ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
Halo Cryptum
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Timeless One" data-source="post: 1697634" data-attributes="member: 7691"><p>چند ساعتی در خیابان سرگردان بودم. از دری گذشتم که به زیر زمین میرفت. جایی که از آن بویی سمّی مرگ و جنازه خارج میشد. تعدادی حشره از در خارج شدند و من را احاطه کردند و حرکاتی مخصوص را انجام میدادند. "آنها قستمی از Marontik هستند که فقط وجود مرگ را بررسی میکنن. پادشاهان و ملکه های باستانی در موم و عسل پیچیده شده اند و قرن هاست که منتظر تو هستند"</p><p>احساس دردی مبهم، وجود مرا فرا گرفت. حشره ها را رد کردم. آنها بعد از مدتی رفتند و من هرگز تا آن حد احساس خطر نکرده بودم. به نظر می آمد افراد اینجا در گذشته با Forerunner ها تجربیاتی داشته اند و لباس هایی شبیه آنها را داشتند. اما Ancilla گفت شیفته قوانین Librarian شده است. قوانینی که شامل احترام به Forerunner ها و احتیاط نسبت به غریبه ها و همه چیز میشد. </p><p>آسمان Marontik پر بود از سفینه های قدیمی با رنگ های مختلف. بعضی هایشان واقعا ترسناک به نظر میرسیدند. این سفینه ها تجار، نظامیان و مسافران را جابجا میکردند. من نگران بودم که تبدیل به غذا شوم !! زیرا انسان ها گوشت میخوردند !</p><p>سکوی بالن ها به طور منظم و سرگیجه آوری آنها را برای رفت و آمد به نقاط مختلف شهر آماده میکرد. Ancilla ی من به من یاد داد که برای رفتن به مرکز شهر باید پول آن را پرداخت کنم. وقتی هم که اشاره کردم پولی ندارم، او مکان نزدیکی را بهم نشان داد که در آن مقداری پول قدیمی وجود داشت. اما انسان هنوز هم در بعضی جاها از آن استفاده میکردند.</p><p>در پای آسانسور سکو، کرایه را پرداخت کردم. مامور با شک و تردید به پول های قدیمی نگاه کرد. تنها بعد از مشورت با همکارش پول پرداختی را قبول کرد و به من اجازه عبور داد. سفر یک ساعت زمان برد. بالن زمانی بر روی سکوی مرکز شهر فرود آمد که تقریبا داشت شب میشد. فانوس ها خیابان های پرپیچ و خم و تاریک را روشن کرده، و سایه های بلندی را به وجود آورده بودند. </p><p>در بزرگترین بازار Marontik ، آنشیلای من بهم گفت که سال ها قبل تعدادی انسان راهنما (که جای گنجینه ها را میدانستند) وجود داشتند. ممکن است هنوز بعضی از آنها که الآن وجود دارند راه رسیدن به محل و مرکز گنجینه ها و افسانه های محلی را بدانند. به زودی انسان ها خواهند خوابید. شرایطی که من تجربه کمی در مورد آن داشتم. بنابراین باید زودتر حرکت میکردیم. او گفت: "اگر این ماجراجویی چیزیه که دنبالش میگردی، اینجا جایی هست که بیشتر از هرجای دیگه ای میتونی بهش میرسی"</p><p>در داخل کوچه های پرپیچ و خم وارد کافه ای به اسم River-Stone شدم. با زن چاغی که مسئول آنجا بود صحبت، و از قصدم در مورد ماجراجویی و هدفم و گنجینه هایی که دنبالشان بودم به او گفتم. او مرا به سمت مرد جوانی برد و گفت: "اون به کارت میاد. (طبق افسانه ها) یک گنجینه مهم اینجا تو Erde-Tyrene وجود داره Forerunner جوان. و مطمئنا سفرت خطرناک و پر از مشکلات هست و من فقط اون پسر رو برای همچین کاری میشناسم"</p><p>این اولین باری بود که من با چاکاس ملاقات کردم. او به من خیره شده بود. شاید دنبال این بود که ببیند قبلا همدیگر را دیده ایم یا نه؟ یا شاید دنبال نقطه ضعیفی در زره ام میگشت. </p><p>"من کشف راز و گنجینه و این چیزا ب رو دوست دارم" Chakas ادامه داد: " منم مثل تو دنبال اون کتیبه گم شده هستم. این هدف چ مورد علاقم هست. میتونیم تو این راه باهم دوست باشم، مگه نه ؟"</p><p>من میدانستم که انسان ها به عنوان یک نژاد پایین تر، فریبکار بودند. هنوز انتخاب های دیگه ای داشتم؛ اما امکانات و منابع ام زیاد نبود و باید عجله میکردم. چند ساعت بعد او مرا به خیابانی در محله ای نزدیک آنجا برد و به سوی مردی که توسط گروهی اوباش جوان و دو زن قرار داشت رفتیم. فلورین را به من معرفی کرد.</p><p>فلورین گفت که اجداد او یکبار به جزیره ای حلقه مانند در مرکز دهانه آب های طوفانی و مواج رفته اند. به آنجا Djamonkin Augh میگویند. او گفت در آنجا هنوز منطقه ای وجود دارد که کتیبه هاب باستانی زیادی را در خود جای داده است. </p><p>پرسیدم: "مربوط به Precursor ها میشود؟"</p><p>گفت: "اونا کین؟"</p><p>"اربابان باستانی. قبل از Forerunner ها"</p><p>" شاید! گنیجنه ها خیلی قدیمی هستند" Florian نگاهی به من انداخت و دهانش را پشت دستش پاک کرد. </p><p>پرسیدم: " Organon چی؟"</p><p>نه Chakas و نه Florian با این اسم آشنا نبودند. ولی احتمال آن را هم به من دادند.</p><p>*****</p><p>کروی قایق از هم جدا شدند و در جعبه Calliope را باز کردند. انسانی به نام Chamanune با دست هایش و مقداری چوب و ابزار جعبه صدایی به وجود آورد و مکانیزم قایق و آهنگ را مجددا از اول به کار انداخت. و آهنگ دیگری از قایق پخش شد. Chakas به پشت قایق رفت. هنوز نگران بود ! "موسیقی آرام گل های وحشی"</p><p>Chamanune گفت: " حالا باید فقط صبر کنیم و نتیجه رو ببینیم"</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Timeless One, post: 1697634, member: 7691"] چند ساعتی در خیابان سرگردان بودم. از دری گذشتم که به زیر زمین میرفت. جایی که از آن بویی سمّی مرگ و جنازه خارج میشد. تعدادی حشره از در خارج شدند و من را احاطه کردند و حرکاتی مخصوص را انجام میدادند. "آنها قستمی از Marontik هستند که فقط وجود مرگ را بررسی میکنن. پادشاهان و ملکه های باستانی در موم و عسل پیچیده شده اند و قرن هاست که منتظر تو هستند" احساس دردی مبهم، وجود مرا فرا گرفت. حشره ها را رد کردم. آنها بعد از مدتی رفتند و من هرگز تا آن حد احساس خطر نکرده بودم. به نظر می آمد افراد اینجا در گذشته با Forerunner ها تجربیاتی داشته اند و لباس هایی شبیه آنها را داشتند. اما Ancilla گفت شیفته قوانین Librarian شده است. قوانینی که شامل احترام به Forerunner ها و احتیاط نسبت به غریبه ها و همه چیز میشد. آسمان Marontik پر بود از سفینه های قدیمی با رنگ های مختلف. بعضی هایشان واقعا ترسناک به نظر میرسیدند. این سفینه ها تجار، نظامیان و مسافران را جابجا میکردند. من نگران بودم که تبدیل به غذا شوم !! زیرا انسان ها گوشت میخوردند ! سکوی بالن ها به طور منظم و سرگیجه آوری آنها را برای رفت و آمد به نقاط مختلف شهر آماده میکرد. Ancilla ی من به من یاد داد که برای رفتن به مرکز شهر باید پول آن را پرداخت کنم. وقتی هم که اشاره کردم پولی ندارم، او مکان نزدیکی را بهم نشان داد که در آن مقداری پول قدیمی وجود داشت. اما انسان هنوز هم در بعضی جاها از آن استفاده میکردند. در پای آسانسور سکو، کرایه را پرداخت کردم. مامور با شک و تردید به پول های قدیمی نگاه کرد. تنها بعد از مشورت با همکارش پول پرداختی را قبول کرد و به من اجازه عبور داد. سفر یک ساعت زمان برد. بالن زمانی بر روی سکوی مرکز شهر فرود آمد که تقریبا داشت شب میشد. فانوس ها خیابان های پرپیچ و خم و تاریک را روشن کرده، و سایه های بلندی را به وجود آورده بودند. در بزرگترین بازار Marontik ، آنشیلای من بهم گفت که سال ها قبل تعدادی انسان راهنما (که جای گنجینه ها را میدانستند) وجود داشتند. ممکن است هنوز بعضی از آنها که الآن وجود دارند راه رسیدن به محل و مرکز گنجینه ها و افسانه های محلی را بدانند. به زودی انسان ها خواهند خوابید. شرایطی که من تجربه کمی در مورد آن داشتم. بنابراین باید زودتر حرکت میکردیم. او گفت: "اگر این ماجراجویی چیزیه که دنبالش میگردی، اینجا جایی هست که بیشتر از هرجای دیگه ای میتونی بهش میرسی" در داخل کوچه های پرپیچ و خم وارد کافه ای به اسم River-Stone شدم. با زن چاغی که مسئول آنجا بود صحبت، و از قصدم در مورد ماجراجویی و هدفم و گنجینه هایی که دنبالشان بودم به او گفتم. او مرا به سمت مرد جوانی برد و گفت: "اون به کارت میاد. (طبق افسانه ها) یک گنجینه مهم اینجا تو Erde-Tyrene وجود داره Forerunner جوان. و مطمئنا سفرت خطرناک و پر از مشکلات هست و من فقط اون پسر رو برای همچین کاری میشناسم" این اولین باری بود که من با چاکاس ملاقات کردم. او به من خیره شده بود. شاید دنبال این بود که ببیند قبلا همدیگر را دیده ایم یا نه؟ یا شاید دنبال نقطه ضعیفی در زره ام میگشت. "من کشف راز و گنجینه و این چیزا ب رو دوست دارم" Chakas ادامه داد: " منم مثل تو دنبال اون کتیبه گم شده هستم. این هدف چ مورد علاقم هست. میتونیم تو این راه باهم دوست باشم، مگه نه ؟" من میدانستم که انسان ها به عنوان یک نژاد پایین تر، فریبکار بودند. هنوز انتخاب های دیگه ای داشتم؛ اما امکانات و منابع ام زیاد نبود و باید عجله میکردم. چند ساعت بعد او مرا به خیابانی در محله ای نزدیک آنجا برد و به سوی مردی که توسط گروهی اوباش جوان و دو زن قرار داشت رفتیم. فلورین را به من معرفی کرد. فلورین گفت که اجداد او یکبار به جزیره ای حلقه مانند در مرکز دهانه آب های طوفانی و مواج رفته اند. به آنجا Djamonkin Augh میگویند. او گفت در آنجا هنوز منطقه ای وجود دارد که کتیبه هاب باستانی زیادی را در خود جای داده است. پرسیدم: "مربوط به Precursor ها میشود؟" گفت: "اونا کین؟" "اربابان باستانی. قبل از Forerunner ها" " شاید! گنیجنه ها خیلی قدیمی هستند" Florian نگاهی به من انداخت و دهانش را پشت دستش پاک کرد. پرسیدم: " Organon چی؟" نه Chakas و نه Florian با این اسم آشنا نبودند. ولی احتمال آن را هم به من دادند. ***** کروی قایق از هم جدا شدند و در جعبه Calliope را باز کردند. انسانی به نام Chamanune با دست هایش و مقداری چوب و ابزار جعبه صدایی به وجود آورد و مکانیزم قایق و آهنگ را مجددا از اول به کار انداخت. و آهنگ دیگری از قایق پخش شد. Chakas به پشت قایق رفت. هنوز نگران بود ! "موسیقی آرام گل های وحشی" Chamanune گفت: " حالا باید فقط صبر کنیم و نتیجه رو ببینیم" [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
Halo Cryptum
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft