- Jan 25, 2018
- 6,600
- نام
- Albiceleste
عنوان BioShock به لطف طراحی مراحل فوقالعاده، روایت و داستان بی نظیر و یک سیستم مبارزه جذاب، یکی از بهترین عناوین شوتر دوران بازیهای مدرن محسوب میشود. این بازی که اولین بار در سال 2007 منتشر شد، دو دنباله تحت عنوان BioShock 2 و BioShock Infinite داشت که هر دوی آنها در جای خود عناوین ارزشمندی بودند. با وجود سه بازی و چندین DLC، شاید این سوال بوجود بیاید که بهترین لحظات این سری بازی کدام لحظات بودند. هیچ شکی وجود ندارد که این سری مملو از لحظات فوقالعاده است اما برخی از این لحظات، به قدری فراموش نشدنی هستند که در حقیقت تعریفی برای این سری بازی در عصر بازیهای مدرن محسوب میشوند.
در هنگام بررسی و انتخاب لحظات تاثیرگذار برای این لیست، تنها لحظات مرتبط با داستان و شخصیتها را مد نظر قرار ندادیم، اگر چه چند مورد از چنین لحظاتی نیز در لیست ما وجود دارد. ما بخشهایی از گیم پلی و لحظاتی را در نظر گرفتیم که بازیبازها در هنگام گشت و گذار در این دو شهر ویران شده میتوانند تجربه کنند. اگر از ما بپرسید چه چیزی باعث میشود عنوان بایوشاک بسیار خاص باشد، ما 10 نمونه از این دلایل را در این لیست معرفی کردیم.
یکی از مواردی که به بایوشاک 2 اضافه شده بود، Big Sisterهای بلند و پر قدرت بودند. آنها پس از برخورد بازیباز با تعداد مشخصی از Little Sisterها ظاهر میشدند. شما در اوایل فصل اول با یکی از آنها برخورد خواهید داشت اما در ادامه بازی طعم واقعی مبارزه با این موجودات آکروباتیک قدرتمند را خواهید چشید. پیش از اینکه مبارزه آغاز شود صدای آنها را خواهید شنید و در همین حال علائم هشدار دهنده بر روی صفحه ظاهر خواهند شد که به شما اطلاع میدهند که یکی از این موجودات در راه هستند.
این موضوع نه تنها یک شروع ترسناک را رقم میزند بلکه خود مبارزات نیز به لطف شیوه حملات وحشیانه خواهر بزرگها بسیار دشوار هستند. در حالی که قرار دادن تله به وسیله اسلحه Rivet Gun میتواند باعث تغییر معادلات شود، اما شنیدن صدای جیغ این موجودات هنگامی که به شما نزدیک میشوند، همیشه گوشخراش و اعصاب خردکن هستند.
خاطرات صوتی روشی است که بایوشاک برای پر کردن خلاء توسعه شخصیت پردازی کاراکترها بدون استفاده از هیچگونه صحنه سینمایی از آن بهره میبرد. این روش به ما اجازه میدهد تا نگاهی اجمالی به زندگی این افراد داشته باشیم و درک بهتری از انگیزی آنان و در نهایت علت مرگ آنها داشته باشیم. شما در Fort Frolic با یک هنرمند به نام Sander Cohen برخورد میکنید؛ کسی که کاملاً دیوانه به نظر نمیرسد. او تا زمانی که خاطره صوتی به نام "خرگوش وحشی" (The Wild Bunny) را پیدا نکردهاید اینگونه به نظر نمیرسد!
این شعر نه تنها در مورد خرگوشی است که عقل خود را به دلیل اینکه نتوانسته گوشهای خود را از روی سرش بردارد، از دست داده است بلکه به شما کمک میکند تا بفهمید اوضع کوهن بدتر از آن است که بتوان او را نجات داد. این به بازیباز کمک میکند تا درک کند که نباید به او اعتماد کرد و این مفهوم را تقویت میکند که در رپچر تنها میتوانید به خودتان اعتماد کنید.
خواهران کوچک شاید نمادینترین شخصیتهای این مجموعه باشند و ما تا آخرین فصلهای BioShock 2 نمیدانیم که جهان از دریچه نگاه آنها چگونه است. خوشبختانه هنگامی که ما کنترل یک خواهر کوچولو را دست میگیریم همه چیز تغییر میکند. رپچر دیگر یک پادآرمانشهر کابوس وار نیست. خونها به گلها رز تبدیل میشوند، اجسادی که روی زمین هستند اکنون "بال" دارند و اتاقها مملو از نورها و رنگهای گرم و تاثیرگذار هستند.
این یک لحظه بسیار مهم است زیرا به ما اجازه میدهد تا نه تنها کارهایی که این کودکان انجام میدهند را ببینیم بلکه به ما کمک میکند تا بفهمیم که آنها چگونه در چنین دنیای دیوانهواری اینچنین عاقل هستند. حتی اگر این ایده چندان جالب نباشد اما به ما کمک میکند تا بفهمیم که پیوند آنها و محافظانشان یعنی Big Daddy ها چگونه شکل گرفته و تقویت شده است.
عروج! عروج! این کلمات در حالی گفته میشوند که مامور پینکرتون، بوکر دوئت، از فانوس متروکهی میان اقیانوس به سمت آسمان پرتاپ میشود. احتمالاً این موشک عجیبترین موشک تاریخ است! تا این لحظه ما واقعاً نمیدانیم که چه چیزی در بایوشاک اینفنیت در انتظار ماست اما پس از پشت سر گذاشتن طوفان و دیدن شهری که در آسمان معلق است، همه چیز آرام به نظر میرسد. این موارد را با یک موسیقی عالی تلفیق کنید تا یکی از بهترین سکانسهای ورود در بازیها را داشته باشید.
پس از این شما میتوانید در شهر به کاوش بپردازید و این به بازیباز نه تنها اجازه میدهد تا مکانهای جدید را کشف کند بلکه با شخصیتها جدیدی نیز روبرو شود. این یک انتخاب جالب توجه است که از همان ابتدا بلافاصله شهر را در وضعیت هرج و مرج نبینید که نتیجه این کار نیز بسیار فوقالعاده است.
بایوشاک پر از شخصیتهای جالب و رنگارنگ است اما قعاً یکی از عجیبترین آنها، دکتر استینمن آشفته است! این مرد نه تنها تلاش میکند انسانها را به فرم کوبیستی تبدیل کند بلکه از توهماتی در مورد الهه آفرودیت نیز رنج میبرد. در راه رسیدن به اولین باس فایت با دهها جسد تکه تکه شده ، منولوگهای پیچیده از طریق خاطرات صوتی و نمودارهایی که آزمایشهای او را نشان میدهند برخورد خواهید کرد.
هنگامی که در نهایت در انتهای پاویون پزشکی به او میرسید او را در حالی مشغول به عمل جراحی میبینید که توسط اجساد مردگان احاطه شده است. شکست دادن او در مبارزه آسان است. این مرد در حقیقت اولین شهروند زندهای است که در رپچر با او برخورد میکنید. شخصیت او بسیار نگران کننده است و در ادمه بازی نیز همچنان تاثیر این فرد را حس خواهید کرد.
Minerva’s Den تنها DLC داستانی است که برای BioShock 2 منتشر شد. اما این DLC بدون شک داستان بهتری نسبت به بازی اصلی دارد. با دنبال کردن سیگما در کارگاههای ماشین رپچر با مردی به نام Porter برخورد میکنید که به شما میگوید یک برنامه به نام The Thinker را بازیابی کنید. تا پایان این ماجرا ماهیت این برنامه مخفی میماند و تنها اشارات و سرنخها کوچکی از آن در اختیار بازیباز قرار میگیرد. با این حال پیچش بزرگ پایان این DLC چیزی نیست که بازباز ممکن است انتظار داشته باشد و این موضوع به Minerva’s Den حس تراژیکتری میبخشد.
ظاهراً پورتر در یک تلاش مایوس کننده برای نجات حافظه همسر خود، اطلاعات مربوط به همسر مرده خود را در یک کامپیوتر بارگذاری میکند. این امر باعث ایجاد برنامه The Thinker میشود که یادمانی از حس افسردگی، عزاداری و فقدان او میباشد. روبرو شدن با چنین افشاری گری بدین معنی نیست که همانند شناختن اطلس/فانتین عصبانی خواهید شد بلکه با ایجاد یک پایان تراژیک، پذیرش تمام کارهایی که تا آن زمان انجام دادهاید را سخت میکند.
اینجا دقیقاً زمانی است که همه چیز برای فرانچایز بایوشاک عجیب و غریب میشود. آنچه که بازیکنان در بازگشت به شهر زیر آب یعنی رپچر میبینند بسیار غافلگیر کننده است. در اینجا مشخص میشود که نه تنها رپچر و کلمبیا ویژگیهای یکسان بسیاری دارند بلکه شخصیتهای این دو جهان نیز با هم در تعامل هستند. از طریق خاطرات صوتی و لحظات درون بازی به بازیباز نشان داده میشود که این دو شهر تا چه اندازه در هم تنیده هستند.
این یک تکه از روایت فوقالعاده داستان است که به بازیبازها اجازه میدهد تا شباهتهای این دو شهر را درک کنند. گوش دادن به خاطرات صوتی تعامل Fink با Suchong نه تنها نکتهای مهم برای داستان است، بلکه لحظهای عالی است که به چرخهی داستان بازی کمک میکند.
تا این لحظه تنها چیزی که از این دشمنان افسانهای دیدید اجساد تکه تکه شده و اسپلایسرهای وحشتناک بودند که در راهروهای رپچر پرسه میزدند. بعد از شکست دادن دکتر استینمن وظیفه دارید اولین بیگ ددی را بکشید و این بسیار وحشتناک است. اولین مبارزه نه تنها بسیار دشوار است بلکه به شما کمک میکند تا روشهای مختلف مبارزه در این بازی را کشف کنید.
آیا میخواهید یک تیربار را هک کنید تا حواس دشمنان را پرت کنید یا با شات گان خود به سمت یک مبارزه مستقیم میروید و یا بیگ ددی را به سمت یک دوربین میکشید تا آژیر خطر به صدا در بیاید؟ همهی اینها گزینههای مناسبی هستند و همانند یک آزمایش نهایی در مراحل آموزش بازیباز عمل میکنند.
پایان بایوشاک انفنیت در نگاه اول میتواند کاملاً گیج کننده باشد اما این افشای بزرگ که بوکر دوئت در واقع همان کامستاک از یک واقعیت متفاوت است اصلاً چیزی نبود که قابل پیشبینی باشد. این موضوع نه تنها درک شما از شخصیت اصلی را تغییر میدهد بلکه به پیچیده شدن رابطه شما و الیزابت نیز منجر میشود. در اینجا شما هم یک هیولا هستید و هم یک شوالیه که میخواهید "یک" دختر را نجات دهید. این یک ایده و مفهومی است که در بسیاری از مدیومها مورد بررسی قرار نگرفته است.
در حالی که کلیت پایان بایوشاک انفنیت ممکن است پیچیدگی آن را بیش از حد جلوه دهد اما این پرده آخر کمک میکند تا این بازی دنبالهای فوقالعاده برای یک عنوان افسانهای باشد.
یکی از بزرگترین پیچشها در تمام داستانهای تخیلی، افشاگری بزرگی است که در بایوشاک اتفاق میافتد و آن هم این است که شما در تمام طول تجربه بازی بایوشاک در حقیقت تحت کنترل ذهنی بودید. علاوه بر این به شما گفته میشود، اطلس دوست داشتنی که در حال کمک به او بودید در حقیقت فانتین جنایتکار است و از شما به عنوان راهی برای کشتن اندرو رایان استفاده میکند. این یکی از بزرگترین خیانتهای دنیای بازیها محسوب میشود که به لطف اجرای ماهرانه صداپیشهها، به خلق یک شاهکار انجامیده است. به ندرت اتفاق میافتد که بازیهای ویدیویی بتوانند چنین احساسات قدرتمندی مانند خشم را در بازیباز برانگیزند اما درک این موضوع که در تمام طول بازی مورد استفاده قرار گرفتهاید، مطمئناً باعث ایجاد چنین حسی میشوند.
مجموعه بایوشاک در هر دو بعد داستان و بازی اثری فوقالعاده محسوب میشود که به شکل ماهرانهای داستان و گیم پلی را با هم تلفیق میکند. در حالی که صدها لحظه فوقالعاده در بازی وجود دارد، این لحظات لیست شده به عنوان بهترین لحظات هر سه بازی میباشند.
آخرین ویرایش: