روایتی جدید از آخرین ما the last of us

  • Thread starter Thread starter Wąnda
  • تاریخ آغاز تاریخ آغاز

Wąnda

Sacred Spirit
کاربر سایت
حرف های نویسنده:
اول از همه باید بگم که مطالب دارای اسپویل میباشند و داستان بازی به صورت کامل روایت شده و همچنین به همه توصیه میکنم برای وارد شدن به دنیای The Last of Us حتما این مقاله رو با آلبوم موسیقی متن این بازی بخونن و گوش فرا بدن چون باعث میشه هم حس بهتری نسبت به بازی بهتون دست بده و به دلایلی باعث میشه دقتتون بیشتر بشه نسبت به این بازی شاهکار ولی شاید یکی دوست داشته این مطالب رو اصلا بدون آهنگ بخونه و گوش بده یا شایدم با آهنگ راک و متال و ... که خودتون بهتر میدونید ولی قصد من از گفتن این حرف(به طرفداران دو آتیشه) به شما واسه اینه که تمام 100 درصد دقتتون رو بزارین روی این بازی شاهکار و با خوندن این مقاله دوباره خاطراتی براتون زنده بشه و خودمونی بگم کیف کنین.
با سلام و درود به همه طرفداران این بازی بزرگ و استودیوی ناتی داگ و کمپانی بزرگ سونی و همچنین به بقیه علاقه مندان این بازی که این بازی رو انجام ندادن و نمیدونم که من چی میکشم از این بازی چون این بازی حداقل برای من یه بازی نبود به نظر من که به شاهکار تو کل زندگیم بود (شخصیت پردازی پخته و گرافیک و جلوه های بصری ناب و از همه بهتر روایت بسیار زیبا و خلاصه ی داستان که بگذریم چون بقیه دوستان زیاد به اون نکته ها پرداختن و من دیگه نمیخوام بگم) و وقتی آدمی یه چیز خیلی خوب و ناب به دست میاره یا استفاده میکنه که تو دنیای بازی به نظر من (آخرین ما)یکی از اونا بودش یه جور احساس دین به اون داره حالا اون هر چی میخواد باشه یکی مثلا توی یه کامنت میاد میگه این بازی خیلی شاهکار بود و من واقعا با این بازی حال کردم و یکی دیگه میگه این بهترین بازی عمرم بود و خیلی های دیگه ... که خودتون میدونید چی میگم. خب شاید بگین برای چی من به گروه های مختلفی سلام کردم و همه رو یکجا نگفتم ، اگه بخوام این قضیه رو توضیح بدم(اینجا نشون میده که من چقدر به این بازی علاقه مندم) باید اینطوری بگم بس که این عنوان بزرگ و زیبا هستش و طرفداران متفاوتی رو داره که مثلا بعضی ها میگن بازی خوبی بود و ارزش بازی کردن داشت و یه نفر دیگه که مثل بنده طرفدار دوآتیشه بازی های ناتی داگ و کمپانی سونی هستش میگه این بازی یه شاهکاره و هیچوقت نباید از اون الکی گذشت و باید بیشتر از اینا روی این بازی بحث بشه و موشکافانه تحلیل و بررسی بشن که از نظر من روی این سبک از بازی ها اگه بیشتر بحث بشه خیلی خوبه چون هم افراد آماتور اطلاعات بیشتری رو بدست میارن و گیمران هاردکوری هم که کل زیروروی بازی رو میدونن شاید از اینجور مطالب بازهم اطلاعاتی کسب کنن و براشون خالی از لطف نباشه،خب دیگه سرتون رو درد نمیارم و با هم بریم به قسمت بعدی. هدف کلی من از نوشتن این مقاله روایت کاملی(ولی خلاصه) فقط از داستان بازی هستش که اونم به صورت دیالوگ قرار میدم تا دوستانی که این بازی رو انجام دادن و شاید فرصت نبوده که زیرنویس بازی رو بخونن یا زبان خوبی نداشتن و به هر طریق نتونستن قسمتهایی از بازی رو بفهمن که چی اتفاقی افتاده مثلا پایان بازی یا اواسط بازی،میخوام این رو بگم که من داستان رو به صورت دیالوگ وار نوشتم و بسیار نرم و روان هم نوشته شده تا همه دوستان و بالاخص طرفداران بازی نهایت استفاده رو از این بازی زیبا ببرن چون همونطور که گفتم روی این بازی بسیار زیاد باید بحث بشه.همچنین قسمت اولیه این داستان رو من نوشتم و قسمت دوم این مقاله رو که من با ذکر اسم ایشون قرار دادم کامل کردم چون اگر من دوباره بخوام این مطالب رو بنویسم دوباره کاری میشه و هم زحمت ایشون بی نتیجه میمونه پس گفتم که مقاله ای رو که خدمت شما عزیزان تقدیم میکنم کامل وخلاصه باشه.تمام
نویسندگان : حسین عارفی و hossein code از ب.و
76825987411177721413.jpg

مشخصات بازی:
خودتون بهتر از من میدونین ولی من یه توضیح مختصر برای همه میدم:
اول از همه به سبک بازی باید بیشتر دقت کنیم چون دقیقا در این سبک از بازیها عناوین کمی ساخته شدن. سبک بازی آخرین ما مخلوطی از سبک های اکشن و ماجراجویی و ترسناک و از همه مهمتر تلاش برای بقا یا همان Survive هستش که به داستان بازی هم بسیار زیاد کمک میکنه و بازیباز رو توی شرایطی قرار میده که مثلش رو تا حالا نداشته ولی فیلم هایی همچنینی ساخته شدن که من میتونم به فیلم های Book of eli و I am legend و فیلم شاهکار جاده Road اشاره کنم که واقعا فیلم جاده بسیار با این بازی همخوانی داره در فیلم road داستان پدر و پسری در دنیایی که دیگر جای زندگی نیست و در زمانی post-apocalyptic رو روایت میکنه که باید برای بقاء تلاش(Survive) کنند.در این فیلم ویگومورتنسن که همه او را با نام آراگورن در ارباب حلقه ها میشناسیم بازی کرده و در این فیلم هم سنگ تمام گذاشته و بسیار پخته نقشش رو بازی کرده.توصیه میکن فیلم Road رو حتما تماشا کنین. خالقان بازی آقایان Bruce Straley و Neil Druckmann هستن و همچنین نویسنده بازی آقای Neil Druckmann هستش که به نظر من این آقایون دونفری با هم روی کارگردانی بازی کار کردن و توی سرچی که من توی اینترنت کردم بیشتر اسم از دونفرشون بود ولی نویسندگی رو تنهایی آقای دروکمن انجام دادن که واقعا جای تحسین داره چون داستان بسیار زیبا و خلاقانه روایت میشه .موتور گرافیکی بازی هم که in-house engine هستش که توسط خود ناتی داگ ساخته شده و آرتیست های بازی (موشن کپچر) Erick Pangilinan و Nate Wells هستند و صداگذار کاراکترهای بازی هم به ترتیب جوئل با صدای تروی بیکر Troy Baker و صدای الی نیز Ashly Johnson هستش که واقعا سنگ تموم گذاشتن و از همه این موارد خوب هم که بگذریم میرسیم به یکی از بهترین ویژگی های بازی و اونم چیزی نیست جز موسیقی متن بسیار بسیار عالی که توسط Gustavo Santolala ساخته شده و میشه گفت که یکی از بهترین موسیقی های دنیای بازی هستش از دیگر کار های ایشون که من شنیدم میشه فیلم کوهستان بروکبک رو نام برد که ساخته انگ لی هستش (بازی بازی هث لجر و جیک جیلینهال)و آقای گوستاوو موسیقی این فیلم رو بر عهده داشتن و در اونجا هم ایشون واقعا عالی کار کردن و میشه گفت خارق العاده هستن ایشون.
78312509862945487486.jpg
دنیایی پساآخرالزمانی:
جوئل پدری ست تنها که با تنها دخترش که 12 سال سن دارد در تگزاس زندگی میکنند و در شبی که تولدش هست اتفاقاتی عجیب در ایالات متحده میفتد و قارچی ویروسی و بسیار خطرناک که در مغز افراد رشد میکند گسترش پیدا میکند و کل مردم جهان به اون ویروس گرفتار میشن و دنیا را آشوب در بر میگیرد،همچنین سارا هم هدیه ای پدرش میدهد ان هم ساعت مچی است که در دست جوئل است و تا آخر میبینیم که این ساعت مچی را نگه داشته و ...
اتفاقات از اون شبی شروع شد که شخصیت اول بازی جوئل دیروقت به خانه اش میاد و در همان زمان برگشتن به خانه دخترش(سارا) به علت سروصداهایی که در شهر پخش شده بیدار میشه و میبینه که پدرش نیست.
41812466688609648998.png
سارا از تخت بلند میشه و میخواد بدونه چه اتفاقاتی داره میفته و ...
به طبقه پایین می آید و از سروصداهای عجیبی که میشنوه میترسه و ناگهان پدرش(جوئل)رو میبینه که با ترس و عجله وارد خونه میشه و میبینه که دخترش هم بیداره
زود باش سارا باید از اینجا بریم عجله کن عمو تامی تو ماشین منتظره
و جوئل با سارا از خونه بیرون میان و با تامی از شهر خارج میشن در حالی که توی شهر یه آشوب به پا شده و همه اونهایی که سالم هستن میخوان از این شهر خارج بشن و جاده ها خیلی خیلی شلوغ هستش.
انها به هر طریقی که شده از جاده خارج میشوند و با سرعت بسیاری که از بین افراد الوده(کلیکرها و ...)میرن ناگهان تصادفی میکنن و ماشین به کل چپ میشه و اینجاست که باید با تامی و جوئل از ماشین بیرون میان ولی سارا زخمی شده و جوئل با بلند کردن سارا به فرار از این شهر آلوده ادامه میدن
جوئل با تمام سعی که میکنه از بین اون آلوده ها فرار میکنه و حالا اینجا سربازهایی هستن که (از اعضای فایرفلای) و وظیفه اشون هم نابود کردن افراد آلوده و انهایی که در شرف آلوده شدن قرار دارن هستش میرسه و ...
جوئل : نه ما آلوده نیستیم ، منو و دخترم داریم از بین اونها فرار میکنیم،ما سالمیم همون سرباز با بسیمی که داره با رئیسشون صحبت میکنه و اینجا موسیقی بازی چند ثانیه قطع میشه و جوئل دوباره میگه التماس میکنم ، ما پاکیم، قسم میخورم نه شلیک نکن ...
سرباز به سارا شلیک میکنه و در همین لحظه تامی میرسه و گلوله ای در سر اون سرباز قرار میده و اون رو میکشه

جوئل:دخترم دووم بیار تو زنده میمونی نه تو زنده میمونی ....و اینجاست که سارا در دستان جوئل میمیره.
19033335144893558242.png
20 سال بعد:
حالا آنها توسط نیروهای پلیس در یک منطقه قرنطینه در شهر بوستون زندگی میکنند و خارج شدن آنها فقط با هماهنگی صورت میگیرد.چه کسی فکر میکرد جوئل که آدمی مهربان و خوب بود به این روز بیفتد حالا او با Tess زنی که او هم یک بازمانده سخت جان هست زندگی میکند و انگار با هم روابطی عمیق دارند.جوئل به همراهی تس اسلحه هایی را برای بازمانده های خارج از منطقه قرنطینه خرید و فروش(قاچاق) میکنند کارشان فقط همین است،
برای اولین بار در بازی جریان روابط با تس از روزی شروع میشود که باید برای انتقام و کشتن فردی به نام Robert بروند.
86499255931966790224.jpg
تس:من که بهت گفتم جوئل اون نامرد اسلحه های ما رو دزدیده و بهمون دروغ گفته اون اسلحه ها رو به اونها نفروخته باید بکشیمش ، باید بدونیم چه اتفاقی افتاده
و جوئل هم قبول میکنه و آنها به مقر رابرت میرن،وقتی به اتاق رابرت میرسن اون پا به فرار میزاره و ...
بالاخره جوئل و تس موفق میشن اون رو بگیرن ولی چیزهای جدیدی میفهمند:
تس:زود باش دزد کثیف اسلحه های ما رو چیکار کردی؟ زود باش بگو آشغال؟ تا اون مغزتو نترکوندم بگو؟؟؟
رابرت :باشه راستشو میگم من اسلحه های شما رو به اعضای فایرفلای فروختم،
با کشتن رابرت آنها هم چاره ای ندارن جز رفتن به اونجا و همین جاست که سروکله زنی به نام مارلن Marlene پیدا میشه که از قضا این زن رهبر اعضای گروه فایرفلای هستش و ...
مارلن:
من به شما دوبرابر قیمت اون اسلحه ها پول میدم بجاش یکاری ازتون میخوام.؟!
تس:هر طور که شده قبول میکنه و میرن به ....
اینجاست که مارلن میگه اگه الی Eli (دختری نوجوان که توسط افراد آلوده گاز گرفته شده ولی دووم آورده و تبدیل به یکی از اونها نشده)رو قاچاقی از منطقه قرنطینه خارج کنن و صحیح و سالم به فایرفلای برسونن قول میده که پاداششون رو بگیرن.
جوئل و تس هم قبول میکنن و به مقر مارلن میرن که الی هم اونجاست.
08316759712461879430.png

اولین برخورد
جوئل دخترش را از دست داده است و بعد از بیست سال قرار شده الی را به دست گروهی به نام فایرفلای برساند تا دانشمندان و دکترها روی او آزمایش کنند زیرا او تنها کسی است که با وجود گاز گرفته شدن هنوز آلوده نشده و سالم مانده است. او راز پیدا کردن پادزهر برای این بیماری است. وقتی قرار میشود این دو نفر همدیگر را همراهی کنند در ابتدا هیچ کدام موافق نیستند: جوئل: واو واو، فکر نکنم ایده خوبی باشه الی: مزخرف نگو! من با اون نمیرم اما مجبور هستند که همدیگر را تحمل کنند. در ادامه داستان روابط کمی بهتر میشود اما هنوز هم کاملا خوب نیست و این بیشتر جوئل است که از شرایط پیش آمده ناراضی است. او حتی حاظر نیست وقتی الی برای نجات او برای اولین بار در عمرش آدم میکشد از او تشکر کند.
انتظار
جوئل و الی باید مدتی را منتظر یک نفر بمانند. جوئل روی کاناپه دراز میکشد. الی: چیکار داری میکنی؟ جوئل: وقت کشی میکنم الی: من چیکار باید بکنم؟ جوئل: مطمئنم خودت یه فکری میکنی جوئل خواب است ولی الی تنها روی مبل نشسته و به بیرون خیره شده است. او حتی نمیتواند راحت بخوابد.
پشیمانی
طی سفری که الی و جوئل و تس راهی میشوند آخر میفهمند که تس هم بیمار شده است و از روزی که با انها این سفر رو شروع کرد هیچی از عفونتش نگفت و اینجا جوئل عصبانی میشه و میگه :
جوئل:لعنتی تو هیچی به ما نگفتی و ما بهت اعتماد کردیم
08954198286771572607.png

تس:تو دیگه چی آدمی هستی جوئل من 3 روزه فقط عفونت کرده بدنم ولی این بچه 3 هفته س اونوقت به من میگی مریض و ...
و اینجاست که یکی از بهترین سکانس های بازی رقم میخوره ، و همینجاست که اعضای فایرفلای هم میرسن به اونجا و طی جروبحثی که میان آنها رخ میده تس به جوئل میگه که
تس: برین شماها برین من سرشون رو گرم میکنم و یکم وقت دارین تا شما فرار کنین برین دیگه منتظر چی هستین؟؟
جوئل با حالت تاسف و پشیمانی:متاسفم تس ولی نمیشه .....
تس:برو دیگه واسه چی وایسادی
الی:منو ببخش
اگه دقت کنین طی دیالوگ هایی که تا اخر بازی رخ میده الی هنوزم از پشیمون بودن خودش برای لو دادن تس یاد میکنه و احساس پشیمونی میکنه که این واقعا توی داستان بازی خیلی جالب جا گرفته و مخاطب رو در حیرت قرار میده

سوت زدن الی

بین کلیکرها و دشمنان وحشی ناگهان صدای عجیبی شبیه باد شنیده میشود. جوئل فکر میکند صدای کلیکرهاست و خود را آماده مبارزه میکند که ناگهان چشمش به الی می افتد. خبری نیست و این تنها صدای الی بود که سعی میکرد سوت بزند ولی نمیتوانست و فقط صدای بادش می آمد! البته او چند مرحله جلوتر بالاخره موفق به سوت زدن میشود.
جوگرفتگی الی
جوئل و برادرش تامی به خاطر حمله دزدان به پایگاهشان مجبور میشوند الی را کنار ماریا، همسر تامی، تنها بگذارند و خود به جنگ دزدان بروند. بعد از جنگی سخت که حتی تا مکان پنهان شدن الی و ماریا نیز کشیده شده بود جوئل دوباره الی را پیدا میکند. الی با چنان شدت و هیجانی مشغول تعریف کردن صحنه هایی که دیده است میشود که گویی خود را هر لحظه آماده مرگ کرده بود. الی: جوئل، اوه پسر! اونا داشتن از هر طرف میومدن و ماریا بهم گفت [در حالی که صدای ماریا را در می آورد] «باید فرار کنیم» و بعدش ما پریدیم پشت این میزها و اون مرده گنده با شاتگان وارد اتاق شد و بعدش… جوئل: آروم باش آروم باش! بهم گوش کن. زخمی شدی؟ الی: البته که نه!
ترس از تنهایی
سم، پسربچه ای سیاه پوست و تقریباً همسن الی از او میپرسد: سم: چجوریاست که تو از هیچی نمیترسی؟ الی: کی گفته که من از هیچی نمیترسم؟ سم: پس از چی میترسی؟ الی: بذار ببینم، عقرب ها ترسناکن… [بعد از کمی مکث] اینکه تنها باشم. از این میترسم که آخرش تنها بمونم.
همه به جز تو
الی وقتی میفهمد که جوئل قصد دارد او را به همراه تامی بفرستد و خودش کنار بکشد از دست جوئل ناراحت شده، یکی از اسب های تامی را برمیدارد و فرار میکند. اما جوئل از روی ردپای اسب او را تعقیب کرده و پیدایش میکند. جوئل: اصلاً تا حالا فکر کردی که زندگی تو چقدر با ارزشه؟ هان؟ اینطوری فرار کردن و جونتو به خطر انداختن… خیلی کار احمقانه ای بود. الی: خب پس فکر کنم هردوتامون همدیگه رو نا امید کردیم. جوئل: تو از من چی میخوای؟ الی: اعتراف کن که اینهمه مدت میخواستی از دست من راحت شی. جوئل: تامی اینجاها رو بهتر از من میشناسه. الی: لعنت بهش! جوئل: متاسفم ولی من به اون بیشتر از خودم اعتماد دارم. الی: اینقدر مزخرف نگو. از چی میترسی؟ که سرنوشتم مثل سم بشه؟ من نمیتونم آلوده بشم. من میتونم از خودم مراقبت کنم. جوئل: تا حالا چند بار نزدیک بوده کارمون تموم بشه؟ الی: خب، تا حالا که عالی کار کردیم [و این اتفاق نیوفتاده]. جوئل: ولی اگه با تامی باشی بهتر از این هم میشه. الی: ماریا در مورد دخترت به من گفت. من مثل اون نیستم. به خاطر اتفاقی که براش افتاده متاسفم ولی جوئل من هم اطرافیانم رو از دست دادم. جوئل: تو اصلا نمیدونی از دست دادن یه نفر چه معنی میده. الی: هر کسی برام مهم بوده یا مرده یا منو ترک کرده. همشون به جز توی لعنتی. پس دیگه بهم نگو با یه نفر دیگه امن ترم چون حقیقت اینه که اون موقع فقط ترسم بیشتر میشه. جوئل: راست میگی… تو دختر من نیستی و منم کاملا معلومه که پدرت نیستم. ما هر دومون راه خودمون رو میریم. الی میخواهد با جوئل بماند ولی جوئل نه. اما چند لحظه بعد از این مکالمه جوئل دلش به رحم می آید و تصمیم میگیرد به جای اینکه الی را با تامی به آزمایشگاه بفرستد خودش با الی به آنجا برود.
به میخ کشیده شدن جوئل
جوئل به خاطر حمله ی یک نفر از ارتفاع سقوط میکند و درست روی میلگردی که روی زمین بود فرود می آید و میلگرد وارد بدنش میشود. الی که تا اینجا همیشه مورد مراقبت قرار گرفته بود حال باید جوئل را نجات دهد. الی: به خدا قسم میخورم که تو رو از اینجا ببرمت بیرون. بعدا باید برام آواز بخونی [اشاره به حرف جوئل که قبلاً گفته بود در زمان کودکی میخواسته خواننده شود]. الی آخرین نفر را که مسئول نگهداری اسب بود، میکشد و جوئل را سوار اسب میکند و با هم فرار میکنند. در وسط راه جوئل از شدت درد بیهوش میشود و از اسب می افتد. در همین حال که الی با دستان کوچکش سعی میکند جوئل را دوباره بلند کرده و سوار اسب کند ولی نمیتواند، صحنه قطع میشود . صحنه ی بعدی که می آید خبری از جوئل نیست و الی تنهاست. حال ما با تمام سوالاتی که در ذهن داریم باید الی را کنترل کنیم. شاهکار Naught y Dog در به تصویر کشیدن این تضادهاست. زمستان سر رسیده و الی از جوئل مراقبت میکند. جوئل در اتاقی دراز کشیده و اگر دارو برایش فراهم نشود از عفونت خواهد مرد. الی وسط جنگل برفی شکار میکند، با افراد خطرناک معامله میکند و بالاخره موفق به پیدا کردن آنتی بیوتیک میشود. یکی از صحنه های به یاد ماندنی و احساسی بازی اینجا رخ میدهد که الی آمپول ضدعفونی کننده را به جوئل میزند و خودش روی زمین کنار جوئل دراز میکشد و حتی بالش زیر سرش کوله پشتی اش است در حالی که جوئل بیمار را روی تشک خوابانده و روی او پتو انداخته است. الی با این شرایط شب را صبح میکند.
تکه تکه کردن سر دیوید
دیوید کسی بود که به الی 14 ساله به عنوان وسیله ای برای ارضای غریزه هایش نگاه میکرد. دیوید یک بیمار روانی بود که کمبود داشت و حاظر بود برای رسیدن به خواسته هایش همه کاری کند. اما الی کسی نبود که به این راحتی ها باج دهد و در مبارزه ی نفس گیری که با دیوید داشت دقیقاً 11 بار چاقو را بر سر دیوید فرود آورد و او را تکه تکه کرد؛ نه به خاطر اینکه به کشتن عادت کرده، حتی فکر به کاری که دیوید و دوستانش میخواستند با او بکنند برایش قابل هضم نبود.
12162221618203167272.png

زندگی ادامه دارد
جوئل به خاطر مراقبت و دارویی که الی به او رساند، در ادامه حالش بهتر شد و دوباره بعد از اتفاقاتی که برای الی افتاد به او ملحق شد و این دو نفر به ادامه سفرشان برای پیدا کردن دانشمندان و دکترها رفتند. حال جوئل هم مثل الی دیگر نمیخواهد از او جدا شود و به الی میگوید که قصد دارد بعد از همه این اتفاقات به او نواختن گیتار را یاد بدهد. اما استثنایی ترین صحنه بازی قرار است چند لحظه دیگر رخ دهد. در طول بازی جوئل برای الی قلاب میگیرد تا او به بالا رفته و برای مثال نردبان را برای جوئل پایین بیندازد. حال دوباره جوئل از الی درخواست میکند که از قلاب بالا برود و نردبان را پایین بیندازد. دوربین مثل همیشه روی صورت جوئل زوم شده و منتظر الی است اما برخلاف دفعات قبلی خبری از الی نیست. الی در فکر اتفاقاتی است که بر سرش آمده که فریاد جوئل حواسش را سر جایش می اورد. بالاخره الی از قلاب بالا میرود و بعد از پرت کردن نردبان به پایین چیزی حواسش را پرت میکند و بدون اینکه منتظر بماند جوئل از نردبان بالا بیاید از صحنه دور میشود. گویا چیزی دیده است که تا به حال حتی فکرش هم نمیکرده. باز هم نبوغ سازنده بازی گل کرده است. جوئل از نردبان بالا میرود و از پنجره بیرون را نگاه میکند تا شاید چیزی که باعث شگفتی الی شده را ببیند اما خبری نیست. الی آن طرف تر دوباره جوئل را صدا میزند که اینجا بیاید. چیزی که گیمر به عنوان جوئل بعد از چندین ساعت تیراندازی و خشونت و وحشی گری قرار است ببیند تنها به یک دلیل در بازی گنجانده شده است: این که زندگی هنوز هم ادامه دارد. علت شگفتی الی دیدن زرافه هایی است که گویا از باغ وحش فرار کرده اند و در محیط بیرون مشغول زندگی هستند. موزیک بی نظیری که در پس زمینه نواخته میشود و گویا فقط و فقط برای همین صحنه ساخته شده است، چنان صحنه ی نابی به وجود می اورد که مطئمناً جزو بهترین لحظات تاریخ دنیای بازیهای ویدیویی شناخته خواهد شد. صحنه ای که در آن الی سر یکی از زرافه ها را نوازش میکند گویا نفس تازه ای به الی بخشیده است. الی که بعد از این اتفاقات همیشه در فکر بوده و حتی حرف های جوئل را بعد از دو سه بار تکرار کردن میشنیده دوباره به زندگی امیدوار شده و گویا همه چیز را فراموش کرده است.
65805216769894174722.png


جوئل قسم میخورد که...
دنیای من
بعد از اینکه فایرفلای ها جوئل و الی را پیدا میکنند، جوئل متوجه میشود که دکترها میخواهند جمجمه ی الی را جراحی کنند تا به کمک مهندسی معکوس پادزهری برای این بیماری پیدا کنند. جوئل بعد از اینهمه اتفاقات باید تصمیم بگیرد: الی بمیرد و پادزهر درست شود یا الی را نجات دهد و مانع پیدا شدن درمانی برای این بیماری همه گیر شود. اینجاست که مشخص میشود جوئلی که همه تا الان فکر میکردیم قهرمان داستان است تبدیل به ضدقهرمان داستان یا بهتر است بگویم یک مرد عادی میشود که نمیتواند جلوی احساسات خود نسبت به دختری که همسن دختر از دست داده اش است، بگیرد. جوئل همه را میکشد و به اتاق عمل میرسد، الی را در آغوش میکشد و در میان محاصره فایرفلای ها به دنبال راه خروجی میگردد. جوئلی که در ابتدای بازی دخترش را در آغوش گرفته بود و سعی میکرد از دست آدمهای بیمار و وحشی شده او را نجات دهد حال در انتهای بازی باید الی را در آغوش بگیرد و او را از دست انسان هایی نجات دهد که میخواهند ریشه همان بیماری را بخشکانند. اوج هنر Naugh ty Dog در به تصویر کشیدن چنین صحنه هایی است که نشان میدهد عشق نه تنها بین دختر و پسر جوان میتواند رخ دهد بلکه میتواند چنان شعله ای در قلب یک مرد بنشاند که حاظر شود برای چند لحظه بیشتر در کنار الی بودن، دنیا را نابود سازد. جوئلی که هنوز ساعتی که از دخترش کادو گرفته بود بعد از اینهمه اتفاق در دست دارد و گویا میخواهد الی جای دخترش را پر کند. جوئل حتی مارلن، زنی که ماموریت رساندن الی به دکترها را به جوئل داده بود، را هم میکشد. حتی درخواست مارلن مبنی بر اینکه او را نکشد را هم نمیپذیرد و بلافاصله او را به قتل میرساند زیرا از این میترسد که ممکن است به دنبال الی بیاید و دوباره او را از جوئل دور کند. جوئل الی را به پایگاهی که تامی و همسرش ماریا در آن زندگی میکنند میبرد و میخواهد ادامه زندگی اش را با الی آنجا بگذراند. وقتی الی به هوش می اید جوئل به دروغ به او میگوید که فایرفلای ها به دلیل شکست خوردن آزمایشات قبلی دست از پیدا کردن یک پادزهر برداشته اند و برای همین دیگر کاری با الی نداشتند. آخرین صحنه احساسی بازی هم در آخرین ثانیه های بازی و قبل از شروع تیتراژ با آن موسیقی فوق العاده Gustavo جایی است که الی به جوئل میگوید قسم بخور که هر چیزی به من گفتی راست است و جوئل با اینکه دروغ گفته قسم میخورد و بازی تمام میشود. یک پایان بی نظیر که نمیدانی تلخ است یا شیرین. الی که عاشقش شدی را هنوز هم داری ولی نتوانستی دنیا را نجات دهی.
امیدوارم از این مقاله نهایت لذت و استفاده رو برده باشین.
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or