استاکر، قدم به داخل زون می گذارد.
در گوشه ای از خیابان، سد بندی از یاغیان دیده می شود. استاکر، آرام و آهسته قدم به جلو گذاشته و به سنگری که مدنظرش است نزدیک تر می شود. شانسش ته کشیده و یاغی ای او را می بیند. به دنبالش، ندای چیکی بریکی ها به هوا برخواسته و گلوله ها به سوی استاکر باران. مهمات و...