ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
بازیهای کنسول و کامپیوتر
Assassin's Creed 2
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="p..i..d" data-source="post: 1139619" data-attributes="member: 50899"><p>اگر دقیقشو می خوای همشو بخون!<img src="/styles/default/xenforo/smilies/meep/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /><img src="/styles/default/xenforo/smilies/meep/19.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=">:)" title="19 >:)" data-shortname=">:)" /></p><p></p><p>قسمت هفتاد و دوم : {{ خدایان ! یا کسانی که قبلا آمده بودند ؟! }} </p><p></p><p>Ezio که کاملا از باز شدن در و نشانه ها و سمبل های درخشان روی دیوار معبد حیرت زده شده ، قدم به قدم و آهسته وارد معبد می شه ! سپس یک شخص نورانی ظاهر می شه که گویا یک خانم هست ... او به Ezio می گه : " خوش آمدی فرستاده " PROPHET " ! نزدیکتر بیا و چیزی رو که آوردی نشان بده ! " Ezio جلوتر میره و سیب بهشتی رو به سمت او دراز می کنه ... اون موجود درخشان دستش رو بالای سیب می گیره و به طرف دیگه ای نگاه می کنه و میگه ما باید حرف بزنیم ! Ezio میگه : " به کجا نگاه می کنی ؟ تو کی هستی ؟! " موجود درخشان جواب میده : " من به لطف شما انسان ها ، اسمهای زیادی داشتم و دارم ! مثل { Minerva } و یک زمانی هم { Merva } یا { میترا } ( خورشید ) ! اینها هم { ژوپیتر } و { پلوتو } و ... هستند !!! "</p><p>Ezio با تعجب میگه : " پس خدایان شما هستید ! " اون موجود درخشان جواب میده : " نه ! ما فقط قبل از شما اومده بودیم ! و تفاوت نوع ما و نوع شما در این بود که ما بسیار پیشرفته تر از شما بودیم ولی در عوض تعداد شما خیلی خیلی بیشتر از تعداد نوع ما بود و حالا هم بیشتر هست ! نوع شما هنوز آماده نبود تا با ما ارتباط برقرار کنه یا پیغام ما رو درک کنه ... هنوز هم انسانهای خیلی کمی مثل تو وجود دارند که می تونن با ما ارتباط برقرار کنند و ما رو ببینند ! " باز دوباره اون موجود درخشان به طرف دیگه ای نگاه می کنه و میگه : " شاید از این حرفهای من چیزی نمی فهمی ولی هشدار و اخطار ی که باید به تو بدم چیزی خیلی مهم تر از این حرف هاست و متوجه خواهی شد پس خوب گوش بده ! " Ezio دوباره به وسط حرف های او می پره و میگه : " با کی حرف می زنی ؟! کس دیگری جز من اینجا هست ؟!!! " موجود درخشان میگه : " تو فرستاده ( PROPHET ) هستی و با پیدا کردن من وظیفه ی خودتو انجام دادی و به پایان رسوندی ... من دیگه حرفی با تو ندارم و با تو صحبت نمی کنم ، بلکه تو بعنوان یک واسطه حرفهای من رو منتقل می کنی و به شخص مورد نظر می رسونی ! پس خواهش می کنم فقط گوش کن و هیچ سوالی نپرس ! "</p><p></p><p>قسمت هفتاد و سوم : {{ فقط گوش کن و چیزی نپرس ! }}</p><p></p><p>ناگهان موجود درخشان ناپدید میشه و فقط صداش به گوش می رسه : " انسان ها ، یعنی نوع شما ، فقط و فقط به خاطر یک هدف آفریده شدید ! زمانی که ما قبل از شما بودیم و زندگی می کردیم ، تعدادمون خیلی کم بود و کمتر و کمتر می شد ، ما به مرحله ای از پیشرفت رسیدیم که توانستیم نوع انسان رو مهندسی کنیم و خلق کنیم و به او زندگی ببخشیم تا به کمک انسان ها ما هم بتونیم به حیات خودمون ادامه بدیم ... ! ما به شما انسان ها ویژگی هایی عطا کردیم که باعث میشه دو جنس مخالف از نوع شما با هم ارتباط برقرار کنند و تولید مثل کنند ... این امر سبب شد که تعداد شما روز به روز زیادتر بشه ... نوع ما در ابتدا به راحتی با نوع شما ارتباط برقرار می کرد ، ما با کمک نوع شما روی زمین مناطق سرسبز و باشکوه بسیار بزرگی بوجود آوردیم تا از شما به خاطر کمک به ادامه ی حیات ما ، تشکر کنیم ... خیلی از شما ها این مناطق سرسبز و پر طراوت رو " بهشت " نام گذاری کردید ، در این سرزمین های سرسبز کانالهای ارتباطی زیادی بین نوع ما و نوع شما بوجود آوردیم که شما به اون ها می گفتید " قطعه های بهشتی " ، این کانالهای ارتباطی دقیقا متناسب با مغزهای شما انسانها طراحی و ساخته شده بود و کاملا در دسترس شما بود ، تنها راه ارتباط بین ما و شما این " قطعه های بهشتی " بود و بعلت حساسیت بیش از حدی که داشتند ، ما نمی توانستیم محدودیت های زیادی در اطرافشون اعمال کنیم ... بخاطر همین ، دست زدن و برداشتن " قطعه های بهشتی " را برای شما انسانها شدیدا ممنوع کرده بودیم. </p><p>اما با زیاد شدن تعداد شما چیز عجیبی اتفاق افتاد که اصلا فکرش رو نمی کردیم ... هر روز بین گروهی از شما انسان ها و گروهی دیگر از انسان ها جنگ و دعوایی بر سر چیزهایی مثل آب و غذا و زوج و ... اتفاق می افتاد و ما نمی تونستیم مستقیم وارد صحنه بشیم و کنترل کنیم چون تعداد شما خیلی زیاد شده بود و از قدرت و توان ما خارج شده بود . عده ی زیادی از شما انسان ها از حضور ما غافل شده بودید و مشغول جنگ و دعوا با یکدیگر و آتش زدن قلمروهای یکدیگر بودید و از اطاعت ما سرپیچی می کردید ... بنابراین ما با استفاده از طراحی و بوجود آوردن بلا یای طبیعی مثل طوفان و زلزله می خواستیم به شما یادآوری کنیم که همه ی شما هر چقدر هم که تعدادتون زیاد باشه ، در مقابل خشم طبیعت عاجز و ناتوان هستید و تنها با کمک یکدیگر می توانید نجات پیدا کنید ... </p><p>شما انسان ها به جنگ و دعوا ادامه دادید و طبیعت و زیبایی کره ی زمین را زیر پا گذاشتید ... هر جا که می رفتید ، با خودتون آتش و خرابی می بردید و نظم طبیعت رو به هم می زدید . ما متوجه شدیم که کنترل کار از دست ما خارج شده و با این خرابی هایی که شما انسان ها بوجود آوردید ، طبیعت زمین رو خشمگین کردید و به طور حتم طبیعت برای باز پس گرفتن نظمی که شما انسان ها ازش گرفته بودید به تدریج همه ی شما رو نابود خواهد کرد ... ما متوجه خطراتی که داشت نزدیک می شد بودیم و نمی تونستیم با همه ی شما ارتباط برقرار کنیم چون " سیب های بهشتی " با به هم خوردن نظم طبیعت ، ضعیف شده بودند و پیغام ما رو به خوبی انتقال نمی دادند . </p><p>عده ی خیلی کمی از انسانها توی جزیره ای سرسبز و دست نخورده ، کنار ما مونده بودند و به ما کمک می کردند تا به حیات خودمون ادامه بدیم و برای ما کار و تلاش می کردند . ما تصمیم گرفتیم که این انسانها رو با خودمون برای مدت کوتاهی به خارج از کره ی زمین ببریم تا بعد از فروکش کردن خشم طبیعت و نابود شدن انسان هایی که از فرمان ما سرپیچی کرده بودند ، به زمین بازگردیم و دوباره از اول شروع کنیم ... ما انسان های جزیره رو نسبت به این تصمیم آگاه کردیم ولی دو نفر از اونها که اسمشون " آدم " و " حوا " بود اعتراض کردند و گفتند که : " باید انسان ها رو نجات بدیم و از جنگ و دعوا منصرف کنیم ! " ما گفتیم که : " این دیگه از توان ما خارج شده و طبیعت کره ی زمین به زودی ، قبل از اینکه ما بتونیم کاری بکنیم ، با بوجود آوردن زلزله های سهمگین ، صاعقه های میخکوب کننده ، طوفان های غیر قابل تصور ... تمام موجودات زنده ی روی این کره ی خاکی رو از بین خواهد برد و سپس همه چیز آرام خواهد شد و طبیعت دوباره شروع خواهد کرد ... ما هم می خواهیم همین کار رو بکنیم و بعد از تموم شدن همه چیز با شما دوباره شروع کنیم !</p><p>" آدم " و " حوا " ناراحت شدند و از اونجا دور شدند ... ما که مشغول حاضر کردن وسایل مورد نیاز برای خارج شدن از کره ی زمین بودیم ، ناگهان متوجه شدیم که " آدم " و " حوا " یکی از درخشان ترین " سیب های بهشتی " رو برداشتند و دارند به سمت سرزمین های سوخته ای که انسان ها اونجا مشغول جنگ و دعوا هستند فرار می کنند ... ما از این کار اون ها خیلی ناراحت شدیم چون دست زدن و برداشتن " سیب های بهشتی " رو براشون شدیدا ممنوع کرده بودیم ، ما فرصت زیادی نداشتیم و اگر بیشتر از این روی کره ی خاکی می موندیم ، خشم طبیعت قبل از هر چیزی ، نوع و نژاد ما رو از بین می برد ! برای همین با انسان های باقی مانده داشتیم از کره ی زمین خارج می شدیم که گروه های دیگری از انسان ها شروع به فرار کردند و " سیب های بهشتی " باقی مانده رو برداشتند و به سمت سرزمین های سوخته رفتند ...ما از زمین خارج شدیم و چون تعداد خیلی کمی از انسان ها برامون باقی مانده بود ، روز به روز ضعیف تر می شدیم و تعدادمون کمتر می شد.</p><p>بلاخره خشم طبیعت همه ی زمین رو فراگرفت و همه چیز و همه کس رو به غیر از " سیب های بهشتی " نابود کرد! همه چیز دوباره از اول شروع شد و طبیعت دوباره زنده شد ، ما هم با انسان های باقیمانده به همون جزیره ی سرسبز خودمون برگشتیم و چون تعداد ما خیلی کمتر شده بود ، موفق نشدیم " سیب های بهشتی " رو دوباره جمع آوری کنیم ، انسان ها رو رها کردیم تا دوباره روی زمین زندگی کنند و تولید مثل کنند و به ادامه ی حیات ما کمک کنند ... اما همیشه نگران " سیب های بهشتی " بودیم چون اگر به دست یکی از انسان ها بیفته ممکنه او رو فریب بده و دوباره جنگ و دعوا بوجود بیاره و همه چیز دوباره تکرار بشه ! </p><p>این همون چیزی هست که دوباره اتفاق افتاده و دوباره خشم طبیعت کره ی زمین برانگیخته شده ... اگر به همین صورت پیش بره ، حتی ما هم نمی تونیم جلوی خشم طبیعت رو بگیریم و تاریخ دوباره تکرار خواهد شد و همه ی شما انسانها و موجودات روی زمین نابود حواهید شد. </p><p>تو باید قبل از اینکه خشم طبیعت بیدار بشه ، مکان همه ی " سیب های بهشتی " باقی مانده رو پیدا کنی و " سیب ها " رو برای ما بیاری تا نابودشون کنیم و جلوی جنگ و دعوای بوجود آمده رو بگیریم ... برای همین من باید این پیغام رو از طریق PROPHET ( اتزیو ) به تو میرسوندم " دزموند " ... عجله کن ! زمان زیادی نمونده ! " #<img src="/styles/default/xenforo/smilies/meep/17.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":-s" title="17 :-s" data-shortname=":-s" />#<img src="/styles/default/xenforo/smilies/meep/17.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":-s" title="17 :-s" data-shortname=":-s" /></p><p></p><p>منبع: ترفندستان-------------giantbomb.com/forums</p><p>مترجم: Loaded_nigga</p><p>(داستان تمامی مراحل بازی: <a href="http://www.tarfandestan.com/forum/thread69076.html">http://www.tarfandestan.com/forum/thread69076.html</a>)</p><p> <em>با تشکر</em></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="p..i..d, post: 1139619, member: 50899"] اگر دقیقشو می خوای همشو بخون!:))>:) قسمت هفتاد و دوم : {{ خدایان ! یا کسانی که قبلا آمده بودند ؟! }} Ezio که کاملا از باز شدن در و نشانه ها و سمبل های درخشان روی دیوار معبد حیرت زده شده ، قدم به قدم و آهسته وارد معبد می شه ! سپس یک شخص نورانی ظاهر می شه که گویا یک خانم هست ... او به Ezio می گه : " خوش آمدی فرستاده " PROPHET " ! نزدیکتر بیا و چیزی رو که آوردی نشان بده ! " Ezio جلوتر میره و سیب بهشتی رو به سمت او دراز می کنه ... اون موجود درخشان دستش رو بالای سیب می گیره و به طرف دیگه ای نگاه می کنه و میگه ما باید حرف بزنیم ! Ezio میگه : " به کجا نگاه می کنی ؟ تو کی هستی ؟! " موجود درخشان جواب میده : " من به لطف شما انسان ها ، اسمهای زیادی داشتم و دارم ! مثل { Minerva } و یک زمانی هم { Merva } یا { میترا } ( خورشید ) ! اینها هم { ژوپیتر } و { پلوتو } و ... هستند !!! " Ezio با تعجب میگه : " پس خدایان شما هستید ! " اون موجود درخشان جواب میده : " نه ! ما فقط قبل از شما اومده بودیم ! و تفاوت نوع ما و نوع شما در این بود که ما بسیار پیشرفته تر از شما بودیم ولی در عوض تعداد شما خیلی خیلی بیشتر از تعداد نوع ما بود و حالا هم بیشتر هست ! نوع شما هنوز آماده نبود تا با ما ارتباط برقرار کنه یا پیغام ما رو درک کنه ... هنوز هم انسانهای خیلی کمی مثل تو وجود دارند که می تونن با ما ارتباط برقرار کنند و ما رو ببینند ! " باز دوباره اون موجود درخشان به طرف دیگه ای نگاه می کنه و میگه : " شاید از این حرفهای من چیزی نمی فهمی ولی هشدار و اخطار ی که باید به تو بدم چیزی خیلی مهم تر از این حرف هاست و متوجه خواهی شد پس خوب گوش بده ! " Ezio دوباره به وسط حرف های او می پره و میگه : " با کی حرف می زنی ؟! کس دیگری جز من اینجا هست ؟!!! " موجود درخشان میگه : " تو فرستاده ( PROPHET ) هستی و با پیدا کردن من وظیفه ی خودتو انجام دادی و به پایان رسوندی ... من دیگه حرفی با تو ندارم و با تو صحبت نمی کنم ، بلکه تو بعنوان یک واسطه حرفهای من رو منتقل می کنی و به شخص مورد نظر می رسونی ! پس خواهش می کنم فقط گوش کن و هیچ سوالی نپرس ! " قسمت هفتاد و سوم : {{ فقط گوش کن و چیزی نپرس ! }} ناگهان موجود درخشان ناپدید میشه و فقط صداش به گوش می رسه : " انسان ها ، یعنی نوع شما ، فقط و فقط به خاطر یک هدف آفریده شدید ! زمانی که ما قبل از شما بودیم و زندگی می کردیم ، تعدادمون خیلی کم بود و کمتر و کمتر می شد ، ما به مرحله ای از پیشرفت رسیدیم که توانستیم نوع انسان رو مهندسی کنیم و خلق کنیم و به او زندگی ببخشیم تا به کمک انسان ها ما هم بتونیم به حیات خودمون ادامه بدیم ... ! ما به شما انسان ها ویژگی هایی عطا کردیم که باعث میشه دو جنس مخالف از نوع شما با هم ارتباط برقرار کنند و تولید مثل کنند ... این امر سبب شد که تعداد شما روز به روز زیادتر بشه ... نوع ما در ابتدا به راحتی با نوع شما ارتباط برقرار می کرد ، ما با کمک نوع شما روی زمین مناطق سرسبز و باشکوه بسیار بزرگی بوجود آوردیم تا از شما به خاطر کمک به ادامه ی حیات ما ، تشکر کنیم ... خیلی از شما ها این مناطق سرسبز و پر طراوت رو " بهشت " نام گذاری کردید ، در این سرزمین های سرسبز کانالهای ارتباطی زیادی بین نوع ما و نوع شما بوجود آوردیم که شما به اون ها می گفتید " قطعه های بهشتی " ، این کانالهای ارتباطی دقیقا متناسب با مغزهای شما انسانها طراحی و ساخته شده بود و کاملا در دسترس شما بود ، تنها راه ارتباط بین ما و شما این " قطعه های بهشتی " بود و بعلت حساسیت بیش از حدی که داشتند ، ما نمی توانستیم محدودیت های زیادی در اطرافشون اعمال کنیم ... بخاطر همین ، دست زدن و برداشتن " قطعه های بهشتی " را برای شما انسانها شدیدا ممنوع کرده بودیم. اما با زیاد شدن تعداد شما چیز عجیبی اتفاق افتاد که اصلا فکرش رو نمی کردیم ... هر روز بین گروهی از شما انسان ها و گروهی دیگر از انسان ها جنگ و دعوایی بر سر چیزهایی مثل آب و غذا و زوج و ... اتفاق می افتاد و ما نمی تونستیم مستقیم وارد صحنه بشیم و کنترل کنیم چون تعداد شما خیلی زیاد شده بود و از قدرت و توان ما خارج شده بود . عده ی زیادی از شما انسان ها از حضور ما غافل شده بودید و مشغول جنگ و دعوا با یکدیگر و آتش زدن قلمروهای یکدیگر بودید و از اطاعت ما سرپیچی می کردید ... بنابراین ما با استفاده از طراحی و بوجود آوردن بلا یای طبیعی مثل طوفان و زلزله می خواستیم به شما یادآوری کنیم که همه ی شما هر چقدر هم که تعدادتون زیاد باشه ، در مقابل خشم طبیعت عاجز و ناتوان هستید و تنها با کمک یکدیگر می توانید نجات پیدا کنید ... شما انسان ها به جنگ و دعوا ادامه دادید و طبیعت و زیبایی کره ی زمین را زیر پا گذاشتید ... هر جا که می رفتید ، با خودتون آتش و خرابی می بردید و نظم طبیعت رو به هم می زدید . ما متوجه شدیم که کنترل کار از دست ما خارج شده و با این خرابی هایی که شما انسان ها بوجود آوردید ، طبیعت زمین رو خشمگین کردید و به طور حتم طبیعت برای باز پس گرفتن نظمی که شما انسان ها ازش گرفته بودید به تدریج همه ی شما رو نابود خواهد کرد ... ما متوجه خطراتی که داشت نزدیک می شد بودیم و نمی تونستیم با همه ی شما ارتباط برقرار کنیم چون " سیب های بهشتی " با به هم خوردن نظم طبیعت ، ضعیف شده بودند و پیغام ما رو به خوبی انتقال نمی دادند . عده ی خیلی کمی از انسانها توی جزیره ای سرسبز و دست نخورده ، کنار ما مونده بودند و به ما کمک می کردند تا به حیات خودمون ادامه بدیم و برای ما کار و تلاش می کردند . ما تصمیم گرفتیم که این انسانها رو با خودمون برای مدت کوتاهی به خارج از کره ی زمین ببریم تا بعد از فروکش کردن خشم طبیعت و نابود شدن انسان هایی که از فرمان ما سرپیچی کرده بودند ، به زمین بازگردیم و دوباره از اول شروع کنیم ... ما انسان های جزیره رو نسبت به این تصمیم آگاه کردیم ولی دو نفر از اونها که اسمشون " آدم " و " حوا " بود اعتراض کردند و گفتند که : " باید انسان ها رو نجات بدیم و از جنگ و دعوا منصرف کنیم ! " ما گفتیم که : " این دیگه از توان ما خارج شده و طبیعت کره ی زمین به زودی ، قبل از اینکه ما بتونیم کاری بکنیم ، با بوجود آوردن زلزله های سهمگین ، صاعقه های میخکوب کننده ، طوفان های غیر قابل تصور ... تمام موجودات زنده ی روی این کره ی خاکی رو از بین خواهد برد و سپس همه چیز آرام خواهد شد و طبیعت دوباره شروع خواهد کرد ... ما هم می خواهیم همین کار رو بکنیم و بعد از تموم شدن همه چیز با شما دوباره شروع کنیم ! " آدم " و " حوا " ناراحت شدند و از اونجا دور شدند ... ما که مشغول حاضر کردن وسایل مورد نیاز برای خارج شدن از کره ی زمین بودیم ، ناگهان متوجه شدیم که " آدم " و " حوا " یکی از درخشان ترین " سیب های بهشتی " رو برداشتند و دارند به سمت سرزمین های سوخته ای که انسان ها اونجا مشغول جنگ و دعوا هستند فرار می کنند ... ما از این کار اون ها خیلی ناراحت شدیم چون دست زدن و برداشتن " سیب های بهشتی " رو براشون شدیدا ممنوع کرده بودیم ، ما فرصت زیادی نداشتیم و اگر بیشتر از این روی کره ی خاکی می موندیم ، خشم طبیعت قبل از هر چیزی ، نوع و نژاد ما رو از بین می برد ! برای همین با انسان های باقی مانده داشتیم از کره ی زمین خارج می شدیم که گروه های دیگری از انسان ها شروع به فرار کردند و " سیب های بهشتی " باقی مانده رو برداشتند و به سمت سرزمین های سوخته رفتند ...ما از زمین خارج شدیم و چون تعداد خیلی کمی از انسان ها برامون باقی مانده بود ، روز به روز ضعیف تر می شدیم و تعدادمون کمتر می شد. بلاخره خشم طبیعت همه ی زمین رو فراگرفت و همه چیز و همه کس رو به غیر از " سیب های بهشتی " نابود کرد! همه چیز دوباره از اول شروع شد و طبیعت دوباره زنده شد ، ما هم با انسان های باقیمانده به همون جزیره ی سرسبز خودمون برگشتیم و چون تعداد ما خیلی کمتر شده بود ، موفق نشدیم " سیب های بهشتی " رو دوباره جمع آوری کنیم ، انسان ها رو رها کردیم تا دوباره روی زمین زندگی کنند و تولید مثل کنند و به ادامه ی حیات ما کمک کنند ... اما همیشه نگران " سیب های بهشتی " بودیم چون اگر به دست یکی از انسان ها بیفته ممکنه او رو فریب بده و دوباره جنگ و دعوا بوجود بیاره و همه چیز دوباره تکرار بشه ! این همون چیزی هست که دوباره اتفاق افتاده و دوباره خشم طبیعت کره ی زمین برانگیخته شده ... اگر به همین صورت پیش بره ، حتی ما هم نمی تونیم جلوی خشم طبیعت رو بگیریم و تاریخ دوباره تکرار خواهد شد و همه ی شما انسانها و موجودات روی زمین نابود حواهید شد. تو باید قبل از اینکه خشم طبیعت بیدار بشه ، مکان همه ی " سیب های بهشتی " باقی مانده رو پیدا کنی و " سیب ها " رو برای ما بیاری تا نابودشون کنیم و جلوی جنگ و دعوای بوجود آمده رو بگیریم ... برای همین من باید این پیغام رو از طریق PROPHET ( اتزیو ) به تو میرسوندم " دزموند " ... عجله کن ! زمان زیادی نمونده ! " #:-s#:-s منبع: ترفندستان-------------giantbomb.com/forums مترجم: Loaded_nigga (داستان تمامی مراحل بازی: [url]http://www.tarfandestan.com/forum/thread69076.html[/url]) [I]با تشکر[/I] [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
گفتگو درباره بازیها و صنعت بازیهای ویدیویی
بازیهای کنسول و کامپیوتر
Assassin's Creed 2
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft