داستان بازی Back to the Future: Episode1

Kasra-M

The phoenix must burn to emerge
کاربر سایت
داستان بازی Back to the Future: Episode1

بازگشت به آینده: قسمت اول


pr0qrt3r27ldj2uzv0gu.jpg


part 1

سلام و درود به همه دوستان عزیز بازیسنتر .تصمیم گرفتن داستان بازی Back to the Future: Episode1 بنویسم. از دوستان خواهش میکنم اگر مشکلی در نگارش و یا ترجمه درست داستان وجود داره به بزرگی خودشون ببخشن. با توجه به اینکه این روزها اکثر گیمرها ( مخصوصاً ایرانیها ) به بازیهای پر زرق و برق اکشن و گرافییک خفن رو اوردن بازی کردن یه بازی ماجرایی خالی از الطف نیست. امیدوارم خوشتون بیاد.



مارتی و دکتر براون در هنگام آزمایش ماشین زمان
مقدمه:
بازی درسال 1985 در شهر hill valley اتفاق می افتد. آقای دکتر براون و شاگرد جوانش مارتی مک فلای در گاراژ خانه دکتر براون مشغول تست آخرین اختراع دکتر هستند. بله , ماشین زمان!! او سی (30 ) سال برای ساخت این اختراع, تحقیقات علمی انجام داده است.
دکتر براون سگش که انیشتین نام دارد را درون ماشین زمان میگذارد و با استفاده از یک کنترل از راه دور ماشین پس از چند لحظه ناپدید میشود و به آینده یا گذشته ( دکتر دقیقا خودش این را نمیداند ) تلپورت میشود. دکتر براون زمان بازگشت ماشین زمان را برآورد کرده است, اما بر خلاف انتظارش , ماشین باز نمیگردد!! او بسیار گیج شده که چرا این اتفاق افتاده و کجای کارش اشتباه بوده است. دکتر دفترچه یادداشتش را مرور میکند و با خواندن صفحاتی متوجه میشود او در آزمایشش اشتباه بزرگ و وحشتناکی مرتکب شده و یک جای کار ایراد دارد.او به مارتی میگوید " بسیار متاسفم " و بعد از چند لحظه او هم بمانند ماشین زمان ناپدید میشود. در این لحظه مارتی از خواب میپرد! بله این یک رویا بوده , این اتفاق 1 سال پیش افتاده و هنوز هم مارتی مدام این اتفاقات را در خواب میبیند. اطرافیان مارتی اعتقاد دارند دکتر براون مرده است , اما مارتی معتقد است دکتر به آینده سفر کرده و یک روز باز خواهد گشت.
مارتی گمان میکند دکتر در خواب میخواسته چیزی به او بگوید و او را راهنمایی کند.

شروع:

مارتی به آزمایشگاه میرود.حالا بانک میخواهد آزمایشگاه دکتر براون و مارتی را به مزایده بگذارد.مارتی میخواهد هر طور شده جلوی این کار رابگیرد. پدر مارتی به عنوان نماینده و وکیل بانک مسئول فروش و حراج آنجا میباشد.
مارتی سعی دارد در آزمایشگاه چیزی که به نوعی به سفر در زمان مربوط باشد پیدا کند. او به یکباره چشمش به دفترچه یادداشت دکتر می افتد , اما قبل از اینکه بتواند آن را بردارد شخصی به نام buff که برای خرید اجناس و وسایل به آنجا آمده دفترچه را از او میقاپد. مارتی برای او توضیح میدهد که این دفترچه هیچ ارزش مادی ندارد و تنها ارزش آن این است که مارتی میتواند یک یادگاری از دکتر داشته باشد و یاد او را زنده کند. اما Biff زیر بار نمیرود و نمیخواهد آن را به مارتی دهد.


مارتی و پدرش در آزمایشگاه

مارتی بایستی برای بدست آوردن دفترچه چاره ای بیندیشد.مارتی گیتار الکترونیکی خود را بین وسائل آزمایشگاه پیدا میکند و آن را به یک آمپلیفایر وصل میکند. او ولوم آمپلیفایر را تا آخر زیاد میکند. زمانی که biff گیتار را از او میگیرد تا یک آهنگ بزند بخاطر شدت موج صدا و بلندی آن, به گوشه ای پرتاب میشود و مارتی از این فرصت استفاده میکند و دفترچه یادداشت را برمیدارد.
در کمال تعجب درست زمانی که مارتی دفترچه را باز میکند صدای یک ماشین از بیرون دفتر به گوش میرسد , بله آن ماشین زمان است که دوباره بازگشته!!بدنه ماشین بخاطر حرکت بسیار سریع, داغ شده است. او در ماشین را باز میکند.انیشتین , سگ دکتر براون داخل ماشین است.
مارتی سوار ماشین میشود, او در کف ماشین یک ضبط صوت پیدا میکند , دکتر براون برای او یک پیام صوتی فرستاده و از او خواسته به گذشته یا آینده بیاید ( دکتر دقیقا نمیداند در گذشته است یا آینده ) و او را نجات دهد.دکتر در پیامش به مارتی گفته است: که او باید زمانسنج ماشین را روی آخرین زمان حرکت تنظیم کند. یعنی زمان و سالی که دکتر براون در آن قرار دارد. اما مارتی چطور میتواند آنرا بفهمد؟!

ادامه دارد.........
 
آخرین ویرایش:
part 2


همان پیرزن فضول و بداخلاق" ادنا استریکلر"

مارتی همچنین در کف ماشین یک لنگه کفش پاشنه بلند زنانه پیدا میکند. او فکری به ذهنش میرسد, او اجازه میدهد سگ باوفای دکتر یعنی "انیشتین" آن کفش را بو بکشد. پس از چند لحظه سگ شروع به دویدن میکند و مارتی هم او را دنبال میکند. انیشتین جلوی یک آپارتمان در مرکز اصلی شهر می ایستد , مثل اینکه صاحب کفش در آنجا زندگی میکند. صاحب خانه یک پیرزن فضول و بداخلاق است که ارتباط برقرار کردن با او کار راحتی نیست. نام او "ادنا استریکلند" میباشد. مارتی لنگه کفش را به او نشان میدهد , مثل اینکه آن کفش برای او آشناست و او اجازه میدهد مارتی داخل خانه شود. مارتی کفش را به او میدهد. پیرزن از برخورد بدش با او عذر خواهی میکند. خوب حالا این پیرزن چه ربطی به حل معمای دکتر براون دارد؟

پیرزن توضیح میدهد, او این لنگه کفش را سالها پیش در کشمکش با یک سگ ( که همین انیشتین خودمان در زمان گذشته است) گم کرده است.!
این اتفاق روزی افتاده که یک کلوب فروش مشروبات الکلی در میدان اصلی شهر hill valley در اثر آتش سوزی , ویران شده است. حالا در آن مکان یک فروشگاه صوتی تصویری ساخته شده است. پیرزن تاریخ دقیق آن روز را بخاطر ندارد. به علاوه او یک آرشیو کامل روزنامه دارد . او از سال 1871 تا حالا (1986 ) تمام روزنامه هایی را که در hill valley منتشر شده را جمع آوری کرده است. او در گذشته یک خبرنگار بوده و جالب اینجاست که مقاله مربوط به آتش سوزی آن مشروب فروشی را خودش نوشته است . مطمئناً مارتی میتواند تاریخ آن اتفاقات را بین توده روزنامه ها پیدا کند, اما متاسفانه پیرزن بدقلق حتی اجازه نمیدهد مارتی به آنها نزدیک شود! زمانی که پیرزن به آشپزخانه میرود تا چای بیاورد , مارتی از این فرصت استفاده میکند و شروع به جستجو در بین روزنامه ها برای پیدا کردن مقاله حادثه آتش سوزی میکند. او سرانجام موفق میشود آن را بیابد.
در مقاله آمده است: " در 14 ژوئن سال 1931 پلیس شخصی به نام carl sagon را به اتهام دخالت در آتش سوزی یک کلوب فروش مشروبات الکلی بازداشت کرده است. همچنین ذکر شده : بعد از اینکه او به زندان افتاد,یک گروه از گنگسترها برای گرفتن انتقام از وی ( برای آن آتش سوزی ) , او را با شلیک گلوله به قتل رساندند. زمانی که مارتی تصویر carl sagon را دید با کمال تعجب مشاهده کرد این شخص همان دکتر براون خودمان است!!پس مارتی کشف کرد او حالا در سال 1931 در بازداشتگاه به سر میبرد و مارتی بایستی برای جلوگیری از کشته شدن او به دست تبهکارها , هر چه سریعتر او را نجات دهد.
مارتی پیش ماشین برگشت و آن را روی تاریخ 14 ژوئن 1931 تنظیم کرد و موفق به شد به آن زمان تلپورت شود.


"ادنا استرینکلر" در جوانی

تصویر تعقیب و گریز پلیس و یک گروه گنگستری را نشان میدهد. به یکباره ماشین زمان بین این تعقیب و گریز ظاهر میشود و سبب میشود تا گنگسترها بتوانند از دست پلیس فرار کنند و ماشین پلیس هم بخاطر برخورد با ماشین زمان خراب میشود و از حرکت باز می ایستد. مارتی ماشین را بین درختان کنار جاده مخفی میکند. تا شهر Hill valley دو مایل مانده است. سرانجام آنها به میدان اصلی شهر می رسند. به محض ورود, مارتی با زنی برخورد میکند که به نظر روزنامه نگار است, او از مارتی سوالاتی در مورد حادثه آتش سوزی و شخص carl sagon میپرسد. مارتی متوجه میشود او همان پیرزن فضول و بد اخلاقیست که او در آینده با او روبرو شده , بله " ادنا استرینکلر " !! او carl sagon را بخاطر آتش زدن آن مغازه مشروب فروشی یک قهرمان میداند , او معتقد است مشروبات الکلی تاثیرات منفی زیادی رو جامعه میگذارد . مثل اینکه انیشتین زیاد از او خوشش نمی آید, "ادنا" اظهار میکند که این سگ یکبار قبلا به او حمله کرده است. حالا مارتی باید هر چه سریعتر دکتر براون ( یا همان carl sagon ) را پیدا کند.
دکتر در بازداشتگاه پلیس به سر میبرد, مارتی به اداره پلیس میرود و درخواست ملاقات با carl sagon می کند اما آنها اجازه نمیدهند و او را بیرون میکنند.

ادامه دارد.....
 
آخرین ویرایش:
part 3

مارتی از پنجره زندان دکتر براون را میبیند. دکتر از دیدن مارتی بسیار خوشحال میشود , اما در ابتدا بخاطر نمی آورد که از او تقاضای کمک کرده باشد, اما با توضیحاتی که مارتی میدهد سرانجام بیاد می آورد.
زمانی که مارتی از او پرسید: خب, حالا چه نقشه ای داریم ؟ دکتر جواب میدهد: ما نیاز نیست کاری انجام دهیم , پلیس مرا به اتهام آتش سوزی دستگیر کرده, اما هیچ مدرکی ندارد و فردا صبح مرا آزاد خواهد. مارتی برای اینکه به او ثابت کند جانش در خطر است و باید هرچه زودتر از زندان فرار کند , روزنامه به قتل رسیدنش توسط گنگسترها را به وی نشان میدهد. دکتر سرانجام تصمیم میگیرد برای فرار کردن از زندان به یک راکت دریلی (rocket -powered drill ) نیاز است, با این وسیله آنها میتوانند دیوار زندان را سوراخ کنند.


دکتر براون در سن 17 سالگی

دکتر به مارتی میگوید: او در سن 17 سالگی در حال ساخت یک راکت دریلی بوده است , و میخواسته آن را در موسسه ثبت اختراعات به ثبت برساند, اما بخاطر تشریفات اداری زیاد و کاغذ بازیهای خسته کننده از این کار منصرف شده و پروژه را نیمه کاره رها کرده است. دکتر در سال 1931 یعنی همین دوره ای که آنها در آن قرار دارند 17 سال داشته است, پس حالا مارتی برای فراری دادن دکتر براون از زندان بایستی براون جوان را پیدا کند و او را مجبور به تکمیل کردن ساخت راکت دریلی کند و آن را از او بگیرد.
این قضیه مربوط به 50 سال پیش میباشد , دکتر به مارتی متذکر شد: او میتواند محل اقامت براون جوان را بوسیله تلفنی که در مغازه سوپ فروشی وجود دارد از مخابرات ( همان 118 خودمان) بپرسد. مارتی داخل مغازه سوپ فروشی میشود و در کمال تعجب پدر بزرگش" آرتور مک فلای" را در حال خوردن سوپ میبیند( البته مارتی خود را به او معرفی نمیکند ), آرتور مک فلای برای شخصی بنام " کید تانون" به عنوان حسابدار کار میکند. در حقیقت کید تانون پدر biff میباشد که ما در زمان حال با او برخورد داشتیم . کید مرد فاسدیست و در کارهای خلاف و قاچاق فعالیت دارد , البته او تا بحال هیچ ردی از خود بجای نگذاشته است. او آرتور ( پدر بزرگ مارتی) را وارد کارهای خلاف خود کرده است. البته دکتر براون به مارتی گفت : کید تانون بعد از مدتی به زندام افتاد و آرتور هم توانست زندگی خوبی داشته باشد.


از راست به چپ, مک فلای در کنار کید تانون

مارتی توسط تلفن سوپ فروشی فهمید که براون جوان در اداره دادگستری به عنوان منشی زیر دست پدرش کار میکند, پدر دکتر براون دادستان بوده است.
همچنین دکتر به مارتی گفت: او همیشه از کار کردن در دادگاه متنفر بوده و پدرش او را مجبور به این کار کرده است, او در تمام زندگیش عاشق فراگیری علم بوده است.
پس مارتی عازم اداره دادگستری شد , به محض اینکه او میخواست وارد آنجا شود با مرد جوانی که با عجله بیرون می آمد برخورد کرد. آن مرد جوان , دکتر براون در سن 17 سالگی بود. او در حال حمل یک سری احضاریه و پرونده دادگاهی بود. مارتی از او در مورد راکت دریلی سوال کرد , اما او این قضیه را کتمان کرد و اظهار کرد: او تاکنون هیچ گونه فعالیت علمی نداشته و همیشه فعالیت مورد علاقه اش مربوط به دادگاه و قانون بوده است.( بر خلاف چیزی که دکتر براون به مارتی گفت که او همیشه از کار دادگاه متنفر بوده ) علی رغم پافشاریهای زیاد مارتی , براون جوان به هیچ وجه راه نمی آمد و نم پس نمیداد, براون جوان فکر میکرد مارتی از طرف پدرش برای امتحان کردن او اجیر شده است. سرانجام با راهنماییهای دکتر براون, مارتی توانست اعتماد براون جوان را بدست آورد , براون جوان خیال میکرد مارتی از موسسه ثبت اختراعات آمده و میخواهد دستگاه راکت دریلی او را به ثبت برساند! مارتی به او گفت : او همین امشب باید راکت دریلی را به صورت کامل شده به او تحویل دهد , چون قرار است برای ثبت اختراع او , امشب با آخرین پرواز به آمریکا برگردد. براون جوان از این قضیه خیلی خوشحال و شگفت زده شده بود که بالاخره میتواند دستگاهش را جهانی کند.
براون جوان به مارتب گفت : او برای تکمیل پروژه به یکسری فرآورده و مواد اولیه نیاز دارد, یکی از مهمترین مواد مورد نیاز مقدار زیادی الکل میباشد که متاسفانه این روزها بخاطر آتش سوزی مغازه مشروب فروشی بسیار کمیاب شده است. مارتی با براون جوان شرط کرد که در تحویل دادن برگه های احضاریه دادگاه به او کمک کند و همچنین الکل مورد نیاز را هم برای او فراهم کند.
مارتی و براون جوان با فریب دادن " ادنا استرینکلر " توانستند یک بشکه الکل فراهم کنند و آن را به خانه براون بردند. حالا تنها کاری که باقی مانده بود, تحویل دادن برگه احضاریه دادگاه به آرتور مک فلای ( پدر بزرگ مارتی ) بود . اما پیدا کردن او زیاد کار راحتی نیست. مارتی بخاطر آورد که رئیس آرتور یعنی کید تانون کلاه او را در مغازه سوپ فروشی از او گرفته بود. پس مارتی با دزدیدن کلاه و استفاده از حس بویایی بسیار قوی انیشتین توانست جای آرتور را پیدا کنند و برگه احضاره را به او تحویل دهد.
پس حالا آنها برای کامل کردن پروژه ساخت راکت دریلی عازم آزمایشگاه براون جوان شدند.

ادامه دارد....
 
آخرین ویرایش:
part 4 /final part

به محض رسیدن به آزمایشگاه , براون جوان مشغول انجام مقدمات ساخت شد, اما به صورت کاملا غیر منتظره پدرش پشت در آزمایشگاه آمد و براون را صدا زد, براون جوان بسیار دستپاچه شده بود و نمیدانست باید چکار کند. او به پدرش گفته بود در آنجا مطالعات حقوقی انجام میدهد.
براون جوان به مارتی گفت: تا من بروم و پدرم را دست به سر کنم او باید مراحل ساخت راکت دریلی را انجام دهد. مارتی نگران بود که از پس این کار برنیاید, ولی براون جوان به او گفت به کلمات من در حین صحبت با پدرم توجه کن, براون جوان در صحبت با پدرش به صورت غیرمستقیم , مارتی را در ساخت راکت دریلی یاری میکرد. سرانجام مراحل ساخت به پایان رسید و راکت دریلی ساخته شد.
در پایان براون جوان از مارتی پرسید چقدر طول میکشد تا سازمان ثبت اختراعات به من جواب دهد ؟ و در اینجا بود که مارتی اعتراف کرد: که او از اداره ثبت اختراعات نیامده و به او دروغ گفته است, به این خاطر که این تنها راه برای بدست آوردن اعتماد او بوده است. براون جوان از این حرفهای مارتی بهت زده شده بود و انتظار شنیدن همچین چیزی را نداشت. مارتی به او گفت: من بوسیله این سلاح میخواهم کسی را نجات دهم که جان او برای هردوی ما بسیار مهم است و من به اختراع تو نیاز دارم.
براون جوان بسیار غمگین به نظر میرسید. مارتی دستگاه را برداشت . براون جوان به او گفت: بایستی دریچه این دستگاه را روی شمارشگر 8 قرار دهد.
مارتی راکت دریلی را به نزدیک سلو دکتر براون رساند و آن را به کار انداخت و شروع به سوراخ کردن دیوار کرد, اما دیوار بسیار محکم بود و نتنها سوراخ نمیشد بلکه باعث شد مارتی به گوشه ای پرتاب شود و راکت دریلی هم به چندین قطعه تقسیم شود. در این لحظه "ادنا استرینکلر" شاهد این ماجرا بود و به مارتی گفت : خیلی دیر شده است و آنها بخاطر ایمن نگاه داشتن دکتر براون , او را به مکان دیگر برده اند. ادنا وارد اداره پلیس شد و دوچرخه اش را کنار دیوار گذاشت, حالا مارتی باید هر چه زودتر دکتر را پیدا میکرد و او را نجات میداد. مارتی فکری به ذهنش رسید, او قسمت اصلی راکت دریلی را به دوچرخه "ادنا استرینکلر" وصل کرد و به نوعی دوچرخه تبدیل به یک موشک سریع السیر شد.



مارتی خود رابه ماشین حمل دکتر برساند

سرانجام مارتی توانست به ماشین پلیسی که دکتر را حمل میکرد برسد و خود را به ماشین چسباند. دکتر از دیدن او بسیار خوشحال بود . دکتر براون در قسمت عقبی ماشین زندانی شده بود و مارتی بایستی کلید قفل را پیدا میکرد. زمانی که مارتی خود را به قسمت جلویی ماشین رساند, با کمال تعجب مشاهده کرد "کید تانون" راننده میباشد. به نظر میرسید کید تانون قصد دارد دکتر را بجایی برده و کلک او را بکند.
کلید روی داشبورد قرار داشت داشت و مارتی باید طوری که کید تانون متوجه نشود آنرا برمیداشت , اما چگونه؟دکتر براون با پرت کردن حواس "کید تانون" کمک کرد تا مارتی کلید را از روی داشبورد بردارد, البته در آخرین لحظه کید تانون او را دید و مشت محکمی به صورت او زد که اگر دکتر براون مارتی را نگرفته بود به پایین پرت میشد. مارتی بوسیله کلید قفل را باز کرد . طی فعل و انفعالات بسیار آنها بوسیله دوچرخه از ماشین بیرون پریدند و ماشین هم از جاده منحرف شد و از حرکت باز ایستاد.


یکی از صحنه های مهیج بازی

مارتی و دکتر با سرعت زیاد به زمین برخورد کردند, البته آنها آسیبی ندیده بودند. حالا آنها میتوانستند با ماشین زمان به زمان حال یعنی سال 1986 باز گردند. آنها در حال آماده کردن ماشین بودند که اتفاق بسیار عجیبی رخ داد, یک مشکل بسیار بزرگ !! به یکباره مارتی شروع به ناپدید شدن کرد , درست مثل ناپدید شدن دکتر در دفعه قبلی!!!!؟؟؟؟

پایان
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: Robin Hood
من چه چوری باید اعتماد دکتر براون جوان رو بدست بیارم،با دکتر براون پیر که الان تو بازداشت صحبت می کنم هیچ راهنمایی نمیکنه
 
من چه چوری باید اعتماد دکتر براون جوان رو بدست بیارم،با دکتر براون پیر که الان تو بازداشت صحبت می کنم هیچ راهنمایی نمیکنه
تا اونجا که یادم میاد وقتی با دکتر جوان صحبت کردید و اون هیج جوری راه نیومد , دوباره پیش دکتر براون پیر برگردید , اون یه نکته کلیدی در مورد خودش میگه , حال دوباره پیش براون جوان برگردید و اون مورد رو بهش بگید.
 
تشکر از زحمتی که کشیدی برای آشنا کردن بقیه با این داستان این سری . اگه فرصت کردی تکمیلش کن. اپیزود آخر تقریبا یکی دو ماهی میشه که ریلیز شده و با توجه به اینکه پایان بسیار جالبی هم داشت بگم که طبق روال همیشگیِ Telltale Games مبنی بر ادامه دار بودن فرانچایزهای محبوبش، این بازی هم از این قاعده مستثنا نخواهد بود.
 
این سری هم مثل ـه بقیه عناوین ـه TT از لحاظ داستانی غنی و پر محتوا بود. چون من Episode 1 رو دیر شروع کردم، تقریباً مجبور شدم هر شب یه قسمت تموم کنم. بی صبرانه منتظر Episode های بعدی هستم، ولی امیدوارم مثله Episode 3 بازی با یه افت داستانی دیگه رو به رو نشه.
 
تشکر از زحمتی که کشیدی برای آشنا کردن بقیه با این داستان این سری . اگه فرصت کردی تکمیلش کن. اپیزود آخر تقریبا یکی دو ماهی میشه که ریلیز شده و با توجه به اینکه پایان بسیار جالبی هم داشت بگم که طبق روال همیشگیِ Telltale Games مبنی بر ادامه دار بودن فرانچایزهای محبوبش، این بازی هم از این قاعده مستثنا نخواهد بود.
ممنون دوست عزیز , راستش هنوز خودمم وقت نکردم اپیزود دوم رو بازی کنم, اگر تمومش کنم حتما داستانش رو میزارم.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or