ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
یک داستان سایلنت هیلی!
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="PS1FOREVER" data-source="post: 1550901" data-attributes="member: 47235"><p><span style="color: #0000cd">ادامه داستان بهنام محمدی:</span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">این ماجرا داره خیلی پیچیده میشه ! برایان و کسانی که همراه اون هستن دیگه جای امنی ندارن ! فرقه باید کاره نیمه تموم رو به اتمام برسونه و قدرتی که گروه کوچک برایان و دوستانش دارن کافی نیست ! تازه اگر همه اونطوری که گفتن وفادار باشن و بمونن !!!</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">در ماشین دیگه کسی حرفی نمیزد ، سیبل فقط داشت میرفت و همه در فکر این بودن که حالا چی میشه!</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">برایان گفت : اگر این داستان فرقه حقیقت باشه ، اونا دنبال لوحی هستند که یوحنا به عنوان یک نشانه برجا گذاشته ، چون برای به ظهور رسیدن قدرت والا بهش نیاز دارن !</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">اندرو برمیگرده و میگه: مگه چی توی اون لوح هست؟ چی نوشته و چرا مهمه ؟</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">برایان میگه : من باید با دوستم گرگور در دانشگاه راجع بهش خیلی تحقیقات گسترده ای کردیم ، اون لوح اگر واقعیت داشته باشه که داره! میتونه دروازه ورود رو مشخص کنه!من باید با گرگور که در منچستر زندگی میکنه یک ارتباطی داشته باشم ، اون یک سری نوشته داره که قدمت زیادی دارن ، در اون نوشته ها اومده که چطور باید اون لوح رو ترجمه و استفاده کرد .</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">اندرو میگه : اگر بشه که عالیه ، ولی همونطور که بهت گفتم همه چیز تحت نظر فرقست و کنترل میشه!</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">برایان در ساکش رو باز میکنه و یک تلفن نستا بزرگ شبیه به موبایل بیرون میاره و میگه : این قابل ردیابی نیست ، یعنی امیدوارم که نباشه! این تلفن ماهواره ای هست و من برای اینکه زیاد سفر میکنم یکی از اینا همیشه دنبالم هست تا گم نشم و ارتباطم با بیرون قطع نشه ، این در هر کجای دنیا کار میکنه و سیستم اتصالش هم منحصر به همین گوشی هست.</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">جرج میگه : اونا کی هستن واقعا ؟ یعنی اینقدر وضع بدی هست که نمیشه یه تلفن ساده زد؟ سیبل هم میگه : بله ، اونا با نفوذی که در ذهن و روح مردم پیدا کردن باید این قدرتها رو هم داشته باشن! حتی کار به جایی رسیده که جنایت رو نباید جرم که یک امر عادی و روزمره بدونیم! اگرم من اینجام فقط برای اینکه که نمیخوام آلوده این بازی کثیف بشم چون گشت پلیس تنها جایی هست که کمی کمتر از اون حفاظت میشه!</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">اندرو میگه: برایان بذار به جای امنی برسیم و بعد تماستو بگیر ، خدا کنه با کمک دوستت بتونیم بفهمیم نقشه بعدی این جانی ها چیه؟ </span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">برایان میگه :لوح که هنوز پیدا نشده و اگرم شده باشه مغلوم نیست کجا و دست چه کسانی هست !ولی اگر به دست این فرقه و آدمهاش افتاده باشه میتونه برای به قدرت رسیدن اون نیرو باشه و باید بگم که حتم دارم اون نیرو شیطان مجسم هست!</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">الین دوباره شروع به گریه میکنه و میلرزه و برادرش جرج اون رو در آغوشش میگیره و میگه: تمومش کنید ! بسه ! این ماجرا داره تا کجا میره؟</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">همه دوباره به سکوت میرن و مدتی بعد سیبل در وسط جنگل ماشین رو متوقف میکنه و میگه: باید از این به بعدشو پیاده بریم ، همه پیاده میشن ، جرج با خواهر بیچارش ، برایان و اندرو و سیبل در جلو، سیبل میگه : من دیگه نمیتونم برگردم به اداره چون الان دیگه تا حالا فهمیدن من کارم چیه!</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">اندرو میگه : ای کاش به دیپاتی هم خبر میدادیم ! سیبل میایسته و برمیگرده به سمت عقب و میگه: وای خدای من ! دیپاتی ! اون توی اداره پلیسه و اگر یکم فقط یکم به من شک کرده باشن میرن سر وقتش! نه خدایا! من برمیگردم ، باید برگردم او همه چیزه من هست ! تنها کسی که دارم ! برایان میگه من باهات میام ، من رو نمیشناسن زیاد، سیبل میگه : نه ، ما باید خیلی مراقب باشیم ، تو اونارو نمیشناسی ! اگر کمی کوتاهی کنی کارت تمومه و ما بدون تو نمیدونیم نقشه بعدیشون چی هست!</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">جرج لحظه ای به خواهرش خیره میشه و اون رو دوباره در آغوش میگیره ، مدتی بعد الین آروم میشه و جرج هم اون رو آروم رها میکنه و به سمت سیبل و برایان میاد و میگه : من میرم ، من میام باهات ، اون این شهر رو نمشناسه ولی من توی اداره پلبس هم بودم و میدونم باید چیکار کنم!</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">اندرو هم میگه : نه نمیشه ، خواهرت ! اون چی ؟ میخوای بذاریش و بری ! و تو سیبل ، اگه برگردی و اونا ببیننت و بهت شک کرده باشن ، هر دو شما ، دیپاتی و تو رو میکشن!</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">سیبل هم سرش رو پایین میندازه و حرفی نمیزنه ، اندرو میگه : من میرم ، اونا من رو کمتر میشناسن ، چون جلوی دیدشون نبودم ، من میرم و میارمش ، جرج میگه : اگه اینطوره منم میام! یعنی باید بیام چون این کابوس هم برای شما و هم الین و شاید برای همه باید یه جایی تموم بشه یا نه! برایان بیا ، این تنها کاری هست که از یکی از باقی مونده های سوینها میخوام ، تو رو به خدا نه نگو! </span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">برایان هم میگه : چیه جرج؟ بگو! جرج میگه: خواهرم ، اون رو با خودت ببر ، اون خیلی ضعیفه و توان تنهایی رو نداره! بهش بگو من رفتم شهر برای خرید ، میدونم من رو زیاد نمیشناسی و اعتمادتم به من خیلی کمه ! ولی خواهش میکنم برایان ! پدرم و اجدادم از شما و محبتتاون بود که زندگی کردن ولی من ! آبروشون رو بردم! بذار اگه این ماجرا اینقدر مهمه من هم سهم خودمو بدم! </span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">چشمان جرج و برایان در حاله ای از اشک هست ، برایان اون رو در آغوش میگیره و میگه : تو خیلی مردی جرج خیلی ، خواهرت مثله مری هست خواهرم که رفته! باشه اون از این به بعد دو تا برادر داره ! ولی یه قول بده جرج ! جرج هم میگه: بگو هر چی بخوای ! و برایان میگه: فقط سعی کن سلامت و زنده برگردی !</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">سیبل که دیگه کلا گیج شده میگه: اگر اینطوره بیا اندرو ، این کلت کمری رو بگیر ، پر و آماده! اگر لازم شد ازش استفاهده کن ، اندرو تو مثله یک پدری برام پس تو هم مثله جرج سالم و با دیپاتی برگرد!</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">هر دو ، اندرو و جرج سوار ماشین میشن و دور میشن ، سیبل و برایان و الین حالا تنها هستن و این یعنی ترس مضاعف !</span></span></p><p><span style="font-size: 12px"><span style="color: #006400">یعنی این ماجرا به کجا کشیده میشه؟!.......................................</span></span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="PS1FOREVER, post: 1550901, member: 47235"] [COLOR=#0000cd]ادامه داستان بهنام محمدی:[/COLOR] [SIZE=3][COLOR=#006400]این ماجرا داره خیلی پیچیده میشه ! برایان و کسانی که همراه اون هستن دیگه جای امنی ندارن ! فرقه باید کاره نیمه تموم رو به اتمام برسونه و قدرتی که گروه کوچک برایان و دوستانش دارن کافی نیست ! تازه اگر همه اونطوری که گفتن وفادار باشن و بمونن !!! در ماشین دیگه کسی حرفی نمیزد ، سیبل فقط داشت میرفت و همه در فکر این بودن که حالا چی میشه! برایان گفت : اگر این داستان فرقه حقیقت باشه ، اونا دنبال لوحی هستند که یوحنا به عنوان یک نشانه برجا گذاشته ، چون برای به ظهور رسیدن قدرت والا بهش نیاز دارن ! اندرو برمیگرده و میگه: مگه چی توی اون لوح هست؟ چی نوشته و چرا مهمه ؟ برایان میگه : من باید با دوستم گرگور در دانشگاه راجع بهش خیلی تحقیقات گسترده ای کردیم ، اون لوح اگر واقعیت داشته باشه که داره! میتونه دروازه ورود رو مشخص کنه!من باید با گرگور که در منچستر زندگی میکنه یک ارتباطی داشته باشم ، اون یک سری نوشته داره که قدمت زیادی دارن ، در اون نوشته ها اومده که چطور باید اون لوح رو ترجمه و استفاده کرد . اندرو میگه : اگر بشه که عالیه ، ولی همونطور که بهت گفتم همه چیز تحت نظر فرقست و کنترل میشه! برایان در ساکش رو باز میکنه و یک تلفن نستا بزرگ شبیه به موبایل بیرون میاره و میگه : این قابل ردیابی نیست ، یعنی امیدوارم که نباشه! این تلفن ماهواره ای هست و من برای اینکه زیاد سفر میکنم یکی از اینا همیشه دنبالم هست تا گم نشم و ارتباطم با بیرون قطع نشه ، این در هر کجای دنیا کار میکنه و سیستم اتصالش هم منحصر به همین گوشی هست. جرج میگه : اونا کی هستن واقعا ؟ یعنی اینقدر وضع بدی هست که نمیشه یه تلفن ساده زد؟ سیبل هم میگه : بله ، اونا با نفوذی که در ذهن و روح مردم پیدا کردن باید این قدرتها رو هم داشته باشن! حتی کار به جایی رسیده که جنایت رو نباید جرم که یک امر عادی و روزمره بدونیم! اگرم من اینجام فقط برای اینکه که نمیخوام آلوده این بازی کثیف بشم چون گشت پلیس تنها جایی هست که کمی کمتر از اون حفاظت میشه! اندرو میگه: برایان بذار به جای امنی برسیم و بعد تماستو بگیر ، خدا کنه با کمک دوستت بتونیم بفهمیم نقشه بعدی این جانی ها چیه؟ برایان میگه :لوح که هنوز پیدا نشده و اگرم شده باشه مغلوم نیست کجا و دست چه کسانی هست !ولی اگر به دست این فرقه و آدمهاش افتاده باشه میتونه برای به قدرت رسیدن اون نیرو باشه و باید بگم که حتم دارم اون نیرو شیطان مجسم هست! الین دوباره شروع به گریه میکنه و میلرزه و برادرش جرج اون رو در آغوشش میگیره و میگه: تمومش کنید ! بسه ! این ماجرا داره تا کجا میره؟ همه دوباره به سکوت میرن و مدتی بعد سیبل در وسط جنگل ماشین رو متوقف میکنه و میگه: باید از این به بعدشو پیاده بریم ، همه پیاده میشن ، جرج با خواهر بیچارش ، برایان و اندرو و سیبل در جلو، سیبل میگه : من دیگه نمیتونم برگردم به اداره چون الان دیگه تا حالا فهمیدن من کارم چیه! اندرو میگه : ای کاش به دیپاتی هم خبر میدادیم ! سیبل میایسته و برمیگرده به سمت عقب و میگه: وای خدای من ! دیپاتی ! اون توی اداره پلیسه و اگر یکم فقط یکم به من شک کرده باشن میرن سر وقتش! نه خدایا! من برمیگردم ، باید برگردم او همه چیزه من هست ! تنها کسی که دارم ! برایان میگه من باهات میام ، من رو نمیشناسن زیاد، سیبل میگه : نه ، ما باید خیلی مراقب باشیم ، تو اونارو نمیشناسی ! اگر کمی کوتاهی کنی کارت تمومه و ما بدون تو نمیدونیم نقشه بعدیشون چی هست! جرج لحظه ای به خواهرش خیره میشه و اون رو دوباره در آغوش میگیره ، مدتی بعد الین آروم میشه و جرج هم اون رو آروم رها میکنه و به سمت سیبل و برایان میاد و میگه : من میرم ، من میام باهات ، اون این شهر رو نمشناسه ولی من توی اداره پلبس هم بودم و میدونم باید چیکار کنم! اندرو هم میگه : نه نمیشه ، خواهرت ! اون چی ؟ میخوای بذاریش و بری ! و تو سیبل ، اگه برگردی و اونا ببیننت و بهت شک کرده باشن ، هر دو شما ، دیپاتی و تو رو میکشن! سیبل هم سرش رو پایین میندازه و حرفی نمیزنه ، اندرو میگه : من میرم ، اونا من رو کمتر میشناسن ، چون جلوی دیدشون نبودم ، من میرم و میارمش ، جرج میگه : اگه اینطوره منم میام! یعنی باید بیام چون این کابوس هم برای شما و هم الین و شاید برای همه باید یه جایی تموم بشه یا نه! برایان بیا ، این تنها کاری هست که از یکی از باقی مونده های سوینها میخوام ، تو رو به خدا نه نگو! برایان هم میگه : چیه جرج؟ بگو! جرج میگه: خواهرم ، اون رو با خودت ببر ، اون خیلی ضعیفه و توان تنهایی رو نداره! بهش بگو من رفتم شهر برای خرید ، میدونم من رو زیاد نمیشناسی و اعتمادتم به من خیلی کمه ! ولی خواهش میکنم برایان ! پدرم و اجدادم از شما و محبتتاون بود که زندگی کردن ولی من ! آبروشون رو بردم! بذار اگه این ماجرا اینقدر مهمه من هم سهم خودمو بدم! چشمان جرج و برایان در حاله ای از اشک هست ، برایان اون رو در آغوش میگیره و میگه : تو خیلی مردی جرج خیلی ، خواهرت مثله مری هست خواهرم که رفته! باشه اون از این به بعد دو تا برادر داره ! ولی یه قول بده جرج ! جرج هم میگه: بگو هر چی بخوای ! و برایان میگه: فقط سعی کن سلامت و زنده برگردی ! سیبل که دیگه کلا گیج شده میگه: اگر اینطوره بیا اندرو ، این کلت کمری رو بگیر ، پر و آماده! اگر لازم شد ازش استفاهده کن ، اندرو تو مثله یک پدری برام پس تو هم مثله جرج سالم و با دیپاتی برگرد! هر دو ، اندرو و جرج سوار ماشین میشن و دور میشن ، سیبل و برایان و الین حالا تنها هستن و این یعنی ترس مضاعف ! یعنی این ماجرا به کجا کشیده میشه؟!.......................................[/COLOR][/SIZE] [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
یک داستان سایلنت هیلی!
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft