ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Silent Dream" data-source="post: 3093807" data-attributes="member: 43016"><p><strong>Ernest Baldwin</strong></p><p>ارنست بالادوین عضو آنچه که ممکنه طبقه اشراف جامعه سایلنت هیل خونده بشه بود. صاحب یک عمارت بزرگ و لوکس با کتابخونه هایی پر از کتاب های سخت. چندسال پیش اون به همراه دخترش امی(amy) که مرکز توجه و معنای زندگیش بود با خوشحالی زندگی میکرد اما...نوامبر...ماهی غم انگیز...10 سال پیش در ماه نوامبر امی بالادوین کوچولو از پنجره به پایین پرتاب شد. یه حادثه, که تقصیر هیچکس نبود. اون توسط خدا در سن 7 سالگی گرفته شد("خدا بیش از حد اون رو دوست داشت. 7 سال زمان کافی نبود"). اما با مرگ امی, رویه زندگی ارنست هم تغییر کرد. اون فرزندش رو از دست داده بود, معنای زندگیش رو, امید و آیندش رو("بعد از مرگ تو تمام چیزی که باقی مونده نامیدیست و آینده ای بی معنا")...زندگیش متوقف شد, اون بدون امی نمیتونست ادامه بده("جیمز رو به یاد بیارید.جیمز: بدون تو من دیگه نمیتونم ادامه بدم. من نمیتونم بدون تو زندگی کنم.") اما اون هنوز امیدواره. ارنست یجورایی با مراسم Holy Assumption آشنا میشه. آیا خدایان باستانی درخواست ارنست رو میشنوند؟ آیا اونها به دخترش زندگی رو برمیگردونند؟ به هرحال اون راه دیگه ای برای امتحان نداشت. اون زندگی خودش رو قربانی کرد تا دخترش رو زنده کنه. آیا اون به معجزه معتقده؟ به عبارت ساده نه اعتقاد نداره. وقتی ماریا میپرسه:"تو واقعاََ فکر میکنی همچین چیزی کار میکنه؟" اون تنها با تردید میگه:"نمیدونم..." علاوه بر این, اون مراسم Holy Assumption رو تکمیل نکرد چون نتونست White Chrism رو پیدا کنه. ما میتونیم ببینیم که در اعماق روحش بالادوین هرگز به چنین مراسم اسرار آمیزی برای برگردوندن دخترش اعتقاد نداشته. بعد از این که اون خودش رو از بند گوشت رها کرد و قدرت آسمان رو دریافت کرد, در دنیای خاطراتش, ناخودآگاهش زندانی میشه. اما از اونجایی که ارنست به زنده شدن امی اعتقاد نداشت, پس معجزه ای در این دنیا هم رخ نمیده. حالا اون محکوم به اینه که برای همیشه در تنهایی و ناامیدی ابدی به سر ببره. اگر اون فقط اعتقاد داشت, همه چیز متفاوت میشد...زمان زیادی از اون موقعه گذشت ولی کسی ساکن عمارت بالادوین نشد. شایعات شومی در رابطه با عمارت تسخیر شده بالادوین در سطح شهر پخش شد. ارنست تمام این مدت در دنیای خودش زندانی شده بود. اون نمیتونست که خانه خاطراتش رو ترک کنه. در ابتدا, اون متوجه نشد که مرده, اما به زودی متوجه حقیقت شد("با گذشت زمان من فهمیدم که دیگه نمیتونم این خونه رو ترک کنم"). اون برای همیشه در این دنیای تنها خواهد بود-اما این برای ارنست خوبه. بقیه فقط اون رو ناراحت میکنند, مزاحم خلوتش میشند. ارنست هنوز فراموش نکرده - اون روز هنوز هم در خاطرات ارنست زندگی میکنه. یه سری چیزایی هست که ما میتونیم فراموش کینم و یه سری چیزایی هم هست که هرگز نمیتونیم فراموش کنیم. اون نمیدونست که چه چیزی بدتر هست - فراموش کردن یا به یاد داشتن. از یک طرف این خاطرات دردناک بود, اون ازشون رنج میبرد اما از طرف دیگه امی به زندگی در افکار پدرش ادامه میداد. و فراموش کردن امی به معنای فراومش کردن عزیزترین خاطرات بود. بنابراین ارنست غرق در ماتم بی پایان دخترش شد, و بخشی از سایلنت هیل شد...اما به تازگی اتفاقات عجیبی رخ میده. دنیای ارنست شروع به تداخل با دنیای شخص دیگه ای به اسم جیمز ساندرلند میکنه. میتونه به خاطر این باشه که این دو نفر شبیه بهم هست؟ جیمز و ارنست کسانی رو که دوست داشتند از دست دادند و حالا اراده ای برای ادامه زندگی ندارند. چنین چیزی رو نمیشه فهمید-اما این واقعیت باقیست. سکوت عمارت بالادوین با اومدن ماریا از دنیا جیمز شکسته میشه. ارنست میتونه دنیا جیمز رو درست مثل ماریا که دنیا اون رو درک میکنه, درک کنه و به راز تولد اون پی میبره.("تو در این شهر متولد شدی"). حالا ارنست یک بار دیگه امیدوار میشه. حتی اگر نتونه عمارت ترک کنه تا White Chrism رو پیدا کنه, میتونه از ماریا برای این کار استفاده کنه.("ماریا....؟پس تو باید...برای همینه. برای همینه که تو میتونی منو ببینی. پس این شاید بدین معناست که میتونم به معجزه هم امید داشته باشم؟ توی آپارتمان شیشه ای هست که توش مایع سفید رنگ وجود داره."). با این که ارنست هنوز به موفقیت خودش شک داره, حداقل امیدواره که اگر مراسم به درستی انجام بشه ممکنه که معجزه رخ بده. قابل درک هست که بالادوین بعد از این که دستش به White Chrism برسه یک بار دیگه تلاش میکنه تا مراسم Holy Assumption رو انجام بده. اما این مراسم دختر اون رو برمیگردونه؟ جواب این سوال مشخص نیست. خب این دنیای اونه, و تنها چیزهایی رخ میده که اون بهشون متعقد باشه.</p><p></p><p>معنای نام اون در خوده بازی مشخص میشه. اسم اون از Ernest Hemingway گرفته شده که در سال 1961 خودکشی کرد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Silent Dream, post: 3093807, member: 43016"] [B]Ernest Baldwin[/B] ارنست بالادوین عضو آنچه که ممکنه طبقه اشراف جامعه سایلنت هیل خونده بشه بود. صاحب یک عمارت بزرگ و لوکس با کتابخونه هایی پر از کتاب های سخت. چندسال پیش اون به همراه دخترش امی(amy) که مرکز توجه و معنای زندگیش بود با خوشحالی زندگی میکرد اما...نوامبر...ماهی غم انگیز...10 سال پیش در ماه نوامبر امی بالادوین کوچولو از پنجره به پایین پرتاب شد. یه حادثه, که تقصیر هیچکس نبود. اون توسط خدا در سن 7 سالگی گرفته شد("خدا بیش از حد اون رو دوست داشت. 7 سال زمان کافی نبود"). اما با مرگ امی, رویه زندگی ارنست هم تغییر کرد. اون فرزندش رو از دست داده بود, معنای زندگیش رو, امید و آیندش رو("بعد از مرگ تو تمام چیزی که باقی مونده نامیدیست و آینده ای بی معنا")...زندگیش متوقف شد, اون بدون امی نمیتونست ادامه بده("جیمز رو به یاد بیارید.جیمز: بدون تو من دیگه نمیتونم ادامه بدم. من نمیتونم بدون تو زندگی کنم.") اما اون هنوز امیدواره. ارنست یجورایی با مراسم Holy Assumption آشنا میشه. آیا خدایان باستانی درخواست ارنست رو میشنوند؟ آیا اونها به دخترش زندگی رو برمیگردونند؟ به هرحال اون راه دیگه ای برای امتحان نداشت. اون زندگی خودش رو قربانی کرد تا دخترش رو زنده کنه. آیا اون به معجزه معتقده؟ به عبارت ساده نه اعتقاد نداره. وقتی ماریا میپرسه:"تو واقعاََ فکر میکنی همچین چیزی کار میکنه؟" اون تنها با تردید میگه:"نمیدونم..." علاوه بر این, اون مراسم Holy Assumption رو تکمیل نکرد چون نتونست White Chrism رو پیدا کنه. ما میتونیم ببینیم که در اعماق روحش بالادوین هرگز به چنین مراسم اسرار آمیزی برای برگردوندن دخترش اعتقاد نداشته. بعد از این که اون خودش رو از بند گوشت رها کرد و قدرت آسمان رو دریافت کرد, در دنیای خاطراتش, ناخودآگاهش زندانی میشه. اما از اونجایی که ارنست به زنده شدن امی اعتقاد نداشت, پس معجزه ای در این دنیا هم رخ نمیده. حالا اون محکوم به اینه که برای همیشه در تنهایی و ناامیدی ابدی به سر ببره. اگر اون فقط اعتقاد داشت, همه چیز متفاوت میشد...زمان زیادی از اون موقعه گذشت ولی کسی ساکن عمارت بالادوین نشد. شایعات شومی در رابطه با عمارت تسخیر شده بالادوین در سطح شهر پخش شد. ارنست تمام این مدت در دنیای خودش زندانی شده بود. اون نمیتونست که خانه خاطراتش رو ترک کنه. در ابتدا, اون متوجه نشد که مرده, اما به زودی متوجه حقیقت شد("با گذشت زمان من فهمیدم که دیگه نمیتونم این خونه رو ترک کنم"). اون برای همیشه در این دنیای تنها خواهد بود-اما این برای ارنست خوبه. بقیه فقط اون رو ناراحت میکنند, مزاحم خلوتش میشند. ارنست هنوز فراموش نکرده - اون روز هنوز هم در خاطرات ارنست زندگی میکنه. یه سری چیزایی هست که ما میتونیم فراموش کینم و یه سری چیزایی هم هست که هرگز نمیتونیم فراموش کنیم. اون نمیدونست که چه چیزی بدتر هست - فراموش کردن یا به یاد داشتن. از یک طرف این خاطرات دردناک بود, اون ازشون رنج میبرد اما از طرف دیگه امی به زندگی در افکار پدرش ادامه میداد. و فراموش کردن امی به معنای فراومش کردن عزیزترین خاطرات بود. بنابراین ارنست غرق در ماتم بی پایان دخترش شد, و بخشی از سایلنت هیل شد...اما به تازگی اتفاقات عجیبی رخ میده. دنیای ارنست شروع به تداخل با دنیای شخص دیگه ای به اسم جیمز ساندرلند میکنه. میتونه به خاطر این باشه که این دو نفر شبیه بهم هست؟ جیمز و ارنست کسانی رو که دوست داشتند از دست دادند و حالا اراده ای برای ادامه زندگی ندارند. چنین چیزی رو نمیشه فهمید-اما این واقعیت باقیست. سکوت عمارت بالادوین با اومدن ماریا از دنیا جیمز شکسته میشه. ارنست میتونه دنیا جیمز رو درست مثل ماریا که دنیا اون رو درک میکنه, درک کنه و به راز تولد اون پی میبره.("تو در این شهر متولد شدی"). حالا ارنست یک بار دیگه امیدوار میشه. حتی اگر نتونه عمارت ترک کنه تا White Chrism رو پیدا کنه, میتونه از ماریا برای این کار استفاده کنه.("ماریا....؟پس تو باید...برای همینه. برای همینه که تو میتونی منو ببینی. پس این شاید بدین معناست که میتونم به معجزه هم امید داشته باشم؟ توی آپارتمان شیشه ای هست که توش مایع سفید رنگ وجود داره."). با این که ارنست هنوز به موفقیت خودش شک داره, حداقل امیدواره که اگر مراسم به درستی انجام بشه ممکنه که معجزه رخ بده. قابل درک هست که بالادوین بعد از این که دستش به White Chrism برسه یک بار دیگه تلاش میکنه تا مراسم Holy Assumption رو انجام بده. اما این مراسم دختر اون رو برمیگردونه؟ جواب این سوال مشخص نیست. خب این دنیای اونه, و تنها چیزهایی رخ میده که اون بهشون متعقد باشه. معنای نام اون در خوده بازی مشخص میشه. اسم اون از Ernest Hemingway گرفته شده که در سال 1961 خودکشی کرد. [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft