دنیای گسترده ویچر و عدم عرضه آن بر روی کنسول های سونی باعث شد تا داستان نسخه دوم را تحت مقاله ای نوشته و مخاطبان را تا حدودی با این دنیا و اتفاقات مهمش آشنا کنم. کپی برداری تنها با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است. عنوان دوم با توضیحاتی از نبردی حماسی آغاز می شود که کشورهای شمال با یکدیگر متحد شده و علیه امپراطوری نیلفگارد برای استقلال خودشان لشکرکشی می کنند و در نهایت نیز نیلفگارد را پس زده و استقلال خود را بار دیگر بدست می آورند. سپس به موضوع اصلی بازی که نام قاتلین پادشاهان نیز از آن گرفته شده، می پردازد. پادشان دموند از پادشاهی ادرن، در کشتی تفریحی خود نشسته که ناگهان توسط مردی غول پیکر مورد حمله قرار می گیرد و خودش و تک تک محافظانش کشته می شوند. از طرف دیگر پادشاه فولتست از تمریا نیز مورد هجوم فرد دیگری قرار می گیرد اما با وجود گرالت در کنار فولتست قاتل ناموفق مانده و بدست ویچر کشته می شود.
سپس مدتی به جلو رفته و حمله فولتست به قلعه لاولت را نشان می دهد که سعی در بازپس گرفتن فرزندانش می کند. بانو لوسیا که معشوقه قدمی فولتست است از وی دو فرزند غیر شرعی دارد که با مرگ دختر بزرگ فولتست و نبود جانشینی دیگر، وی چاره ای نمی بیند جز این که به دنبال آن ها بروند هرچند فرزند بزرگ لوسیا یعنی آریان که از شوهر وی است مقاومت کرده و درهای قلعه اش را روی ارتش فولتست می بندد. گرالت که بعد از نجات جان فولتست به عنوان محافظ وی انتخاب شده ناخواسته درگیر جنگی مضحک می شود. از همان ابتدای محاصره قلعه نتیجه کاملا مشخص است و پیروزی فولتست قطعی، گرالت نیز از فولتست درخواست می کند که بعد از جنگ وی و معشوقه اش تریس که به عنوان مشاور فولتست خدمت می کند، را مرخص کند و فولتست نیز موافقت می کند. هرچند جریان جنگ آنچنان که گرالت توقع دارد پیش نمی رود. با ورود به قلعه، آریان حاضر به تسلیم نمی شود و جنگ را ادامه می دهد. در این جا اولین انتخاب مهم داستان شکل می گیرد، فولتست گرالت را مسئول ایستادگی جلوی آریان را می کند که وی را به تسلیم شدن وا دارد اما گرالت هم می تواند وی را بکشد و هم این که او را راضی به تسلیم شدن کند.
با حل مشکل آریان توسط گرالت، قلعه در حال سقوط است که ناگهان اژدهایی مهیب از ناکجا آباد از راه رسیده و در کمال تعجب به نفع سربازان آریان می جنگد و خیلی از نیروهای فولتست را تار و مار می کند، حتی تا مرز کشتن شخص فولتست نیز پیش می رود اما بار دیگر وی توسط گرالت نجات پیدا می کند. با همه این موارد باز هم فولتست موفق می شود قلعه را تسخیر کند و به فرزندانش که در صومعه نگهداری می شدند، برسد. هرچند آخرین سنگر نیروهای آریان و دژداخلی قلعه نیز بار دیگر به کمک گرالت گشوده می شود و در این بین گرالت چندی از سربازان گروه Scoia'tael را سوار بر قایق در ساحل مشاهده می کند که باعث تعجب زیاد وی می شود.
نیروهای Scoia'tael گروهی از افراد غیر انسان هستند که از ظلم انسان ها خسته شدند و به مبارزه با انسان ها مشغولند، آن ها حتی در جنگ شمالی ها با نیلفگارد به سود نیلفگارد جنگیده و ضربات سنگینی به ارتش شمالی ها زدند، هرچند در نهایت با خیانت نیلفگارد بسیاری از سران آن ها به دست انسان های شمال کشته شدند.
با رسیدن گرالت و فولتست به صومعه، آن ها مشاهده می کنند که دو فرزند فولتست که پسری به نام بوسی و دختری به نام آنایس است، در کنار کشیشی کور و غول پیکر نشسته اند. کشیش نیز فرزندان را به فولتست تقدیم می کند. فولتست نیز به علت ترس بچه ها از گرالت، وی را عقب نگه می دارد اما با سپردن دو بچه به سربازان و تنها شدن آن سه نفر، کشیش از فرصت استفاده می کند و گلوی فولتست را می برد و از پنجره برج صومعه به بیرون می گریزد، گرالت نیز که کاری از وی بر نمی آید با آمدن سربازان متهم به قتل پادشاه می شود.
سپس مدتی به جلو رفته و حمله فولتست به قلعه لاولت را نشان می دهد که سعی در بازپس گرفتن فرزندانش می کند. بانو لوسیا که معشوقه قدمی فولتست است از وی دو فرزند غیر شرعی دارد که با مرگ دختر بزرگ فولتست و نبود جانشینی دیگر، وی چاره ای نمی بیند جز این که به دنبال آن ها بروند هرچند فرزند بزرگ لوسیا یعنی آریان که از شوهر وی است مقاومت کرده و درهای قلعه اش را روی ارتش فولتست می بندد. گرالت که بعد از نجات جان فولتست به عنوان محافظ وی انتخاب شده ناخواسته درگیر جنگی مضحک می شود. از همان ابتدای محاصره قلعه نتیجه کاملا مشخص است و پیروزی فولتست قطعی، گرالت نیز از فولتست درخواست می کند که بعد از جنگ وی و معشوقه اش تریس که به عنوان مشاور فولتست خدمت می کند، را مرخص کند و فولتست نیز موافقت می کند. هرچند جریان جنگ آنچنان که گرالت توقع دارد پیش نمی رود. با ورود به قلعه، آریان حاضر به تسلیم نمی شود و جنگ را ادامه می دهد. در این جا اولین انتخاب مهم داستان شکل می گیرد، فولتست گرالت را مسئول ایستادگی جلوی آریان را می کند که وی را به تسلیم شدن وا دارد اما گرالت هم می تواند وی را بکشد و هم این که او را راضی به تسلیم شدن کند.
با حل مشکل آریان توسط گرالت، قلعه در حال سقوط است که ناگهان اژدهایی مهیب از ناکجا آباد از راه رسیده و در کمال تعجب به نفع سربازان آریان می جنگد و خیلی از نیروهای فولتست را تار و مار می کند، حتی تا مرز کشتن شخص فولتست نیز پیش می رود اما بار دیگر وی توسط گرالت نجات پیدا می کند. با همه این موارد باز هم فولتست موفق می شود قلعه را تسخیر کند و به فرزندانش که در صومعه نگهداری می شدند، برسد. هرچند آخرین سنگر نیروهای آریان و دژداخلی قلعه نیز بار دیگر به کمک گرالت گشوده می شود و در این بین گرالت چندی از سربازان گروه Scoia'tael را سوار بر قایق در ساحل مشاهده می کند که باعث تعجب زیاد وی می شود.
نیروهای Scoia'tael گروهی از افراد غیر انسان هستند که از ظلم انسان ها خسته شدند و به مبارزه با انسان ها مشغولند، آن ها حتی در جنگ شمالی ها با نیلفگارد به سود نیلفگارد جنگیده و ضربات سنگینی به ارتش شمالی ها زدند، هرچند در نهایت با خیانت نیلفگارد بسیاری از سران آن ها به دست انسان های شمال کشته شدند.
با رسیدن گرالت و فولتست به صومعه، آن ها مشاهده می کنند که دو فرزند فولتست که پسری به نام بوسی و دختری به نام آنایس است، در کنار کشیشی کور و غول پیکر نشسته اند. کشیش نیز فرزندان را به فولتست تقدیم می کند. فولتست نیز به علت ترس بچه ها از گرالت، وی را عقب نگه می دارد اما با سپردن دو بچه به سربازان و تنها شدن آن سه نفر، کشیش از فرصت استفاده می کند و گلوی فولتست را می برد و از پنجره برج صومعه به بیرون می گریزد، گرالت نیز که کاری از وی بر نمی آید با آمدن سربازان متهم به قتل پادشاه می شود.
آخرین ویرایش: