ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
گفتگوی آزاد پیرامون بازیها
داستان کوتاهی از بازی ( پست اول حتما خوانده شود )
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="devil girl" data-source="post: 1526947" data-attributes="member: 22854"><p>قسمت بعدی: (ادامه ی داستان Devil may cry : the origins)</p><p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">در راه مایا از دانته پرسید: خب حالا این دلیل شخصی ت برای پیدا کردن کلودیوس چیه؟!</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]انتقام - انتقام؟! [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">دانته سری تکان داد سپس از پنجره بیرون را نگاه کرد و گفت: دیگه رسیدیم </span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">از ماشین پیدا شدند ، خانه کاملا سوخته بود مشخص بود که 10 سال پیش بعد از آنکه دانته از خانه فرار کرد آنها خانه را سوزانده بودند ، دانته وارد شد، دیوار ها دود گرفته و سوخته بود مبلمان فرسوده و سوخته منظره ی غم انگیزی برای دانته به ارمغان آورده بود . به هر حال او تا سن 8 سالگی شاید بهترین روزهای زندگی اش را در آن خانه در کنار مادر و برادرش گذرانده بود. مایا به اطراف نگاهی کرد ، حالا متوجه شده بود که منظور دانته از انتقام چیست.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]دانته وارد زیر زمین شد سپس قفسه ی آهنینی که در گوشه ای از زیر زمین قرار داشت ، کنار زد پشت قفسه دو نورافکن آبی و قرمز اتاق کوچکی را روشن کرده بودند. دانته وارد شد روی دیوار کنار اتاق صفحه ی چشمی مخفی بود دانته گردنبندش را در مقابل آن گرفت در اتاق باز شد پشت در چیزی نبود مگر یک دکور شیشه ای که در داخل آن دو شمشیر گران بهای یادگار اسپاردا نگهداری می شد ([/FONT]<span style="font-family: 'Calibri'">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]Yamato & Rebellion</span>[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]) دانته آهسته با آن نزدیک شد اما پیش از اینکه شمشیر را بردارد متوجه جای خالی شمشیر یاماتو شد. مایا دم در اتاق منتظر بود و زمانیکه دید دانته با آن شمشیر بیرون آمد ابتدا تعجب کرد و بعد با خوشحالی گفت: تو واقعا پسر اسپاردایی![/FONT]</span></p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">دانته از مایا خواست که زودتر از آن خانه خارج شود ، در راه دانته با خودش فکر میکرد که شاید ورجیل زنده باشد و او نیز یاماتو را پیش از دانته بیرون آورده. آری این فکر هم اضطراب درونی اش را آرام می کرد و هم او را خوشحال می ساخت. به خانه که رسیدند دانته با دستمالی مشغول تمیز کردن شمشیر بود مایا هم صندلی را رو به روی او گذاشت و در حالیکه به شمشیر خیره شده بود گفت: این فوق العاده اس. سپس سرش را پایین انداخت و گفت: یادم میاد پدرم هم همین طور شمشیرش رو تمیز می کرد.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">دانته سرش را بالا آورد و پرسید: چه بلایی سرش اومد؟</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]اون هم مثل عموم تو لشکر اسپاردا کار می کرد،موندوس اونو اسیر کرده نمی دونم که آیا زنده س یا مرده. همیشه از اسپاردا داستانها برام تعریف کرده بود ، جوری هر شب داستانهای اسپاردا رو برام تعریف می کرد که انگار اون واقعا یه افسانه س و وجود نداره.( سپس رو به دانته کرد و گفت) اون واقعا پدر توئه ؟ چه شکلیه؟[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]نمی دونم ، هیچوقت چهره ش یادم نمونده . فقط یادمه وقتی ترکمون کرد مادرم هر شب گریه می کرد. مادرم بهمون نگفت که اون کیه و برای چی ترکمون کرده برای همین همیشه ازش متنفر بودم.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]حالا چی؟ بازم ازش بدت میاد؟ آیا به خاطر اینکه پسر اون هستی افتخار نمی کنی؟[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">دانته با بی اعتنایی شانه هایش را بالا انداخت و گفت: نه ، الان بیشتر ازش بدم میاد، اگه اون نرفته بود الان مادرم زنده بود و ما به چنین وضعی نمی افتادیم، اصلا به این قدرت افتخار نمی کنم چون هیچوقت آرزویش رو نداشتم همیشه دلم می خواست مثل بچه های عادی باشم ، مدرسه برم و دوست پیدا کنم اما حالا... به نظر من اسپاردا یه عوضیه.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]اما اون بشر رو نجات داد.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]اون نتونست خانواده ی خودش رو نجات بده.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">دانته از جایش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت تا چیزی برای خوردن پیدا کند اما مایا دنبال او رفت و گفت: شاید برای انجام ماموریت مهمی شما رو ترک کرده بود. این بار دانته با صدای بلند پاسخ داد: چه ماموریتی مهمتر از محافظت از خانواده اش.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">این بار مایا ساکت شد ، به هر حال دانته راست می گفت و دیگر جای هیچ بحثی نبود. </span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">دانته در حالیکه جعبه ی پیتزا را از داخل یخچال بیرون می آورد از مایا پرسید : کی دنبال کلودیوس می ریم؟</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]فردا ، می دونم کجا مستقره . فردا من بیرون میرم و وقتیکه وضعیت رو مناسب دیدم باهات تماس می گیرم ، لازمه خیلی سریع عمل کنیم قبل از اینکه کسی متوجه بشه.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]درسته، تا فردا.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]فردای آن روز صبح زود مایا از خانه بیرون رفت. کلودیوس در ساختمان بزرگ و بلندی در مرکز شهر که مجهز به دوربین مدار بسته و لیزر و انواع سیستمهای امنیتی بود مستقر بود. در طبقه ی 15 آن ساختمان کلودیوس آزمایشگاه بزرگی داشت که در آن بر روی انسان و شیطان به صورت مشترک آزمایش انجام می داد . روی میز کارش دفتر بزرگی بود که نام تمام پروژه هایش را در آن نوشته بود ، آخرین پروژه ی در دست او (قدرت اسپاردا: [/FONT]<span style="font-family: 'Calibri'">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]Sparda’s Power</span>[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]) بود او در صدد پیدا کردن یکی از فرزندان اسپاردا بود تا او را نیز مورد آزمایش قرار دهد و متوجه شود زمانیکه دو نیروی فوق العاده یعنی احساست بشر و قدرت شیطانی با هم یکی می شود موجودی که خلق خواهد به چه صورت خواهد بود.مایا مدتی ساختمان را تحت نظر داشت و زمانیکه مطمئن شد کلودیوس آنجاست با دانته تماس گرفت و از او خواست تا خودش را آماده کند و به آنجا بیاید.[/FONT]</span></p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">دانته مجهز به شمشیر و سلاح گرم به طرف ساختمان به راه افتاد در راه شیاطین بسیاری سر راه او قرار گرفتنداما با قدرتی که داشت نابود کردن آنها کار آسانی بود بالاخره به مجتمع مذکور رسید، بار دیگر مایا با او تماس گرفت و گفت که داخل ساختمان منتظر اوست . مایا نیز با دو خنجر کوتاهی که به پشت لباسش متصل بود و کلتهایش تعداد زیادی از نگهبانان کلودیوس در طبقات پایین را نابود کرده بود ، دانته وارد ساختمان شد . مایا به دانته گفت: کلودیوس در اولین راهروی طبقه ی چهارم تنهاست و در این صورت دانته راحتتر می توانست او را نابود کند.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">دانته با احتیاط وارد اولین راهرو طبقه ی 4 شد اولین اتاق. ناگهان از سر تا پای او شروع به لرزیدن کرد سقف اتاق مجهز به چندین اسلحه ی شوکر قوی بود که برق زیادی را به بدن دانته منتقل میکرد دانته روی زمین افتاد ، مایا بالای سرش آمد و گفت: متاسفم ، اما من و کلودیوس قراری داشتیم.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]در همین لحظه کلودیوس وارد اتاق شد و با لحنی آرام به مایا چیزی گفت، مایا هم بی اعتنا به دانته اتاق را ترک کرد. بدنش کاملا بی حس شده بود ، تقلا بی فایده بود پس چشمانش را روی هم گذاشت.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)] [/FONT]</span></p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]( رویا : [/FONT]<span style="font-family: 'Calibri'">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]Dream</span>[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)])[/FONT]</span></p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">در ضمیر ناخود آگاهش مادرش را دید زیبا تر از همیشه ، موهای صاف بلوندش مثل آبشار طلائی رنگ تا روی شانه هایش کشیده شده بودند . لباس سفید رنگی بر تن کرده بود آهسته به سمت دانته آمد و دستی بر سر و صورتش کشید گفت: دانته، پسرم چقدر بزرگ شده.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">اشک در چشمان دانته حلقه زده بود سرانجام بغض گلویش شکست و گف: مادر ... تو... تو واقعا اینجایی!</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">اوا جلوتر آمد و دانته را در آغوش کشید ، سپس نگاهی به او کرد و گفت: دیگه مرد قوی شدی.</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">خودش را به مادر چسبانده بود گویی می خواست تمام آن سالهایی که از آغوش مادر محروم بود را جبران کند در حالیکه اشک روی گونه هایش سرازیر شده بود گفت: مادر، منو ببخش ، دیگه ازت جدا نمیشم... همیشه با تو خواهم بود، نمیزارم کسی به تو آسیبی برسونه می خوام همیشه پیشت بمونم ...دیگه نمی خوام به اون دنیای عوضی برگردم ، من نمی خوام قدرت شیطانی داشته باشم نمی خوام شیطان باشم. </span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">اوا در حالیکه بازوان دانته رو می فشرد او را از خود جدا کرد و گفت: اینقدر زود تسلیم شدی، می خوای کنار بکشی، این قدرت رو پدرت بهت هدیه داده و تو باید ازش در زاه خوبی استفاده کنی ، دانته ، پسرم، باید برگردی و همه ی شیاطین رو نابود کنی .</span>[/FONT]</p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]مادر ، من خودم یه شیطانم [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right"><span style="color: #000000"><span style="font-family: 'Calibri'"><span style="font-family: 'Calibri'">-</span> </span>[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]شیاطین هیچ وقت گریه نمی کنند[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT]</span></p> <p style="text-align: right">[FONT=2 Mitra_1 (MRT)]<span style="color: #000000">این صدا در گوش دانته طنین انداخته بود ، اشکهایش را پاک کرد و چشمانش را بست. </span>[/FONT]</p><p>ادامه دارد......</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="devil girl, post: 1526947, member: 22854"] قسمت بعدی: (ادامه ی داستان Devil may cry : the origins) [RIGHT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]در راه مایا از دانته پرسید: خب حالا این دلیل شخصی ت برای پیدا کردن کلودیوس چیه؟![/COLOR][/FONT] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]انتقام - انتقام؟! [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]دانته سری تکان داد سپس از پنجره بیرون را نگاه کرد و گفت: دیگه رسیدیم [/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]از ماشین پیدا شدند ، خانه کاملا سوخته بود مشخص بود که 10 سال پیش بعد از آنکه دانته از خانه فرار کرد آنها خانه را سوزانده بودند ، دانته وارد شد، دیوار ها دود گرفته و سوخته بود مبلمان فرسوده و سوخته منظره ی غم انگیزی برای دانته به ارمغان آورده بود . به هر حال او تا سن 8 سالگی شاید بهترین روزهای زندگی اش را در آن خانه در کنار مادر و برادرش گذرانده بود. مایا به اطراف نگاهی کرد ، حالا متوجه شده بود که منظور دانته از انتقام چیست.[/COLOR][/FONT] [COLOR=#000000][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]دانته وارد زیر زمین شد سپس قفسه ی آهنینی که در گوشه ای از زیر زمین قرار داشت ، کنار زد پشت قفسه دو نورافکن آبی و قرمز اتاق کوچکی را روشن کرده بودند. دانته وارد شد روی دیوار کنار اتاق صفحه ی چشمی مخفی بود دانته گردنبندش را در مقابل آن گرفت در اتاق باز شد پشت در چیزی نبود مگر یک دکور شیشه ای که در داخل آن دو شمشیر گران بهای یادگار اسپاردا نگهداری می شد ([/FONT][FONT=Calibri][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]Yamato & Rebellion[/FONT][/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]) دانته آهسته با آن نزدیک شد اما پیش از اینکه شمشیر را بردارد متوجه جای خالی شمشیر یاماتو شد. مایا دم در اتاق منتظر بود و زمانیکه دید دانته با آن شمشیر بیرون آمد ابتدا تعجب کرد و بعد با خوشحالی گفت: تو واقعا پسر اسپاردایی![/FONT][/COLOR] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]دانته از مایا خواست که زودتر از آن خانه خارج شود ، در راه دانته با خودش فکر میکرد که شاید ورجیل زنده باشد و او نیز یاماتو را پیش از دانته بیرون آورده. آری این فکر هم اضطراب درونی اش را آرام می کرد و هم او را خوشحال می ساخت. به خانه که رسیدند دانته با دستمالی مشغول تمیز کردن شمشیر بود مایا هم صندلی را رو به روی او گذاشت و در حالیکه به شمشیر خیره شده بود گفت: این فوق العاده اس. سپس سرش را پایین انداخت و گفت: یادم میاد پدرم هم همین طور شمشیرش رو تمیز می کرد.[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]دانته سرش را بالا آورد و پرسید: چه بلایی سرش اومد؟[/COLOR][/FONT] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]اون هم مثل عموم تو لشکر اسپاردا کار می کرد،موندوس اونو اسیر کرده نمی دونم که آیا زنده س یا مرده. همیشه از اسپاردا داستانها برام تعریف کرده بود ، جوری هر شب داستانهای اسپاردا رو برام تعریف می کرد که انگار اون واقعا یه افسانه س و وجود نداره.( سپس رو به دانته کرد و گفت) اون واقعا پدر توئه ؟ چه شکلیه؟[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]نمی دونم ، هیچوقت چهره ش یادم نمونده . فقط یادمه وقتی ترکمون کرد مادرم هر شب گریه می کرد. مادرم بهمون نگفت که اون کیه و برای چی ترکمون کرده برای همین همیشه ازش متنفر بودم.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]حالا چی؟ بازم ازش بدت میاد؟ آیا به خاطر اینکه پسر اون هستی افتخار نمی کنی؟[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]دانته با بی اعتنایی شانه هایش را بالا انداخت و گفت: نه ، الان بیشتر ازش بدم میاد، اگه اون نرفته بود الان مادرم زنده بود و ما به چنین وضعی نمی افتادیم، اصلا به این قدرت افتخار نمی کنم چون هیچوقت آرزویش رو نداشتم همیشه دلم می خواست مثل بچه های عادی باشم ، مدرسه برم و دوست پیدا کنم اما حالا... به نظر من اسپاردا یه عوضیه.[/COLOR][/FONT] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]اما اون بشر رو نجات داد.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]اون نتونست خانواده ی خودش رو نجات بده.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]دانته از جایش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت تا چیزی برای خوردن پیدا کند اما مایا دنبال او رفت و گفت: شاید برای انجام ماموریت مهمی شما رو ترک کرده بود. این بار دانته با صدای بلند پاسخ داد: چه ماموریتی مهمتر از محافظت از خانواده اش.[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]این بار مایا ساکت شد ، به هر حال دانته راست می گفت و دیگر جای هیچ بحثی نبود. [/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]دانته در حالیکه جعبه ی پیتزا را از داخل یخچال بیرون می آورد از مایا پرسید : کی دنبال کلودیوس می ریم؟[/COLOR][/FONT] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]فردا ، می دونم کجا مستقره . فردا من بیرون میرم و وقتیکه وضعیت رو مناسب دیدم باهات تماس می گیرم ، لازمه خیلی سریع عمل کنیم قبل از اینکه کسی متوجه بشه.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]درسته، تا فردا.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [COLOR=#000000][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]فردای آن روز صبح زود مایا از خانه بیرون رفت. کلودیوس در ساختمان بزرگ و بلندی در مرکز شهر که مجهز به دوربین مدار بسته و لیزر و انواع سیستمهای امنیتی بود مستقر بود. در طبقه ی 15 آن ساختمان کلودیوس آزمایشگاه بزرگی داشت که در آن بر روی انسان و شیطان به صورت مشترک آزمایش انجام می داد . روی میز کارش دفتر بزرگی بود که نام تمام پروژه هایش را در آن نوشته بود ، آخرین پروژه ی در دست او (قدرت اسپاردا: [/FONT][FONT=Calibri][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]Sparda’s Power[/FONT][/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]) بود او در صدد پیدا کردن یکی از فرزندان اسپاردا بود تا او را نیز مورد آزمایش قرار دهد و متوجه شود زمانیکه دو نیروی فوق العاده یعنی احساست بشر و قدرت شیطانی با هم یکی می شود موجودی که خلق خواهد به چه صورت خواهد بود.مایا مدتی ساختمان را تحت نظر داشت و زمانیکه مطمئن شد کلودیوس آنجاست با دانته تماس گرفت و از او خواست تا خودش را آماده کند و به آنجا بیاید.[/FONT][/COLOR] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]دانته مجهز به شمشیر و سلاح گرم به طرف ساختمان به راه افتاد در راه شیاطین بسیاری سر راه او قرار گرفتنداما با قدرتی که داشت نابود کردن آنها کار آسانی بود بالاخره به مجتمع مذکور رسید، بار دیگر مایا با او تماس گرفت و گفت که داخل ساختمان منتظر اوست . مایا نیز با دو خنجر کوتاهی که به پشت لباسش متصل بود و کلتهایش تعداد زیادی از نگهبانان کلودیوس در طبقات پایین را نابود کرده بود ، دانته وارد ساختمان شد . مایا به دانته گفت: کلودیوس در اولین راهروی طبقه ی چهارم تنهاست و در این صورت دانته راحتتر می توانست او را نابود کند.[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]دانته با احتیاط وارد اولین راهرو طبقه ی 4 شد اولین اتاق. ناگهان از سر تا پای او شروع به لرزیدن کرد سقف اتاق مجهز به چندین اسلحه ی شوکر قوی بود که برق زیادی را به بدن دانته منتقل میکرد دانته روی زمین افتاد ، مایا بالای سرش آمد و گفت: متاسفم ، اما من و کلودیوس قراری داشتیم.[/COLOR][/FONT] [COLOR=#000000][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]در همین لحظه کلودیوس وارد اتاق شد و با لحنی آرام به مایا چیزی گفت، مایا هم بی اعتنا به دانته اتاق را ترک کرد. بدنش کاملا بی حس شده بود ، تقلا بی فایده بود پس چشمانش را روی هم گذاشت.[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][FONT=Calibri] [/FONT][/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)] [/FONT][/COLOR] [COLOR=#000000][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]( رویا : [/FONT][FONT=Calibri][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]Dream[/FONT][/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)])[/FONT][/COLOR] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]در ضمیر ناخود آگاهش مادرش را دید زیبا تر از همیشه ، موهای صاف بلوندش مثل آبشار طلائی رنگ تا روی شانه هایش کشیده شده بودند . لباس سفید رنگی بر تن کرده بود آهسته به سمت دانته آمد و دستی بر سر و صورتش کشید گفت: دانته، پسرم چقدر بزرگ شده.[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]اشک در چشمان دانته حلقه زده بود سرانجام بغض گلویش شکست و گف: مادر ... تو... تو واقعا اینجایی![/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]اوا جلوتر آمد و دانته را در آغوش کشید ، سپس نگاهی به او کرد و گفت: دیگه مرد قوی شدی.[/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]خودش را به مادر چسبانده بود گویی می خواست تمام آن سالهایی که از آغوش مادر محروم بود را جبران کند در حالیکه اشک روی گونه هایش سرازیر شده بود گفت: مادر، منو ببخش ، دیگه ازت جدا نمیشم... همیشه با تو خواهم بود، نمیزارم کسی به تو آسیبی برسونه می خوام همیشه پیشت بمونم ...دیگه نمی خوام به اون دنیای عوضی برگردم ، من نمی خوام قدرت شیطانی داشته باشم نمی خوام شیطان باشم. [/COLOR][/FONT] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]اوا در حالیکه بازوان دانته رو می فشرد او را از خود جدا کرد و گفت: اینقدر زود تسلیم شدی، می خوای کنار بکشی، این قدرت رو پدرت بهت هدیه داده و تو باید ازش در زاه خوبی استفاده کنی ، دانته ، پسرم، باید برگردی و همه ی شیاطین رو نابود کنی .[/COLOR][/FONT] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]مادر ، من خودم یه شیطانم [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [COLOR=#000000][FONT=Calibri][FONT=Calibri]-[/FONT] [/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)]شیاطین هیچ وقت گریه نمی کنند[/FONT][FONT=2 Mitra_1 (MRT)][/FONT][/COLOR] [FONT=2 Mitra_1 (MRT)][COLOR=#000000]این صدا در گوش دانته طنین انداخته بود ، اشکهایش را پاک کرد و چشمانش را بست. [/COLOR][/FONT][/RIGHT] ادامه دارد...... [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
گفتگوی آزاد پیرامون بازیها
داستان کوتاهی از بازی ( پست اول حتما خوانده شود )
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft