ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
همه چیز در مورد كنسولهای بازی
كنسولهای قدیمی
3DS, DS, DS Lite, DSi
3DS Games
فلوت خوش آوای زمان
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="habibmp3" data-source="post: 4373791" data-attributes="member: 72331"><p>همین ابتدا حجت رو تمام میکنم که این یک نقد نیست چون بنده منتقد نیستم و فقط دست نوشته ای است که حاصل هیجان و تخلیه آن ، و یکی از بهترین تجربه های سرگرمی زندگیمه.</p><p></p><p> [ATTACH=full]84717[/ATTACH]</p><p></p><p>معمولا وقتی تو حوزه سرگرمی اعم از فیلم و سریال و یا گیم چیزی رو تجربه میکنم اگه چند خطی راجع بهش بنویسم هم باعث میشه درک درست تری نسبت به اثر پیدا کنم و هم حس خوبی بهم دست میده که فکر میکنم این حس خوب حاصل تخلیه انرژی باشه که اون اثر هنری به من منتقل میکنه.</p><p>چند وقت پیش یکی از شاهکارهای صنعت گیم رو تجربه کردم که به واقع بعد از تجربه این اثر به یک جهان بینی وسیع تر نسبت به سرگرمی به نام گیم رسیدم. درسته وقتی که فقط یه بچه 5-6 ساله بودم اولین نسخه ماریو رو بارها و بارها و بارها بازی کردم و الان کاملا اون حس نوستالژی و خاطره با این کاراکتر سبیلو در وجودم هست ولی هیچوقت با قهرمان کوچک سبزپوش نینتندو آشنا نشدم و هیچ ماجراجویی رو در دنیای اون نداشتم. فکر میکنم اکثر هم نسلای من همینطوری هستن و با مجموعه زلدا کمتر آشنا هستن.</p><p></p><p>[ATTACH=full]84718[/ATTACH] </p><p></p><p>مقدمه رو همینجا ختم میکنم و میرم سر اصل مطلب. سال 1998 اتفاق مهم و جریان سازی در تاریخ صنعت گیم به وقوع پیوست و اون انتشار The Legend of Zelda : Ocarina of Time بود. با اینکه این اثر رو تازه تجربه کردم ولی به راحتی میتونم روح بزرگش رو توی عناوینی ببینم که قبلا و در طول عمر گیمری خودم تجربه کردم. نمی خوام به این موضوع بپردازم که این بازی چقدر حتی توی بازی های بزرگ تاثیر داشته ولی در وصفش همین بس که انقلابی رو به وجود آورد که جامعه گیمر تا ابد مدیون آن خواهند بود.</p><p></p><p>مجموعه زلدا هر چیزی که باید یه بازی باشه رو به صورت یکجا دارند. فلوت زمان یک کلاس حرفه ای بازی سازیه و توی اون میفهمیم که چرا بازی میکنیم و هدف از بازی کردن چه چیزی هست. بی تردید مهمترین نکته توی این بازی حس اکتشاف و ماجراجویی و غرق شدن در دنیای جدیدی هست که ما دعوت شدیم تا قهرمان آن باشیم و باید برای نجاتش تلاش کنیم. به نظر بنده روح سازنده (میاموتو) توی بازی وجود داره و این مورد به وجود نمیاد مگه اینکه به جزئیات کوچک که شاید از دید خیلی ها بی اهمیت باشه توجه بشه و همین جزئیات کوچک اون اثر پروانه ای بزرگ رو میتونه خلق کنه که باعث انقلاب میشه.</p><p></p><p>داستان خیلی ساده شروع میشه. پسرک توسط فرشته کوچکی بیدار میشه و در یک روز ماموریتی پیدا میکنه که نجات سرزمینشون به اون بستگی داره. داستان بازی شاید اون شاهکاری نباشه که از یک اثر سینمایی قوی احتیاج داریم ولی دقیقا همون چیزی هستش که بازی بهش نیاز داره. معرفی یک شیطان پلید و یک پرنسس مبارز و یک قهرمان نهایی که باید رسالتی که بهش واگذار شده رو به اتمام برسونه. در این بین کاراکترهای زیادی وجود دارند که هفتا از اونا جزو شخصیت های کلیدی داستان هستند و برای به اتمام رساندن بازی با این اشخاص روبرو میشیم. کلی شخصیت فرعی در قالب NPC هم تو بازی وجود دارند که هر کدوم برا خودشون داستانی دارند. همه اینا بهانه ای هستند تا قهرمان داستان وارد سیاهچاله های متعددی بشه و توی این سیاه چاله ها با موجودات عجیب و غریب مبارزه کنه و از در و دیوار بالا بره و با گشت و گذار راه خودش رو پیدا کنه. اساس اصلی گیمپلی زلدا بر همین پایه بنا شده.</p><p>داستان بازی عمیقا در اختیار گیمپلی هست و روایت اون با بازی کردن شکل میگیره. تمام عناصری که در بازی وجود دارن یک هارمونی فوق العاده منظم رو شکل میدن. به دست آوردن تک تک تجهیزات قهرمان بازی خودشون یه داستانی دارن. از اولین شمشیر گرفته تا قویترین شمشیر بازی که باید در قالب یک ماموریت فرعی طولانی اون رو به دست بیاریم. هر قابلیت جدیدی که به دست میاریم اون حس لذتبخش پیشرفت بهمون دست میده و باعث میشه که احساس قدرت کنیم. این حس به وجود نمیاد مگه اینکه قبلش تلاش زیادی کرده باشی. این حس به وجود نمیاد مگه اینکه زمین و زمان رو دوخته باشی تا فقط یک در رو باز بکنی. به مغزت فشار بیاری که چطور مسیرم رو باز کنم؟! شاید خیلی از اوقات کلافه هم بشی و بپذیری که راهی برا رفتن وجود نداره ولی وقتی راه خودت رو پیدا میکنی متوجه میشی که وجود همه اینا چقدر ضروری بوده.</p><p>یکی از اصلی ترین نکات بازی وجود یک فلوت جادویی هست که در طول بازی کاربردهای زیادی داره. این فلوت با ملودی های زیبایی که مینوازیم میتونه ما رو جابجا کنه. میتونه مسیرمون رو باز کنه. میتونه یه راه مخفی رو بهمون نشون بده. همه اینا فقط با نواختن شکل میگیره و این دقیقا همون هارمونی زیبایی هستش که در اختیار بازیه و باعث میشه که این اثر دارای روح باشه. من این اسم و روش میذارم چون معتقدم کسی که خالق این همه زیبایی بوده روح بزرگی داشته و قسمتی از اون رو توی یک بازی به اشتراک گذاشته تا میلیون ها نفر در لذت بردن از آن سهیم باشند.</p><p></p><p>[ATTACH=full]84719[/ATTACH] </p><p></p><p>خلاصه مطلب اینکه در حال حاظر بیست سال از انتشار این بازی میگذره. اما با این همه پیشرفت های تکنیکی و گرافیکی ذره ای غبار کهنگی بر روی این بازی ننشته و اینجاست که آدم متوجه میشه برای خلق یک شاهکار مهمترین ابزار یک ذهن خلاقه نه زرق و برق پوشالی. زلدا به ما یاد میده که شخصیت پردازی این نیست که هزار خط دیالوگ توی دهن قهرمان قرار بدی و آخرش هم هیچ حسی نسبت به اون نداشته باشیم! قهرمان ما حتی یک کلمه دیالوگ نداره. ولی با هرکی که صحبت میکنه متوجه میشیم که اون چه قلب بزرگی داره. شخصیت اون رو بازی و دنیای اون و کاراکترهایی که توی اون دنیا وجود دارن بهش میدن. و ما با اینکه حتی خودمون بدونیم در ناخودآگاهمان حسی قوی نسبت به پسرک داریم. حسی که بیان نمیشه کرد و فقط باید تجربه کرد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="habibmp3, post: 4373791, member: 72331"] همین ابتدا حجت رو تمام میکنم که این یک نقد نیست چون بنده منتقد نیستم و فقط دست نوشته ای است که حاصل هیجان و تخلیه آن ، و یکی از بهترین تجربه های سرگرمی زندگیمه. [ATTACH=full]84717[/ATTACH] معمولا وقتی تو حوزه سرگرمی اعم از فیلم و سریال و یا گیم چیزی رو تجربه میکنم اگه چند خطی راجع بهش بنویسم هم باعث میشه درک درست تری نسبت به اثر پیدا کنم و هم حس خوبی بهم دست میده که فکر میکنم این حس خوب حاصل تخلیه انرژی باشه که اون اثر هنری به من منتقل میکنه. چند وقت پیش یکی از شاهکارهای صنعت گیم رو تجربه کردم که به واقع بعد از تجربه این اثر به یک جهان بینی وسیع تر نسبت به سرگرمی به نام گیم رسیدم. درسته وقتی که فقط یه بچه 5-6 ساله بودم اولین نسخه ماریو رو بارها و بارها و بارها بازی کردم و الان کاملا اون حس نوستالژی و خاطره با این کاراکتر سبیلو در وجودم هست ولی هیچوقت با قهرمان کوچک سبزپوش نینتندو آشنا نشدم و هیچ ماجراجویی رو در دنیای اون نداشتم. فکر میکنم اکثر هم نسلای من همینطوری هستن و با مجموعه زلدا کمتر آشنا هستن. [ATTACH=full]84718[/ATTACH] مقدمه رو همینجا ختم میکنم و میرم سر اصل مطلب. سال 1998 اتفاق مهم و جریان سازی در تاریخ صنعت گیم به وقوع پیوست و اون انتشار The Legend of Zelda : Ocarina of Time بود. با اینکه این اثر رو تازه تجربه کردم ولی به راحتی میتونم روح بزرگش رو توی عناوینی ببینم که قبلا و در طول عمر گیمری خودم تجربه کردم. نمی خوام به این موضوع بپردازم که این بازی چقدر حتی توی بازی های بزرگ تاثیر داشته ولی در وصفش همین بس که انقلابی رو به وجود آورد که جامعه گیمر تا ابد مدیون آن خواهند بود. مجموعه زلدا هر چیزی که باید یه بازی باشه رو به صورت یکجا دارند. فلوت زمان یک کلاس حرفه ای بازی سازیه و توی اون میفهمیم که چرا بازی میکنیم و هدف از بازی کردن چه چیزی هست. بی تردید مهمترین نکته توی این بازی حس اکتشاف و ماجراجویی و غرق شدن در دنیای جدیدی هست که ما دعوت شدیم تا قهرمان آن باشیم و باید برای نجاتش تلاش کنیم. به نظر بنده روح سازنده (میاموتو) توی بازی وجود داره و این مورد به وجود نمیاد مگه اینکه به جزئیات کوچک که شاید از دید خیلی ها بی اهمیت باشه توجه بشه و همین جزئیات کوچک اون اثر پروانه ای بزرگ رو میتونه خلق کنه که باعث انقلاب میشه. داستان خیلی ساده شروع میشه. پسرک توسط فرشته کوچکی بیدار میشه و در یک روز ماموریتی پیدا میکنه که نجات سرزمینشون به اون بستگی داره. داستان بازی شاید اون شاهکاری نباشه که از یک اثر سینمایی قوی احتیاج داریم ولی دقیقا همون چیزی هستش که بازی بهش نیاز داره. معرفی یک شیطان پلید و یک پرنسس مبارز و یک قهرمان نهایی که باید رسالتی که بهش واگذار شده رو به اتمام برسونه. در این بین کاراکترهای زیادی وجود دارند که هفتا از اونا جزو شخصیت های کلیدی داستان هستند و برای به اتمام رساندن بازی با این اشخاص روبرو میشیم. کلی شخصیت فرعی در قالب NPC هم تو بازی وجود دارند که هر کدوم برا خودشون داستانی دارند. همه اینا بهانه ای هستند تا قهرمان داستان وارد سیاهچاله های متعددی بشه و توی این سیاه چاله ها با موجودات عجیب و غریب مبارزه کنه و از در و دیوار بالا بره و با گشت و گذار راه خودش رو پیدا کنه. اساس اصلی گیمپلی زلدا بر همین پایه بنا شده. داستان بازی عمیقا در اختیار گیمپلی هست و روایت اون با بازی کردن شکل میگیره. تمام عناصری که در بازی وجود دارن یک هارمونی فوق العاده منظم رو شکل میدن. به دست آوردن تک تک تجهیزات قهرمان بازی خودشون یه داستانی دارن. از اولین شمشیر گرفته تا قویترین شمشیر بازی که باید در قالب یک ماموریت فرعی طولانی اون رو به دست بیاریم. هر قابلیت جدیدی که به دست میاریم اون حس لذتبخش پیشرفت بهمون دست میده و باعث میشه که احساس قدرت کنیم. این حس به وجود نمیاد مگه اینکه قبلش تلاش زیادی کرده باشی. این حس به وجود نمیاد مگه اینکه زمین و زمان رو دوخته باشی تا فقط یک در رو باز بکنی. به مغزت فشار بیاری که چطور مسیرم رو باز کنم؟! شاید خیلی از اوقات کلافه هم بشی و بپذیری که راهی برا رفتن وجود نداره ولی وقتی راه خودت رو پیدا میکنی متوجه میشی که وجود همه اینا چقدر ضروری بوده. یکی از اصلی ترین نکات بازی وجود یک فلوت جادویی هست که در طول بازی کاربردهای زیادی داره. این فلوت با ملودی های زیبایی که مینوازیم میتونه ما رو جابجا کنه. میتونه مسیرمون رو باز کنه. میتونه یه راه مخفی رو بهمون نشون بده. همه اینا فقط با نواختن شکل میگیره و این دقیقا همون هارمونی زیبایی هستش که در اختیار بازیه و باعث میشه که این اثر دارای روح باشه. من این اسم و روش میذارم چون معتقدم کسی که خالق این همه زیبایی بوده روح بزرگی داشته و قسمتی از اون رو توی یک بازی به اشتراک گذاشته تا میلیون ها نفر در لذت بردن از آن سهیم باشند. [ATTACH=full]84719[/ATTACH] خلاصه مطلب اینکه در حال حاظر بیست سال از انتشار این بازی میگذره. اما با این همه پیشرفت های تکنیکی و گرافیکی ذره ای غبار کهنگی بر روی این بازی ننشته و اینجاست که آدم متوجه میشه برای خلق یک شاهکار مهمترین ابزار یک ذهن خلاقه نه زرق و برق پوشالی. زلدا به ما یاد میده که شخصیت پردازی این نیست که هزار خط دیالوگ توی دهن قهرمان قرار بدی و آخرش هم هیچ حسی نسبت به اون نداشته باشیم! قهرمان ما حتی یک کلمه دیالوگ نداره. ولی با هرکی که صحبت میکنه متوجه میشیم که اون چه قلب بزرگی داره. شخصیت اون رو بازی و دنیای اون و کاراکترهایی که توی اون دنیا وجود دارن بهش میدن. و ما با اینکه حتی خودمون بدونیم در ناخودآگاهمان حسی قوی نسبت به پسرک داریم. حسی که بیان نمیشه کرد و فقط باید تجربه کرد. [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
همه چیز در مورد كنسولهای بازی
كنسولهای قدیمی
3DS, DS, DS Lite, DSi
3DS Games
فلوت خوش آوای زمان
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft