آرتور در درجه ی اول به خاطر فراز و نشیب ها و سیر تکاملی عواطف شخصیتش، بیشتر از هر کاراکتر دیگری در بازی های راکستار مورد توجه قرار می گیرد.بازی ممکن است گیمپلی شگفت انگیز و جهانی پر از جزئیات داشته باشد، اما باز هم یکی از دلایل اصلی شاهکار بودن رد دد ۲ ، شخصیت درخشان آرتور مورگان هست.شخصیت آرتور از هر کاراکتر دیگری در بازی های راکستار، جالبتر و جذابتر است.
تکامل آرتور از یک هفت تیرکش خون سرد تا یک مرد بیمار که تلاش میکند آدم خوبی باشد به طرز استادانه ایی روایت میشود.دیدنش در حالی که هر روز بیماری که به آن مبتلا هست شدیدتر میشود و در همان حال دنیای اطرافش هم دچار اضمحلال شده است ، برای ما یک تجربهی عاطفی به وجود میآورد.با وجود بدتر شدن این بیماری ، آرتور موفق میشود کارهای تحسین برانگیزی را در تلاش خودش برای رسیدن به رستگاری انجام بدهدکه بهترین هایشان در لیست زیر رده بندی شدهاند.
آرتور چندین بار در طول بازی به Rains Fallو قبیله ش کمک های قابل توجهی میکند.البته به طور معمول به خاطر پاداش و یا توصیهی داچ به قبیلهی سرخپوستها کمک میکند.با این حال وقتی آرتور و Rains Fallبرای دیدن یکی از مکانهای مقدس قبیله که کاملا سوزانده شده و به غارت رفته، به ارتفاعات سفر میکنند، آرتور بدون درخواست پاداش به آنها کمک میکند. بعد از پیدا کردن مقصران حادثه، به کمپشان نفوذ میکند،چندنگهبان را از سر راه برمیدارد و اشیای به غارت رفته را برمیگرداند.در پایان اگرچه آرتور چیزی در ازای این کار درخواست نکرد اما Rains Fall باز هم به او پاداش میدهد.
وقتی به یک کمپ جدید نیاز پیدا میشود ، آرتور و چارلز برای بررسی و تحت کنترل گرفتن منطقهی Beaver Hollow که در اشغال گروه وحشی مورفریها است ، اقدام میکنند. در حین پاکسازی آن مکان با دختری روبرو ی شوند که توسط مورفریها زندانی شده است و ارتور او را ازاد می کند.آنها میتوانستند او را راحت از آن مکان بیرونش کنند ولی آرتور آن دختر را برمیگرداند و تحویل مادرش میدهد. بازیکن این شانس رو دارد تا این کار آرتور را حتی ارزشمندتر جلوه بدهد و پاداشی که مادر مردیث پیشنهاد میدهد رو قبول نکند.
رد دد ۲ دائما ذات نزول کردن از افراد را زیر سوال میبرد. حتی بیشتر از قتل و دزدی به این مسئله اشاره میکند و در آخرین ماموریت های جمعآوری طلب های استراوس هست که متوجه میشویم آرتور کاملا یک انسان شرور نیست.یک مورد وقتی اتفاق میافتد که آرتور مورگان باید بدهی آرتور لاندندری را از او دریافت کند. وقتی متوجه میشود که این مرد همنام خودش فوت کرده، سراغ همسر این مرد میرود، و از آنجایی که میبیند خانم لاندندری و پسرش بضاعت پرداخت بدهی را ندارند، بدهی را میبخشد و بعدش هم بازیکن باید انتخاب کند فقط بدهی را ببخشد یا علاوه برآن به آنها مبلغی هم کمک بکند.
جیمی برادر دوست دختر قبلی آرتور است،او از آرتور میخواهد تا مانع پیوستن برادرش به یک فرقهی مذهبی بشود. در حالی که جلوگیری از پیوستن آن پسر به یک فرقهی عجیب در نوع خودش تحسین برانگیز است. کاری که آرتور بعدتر انجام میدهد یک لحظهی دلاورانه را رقم میزند.بخاطر از دست رفتن شانس پیوستن به آن فرقهی مذهبی، جیمی یک اسلحه را به سمت خودش نشانه میگیرد اما قبل از اینکه ماشه رو بکشد، آرتور با یک شلیک دقیق تفنگ را از دستش خارج میکند و همینطور که او را به خواهرش میرساند درباره آیندهاش هم با او صحبت میکند. بعدها متوجه میشویم که جیمی به کالج برگشته و سربهراه شدهاست ، چیزی که رخ نمی داد ، اگر آرتور در آن لحظه جانش رو نجات نداده بود.
ماموریت های نجات زیادی در بازی وجود دارند، با این حال این ماموریت بیشتر تحسین برانگیز است چرا که این خود آرتور است که به انجام دادنش اصرار دارد، بدون اینکه کسی از او درخواست کند.یک کمین ناموفق باعث میشود ایگل فلایز توسط ارتش دستگیر بشود و پدرش از اینکه به جرم خیانت اعدامش بکنند، نگران بشود.آرتور از چارلز درخواست کمک میکند ، دوتایی به داخل فورت والاس نفوذ میکنند و آن پسر را آزاد میکنند.با وجود اینکه در راه خروج از محل ، تحت تعقیب فشردهی ارتش قرار میگیرند، ولی موفق میشوند ارتش راکنار بزنند و ایگل فلایز را به پدرش تحویل دهند.
تمام اعضای دار و دستهی وندرلینده خلافکار نبودند،بعضی مردم عادی بودند که طی سالها به این گروه پیوسته بودند، یکی از آنها تیلی جکسون بود.در اواسط بازی تیلی توسط گروهی به نام برادران فورمن که قبلا عضو این گروه هم بود، گروگان گرفته میشود. سوزان به آرتور خبر میدهد، با هم میروند تا این زن را برگردانند و در این راه تعداد زیادی از اعضای برادران فورمن را به قتل میرسانند. این که با تمام زیادهروی ها ، رهبر این گروه زنده بماند یا نه به عهدهی بازیکن واگذار میشود ، اما به هرحال این گروه دیگر جرات نمیکند به تیلی دست درازی کند.
نجات یک دوست هنر است، ولی آرتور حتی موفق میشود به یک خانوادهی آلمانی که تازه هم با آنها آشنا شده کمک زیادی بکند.یک بار دیگر همه چیز منجر به یک حرکت تحسین برانگیز دیگر میشود. در حالی که یک مادر به همراه دخترش درمحل جدیدی که قرار است به کمپ گروه تبدیل بشود، پنهان شدهاند، حتی با این که نمیتوانند خوب به زبان انگلیسی حرف بزنند اما دخترکوچولو موفق میشود به آرتور و چارلز بفهماند که پدرش را به اسارت گرفتهاند. کمی بعدتر پدرش را در یک اردوگاه نزدیک آن منطقه پیدا میکنند در حالیکه دورش طناب پیچیده شده. بعد از خلاص کردن چند راهزن و باز کردن طناب ها ، مورگان آن مرد را به خانوادهاش میرساند.
همینطور که قبلا هم اشاره شد آرتور ایگل فلایز را نجات میدهد و اشیاء مقدس قبیله را هم برمیگرداند،اما با همهی این کارها بزرگترین لطفی که در حقشان میکند این است که داروی مورد نیاز برای قبیله را هم بدست میآورد. Colonel Favours ، کسی که علاقهای به این قبیله ندارد. او از تحویل واکسن که توسط دولت برای این مردم فرستاده شده است ، خودداری میکند. دیدن ظاهر یک پسر در حال مرگ از بیماری باعث ناراحتی آرتور میشود. برای همین به دنبال محلی که حامل این دارو است میرود. کاپیتان مونرو کمک میکند تا ارابهی ارتش رو پیدا کند. آرتور از پشت این ارابه واکسن را برمیدارد و به محل معالجهی بیماران تحویل میدهد. این هم یک حرکت انسان دوستانهی دیگه از طرف آرتور بود که جان خیلیها را نجات داد.
جان مرده فرض میشد ، داچ و میکا هم امکانش را نداشتند ، پس همه چیز به آرتور و سدی بستگی داشت تا ابیگل را از دست پینکرتونها رها کنند.در یک نمایش دلاورانهی ناشی از رویارویی با ماموران پینکرتون برای رسیدن به ابیگل ، همه چیز خوب پیش نرفت ، چون Sadie هم به چنگ پینکرتونها افتاد. آرتور اقدام به نجات هردوی آنها کرد که در نهایت هم وقتی با میلتون درگیر شده بود ابیگل به سر میلتون شلیک کرد و ماجرا به خیر گذشت. آرتور اینجا هم میتوانست مثل داچ و میکا ریسک نکند و از نجات ابیگل بگذرد ، اما او واقعا چنین آدمی نبود.
در طول بازی آرتور به اینکه زندگی خودش رو برای نجات دیگران در معرض خطر قرار دهد عادت میکند، و در نهایت حتی جانش را هم در این راه از دست میدهد.برای دیدن این صحنه باید بین کمک به جان و برداشتن پول ها یکی را انتخاب کنیم.بعد از پشت سر گذاشتن دو درگیری در راه بالا رفتن از کوهستان ، آرتور متوجه میشود که هردوی آنها نمیتوانند جان سالم به در ببرند. پس به جان میگوید تا تنهایی ادامه دهد و خودش پینکرتون ها را عقب نگه دارد.
بعد از اینکه جان در نهایت صحنه را ترک میکند ، آرتور توسط Micah غافلگیر میشود و با او درگیر میشود تا اینکه داچ از راه میرسد. بسته به میزان احترام و انسانیتی که در طول بازی به دست آوردهاید این کاتسین متفاوت رقم میخورد ، اما در نهایت هردو پایان بازی با مرگ آرتور تمام میشود.در این سناریو ، آرتور خودش و پولی را که جمع کرده بود ، برای جان و خانوادهاش قربانی میکند تا آنها شانس شروع یک زندگی جدید را داشته باشند.
آخرین ویرایش: