ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Silent Dream" data-source="post: 3092243" data-attributes="member: 43016"><p style="text-align: center"><strong><span style="font-size: 12px">Maria</span></strong></p> <p style="text-align: center"><img src="http://www.silenthillmemories.net/sh2/characters/maria.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p>ماریا - قسمت اول (واقعی)</p><p>سن: 25 سال</p><p>شغل: رقاص</p><p>زمانی که جیمز به Heaven's Night میرفته رقاصی رو میبینه که با نام "ماریا" در اونجا کار میکنه. اگر به پوستر او در سایلنت هیل 2 (در دستشویی ابتدای بازی) و در سایلنت هیل 3(Heaven's Night) دقت کنیم, متوجه میشویم که اون در واقع موهای بلند و مشکی داره. جیمز چهره اون رو به یاد نمیاره اما اسمش توی حافظش باقی میمونه.(شاید به خاطر شباهت اسم اون به همسرش و هم سن بودن)</p><p></p><p>ماریا - قسمت دوم (ناخودآگاه)</p><p>مری هنوز در پیله درد و تنهایی خودش زندانیه, رویاهای بی قرار سایلنت هیل. اما یک روز پروانه ای زیبا از درون این پیله پدیدار میشه. این پروانه شبیه چیه؟ </p><p>سه سال طولانی سخت و دردناک. جیمز خسته بود, خسته از انتظار , خسته از امید. اون قبل از این هم میدونست که مری رو از دست داده و با مرگش شادمانی اون هم از بین میره. رنج, ناامیدی, تنهایی...و به همین دلیله که شما نیاز به این شخص "ماریا" دارید. جیمز به کسی نیاز داشت, کسی که بخواد به اون نزدیک بشه, که بخواد از اون حمایت کنه. کسی که جایگزین مری بشه. و بعدش اون برای خودش یه مری جدید ساخت - یه زن فوقالعاده که اون رو به تمام آرزوهاش میرسونه و شادی از دست رفته رو به اون برمیگردونه.</p><p></p><p>ماریا در جهان جیمز وجود داره(خاطراتش از شهر), به خاطر این که جیمز اون رو به این مکان پیوند داده. تنها هدف اون تحقق بخشیدن به خواسته های جیمزـه("من میتونم ماله تو باشم...من به خاطر تو برای همیشه این جا میمونم...و هرگز سر تو داد نمیکشم و کاری نمیکنم که احساس بدی بکنی. این چیزیه که توی میخوای"). خوده جیمز دلیل وجود ماریاست-سرنوشت اون, خالق اون. ماریا هیچ گذشته ای نداره(در ابتدا اون فکر میکنه که یه رقاص واقعی هست اما خیلی زود متوجه میشه که در مورد خودش هیچی نمیدونه) و حتی هیچ آینده ای(اون حتی واقعی نیست). زندگی تنها برای کسی که دوستش داره. وحشتناکترین چیز اینه که عشقش علاقه ای به اون نداره.("ماریا...؟تویی...اما من دیگه به تو هیچ احتیاجی ندارم." - "دختر رویاها" تنها اسباب بازی برای ذهن مجروح اون بود و حالا جیمز اون رو به دور پرتاب میکنه) اون به مری احتیاج داره. </p><p>حالا که اون یک بار دیگه امید به دست آورده(نامه) ماریا هدف خودش رو از دست داده.(ماریا در حالی که اسلحه ای در دستش داره به خودش میگه:"من هیچ دلیلی برای ادامه زندگی ندارم."). اون توسط فردی که عاشقش هست رها میشه.("وقتی که بیدار شدم, کاملاََ تنها بودم"). اون باید چیکار کنه؟ سعی کنه تا عشق جیمز رو به دست بیاره؟ ("بجنگم و زندگی کنم") و یا تسلیم بشه و از زندگی دست بکشه؟ ماریا نمیتونه تنها باقی بمونه, اون برای هدفی دیگه ای هم ایجاد شده: این که با مردم خودمونی باشه, اجتماعی باشه...به خاطر تصورات جیمز...بنابراین اون سعی میکنه تا یه نفر رو تو شهر پیدا کنه. کسی که بتونه دلیلی برای زندگی اون باشه. اما تمام اینها بیهودست, تنها ساکنان دنیای جیمز, هیولاها و خوده ماریاست. اما همونطور که قبلاََ در این مقاله ذکر کردم, دنیای ناخودآگاه توانایی ترکیب و ادغام شدن به White Noiz رو داره. در یک لحظه دنیای جیمز ساندرلند با دنیا ارنست بالادوین ارتباط برقرار میکنه. درنهایت ماریا کسی رو پیدا میکنه تا باهاش حرف بزنه.(و در دنیاش جستجو کنه- عمارتی از خاطرات). اما ماریا باز به همون معضل برخورد میکنه-ارنست به اون احتیاجی نداره.("منو تنهام میذاری؟"). مهم نیست که چقدر تلاش میکنه تا به ارنست نزدیک بشه. همش بی فایدست. ارنست فقط از اون استفاده میکنه تا به White Chrism برسه - - چیزی که برای زنده کردن دخترش مورد نیاز هست.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Silent Dream, post: 3092243, member: 43016"] [CENTER][B][SIZE=3]Maria[/SIZE][/B] [IMG]http://www.silenthillmemories.net/sh2/characters/maria.jpg[/IMG] [/CENTER] ماریا - قسمت اول (واقعی) سن: 25 سال شغل: رقاص زمانی که جیمز به Heaven's Night میرفته رقاصی رو میبینه که با نام "ماریا" در اونجا کار میکنه. اگر به پوستر او در سایلنت هیل 2 (در دستشویی ابتدای بازی) و در سایلنت هیل 3(Heaven's Night) دقت کنیم, متوجه میشویم که اون در واقع موهای بلند و مشکی داره. جیمز چهره اون رو به یاد نمیاره اما اسمش توی حافظش باقی میمونه.(شاید به خاطر شباهت اسم اون به همسرش و هم سن بودن) ماریا - قسمت دوم (ناخودآگاه) مری هنوز در پیله درد و تنهایی خودش زندانیه, رویاهای بی قرار سایلنت هیل. اما یک روز پروانه ای زیبا از درون این پیله پدیدار میشه. این پروانه شبیه چیه؟ سه سال طولانی سخت و دردناک. جیمز خسته بود, خسته از انتظار , خسته از امید. اون قبل از این هم میدونست که مری رو از دست داده و با مرگش شادمانی اون هم از بین میره. رنج, ناامیدی, تنهایی...و به همین دلیله که شما نیاز به این شخص "ماریا" دارید. جیمز به کسی نیاز داشت, کسی که بخواد به اون نزدیک بشه, که بخواد از اون حمایت کنه. کسی که جایگزین مری بشه. و بعدش اون برای خودش یه مری جدید ساخت - یه زن فوقالعاده که اون رو به تمام آرزوهاش میرسونه و شادی از دست رفته رو به اون برمیگردونه. ماریا در جهان جیمز وجود داره(خاطراتش از شهر), به خاطر این که جیمز اون رو به این مکان پیوند داده. تنها هدف اون تحقق بخشیدن به خواسته های جیمزـه("من میتونم ماله تو باشم...من به خاطر تو برای همیشه این جا میمونم...و هرگز سر تو داد نمیکشم و کاری نمیکنم که احساس بدی بکنی. این چیزیه که توی میخوای"). خوده جیمز دلیل وجود ماریاست-سرنوشت اون, خالق اون. ماریا هیچ گذشته ای نداره(در ابتدا اون فکر میکنه که یه رقاص واقعی هست اما خیلی زود متوجه میشه که در مورد خودش هیچی نمیدونه) و حتی هیچ آینده ای(اون حتی واقعی نیست). زندگی تنها برای کسی که دوستش داره. وحشتناکترین چیز اینه که عشقش علاقه ای به اون نداره.("ماریا...؟تویی...اما من دیگه به تو هیچ احتیاجی ندارم." - "دختر رویاها" تنها اسباب بازی برای ذهن مجروح اون بود و حالا جیمز اون رو به دور پرتاب میکنه) اون به مری احتیاج داره. حالا که اون یک بار دیگه امید به دست آورده(نامه) ماریا هدف خودش رو از دست داده.(ماریا در حالی که اسلحه ای در دستش داره به خودش میگه:"من هیچ دلیلی برای ادامه زندگی ندارم."). اون توسط فردی که عاشقش هست رها میشه.("وقتی که بیدار شدم, کاملاََ تنها بودم"). اون باید چیکار کنه؟ سعی کنه تا عشق جیمز رو به دست بیاره؟ ("بجنگم و زندگی کنم") و یا تسلیم بشه و از زندگی دست بکشه؟ ماریا نمیتونه تنها باقی بمونه, اون برای هدفی دیگه ای هم ایجاد شده: این که با مردم خودمونی باشه, اجتماعی باشه...به خاطر تصورات جیمز...بنابراین اون سعی میکنه تا یه نفر رو تو شهر پیدا کنه. کسی که بتونه دلیلی برای زندگی اون باشه. اما تمام اینها بیهودست, تنها ساکنان دنیای جیمز, هیولاها و خوده ماریاست. اما همونطور که قبلاََ در این مقاله ذکر کردم, دنیای ناخودآگاه توانایی ترکیب و ادغام شدن به White Noiz رو داره. در یک لحظه دنیای جیمز ساندرلند با دنیا ارنست بالادوین ارتباط برقرار میکنه. درنهایت ماریا کسی رو پیدا میکنه تا باهاش حرف بزنه.(و در دنیاش جستجو کنه- عمارتی از خاطرات). اما ماریا باز به همون معضل برخورد میکنه-ارنست به اون احتیاجی نداره.("منو تنهام میذاری؟"). مهم نیست که چقدر تلاش میکنه تا به ارنست نزدیک بشه. همش بی فایدست. ارنست فقط از اون استفاده میکنه تا به White Chrism برسه - - چیزی که برای زنده کردن دخترش مورد نیاز هست. [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft