از اونجایی که اکثر بچه ها به Witcher رای دادن، امشب تا آخر وقت یه مقاله گنده راجع به تاریخچه دنیای Witcher توی کتاب ها براتون می نویسم که شاد بشید.....
اگر آماده اید شروع میکنیم:
خب برای آغاز مطالب باید بگم که تمام نوشته ها بر اساس داستانهای کوتاه و پنج تا رمان Witcher هستش و هیچ اطلاعاتی از بازیها و Spin-off های تلوزیونی و سینمایی در این مطالب نخواهد بود....با معرفی کاراکتر های اصلی داستان شروع میکنم و بعد به دنیای داستان می پردازیم، بعد هم به ترتیب داستانهای کتاب رو بازگو میکنم به صورت خلاصه(که امکان داره یه چند روزی طول بکشه)
توجه!!!! این بخش برای کسانی که قصد خواندن کتاب های آندره زاپکوسکی رو دارند حاوی Spoiler شدید است.
کاراکتر های اصلی: Geralt of Rivia Aka The White Wolf
گرالت ریویا یا Gwynn Blade به Elder Speech که به معنای گرگ سفید هستش:
خشک، خشن، وفادار، یک رو و جذاب اولین خصوصیت های شخصیتی هستش که به ذهن یک نویسنده موقع توصیف شخصیت گرالت میرسه، اون یک Witcher و شخصیت اصلی داستان است، مثل دیگر Witcher های معرفی شده در دنیای کتاب اون در Kaer Morhen بزرگ شده و اینکه نام خود را Geralt of Rivia گذاشته نسبتی به مکان تولد یا اقامت او ندارد: استاد او Vesemir تمام دانش آموزان خود را به این ترقیب می کرد که نامی از کشورهای مورد احترام مردم برگزینند و خود را متعلق به آن خاک معرفی کنند برای اینکه مردم نسبت به آنها اعتماد داشته باشند.
مادر گرالت یک ساحره به نام Visenna بوده و پدر او یک جنگجوی لا ابالی و یه لا قبا (به گفته خود او در کتاب) به نام کورین بوده، بعد از تولد مادرش او را به مدرسه گرگ Witcher ها در Kaer Morhen واقع در سرزمین Kaedwen در شمال دنیای داستان می برد و در آنجا گرالت پس از گذراندن آزمون های فیزیکی و ژنتیکی که تمام Witcher ها باید آنها را بگذرانند تبدیل به یک انسان جهش یافته با قدرت عکس العمل غیر طبیعی و بینایی و حس های فوق العاده در شرایط نامساعد می شود.
از لحاظ قابلیت شمشیر زنی گفته می شود که گرالت همتا ندارد و بهترین شمشیر زن دنیاست، با وجود اینکه Witcher ها از شخصیت های پیچیده و سطح بالای جامعه نیستند گرالت فردی به شدت با سواد و صاحب نظر است، اغلب از دید او سیاست، مذهب و دیگه چیزها که مردم برای آنها دست به کشتن همدیگر می زنند احمقانه است و دنیای از دیدش فقط عرصه ای برای بقاست، او یک Atheist است که به وفاداری به پرچم و خاک اعتقاد ندارد ولی در عین حال باور شدیدی به دوستی و وفاداری به عهد و قول دارد، گاهی اوقات به صورت Obsessive پیگیر یک سوگند خود(یا حتی سوگندی که از طرف دوستانش خورده شده) می افتد و تا آنرا برآورده نکند آرام نمی نشیند، او دوستان زیادی ندارد و ترجیح می دهد که همیشه تنها به سفر خود ادامه دهد، مردم خیلی راحت به او جذب می شوند و دشمنانش برایش احترام فراوانی قائل هستند، بدون شک به مانند داستان او یک جذابیت خاصی هم برای جنس مخالف دارد و تعداد زیادی از زنها برای داشتن او برای یک شب هم که شده سر و دست می شکنند.
در بخش اول داستان های کوتاه او شخصیت اصلی داستان است و وظایف مهمی به مانند آزاد کردن شاهزاده کشور Tameria یا آزاد سازی Pavetta دختر ملکه Cintra از قولی که پدرش به یک دوره گرد داده بود بر عهده میگیرد:گرالت با وجود Promiscuous بودنش و به باور نداشتنش به زندگی مشترک با یه زن بعد از آشنا شدن با Yennefer کاملا عاشق او میشه و همه عادت های خودش رو کنار میگذاره و حتی گاهی اوقات به این فکر میکنه که ولگردی رو کنار بگذاره و یه زندگی نرمال برای خودش و ینفر درست کنه.
(دیگر اطلاعات کاراکتر در بخش داستانی Discuss میشوند)