گنگ داچ از این لحظه شكل گرفت ; داچ و هوزي مدت ها با هم زندگي ميكردن و در تمام سفرهاشون با هم بودن ، تا اينكه بعد از مدتي هوزى با زنى به نام " بث " آشنا ميشه و باهاش ازدواج ميكنه . داچ هوزي رو قانع ميكنه كه اونا ميتونن با دزدي از پولدار ها و بخشش كساني كه نيازمند ترحم هستند به رستگاري برسن . داچ خواستار دنيايي خالی از وجود قدرتمندان رو در ذهن خودش داشت . به طوري كه خودش رو یه فرد انقلابي ميديد ، به همين دليل داچ و هوزي شروع كردن به دزدي و غارت از كسانی كه از نظرشون بيشتر از همه لايقش بودن . مدتي گذشت و داچ و هوزي به همراه بث به منطقه " كترين “ واقع در ايالت " اوهايو “ رسيدن . اونا خودشون رو به جاي تاجر هاي بين المللي جا زدن و از ۱۲ نفر ، با فروختن ۳۰۰ دلار سهم از يك كمپاني حمل و نقل کلاهبرداری کردن ، چيزي نگذشت كه هردوی اونها توسط كلانتر " كارمايكل" روز ۹ مارس ۱۸۷۷ دستگير و زنداني شدند ولي يك روز بعد با بستن دست و پاي كلانتر از زندان فرار كردند .
همون سال بود كه داچ و هوزی با يك پسر يتيم ۱۵ ساله بسيار ياغي به نام آرتور مورگن آشنا ميشن و سعي ميكنن اونو زير بال و پر خودشون بگيرن . بهش خواندن ، نوشتن ، تيراندازي ، قتل ، دزدي و بسياري از مهارت هاي ديگه رو ياد ميدن . آرتور اولين عضو گنگ بود . مدتي گذشت و داچ با زني به نام " سوزان گريمشاو " آشنا ميشه , زني كه بعد ها حس عاطفي بهش پيدا ميكنه . سوزان و داچ وارد رابطه ميشن و از همونجا سوزان وارد گنگ ميشه . گنگ تبديل شده بود به يك خانواده بسیار صميمي . بث مثل يك مادر براي آرتور بود ، حتى طبق گفته خود آرتور ، دومينو بازي كردن هم بث به آرتور یاد داده بود . جالبه بدونيد داچ به عنوان كادو سگي با نام " كوپر " رو براي آرتور خريده بود و طوري شده بود كه آرتور و كوپر هيچوقت از هم جدا نميشدن . طي سال هايي كه ميگذشت هوزي و بث به فكر اين افتاده بودن كه از هم جدا بشن و بقيه عمرشون رو به زندگي عادي بپردازن ولى با توجه به عقيده هايي كه هوزي داشت نتونست اين كارو بكنه و دوباره به گنگ برگشت. بثي هم كه هوزي رو درك ميكرد در كنارش موند . داچ رابطه عاطفيش رو بعد از چند سال با سوزان به پايان رسوند و بعد از مدتي با زني به نام " آنابل "آشنا شد كه طبق گفته خودش در نگاه اولى كه به آنابل انداخت عاشقش شد و به اون حس پيدا كرد كه تا به حال نظيرش رو نديده بود .
سال ۱۸۸۵ , داچ هنگامي كه در حال گذر از شهر " ايلي نويز " بود چندين رعيت رو ميبينه كه جايى جمع شده بودن . وقتي به سمتشون نزديك ميشه متوجه ميشه كه در حال دار زدن پسر بچه اي ۱۲ ساله هستن كه از همه افراد واقع در اون روستا دزدي كرده بود . داچ با ديدن اين صحنه بشدت عصباني ميشه و اون پسر بچه رو نجات ميده ، اونو با خودش به كمپ ميبره . اون پسر بچه كسى نبود جز " جان مارستون " !
داچ و هوزي ،جان رو به دومين پسر خودشون تبديل ميكنن و هر چيزي كه به آرتور ياد داده بودن به جان هم ياد ميدن . آرتور و جان به برادر هاي همديگه تبديل ميشن و بعد از چند وقت بشدت به هم وابسته ميشن ، طبق گفته آرتور داچ هرشب آرتور و جان رو كنار آتيش مي نشوند ، براشون كتاب هاي "اِولین ميلر " و "والدو امرسون" رو ميخوند ( شما ميتونيد اِولین ميلر رو در دنياي بازي پيدا كنيد و در آخرين روز هاي زندگيش بهش كمك كنيد ) ولى به مرور زمان هرچي داچ براشون خونده بود رو يادشون ميرفت . داچ ، آرتور و جان رو طبق عقايد و افكار خودش بزرگ كرد كه بشدت حاوي تنفر از قدرتمندان و دولتمردان بود . بهشون ياد داده بود كه تمدن باعث بی عاطفه شدن مردم ميشه و اينكه هيچوقت نبايد به دنبال انتقام باشن بلكه بايد دنبال تغيير باشن . هيچوقت نبايد كسي رو با خونسردى بكشن . . . طي سال هايي كه ميگذره همه به اين نتيجه ميرسن كه جان فرزند مورد علاقه داچ شده و حسي كه داچ به جان داره به هيچكس ديگه نداره حتي آرتور .
سال ۱۸۸۷ , بعد از گذشت ۱۰ سال از شكل گیرى گنگ هنگامى كه آرتور فقط ۲۵ و جان ۲۱ سال سن داشتند ، اولين سرقت آنها و شروع كار گنگ براي مقابله با تمدن آغاز شد . ساعت ۲ بعدازظهر بود ، داچ و هوزى به همراه آرتور از درب اصلى بانک "الى اند هويت " وارد بانك میشوند ، آرتور بلافاصله يك اسلحه به سمت كارمند بانك نشونه میگیره و بهش میگه كه دستات رو بالا ببر ، همين هنگام هست كه داچ شروع به سخنراني میکنه و میگه " دوستان خوب من ، امروز ميخوام شمارو يخورده از شر اون طلاهايي كه جمع كرديد خلاص كنم و كارى كنم که چند نفر ديگه هم از منفعت تمدن شما بهره مند بشن " . گنگ با اين سرقت ۵ هزار دلار به جيب زد ، ولي از اين ۵ هزار دلار ، حتی هزار دلار هم براي خودشون برنداشتن . بعد از سرقت ، داچ و هوزي به همراه آرتور و جان چندين روز توي شهر موندن و هرچي از بانك دزديده بودن رو بين فقرای روستاهاي فقير ، يتيم خونه ها و مناطق فقيرنشين شهر پخش كردن ، مقداري از پول رو هم براي خودشون برداشتن . طبق گفته هوزي پولي كه آنها از سرقت ها براي خودشون برميداشتن فقط براي مخارج خورد و خوراك و زندگي و محيا كردن لوازم براي سرقت بعدي بود . همين سرقت باعث شد تا داچ اولين جايزه برای سرش رو به مبلغ ۱۲۰ دلار دريافت كنه . جالبه بدونيد بين سال ۱۸۸۷ تا ۱۸۹۹ گنگ داچدست به سرقت 37 باند زدند .
در بازه زماني نامشخصي در گذشته , داچ با شخصي به نام "كلم ديريسكل " آشنا شد كه رهبر مخوف گنگ ادیریسکل بود . كلم در بسياري از موارد شباهت زيادي به داچ داشت و تنفر از تمدن چيزي بود كه اين دو را به سوي همديگه سوق داد ، با اين حال داچ از بسياري جهات ، از رفتارهایی كه مربوط به كلم بود خوشش نميومد ، از رفتار كلم نسبت به اعضاي گنگ كه حتي اسم اعضاي همدیگه رو هم نميدونستن ، همچنین خونسردي و بي تفاوتي بسيار زياد در قتل متنفر بود . در مقابل كلم نيز ، به بعضى موارد داچ علاقه ای نداشت . هميشه ايده ی تغيير و بهتر كردن دنيا توسط داچ رو مسخره ميكرد . مدت ها ميگذره ، كلم و داچ با هم به مخوف ترين افراد از نگاه ماموران دولت و جايزه بگير ها تبديل ميشن . ولي اين دوستي زياد پايدار نميمونه ، طى اتفاقات نامشخصي داچ ، برادر كلم رو به قتل ميرسونه و پیمان دوستي رو براي هميشه به آتش انتقام ميكشه ، از نظر داچ برادر كلم آدم كثيفي بوده و كلم هم براي انتقام خون برادرش معشوقه داچ يعنى " آنابل » رو كه داچ بشدت عاشقش بوده به قتل ميرسونه . اين رويداد وحشتناك باعث به وجود اومدن بزرگترين كشمكش خونين ، بين دو تن از مخوف ترين رهبران گنگهای غرب میکشونه ، كشمكشي كه يكي از رويداد هاي اصلي بازی رو همراه داره .
در نظرسنجی بالا لطفا شرکت کنید .
تشکر ویژه از کاربر Rouly برای ترجمه مقاله .