دانلود سرباز736: مسافر زمان

amirzade

کاربر سایت
درود
اولین بازی سه بعدی ساخته شده توسط استودو بازیسازی ما یعنی سرباز736: مسافر زمان منتشر شد
صفحه اینستاگرام ما
سازنده:

استودیو بازیسازی Avenars
سبک بازی:
اول شخص تیراندازی
پلتفرم بازی:
کامپیوتر های شخصی
soldier7.jpg

داستان بازی:
داستان بازی درباره سرباز کهنه کاری به نام داریوش سهرابی است که می خواهد به جنگی عظیم خاتمه دهد.جنگی که در اثر اختراع دستگاه سفر در زمان توسط پروفسوری که خود نیز از عاقبت کار خود خبر نداشته بین انسان های عصر مدرن و زمان گذشته (قرون وسطی) بر سر منابع طبیعی ایجاد شده است. حال او با آزاد سازی پروفسور از زندان ارتش و با نفوذ به ارتش بین المللی و جبهه جنگ وارد ماجرایی عظیم می شود که عاقبت آن جهان را تغییر خواهد داد.
Soldier736reallart.jpg

گرافیک بازی:
این بازی اولین بازی سه بعدی تیم ماست.
بازی از انمیشن های فراوان و نورپردازی زیبا و محیط پر جزییات برخوردار است و قصد ودارد دو زمان مختلف یعنی عصر مدرن و قرون وسطی را به تصویر بکشد.
Akssarba1.png

صداگذاری و موسیقی بازی:

این برای اولین بار است که ما از صدا گذاری با کیفیت بالاتر از بازی های قبلی و برای نخستین بار از تکنولوژی صدا گذاری و دوبله برای کاراکتر های بازی استفاده میکنیم.
در بازی موسیقی های فراوان و متناسب با فضای بازی وجود دارد که حس اکشن بازی را به خوبی به بازیکن منتقل می کند.

ویژگی ها:
  • اسلحه های فراوان و متنوع​
  • گیم پلی جذاب و اکشن​
  • مبارزه با ارتش بین المللی در دو عصر مختلف​
  • سیستم دوبله و صداگذاری جذاب​
akssarbaz3.png

سازندگان یا اعضای تیم :

کارگردان و نویسنده و طراح ارشد:
امیرحسین حجت زاده
کارگردان هنری و ایده پرداز و برنامه نویس :
امیرحسین مرادی مقدم
آرتیست ها :
مریم افکار
ساناز حامد
محقق و تدارکات و سیستم دیزاینر:
امیررضا باغستانی
دوبلر ها:
ارسلان بادیه نشین
آرمین علی نژاد
مریم ملک ثابت
akssrabaz2.png

حداقل سیستم مورد نیاز بازی سرباز736:مسافر زمان:

سیستم عامل:
تمامی نسخه های ویندوز پس ازxp
حافظه رم:
4 گیگابایت
کارت گرافیک:
Amd ati radeon 6450 یا Nvidia Geforce Gt 610
پردازنده:
Intel core i3 2310m

منتظر نمانید همین حالا بازی سرباز736: مسافر زمان رو دانلود کرده و به جنگ بین دو زمان مختلف پایاندهید

صفحه دانلود بازی در سایت ما:

دانلود بازی سرباز736:مسافر زمان – استودیو های Avenars

حتما پس از تجربه بازی به وبسایت ما رجوع کرده و به بازی نمره دهید
وبسایت ما
منتظر نظرات شما عزیزان هستیم​
 
آخرین ویرایش:
سلام
بازیو دانلود و تجربه کردم
باید بگم باگ زیاد داشت مخصوصا تو هوش مصنوعی
ولی تجربه گان پلی فوق العاده ای داشت
باید بگم آفرین
موفق باشید
 
خلاصه زندگینامه شخصیت اصلی بازی یعنی داریوش سهرابی

به قلم نویسنده و کارگردان بازی امیر حسین حجت زاده



داریوش سهرابی متولد ایران و تهران در خانواده متوسطی به دنیا آمد و بعد یک سال به خاطر شغل پدرش خانواده آنها به سوییس محاجرت کردند در آن زمان پدر او در ارتش های بین المللی خدمت میکرد داریوش خیلی کم پدرش را میدید زیرا او همیشه در ماموریت ها و عملیات های مختلف در هر گوشه جهان بود داریوش و مادرش در طول تمام این سال ها به تنهایی نیاز های زندگی خود براورده میکردند و پدر دارویش به ندرت به خانوادهخودش سر می زد گاهی هم همراه با نامه ای پول میفرستاد. سال ها گذشت و داریوش بزرگ تر شده بود و دیگه تقریبا خرج خانواده رو می توانست تامین کند یک روز برای داریوش و مادرش یک نامه رسید که در اون مقداری پول و یک نصفه پلاک جنگی بود که نام اردشیر سهرابی پدر داریوش و کد او در ارتش یعنی 736 روی اون نوشته شده بود. در نامه نوشته شده بود که: (سلام به خانواده عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه من امروز به عملیاتی در غرب اروپا اعظام میشم که ممکنه خیلی طول بکشه بهتون نامه ندم به همین خاطر نگران من نشوید داریوش پسرم, میخوام ازت که مراقب مادرت باشی و جای من رو در خونه پر کنی. دوستتون دارم.)
وقتی داریوش این نامه رو خوند و نصفه پلاک را دید احساس کرد که شاید اخرین نامه پدرش باشد و بعد دیدن اون مدام بی پروایی میکرد و میخواست از پدرش خبری برسد...یک هفته بعد برای آن نامه خبر کشته شدن پدرش در جنگ از طریق انفجار قایقش در راه برگشت از عملیات را اوردند و نصفه پلاک دیگرش هم به داریوش دادند که روی آن درجه و نام ارتش و تیم اردشیر سهرابی حک شده بود داریوش با ناراحتی هر چه تمام تر مادرش را در اغوش گرفت و هر دو با شنیدن این خبر به شدت ناراحت شدند و نمیدانستند حال بابد چه کنند. چند هفته از این ماجرا گذشت و بعد از اتمام دوران دبیرستان جک فالمن به سراغ داریوش آمد و خود را دوست صمیمی پدرش معرفی کرد و به او گفت که چقدر برای مرگ پدرش ناراحت است و از وی خواست که راه پدرش را ادامه دهد و نام سهرابی را در ارتش زنده نگه دارد. داریوش با شنیدن این حرف های تحریک امیز که غرورش را جریهه دار میکرد تصمیم گرفت مانند پدرش به ارتش های بین المللی خدمت کند با این که مادرش به شدت مخالف بود و میگفت که تو هم مثل پدرت کشته میشوی و حتی پدرت هم مخالف این بود که تو به ارتش بروی اما داریوش توجهی نمیکرد و فقط به فکر این بود که مانند پدرش به ارتش خدمت کند...داریوش بعد سه ماه گذراندن دوره های سخت و طاقت فرسا مختلف وارد ارتش شد و درخواست کرد که پلاک پدرش را بر گردن خود بی اندازد که مخالفتی با این کار مقامات ارتش نکردند. در این مدت ورود اولیه او همه حتی درجه داران به داریوش احترام میگذاشتند زیرا پدر وی یک اسطوره بود در ارتش و نام سهرابی برای همه قابل احترام بود.

داریوش بعد انجام چند عملیات موفقیت امیز در عرض چند ماه به درجه سروان در امد و بعد در از چند ماه داریوش در یک بمب گذاری در نزدیکی خلیج مکزیک و در نزدیکی منطقه ساحلی به شدت آسیب دید و مارک دوست صمیمی اش که همراه او بود مجبور شد وی را تا قایق که با آن به آن جا امده بودند شنا کنان بکشد و او را به تنهایی به نزدیک ترین بیمارستان رساند تا داریوش را نجات دهد...دکتر ها پس از عمل جراحی و در اوردن ترکش ها به مارک خبر دادند که داریوش یک پا و یک دست و چندین عضو مهم از بدن خود را از دست داده است و باید از خدمت به ارتش کناره گیری کند و مممکن است برای همیشه فلج شود...چند ماه گذشت با صحبت های زیاد و اسرار های فراوان داریوش پروفسور که مخترع بزرگی بود و برای ارتش کار میکرد را راضی کند تا او را تبدیل به یک سایبرگ کند و پس از چند روز بی هوشی داریوش دوباره به هوش آمد و دوباره به ارتش بازگشت شکوه مندانه ای داشت با این حال که این بار دیگر یک سایبرگ قدرتمند بود که افراد زیادی از این موضوع با خبر نبودند. پس این اتفاقات داریوش از مقامات ارتش تقاضا کرد که تیم خودش را تشکیل دهد به همین امر مقامات تصمیم گرفتند رقابتی بین داریوش و چند تن دیگر از فراد خبره و هم رده او برگذار کنند در این رقابت ها انواع هنر ها و تاکتیک های نظامی از افراد گرفته میشد...در طول این مدت داریوش و فردی دیگر به نام مارک سندیِر پا به پای داریوش تمام ازمون ها را پست سر گذاشت و به ازمون نهایی که یک عملیات مشترک بین این دو نفر در جنگلی خطرناک بود رسید که هر دو ان ها باید در منطقه ای که بودند بمبی را فعال میکردند تا تسلیحات نظامی تروریست ها نابود شود...داریوش کار خود را انجام داد و منتظر مارک ماند ولی مارک توسط تروریست ها دیده شده بود...هر دو آن ها به سمت ماشین در حال دویدن در کنار جاده بودند و جاده در کنار دره ای بزرگ بود به همین خاطر در یک لحظه سنگ های کنار جاده فرو ریخت و مارک داشت به دره پرت میشد که ناگهان داریوش دستش را گرفت و جانش را نجات داد بعد از فرار و برگشتن به مقر همه ماجرا را گزارش دادند و داریوش پیروز این رقابت شد و توانست مانند پدرش سرپرست تیم خود شود و همان موقع مارک رو به داریوش کرد و گفت




من تا اخر عمرم به تو مدیونم و اگر اجازه بدی میخام در تیم تو خدمت کنم به ارتش... حالا دو رقیب سر سخت دوستان صمیمی بودند و با هم در طی چند سال به درجات بالاتر رسیدند و ماموریت های سخت و ناممکنی را برای ارتش انجام دادند درست در اوج کار و افتخار بودند که داریوش یک روز به عملیاتی فرستاده شد که فردی به نام خلیل سَماتی که سر کرده گروهک تروریستی بود بکشد وقتی به پایگاه آن ها رسیدند و سپس به اتاق خلیل سَماتی رسید داریوش به تنهایی داخل رفت و خلیل را دید که پشت میز نشسته و به او میگوید که داخل بیا ولی داریوش تا خواست او را دستگیر کند خلیل به او گفت که تو خیلی شبیه پدرت هستی ولی ارتش اون رو به خاطر کشتن من به کشتن داد داریوش با شنیدن این حرف ها شکه شد و پرونده هایی که روی میز بود را دید در همین حین خلیل از فرصت استفاده کرد و فرار کرد و داریوش بی توجه به او به سراغ پرونده ها رفت وقتی ان ها را دید فهمید که پدرش به خاطر هیچ مرده است و فقط یک طعمه بود که ارتش خلیل را که مانع و رقیب سکتور (فرمانده کل ارتش) برای قاچاق اسلحه برای تروریست های دیگر بود را از بین ببرد و میخواست که داریوش هم به سرنوشت پدرش دچار شود اما همچین اتفاقی نیفتاد و داریوش از این پرونده ها فهمید که ماجرا چه بوده است و تصمیم گرفت که دست سکتور و جک را رو کند به همین خاطر اول به دیدار مارک رفت و از او درخواست کرد که همانند او از ارتش استفاء دهد ولی مارک این کار را نکرد زیرا میگفت من در اوج کار خودم هستم و دوست دارم کمک کنم به همین خاطر هر چیزی که درخواست کنی در اختیارت میگذارم داریوش شرایط او را درک میکرد و ازش توقع خاصی نداشت...داریوش به تنهایی به سراغ خلیل رفت و با او صحبت کرد که بهش کمک کند اما خلیل از این کار ممانعت کرد و داریوش به او امان نداد و کشتش زیرا عامل اصلی کشته شدن پدرش بود.بعد از آن یک نسخه کپی از پرونده ها برای سکتور فرستاد و تنها اشتباهی که این بود که در آن برگه ها نوشت که از طرف خودش است همین کار باعث تهدید شدید سکتور و جک برای کشتن مادر داریوش شد...داریوش تمام ماجرا را برای مادرش بازگو کرد و مادر وی از او درخواست کرد که من نمیخوام تو رو هم از دست بدهم داریوش با شنیدن این حرف مادرش ترسید که مادرشم هم مثل پدرش از دست بدهد و همین خاطر همراه با مادرش سوییس را ترک کردند و به آلمان رفتند در آن جا داریوش باید به شغلی مشغول میشد به همین امر برای وقت خود را با نجاری میگذزاند و هر روز منتظر بود که یک روز به سوییس برگردد و کار نا تمام خود را تمام کند... دو سال گذشت و همه چی دیگر ارام شده شود..در آلمان داریوش با پروفسوری که زندگی اش را به او مدیون بود همسایه شده بود یعنی پروفسور باپوک بلگراد

پروفسوری از از دوران جوانی تصمیم داشت دستگاه سفر در زمان را بسازد...
پس از مدت ها کار و تلا شو آزمایش او در سن 60 سالگی موفق شد دستگاه سفر در زمان را بسازد و اختراع این دستگاه آغازی ماجراهای بازی سرباز 736» مسافر زمان بود.
وبسایت ما
صفحه اینستاگرام ما
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or