داستان Assassin's Creed_ قسمت پایانی

  • Thread starter Thread starter GENE
  • تاریخ آغاز تاریخ آغاز

GENE

کاربر سایت
attachment.php

Assassin's Creed
The last part​


آزمایشگاه Abstergoـ عصر روز سوم
دستگاه Aminus داغ کرده است و چراغ‌های آبی رنگ آن قرمز شده‌اند. دکتر ویدیک بسیار عصبانی‌است و سر خانم لوسی داد و فریاد می‌کند. این مساله بهانه‌ای می‌شود تا دسموند بتواند شب را استراحت کند. دکتر از آزمایشگاه خارج می‌شود و دسموند در این هنگام گفتگویی با خانم لوسی انجام می‌دهد. دستگاه Aminus توسط یکی از مهندسان همین آزمایشگاه ساخته شده است و خانم لوسی نیز مسئول نظارت پروژه بوده است و برای همین است که به محض پش آمدن کوچکترین اتفاقی برای این دستگاه، دکتر از دست او ناراحت شده و او را مسئول می‌داند. خانم لوسی می‌گوید که دکتر یه بار جان او را نجات داده است. خانم لوسی در دانشگاه مشغول گرفتن مدرک دکترا بوده که برای اولین بار با افراد آزمایشگاه Abstergo اشنا شده است. در واقع هیچکدام از دانشگاه‌ها پروژه پایان نامه او را نمی‌پذیرفتد و معتقد بودند که این پروژه یک علم کاذب و غیر واقعی است. در این هنگام است که خانم لوسی نامه‌ای از سوی دکتر ویدیک دریافت می‌کند تا برای همکاری در ساخت Aminus به مهندسان کمک کند. در اینجا او فرصت داشت تا پروژه خود را تست کرده و ثابت کند که یک علم کاذب و غیر واقعی نیست. به خانم لوسی گفته شده بود که از 6 ماه تا یک سال در این آزمایشگاه قرنطینه خواهد شد و حق ارتباط با دنیای بیرون را ندارد تا مراحل ساخت دستگاه کامل شود. بعد از ساخت کامل دستگاه، سه نفر از اعضای آزمایشگاه قصد کشتن خانم لوسی را داشتند که در این هنگام دکتر ویدیک آن‌ها را از این کار منصرف می‌کند و جان خانم لوسی را نجات می‌دهد. از آن پس، خانم لوسی خود را مدیون دکتر می‌داند.



دسموند به اتاق خودش رفته و شب را استراحت می‌کند. فردا صبح او با صدای دکتر از خواب بیدار می‌شود. به گفته خانم لوسی تغییراتی بر روی دستگاه اعمال شده تا بتواند مدت بیشتری بطور مداوم کار کند. دسموند وارد مرحله بعدی از مرور خاطرات جدش، الطیر، می‌شود.



Memory block 4
ال‌معلم: کارت خوب بود الطیر، سه نفر از نه نفر مرده‌اند. برای این از تو تشکر می‌کنم اما هنوز کارت تمام نشده است.
الطیر: گوش به فرمانم.
ال‌معلم: شاه ریچارد بعد از پیروزی خود بر شهر آرک حالا قصد حرکت به سمت جنوب و تصرف اورشلیم را دارد. صلاح‌الدین قطعا از این امر با خبر است و سعی به رویارویی با او خواهد کرد.
الطیر: آیا از من می‌خواهی که قبل از بوجود آمدن این جنگ هر دوی آن‌ها را بکشم و این مساله را در نطفه خفه کنم؟
ال‌معلم: نه. این کار نیرو‌های آن‌ها را پراکنده می‌کند و سرزمین‌ها را طعمه هزاران سرباز وحشی و گرسنه می‌کند. وقت زیادی نمانده. تو باید به سراغ کسانی بروی که در غیاب این دونفر مسئولیت اداره شهر‌ها را بر عهده می‌گیرند.
الطیر: فقط نام‌هایشان را به من بده تا خونشان را برایت بیاورم.
ال‌معلم: بله. ابوالنقود، از ثروتمندان دمشق- مجد‌الدین، نماینده اورشلیم و ویلیام، یکی از اربابان آرک.
الطیر: جرم این افراد چیست؟
ال‌معلم: طمع، تکبر، کشتار بی‌گناهان و .... به این شهر‌ها برو و اطلاعات کافی را کسب کن. شک نکن که این افراد مانعی برای صلحی هستند که ما به دنبال آن هستیم.



ال‌معلم سه کبوتر را به هر سه شهر فرستاده و الطیر از آن‌جا راهی دمشق می شود. در دمشق او نزد رابط ال‌معلم رفته و از ابوالنقود جویا می‌شود. او از ثروتمندان دمشق است که در منطقه اشرافی شهر زندگی می‌کند. رابط به او می‌گوید که تجسس خود را از کجا شروع کند و الطیر به داخل شهر می‌رود.



به نظر می‌رسد که او مقدار بسیار زیادی شراب سفارش داده است. او در حال ترتیب دادن یک مهمانی بزرگ می‌باشد. با اینکه شراب در دین او حرام است اما ظاهرا او به این امر توجهی نداشته و بنابر‌این ممکن است هر جرم دیگری نیز مرتکب شود. او از مردم پول می‌گیرد تا بتواند مهمانی‌های پر زرق و برق را در قصر خود برپا کند. در حالی که مردم دمشق از گرسنگی در حال مردن هستند او مبلغ هنگفتی از پول‌های خود را بدون اینکه در دفتری ثبت شود، برای سربازان طلاح‌الدین در اورشلیم می‌فرستد. الطیر موقعیت‌های فرار و مکان جاگیری سربازان او را بررسی کرده و سپس به سمت رابط باز می‌گردد و پرمخصوص را از او گرفته و منتظر می‌ماند تا لحظه مورد نظر فرا رسد.



همه میهمانان در حیاط قصر تجمع کرده و در حال رقص و آواز و خوش‌گذرانی هستند. در این هنگام ابوالنقود از بالای ایوان قصر خود شروع به سخنرانی برای آن‌ها می‌کند. او به مردم خوش‌امد گویی کرده و آن‌ها را به خوردن و آشامیدن تشویق می‌کند. از فواره وسط قصر شراب می‌بارد و مردم جام‌های خود را از آن پر کرده و می‌نوشند. او سپس مردم را به خاطر حمایت از صلاح‌الدین و شجاعت‌های او ستایش می‌کند ولی کم‌کم لحن سخن گفتنش تغییر می‌کند. او شروع به سرزنش مردم کرده و آن‌ها را به خاطر کمک‌های مالی که به صلاح‌الدین کرده بودند، شماتت می‌کند. او معتقد است که سکه‌های آنان، جان هزاران تن را گرفته است. او می‌گوید که من در فکر دنیای جدیدی هستم. جایی که مردم در آرامش در کنار یکدیگر زندگی کنند و هیچ کدام از شما زنده نخواهید بود تا آن‌جا را ببینید.



در این هنگام همه میهمانان ناگهان شروع به سرفه کردن می‌کنند. در واقع شراب‌ها مسموم‌ بوده و ابوالنقود به سربازان خود دستور می‌دهد که همه را قتل عام کنند. الطیر در میان شلوغی، خود را از در و دیوار بالا کشیده و به ابوالنقود می‌رسد و ضربه نهایی خود را به او وارد می‌کند.



ابوالنقود نیز مانند قربانی‌های دیگر، در لحظه مرگش به هیچ وجه ناراضی و پشیمان به نظر نمی‌رسد و می‌گوید که هدفش پایان دادن به جنگ بوده است.به نظر می‌رسد که صداقتی در صحبت‌های او وجود دارد. او پول‌های مردم را می‌گرفت و معلوم نبود که در چه راهی و چه هدفی خرج می‌کرد. وی در آخرین لحظات زندگی‌اش به الطیر می‌گوید که تو نمی‌توانی ما را متوقف کنی، ما دنیای جدید خود را بدست خواهیم آورد. الطیر پر را به خون آغشته کرده و از میان خیل عظیم سربازان شهر می‌گریزد و پس از تایید به سوی رییسش باز می‌گردد. ال‌معلم اطلاعات خاصی به الطیر نمی‌دهد و او را ترغیب می‌کند تا به ادامه ماموریت‌هایش بپردازد. او به آرک می‌رود.



در مواقعی که شاه ریچارد از شهر خارج می‌شود، مسئولیت رسیدگی و مراقب از شهر به عهده ویلیام می‌باشد. شاه ریچارد مدتی از شهر آرک دور بوده و به نظر می‌رسد که قصد بازگشت و سرکشی به اوضاع شهر را دارد. ویلیام از این بازرسی نابهنگام، تقریبا غافلگیر شده است. الطیر نزد رابط رفته، پر را گرفته و سپس به نزدیگی دروازه‌ قلعه می‌رود. شاه ریچاد و سربازانش از داخل قلعه خارج می‌شوند. او بسیار خشمگین است و در حال سرزنش و توبیخ ویلیام می‌باشد. ویلیام، 3000 زندانی مسلمان را که قرار بود با همین تعداد زندانی صلیبی، معاوضه شوند، کشته است. ویلیام معتقد است که مسلمانان هیچگاه از صلیبلیان حمایت نمی‌کنند و کشتن این زندانیان، قدرت و جسارت صلیبیان را به آن ها ثابت می‌کند. ریچارد او را به مسخره و استهزا می‌گیرد و به او توصیه می‌کند که قدرتش را در جنگ ثابت کند نه در کشتن افراد بی دفاع. او سپس با سربازان خود، شهر را ترک کرده و ویلیام را به حال خود ترک می‌کند.

william.jpg

ویلیام و افرادش به قلعه باز می‌گردند.او نیز شروع به داد و فریاد بر سر سربازان خود می‌کند. به نظر می‌رسد که ویلیام قصد دارد شاه ریچارد را به قتل رسانده و سپس فرزند خودش را به عنوان حاکم آرک برگزیند. الطیر از روی دیوار‌های قلعه‌ عبور کرده و خود را به وی می‌رساند و او را می‌کشد.



به نظر می‌رسد که ویلیام پول‌های مردم را می‌دزدیده و آن‌ها را برای مردم ذخیره می‌کرده تا در دوران سختی به دادشان برسد. الطیر باز هم در ماموریت خود دچار ابهام و سر در گمی می‌شود. چرا باید کسی را بکشد که در هنگام آشفتگی و جنگ‌های آینده ممکن است به درد مردم بخورد؟ او همچنین در لحظه مرگش می‌گوید که این شهر را برای خود نمی‌خواسته و اهداف مثبتی از کار خود داشته است. الطیر پر مخصوص را به خون او آغشته کرده و از آنجا فرار می‌کند و سپس به سمت ال‌معلم بر می‌گردد. او از ال‌معلم می‌پرسد که چرا همه قربانی‌ها فکر می‌کنند که کار درستی انجام داده‌اند؟ او به الطیر گوشزد می‌کند که" هر چه می‌شنوی باور نکن و زیاد هم سوال نپرس. تو فقط یه اجیر شده هستی که باید کارت را به اتمام برسانی".



الطیر راهی اورشلیم می‌شود و در انجا باید یک بار دیگر با مالک روبرو شود. در ابتدای ورود به شهر به نظر می‌رسد که تعداد زیادی از مردم در حال مهاجرت و ترک خانه‌های خود می‌باشند. این بار قربانی الطیر فردی به نام مجد‌الدین است که از قدرتمندان جنگ بوده و در مواقع بروز آشوب و جنگ، شهر را اداره می‌کند. الطیر با تحقیقات خود می‌فهمد که مجد‌الدین قصد دارد 4 زندانی سیاسی را در ملا عام اعدام کند. او همیشه قبل از اعدام زندانی‌ها، سخنرانی می‌کند و این می‌تواند فرصت مناسبی برای الطیر باشد.



به گفته مالک یکی از این زندانی‌ها جزو گروه خودشان، یعنی Assassin ‌ها می‌باشد. الطیر باید قبل از اعدام او، کار مجد‌الدین را تمام کند. او با رعایت جوانب احتیاط وارد محوطه شهر شده و به منطقه مورد نظر می‌رسد. جمعیت زیادی در ان‌جا جمع شده‌اند و مجد‌الدین سخنرانی خود را آغاز می‌کند. او معتقد است که با این کار می‌توان ترس و بحران را از جامعه پاک کرد.جرم 4 زندانی به ترتیب قتل، دزدی، قمار و کفر می‌باشد. الطیر خود را در میان جمعی از راهبه‌های شهر جا زده و در لحظه مناسب به مجد‌الدین رسیده و کار او را تمام می‌کند. او سر مجد‌الدین را بر روی زانویش گرفته و از او در مورد کار‌هایش سوال می‌کند. به نظر می‌رسد که او این کار را برای بدست آوردن قدرت بیشتر انجام می‌داده است. وی از کشتن انسان‌ها و بدست‌گرفتن سرنوشت آن‌ها لذت می‌برده. این قربانی او شباهت زیادی به بقیه قربانی‌هایش نداشت. بهرحال الطیر از مهلکه می‌گریزد و به سمت Masyaf روانه می‌شود. خاطره در اینجا قطع می‌شود.



آزمایشگاه Abstergoـ عصر روز چهارم
دسموند از روی دستگاه بر می‌خیزد. دکتر ویدیک در حال گفتگو با تلفن می‌باشد. به نظر می‌رسد که یک تلفن ضروری است. به گفته خانم لوسی، Assassin‌ها در حال آمدن به سمت آزمایشگاه هستند تا دسموند را نجات دهند. دکتر ویدیک اطلاعاتی به دسموند نمی‌دهد و او در تعجب می‌ماند که چرا اینقدر می‌تواند برای Assassin‌ها مهم باشد. خانم لوسی می‌گوید که خود دکتر ویدیک از فرقه معبدیان می‌باشد و این آزمایشگاه نیز مرکز فرماندهی اوست. هدف او خوب است اما راه رسیده به هدفش، راه درستی نیست.



خانم لوسی آزمایشگاه را ترک کرده و دسموند در یک زمان مناسب به سراغ کامپیوتر‌های شخصی آن‌ها می‌رود. خانم لوسی در یکی از ایمیل‌های خود به فردی به نام Alan Rikki، از او درخواست کرده تا حقیقت را در مورد مرگ زنی به نام لیلا که از کارکنان قبلی آزمایشگاه بوده به او بگوید. Alan نیز طی ایمیلی این موضوع را به گوش دکتر ویدیک رسانده و معتقد است که خانم لوسی بیش از حد کنجکاوی می‌کند و ممکن است برایشان دردسر ساز شود. فردا صبح دسموند، ادامه خاطرات را در پیش می‌گیرد.



Memory block 5
الطیر در مقابل ال‌معلم ایستاده است و از او می‌پرسد که چرا تمام این قربانی‌ها به نوعی رهبران خود را ترک کرده و به نظر می‌رسد که برای شخص سومی فعالیت می‌کنند؟ جواب این سوال معبدیان هستند که در راس آن‌ها رابرت قرار دارد. گویی تمام این قربانی‌ها برای معبد کار کرده و قصد دارند که سرزمین‌ها اطراف را از دست صلیبیان و مسلمانان خارج کرده و در تسلط معبدیان قرار بدهند. ال‌معلم به الطیر اطمینان می‌دهد که نقشه معبدیان با شکست مواجه خواهد شد، زیرا گنجینه سحر آمیز در دست Assassin‌ها می‌باشد. این گنجینه عامل بسیاری از اتفاقات مهم تاریخی است. هر چند ظاهر چندان عجیبی ندارد اما این گنجینه در دست هر فردی که باشد، به او قدرتی می‌دهد که می‌تواند بر روی ذهن اطرافیانش تاثیر مستقیم بگذارد. تمام افرادی که الطیر تابحال کشته بود به نوعی در تلاش بودند که تسلیحات نظامی، نیرو و موادر غذایی را برای معبدیان فراهم کنند تا بتوانند تمام Holy lands را فتح کنند.



دو نفر از 9 نفر باقی‌مانده‌اند که در آرک و دمشق ساکن هستند و الطیر برای پایان دادن به ماموریت‌ خود راهی می‌شود. او ابتدا راه آرک را در پیش می‌گیرد. هدف او این بار فردی است به نام سیبراند که مسئولیت گارد ساحلی شهر آرک را بر عهده دارد. الطیر برای بازجویی و کسب اطلاعات بیشتر به اطراف لنگر‌گاه کشتی‌ها می‌رود.



به نظر می‌رسد که سیبراند در حال بارگیری کشتی شخصی خود بوده و قصد دارد که راهی سفر دریایی طولانی شود. الطیر از برخی از افراد می‌شوند که سیبراند از شدت ترس، دیوانه شده است و به خاطر شنیدن خبر قربانی‌های اخیر در حال ترک شهر است. او می‌ترسد که Assassin‌ها به دنبال او نیز بیایند.

sibrand.jpg

البته به نظر می‌رسد که سیبراند به غیر از نجات خود، هدف دیگری نیز دارد. محموله‌ای از تسلیحات نظامی قرار است که از راه دریا برای شاه ریچارد فرستاده شود. سیبراند قصد دارد که به شاه خود خیانت کرده و جلوی رسیدن این محموله را به شهر بگیرد. سیبراند در کشتی خود مخفی شده و تعداد سربازان را نیز در اطراف اسکله افزایش داده است تا زمانی که بارگیری انجام شود و بتواند فرار کند. رابط ال‌معلم با شنیدن این اطلاعات تعجب می‌کند که چطور ممکن است سیبراند از این امر مطلع باشد که Assassin‌ها بدنبالش هستند؟ الطیر توضیح می‌دهد که او و همه قربانی‌های دیگر، به گروه معبدیان وابسته هستند و یک شبکه پیوسته را تشکیل داده‌اند.



الطیر راهی اسکله می‌شود. جمعیت زیادی در آن‌جا جمع شده‌اند و سیبراند نیز در میان همه آن‌ها در حال محاکمه یکی از راهبان شهر می‌باشد. او فکر می‌کند که آن راهبه جاسوس Assassin‌ها می‌باشد و او را می‌کشد و سپس به کشتی‌اش می‌رود. الطیر از میان ‌قایق‌‌ها راه خود را باز کرده و خود را به سیبراند رسانده و تیغه خود را با گلویش آشنا می‌کند. سیبراند از سرنوشت معبدیان بعد از خودش اظهار نگرانی می‌کند. همانطور که الطیر فهمیده بود او از جانب معبدیان قصد داشته که جلوی ورود تسلیحات نظامی به شهر را بگیرد. الطیر از مهلکه گریخته و از آن‌جا راهی دمشق می‌شود.



قربانی فردی است به نام جبیر الحکیم که به گفته رابط یکی از قهرمانان دمشق می‌باشد. او از دانشمندان و فضلای شهر است. به نظر می‌رسد که او در حال جمع‌آوری تمامی‌ کتاب‌های قدیمی و دست‌ نوشته‌های تاریخی شهر است و قصد دارد که آن‌ها را بسوزاند تا با این کار، آیندگان اطلاعاتی از گذشته خود نداشته باشند. او همچنین در مدرسه خود تعداد زیادی از شاگردانش را موعظه و تدریس کرده و به میان مردم می‌فرستد تا مردم را برای ورود به دنیای جدید آماده کند. او قرار است بزودی جلسه‌ای با شاگردان خود داشته باشد که این می‌تواند فرصت مناسبی برای الطیر باشد.



الطیر پس از کسب اطلاعات کافی می‌فهد که دسته اول کتاب‌ها قرار است بزودی سوزانده شود. او با تیز هوشی جبیر الحکیم را گیر انداخته و وی را به قتل می‌رساند. او نیز در لحظه مرگش معتقد است که کارش به نفع مردم بوده و الطیر نیز کماکان در بهت و حیرانی به سر می‌برد. او خود را از دست سربازان نجات داده و نزد ال‌معلم می‌رود.



تمامی این 9 نفر مانند سازمانی بهم‌ پیوسته بودند که تحت نظارت معبدیان عمل می‌کردند و رهبر همه آن‌ها رابرت است. تنها کسی که باقی مانده خود رابرت می‌باشد. معبدیان قصد دارند توسط این گنجینه، تمامی مردم شهر‌های اطراف را در ازای گرفتن اراده و روحشان، در آرامش و صلح قرار دهند. البته گنجینه فعلا در دست ال‌معلم است و معبدیان بدون آن نمی‌توانند کاری از پیش ببرند. اگر الطیر موفق شود تمامی افرادی را که به دنبال آن هستند بکشد، دیگر کسی به دنبال دزدیدن آن نخواهد بود. خاطره در این قسمت قطع می‌شود.



آزمایشگاه Abstergoـ عصر روز پنجم
دسموند بر روی دستگاه خوابیده و مردی که چهره‌اش مشخص نیست در حال صحبت با دکتر ویدیک می‌باشد و از او می‌خواهد که گزارشی از پیشرفت کار را در اختیار او قرار دهند. خانم لوسی در گفتگویی با الطیر به او می‌فهماند که مقصود تمام این آزمایشات بر روی وی، دست یافتن به خاطره پایانی او و مکان همان گنجینه می‌باشد. آن‌ها می‌خواهند همان" دنیای جدید" را به وجود آورده و سرنوشت و زندگی مردم را در دست خود بگیرند. الطیر شب را استراحت کرده و فردا صبح به ادامه کار می‌پردازد.


Memory block 6
ال‌معلم به الطیر اطمینان می‌دهد که با کشته شدن رابرت، قدرت معبدیان به کلی از بین می‌رود و الطیر برای آخرین ماموریت خود دست بکار می‌شود. او به اورشلیم نزد مالک می‌رود. خوشبختانه مالک رفتار بهتری با الطیر دارد و اطلاعاتی در مورد رابرت به او می‌دهد.



به نظر می‌رسد که رابرت قصد دارد در مراسم تشییع جنازه مجد‌الدین شرکت کند و این کار را به عنوان صلح معبدیان و مسلمانان نشان دهد. نقشه رابرت این است که مسلمان‌ها و صلیبیان را در زیر پرچم معبدیان با یکدیگر متحد کند. الطیر نزد مالک برگشته و اطلاعاتش را با او در میان می‌گذارد و سپس به خاطر اعمال گذشته‌اش از او عذرخواهی می‌کند. مالک عذرخواهی او را می‌پذیرد و او را راهی ماموریت می‌کند.



الطیر به قبرستان می‌رود. جمعیت انبوهی در مراسم تشییع جنازه مجدالدین شرکت کرده‌اند و در حال دعا و نیایش هستند. رابرت نیز در انجا حضور دارد. الطیر با گروهی از سربازان جنگیده و رابرت را زخمی می‌کند. در لحظه‌ای که می‌خواهد او را بکشد، او کلاه‌خود خود را برداشته و مشخص می‌شود که رابرت نیست. در واقع رابرت می‌دانسته که الطیر به سراغش خواهد آمد و به جای شرکت در مراسم، به سمت لشکر شاه ریچارد رفته تا برای مصالحه بین معبدیان و مسلمانان واسطه شود.



الطیر پیش مالک برگشته و توضیح می‌دهد که این یک تله بوده است. اگر رابرت موفق شود که ریچارد و صلاح‌الدین را با هم صلح دهد و به سمت خود بکشاند، دیگر کاری از Assassin‌ها ساخته نیست و قطعا نابود می‌شوند. مالک پیشنهاد می‌دهد که پیش ال‌معلم رفته و از او کمک بگیرند اما الطیر معتقد است که ال‌معلم چیزی را از آن‌ها پنهان می‌کند. او خودش به دنبال شکار رابرت رفته و به مالک نیز می‌گوید که به Masyaf رفته و اطلاعاتی در مورد ال‌معلم کسب کند.

robert.jpg

الطیر برای یافتن رابرت به مکانی به نام Arsuf که لشکر شاه ریچارد در ان‌جا مقیم شده است می‌رود. الطیر خود را به شاه رسانده و سربازان شاه او را محاصره می‌کنند. الطیر تمام وقایع گذشته را برای شاه ریچارد بازگو کرده و به او می‌گوید که مردانش در آرک( دکتر گرینر، ویلیام و سیبراند) با رابرت همکاری می‌کردند و به او خیانت کرده بودند. ریچارد مبارزه‌ای بین الطیر و رابرت ترتیب می‌دهد. ریچارد قول می‌دهد که از برنده این مسابقه تبعیت کند. الطیر در مبارزه‌ای ناعادلانه، تعداد زیادی از سربازان شاه را کشته و سپس رابرت را نیز در دام خود گرفتار می‌کند. رابرت در لحظه مرگش راز بزرگی را برای الطیر فاش می‌کند. او می‌گوید که خود ال‌معلم نیز از معبدیان است. آن‌ها در ابتدا 10 نفر بودند که قصد داشتند با همکاری یکدیگر از گنجینه استفاده کنند اما ال‌معلم که نمی‌خواست آن را با کسی قسمت کند، گنجینه را برای خود برداشت و دستور قتل آن 9 نفر را صادر کرد تا گنجینه فقط برای خودش باشد. رابرت جان می‌سپارد. شاه ریچارد که از شجاعت و جسارت الطیر آگاه است از او می‌پرسد که چرا این همه راه را به دنبال کشتن رابرت آمده است. آیا این کار او به خاطر انتقام‌جویی بوده؟ الطیر معتقد است که کارهایش برای برقراری صلح و آرامش در سرزمین بوده است. الطیر به سوی Masyaf باز می‌گردد تا حقیقت را در مورد ال‌معلم دریابد. خاطره به پایان می‌رسد.



آزمایشگاه Abstergoـ عصر روز ششم
دسموند از روی دستگاه برخواسته و سر و صدای زیادی از خیابان به گوش می‌رسد. به گفته دکتر ویدیک، دوستان دسموند برای کمک به او آمده‌اند. نیرو‌های امنیتی آزمایشگاه برای سرکوب آشوب اقدام می‌کنند. دسموند شب را استراحت می‌کند. فردا صبح دکتر ویدیک با خوشحالی وارد آزمایشگاه می‌شود. امروز روز مهمی برای آن‌هاست و بالاخره به آن حافظه مورد نظر دسترسی پیدا می‌کنند.



Memory block 7
الطیر به Masyaf باز می‌گردد. کوچه‌ها و خیابان‌ها بسیار خلوت هستند. تعدادی اندکی نیز که در در شهر هستند از حالت طبیعی خارج شده‌اند. به نظر می‌رسد که آن‌ها را شستشوی مغزی داده‌اند.


الطیر در آنجا مالک را می‌بنید. مالک دفترچه یادداشت رابرت را پیدا کرده بود که نشان می‌داد حقیقتا ال‌معلم دهمین نفر از گروه معبدیان می‌باشد. الطیر از مالک می‌خواهد که سربازان را سرگرم کند تا خودش بتواند مخفیانه وارد قلعه شده و ال‌معلم را پیدا کند.

al-mualim.jpg

الطیر به باغ پشت کتابخانه می‌رود. ال‌معلم جسمی نورانی را در دست گرفته است. به کمک این گنجینه جادویی، ال‌معلم الطیر را در کنترل و اختیار خود می‌گیرد. به گفته او این گنجینه می‌تواند تصاویری را خلق کند که مردم آن را باور می‌کنند. او سپس تمام معبدیان را که الطیر کشته بود، در مقابل چشم الطیر زنده می‌کند و الطیر یک بار دیگر همه آن‌ها را می‌کشد. ال‌معلم می‌گوید مسیح یک فرد کاملا عادی بود که یکی از این گنجینه‌ها را در اختیار داشت. با استفاده از قدرت این گنجینه، مردم فکر می‌کردند او مردگان را زنده می‌کند یا روی آب راه می‌رود و ...


ال‌معلم سرانجام وارد نبرد با الطیر می‌شود. او رقیب بسیار سرسختی است ولی الطیر سرانجام او را نیز به زانو در می‌اورد. ال معلم به او می‌گوید :" دانش‌آموز هیچگاه استاد خود را شکست نمی‌دهد". او سرنوشت خود را می‌پذیرد . گوی زرین را به زمین انداخته و می‌میرد. با برداشتن این گوی، مکان اختفای گوی‌های دیگر در روی کره زمین نیز مشخص می‌شود. معبدیان از بین رفتند ولی حالا معبدیان دنیای جدید که همان کارکنان آزمایشگاه Abstergo هستند، به هدف خود رسیده‌اند. آن‌ها می‌خواهند تمام دنیا را در کنترل خود بگیرند.


آزمایشگاه Abstergoـ عصر روز هفتم
دسموند بیدار شده و فورا می‌پرسد که اینجا چه خبر است؟ صدای ناشناخته‌ای می‌پرسد:" چند تا؟". دکتر ویدیک در جواب می‌گوید:" حداقل 12 گوی." با مشخص شدن محل اختفای گنجینه‌های دیگر، آزمایشگاه تیم‌هایی را برای بدست آوردن گنجینه‌ها به سراسر کره زمین ارسال می‌کند. دکتر ویدیک قصد دارد که دسموند را بکشد اما خانم لوسی مانع شده و می‌گوید که ممکن است در آینده به او نیاز پیدا کنیم. صدای ناشناخته، تایید می‌کند. دکتر ویدیک و خانم لوسی آزمایشگاه را ترک میکنند در حالی که دسموند را سرگردان و حیران به حال خود می‌گذارند.


گاهی اوقات در هنگام استفاده از دستگاه Aminus حادثه‌ای به نام "Bleeding Effect" رخ می‌دهد که طی آن، فرد استفاده کننده از دستگاه، ممکن است مهارت‌های اجداد خود را به ارث برد. این اتفاق برای دسموند رخ داده است و او حالا دارای قدرتی به نام " چشمان عقاب" می‌باشد. او از روی دستگاه برخواسته و به اتاقش می‌رود. با قدرت جدیدی که بدست آورده بر روی دیوار اتاقش علائمی پیچیده و قرمز رنگ می‌بیند! او که شوکه شده است با خود می‌گوید:" این خون است؟ چه کسی اینجا زندانی بوده است؟ آن‌ها با او چکار کرده‌اند؟".

end.-red.jpg

پایان.

سخن آخر در مورد AC II

Assassin's Creed II بازی‌ایست sandbox گونه، در سبک اکشن- ادونچر که توسط استدیوی مونترال یوبی‌سافت در حال ساخت می‌باشد و قرار است که در اواخر امسال راهی بازار‌های جهانی شود.


این بار بازیباز در نقش نجیب‌زاده‌ای به نام Ezio فرو خواهد رفت و در شهر‌های زیبای ایتالیا از جمله ونیز، داستان بازی را دنبال خواهد کرد. زمان بازی در دوره رنسانس( 1486) خواهد بود. پدر Ezio کشته شده است و Ezio به دنبال انتقام‌جویی از عاملان پشت پرده این قتل می‌باشد. او باید از مادر و خواهرش نیز مراقبت کند.

AC2.jpg

Ezio نیز مانند الطیر از اجداد دسموند مایلز است. طبق گفته‌ها، خانم لوسی همچنان نقش مهمی را در این بازی ایفا می‌کند. شخصیت‌های تاریخی معروفی چون لئوناردو داوینچی در بازی حضور دارند. Ezio بر خلاف الطیر، دو تیغه پنهانی دارد و البته هیچکدام از انگشت‌های او قطع نشده است زیرا او یک حلقه ازدواج در دست دارد.


از لوکیشن‌های معروف بازی می‌توان به ونیز، فلورنس، Tuscan و همچنین حوالی شهر رم اشاره کرد. از حالا به انتظار این بازی خواهیم نشست.
 
آخرین ویرایش:
wow عجب داستانی داشت ما نمیدونستیم. خیلی پیچیده تر از اونی بود که من فهمیدم.:biggrin1: (همش به خاطر نبود زیرنویسه.:mad:)
مرسی مهدی جان عالی بود.:love:
امیدوارم یه زیرنویسه ناقابل بزارن تو شماره دوم.
 
واقعا جالب بود همه ی ابهامات داخل بازی رو به غیر از یک چیز از بین برد اول بازی که المعلم ، الطیر را میکشد چطوری بعدا زنده میشه ؟
 
ممنون بچه‌ها.
واقعا جالب بود همه ی ابهامات داخل بازی رو به غیر از یک چیز از بین برد اول بازی که المعلم ، الطیر را میکشد چطوری بعدا زنده میشه ؟
در همون لحظه‌ای که خنجر را توی بدن الطیر فرو کرد، خاطره قطع شده. در واقع نکشتش. فقط زخمیش کرد.
 
واقعا مهدی ممنون :love: خیلی دقیق و ثانیه به ثانیه همه چیز رو توضیح دادی و ادم همه چیز رو به خوبی دستگیرش میشه :smile:
 
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بسیار عالی و زیبا بود
هر سه قسمت داستان

تو بازی که فقط آدم کشتیم!:biggrin1:
حداقل اینجا فهمیدیم چیکار داشتیم می کردیم:biggrin1:
 
قابلی نداشت بچه‌ها:smile:

اینطور که به نظر میاد AC2 داستان خیلی جذاب‌تری باید داشته باشه. با توجه به اینکه یه سری از شخصیت‌های بزرگ تاریخ هم توش حضور دارند. ایتالیا هم که دیگه آخر جذبه...:دی
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or