فکر میکنم دیگر همه با مجموعه مردگان متحرک آشنایی کافی داشته باشید و نیازی به معرفی آن نیست. جدیدترین اپیزود بازی این مجموعه در جریان نمایشگاه E3 معرفی شد و اکنون تقریبا ۵/۱ ماهی میشود که عرضه شده است. ۴۰۰ روز یک DLC برای فصل اول بازی به شمار میرود؛ با وجود اینکه در ادامه قسمتهای قبلی نصب میشود ولی تمام شخصیتهای آن جدید بوده و نشانی از بازماندگانی که ماهها همراه آنها بودیم، نیست. تصمیمهایی که در فصل اول گرفتهاید، همانطور که سازنده بازی بهکرات اعلام کرده در فصل دوم که از مهرماه عرضه میشود تاثیر خواهد داشت اما اکنون به نظر میرسد تاثیری روی ۴۰۰ روز ندارد. با توجه به اینکه این DLC به نوعی حکم پیش زمینه داستانی شخصیتهای جدید را دارد و سرنوشت هیچکدام هنوز دقیقا مشخص نیست پس به احتمال فراوان شخصیتهایی که در این DLC میبینیم نقشی کلیدی در فصل دوم ایفا خواهند کرد و تصمیمهایی که گرفته میشود حتما تاثیر خود را خواهند داشت. بهرحال داستان این قسمت در مورد پنج شخصیت مختلف است که هرکدام بهنوعی درگیر ماجرای زامبیها شدهاند. Vince فردی است که به اتهام قتل زندانی شده است.
عنوان: The Walking Dead
پلتفرم: PC، MAC، PS3، Xbox360، iOS، Android
ناشر: Telltale Games
سازنده: Telltale Games
سبک: ماجرایی
امتیاز: ۹٫۰
ما در ابتدای قصه او فقط میبینم که وی به دلیل حمایت از برادرش ماشه را روی فردی که مشخص نیست چه کسی است، میکشد. داستان وینس دو روز بعد از شروع بحران زامبی اتفاق میافتد و در جایی از آن باید تصمیمی حیاتی بگیرید که با کدام یک از زندانیها فرار کنید.Russell یکی دیگر از شخصیتهای جدید بازی است که جوانی سیاهپوست و کمتجربه بوده و به نظر میرسد تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده است. قصه او از جایی آغاز میشود که روزها از شروع بحران زامبیها گذشته و او تک و تنها در یک جاده جنگلی مشغول راه رفتن است تا اینکه خودرویی غریبه از راه میرسد. راننده خودرو Nate نام دارد ولی گفتن اینکه واقعا چگونه آدمی است، حرف سادهای نیست.
او بنا به دلایلی که احتمالا در فصل دوم مشخص خواهد شد، تصمیم میگیرد به راسل کمک کند. از طرفی راسل جوانی پاک و سالم است و با بسیاری از کارها و حرفهای نِیت مخالف است. به هر ترتیب در نهایت تصمیم گرفتن در مورد اینکه راسل همراه با نِیت بماند یا او را رها کند کاملا به شما بستگی دارد. سومین شخصیت که در اینجا به او میپردازیم Bonnie نام دارد. او دختری جوان و ترسو است و بشدت نیاز به یک پشتیبان دارد. بانی همراه با زن و شوهری به اسمهای Leland و Dee گروه کوچکی تشکیل دادهاند.
دی، ساکی پیدا میکند که با توجه به حملهای که چند دقیقه بعد از جانب گروهی از سایر بازماندهها به آنها میشود به نظر میرسد دزدیده است. به هرحال طی یک تعقیب و گریز و مخفیکاری در مزرعه ذرت، بانی مرتکب اشتباهی میشود که از آن به بعد خاطره آن همیشه همراهش خواهد بود. یکی از نکات منفی بازی که در فصل اول نیز وجود داشت در مورد همین اشتباه بانی است. سادهتر بگویم، شما هیچ راهی برای اجتناب از این اشتباه ندارید و اول و آخر اتفاقی است که خواهد افتاد. البته ناگفته نماند که بازیهای مردگان متحرک همیشه از همان ابتدا اخطار دادهاند که قصه با توجه به تصمیمهای شما روایت میشود و ادعا نکردهاند که شما میتوانید داستان را تغییر دهید ولی با توجه به انتقادهایی که در این خصوص نسبت به فصل اول مطرح بود، انتظار داشتیم و داریم که سازندهها کمی دست بازیکنها را بازتر بگذارند یا دستکم تنها یک راه برای روایت یک بخش از بازی در نظر نگیرند.
به عبارت دیگر راههای مختلف برای اتفاق افتادن یک حادثه واحد وجود داشته باشد. بگذریم، چهارمین شخصیت Shel نام دارد که او نیز دختری جوان است و همراه با خواهر کوچکترش Becca و پنج نفر دیگر گروهی تشکیل دادهاند و در حالی که بیش از صد روز از شروع بحران زامبی میگذرد، به زندگی ادامه میدهند. از نظر بنده داستان شِل و خواهرش بِکا نسبت به چهار شخصیت دیگر جذابتر و هیجانانگیزتر است. اگرچه داستانهای کوتاه اما تصمیمهایی حیاتی و سرنوشتساز وجه مشترک تمام پنج قصه ۴۰۰ روز است اما شِل خواهری است که میخواهد از بِکا محافظت کند، از طرفی به نوعی رهبری گروه را نیز بر عهده دارد و باید تصمیمهایی سخت بگیرد. از آن جمله میتوان به کشتن یا رها کردن فردی اشاره کرد که اعضای گروه وی را به هنگام جاسوسی و دزدی مایحتاجشان دستگیر کردهاند. بعد از این تصمیم بود که فهمیدم شخصیت اصلی سریال یعنی ریک چه وظیفه سنگینی در خصوص پذیرفتن یا رد کردن غریبهها به دوش میکشد.
ممکن است این غریبه واقعا نیاز به کمک داشته باشد اما از کجا معلوم که عضو گروه دیگری نباشد که قصد کشتن و غارت کردن گروه شِل را در سر دارند؟ تصمیم سخت دیگر او در مورد ماندن یا ترک کردن گروه است که با توجه به اتفاقی که خود شاهد آن خواهید بود، منظورم از سختی را بهتر متوجه میشوید. در نهایت پنجمین شخصیت Wyatt نام دارد که همسفر جوانی پرحرف اما مهربان است.
داستان این دو یکی از هیجانانگیزترین بخشهای بازی است، آنها در حال فرار از دست فردی ناشناس هستند که به نظر میرسد همان نیت است و قصهشان چند ماه قبل از آشنایی راسل با نِیت اتفاق میافتد. ویات و دوستش وارد جنگلی مهآلود میشوند و با فردی تصادف میکنند که شک دارند زامبی بوده یا انسان. بر حسب سنگ کاغذ قیچی یکی از آن دو باید در مه غلیظ به سراغ فرد مذکور رفته و دیگری در ماشین منتظر بماند. اینکه ویات برود یا در ماشین بماند چالشها و تصمیمهای خاص خودش را دارد ولی رفتن در دل مه و ترسناکتر از آن برگشتن، اوج هیجان و استرس این قسمت بازی است.
مکانیکها، سبک گرافیکی و تقریبا هر چیز دیگر بازی شبیه به فصل اول است و لذا ما توضیح چندانی در این خصوص ندادیم، فقط نکتهای که جلب توجه میکند بیشتر شدن سکانسهای اکشن مثل تیراندازی و اتخاد تصمیمهایی سختتر است. بنده بیصبرانه منتظر فصل دوم بازی هستم تا هم نتیجه تصمیمهایم در ۴۰۰ روز مشخص شود و هم سرنوشت نهایی کلمنتاین و کنی از فصل اول!