ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
گفتگوی آزاد پیرامون بازیها
داستان کوتاهی از بازی ( پست اول حتما خوانده شود )
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="devil girl" data-source="post: 1529930" data-attributes="member: 22854"><p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">در اتاقی شیشه ای روی تخت بیمارستان بود اطرافش انواع دستگاههای درجه دار و تنظیم ضربان قلب و فشار خون و چندین کامپیوتر وجود داشت دررگ های هر دو دستش شوزنهایی شبیه به سوزن سرم فرو شده بود ، مچ دستها و پاهایش با بندهای چرمین محکم به تخت بسته شده بود سرش را بالا آورد ابتدا کمی سرگیجه داشت ولی مدتی که گذشت حالش بهتر شد . در وجودش نیرویی شعله ور شد دست راستش را بالا آورد و بند چرمین را پاره کرد سپس دست دیگر و پاهایش را آزاد کرد ، سرم ها را بیرون کشید حون از جای سرم روی دستش بیرون زد اما اندکی که گذشت خون بند آمد و جای زخم بهبود یافت . شمشیر و اسلحه هایش را از گوشه ی اتاق شیشه ای برداشت خواست که از اتاق بیرون برود که ناگهانصدای آژیر بلند شد. صدها نفر از ماموران کلودیوس دور تا دور دانته حاضر شدند همه مجهز به شمشیرهای تیز و برنده ی سامورایی بودن دانته لبخندی زد و با حرکتی سریع همه را به اطراف پرتاب کرد سپس سراغ یک یک آنها رفت و همه را با شمشیر نیرومندش نابود کرد. گویی کشتن و نابود کردن آنها برایش بیشتر یک سرگرمی بود تا مبارزه. مدتی بعد اجساد همه ی آنها روی زمین افتاده بود، دانته آهسته از میان اجساد گذشت و به طرف اتاق کنترل واقع در طبقه ی 14 به راه افتاد. </span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">در اتاق را باز کرد ، اتاقی بود دراز و طولانی برای رسیدن به دفتر کار موندوس باید از میان آن می گذشت، در دو طرف سیستم های کنترل و انواع و اقسام کامپیوتر ها و رادار و بی سیم وجود داشتند و افرادی هم که روپوش سفید به تن داشتند مشغول کار بودند. گویی آنقدر سرگرم بودند که اصلا متوجه حضور دانته نشدند. دانته به اطراف نگاه کرد سپس به سقف شلیک کرد و گفت: کم کم داشت حوصله ام سر می رفت اما حالا که توجه شما را به خودم جلب کردم (کلتش را بیرون آورد و نزدیکترین فرد نشانه رفت و ادامه داد) با تو شروع می کنم .</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">سپس شروع به تیر اندازی کرد و هر آن که در آن اتاق بود را کشت ، آخرین نفر نزدیک درب خروجی اتاق تک تیری را در آورد و خواست به دانته شلیک کند اما سرعت عمل دانته به او اجازه ی چنین کاری را نداد و در نهایت گفت: این هم حسن ختام برنامه ، تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">می دانست اتاق کلودیوس کجاست انگار حسی از درون او را به سمت آنجا هدایت می کرد ، وارد اتاق شد . اتاق بزرگی بود که توسط دو در دیگر به بیرون نیز راه داشت ف در انتهای آن پنجره ی بزرگی قرار داشت جلوی پنجره یک میز کار بزرگ بود و کلودیوس که روی صندلی چرمین پشت میز ، تکیه زده بود. زمانیکه دانته وارد شد با چشمان بی رنگش به او خیره شد.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">چهره ی کریهی داشت ، گندمگون بود موهای مشکی بلندش را از پشت بسته بود روی چهره اش اثر زخمی عمیق به چشم می خورد و یکی از چشمانش کور بود . دانته با خشم جلو آمد و شمشیرش را به طرف او بلند کرد و گفت: حالا دیگه وقت مرگت رسیده ، کلودیوس . کلودیوس هیچ نگفت سپس دست چپش را بلند کرد و در حالی که بشگن می زد به در کناریش خیره شد. در باز شد مایا بود که ماموران کلودیوس او را محاصره کرده بود ، دستهایش از پشت بسته شده بود و روی زمین زانو زده بود با دیدن دانته فریاد زد: دانته، متاسفم ، کلودیوس بهم قول داده بود پدرم رو آزاد می کنه ، اما موندوس اونو کشته ... اشک از چشمانش سرازیر شد ، کلودیوس نزدیگ مایا شد و رو به دانته گفت: اگه تسلیم نشی ، دختره رو می کشم.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]دانته سریعا کلتش را بیرون کشید اما کلودیوس سریعتر از او عمل کرد و با چاقویی که در جیب کتش پنهان کرده بود گلوی مایا را برید ، خون کایا رو ی زمین چکید و اشکی که در چشمهایش جمع شده بود روی گونه اش غلتید ، سپس روی زمین افتاد، دانته می دانست که او چقدر از عمل خود پشیمان بود پس او را بخشید اما کلودیوس.... خشم او نسبت به کلودیوس بیش از پیش شده بود ، [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)] به طرف او شلیک کرد اما کلودیوس خیلی فرز و چابک بود و مدام این طرف و آن طرف می رفت و جا خالی می داد. در نهایت کنار در سمت راتس دانته ایستاد ، دانته خسته به نظر می رسید ، کلودیوس به او گفت: برات یه سوپرایز دیگه هم دارم [/FONT]</span></p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">مردی که پالتوی آبی رنگی پوشیده بود از داخل اتاقی که کلودیوس رو به روی در آن ایستاده بود داخل شد و سپس شانه به شانه ی کلودیوس و روبه روی دانته ایستاد. دانته شوکه شده بود آنچه را می دید باور نمی کرد آهسته گفت: ور...ورجیل چهره ی سرد و خشکش هیچ تغییری نکرده بود ، بی احساس به دانته نگاه می کرد دانته بار دیگر نام او را این بار بلند تر صدا زد: ور جیل...برادر....</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">کلودیوس که چشمانش از شادی برق می زد جلو آمد و در حالیکه دست می زد گفت: به به عجب خانواده ای...(سپس رو به دانته گفت) دیدن برادرت بعد از این همه سال چه حسی داره ؟ می دونی وقتی این صحنه ها رو می بینم اشک تو چشمام جمع میشه واقعا که زیباست...(سپس رو به ورجیل ادامه داد) مگه نه ورجیل...</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">ورجیل سرش را پایین انداخت و گفت: بله .... آقا... کلودیوس نزدیک ورجیل و دستش را روی شانه ی او گذاشت و رو به دانته گفت: برادرت واقعا کمک بزرگی بود، زیاد حرف نمی زنه ... اما زمانیکه بهش احتیاج داریم با تمام قدرتش عمل می کنه درست نمی گم ورجیل.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">.رجیل این بار هیچ نگفت ، کلودیوس با لحن جدی تر سخنش را تمام کردو نزذیک سر ورجیل شد و به او گفت: دوست دارم تو این کار رو بکنی، برادرت رو بکش...</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">ورجیل سرش را بال آوردو بار دیگر به دانته خیره شد. دانته نمی توانست حرف بزند، نمی توانست فکر کند حتی انگار بدنش کاملا لمس شده بود قدرت حرکت نداشت ، ورجیل شمشیرش را اندکی در غلاف بالا کشید حالا جلوتر رفت و کلودیوس دقیقا پشت سر او ایستاده بود. کلودیوس که این تلف کردن زمان را نیز متوجه شد بود فریاد زد: بکششش، این یه دستوره.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">دانته نیز لب به سخن گشودو گفت: ورجیل ، نمی خوام باهات مبارزه کنم اما تو برادر منی ، اون لعنتی مادر رو کشته ...</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">ورجیل شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و بعد... خون از دهان کلودیوس روی زمین ریخت . ئرجیل شمشیر را رو به عقب و در شکم کلودیوس قرو کرده بود سپس گفت: من از کسی دستور نمی گیرم ، مخصوصا تو. </span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">سپس در کنار دانته ایستد کلتی را از کمربند دانته بیرون کشید و رو به کلودیوس که روی زمین تقلا می کرد نشانه رفت و رو به دانته گفت: آماده ای... . دانته نیز کلت دیگرش را در آورد و هر دو به طرف کلودیوس شلیک کردند. خون قرمز رنگ او تمام کف پوش اتاق را پوشاند . ورجیل کلت را به دانته پس داد ، بدون اینکه چیزی بگوید به سمت خروجی براه افتاد در همین لحظه دانته فریاد زد : ورجیل ... تو می خوای بری؟ ورجیل پاسخ داد: کارای زیادی دارم.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]ممنون - نیازی به تشکر نیست ، من این کارو برای خودم کردم ، توی همه ی این سالها منتظر چنین لحظه ای بودم . این را گفت و دستگیره ی در را کشید و خارج شد.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">دانته به جسد کلودیوس خیره شد سپس سرش را بالا گرفت وزیر لب گفت: مادر .... ممنون. </span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">سپس با قدمهای استوار اتاق را ترک کرد .</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000"> پایان</span>[/FONT]</p><p>مرسی از همه ی کسایی که نظر دادن و یه تشکر ویژه هم دارم از BAX گل (آقا حمید) که به من اجازه دادن داستان رو تو 3 تا پست تموم کنم .</p><p>راستی از بعد از اینجاست که حوادث دویل 3 و بعدشم هم دویل 1 اتفاق می افته با تشکر از همه ی شما و اینکه به زودی داستان کوتاه از ورجیل رو هم می زارم<img src="/styles/default/xenforo/smilies/meep/3.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=";)" title="3 ;)" data-shortname=";)" /></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="devil girl, post: 1529930, member: 22854"] [RIGHT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]در اتاقی شیشه ای روی تخت بیمارستان بود اطرافش انواع دستگاههای درجه دار و تنظیم ضربان قلب و فشار خون و چندین کامپیوتر وجود داشت دررگ های هر دو دستش شوزنهایی شبیه به سوزن سرم فرو شده بود ، مچ دستها و پاهایش با بندهای چرمین محکم به تخت بسته شده بود سرش را بالا آورد ابتدا کمی سرگیجه داشت ولی مدتی که گذشت حالش بهتر شد . در وجودش نیرویی شعله ور شد دست راستش را بالا آورد و بند چرمین را پاره کرد سپس دست دیگر و پاهایش را آزاد کرد ، سرم ها را بیرون کشید حون از جای سرم روی دستش بیرون زد اما اندکی که گذشت خون بند آمد و جای زخم بهبود یافت . شمشیر و اسلحه هایش را از گوشه ی اتاق شیشه ای برداشت خواست که از اتاق بیرون برود که ناگهانصدای آژیر بلند شد. صدها نفر از ماموران کلودیوس دور تا دور دانته حاضر شدند همه مجهز به شمشیرهای تیز و برنده ی سامورایی بودن دانته لبخندی زد و با حرکتی سریع همه را به اطراف پرتاب کرد سپس سراغ یک یک آنها رفت و همه را با شمشیر نیرومندش نابود کرد. گویی کشتن و نابود کردن آنها برایش بیشتر یک سرگرمی بود تا مبارزه. مدتی بعد اجساد همه ی آنها روی زمین افتاده بود، دانته آهسته از میان اجساد گذشت و به طرف اتاق کنترل واقع در طبقه ی 14 به راه افتاد. [/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]در اتاق را باز کرد ، اتاقی بود دراز و طولانی برای رسیدن به دفتر کار موندوس باید از میان آن می گذشت، در دو طرف سیستم های کنترل و انواع و اقسام کامپیوتر ها و رادار و بی سیم وجود داشتند و افرادی هم که روپوش سفید به تن داشتند مشغول کار بودند. گویی آنقدر سرگرم بودند که اصلا متوجه حضور دانته نشدند. دانته به اطراف نگاه کرد سپس به سقف شلیک کرد و گفت: کم کم داشت حوصله ام سر می رفت اما حالا که توجه شما را به خودم جلب کردم (کلتش را بیرون آورد و نزدیکترین فرد نشانه رفت و ادامه داد) با تو شروع می کنم .[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]سپس شروع به تیر اندازی کرد و هر آن که در آن اتاق بود را کشت ، آخرین نفر نزدیک درب خروجی اتاق تک تیری را در آورد و خواست به دانته شلیک کند اما سرعت عمل دانته به او اجازه ی چنین کاری را نداد و در نهایت گفت: این هم حسن ختام برنامه ، تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]می دانست اتاق کلودیوس کجاست انگار حسی از درون او را به سمت آنجا هدایت می کرد ، وارد اتاق شد . اتاق بزرگی بود که توسط دو در دیگر به بیرون نیز راه داشت ف در انتهای آن پنجره ی بزرگی قرار داشت جلوی پنجره یک میز کار بزرگ بود و کلودیوس که روی صندلی چرمین پشت میز ، تکیه زده بود. زمانیکه دانته وارد شد با چشمان بی رنگش به او خیره شد.[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]چهره ی کریهی داشت ، گندمگون بود موهای مشکی بلندش را از پشت بسته بود روی چهره اش اثر زخمی عمیق به چشم می خورد و یکی از چشمانش کور بود . دانته با خشم جلو آمد و شمشیرش را به طرف او بلند کرد و گفت: حالا دیگه وقت مرگت رسیده ، کلودیوس . کلودیوس هیچ نگفت سپس دست چپش را بلند کرد و در حالی که بشگن می زد به در کناریش خیره شد. در باز شد مایا بود که ماموران کلودیوس او را محاصره کرده بود ، دستهایش از پشت بسته شده بود و روی زمین زانو زده بود با دیدن دانته فریاد زد: دانته، متاسفم ، کلودیوس بهم قول داده بود پدرم رو آزاد می کنه ، اما موندوس اونو کشته ... اشک از چشمانش سرازیر شد ، کلودیوس نزدیگ مایا شد و رو به دانته گفت: اگه تسلیم نشی ، دختره رو می کشم.[/COLOR][/FONT] [COLOR=#000000][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]دانته سریعا کلتش را بیرون کشید اما کلودیوس سریعتر از او عمل کرد و با چاقویی که در جیب کتش پنهان کرده بود گلوی مایا را برید ، خون کایا رو ی زمین چکید و اشکی که در چشمهایش جمع شده بود روی گونه اش غلتید ، سپس روی زمین افتاد، دانته می دانست که او چقدر از عمل خود پشیمان بود پس او را بخشید اما کلودیوس.... خشم او نسبت به کلودیوس بیش از پیش شده بود ، [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][FONT=Calibri] [/FONT][/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)] به طرف او شلیک کرد اما کلودیوس خیلی فرز و چابک بود و مدام این طرف و آن طرف می رفت و جا خالی می داد. در نهایت کنار در سمت راتس دانته ایستاد ، دانته خسته به نظر می رسید ، کلودیوس به او گفت: برات یه سوپرایز دیگه هم دارم [/FONT][/COLOR] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]مردی که پالتوی آبی رنگی پوشیده بود از داخل اتاقی که کلودیوس رو به روی در آن ایستاده بود داخل شد و سپس شانه به شانه ی کلودیوس و روبه روی دانته ایستاد. دانته شوکه شده بود آنچه را می دید باور نمی کرد آهسته گفت: ور...ورجیل چهره ی سرد و خشکش هیچ تغییری نکرده بود ، بی احساس به دانته نگاه می کرد دانته بار دیگر نام او را این بار بلند تر صدا زد: ور جیل...برادر....[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]کلودیوس که چشمانش از شادی برق می زد جلو آمد و در حالیکه دست می زد گفت: به به عجب خانواده ای...(سپس رو به دانته گفت) دیدن برادرت بعد از این همه سال چه حسی داره ؟ می دونی وقتی این صحنه ها رو می بینم اشک تو چشمام جمع میشه واقعا که زیباست...(سپس رو به ورجیل ادامه داد) مگه نه ورجیل...[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]ورجیل سرش را پایین انداخت و گفت: بله .... آقا... کلودیوس نزدیک ورجیل و دستش را روی شانه ی او گذاشت و رو به دانته گفت: برادرت واقعا کمک بزرگی بود، زیاد حرف نمی زنه ... اما زمانیکه بهش احتیاج داریم با تمام قدرتش عمل می کنه درست نمی گم ورجیل.[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000].رجیل این بار هیچ نگفت ، کلودیوس با لحن جدی تر سخنش را تمام کردو نزذیک سر ورجیل شد و به او گفت: دوست دارم تو این کار رو بکنی، برادرت رو بکش...[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]ورجیل سرش را بال آوردو بار دیگر به دانته خیره شد. دانته نمی توانست حرف بزند، نمی توانست فکر کند حتی انگار بدنش کاملا لمس شده بود قدرت حرکت نداشت ، ورجیل شمشیرش را اندکی در غلاف بالا کشید حالا جلوتر رفت و کلودیوس دقیقا پشت سر او ایستاده بود. کلودیوس که این تلف کردن زمان را نیز متوجه شد بود فریاد زد: بکششش، این یه دستوره.[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]دانته نیز لب به سخن گشودو گفت: ورجیل ، نمی خوام باهات مبارزه کنم اما تو برادر منی ، اون لعنتی مادر رو کشته ...[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]ورجیل شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و بعد... خون از دهان کلودیوس روی زمین ریخت . ئرجیل شمشیر را رو به عقب و در شکم کلودیوس قرو کرده بود سپس گفت: من از کسی دستور نمی گیرم ، مخصوصا تو. [/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]سپس در کنار دانته ایستد کلتی را از کمربند دانته بیرون کشید و رو به کلودیوس که روی زمین تقلا می کرد نشانه رفت و رو به دانته گفت: آماده ای... . دانته نیز کلت دیگرش را در آورد و هر دو به طرف کلودیوس شلیک کردند. خون قرمز رنگ او تمام کف پوش اتاق را پوشاند . ورجیل کلت را به دانته پس داد ، بدون اینکه چیزی بگوید به سمت خروجی براه افتاد در همین لحظه دانته فریاد زد : ورجیل ... تو می خوای بری؟ ورجیل پاسخ داد: کارای زیادی دارم.[/COLOR][/FONT] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]ممنون - نیازی به تشکر نیست ، من این کارو برای خودم کردم ، توی همه ی این سالها منتظر چنین لحظه ای بودم . این را گفت و دستگیره ی در را کشید و خارج شد.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]دانته به جسد کلودیوس خیره شد سپس سرش را بالا گرفت وزیر لب گفت: مادر .... ممنون. [/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]سپس با قدمهای استوار اتاق را ترک کرد .[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000] پایان[/COLOR][/FONT][/RIGHT] مرسی از همه ی کسایی که نظر دادن و یه تشکر ویژه هم دارم از BAX گل (آقا حمید) که به من اجازه دادن داستان رو تو 3 تا پست تموم کنم . راستی از بعد از اینجاست که حوادث دویل 3 و بعدشم هم دویل 1 اتفاق می افته با تشکر از همه ی شما و اینکه به زودی داستان کوتاه از ورجیل رو هم می زارم;) [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
گفتگوی آزاد پیرامون بازیها
داستان کوتاهی از بازی ( پست اول حتما خوانده شود )
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft