ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
بازیهای کنسول و کامپیوتر
God Of War
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="masoud101" data-source="post: 4215930" data-attributes="member: 112817"><p>چند سال پیش دوهفته نامه ی دنیای بازی یک مسابقه برای شعر و نثر در راستای گیمینگ برگزار کرد.</p><p>سالی بود که خدای جنگ 3 اومده بود.در شماره ی 97 دنیای بازی یک بخش تبلیغات خیالی بازیها رو واسه فان گذاشته بودند.</p><p>یکی از تبلیغاتش این بود که کریتوس اگهی داده بود که اقا اگه کسی تایتان و خدایی سراغ داره منون میشم کمک کنه.</p><p>همین یک تبلیغ باحال یک ایده واسه مسابقه ی سال دنیای بازی بهم داد و منم در این راستا یک شعر نوشتم.</p><p>جایزه نبردم ولی شعرم جزء 5 کاندید اصلی قرار گرفت.</p><p>گفتم الان که توی حال و هوای نسخه ی جدید هستیم من این شعر رو اینجا بگذارم و تجدید خاطره بشه.</p><p>با اجازه بزرگان</p><p style="text-align: center">کریتوس و نامه</p><p></p><p style="text-align: center">کریتوس در نگاهش خون می دید *** بدن را سخت او نیم جون می دید</p><p></p><p style="text-align: center">دگر باره امید ازاد می بود *** بدن در خون ولی در دل شاد بود</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">که ناگه ازموسن بانگ برداشت *** اقا کات،شده پایان برداشت</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">کریتوس جان پاشو که گل کاشتی *** عجب پایانی بود،صحنه رو داشتی</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">کریتوس گفت ازموسن چه گویی؟ *** کدامین پایان را تو گویی</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بگفتا خوب ببین اطراف خود را *** کدام جنبنده ای بینی تو اینجا</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">که هر چه هست ونیست را تو بکشتی *** خدای و تایتانی را نگذاشتی</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">کریتوس گفت کارگردان تو بودی *** من آن کردم که خواستارش تو بودی</p><p></p><p style="text-align: center">در آن حال آزموسن چاره ای کرد *** نوشت چیزی و آنرا نامه ای کرد</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بدادش به کریتوس و بگفتش *** ببر این نامه را بده به بدستش</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">کریتوس گفت چیست احوال نامه *** بدم به که، آنرا بی نشانه</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بگفت استیگ این را تو بر ایران *** ببر انجا که شهریست نام تهران</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">دوهفته نامه ای دارد که والا *** عجب مضمونی دارد ان ماشاالله</p><p></p><p style="text-align: center">که نام دنیای بازی است و کارش *** فتیله پیچ بازی وتبارش</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بده نامه را به دست رسولی *** بگو چاپش کند فوری فوری</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بگو سانتامونیکا این داده *** ماییم خواستار تایتان و الهه</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">که شاید گرشاسپ یا که تهمتن *** دهند از دیوان خود، تو را چند</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">و اما، بی مایه نان فتیر است *** که آنجا بی پول نامت غریبست</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بگرفت کیسه ی پوت را کریتوس *** برفت بر قله ی کوه المپیوس</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">با ایکاروس همی رفت سوی تهران *** که شاید شانس یار باشد در ایران</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">ببخشید آقای بابک نمازی *** همینجاست دفتر دنیای بازی</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بله قربان بفرمائید همینجاست *** چقدر چهرت برای من آشناست</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بگفت منم کریتوس شاه یونان *** مرا مشکل کشانده سوی ایران</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بگفتا عزیزم مشکل چه داری *** بیا حلش کنیم با هم دو تایی</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بگفت تو که دوست می داری ما را *** جون من چاپ کنش این متن رو حالا</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بگفتا مشکل تو حل گردد *** اگر نیاز ما هم رفع گردد</p><p></p><p style="text-align: center">بگفت درخواست شما مگر چیست *** بگفتا جز بی پولی غمی نیست</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">در آورد کیسه ی پول را کریتوس *** بدادش مشتی از آنرا به آن دوست</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">که بابک ناگهان گفت ای جان *** نمی گردد مشکل حل بدین سان</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بهای آگهی یک کیسه نیستو *** نداری می دهیم جا را فوجیتسو</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">کریتوس گفت ای جانم به قربان *** کمک کن ،کاری کن، جان خدایان</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">اگه برام نکنی پارتی بازی *** به جان تو نگیرم دی بازی</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">که ناگه بابک کردش نگاهش *** بگفت برو کنار و باد بیادش</p><p></p><p style="text-align: center">کریتوس غریب ودل شکسته *** بدید بی پول همه درهاست بسته</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">برفت به سوی بازار وفروختش *** دو شمشیری که بود همه غرورش</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">شبح با جیب پر، باز می گشت *** دلش خوش بود که نامه چاپ می گشت</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بداد پول را به آقای نمازی *** بشد با خنده ای بابک راضی</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">بگفت آهای کریتوس عزیزم *** بگم واست بیان چایی بریزن</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">کریتوس گفت من میلی ندارم *** چه شد احوال آن نامه که دادم</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"> بگفت بابک خیال تو بود تخت *** کنیم چاپ نامه را شماره ی نود و هفت</p> <p style="text-align: center">پایان</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="masoud101, post: 4215930, member: 112817"] چند سال پیش دوهفته نامه ی دنیای بازی یک مسابقه برای شعر و نثر در راستای گیمینگ برگزار کرد. سالی بود که خدای جنگ 3 اومده بود.در شماره ی 97 دنیای بازی یک بخش تبلیغات خیالی بازیها رو واسه فان گذاشته بودند. یکی از تبلیغاتش این بود که کریتوس اگهی داده بود که اقا اگه کسی تایتان و خدایی سراغ داره منون میشم کمک کنه. همین یک تبلیغ باحال یک ایده واسه مسابقه ی سال دنیای بازی بهم داد و منم در این راستا یک شعر نوشتم. جایزه نبردم ولی شعرم جزء 5 کاندید اصلی قرار گرفت. گفتم الان که توی حال و هوای نسخه ی جدید هستیم من این شعر رو اینجا بگذارم و تجدید خاطره بشه. با اجازه بزرگان [CENTER]کریتوس و نامه[/CENTER] [CENTER]کریتوس در نگاهش خون می دید *** بدن را سخت او نیم جون می دید[/CENTER] [CENTER]دگر باره امید ازاد می بود *** بدن در خون ولی در دل شاد بود که ناگه ازموسن بانگ برداشت *** اقا کات،شده پایان برداشت کریتوس جان پاشو که گل کاشتی *** عجب پایانی بود،صحنه رو داشتی کریتوس گفت ازموسن چه گویی؟ *** کدامین پایان را تو گویی بگفتا خوب ببین اطراف خود را *** کدام جنبنده ای بینی تو اینجا که هر چه هست ونیست را تو بکشتی *** خدای و تایتانی را نگذاشتی کریتوس گفت کارگردان تو بودی *** من آن کردم که خواستارش تو بودی[/CENTER] [CENTER]در آن حال آزموسن چاره ای کرد *** نوشت چیزی و آنرا نامه ای کرد بدادش به کریتوس و بگفتش *** ببر این نامه را بده به بدستش کریتوس گفت چیست احوال نامه *** بدم به که، آنرا بی نشانه بگفت استیگ این را تو بر ایران *** ببر انجا که شهریست نام تهران دوهفته نامه ای دارد که والا *** عجب مضمونی دارد ان ماشاالله[/CENTER] [CENTER]که نام دنیای بازی است و کارش *** فتیله پیچ بازی وتبارش بده نامه را به دست رسولی *** بگو چاپش کند فوری فوری بگو سانتامونیکا این داده *** ماییم خواستار تایتان و الهه که شاید گرشاسپ یا که تهمتن *** دهند از دیوان خود، تو را چند و اما، بی مایه نان فتیر است *** که آنجا بی پول نامت غریبست بگرفت کیسه ی پوت را کریتوس *** برفت بر قله ی کوه المپیوس با ایکاروس همی رفت سوی تهران *** که شاید شانس یار باشد در ایران ببخشید آقای بابک نمازی *** همینجاست دفتر دنیای بازی بله قربان بفرمائید همینجاست *** چقدر چهرت برای من آشناست بگفت منم کریتوس شاه یونان *** مرا مشکل کشانده سوی ایران بگفتا عزیزم مشکل چه داری *** بیا حلش کنیم با هم دو تایی بگفت تو که دوست می داری ما را *** جون من چاپ کنش این متن رو حالا بگفتا مشکل تو حل گردد *** اگر نیاز ما هم رفع گردد[/CENTER] [CENTER]بگفت درخواست شما مگر چیست *** بگفتا جز بی پولی غمی نیست در آورد کیسه ی پول را کریتوس *** بدادش مشتی از آنرا به آن دوست که بابک ناگهان گفت ای جان *** نمی گردد مشکل حل بدین سان بهای آگهی یک کیسه نیستو *** نداری می دهیم جا را فوجیتسو کریتوس گفت ای جانم به قربان *** کمک کن ،کاری کن، جان خدایان اگه برام نکنی پارتی بازی *** به جان تو نگیرم دی بازی که ناگه بابک کردش نگاهش *** بگفت برو کنار و باد بیادش[/CENTER] [CENTER]کریتوس غریب ودل شکسته *** بدید بی پول همه درهاست بسته برفت به سوی بازار وفروختش *** دو شمشیری که بود همه غرورش شبح با جیب پر، باز می گشت *** دلش خوش بود که نامه چاپ می گشت بداد پول را به آقای نمازی *** بشد با خنده ای بابک راضی بگفت آهای کریتوس عزیزم *** بگم واست بیان چایی بریزن کریتوس گفت من میلی ندارم *** چه شد احوال آن نامه که دادم بگفت بابک خیال تو بود تخت *** کنیم چاپ نامه را شماره ی نود و هفت پایان [/CENTER] [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
بازیهای کنسول و کامپیوتر
God Of War
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft