به افتخار 10 سال جنون، خون و هانترهای گمشده در کابوس!
ده سال از زمانی که برای اولین بار پای هانترها به خیابانهای مهگرفته و نفرینشدهی یارنام باز شد میگذره!
جایی که بین بوی خون و وحشت، حقیقتی پیچیده از جنون و اراده دفن شده بود. از اولین قدمهای لرزانمون در کلینیک Iosefka تا زمانی که به عمق کابوسهای منسیس فرو رفتیم، بلادبورن فقط یک بازی نبود، یک تجربه بود؛ تجربهای که مرزهای ترس و اشتیاق رو در هم کوبید.
از نخستین برخوردمون با Cleric Beast که غرشش دل هر تازهواردی رو خالی میکرد، تا زمانی که زیر نور ماه پالیده و چشمهای خالی از احساس روم شروع به زمزمه کردیم، هر لحظهاش پر از مبارزه با خودمون بود. وقتی گسکوئین دیوانه در میان قبرها فریاد زد و چهرهاش به کابوس وحشیان پیوست، فهمیدیم که اینجا چیزی بیشتر از یک شکار ساده در جریان است.
اینجا سرزمین نفرینهاست!
سرزمینی که در اون، هر کس که دنبال "پالایش" میگرده، باید اول به اعماق جنونش فرو بره.
بلادبورن قصهی شکسته شدن ارادهی انسانه؛ قصهی تلاش بیوقفه برای پیدا کردن جوابی که هرگز داده نمیشه. از حیاطهای ساکت Upper Cathedral Ward تا دخمههای خفقانآور Chalice Dungeon، همه جا پر از نشانههایی بود که فقط اونایی که از مرز جنون عبور کردن، میفهمیدن.
باسهایی که بهجای قهرمان، کابوسهای دفنشده بودن!
از ابهت بیرحمانهی Gehrman، که شاید پدر هانترها بود، تا Orphan of Kos، که گریههای دردناک و انتقامش از جنس حقیقت بود.
هانتر بودن در بلادبورن یعنی مردن، یعنی شکستن، یعنی زانو زدن مقابل ناشناختهها و باز هم برخاستن، چون امیدی به رهایی نیست.
تو این دنیا، خشم و ضعف، ایمان و شک، همه یکجا جمع شدن.
ما نه فقط برای خون، بلکه برای فهمیدن جنونی که یارنام رو بلعیده بود، قدم زدیم؛ برای دیدن حقیقت پشت نقابهای "Great Ones"، برای فهمیدن اینکه شاید "Pale Blood" چیزی جز یک توهم نباشه!
ده سال گذشت، ولی هنوز وقتی صدای گریهی بچهی نامیرا توی Mergo's Loft میپیچه، قلبمون میلرزه. هنوز وقتی که Moon Presence پایین میاد و چشماش توی سیاهی میدرخشه، حس میکنیم که بخشی از کابوسهای یارنام همیشه تو وجودمونه. بلادبورن هیچوقت کهنه نمیشه، چون هر بار که برمیگردیم، یه تکه دیگه از جنون خودمون رو توش پیدا میکنیم.
به افتخار بلادبورن؛ به افتخار هانترهایی که مرگ رو شکست دادن و به دیوانگی سلام کردن
به افتخار همهی کسانی که کابوس رو دیدن و تسلیم نشدن.
به افتخار ده سال خون، کابوس و حقیقتهای از یاد رفته!
ده سال از زمانی که برای اولین بار پای هانترها به خیابانهای مهگرفته و نفرینشدهی یارنام باز شد میگذره!
جایی که بین بوی خون و وحشت، حقیقتی پیچیده از جنون و اراده دفن شده بود. از اولین قدمهای لرزانمون در کلینیک Iosefka تا زمانی که به عمق کابوسهای منسیس فرو رفتیم، بلادبورن فقط یک بازی نبود، یک تجربه بود؛ تجربهای که مرزهای ترس و اشتیاق رو در هم کوبید.
از نخستین برخوردمون با Cleric Beast که غرشش دل هر تازهواردی رو خالی میکرد، تا زمانی که زیر نور ماه پالیده و چشمهای خالی از احساس روم شروع به زمزمه کردیم، هر لحظهاش پر از مبارزه با خودمون بود. وقتی گسکوئین دیوانه در میان قبرها فریاد زد و چهرهاش به کابوس وحشیان پیوست، فهمیدیم که اینجا چیزی بیشتر از یک شکار ساده در جریان است.
اینجا سرزمین نفرینهاست!
سرزمینی که در اون، هر کس که دنبال "پالایش" میگرده، باید اول به اعماق جنونش فرو بره.
بلادبورن قصهی شکسته شدن ارادهی انسانه؛ قصهی تلاش بیوقفه برای پیدا کردن جوابی که هرگز داده نمیشه. از حیاطهای ساکت Upper Cathedral Ward تا دخمههای خفقانآور Chalice Dungeon، همه جا پر از نشانههایی بود که فقط اونایی که از مرز جنون عبور کردن، میفهمیدن.
باسهایی که بهجای قهرمان، کابوسهای دفنشده بودن!
از ابهت بیرحمانهی Gehrman، که شاید پدر هانترها بود، تا Orphan of Kos، که گریههای دردناک و انتقامش از جنس حقیقت بود.
هانتر بودن در بلادبورن یعنی مردن، یعنی شکستن، یعنی زانو زدن مقابل ناشناختهها و باز هم برخاستن، چون امیدی به رهایی نیست.
تو این دنیا، خشم و ضعف، ایمان و شک، همه یکجا جمع شدن.
ما نه فقط برای خون، بلکه برای فهمیدن جنونی که یارنام رو بلعیده بود، قدم زدیم؛ برای دیدن حقیقت پشت نقابهای "Great Ones"، برای فهمیدن اینکه شاید "Pale Blood" چیزی جز یک توهم نباشه!
ده سال گذشت، ولی هنوز وقتی صدای گریهی بچهی نامیرا توی Mergo's Loft میپیچه، قلبمون میلرزه. هنوز وقتی که Moon Presence پایین میاد و چشماش توی سیاهی میدرخشه، حس میکنیم که بخشی از کابوسهای یارنام همیشه تو وجودمونه. بلادبورن هیچوقت کهنه نمیشه، چون هر بار که برمیگردیم، یه تکه دیگه از جنون خودمون رو توش پیدا میکنیم.
به افتخار بلادبورن؛ به افتخار هانترهایی که مرگ رو شکست دادن و به دیوانگی سلام کردن
به افتخار همهی کسانی که کابوس رو دیدن و تسلیم نشدن.
به افتخار ده سال خون، کابوس و حقیقتهای از یاد رفته!
Fear the old blood