دانشنامه بازی Resident Evil

وضعیت
گفتگو بسته شده و امکان ارسال پاسخ وجود ندارد.

Mr.Death

دبیر تحریریه بازنشسته
کاربر سایت
بنام خدا

از همون اول که با این بازی آشنا شدم خیلی میگذره. از همون لحظات اول آرزو داشتم تا یک منبع به زبان فارسی برای همه ی بازی ها وجود داشته باشه. اما متاسفانه هیچ وقت به این آرزو نرسیدم. اما الان میخوام این کار رو خودم انجام بدم و یک دانش نامه در حد توان برای شما عزیزان ایجاد کنم. البته برای تسریع این کار به کمک دوستان مشتاق نیاز دارم. چون کارهای مهمی هم برای این سایت دارم. دانش نامه شامل همه ی فایل ها , بیوگرافی ها , گزارش ها و هر مطلب دیگر خواهد بد. در اینجا هم به همه ی دوستان قول میدم که مشابه این دانش نامه رو در هیچ جای دنیا پیدا نکنن.

فعلا من و نیمای عزیز(نیما ردفیلد) این تاپیک رو آپدیت میکنیم.

خوب از دوستان خواهش دارم هرگونه نظر و بحثی که دارن در این تاپیک قرار بدن و از هر گونه پست در این تاپیک خودداری کنند.

در اینجا جا داره از سه تن از عزیزان یعنی Dinosaur , farzadlion و pandora tomorrow که در انجام این کار با من همکاری کردند کمال تشکر رو بکنم.

در آخر هم از همه ی کسانی که به این تاپیک مراجعه میکنند تشکر میکنم و امیدوارم راهنمای خوبی برای اونها بوده باشه.

شاد و پیروز باشید
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: fosil
فهرست تاپیک

Biographies

َA- زندگی نامه های کامل

B- زندگی نامه های خلاصه شده

-------------------------------------
Reports
Wesker's Report II
Wesler's Extra Report
Ada's Report



-------------------------------------
مقالات مختلف





-------------------------------------
Files

به زودی


فهرست فعلی تاپیک



 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: fosil
Wesker's Report I

اسم من آلبرت وسکره. من آرزو داشتم تا یک محقق ارشد در شرکت Umbrella بشم.شرکت فعال در بخش داروسازی که که بطور مخفیانه ای دست به ساخت Bio Organic Weapons میزد که بهتره به خاطر طولانی بودنش بهش B.O.W بگیم.
در آن زمان که که من مسئول توسعه ی پرورشگاه ها که در RaccoonCity قرار داشت , بودم با یک محقق با استعدادی که تصمیم گرفته بود راه متفاوتی انتخاب کند آشنا شدم. اسم این محقق William Birkin بود.در این زمان من به S.T.A.R.S نقل مکان کردم. S.T.A.R.S نیروهای ویژه ی نظامی در اداره ی پلیس RaccoonCity بودن. به خاطر کنترل بحرانی که ممکن بود از گسترش غیرقانونی ساخت B.O.W ایجاد شود , بسیاری ازکارمندان شرکت آمبرلا در اداره ی پلیس مشغول کار بودن.[نفوذی]من رییس گروه S.T.A.R.S شدم و تمامی توان و هوشم رو برای Umbrella به کار انداختم و همان طور که به خدمتم در Umbrella ادامه میدادم , نقشه های خودم رو طراحی میکردم و منتظر فرصت مناسبی بودم تا اونها رو عملی کنم. اما در نهایت فرصت از دست رقت.

قتل های غیر مترقبه ای که در جنگلی که نزدیک عمارت بود , شروع کننده ی همه ی اینها بود. عمارت در واقع آزمایشگاه مخفی B.O.W Umbrella بود و مشخص بود که علت قتلها هم گسترش T-Virus بود.در ابتدا از طرف Umbrella به من دستور رسید که به طور مخفیانه ای گروه S.T.A.R.S رو زیر نظر داشته باشم که خارج از موضوع بود.
با تشدید آشفتگی میان مردم , S.T.A.R.S چاره ای جز اینکه خودش وارد عمل بشه رو نداشت. این همان موقعی بود که از طرف Umbrella دستور جدیدی به من رسید.

همین موقع دستور جدیدی از طرف Umbrella به من رسید. S.T.A.R.S رو به عمارت بکشون و از دست اونها خلاصمون کن بعدا هم وضعیت درگیری اونها با B.O.W رو به ستاد گزارش بده که اینها میتونه در تحلیل اطلاعات لازم باشه. این اطلاعات به Umbrella این اجازه رو میده که بتونه یک توصیف روشن و جامعی از توانایی های B.O.W داشته باشه.از میان دو تیم گروه S.T.A.R.S من اول با تیم براوو وارد عمل شدم. همون طور که انتظار داشتم سران بالارتبه ی S.T.A.R.S هر آنچه که داشتن دادن و یک نمونه ی اطلاعاتی به درد بخور شدن. در ادامه من برای تیم آلفا آماده شدم تا اعضای گم شده ی تیم براوو رو پیدا کنم و نجات بدهم. اعضای تیم آلفا هم ارزش هاشون رو ثابت کردن و همان طور که حدس میزدم خیلی از اونها هم مردند.از کل اعضای 11 نفره ی S.T.A.R.S
تنها 5 نفر نفر زنده مونده بودن. از میان تیم آلفا Chris Redfield, Jill Valentine, و Barry Burton و از تیم براوو Rebecca Chambers و Enrico Marini .

الان همون موقعی بود که من نقشه هام رو عملی کنم. در خلال کارهای بی نقصی که انجام میدادم , تونستم B.O.W اصلی Umbrella یعنی Tyrant رو در اختیار داشته باشم و به شرکتی که رقیب Umbrella بود ملحق شدم. برای اینکه من یه شرکت رقیب وارد بشم به اطلاعات Tyrant احتیاج داشتم. اعضای باقی مانده ی S.T.A.R.S یک طعمه ی کامل بودند. من تصمیم گرفتم تا یکی از اونها رو به عنوان نفوذی انتخاب کنم و از طریق اون بقیه ی اعضا رو به سمت Tyrant بکشم. اون شخص Barry بود. Barry که بسیار مورد اعتماد و درستکار بود اما دلبستگی به خانواده اش مهم تر از اینها بود. با گرفتن خانواده اش میشد به راحتی اونو تحت کنترل در آورد.تنها محاسبه ی نادرست من هوش بالای Chrise و Jill بود. اما Barry نقش خائن رو بازی کرد و نقشه آنگونه که برنامه ریزی شده بود پیش میرفت. اما به طور غیر منتظره ای سرنوشت تغییر کرد.من باید انریکو رو از بین میبردم چون به پشت پرده ی این کارها پی برده بود.من از طریق بری به اون رسیدم.

بعد از اینکه از شر مزاحم راحت شدم در اتاق Tyrant منتظر نمونه های انسانی بودم که بری قرار بود واسم بیاره. واسه همین ویروسی که از برکین گرفته بودم رو به خودم تزریق کردم. اگه کاری میکردم که Umbrella فکر کنه که مرده ام باعث میشد که در نهایت راحتی به شرکت رقیب ملخق بشم ویروس اثرات عمیقی داشت که باعث میشد دمای بدن من تا حد مرگ پایین بیاد ولی بعد از مدتی منو به زندگی برمیگردوند اما این دفعه با قدرت مافوق انسانی.به خاطر همین من Tyrant وخشت انگیز رو آزاد کردم و بهش اجازه دادم تا به من حمله کنه. در تمام مدتی که بی هوش بودم مطمئن بودم که تمام نقشه ها به پیروزی منجر خواهد شد. حتی نمیتونستم تصورش رو بکنم که S.T.A.R.S بتونه اون موجود اهریمنی رو از بین ببره.. من Tyrant رو از دست دادم و نقشه ای که به خاطر اون انسان بودنم رو خرج کرده بودم با شکست مواجه شد. از حالا به بعد هر کی جلوی من وایسه نابود میشه . این وضعیت تا طولانی مدت ادامه خواهد داشت. به هر قیمت که شده S.T.A.R.S باید تاوان این کارش رو پس بده.تیم Salvage به رهبری Hunk از ما زودتز پیش ویلیام بود. ویلیام هم به خودش G-Virus تزریق کرد و اونی که میخواست تبدیل شد و تلفاتی رو ایجاد کرد. بعد از مدتی T-Virus توسط موش ها به سطح شهر منتقل شد.



2 ماه از حادثه ی عمارت میگذره. من به خاطر باز پس گیری چیزهایی که به خاطر سازمان جدیدم از دست داده بودم به Ada Wong که مامور مونث بود و برای جاسوسی Umbrella از طرف سازمان مامور شده بود , ملحق شدم. من با تمام وجود مطمئن بودم که توسعه دهنده ی کلیدی William Birkin هست. اما چیزی که ویلیام نمیدونست این بود که Umbrella با کسی بازی نمیکنه. ویلیام ترور شد و G-Virus بدست Umbrella افتاد. بعد از مدتی T-Virus توسط موش ها به سطح شهر منتقل شد و Umbrella با بدترین بخش سناریوش مواجه شد.. شهر به سمت نابودی پیش می رفت. مردم نمیتونستن جلوی زامبی ها مقاومت کنن. در هرج و مرج تیم اروپایی آمبرلا یک Tyrant جدید روانه شهر کردن که اسمش Nemesis بود. ماموریت نمسیس شکار و از بین بردن باقی مانده ی اعضای S.T.A.R.S یعنی Jill Valentine بود.این کار اونها باعث شد تا سازمان ما هم برآن بشه که اطلاعات نمسیس رو بدست بیاره.


آمبرلا برای سرپوش گذاشتن به همه ی این ماجرا ها یک نمونه از Tyrant رو برای از بین بردن لیون و کلیر که قصد داشتن از اسرار اونها پرده برداری کنن فرستاد. یک رازگشایی جدید. Birkin نتایج همه ی مطالعاتش یعنی نمونه ی G-Virus رو در گردنبند دخترش پنهان و جاسازی کرده بود. اون موقع که آمبرلا مشغول سرپوش گذلشتن کارهاش بود , ما قبل از اونها شری رو پیدا کردیم. من Ada رو برای یافتن محل شری فرستادم. من -مرد مرده - مجبور بودم به دست کس ذیگه ای کارهام رو انجام بدم و خودم مخفی باشم.کلا وظیفه ی یک جاسوس این هست که از ماموریتش مراقبت کنه مثل یک ماشین بدون دخالت هیچ گونه اخساسا ت شخصی.میان لیون و ایدا یک ارتباطی بود که باعث ایجاد یک رابطه ی عاطفی در Ada شده بود.
من احساس خطر میکردم و باید خیلی سریع کاری انجام میدادم. غریزه ی من هیچ وقت منو مایوس نمیکنه.اگرچه Ada نمونه ی G-Virus رو که قبلا لیون از شری گرفته بود , در دست داشت , اما اون رابطه ی عاطفی اون رو به طرف مرگ کشوند. اما چون اون به درد بخور بود , زندگیش رو نجات دادم.افراد من سعی کردن هرچه سرعتر نمونه ی G-Virus که لیون به پایین پرتش کرده بوود رو پیدا کنند. اما Hunk تنها یازمتده ی تیم Salvaje آمبرلا از ما زودتر اونجا بود.

الان آخرین گزینه ی ما برگردوندن Birkin . هیولایی که خودش یک نمونه بود و همچنین نابودی لیون و کلیر بود تا بشه اطلاعات رو بدست آورد. اگرچه Birkin از لیون و کلیر شکست خورد ولی ما تونستیم نمونه رو از بدن مرده اش جمع کنیم.صبح موشکی که از طرف دولن آمریکا شلیک شده بود سعی کرد تا شیوع ویروس رو متوقف کنه. هرچند که این خیالی بیش نبود. بعد ار اون کلیر به دنبال یافتن برادر گم شده اش یعنی کریس رفت و لیون هم هم به به نیروهای مخفی سازمان ضد آمبرلا ملحق شد. شری کاملا سالم دست ماست. من هیچ وقت Birkin رو دست کم نگرفتم. یه چیزایی راجع به این دختر کوچولو هست....



پایان
 
  • Like
Reactions: fosil and Fëanor
بنام خدا

در ادامه تاپیک قصد دارم تا برابتان R.P.D رو معرفی کنم. اما صلاح دیدم قبل از آشنایی با این , چند بند در مورد RaccoonCity برایتان بنویسم.

Raccoon City در سال 1968 تاسیس شد. شهری که بیش از 100000 نفر جمعیت داشت. اقتصاد این شهر در دست شرکتی بنام Umbrella بود به طوری که 30% ساکنین شهر در این شرکت مشغول به ابن کار بودند. اما اکثر آنها از فعالیت های غیر قانونی این شرکت بی اطلاع بودن.

بعد از 19 سال از تاسیس شهر یعنی در سال 1987 آقای Michael Warren شهردار این شهر انتخاب شد. او در طی مدت کاریش کارهایی از قبیل سیستمهای الکتریکی , ایجاد امکانات رفاهی و قانونمند کردن شهر از طریق تاسیس اداره ی پلیس بود. اما برای اجرایی کردن چنین کارهایی از شرکت آمبرلا که یک شرکت دارویی بوذ کمک گرفت.در اکثر پروژه های Raccoon City شرکت آمبرلا سهیم بود و به همین خاطر نفوذ خیلی بالایی بین مقامات شهر داشت. این نفوذ تا اداره ی پلیس هم کشیده شده بود.

همان طور که ذکر شد یکی از کارهای Michael Warren تاسیس اداره ی پلیس شهر بود که البته با دخالت خود آمبرلا همراه بود .

در سال برای برقراری نظم و ثبات در شهر و تامین امنیت شهروندان از طریق اجرای قوانین , تشکیل شد.

در سال 1980 ساختمان موزه ی هنر شهر توسط مقامات به ساختمان پلیس تغییر نام کرد و این ساختمان محل فعلیت نیروهای پلیس شد. این ساختمان در قسمت
مرکزی شهر واقع در خیابان Ennerdale قرار گرفته بود. R.P.D در واقع مخفف عبارت Raccoon Police department به معنی اداره ی پلیس RaccoonCity هست.

R.P.D دو نیروی پلیس توانمند داشت.

1- گروه S.P.F که در واقع دومین نیروی امنیتی شهر بود که افراد زبده ای در این گروه بودند. این گروه شامل افراد زیادی بودند که برای مواقع ضروری آموزش دیده بودند.

2- گروه S.T.A.T.S که از S.P.F ها کارآزموده تر بودند و به عبارتی نیروهای ویژه ی پلیس به شمار می آمدند.

پلیس شهر در بین مرم از محبوبیت بالایی برخوردار بود و مردم احساس امنیت زیادی با وجود این نیرو میکردند. با این حال در ماحرای شیوع ویروس در RaccoonCity بسیاری از شهروندان بر اثر حمله ی زامبی ها کشته شدند. امابرخی از آنها توانستند با پناه یردن به به قسمت های مختلف شهر جان خود را نجات دهند.

نیروهای پلیس با تمامی توان سعی میکردند تا مردم را نجات بدهند. اداره پلیس که نیروهای زبده و ماهر زیاذی ذاشت با فرستادن این نیرو ها به قسمت های مختلف شهر سعی در نجات مردمی که نیازمند کمک بودند, داشت. در حادثه ی RaccoonCity بسیاری از پلیس های شیفت شب در برابر این حالت فوق العاده ایستادگی کردند اما به علت بی کفایتی فرمانده ی پلیس شهر یعنی Brian Irons که خودش به صورت پنهانی برای آمبرلا کار میکرد , کشته شدند. جملات و کلمات پایانی این افسر های پلیس را میتوان در یاداشت هایی که در ساختمان هستند, فهمید.

در این راستا هلیکوپتری برای جمع کردن بازمانده ها و نجات آنان فرستاده شد . اما با شلیک غیر عمدی یکی از پلیس ها که مورد خمله ی زامبی ها قرار گرفته شده بود منهدم شد.

در اوایل شیوع ویروس , پلیس از قرارگاه ها و استحکامات خود برای نجات افراد یازمانده استفاده کرد. خیلی از پناهندگان در طبقات پایینی مستقر شدند. از جمله ی این اشخاص خبرنگاری بنام Ben Bertolucci بود که از ترس آمبرلا خودش رو در یک سلولی زندانی کرده بود.

با گذشت زمان مهمات نیز کاهش میافت و شانس زنده ماندن هم کمتر میشد. فرمانده آیرون هم با تخریب مهمات سعی در زیر فشار گذاشتن بازمانده ها داشت. با شیوع ویروس فرمانده آیرن چهره ی زشتش , زشت تر شد و تا آنجا که میتوانست بازمانده ها را میکشت و به قول خودش نباید هیچ موجود ی زنده بماند.

سرگذشت آیرون رو در معرفی شخصیت ها بازگو خواهم کرد.

در 27 September تنها 8 تن از افسران پلیس زنده باقی مانده بودن که در بین آنها Marvin Branagh دیده میشد. بقیه با توسط زامبی ها آلوده شده بودند و یا توسط آیرون کشته شده بودند.

بعد از ظهر همان روز دیواره ی غربی ساختمان بر اثر برخورد هلی کوپتر منفجر شد و زامبی ها از این راه به درون ساختمان نفوذ کردند.

در این میان چند تن از باقی ماندگان به فرماندهی David Ford دور هم جمع شدند تا بقیه ی بازمانده ها را یافته و آنها را نجات دهند و بدون هیچ تلفاتی از منطقه فرار کنند. آنها راه فاضلاب را برای فرار انتخاب کردند اما باز هم در بین راه همه ی آنها توسط زامبی ها آلوده شدند.

در تاریخ 28 Septamber چند تن از پلیس ها از طریق تونلی که به زیر زمین منتهی بود قصد داشتند تا برای نجات خود استفاده کنند. به همین خاطر یکی از افسران پلیس زن به اسم Kia از این راه برای آوردن کمک رهسپار شد.

بعد از مدتی او با یک یک ماشین فرد که در آن چند بازمانده هم بود بازگشت. باقی مانده های اعضای پلیس وارد ماشین شدند اما Marvin Branagh از این کار امتناع کرد , چون آلوده شده بود.گروه بدون اون منطقه را ترک کردند.

بعد از مدت کمک از این حادثه Jill Valentine از بازمانده های اعضای استارز وارد ساختمان میشود و Marvin Branagh را در حالی که بیهوش است میبیند.
فردای آن روز Claire Redfield , Lean S Kennedy , Ada Wong و ... وارد این ساختمان شدند.

چگونگی آمدن اینه به R.P.D و سرگذشت همه ی اینها رو در بخش معرفی شخصیت ها خواهم گذاشت.

در تاریخ 29 September خیلی از افسران پلیس کشته شده بودند و عملا ساختمان متروکه بود. شهر از کنترل خارج شده اعلام شده بود و دیگر کسی برای نجات اشخاص باقی نمانده بود..

افراد باقی مانده هم چنین از منطقه فرار کردن.




Jill Valentine همراه Carlos Oliviera با هلیکوپتری که خلبان آن هم Barry بود از منطقه خارج شد.




لیون کلیر و شروی با استفاده از قطاری که آنها را به بیرون از شهر منتقل میکرد از شهر فرار کردند.



Ada Wong بعد نجات توسط سلاحی که توسط آلرت وسکر به او داده شده بود توانست به صورت مخفی توسط هلی کوپتر سرگی ولادمیر که از افسران آمبرلا بود از شهر خارج شود.



Hunk هم که مامور یافتن و آوردن G-Virus که توسط ویلیام بیرکین ساخته شده بود , توسط هلی کوپتر ارسالی از طرف آمبرلا از منطقه فرار کرد.


البته بازماندگان Resident Evil : Outbreak هم جزو بازماندگان RaccoonCity حساب میشوند..
در 30 September شهر توسط موشکی که از طرف دولت شلیک شده بود از بین رفت و وقایع Raccoon City تمام شد. اما این شروع یک سناریوی جدید بود

پایان

شاد و پیروز باشید.
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: fosil
بنام خدا

معرفی گروه S.T.A.R.S

برای برقراری امنیت شهروندان اداره ی پلیس RaccoonCity تاسیس شد. اما بعد از مدتی با افزایش جرم , اداره ی پلیس ترجیح داد تا یک نیروی ویژه ای برای جلوگیری از جرم تاسیس کند. این گروه S.T.A.R.S نامیده شد.
S.T.A.R.S شاید در اولین نگاه S.T.A.R.S به معنی ستاره ها به نظر برسد اما حقیقت این هست که مخفف عبارت 5 کلمه ای Special Technic And Recue Servise است.

محل استقرار گروه S.T.A.R.S در طبقه دوم ساختمان اداره ی پلیس بود.





S.T.A.R.S شامل 13 نفر از افراد ماهر در زمینه های مختلف بود که خود شامل 2 گروه ویژه بودند. 1-گروه Bravo و 2-گروه Alpha



Edward Dewey 1
Joseph Frost 2
Kenneth Sullivan 3
Richard Aiken 4
Albert Wesker 5
Barry Burton 6
Brad Vickers 7
Kevin Dooley 8
Enrico Marini 9
10 Chrise Redfield
Jill Valentine 11
Joseph Frost 12
نفر سیزدهم هم ربکا هست که در زمان انداخته شدن این عکس فعلا عضو گروه نبود.

تیم آلفا

Albert Wesker : فرمانده ی گروه آلفا و کاپیتان کل استارز
Chrise Redfield : یکی از افرادی که از S.W.A.P جداشده اسن و وارد استارز شده است.
Barry Burton : دوست کریس و یکی از کسانی که باعث شده کریس به طرف استارز کشیده شود.
Joseph Frost : متخصص ماشین آلات
Jill Valentine : دختری باهوش و استاد بازکردن قفل
Brad Vickers : خلبان گروه


تیم براوو

Enrico Marini : فرمانده ی گروه براوو و به نوعی معاون وسکر
Kenneth Sullivan : داروساز تیم
Richard Aiken : یک سرباز نترس
Forest Speyer : یک تیر انداز ماهر
Edward Dewey : یک سرباز فداکار
Rebecca Chambers : عضو تازه ی استارز و پرستار تیم
Kevin Dooley : خلبان گروه

لباس اعضای استارز

وجه مشترک تمامی اعضای استارز یک زیرپیراهنی با آرم استارز روی آستین چپ بود. یک جلیقه هم از روی آن میپوشیدند. البته در انتخاب رنگ لباس ها , اعضای گروه آزاد بودند که این قضیه را میتوان با تفاوت رنگها در لباس ها دید. برخی از اعضا هم نشانه هایی روی لبای خود داشتند که نشان از وظیفه اش در گروه است. مثل آرم سازمان صلیب سرخ پشت لباس ربکا که نشان از مسئولیت پرستاری او در تیم بود.



سرگذشت S.T.A.R.S

در جولای 1998 گزارش هایی از قتل در حومه ی شهر به گوش رسید. این قتل ها چندین بار تکرار شد به طوری که مردم احساس وحشت کردند. با بالا رفتن ترس و وحشت بین مردم استارز وارد عمل شد و اولین گروهش برای تجسس و علت یابی از طرف اداره ی پلیس به منطق فرستاد
اولین تیم استارز که همان تیم براوو بود به فرماندهی انریکو مارینی با هلیکوپتری که خلبانش Kevin Dooley بود به سوی منطقه ی مورد نظر راهی شدند. اما بعد از مدتی در نزدیکی های منطقه هلیکوپتر سقوط کرد و ارتباط آنها با مرکز پلیس قطع شد.
روز بعد به علت قطعی رابطه , دومین گروه استارز که به نام آلفا شناخته میشد به منطقه برای 1-پیگیری قتل ها 2- یافتن اعضای تیم براوو به منطقه فرستاده شدند. آنها نیز با یک هلیکوپتر که خلبان آن Brad Vickers بود راهی شدند. بعد از رسیدن به منطقه لاشه ی هلیکوپتر تیم براوو را دیدند و بعد از فرود آمدن جسد که همان خلبان تیم بود را مشاهده کردند. تخقیقات آنها شروع شد . در همین لحظه چند سگ وحشی به جوزف حمله کردند و اون رو تکه تکه کردند. براد هم از ترسش با هلی کوپتر منطقه را ترک کرد.بقیه ی اعضا هم برای جلوگیری از تلفات بیشتر سعی کردند از منطقه متواری بشن که سر راهشان به یک عمارت رسیدند و خیلی سریع وارد آنجا شدند.



از این به بعد بعضی از قسمت ها داستانی به انخاب Chatacter که جیل و کریس هستند بستگی دارند. لذا از این به بعد صحنه ها مهم هر دو سناریو گفته میشود. البته در RE : UC جیل و کریس با هم سنارو رو شروع میکنن .

به محض ورود به عمارت صدای تیر اندازی شنیده میشود. به دستور وسکر جیل و کریس برای بررسی به اتاق بغلی میروند و وسکر خودش تالار رو زیر نظر میگیرد. بعد از جست و جو یک زامبی را که در حال خوردن که یکی از اعضای براوو که Kenneth Sullivan بود میبینند. سریع از اون بخش خارج میشوند و به طرف وسکر می آیند تا گزارش دهند. اما وسکر ...
کار برای اعضای باقی مانده سخت میشود. بعد از نامید شدن از یافتن وسکر جیل و بری برای تجسس بیشتر از هم جدا میشوند. بعد از مدتی جسد Forest نیز پیدا میشود.
کریس و جیل در ادامه جستجوهایشان متوجه میشنود که این عمارت در واقع یک آزمایشگاه مخفی است. بعد از مدتی بری را که در حال صحبت کردن با یک آدم ناشناس است میبیند. اینجاست که تا حدی بری شک برانگیز میشود.
در ادامه جیل برای یافتن راهی برای رسیدن به آزمایشگاه آمبرلا آلبرت وسکر را که در حال کشتن Halbert ها است , میبیند و تا حدود زیادی خوشحال میشود. وسکر در مورد اینکه به دنبال راهی برای خارج شدن از این عمارت است صخبت مبکند و در مورد بری به جیل هشدار میدهد.




جیل در ادامه جستجوهایش انریکو مارینی فرمانده ی گروه براوو را که زخمی هم شده است در تونلی زیر زمین میبیند. انریکو به جیل میگوید که استارز به زودی از بین میره. یکی از بین ما خائنه و همه ی این فجایع زیر سر آمبرلا هست. در همین لحظه او توسط شخص ناشناسی مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و کارش تمام میشود.
از آن طرف کریس هم موفق به یافتن ربکا که در حال مراقبت از ریچارد است میشود. ریچارد بعد از مدتی توسط Yawn که یک مار بزرگ بود کشته میشود. از این به بعد کریس و ربکا با هم به جستجو ادامه میدهند.
در ادامه ی جستجو ها بری و جیل متوجه میشوند که این آزمایشگاه تازه تاسیس نیست و وسکر هم جزو محققان آمبرلا هست و شخصی بنام لیسا ترور یکی از نمونه های آزمایشی قدیمی هست که گویا هنوز هم زنده است. البته بحث لیسا هم طولانی است که در قسمت خاصی پرداخته خواهد شد.
بعد از یاز شدن درب اصلی عمارت که به آزمایشگاه مخفی منتهی میشد , جیل بری را در حال بررسی یک سنگ قبر میبیند. بری با دیدن جیل به طرف او اسلحه میکشد اما جیل با یک حرکت سریع اسلحه ی بری را از اون میگیرد. در همین لحظه لیسا ترو که دیگر چهره ای انسان گونه ندارد , نمایان میشود و با صدای زجر کشیده اش سعی میکند که مزاحمان را از تابوتی که متعلق به مادر اوست دور کند. جیل اسلحه ی بری را به او برمیگرداند و بعد از کشتن او به مسیرشان ادامه میدهند و در نهایت به آزمایشگاه میرسند.




اینجاست که هویت وسکر به طور کامل آشکار میشود و علت کارهای مشکوک بری هم معلوم میشود. وسکر بری را مامور کرده بود تا جیل و کریس را برای نمونه به آزمایشگاه بکشاند تا توانایی های T-002 شناسایی شود بعد از صخبت هایی وسکر T-002 را رها میکند و T-002 هم در اولین مرحله خود وسکر را میکشد. جیل و کریس سریعا T-002 را کشته و از منطقه متواری میشوند. بعد از مدتی هم کل ساختمان متلاشی میشود.


بعد از خلاص شدن از کابوس عمارت کریس با جمع آوری گزارشی و ارائه ی آن به اداره پلیس سعی در محکوم کردن آمبرلا کرد. اما چون هیچ مدرکی نداشتند هیچ کس حرف آنها را قبول نمیکرد و مهم تر از همه اینکه فرمانده ی پلیس شهر یعنی آیرون نیز از وابستگان آمبرلا بود. فرمانده آیرون هم برای جلوگیری از دخالت های استارز این گروه را از رده خارج شده اعلام کرد و تبم S.P.F اداره ی پلیس را مسئول امنیت شهر اعلام کرد.
در ادامه کریس برای تحقیقات بیشتر راهی اوپا شد و بری هم برای در امان نگه داشتن خانواده اش از دست آمبرلا آنها را به کانادا برد. اما جیل همچنان در شهر برای جستجوی بیشتر ماند.


S.T.A.R.S و Nemesis

از 13 اعضای استارز تنها 6 نفر زنده مانده بودند. 1-جیل 2-کریس 3- بری 4- وسکر 5- ربکا 6- براد

در 28 سپتامبر 1998 جیل دوباره خود را در یک کابوس دیگری مشاهده میکند. او بعد از مدتی براد را میبیند که مدام از چیزی او را می هراساند و به او اخطار میدهد او برای کشتن اعضای استاز آمده است. او همان Nemesis است.
بحث نمسیس طولانی هست و در یک بخش ویژه ای به این B.O.W خواهم پرداخت.

تیم اروپایی آمبرلا نوعی از Tyrant با نام Nemesus برای کشتن باقی مانده ی اعضای استار به شهر فرستاد. علت این نامگذلری در واقع انتقام گیری از استارز به خاطر کشتن T-002 بود.
در همان ابتدا Brad توسط نمسیس کشته شد و جیل هم از دست اون به ساختمان اداره پلیس فرار کرد.




جیل در ادامه با 3 تن از گروه U.B.C.F آشنا میشود. این 3 تن عبارت بودند از Nicholai Ginovaef Mikhail Victor و . Carlos Oliveira . به ظاهر U.B.C.F به این منظور فرستاده شده بود تا مردم را نجان بدهند اما دستوری که فرمادهان این گروه داشتند چیز دیگری بود. فرمانده ی گروه نیکولای بود. میخاییل هم هم که مجروح بود و در یکی از صندلیها دراز کشیده بود.





جیل با کارلوس همراه شد و با هم سعی کردند قطاری را که به بیرون از شهر ختم میشد به کار اندازند.
بعد از به کار انداختن , نمسیس به قطار حمله کرد و مبخاییل هم با یک عملیات انتهاری خود و نمسیس را منفجر کرد. اما این پایان کار نبود.
بعد از انفجار قطار جیل و کارلوس در نیمه ی راه جلوی برج ساعت دیدند. ابن بار باید برج ساعت را بکار می انداختند تا با صدای آن کمک برایشان بیاد. با به صدادر آمدن ساعت , هلی کوپتری برای کمک می اید اما توسط نمسیس منهدم میشود و این بار جبل را به ویروس آلوده میکند.. اما در همان حالت جیل نمسیس را شکست میدهد و نمسیس خودش را به طرف آتشی که در آنجا بود پرت میکند.. با زحمت های فراوان کارلوس داروی ویروس را از طریق بیمارستان شهر پیدا کرد. در مسیر بازگشت به طرف جیل هم دوباره با نمسیس برخورد کرد اما این بار با Nemesis Typae 2 .بعد از حلاص شدن از دست اون آمپول را به جیل تزریق کرد.. جیل دوباره به هوش آمد و دوباره با کارلوس همراه شد.در ادامه جیل با نیکولای ملاقاتی میکند و نیکولای هم هدف اصلی آمبرلا از اعزام نیرو رو به جیل میگوید و در نهایت جیل با Nemesis Type 3 مواجه میشود و بعد از شکست دادن اون با کارلوس با هلیکوپتری که خلبانش بری بود از منطقه فرار میکنند.


به دنبال نابودی RacoonCity گروه استارز نیز به طور رسمی منحل شد و اعضای باقی مانده در سازمان های دیگری مشغول بکار شدند.


با تشکر از شما دوستان
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: fosil and The Hoss
بنام خدا




مقدمه : قطعا از هر طرفدار Resident Evil پرسیده شود که بهترین شماره از سه گانه ی RE در کنسول PS کدام بود , RE2 را اسم میبرد. شماره ای که از لحاظ داستانی غنی ترین شماره محسوب میشد. بی شک یکی از علل محبوبیت این بازی شخصیت پردازی عالی یازی و روابط عاطفی بین Leon و Ada میباشد. لیان یک افسر پلیس است که به تازگی به شهر آمده است. او عضو جدید اداره ی پلیس هست.او در اول بازی با کلیر آشنا میشود اما بر اثر یک تصادف از هم جدا میشوند. لیان در نهایت با ایدا آشنا میشود.




شخصیت Ada : یک زن با لباس قرمز. تودار و راز دار. مرموز و تا حدی خطرناک.کسی که کمتر از خودش میگویدو مهمترین هدفش انجام ماموریت است. او برای جایی کار میکند که فقط از آنجا به اسم سازمان یاد میکند. او اهداف شخصی خود را نیز در سازمان دنبال میکند.

Ada و چگونگی راه یافتن آن به آمبرلا

User Name : John
Password : Ada

این اولین کلماتی هست که از Ada میبینیم. John در واقع نامزد Ada هست که در خال نوشتن این نامه به ویروس آلوده شده است و آخرین لخظات عمرش را میگذراند. در این نامه سعی میکند که اورا از حوادث ویروس دور نگه دارد. اما نمیداند که ...

John یکی از محققان ارشد آمبرلا هست. ایدا از طرف سازمانی که به نوعی بر علیه آمبرلا هست , وظیفه دارد تا در آمبرلا نفوذ کند. او با نزدیک کردن خود به John موفق به این کار شد. او به قدری اعتماد او را جلب کرده بود که Password درهای آزمایشگاه را بنام Ada گذاشته بود. ایدا در نفوذ به آمبرلا کاملا موفق شده بود.

در حادثه ی عمارت اسپنسر آلبرت وسکر یک مرگ نمایشی دارد. او هدف از این کارش را نزدیک کردن به سازمان و گمرا کردن آمبرلا میداند. چون همه فکر میکردند که وسکر مرده است , پس او نمیتوانست به این زودی ها آفتابی بشود. برای همین خاطر و همچنین برای ادامه دادن به نقشه هایش یا Ada Wong که یک جاسوس از طرف سازمان بود همراه شد و به اون دستور داد تا نمونه ی G-Virus را برایش بیاورد.


Ada و آشنایی با Leon


بعد از مدتی Ada برای یافتن اطلاعاتی از John وارد RaccoonCity میشود و به اداره ی پلیس شهر میرود. در پارکینگ اداره ی پلیس ابتدا Leon را ملاقات میکند. در ابتدا فکر میکند که او نیز یکی از پلیس های زامبی شده هست و به او تیراندازی میکند اما بعدا متوجه اشتباه خود میشود و از Leon معذرت میخواهد. Leon از او در مورد علت حضورش در اینجا میپرسد و او هم در جواب میگوید به دنبال شخصی به اسم Ben که حبرنگاری دنبال دردسر هست میگردم.. اما راهی که به او ختم میشود توسط کامیونی مسدود شده و من هم نمیتوانم آن را تکان دهم.

با کمک هم لیان و ایدا کامیون را کنار میزنند و به طرف Ben میروند. بعد از ملاقات با Ben , ایدا در مورد دوست پسرش که اسمش ـJohn هست از او میپرسد و میگوید او یکی از نماینده های آمبرلا در شیکاگو بوده است اما 6 ماه است که از او خبری ندارم. اما Ben پاسخی به سوال ایدا نداد.

در ادامه ایدا برای پیدا کردن کلیدی از لیان جدا میشود و بعد از پیدا کردن آن از طریق سوراخی آن را به طرف لیان پرت میکند اما چون راه بزگشتی نیست پس از لیان جدا میشود تا به دنبال راه دیگه ای باشد.
بعد از مدتی دوباره لیان و ایدا همدیگر را میبینند. لیان از وضعیت عجیب شهر برای او میگید به به ایدا تاکید میکند که در چنین شرایطی وظیفه ی من محافظت از تو هست.

بعد از مدتی لیان و ایدا یک زن ناشناسی مسلحی را میبینند که در حال فرار کردن هست. ایدا خیلی سریع به طرف او میدود تا شاید او اطلاعاتی از John داشته باشد اما از سلاح او بی خبر بود.. زن ناشناس به طرف ایدا تیراندازی کرد اما با فداکاری لیان تیر به ایدا اصابت نکرد اما در عوض لیان زحمی شد. ایدا هم که کارهای مهمتری داشت لیان را در آنجا تنها گذاشت و به دنبال زن ناشناس رفت.

بعد از طی یک مسیر نسبتا کوتاه ایدا و زن ناشناس بهم رسیدند. بالاخره آن زن ناشناس خودش را معرفی میکند او کسی نبود جز Annette Birkin همسر DR William Birkin و مادر Shervy Birkin . ایدا نیز خودش را به او معرفی میکند.
اما گویا آنت از همه چیز ایدا حتی ارتباط او با John با خبر بود. آنت از کارهای ویلیام برای ایدا میگوید و اعلام میکند همسرش G-Virus را ساخته و این ویروس عملکردی بهتر از T-Virus دارد. در ادامه سرگذشت همسرش را به او میگوید و تاکید میکند که اجازه نمیدهم کسی به G-Virus دست پیدا کند و در نهایت با کشیدن اسلحه به طرف ایدا او را تهدید میکند. اما ایدا موفق میشود که با یک حرکت سریع او را به پایین پرت کند. بعد از خلاص شدن از دست آنت , Ada به مسیر خود ادامه میدهد اما ناگهان یک تمساح بزرگ به او حمله میکند.

در همین لحظه لیان که به هوش آمده بود خودش را به ایدا میرساند و با کشتن تمساح دوباره جان ایدا را نجات داد. ایدا هم زخم لیان را پانسمان کرد و بهش میگوید 2 بار منو نجات دادی. ایدا از مرگ John به لیان خبر میدهد و دوباره به مسیر خود ادامه میدهند.

بعد از مدتی ویلیام بیرکین که اینبار خود نوعی Tyrant شده است به لیان و ایدا حمله میکند و به شدت ایدا را زخمی میکند. لیان ایدا را درون ترن رها میکند و خودش برای مبارزه با ویلیام بیرکین ترن را ترک میکند. بعد از خلاص شدن از دست اون دویاره پیش ایدا یرمیگردد و اون رو به اتاقی در نزدیکی های آزمایشگاه میبرد و ایدا را روی تختی میخواباند. دوباره همان جمله ی را به ایدا میگوید. این وظیفه ی من هست که از تو مواظبت کنم. اما ایدا به لیان هشدار میدهد و به او اخطار میکند که در بازی خطرناکی قرارگرفته است. بعد این گفتگو لیان ایدا را ترک میکند و در ادامه ی تخقیقاتش با آنت ملاقات میکند. آنت هم تمامی اسرار ایدا را برای لیان فاحش میکند. به او میگوید که هدف اصلی ایدا چیز دیگری هست و او به خاطر اینکه به آمبرلا نزدیک تر شود با John ارتباط برقرار کرده بود و الان هم هدف اصلیش بدست آوردن G-Virus هست. لیان حرفهای آنت را در ابتدا قبول نمیکند. بعد از مدتی مشاجره بالاخره William Birkin دوباره و این بار به شکلی متفاوت وارد میشود و آنت را به شدت زخمی میکند. لیان آنت را ترک کرده و به مسیرش ادامه میدهد که در ادامه ایدا را در حالی که به طرفش اسلحه کشیده میبیند. به لیان میگوید که من به تو در باره ی این بازی خطرناک هشدار داده بودم. بعد از این حرف لیان را تهدید می کند که در صورت ندادن G-Virus به او , تو را میکشم.
اما لیان در قلب ایدا جاگرفته است و نمیتواند این کار را یکند. به خاطر همین اسلحه را به پایین مب آورد. در همین لحظه آنت که که آخرین نفس هایش را میکشد , سر میرسد و به طرف ایدا شلیک میکند. بر اثر این شلیک ایدا به شدت مجروح میشود. آنت هم در جا میمیرد. ایدا که به شدت زخمی است از روی بلندی در معرض سقوط به طرف پایین قرار میگیرد. اما لیان در آخرین لحضات به کمک ابدا می آید و چند ثانیه ای این کار را به تاخیر می اندازد.

شاید اوج علاقه بین این دو نفر در این لحظه است. لیان به ایدا میگوید که نمیتونم از دستت بدهم. ایدا هم در پاسخش میگوید که هر وقت با تو بودم لذت میبردم. حالا دست منو ول کن و بذار من برم. لیان هم بعد از مدتی ول کرد. البته در سناریوی B ایدا پس از درگیری با T-103R به شدت مجروح میشود و پیش لیون خودش را به مردن میزند. البته میشود گفت این پایان کار اصلی ایدا باشد.




...Good Bye ....


Adaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa​

Ada بعد از خداحافظی با Leon

اما در حقیقت ایدا نمرده بود چون پس از چند دقیقه با پرت کردن یک Rocket launcher به کمک لیان در کشتن T-103Rمی آید. لیان هم تا حد زیادی شک میکند و فکر میکند که او همان ایداست.

داستان زنده ماندن ایدا از این قرار است که بعد از اون سانحه , ایدا به شدت زخمی میشود اما هنوز نمیمیرد. بعد از مدتی با یک مانیتور با وسکر در ارتباط میشود و وسکر هم چگونگی خارج شدن اون از شهر را برای ایدا توضیح میدهد . در نهایت هم Ada توسط هلیکوپتر سرگی ولادمیر و صد البته مخفیانه از شهر خارج میشود.





Ada و دستور جدید

6 سال بعد از انهدام RaccoonCity ایدا دوباره از طرف سازمان برای ماموریت جدیدی فرستاده میشود. در این ماموریت ایدا قصد دارد نمونه ی یک انگل جدید را که ظاهرا در یکی از روستاهای اسپانیا دیده شده پیدا کند. اون همچنین از طرف وسکر وظیفه دارد که مواظب کارهای کرازور باشد. برای ایدا ماموریتش از همه چیز مهم تر است. اون میداند که ادامه ی زندگیش به موفقیت در انجام ماموریت بستگی دارد.

به محض رسیدن Ada به روستا , وسکر با او ارتباط برقرار میکند و بهش دستور میدهد تا خیلی سریع اطلاعت رو جمع کند. وسکر به ایدا خاطرنشان میکند که مردم روستا توسط کسی کنترل میشوند. در همین لحظه صدای شلیک گلوله به گوش میرسد. ایدا خیلی سریع برای اینکه ببیند چه کسی تیراندازی کرد , به اطراف خود نگاه کرد و با کمال تعجب دید او کسی نیست جز Leon S Kennedy که در محاصره ی روستاییان است. برای اینکه لیان از دست روستاییان راحت شود خیلی سریع ناقوس کلیسای روستا را به صدا درآورد. روستاییان با شنیدن این صدا و با زمزمه ی Lord Sadler از پیش لیان رفتند.

ایدا موفق شد تا اطلاعت جدیدی در مورد انگل بدست بیاورد. طبق تحقیقات ایدا این انگل به امواج صوتی حساس است و به آنها میتواند واکنش دهد. در ادامه دوباره وسکر با ایدا تماس میگیرد و به او در باره ی شخصی به اسم Luis Sera اطلاعاتی میدهد و اهمیت او را برای ایدا تشریخ میکند.. در آخر از او میخواهد که با لوییس ارتباط برقرار کند و به هر نحوی نمونه ی انگل را از او بگیرد. اما ایدا لیان و لوییس را در حالی که بیهوش هستند و توسط روستاییان حمل میشود میبیند. ایدا بعد از مدتی جستجو , لیان را که گویا از دست روستاییان فرار کرده و این بار اسیر Bitores Mendez شده میبیند. با شلیک به Bitores Mendez , لیان را از دست او خلاص میکند اما خودش گیر میافتد. اما در نهایت موفق به فرار میشود.

در نهایت ایدا موفق میشود لوییس را در حالی که از لیون جدا شده پیدا کند . ایدا در باره ی نمونه از او سوال میکند. لوییس هم از ایداسوال میکند که تو در برای کی کار میکنی؟ ایدا هم در جوابش گفت : بعضی از چیزها در دنیا هست که نباید بدونی. این هم یکی از اونهاست. بعد از این جمله از هم جدا شدند اما بعد از مدتی لوییس توسط Saddler کشته میشود و او را از دست میدهد.



بعد از مدت ها انتظار بالاخره ایدا و لیون همدیگر را دیدند. لیان با حرف های بی روحش از ایدا این همه عاشق ایدا بود استقبال کرد و ناراحتی خود را از اینکه ایدا با وسکر کار میکند اعلام کرد. به نظر ایدا مهمترین فرد این ماجرا لیان هست که زنده ماندنش ارتباط مستقیمی با پیروزی اون در ماموریت داره و این دفعه ایدا میگوید که باید از لیان محافظت کنم !



ایدا در ادامه ی جستجوهایش برای نمونه کرازور را میبیند و در مورد نمونه از او سوال میکندو کرازور هم در جواب میگوید که نمونه الان دست Sadlar هست.کرازور به ایدا میگوید که به تو اعتمادی ندارم و اگه بخوای باهوش بازی دیبیاری میکشمت و بعد از مشاجره ای از هم جدا میشوند. برای بار چندم وسکر با ایدا تماس میگرد و به ایدا خبر میدهد که مسئولیت کشتن لیون را به کرازور داده هست. ایدا با شنیدن این جمله پریشان میشود و سعی میکند تا جلوی این کار را بگیرد. به خاطر همین خیلی سریع به طرف لیان حرکت میکند تا او را نجات دهد. ایدا به موقع پیش لیان میرسد و او را در چند ثانیه به مردنش نجات میدهد. کرازور هم هر دو را تهدید میکند و صحنه را ترک میکند. لیان از ایدا میپرسد که الان بهتره بگی برای چه اینجا هستی. ایدا در جوابش گفنت " بمونه واسه ی بعد". بعد از مدتی کرازور توسط لیان کشته میشود.

ایدا در تماسی که با وسکر داشته خبر مرگ کرازور را به اون میدهد . وسکر هم اینبار با لحنی جدیتر با ایدا برخورد میکند و بهش اخطار میدهد که باید هرچیری که مانع ماموریت میشه از بین بری. ایدا دوباره هراه میشود اما گویا وضعیت لیان بحرانی شده و انگل رشد کرده. به خاطر همین به طور موقت کنترلش را از دست میدهد و به ایدا حمله ور میشود. ایدا هم که وضعیت را بد میبیند سریع راه درمان را به لیان میگوید. اما اخطار میدهد که ممکن جانت را از دست بدهی. اما خوشبختانه لیات سالم از درمان بیرون آمد و با ایدا برای مبارزه ی نهایی با Sadler آماده شدند. این دفعه هم ایدا خاطره ی آزمایشگاه آمبرلا را زنده کرد و دوباره یک Rocket launcher برای لیان پرتاب کرد. لیان هم با آن کار Sadler را تمام کرد و نمونه ی انگل را از روی جسد Sadler برداشت. اما دوباره ایدا روی لیان اسلحه کشید و اون رو تهدید کرد. لیان مجبور میشود تا نمونه را به ایدا بدهد. ایدا هم در عوض کلید یک قایق موتوری را به لیان میدهد و بهش میگوید که باید سریع از این منطقه خارج بشی. با گفتن جمله ی "میبینمت" از لیان جدا شد.

ایدا گزارش کار و در واقع موفقیت در ماموریت را برای وسکر بازگو میکند. در آخر هم میگوید که کار سختی انجام داده و این نکته رو هم میگوید که بجای نمونه برای وسکر چیز دیگری فرستادم !!!!!!!

پایان

امیدوارم خوشتون اومده باشه.

در ادامه عکس ها رو آپدیت میکنم


نظر یادتون نره
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: fosil
بنام خدا


دوستان هر 3 بخش رو در قالب یک بخش گذاشتم


مقدمه : همه ی داستان های برای اولین بار Resident Evil با عمارت یا همان Mansion شروع میشود. ساختمانی عجیب که سرشار از ترس و وحشت هست. این ساختمان در جنگل های اطراف RaccoonCity و در نزدیکی های کوه های آرکلی قرار دارد. اینجا در واقع یک آزمایشگاه مخفی آمبرلابود که از آن برای تخقیقات و انجام انواع آزمایشات استفاده میشد. طریقه ی ساخته شدن این عمارت و حوادث پشت آن نیز در نوع خود ترسناک هست. برای آشنایی شما دوستان تصمیم گرفتم تا در 3 بخش طریقه ی ساخته شدن و حوادث بعد از ساخته شدن در آن که به نوعی روایت 1967 تا 1998 هست را برایتان بازگو کنم.

بخش اول : سرگذشت George Trevor


در سال 1962 Ozwel E Spencer موسس شرکت آمبرلا برای ساختن عمارتی در کوه های آرکلی به یکی از بهترین و زبده ترین معمارهای نیویورک به اسم George Trevor پیشنهاد می دهد. اسپنسر با وعده ی مبلغ بالا از او میخواهد که در کتار ساختن یک عمارت مجلل و زیبا سعی کند تا تله ها و راه های مخفی را نیز عمارت بگنجاند.بدلیل طمع بالا George Trevor پیشنهاد او را قبول میکند.. به خاطر شروع کارهایش خانواده ی حود ( دخترش Lisa Trevor و خانمش Jessica Tervor) را ترک میکند و راهی کوههای آرکلی میشود..اما او نمیدانست که چه سرنوشت وحشتناکی در انتظار اوست !!!!







بعد از مدتی George Trevor کار خود را روی عمارت شروع میکند و در نهایت هم موفق به طراحی آن میشود. بالاخره در سال 1967 عمارت زیر نظر او کارش تمام میشود. او دراین راه زحمت زیادی میکشد به طوری که خودش از خود تمجید میکند. به دنبال پایان کار عمارت , اسپنسر از خانواده ی George Trevor هم دعوت میکند. اما این پایان کار نیست. سرنوشت شوم به سراغ George Trevor آمده و او را از این لذت ها دور میکند. اسپنسر که حالا کارش با او تمام شده بود چون فکر میکرد که شاید George Trevor روزی اسرار این عمارت را به کس دیگه ای لو دهد برای همین دستور زندانی کردن او را صادر کرد و در نهایت از او به عنوان یک نمونه ی آزمایشگاهی استفاده میکنند. اما بدن او مقاومت زیادی نشان نمی دهد ونمیتواند ویروس را تحمل بکند. برای همین ... !!!! نوشته های زیر در واقع نوشته های پایانی George Treor می باشند.

24 نوامبر 1967

الان 11 روز از روزی که اینجا اومدم میگذره. چطوری میتونم کاری مثل این رو تموم کنم. یه نفر با لباس آزمایشگاهی با یه ظرفی که غذای زیادی هم نداشت اومد پیشم و بهم گفت متاسفم که شما رو تو این حالت انداختیم. اما اینها دلایل سری داره. دیدار با اون منو مشکوک کرد. تنها 2 نفر از اسرار اینجا آگاهند. من و آقای اسپنسر. اگه آقای اسپنسر بخواد منو بکشه میشه تها ادمی که اسن اسرار رو میدونه ! اماآخه واسه چی؟! خیلی خطرناکه که اینجا بمونم. خانواده ام ... باید هرچه سریعتر از اینجا فرار کنم. لیسا , جسیکا دعا میکنم که حال شما خوب باشه.


26 نوامبر 1967

من چطور میتونم این همه بی دقت باشم. من فندک مورد علاقه ام رو که لیسا واسه جشن تولدم داده بود گم کردم. الان دیگه خارج شدن از اینجای تاریک واسم سخت تر میشه. 13 نوامبر روزی بود که سرنوشت من رقم زده شد. 3 روز قبل اون عمه ی من توی بیمارستان بستری شده بود. لیسا و جسیکا گفتن که میریم واسه عیادتش. دلم میخواسن با اونها باشم. اما صبر کن. وقتی که بیشتر فکر میکنم متوجه میشم که همون مرد با روپوش آزمایشگاهی بهب چیزی شبیه "خانواده ی شما هم آماده هستند !!" بهم گفت. من واسه سلامتی اونها دعا میکنم.


27 نوامبر 1967

بالاخره تونستم از اون اتاق خارج بشم. اما خارج شدن از این عمارت کار آسونی نیست. من باید همه ی نشانه ها رو پیدا کنم. به خاطر خودم هم که شده باید پیداشون کنم!!







29 نوامبر 1967

من نمیتوم خارج بشم. من همه ی راه های خروج رو امتحان کردم و در آخر هم به تله هایی که خودم کارگذاشته بودم رسیدم. من همه جا بوده ام. اون آزمایشگاه با شیشه های آزمایشگاهی بزرگ پر از فرمالید و اون غار تاریک ترسناک و نمناک !! چه کاری میتونم بکنم؟ اولش نمیخواستم به چشمام اعتماد کنم. یدونه چکمه ی زنونه توی راهرو بود. این شبیه یه واکنش بود. یه اسم به ذهنم میاد. جسیکا ..... نمیخوام تصور کنم که سرنوشت اونها هم مثل من هست. نباید امیدم رو از دست بدم. من باید امیدوار باشم که اونها هنوز زنده هستن.


30 نوامبر 1967

من چند روزه که نه چیزی خوردم و نه چیزی نوشیدم. فکر میکنم که دارم دیوونه میشم. چرا این بلا باید سرم بیاد؟ چرا باید اینجوری بمیرم؟ از ساختن این عمارت وحشتناک احساس پشیمونی میکنم. باید بیشتر میشناختنم.

31 نوامبر 1967

این زیرزمین خیلی تاریک و نمناکه ! یه بن بست دیگه. با وجود تاریکی چشمانم یه چیزی رو حس میکنند. با احتیاط آخرین کبریت رو روشن میکنم تا ببینم اون چیه ! اما ... این یه قبره... با نگاه بیشتر میتونم روش یه اسم که روش حکاکی شده رو بینم. اون اسم منه George Trevor ..... !!!!!

اونجا بود که همه چی واسم آشکار شد. اوه عوضی ها از قبل میدونستن که من اینجا میمیرم و به دام اونها گرفتار میشم. اما دیگه خیلی دیره . من از دست دادمش. همه چیز غیرممکن به نظر میرسه. لیسا , جسیکا ... منو ببخشید. به خاطر خواسته های خودم شما رو هم درگیر این قضیه کردم. منو ببخشین. امیدوارم خداوند مرگ من رو با سلامتی شما عوض کند.

نوشته های پایانی

هیچ چیز عوض نشده. نمیتونستم فکر کنم که باید این طوری تاوان عمارتی که برای آزمایشات طراحی کرده بودم رو بدم !! من میتونم مدتی اینجا مخفی بشم. هیچ کس از راز پشت تابلوی نقاشی خبر نداره. حتی آقای اسپنسر. تابلوی عمارت ... پشت موزه ی نقاشی


بخش دوم : سرگذشت Jessica Trevor

بعد از اتمام کار عمارت به دعوت اسپنسر Lisa Trevor و Jessica Trevor دختر و زن Geroge Trevor برای بازدید از آنجا دعوت میشوند. اما این دعوت تله ای بیش نیست و آنها هم سرنوشتی مشابه Geroge دارند. با ورود آنها به عمارت به دستور اسپنسر دستگیر و زندانی میشوند و هماتتد Geroge نمونه ی آزمایشگاهی میشوند. Jessica هم مثل Geroge نمیتواند در مقابل ویروس مقاومت کند. به خاطر همین میمیرد. این آخریت یادداشت های آخر Jessica هست که قبل از مرگش برای دخترش Lisa نوشته.

برای لیسای عزیزم

رور به روز حس میکنم که هوشیاریم رو هرچه بیشتر دارم از دست میدم. اون چیزی که به مامامنت تزریق کردن باعث شد تا کمی از خارشش کمتر بشه. اونها امروز چیز دیگه ای به من زدند که میگفتن واسه تقویت کردنته. وقتی که اونو به مامانت میزدن باز هم هوشیاریش کامل بود.اما مامانت شوکه شده بو و خیلی ناراحت بود. چون در تمام مدت نمیتونستم بهت فکر کنم.مادرت از این که همه چیز رو فراموش کنه خیلی میترسه.مخصوصا خاطرات تو و بابات قیافت چه شکلی بود؟ چطوری با هم میشدیم؟داره کم کم همه چی از ذهنم پاک میشه و به جای تاریکی از ذهنم تبدیل میشه.

لیسا ما نمیتونیم زیاد اینجا بمونیم.باید یه جوری فرار کنم. ببین جی میگم لیسا , آخرین شانس فرار ما وقتی هست که مارو به آزمایشگاه میبرن.ما وانمود میکنیم که حالمون خراب شده. بعدا که نگهبان ها از پیش اون مرد با لباس سفید رفتن ما این شانس رو پیدا میکنم که فرار کنیم وقتی ما بیرون رفتیم میتونیم با هم دنبال بابات بگردیم. باشه لیسا؟ باشه عزیزم؟

بخش سوم : سرگذشت Lisa Trevor

در سال 1953 Lisa Trevor متولد شد. پدر او George Trevor و مادرش Jessica Trevor بودند. بعد از ساخته شدن عمارت بدستور اسپنسر او و مادرش زندانی میشوند و به عنوان نمونه ی آزمایشگاهی برای تخقیقات آمبرلا مورد استفاده قرار میگیرند. به دستور اسپنسر برای انجام آزمایشات او و مادرش را از هم جدا میکنند . به مادرش Type-B ویروس را تزریق میکنند اما چون بدن Jessica واکنشی به ویروس نمیدهد او را میکشند.




به بدن لیسا هم Type-A ویروس رو تزریق میکنند اما او برخلاف مادرش به ویروس عکس العمل نشان میدهد. لیسا که مادرش را خیلی دوست دارد بعد از جدا شدنش بی تابی میکند. به دستور اسپنسر یکی ار کارمندان آمبرلا که بسیار شبیه مادر لیسا شده بود به پیش او فرستاده میشود. اما او علی رغم وضعیت نامناسبش آنها را از مادر خودش تشخیص میدهد و صورت آنها را میکند و به خودش میچسباند. دوباره اسپنسر 2 نفر را میفرستد اما باز او آنها را از مادر خوش تشخیص میدهد و هردوی آنها را میکشد و باز صورت آنها را به خودش میچسباند. گویی با این کار احساس امنیت میکرده. ویروس آرام آرام روی اون اثر میکرد و باعث میشد عقلش تباه شود. به خاطر همین هم به دنبال صورت مادرش میگردد و سعی میکند صورت مادرش را برگرداند.

جالب اینجاست او حتی بعد از مرگ مادرش به همین روند ادامه میدهد و دوباره متحمل انواع آزمایشات میشود. اما او باز هم در برابر ویروس مقاومت نشان میدهد و زنده میماند. ویژگی های عجیب لیسا و مقاومت های عجیبش در برابر ویروس باعث شد تا Albert Wesker و William Birkin که مسئول آزمایشات روی روی او بودند , متعجب تر شوند و کم کم در ادامه ی تخقیقاتشان به G-Virus دست یابند. بالاخره هم توانستند نمونه ای G-Virus را از بدن لیسا استخراج کنند.





این یک موفقیت بزرگ برای آمبرلا و در واقع برای ویلیام بیرکین بود. با گذت زمان لیسا جهش پیدا میکند و به حالت ضد همه چی در می آید و حتی گلوله هم بر او اثر نداشت. او تمامی محققان را در آزمایشگاه آمبرلا میکشد و عمارت را تقریبا خالی از سکنه میکند. و خودش هم در قسمتی از عمارت پنهان شد. او بالاخره تونست در 17 November سال 1997 قبر مادرش رو پیدا کند.

این آخرین نوشته های لیسا هست

من مامانم رو پبدا کردم. ما با هم خوردیم. من خیلی خوشحالم. اما این یه حقه بود . اون مامان اصلی من نبود درسته قیافش مثل اون بود ولی خودش نبود. آیا میتونم مامانم رو پیدا کنم؟ آیا میتونم قیافش رو بهش برگردونم؟

من چهره ی مامانم رو بهش برمیگردونم. هیچ کسی جز من نمیتونه مامانم رو داشته باشه. صورت مامانم رو به خودم میچسبونم تا نتونه جایی بره. وقتی مامانم منو بدون صورتش ببینه خیلی ناراحت میشه.
از داخل جعبه صدای مامانم میاد ! شاید مامانم واقعا اینجاست. جعبه ی سنگی سنگین و طناب پولادی سر راهم هستن. به خاطر 4 تا سنگ نمیتونم مامانم رو ببینم.

بعد از این اتفاقات S.T.A.R.S وارد عمارت میشود و در نهایت او را در کنار قبر مادرش پیدا میکنند و تنها کلمه ای که از لیسا میشنویم این هست. ما ....... مان. بالاخره هم بدست اعضای استارز کشته میشود.. اما او در حقیقت نمرده بود. چون بدنش مقاومت زیادی به همه چیز داشت. اما با همه ی این احوالات بالاخره او هم توسط یک نفر کشته شد. اون یک نفر کسی نبود جز Albert Wesker !!!!!

Noboady Is Perfect ... Not Even You Lisa


امیدوارم خوشتون اومده باشه.​



موفق باشین​
 
  • Like
Reactions: fosil
بنام خدا.

بیوگرافی کامل Claire Redfield قسمت اول

شخصیتی که قرار هست امروز واستون بیوگرافیش رو بذارم تا آخرین لحظات اصلا قرار نبود در این سری حضور داشته باشه. قبل از کلیر شخصیتی که قرار بود به عنوان کاراکتر دوم برای بازی طراخی شود الیزا ولکر بود. اما بنابه دلایلی که جاش اینجا نیست کلیر به عنوان کاراکتر اصلی انتخاب شد و خیلی از بخش های بازی هم تغییر کرد. کلیر به موتورسواری علاقه ی زیادی داشته. این رو میشه از طریقه ی ورودش به شهر و چند تا عکس که موتورش انداخنه فهمید. در ضمن مثل جیل هم در باز کزدن قفل توانایی های زیادی داره ( اما نه در حد جیل) کلیر مانند یک مادر مهربان هست. این رو میشه از روابطش با شری فهمید.

به دنبال حوادث رخ داده شده در عمارت اسپنسر کریس , جیل و بقیه ی اعضای باقیمانده ی استارز با تهیه ی گزارشی سعی کردند تا پرده از این اتفاقات هولناک بردارند و به همه اعلام کنند که مصوب تمامی این اتفاقات شرکت آمبرلا بوده است. اما بدلیل منفجر شدن عمارت تمامی شواهد از بین رفته بود و کربس و بقیه عملا مدرکی برای ارائه نداشتند. متاسفانه همان طور که به نظر می رسید ویروس به شهر هم نفوذ کرده بود. در همین اوضاع و احوال دختری جوان به همراه متور سیکلتش برای پیدا کردن برادرش وارد شهر میشود. این دختر 18 ساله کسی نیست جز کلیر ردفیلد و به تبع آن برادر گم شده اش هم کریس ردفیلد هست.

وقتی کلیر به شهر رسید از موتورش پیاده شد و به کافه ای که همان نزدیکی بود رفت. با ورودش به آنجا متوجه شد که کافه بسیار ساکت است. کمی بعد هم یک زامبی را که در حال خوردن یک نفر بود میبیند. کلیر با دیدن این صحنه وحشت زده میشود و سعی میکند از آنجا خارج شود اما خودش را در محاصره ی زامبی ها میبیند. به خاطر همین از در پشتی سعی میکند خارج شود. با باز کردن در, با یک پلیس (لیون) که آماده خروج زامبی ها از در بود مواجه میشود. کلیر برای اینکه با او شلیک نکند به او می گوید که من مثل اونها نیستم لیون هم زامبی پشت سر کلیر را هدشات میکند و از کلیر میخواهد که به او ملحق بشود و با هم سوار ماشین لیون میشوند. لیون خودش را برای کلیر معرفی میکند و میگوید که به تازگی به این شهر منتقل شده است. کلیر پیدا کردن برادرش را علت اصلی حضورش در شهر عنوان میکند. لیون که وضعیت شهر را ناجور میبیند از داشبورت ماشینش به کلیر یک اسلحه میدهد.همین لحظه یک زامبی که گویا از قبل در ماشین بود به لیون حمله میکند. کنترل ماشین از دست لبون خارج میشود و با دیوار روبرویی تصادف میکنند.همین لحظه هم یک کامیون که راننده اش کنترلش را از دست داده بود به طرف آنها با سرعت زیادی در حال حرکت بود. لیون و کلیر برای اینکه جان خودشون روا نجات بدهند به ناچار هریک از طرف خودشان از ماشین خارج شدند. با برخورد کامیون با ماشین لیون راه بسته شدو به خاطر همین لیون و کلیر از هم جدا شدند.

کلیر و لیون بعد از اینکه از سلامتی همدیگر اطمینان پیدا کردند تصمیم گرفتند تا به هر نحوی شده همدیگر رو پیدا کنند. به خاطر همین لیون پیشنهاد داد که هر دو به ساختمان پلیس بروند زیرا که آنجا مکانی امن برای هردوی آنها بود. کلیر بعد از جدا شدن از لیون سر راهش به یک فروشگاه اسلحه فروشی میرسد.این اسلخه فروشی مال برادران Kendo که خیلی ترسیده بود در خالی که اسلحه اش رو به طرف کلیر کشیده بود ازش پرسید : تو کی هستی. اینجا چیکار میکنی؟. کلیر هم گفت که من انسانم و مثل اونها زامبی نیستم. Kendo که خیالش راحت شده بود پیش کلیر اومد تا در رو قفل کنه. کلیر از وضعیت عجیب شهر از اون سوال کرد و اون هم گفت اینجا اوضاع رو تحت کنترل داره.کلیر به خاطر عجله ای داشت از Kendo جدا شد.اما پس از مدتی زامبی ها با شکستن پنجره مغازه , به Kendo حمله میکنند و او را میکشند.

کلیر بالاخره خودش را به اداره پلیس می رساند و در همان ابتدای ورودش به اتاق افسران می رود. در همانجا آه و ناله ی یک پلیس زخمی توجهش را جلب میکند.برای همین به مزدیکی پلیس میرود. کلیر اولش فکر میکند که اون پلیس تنها فرد بازمانده بین پلیس هاست. اسم پلیس Marvin بود. ماروین از کلیر میخواهد که خودش را معرفی کند . کلیر هم با معرفی خودش کریس را علت اصلی حضورش در شهر عنوان میکند. ماروین که کریس رو از قبل میشناخت به کلیر گفت که مدت 10 روز هست که ازش خبری نیست و بعد از حوادث عمارت کریس و جیل سعی کردند ما رو از اتفاقات مطلع کنند اما ما حرف هیچ کدوم از اونها رو قبول نکردیم. در آخر ماروین با دادن کارت خودش از کلیر میخواهد که برای جستجوی بقیه ی اعضای زنده پلیس به قسمت های دیگر اداره ی پلیس برود. کلیر بعد از حارج شدن از اتاق با وارد کردن کارت ماروین به کامپیوتر مرکزی چند در قفل ساختمان زا باز میکند. اولین هدف کلیر رفتن به اتاق استارز بود چون امکان داشت آنجا سرنخی از کریس پیدا کد. پس باید نزدیکترین راه را برای رسیدن به آنجا انتخاب میکرد. از آنجا که ماروین در را از پشت قفل کرده بود فعلا یک راه برای رسیدن به اتاق استارز بود.

کلیر بعد از باز کردن در ها با وارد شدن به اتاق بغلی به مسیرش ادامه میدهد.اما این پایان کار نیست. چند لحظه بعد کلیر با مشاهده ی صحنه ای می ایستد. زمین خون آلود بود و از سقف خون میچکید. وقتی کلیر به سقف نگاه کرد یک موجود بسیار وحشتناک (Leeker) رو دید. برای رد شدن از آنجا باید اون موجود رو نابود میکرد. بعد از کشتن Leeker کلیر و زامبی های سر راهش خودش را به اتاق استارز رساند. همانجا بود که لیون رو دوباره ملاقات کرد. لیون از اینکه کلیر توانسته بود خودش را به اداره ی پلیس برساند خوشحال بود.لیون به کلیر گفت که دیگه نباید منتظر برادرش بمونه چون که برادرش از اینجا رفته. بعد هم دفترچه ی خاطره ی کریس رو به کلیر میده.. در اون نوشته کریس از حوادث عمارت و اینکه کسی به حرف ما گشو نداد. در ضمن کریس در آخر از ویروسی به اسم G برای کلیر میگوید. در آخر هم از اینکه خواهرش رو تنها گذاشته ازش معذرت خواهی میکند. همین لخظه یک فاکس رسید که در آن از دست داشتن فرمانده ی پلیس شهر در این کارها خبر میداد. بعد از اینکه کلیر از اتاق خارج شد دختر بچه ی رو دید که دست یک زامبی فرار میکنه. اما قبل از اینکه بنونه به او کمکی بکنه از دست کلیر فرار کرد و خودش را از طریق که حفره ی باریک به آن طرف دیوار رساند. کلیر هم خیلی سریع خواست تا خودش را به دختر بچه برسونه.

در همین اوقات بود که هلی کوپتری که برای نجات دادن اعضای باقی مانده ی شهر در منطقه بود به پشت بام اداره ی پلیس میرسد. یکی از افسران پلیس برای نجات خودش به پشت بام اداره ی پلیس میرود. خلبان هلی کوپتر چون نمیتونست فرود بیاد یک نردبان برای نجات پلیس به پایین میفرسته. اما همین لحظه چند تا زامبی به افسر پلیس حمله میکنند. افسر که هول شده بود شروع به تیراندازی میکنه که در نهایت باعث میشه چند گلوله هم به خلبان اصلبت کنه و کنترل هلی کوپتر رو از دست بده. بعد از مدتی هلی کوپتر سقوط میکنه و یه قسمتی از ساختمان آتش میگیره.حال باید کلیر برای ادامه راهش این آتش رو مهار میکرد. ولی همه چیز به این آسانی پیش نمیرفت. از آنجا که کم کم کلیر و لیون برای آمبرلا مشکل ساز میشدند , آمبرلا یکی دیگر از سلاح های بیولوژیکی خودش رو به اسم T003R برای نابودی کلیر و لیون به شهر میفرستد. کلیر بعد از خاموش کردن آتشی که از سقوط هلی کوپتر ایجاد شده بود برای از میان برداشتن مانعی که دوباره خود هلی کوپتر ایجاد کرده بود به سمت اتاق رییس پلیس شهر رفت. اما هنوز به نبمه راه نرسیده بود که سرو کلهی T003R پیدا میشود. کلیر به سختی از دست او فرار میکند اما این پایان کار نیست چرا که هدف او نابودی کلیر و لیون است و تا به هدف خودش نرسد دست بردار نیست.

کلیر بعد از جدا شدن از لبون قسمت های مختلف ساختمان رو برای پیدا کردن اون جستجو کرد تا اینکه به اتاق رییس پلیس شهر رسید.همان جا جسد دختری را که روی میزی گذاشته شده بود, دبد. برای همین علت و همچنین بررسی بیشتر نزدیک تر شد اما یک نفر که پشت به کلیر روص صندلی در همان جا نشسته بود با چرخاندن صندلی روی کلیر اسلحه کشید. اما چون کلیز زامبی نبود برای همین اسلحه اش را کنار کشید و از اون معذرت خواهی کرد. در همین لحظه ایرونز با دیدن این صحنه کلیر از او پرسید آیا تو Irons هستی؟ آیرونز هم گفت : بله. حودمم. شما کی هستی؟ البته اگه ناراحتت میکنه میتونی نگی ! بعد اهم در مورد همان دختر با کلیر حرف زد . گفت که این دختر شهردار بوده که من قول داده بودم ازش مراقبت کنم اما نتونستم موفق بشم. بهش ( به دختره) نگاه کن. میبینی که چقدر زیباست؟ اما با این بعد از مدتی تبدیل به یکی از اونها میشه. کلیر وقتی خرف های آیرونز رو میشنوه بهش میگه که باید راه دیگه ای هم باشه. آیرونز هم در پاسخش میگه که فقط دوراه وجود داده یا یه گلله تو مغزش باید خالی کرد و یا اینکه سرش رو از بدنش جدا کرد. دیگه بسه , خواهش میکنم ,میخوام تنها باشم. کلیر با شنیدن این جمله از آیرونز جدا میشود.

بعد از اینکه کلیر از آیرونز جدا شد یک اتاق تاریک مخفی که در همان نزدیکی بود پیدا کرد. با روشن کردن چراغ متوجه شد که همان دختر کوچولو اونجا هست و در واقع به اونجا پناه آورده. دختره که با دیدن کلیر ترسده بود سعی کرد تا از دستش فرار کنه. کلیر که قصد کنک بهش داشته اون رو میگیره و بهش میگه صبر کن. من زامبی نیستم . الان جات امنه. شروی هم که به شدت در این مدت ترسیده بود, با شنیدن این حرف ها کلیر رو بغل کرد. کلیر هم همون لحظه با کلیر ارتباط بقرار میکنه و بهش میگه که دختره رو پیدا کردن و از لیون میخواد که هرچه سریعتر به اون ملخق بشه. بعد از ارتباط با لیون , کلیر با معرفی خودش از شروی هم میخواد که خودش رو معرفی کنه. شروی هم که الان آروم تر شده بود میگه : اسمم شروی هست. کلیر دوباره ازش میپرسه که : آیا میدونی خانوادت کجان؟ شروی هم جواب میده : اونها در واحد شیمیایی شرکت آمبرلا که در حومه ی شهر هست مشغول به کار هستن. کلیر که از این خرف شروی تعجب کرده بود گفت : بخش شیمیایی؟ حالا تو اینجا چیکار میکنی. شروی هم میگه که مادرش برای اینکه از سالم بودنش اطمینان پیدا کنه بهش گفته که بیاد اداره ی پلیس. ولی کلیر بهش میگه که اینجا هم برای تو امن نیست . برای همین بهتره با ما بیای.

با این حال شروی ترجیح میداد که همونجا بمونه چونکه به کلیر گفت : من یه چیز خیلی بزرگتر از زامبی ها دیم. اون دنبال من بود. همین لحظه هم یک صدای عجیبی به گوش میرسه. کلیر با شنیدن این صدا به شروی میگه : این چیه؟ شروی که باز ترسده بود میگه که الان در مورد همین بهت می گفتم و چون خیلی ترسیده بود باز شروع به فرار میکنه. کلیر بعد از جدا شدن از شروی متوجه میشه که آیرونز اتاقش رو ترک کرده. پشت صندلی آیرونز و روی دیوار جای 3 تا لوح دیده میشدن . کلیر برای اینکه به مسیرش ادامه بده باید اون 3 لوح رو پیدا میکردو اونها رو سر جاهاشون میگذاشت. کلیر در ادامه ی جست و جو هایش به زیر زمین اداره ی پلیس راه پیدا میکند و هماجا دوباره شروی را میبیند. کلیر به شروی میگوید که مثل اینکه به من اعتماد نداری. ولی شروی میگه که اصلا قضیه این نیست و دلیل اینکه هی از تو جدا میشم این هست که دنبال پدرم میگردم. چون که اون توسط هیولا ها مورد حمله قرار گرفته. ضمن اینکه هی داره اسم منو صدا میزنه. همین لخظه هم لیون با کلیر تماس میگیره و بهش میگه که تونسته از طریق فاضلاب از اون محوطه خارج بشه و به کلیر میگه که بیرون از اونجا منتظرش هست. بعد از اتمام ارتباط لیون و کلیر شروی از طریق سوراخ کوچکی که در بالای آنجا قرار داشت به دنبال پدرش میرود . کلیر هم که نگران او هست همانحا منتظر او می ماند. شروی بعد از کمی جست و جو پیش کلیر برمیگردد و به کلیر میگوید که هیچ نشانه ای از پدرش پیدا نکرده. تنها ثمره ی جست و جوهای شروی یک کلید بود که اون رو هم از طریق سوراخی که اومده بود به کلیر پرتاب کرد. اما چون دیگه راه بازگشتی نداشت برای همین برای پیدا کردن یه راه دیگه از کلیر خداحافظی کرد.

کلیر بالاخره با سختی های فراوان و مواجه شدن های مکرر با T003R موفق شد تا تمامی لوح ها رو پیدا کنه. با قرار دادن لوح ها در جاهای خودشان , یک در مخفی در اتاق آیرونز باز شد. کلیر بعد از وارد شدن به اتاق مخفی دوباره ایرونز رو ملاقات کرد. این دفعه آیرونز خیلی آشفته تر بود. اینجا همیان جایی هست که دست آیرونز رو میشه.

ادامه در قسمت بعدی
 
  • Like
Reactions: fosil
Ada's Report--- Part I

تنها دلیلی که من این ماموریت رو قبول کردم , این بود که به هدف خودم نزدیکتر بشم. واسم مهم نیست که چه اتفاقی قراره بیوفته. نمیتونم اجازه بدم تا کسی از اون سر در بیاره. البته پنهانی کار کردن استیل من نیست. من باید خودم رو به اون نشون بدم و همزمان با اون کار بهش نصیحتی بکنم. این بیشترین چیزی هست که میدونم.
آیین Osmund Saddler به اسم Los Illuminados شناخته شده است.اونها نوعی موجود انگلی رو احیا کردن که به اون لاس پلاگاس میگن.



این همه ی اون چیزیه که سازمان از اون میدونه , هر چند که فعالیتهای مخفی اونها نیازمند بررسی بیشتره. خانواده ی Salazar تونستن در طی چند نسل کنتر اون انگل رو در دست بگیرن.
فرضیه ی سازمان این هست که تعدادی امواج صوتی که فقط توسط همون انگلها قابل دریافت هستن برای کنترل اونها استفاده میشه.این با بررسی یک نمونه بافت بازیابی شده ی خودمان استنباط شد. به نظر میرسه که یک بافتی جاسازی شده تا بوسیله ی اون امواج صوتی قابل درک باشه.
من چیروان اون آیین رو دیدم که در حال حمل عصایی بودن. این خیلی برام تعجب آور هست اگه اون عصا بتونن امواج ر, منتشر کنن. البته این فرضیه ای بیش نیست.
سازمان نمونه ی انگل ها رو میخواد تا این فرضیه رو تاییر یا رد کنه و این همون هدف اصلی مامورت منه تا بتونم وفاداریم رو به سازمان ثابت کنم. اولین حرکت این بازی شروع شده است.
دیگه راه برگشتی نیس


Ada's Report--- Part II
از بین افرادی که به نوعی درگیر این قضیه بودن , لوئیس سرا کمترین درگیری رو داره.اون برای هیچ سازمانی کار نمیکنه و ترجیح میده تنها باشه. این من بودم که اهمیت اون رو واسه سازمان روشن کردم. چون ازش حوشم میومد . وقتی برای اولین بار باهاش بودم , گذشته اش احساساتش رو بروز داد.



این یک خوش شانسی بود که من موفق شدم جلوی ایمیلی رو که اون برای کمک فرستاده بود , بگیرم.به نظر میرسه که اون به پلیس اعتماد نداره , چون که اون ایمیل رو واسه یکی از دوستای قدیمی هم دانشکده ایش فرستاده بود. حتما فکر میکنه که دوستش زنده هست.در هر حال , این چگونگی پیدا کردن اون توسط من بود.
ظاهرا اون زمانی که روی Las Plagas تحقیق میکرده مطالعاتش رو به سمت فرقه هدایت کرده. اون دانشمند با استعدادیه. اون یک دسته اطلاعات رو جمع آوری کرد و سپس اونها رو در کنار هم قرار داد.. این میتونه دلیل این باشه که چرا Sadlar اون رو استخدام کرده. این خیلی بد هست که کنجکاوی Seras موجب بدگمانی سدلر به اون شده.
وقتی بهش گفتم که من کی هستم , عملا از من خواست که ازش محافظت کنم.اون به محافظت احتیاج داشت. به من میگفت که من هیچ علاقه ای به لاس پلاگاس و این فرقه ی احقانه ندارم. من بدنبال صلح و آرامش هستم. من بهش دستور دادم تا یک نمونه ی اصلی واسم بیارهو نمونه ای که واسه ی مدرک بود.
به نظر میرسه که اون از معدود افرادی هست که سدلر بهش اعتماد داره. از رده خارج کردن اون و بدست آوردن نمونه واسم کار سختی نیست. من شک دارم که فرقه از فرار اون خوشحال بشن.با وجود همه ی اینها , اگه میخوام موضوع به آرامی به جلو پیش بره , باید در طول مدت راهنماییش کنم.


Ada's Report--- Part III

جک کرازور که مطالعه و تحقیق گسترده ای از طرف سازمان روی اون شده. شخصیت و مهارت های اون چه در میدان جنگ و چه در خارج آن , آزمایش شده هست. اگه اون در بهترین شرایط نباشه , میتونه مسئولیت به خطر انداختن آرامش ما رو بر عهده داشته باشه. نتیجه گیری من اینه , اون یه سرباز ماهر هست. نه کم و نه زیاد. تا زمانی که بهش خوب رسیده باشن نمیتونه مشکلی واسمون ایجاد کنه. اگه ناراضی بشه من میتونم جلوشو بگیرم.
کرازور خیلی زود پیشنهادوسکر رو قبول کرد.در واقع وسکر بود که تصمیم گرفت تا اون رو واسه جاسوسی فرقه فرستاده بشه. اون در ضمن من رو هم تنها در کنار اون فرستاده. اگه هدف از این کار مراقبت از اون نباشه واسم تعجب انگیز میشه.



بدون شک کرازور تا الان مغلوب وسوسه ی لاس پلاگاس و قدرتی که از اون به نمایش در اومده شده. ابن میتونه نتایج وحشتناکی رو برای سازمان داشته باشه. به هر حال این میتونه عاملی مهم باشه که اون رو در این بازیه مسخره ای که نقش اخلال گر رو داره , پررنگ تر نشون بده.
به نظر میرسه که در نهایت این صحنه ی نمایش با تمامی بازیگرانش تابود میشن. این واسه اون یه بد شانسیه. اما کارهای احمقانه ی اون میتونه باعث نابودی ما هم بشه. این همون چیزی هست که من میخوام ازش مطمئن بشم اینکه اجزای این بازی همون طور که هستن , پیش برن.


Ada's Report--- Part IV


Leon S. Kennedy , شاید مهمترین نقش رو در این ماجرا داره. این داستان بدون اون و مهارت های خارقالعادش که میتونه اون رو زنده نگه داره , تموم نمیشه. اون یه چیزی داره که باعث میشه در برابر اتفاقات غیر منتظره , زنده بمونه. من قبلا دیدم که بتونه از پسش بر بیاد. البته الان بهتر شده.
در واقع یک انسان با استعداد , که هوش فراوانی داره و میدونه چطوری ازش استفاده کنه. از همه مهمتر اینکه خدمتش در دولت به عنوان یک مامور اون رو پخته تر کرده.من پشت پرده کار میکنم تا اینجور فکر کنه که تنها هنرپیشه ی این ماجرا هست. به نظر میرسه که ساده لوح باشم که فکر میکنم که این کار راحته.



با توجه به اینکه سدلر و کرازور هم در گیر این ماجرا هستن احتمال داره اتفاقات پیش بینی نشده وجود داشته باشه. اما من اون رو بعنوان نقش دوم این فیلم برای موفقیت در اهدافم , احتیاج دارم. من باید هرجایی که اون هست ازش مخافظت کنم و باعث بشم که همه چیز با آرامش به جلو بره.
البته تا چند ماه پیش اون هیچ نقشی در این ماجرا نداشت. البته نقش من هم کم رنگ تر بود.
اما قبل از اینکه دختر رئیس جمهور دزدیده بشه و لیون به تنهایی برای پیدا کردن اون بیاد , سوژه ی مورد بحث نمایشنامه بود.
جای هیچ نگرانی نیست. لیون همیشه از میان مشکلات با موفقیت کامل خارج میشه. شانس بسیار بالای اون یکی از اون دلایلی هست که من چنین نظر قاطع و محکمی داشته باشم و بدونم که چی قراره سرش بیاد.

Ada's Report--- Part V


این آسون نبود ولی میشه گفت که ماموریت با موفقیت تموم شد. هر چی باشه بدست آوردن اون نمونه ماموریت اصلی من بود.اما من طبق دستور سازمان هدیه ی دیگه ای واسه وسکر فرستادم.این واسم سرگرم کننده بود وقتی داشتم وانمود میکردم که دارم باهاش کار میکنم.
آلبرت وسکر ...خیلی کنجکاوم که بدونم که چه مسیری رو در پیش داره. یه چیزی بهم میگه همه ی این کارها تنها بخشی از کارهایی هست که اون در ذهنش داره.



آمبرلا واسه اون نماد قدرت بود و خودش رو پشت اون پنهام میکرد تا نقشه هاش رو اجرا کنه ولی الان آمبرلا سقوط کرده. آن زمان که آمبرلای قدیمی از بین رفت , اونهایی که قدرتمند بودند تلاش کردن تا آمبرلای جدیدی بنا کنن. اونها به ابن آگاه هستن که در نبرد بین خوب و بد , کجروی و فریبکاری رو در پیش گرفتند.
شرکت بزرگ دارو سازی <S> در زمینه ی پزشکی و تجهیزات دارویی مدعی هست. ما میدونیم که وسکر با اونها در ارتباطه. بدون شک از وسکر در اون شرکت خواهیم شنید. سازمان باید هوشیارانه عمل کنه.
اما وسکر احمق نیست و میدونه که سازمان به جی فکر میکنه.تا شروع حرکت بعدی این بازی , من و اون هنوز فرصت زیادی واسه این موش گربه بازیمون داریم. این ماموریت به پایان رسید اما جنگ ما تازه شروع شده.

------------------------------------------------------------------پایان----------------------------------------------------------------
 
  • Like
Reactions: fosil
بنام خدا


بیوگرافی Jill Valentine






Jill-RE3-11.jpg


پیش مقدمه: My Last Scape ... Septamber 28... Daylight . شاید این کلمات برایتان بسیار آشنا باشد و چندین بار هم شنیده باشید. این جملات خاطرات اکثر RE باز ها را زنده میکند. اولین و تنها ترین کسی که با شنیدن این کلمات به ذهنمان میرسد کسی نیست جز Jill Valentine .بی شک اکثر بازیباز های عزیزمان نام این Character سری Resident Evil را شنیده اند. شخصیتی که به احتمال زیاد برای اولین بار ما را به دنیای Resident Evil وارد کرده است. این جمله ام 2 بعد دارد. یکی از این جهت که وقتی Resident Evil برای اولین بار منتشر شد , Jill valentine و Chrise Redfield کاراکترهایقابل بازی بودند. اما جیل بنابه دلایلی از قبیل فضای بیشتر Inventory و داشتن Hand Gun در اول بازی نسبت به Chrise , اولویت بالاتری در انتخاب برای بازیباز داشت. دوم هم اینکه به احتمال زیاد شماره سوم که با نام Nemesis یا The Last Scape شناخته میشد , تجربه ی اول RE بازها بود. که در این شماره جیل تنها Main Character بازی بود و خبری از Partner نبود. پس با یک نتیجه گیری کلی میتوانیم به اهمیت Jill در سری RE پی ببریم.


مقدمه : جیل را برای اولین بار در لباسS.T.A.R.S میبینیم. البته پیشینه ی جیل به قبل از این ها برمیگردد. ظاهر جیل دختر Dick_Valentine بوده که ار دزدان حرفه ای به حساب می آمده است. او در دزدی های خودش از جیل به عنوان همدست استفاده میکرد. با گذشت زمان خود جیل هم در این کار مهارت زیادی پیدا کرد. مهمترین ویژگی که جیل در آن زمان کسب کرد همان Masterlockpick بود. بالاخره جیل به U.S Army Delta Force ملحق شد و در آنجا آموزش ها و توانایی های زیادی را تجربه کرد از مهمترین مهارت هایی که جیل در آنجا بدست آورد خنثی کردن انواع بمب بود.. در سال 1996 و با تشکیل گروه S.T.A.R.S افراد زبده ی هر بخش به این گره دعوت شدند. جیل هم یکی از آنها بود که در گروه اصلی استارز یعنی Alpha Team به فرماندهی Captain Albert Wesker که فرمانده ی کل استارز هم محسوب میشد , قرار گرفت. همراهان و دوستان جیل هم کریس و بری بودند. در جولای 1998 به علت قتل های مشکوک در جنگل های اطراف شهر اداره ی پلیس Raccoon City یا همان R.P.D اولین تیم گروه استارز که با نام Bravo Team شناخته میشد به فرماندهی Capitan Enrico Marini که نایب رییس استارز نیز محسوب میشد به منطقه فرستاد اما بعد از چند دقیقه ارتباط آنها با مرکز قطع شد و برای برسی بیشتر تیم اصلی و آخرین تیم استارز یعنی تیم آلفا به فرماندهی وسکر به منطقه فرستاده شدند و با مشاهده ی لاشه ی هلی کوپتر تیم براوو فرود آمدند و در همان ابتدا با حمله ی سگ های وحشی مواجه شدند که در نهایت باعث مرگ Joseph شد. Brad خلبان تیم از ترس با هلی کوپتر از زمین بلند شد و بدون توجه به هم تیمی هایش از منطقه فرار کرد.جیل و سایر نفرات باقی مانده بعد از یک درگیری کوچک با سگ ها به عمارتی که در همان نزدیکی بود پناهنده شدند. اما کابوس های زیادی در انتظار جیل بود.




The Nightmare Is Begining​


جیل , وسکر و بری موفق شدند تا به عمارت وارد شوند. اما در جمع آنها دیگر کریس دیده نمیشد. جیل برای [FONT=Times New Roman (Arabic)]یا[/FONT]فتن کریس سعی کرد تا از عمارت خارج شود اما با هشدار وسکر در مورد خطر این کارش مواجه شد. در همین لحظه صدای شلیک به گوش رسید. جیل ابتدا چنین فکر کرد که صدا مربوط به کریس هست. به خاطر بررسی بیشتر جیل با دستور وسکر به محل تیراندازی فرستاده شد. بری هم چون رابطه ی دوستی زیادی با کریس داشت با جیل همراه شد و وسکر هم برای امن نگه داشتن سالن اصلی عمارت در همانجا ماند. بریدر همان ابتدا در سالن غداخوری مقداری خون بر روی زمین پیدا می کند و دوباره فکر میکند که خون کریس باشد. بری برای بررسی این صحنه می می ماند و جیل به محل اصلی تیراندازی میرود . با رسیدن به جای تیراندازی جیل یک زامبی را در حال خوردن Keneth که یکی از اعضای تیم براوو بود مشاهده میکند. به محض دیدن این صحنه سریع به پیش بری می آید و با کمک او بالاخره او را میکشند و خیلی سریع برای گزارش دادن این اتفاق پیش وسکر می روند. اما خبری از وسکر نبود. حتی تلاش های جیل در پیدا کردن وسکر بی نتیجه بود. حال مشکل جیل 2 تا بود. نبودن کریس و نبودن وسکر که فرمانده ی تیم بود. برای جست جوی بیشتر بری و جیل از هم جدا میشوند اما قبل از جدا شدن بری با گفتن جمله ی "تو استاد باز کردن قفل هستی[FONT=Times New Roman (Arabic)]" ی[/FONT]ک Lackpick به جیل میدهد. بری برای جست و جوی بیشتر به اتاق غذاخوری بازمیگردد و جیل هم به قسمتی دیگر از عمارت وارد میشود. در ضمن قرار بر این میشود که اگر خبر خاصی شد به تالار اصلی عمارت بیایند.






Jill-RE-10.jpg



جیل بعد از جدا شدن از بری به قسمت دیگری از عمارت وارد میشود و در نهایت به اتاقی که در آن یکShotgun بر روی دیوار نصب شده بود میرسد. با دیدن اسلحه به فکر برداشتن آن می افتد زیرا سلاح گرمی که خودش داشت چاره ساز برای زامبی ها نبود. از این رو بدون توجه به نوشته ی روی دیوار "از دیوار خاک میبارد" اسلحه را برداشت و از اتاق خارج شد. اما اتفاق خیلی وحشتناکی افتاد. به یک باره سقف از بالا شروع به پایین آمدن کرد. جیل ابتدا تلاش کرد تا حداقل به اتاق بغلی برود اما همه ی درها قفل بود. از این رو سعیکرد تا فریاد زدن کمک بخواهد. از شانس او بری در همان نزدیکی ها بود و با شکستن در موفق به نجات او شد . به گفته ی خود بریاگر کمی دیرتر می رسیدم الان تبدیل به ساندویچ شده بودی.جیل از اینکه بری نجاتش داده بود تشکر کرد[FONT=Times New Roman (Arabic)]. [/FONT]علی رغم نجاتش , جیل از بودن بری در آن نزدیکی تعجب میکند. زیرا بری قرار شده بود به همان سالن غذاخوری عمارت برود در حالی که الان پیش جیل بود. بری در جواب جیل میگوید که برای بررسی چیزی به اینجا آمده بودم. به هر حال جیل با تشکر دیگری از بری از او دوباره جدا میشود.





جیل پس از جدا شدن از بری به جست و جوهای خود ادامه میدهد و در نهایت به طبقه ی دوم عمارت میرسد. در این طبقه نیز بعد از مدتی جسد Forest یکی دیگر از اعضای تیم براوو را پیدا میکند. با این حال برای جست و جوی بیشتر به قسمت های دیگر عمارت میرود که در نهایت موفق میشود یکی از بازماندگان تیم براوو به اسم ریچارد را پیدا کند. ریچارد به شدت زخمی شده بود اما هنوز زنده بود. ریچاردسرگذشت و حوادثی که برایاعضای تیم براوو افتاده بود برای جیل افشا میکند و میگوید که توسط هیولاهایی مورد حمله قرار گرفته اند.در آخر هم از یک ماربزرگ برای جیل میگوید که توسط آن هم نیش خورده بود. جیل برای پیدا کردن و درست کردن پادزهر ریچارد را تنها میگذارد. بالاخره و با مشقت زیاد , جیل با پادزهر پیش ریچارد برمیگردد و تا حدی حال ریچارد را بهبود میبخشد. بعد از مدتی جیل , ریچارد را برای استراحت ترک کرد اما هنوز چند دقیقه از این جدایی نگذشته بود که آن مار بزرگ به جیل هم حمله کرد و جیل را هم مسموم کرد. در همین حال ریچارد که از آن مار نفرت زیادی داشت به جیل ملحق شد. اما این بار توسط مار کشته شد[FONT=Times New Roman (Arabic)].[/FONT] جیل هم بازحمت فراوان از دست آن مار خودش را خلاص کرد. اما چون مسموم شده بود بیهوش به زمین افتاد. بعد از چند ساعت جیل به هوش آمد اما نه در همانجا . جیل در روی تخت همان اتاقی که پاد ذهر را برای ریچارد ساخته بود به هوش آمد. بله ... دوباره بری جان جیل را نجات داده بود !





جیل در تحقیقات خودش در مورد عمارت با یافتن دست نوشته هایی به این نتیجه رسید که در واقع این محل[FONT=Times New Roman (Arabic)] ی[/FONT]ک آزمایشگاه مخفی هست و چندین سال هم آزمایشات فراوان بیولوژیکی در اینجا انجام شده است. او حتی به این موضوع پی برد که معمار ساختمان هم به همراه خانواده اش مورد آزمایش قرار گرفته اند. از همه مهمتر هم دختر معمار ساختمان بود که گویا چندین سال پیش مورد آزمایش قرار گرفته بود و گویا هنوز هم زنده بود. جیل برای تکمیل اطلاعاتش باید به بخش دیگری از محوطه که شامل یک عمارت کوچکتر بود می رفت. در راه یک پیغام نصف و نیمه از بری دریافت کرد. هیولا ...زنجیر...سلاح...بی اثر...همچنان...مقاومت میکنه. (اونهایی که مقاله ی قبلی رو کامل خوندن متوجه شدن که منظورش کی بوده.) سر راه جیل به کلبه ی کوچکی رسد . اما جیل تنها کسی نبود که در آنجا بود . Lisa Trevor هم آنجا بود. جیل پس از چند بار شلیک به علت اینکه تیر به او اثری نداشته , از دست لیسا فرار میکند و خودش را به همان عمارت کوچک میرساند. هنوز تازه به آنجا رسیده بود که صدای بری را شنید که در حال صحبت با یک شخص ناشناس بود. موضوع صحبت آنها از بین رفتن گروه استارز و خانواده ی بری بود. شخص ناشناس تاکید داشت که باید گروه استارز نابود شود. گویا بری هم واسطه ی این کار بود. ! با شنیدن این جملات جیل سریع وارد اتاق شد و از بری در مورد صحبتهایش سوال کرد. بری هم در کمال تعحب گفت داشتم با خودم حرف می زدم. تازه گیها این برای من عادت بدی شده ! جیل هم از وضعیت بری ابراز نگرانی میکند. به هر حال آن دو از هم جدا شدند. جیل بالاخره توانست به آنچه میخواست برسد اما توسط یک گیاه عظیم الجثه اسیر شد. باز هم مثل همیشه بری به موقع رسید و گیاه را سوزاند و برای بار چندم جیل را نجات داد. حال جیل باید دوباره به عمارت اصلی برمیگشت. در نزدیکی های در خروجی جیل یک صحنه ی غیر منتظره دید. جیل وسکر را در حالی که داشت زنبورهای بزرگ را میکشت دید. با دیدن وسکر خیلی خوشحال بود. وسکر با دیدن جیل پرسید : پس سالم هستی جیل هم گفت این همون سوالی بود که من میخواستم بپرسم. وسکر از اینکه اعضای گروه را ترک کرده معذرت خواهی میکند و علت آن کارش را برای رهایی از دست زامبی ها ذکر میکند. وسکر در مورد رفتار مشکوک بری به جیل هشدار میدهد و به تبع آن شک جیل نسبت به بری بیشتر میشود. وسکر در آخر به جیل می گوید که اولویت اولش خارج شدن از اینجاست. اما یکی از درهای عمارت که به بیرون راه دارد هنوز بسته هست[FONT=Times New Roman (Arabic)] .[/FONT] جیل قول میدهد تا راهی برای خارج شدن پیدا کند. وسکر هم با گفتن جمله ی "روی تو حساب میکنم" جیل را ترک میکند. جیل در مسیر بازگشتش از Brad پیغامی کرد. Brad دوباره به نزدیکی های منطقه آمده بود تا هم تیمی هایش را نجات بدهد.







Jill-RE-2.jpg



جیل بعد از جدا شدن از وسکر به عمارت برمیگردد و با کلیدی که بدست آورده بود وارد منطقه ی جدیدی که یک تونل بزرگ بود میشود. در انتهای تونل صدایی آشنا به گوش جیل میرسد "تو هستی جیل؟" جیل با سرعت به طرف صدا میرود . این صدا , صدای کسی نبود جز


Enrico Marini فرمانده ی گروه براوو. انریکو در خالی که به شدت مجروح بود به جیل میگوید که استارز در حال نابود شدن هستو یکی از جمع ما خائن هست. پشت همه ی این ماجراها آمبرلا هست. همین لحظه همان شخص ناشناس که گویا نمیخواسته انریکو اطلاعات بیشتری به جیل بدهد او را به ضرب گلوله از دور کشت. دوستان و هم تیمی های جیل یکی پس از دیگری از بین میرفتند. اما او هنوز امیدش را برای نجان کریس از دست نداده بود. به خاطر همین هم به جست و جوهایش ادامه داد و سرانجام توانست به زیرزمین عمارت راه پیدا کند. بری هم به جیل ملحق شد و هر دو توسط آسانسور به قسمت دیگر زیرزمین رفتند. جیل برای بررسی بیشتر از بری جدا شدو بری هم برای امن نگه داشتن منطقه در همانجا نزدیک آسانسور ماند. جیل با اتمام کارش پیش بری برگشت. اما بری آنجا نبود و و با آسانسور آنجا را ترک کرده بود و جیل را تنها گذاشته بود. اینجا بود که شک های جیل در مورد بری به یقین تبدیل شد. به هر نحوی که شده جیل از یک راه دیگر خودش را به ورودی اصلی آزمایشگاه رساند و دید که بری در حال بررسی[FONT=Times New Roman (Arabic)] ی[/FONT]ک تابوت هست.(تا بوت مادر لیسا) بری با دیدن جیل شوکه شد و به طرف جیل اسلحه کشید. اما جیل با یک حرکت سریع بری را خلع سلاح کرد. بری سعی کرد تا کارهایش را توجیه کند و بگوید که مقصر او نیست , که در همین لحظه سرو کله ی لیسا پیدا شد. بری با دیدن لیسا از جیل خواست تا به او اعتماد کند و دوباره اسلحه اش را به او بدهد. جیل هم حداقل به خاطر مدیون بوده به بری به اون اعتماد کرد و با کمک هم موفق شدند از شر لیسا خلاص شوند.


[

Jill-RE-1.jpg



با کشته شدن لیسا و باز شدن درب روبرویی جیل بالاخره به آزمایشگاه مخفی آمبرلا رسید. دوباره در آزمایشگاه اسرار زیادی برای جیل آشکار شد. جیل فهمید که وسکر در واقع یکی از محققان آمبرلا هست که عامل نفوذی آمبرلا محسوب میشود. با بررسی ها و جست و جو های فراوانی که انجام داد موفق شد تا کریس را در یک سلول که در بخش آزماشگاه بود , پیدا کند. اما در سلول توسط قفل الکتریکی بسته بود. پس برای باز کردن قفل به همرا بری به آزمایشگاه مرکزی رفتند. در آزمایشگاه جیل برای بار دوم وسکر را که در حا تایپ کرن بود, دید. وسکر همه ی ماجرا را برای جیل تعریف کرد. بعد هم از پروژه و هدف اصلیش یعنی Tayrant پرده برداری کرد و آن را آزاد کرد. اما تایرنت در همان اول خود وسکر را کشت. بعد هم به جیل و بری حمله کرد. جیل با زحمت توانست موقتا از دست تایرانت خلاص شود و قفل الکتریکی سلول را هم باز کند و کریس را نجات بدهد. هر 3 خیلی سریع به محوطه ی بیرونی رفتند و منتظر هلی کوپتر Brad ماندند.. اما دوباره تایرنت میرسد. جیل این بار به کمک Brad موفق میشود تا تایرنت را به طور کامل نابود کند و به همراه هلی کوتر از منطقه فرار کنند.





جیل به همراه کریس بعد از فرار از عمارت با تهیه ی گزارشی از جنایات آمبرلا سعی کردند تا این شرکت را که به اسم خدمات دارویی مشهور بود , محکوم کنند. اما به دلیل اینکه این شرکت در مقامات نفوذ زیادی داشت کسی به حرف های آنها توجهی نکرد هر چند که با منفجر شدن عمارت هیچ مدرکی علیه آمبرلا نبود. از همه مهمتر اینکه فرمانده ی پلیس شهر هم از وابستگان آمبرلا محسوب میشد. کریس برای جمع آوری اطلاعات بیشتر در مورد فعالیت های آمبرلا به اروپا سفر کرد. بری هم خانواده ی خود را به کانادا منتقل کرد تا از دست آمبرلا در امان باشند. اما جیل ترجیه داد که همچنان در شهر بماند تا اطلاعات بیشتریدر مورد فعالیت های آمبرلا جمع کند. متن زیر نوشته های جیل بعد از فرار از عمارت می باشد.





August 7th



2 هفته از اون روز میگذره. جراحاتم بهتر شدن. اما نمیتونم فراموشش کنم. برای خیلی از مردم الان این مثل تاریخ هست. اما برای من , وقتی که چشمام رو میبندم همه چیز تکرار میشه. زامبی ها دارن گوشت مردم رو میخورن و صدای فریاد هم تیمی هایم به هنگام مردن. نه ... هنوز زخم های روحیم التیام نیافن



August 13th



کریس به تازگی علت بسیاری از مشکلات رو پیدا کرده. کریس چی رو میدونه؟ اون خیلی کم با بقیه ی اعضای پلیس حرف میزنه. چند روز پیش اون به یکی از بچه های بخش جنایی به اسم Elran فقط به خاطر اینکه رو صورتش قهوه پاشیده بود مشت زد. من همون لحظه کریس رو آروم کردم! کریس وقتی منو دید بهم یه جشمک زد و رفت[FONT=Times New Roman (Arabic)].[/FONT]​





August 15th



نصف شب کریس که برای تعطیلات به مرخصی رفته بود بهم زنگ زد و از من خواست تا ملاقاتی در آپارتمانش داشته باشم.. من خیلی سریع خودم رو به اتاق کریس رسوندم. اون بهم دو تیکه کاغذ نشون داد. اون بخشی از یک گزارش تحقیقاتی در مورد ویروسی به اسم G بود. بعدش بهم گفت که هنوز کابوس هاش ادامه دارن. اون میخواست بهم بگه که هنوز این وقایع تموم نشده. اون با همه ی این مشکلات به تنهایی مبارزه میکرد بدون اینکه کوچکترین استراحتی داشته باشه. حتی به من هم چیزی نمی گفت.


August 24th



کریس امروز شهر رو به مقصد اروپا ترک کرد.بری هم گفت بعد از فرستادن خانواده اش به کانادا به کریس ملحق میشه. من تصمیم گرفتم برای مدتی در شهر بمونم چون اینو میدونستم که تاسیسات پژوهشی توی این شهر برای این خیلی مهم خواهد شد. چه 1 ماه طول بکشه چه بیشتر من به اونها در اروپا ملخق خواهم شد و اون زمانی هست که جنگ اصلی من شروع میشه


.


در تاریخ 28 September جیل دوباره خودش را در یک کابوس دیگری مشاهده میکند. با شیوع ویروس T اکثر مردم شهر تبدیل به زامبی شده بودند. جیل خودش را با جملات زیر برای رویارویی با این کابوس آماده میکند




.

همه چیز در یک روز معمولی سپتامبر و یک روز معمولی در Raccoon City شروع شد. شهر زیر کنترل آمبرلا بود. کسی از مردم شهر جرات رویارویی با اونها رو نداشت. نداشتن قدرت کافی سرانجام موجب نابودی آنها شد. من اینطوری فکر میکنم که اونها از نتیجه ی کارهاشون رنج میکشند اما این کارها غیر قابل بخشش هستند. فقط چند نفر جرات کردن تا با اونها مبارزه کنن. به زودی چرخ عدالت به حرکت در میاد. کسی نمیتونه جلوی اونها رو بگیره.







RE3-1.jpg






جیل از آپارتمان خودش خارج میشود اما زامبی ها در همه جای شهر هستند و خودش را در محاصره ی آنها میبیند. با شکتن در روبروییش از دست زامبی ها فرار میکند


.


28 سپتامبر ... روشنایی روز ... هیولا ها شهر رو تسخیر کردند. به هر حال ... من هنوز زنده ام.



جیل قبل از هر چیز سعی میکند تا آشنایانش را هم به همراه خودش از شهر خارج کند. برای همین به سراغ Dario رفت و از اون خواست تا با او همراه شود. اما چون داربو دخترش رو از دست داده بود پیشنهاد جیل را رد کرد اصرار های جیل هم اثری نداشت و جیل مجبورا اون رو به حال خودش گذاشت . بعد از چند دقیقه جیل دوباره Brad Vickers [FONT=Times New Roman (Arabic)]([/FONT]یکی از باقی ماده های اعضای استارز که همان خلبان تیم در عمارت محسوب میشد[FONT=Times New Roman (Arabic)])[/FONT] را در حال گلاویز شدن با یک زامبی دید. جیل از وضعیت بد شهر و این که کسی کاری نمی کند به Brad شکایت میکند[FONT=Times New Roman (Arabic)].[/FONT] Brad هم در جواب جیل میگوید که پلیس برای چنین لحظاتی آموزش ندیده[FONT=Times New Roman (Arabic)].[/FONT]اون همچنین از[FONT=Times New Roman (Arabic)] ی[/FONT]ک چیز ناشناس هم برای جیل حرف میزند و میگوید برای کشتن اعضای استارز آمده هست و همه ی ما خواهیم مرد.





جیل قبل از هرچیز باید به اداره ی پلیس Raccoon City یا همان R.P.D میرفت تا هم وسایل مورد نیازش را بردارد و هم سروگوشی به آنجا بدهد. با ورود جیل به ساختمان اداره ی پلیس دوباره براد را که به شدن مجروح شده بود را دید. اما دیگر کار Brad تمام بود چون در همان لحظه Nemesis که دنبال Brad بود , اون رو کشت. جیل با دیدن صحنه ی کشته شدن Brad خیلی سریع به ساختمان پلیس پناه برد. جیل باید هرچه سریعتر به اتاق استارز میرفت اما کلید اتاق استارز بنابر دلایل امنیتی به اتاق بایگانی درون یک صندوق رمزدار منتقل شده بود. جیل بالاخره با استفاده از کارت شناسایی الکترونیکی خودش موفق شد تا رمز صندوقچه را پیدا کرده و با کلید درون آن , وارد اتاق استارز شده و وسایل مورد نیازش را بردارد. به هنگام خروج از اتاق یک پیغام از شخصی به اسم کارلوس به گیرنده ای که در اتاق استارز بود رسید. کارلوس میگفت که مورد حمله قرار گرفتند و همه مردند. به هر حال جیل از اتاق خارج شد اما یکدفعه دوباره نمسیس از پنجره ی راه پله سر راهش سبز شد. دوباره جیل از دست نمسیس فرار کرد و به کلی از ساحتمان پلیس خارج شد.



جیل باید راهی برای خروج از شهر پیدا میکرد, به خاطر همین باید به قسمت های دیگر Raccoon City میرفت تا همه ی راه های خروجی را چک کند. سر راه , جیل به رستوران Raccoon City میرسد و همانجا موفق میشود تا با کارلوس از نزدیک آشنا شود. کارلوس خودش را به جیل معرفی میکند .(کارلوس یک سرجوخه ی U.B.C.S ّForce بود.) و به او میگوید که از طرف آمبرلا ماموریتدارند تا مردم باقی مانده ی شهر را نجات بدهند. اما چون جیل خاطره ی خوشی ندارد و مسوب همه ی این اتفاقات را از جانب آمبرلا میداند ,حرف ها و ادعا های کارلوس را قبول نمیکند. کارلوس دوباره سعی میکند تا جیل را متقاعد کند اما همان لحظه نمسیس که گویا دست از تعقیب جیل برنمیدارد به جیل حمله میکند. این بار هم به کمک کارلوس, جیل موفق میشود تا از دستش فرار کند. بعد از رهایی از دست نمسیس جیل دوباره از کارلوس در باره ی ماموریتش سوال میکند. برای جیل که عامل اصلی این اتفاقات را آمبرلا میدادند قبول این حرف که کارلوس و گروهش برای کمک به مردم اعزام شده اند تا حد زیادی با عقل جور در نمی آید. کارلوس دوباره سعی میکند تا جیل را متقاعد کند و در آخر هم برای اثبات صحت حرفهایش به جیل پیشنهاد میدهد تا به گروه آنها در قطار شهر ملحق شود.



RE3-06.jpg





جیل برای از بین رفتن شک هایش به کارلوس , خودش را به قطار رساند و وارد قطار شد. جیل در همان لحظات ورودش با یکی دیگر از اعضای U.B.C.S به اسم نیکولای که گویا فرمانده ی کارلوس هم بود , ملاقات کرد و به اون گفت که قبلا با یکی از هم تیمی های شما به اسم کارلوس آشنا شده ام. نیکولای هم که گویا از هویت واقعی جیل بی خبر بود از زنده ماندن دختری (جیل) در این شهر ابراز تعجب میکند. جیل هم با شنیدناین جمله خودش رو برای نیکولای معرفی میکند و میگوید که از اعضایاستارز هست و یک دختر معمولی نیست. بعد از نیکولای جیل با آخرین عضو U.B.C.S به اسم میخاییل که یک سرباز زخمی بود آشنا میشود. میخاییل به علت شدت حراحاتش هزیان میگفت. جیل سعی میکند تا به اون آرامش بدهد و به او میگوید همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت. جیل بعد از مدتیبا رفتن به کابین بعدی[FONT=Times New Roman (Arabic)] ی[/FONT]ه کارلوس ملحق میشود و سعی میکند تا به ماموریت آنها کمک کند. ( در واقع به کارلوس اعتماد میکند) اما نیکولای[FONT=Times New Roman (Arabic)] ی[/FONT]ا این کار مخالفت میکند ولی بالاخره با اصرار کارلوس متقاعد میشود. نیکولای هدف بعدی تیم را برای جیل که رسیدن به برج ساعت بود تشریح میکند. برای رسیدن به برج ساعت جیل باید ابتدا برای قطار سوخت پیدا میکرد. پس برای پیدا کردن ملزومات قطار از تیم جدا شد و خودش را به بخشی که از آنجا باید سوخت تهیه میکرد رساند. ولی در همانجا نیکولای را دید که در حال کشتن یکی از هم تیمی هایش بود. وقتی علت این کارش را از اون پرسید نیکولای گفت که اون (کسی که نیکولای اون رو کشته) داشت تبدیل به زامبی میشد. به هر حال جیل برای برداشتن سوخت مورد نیاز نیکولای را همانجا تنها گذاشت و اتاق بغلی رفت. درست در همین لحظه زامبی ها به این قسمت حمله کردند. با صدای فریاد نیکولای جیل این طور فکر کرد که نیکولای مرده است به خاطر همین هم بعد از زهایی از آنجا و به هنگامی که قطار را آماده ی حرکت کرد , به کارلوس گفت که نیکولای مرده است. به هر حال جیل , کارلوس و میخاییل شروع به حرکت میکنند. اما بار دیگر نمسیس به آنها حمله میکند. این دفعه این میخاییل بود که با منفجر کردن نارنجک نمسیس رو از قطار دور کرد. اما خودش هم با این کار کشته شد.





بر اثر انفجار نارنجک کنترل قطار از دست جیل و کارلوس خارج شد. به خاطر همین پس از برخورد به یک مانع بزرگ , قطار متلاشی شد. جیل و کارلوس هر یک به گوشه ای پرت شدند.اما جیل به مقصد اصلیش رسیده بود. چون قطار در جلوی برج ساعت متوقف شده بود. و بعد از چند دقیقه هم موفق به یافتن کارلوس شد. کارلوس به جیل در مورد شلیک موشک از طرف دولت برای نابودی آثار ویروس خبر داد. به خاطر همین هم جیل خیلی سریع برای خارج شدن از شهر تصمیم گرفت تا با به کار انداختن ساعت و به صدا در آمدن صدای آن , از گشتی های امداد رسان کمک بخواهد و در نهایت هم موفق به بکار اندازی مجدد ساعت شد. با به صدا در آمدن زنگ ساعت یکی از هلی کوپتر های گشتی به کمک جیل آمد. اما باز هم نمسیس آنجا بود وبا Rocket Lancer خودش هلی کوپتر را نابود کرد. خود جیل را هم به ویروس T آلوده کرد. کارلوس به محض رسیدن به منطقه سعی کرد تا به جیل کمک کند اما نمسیس اون رو گوشه ای پرت کرد.جیل این دفعه گیر افتاده بود. چاره ای جز رویارویی با نمسیس نداشت. به هر حال و زحمت فراوان موفق شد تا نمسی را شکست دهد. نمسس که گویا شکست را قبول کرده بود خودش را به درون آتش پرت کرد. اما این پایان کار نمسیس نبود. جیل به علت آلوده شدن به ویروس بیهوش روی زمین افتاد. کارلوس بعد از به هوش آمدن جیل را به کلیسای برج ساعت برد و اون رو روی تختی گذاشت.





اول اکتبر ... با صدای ریزش باران به هوش اومدم..... هنوز نمیتونم باور کنم که زنده هستم


.


با گفتن جملات بالا جیل به هوش می آید. کارلوس سعی میکند تا به جیل آرامش بدهد


بعدش هم برای[FONT=Times New Roman (Arabic)] ی[/FONT]افتن واکسن ویروس جیل را ترک میکند.جیل به کارلوش متذکر مشود که "اگه موقع برگشتن من زامبی شده باشم بدون معطلی منو بکش" کارلوس برای پیدا کردن واکسن ویروس , باید به بیمارستان شهر میرفت. بعد از اتفاقات زیادیکه بر سر کارلوس می آید بالاخره موفق میشود تا واکسن ویروس رو بسازد. کارلوس باید تا دیر نشده خودش را به جیل میرساند. اما به هنگام بازگشت به مشکلی بزرگتر مواجه شد. نمسیس که این بار در شکل دومش آمده بود سعی داشت جلوی کارلوس را بگیرد. اما کارلوس ازدست اون فرار کرد و خودش رو به جیل رساند. با تزریق واکسن , جیل دوباره سلامتی خودش رو بدست آورد. کارلوس حوادثی که برایش اتفاق افتاده بود برای جیل توضیح داد و بهش گفت نیکولای هنوز زنده هست و الان دشمن ما محسوب میشود.


جیل بار دیگه باید به دنبال راه دیگه ای برای خارج شدن از شهر میبود. دوباره نمسیس هم با قدرتی بیشتر برگشته بود. جیل از طریق پارک شهر خودش را به قبرستان می رساند. و همان جا ملاقاتی کوچک با نیکولای میکند.. نیکولای هم قسمتی از نفشه ی اصلی آمبرلا را از ارسال کردن U.B.C.S را برای جیل توضیح میدهد.




در ادمه جیل با یک کرم بزرگ که از اثرات ویروسT بود روبرو میشود و بعد از شکست دادن آن خودش را به نزدیکیهای Dead Factory میرساند. وقتی میخواهد از روی پل عبور کند Nemesis Type II روی پل راهش را سد میکند. جیل به ناچار از روی پل پایین میپرد البته آنجا هم توسط زامبی ها محاصره میشود , ولیکارلوس دوباره به نجات جیل می آید و زامبی ها را میکشد. کارلوس به جیل در مورد شلیک موشک به شهر در سپیده دم خبر میدهد.طبق گفته ی کارلوس قدرت موشک به حدی بودکه بتواند همه چیز را نابود کند.






جیل برای پیدا کردن خروجی مجبور میشود تا به بخش باریابی Dead Factory برود. موقعی که جیل وارد آنجا میشود سیستم امیتی آنجا شروع به فعال شدن میکند . جیل 3 دقیقه وقت دارد تا از آنجا خارج شود. در این وضعیت صدایی به گوش جیل میرسد. " S.T.A.R.S[FONT=Times New Roman (Arabic)]"[/FONT]نمسیس به ابن راحتی ها دست بردار جیل نبود. این جا هم جیل گیر می افتد و مجبور میشود تا با نمسیس مبارزه کند. جیل به اولین ضربه ی نمسیس جاخالی میدهد و باعث میشود شیر مخزن حاوی اسید باز شده و روی نمسیس پاشیده شود. به دنبال آن نمسیس بخشی از بدن خودش رو از دست میدهد. جیل با چندین بار تکرار موفق میشود تا نمسیس را بکشد و خیلی سریع از محدوده خارج شود. با خارج شدن جیل از آنجا, اتاق پر از مایعی میشود و بدن نمسیس هم در آن مایع فرو میرود. جیل به اتاق ارتباطات میرود. همانجا نیکولای با یک هلی کوپتر جیل را تهدید به شلیک میکند. جیل سعی میکند تا با مذاکره , و بدون درگیرینیکولای را منصرف کند. به هر حال نیکولای از شهر فرار میکند. کارلوس از طریق بی سیم به جیل گزارش میدهد که به دنبال یک هلی کوپتر جدید میگردد. جیل بایستی خودش را به کارلوس میرساند. جیل برای باز کردن قفل باید 3 باتری بزرگ را که انرژی[FONT=Times New Roman (Arabic)] ی[/FONT]ک اسلحه ی غول پیکر را تامین میکرد , سر جاهایشان می نشاند. با جاسازی باطری ها یک چیز عجیب شبیه تکه ای از گوشت به جیل حمله میکند. جیل متوجه میشود که این بقایای نمسیس هست. همان قسمت کوچک بدن نمسیس شروع به رشد میکند و تبدیل به Nemesis Type III میشود. جیل با کشاندن این موجود سمج به مسیر شلیک اسلحه,موفق میشود تا Type III را منهدم کند . اما گویا نمسیس با مردن مشکل داشت. این دفعه باقی مانده ی بدن نمسیس (البته خیلی ضعیف ) که حتی آن هم به دنبال استارز بود به جیل حمله میکند. جیل هم با جمله ی "استارز میخوای؟ اینم استارز !" بالاخره موفق میشود کار نمسیس را به طور کامل تمام کند. جیل بعد از خلاصی از کابوس نمسیس خیلی سریع به کارلوس می پیوندد و به همراه او سوار هلی کوپتر میشوند. اما خلبان هلی کوپتر برای جیل آشنا بود. اون کسی نبود جز بری. به هر حال هر 3 موفق شدند تا از شهر به سلامت خارج شوند. اما این پایان کار نبود.





بعد از نابودی Raccoon City گروه استارز هم به کلی برچیده شد و اما اعضای باقی مانده در سازمان های ضد آمبرلا مشعول فعالیت شدند. افرادی مثل کریس [FONT=Times New Roman (Arabic)],[/FONT] بری و جیل هم جز آنها محسوب میشدند.در سال 2003 به دنبال گسترش سلاح های بیولوژیکی کریس و جیل دو باره در قالب یک تیم به اسم B.S.A.A به پایگاه آمبرلا در روسیه برای نابودی کل آمبرلا اعزام شدند.جیل باید این بار با یک B.O.W وحشتناکتری از نمسیس طرف بودند. کریس و جیل خودشان را از طریق یک آسانسور مخفی به محل ساخت B.O.W میرسانند. اسم این سلاح جدید آمبرلا به اختصار T.A.L.O.S بود. یک سلاح کامل که توسط Red Queen کنترل میشد و بر مبنای ویروس T ساخته شده بود. جیل و کریس به سختی توانستند T.A.L.O.S را در دو مرحله از بین ببرند. با رسیدن ارتش روسیه به منطقه جیل و کریس برای از بین بردن اطلاعاتبه سراغ سیستم اطلاعات آمبرلا میروند. اما آنجا هیچ خبری از اطلاعات نبود. معلوم بود که کسی قبلا این اطلاعات رو با خودش برده است !! با نابودی T.A.L.O.S و از بین رفتن اطلاعات دیگر کار آمبرلا پایان یافته دیده میشد. اما هنوز مشکلات کریس و جیل تمام نشده بود. چون مهمترین فرد این داستان ها هنوز مشغول انجام نقشه هایش بود.






Jill-UC.jpg



بعد از نابودی آمبرلا جیل و کریس برای خاتمه دادن به این داستان ها به جست و جوی وسکر می پردازند. آنها بالاخره موفق میشوند که اطلاعاتی در مورد مخفیگاه جدید اسپنسر , بنیانگذار اصلی آمبرلا اطلاعاتی بدست آورند. آنها به این امید که از طریق اسپنسر به وسکر برسند به منطقه عازم شدند. به محض رسیدن به عمارت جدید اسپنسر, وسکر را در حالی که اسپنسر را کشته است مشاهده کردند. هر دو به طرف وسکر تیراندازی کردند. اما وسکر به همه ی آنها جاخالی داد . وسکر هردوی آنها را به تنهایی با قدرت مافوق انسانیش در هم کوبید. وسکر کریس را به شدت مورد اصابت ضربات خودش قرار داد و نزدیک بود کارش را تمام کند اما با فداکاری جیل این اتفاق نیفتاد. موقعی که وسکر آماده بود تا ضربه ی آخر را به کریس بزند جیل با پرت کردن خودش به طرف وسکر باعث شد تا هم خودش و هم وسکر از پنجره به پایین دره پرتاب شوند. بعد از اون اتفاق هیچ وقت جسد جیل پیدا نشد.در تاریخ November 232006 جیل رسما مرده اعلام شد و اسمش در لیست افراد کشته شده ی B.S.A.A ثبت شد حتی برای جیل مراسم هم گرفتند. کریس بار ها به مزار جیل میرفت. اما حقیقت چیز دیگری بود.







Jill-RE5-11.jpg




اون سقوط نه باعث مرگ وسکر شد و نه جیل. البته جیل به شدت زخمی شده بود اما با مداواهایی که وسکر رویش انجام داده بود , توانسته بود سلامتیش را برگردد[FONT=Times New Roman (Arabic)].[/FONT] وسکر جیل زا به یک خواب عمیق فرو برد. وقتی پروژه ی Uroboros تکمیل شد , وسکر در یک اقدام بی رحمانه تصمیم گرفت تا به عنوان اولین نمونه آزمایش از جیل استفاده کند. ولی جیل خوش شانس بود. دستگاهی که به جیل متصل بود چیز عجیبی که حتی تعجب وسکر رو هم برانگیخته بود نشان میداد. یک اتفاقی در درون بدن جیل در حال انجام بود. با مطالعات بیشتر وسکر متوجه شد که هنوز بخشی از T-Virus که در 1998 در Raccoon City توسط نمسیس به بدن جیل وارد شده بود , باقی مانده است. دارویی که برای مداوا توسط کارلوس استفاده شده بود کل خطر ویروس رو در بدن جیل ریشه کن کرده بود اما در عوض باعث شده بود ویروس به صورت غیر فعال در بدن جیل باقی بماند[FONT=Times New Roman (Arabic)]. [/FONT]جیل در خواب عمیقی که توسط وسکر رفته بود باعث شده بود دوباره ویروس فعال شود. وقتی که فعالیت مجدد ویروس ناپدید شد , چیز دیگری به جای گذاشت. وسکر متوجه شد که بدن جیل تبدیل به یک پادتن برای ویروس شده است. در تمام این سال هاسیستم دفاعی بدن جیل با ویروس مبارزه کرده بوده تا بالاخره به این حالت رسیده بود. این مشاهده به وسکر در ادامه کارهایش کمک زیادی کرد. چون Uroboros از یک گیاه سمی برگرفته شده بود به خاطر همین مقادیر زیادش کشنده بود. اما چون بدن جیل مثل پادتن عمل میکرد جیل را برای انجام آزمایشاتش همچنان زنده نگه داشت. جیل که تا الان بخشی از عمرش رو برای نابودی B.O.W ها گذاشته بود الان خودش عاملی برای گسترش آنها شده بود !





وسکر با آزمایشات فراوان موفق شد تا Uroboros را کامل کند. وسکر نمیتوانست از جیل به عنوان نمونه آزمایشی استفاده کند. چون جیل یک ضد ویروس شده بود. به خاطر همین تصمیم گرفت از جیل برای اهداف دیگرش استفاده کند. در ادامه ی تحقیقات هم بر رویویروس مادر و Las Plagasمحققان به یک ماده ی ثانوی که بعد ها به اسم P30 شناخته میشد دست یافتند. کار این ماده این بود که به نمونه ی آزمایشی قدرت مافوق انسانی میبخشید اما کنترل شخص در دست دیگری میتوانست باشد. البته اثر P30 موقتی بود . به خاطر همین از یک ابزاری برای تزریق دایم P30 به درون فرد مورد نظر استفاده میشد. از همین ابزار برای جیل استفاده شد و تا لحظه ای که روی بدنش بود دستورات وسکر را اجرا میکرد.





کریس برای بررسی شایعاتی درمورد فروش سلاح های بیولوژیکی به آفریقا رفت و در آنجا


Sheva Alomar آشنا شد. شوا خودش راPartnerبرای کریس معرفی کرد. اولین چیزی که کریس با شنیدن Partner به یاد آن افتاد , جیل بود. چون جیل یار همیشگی کریس محسوب میشد. به هر حال بعد از آشنایی کریس با یکی از اعضای B.S.S.A به اسم Josh از اون یک میکرو فیلم گرفت که حاوی اطلاعت مهمی بود. کریس با اجرای این میکرو فیلم عکس جیل را که درون محفظه ای بود ,مشاهده کرد و این امید که جیل هنوز زنده است پررنگ تر شد و دیگر Irving را ول کرد و ار آن به بعد پیدا کردن جیل اولویت اولش شد. از آن طرف هم جیل که تحت کنترل وسکر بود برای مراقبت از کارهای Irving همراه او شده بود. وقتی کریس و شوا موفق به پیدا کردن Irving میشوند , جیل با مداخله Irving را فراری میدهد . کریس و شوا در ادامه ی جست و جوهایشان به Tricell Oil Facility میرسند و در آنجا زن نقاب دار (که همان جیل بود) که گویا با اروینگ ملاقاتی داشته میبینند که با یک قایق از آنجا میرود. اروینگ هم با کشتی از دست آنها فرار میکند. جیل با تهدید اروینگ از اون میخواست تا نقشه اش را در مورد B.S.A.A بگوید. اروینگ به جیل گفت که تو بازیچه ی Exella هستی . جیل دوباره سوالش رو تکرار کرد[FONT=Times New Roman (Arabic)].[/FONT] بالاخره اروینگ هم تا مسئولیت از بین بردن نامور هایB.S.A.A را بر عهده بگیرد. جیل در آخر Plaga را به اروینگ داد و از اون خواست تا از آن برای رسیدن به هدفش استفاده کند. بعد از کشته شدن Irving جیل به هنگامی که Exella در مورد نشان دادن صلاحیتش برای وسکر حرف میزد , خبر آورد که B.S.A.A وارد آنجا شده است و بعدا هم همراه Exella به Uroboros Faciity رفت و در آنجا بعد از سخنرانی Exella به کریس و شوا از آنجا رفتند.




Jill-RE5-1.jpg



کریس و شوا در نهایت


Exella را که بعد از مردن Irving فکر میکردند عاملی اصلی این حوادث باشد , پیدا میکنند. کریس سوال همیشگی خودش یعنی "جیل کجاست؟" را میپرسد. همین جا بود که جیل که کنترلش دست خودش نبوده به کریس و شوا حمله میکند. هر دوی آنها شروع به تیراندازی میکنند. جیل به همه ی آنها جای خالی میدهد اما یکی از تیرها به سمت صورتش میخورد و باعث میشود تا نقابش به طرفیپرت شود اما هنوز هویت اصلیش برای کریس مشخص نمیشود. همان لحظه یک صدای آشنا توجه کریس را جلب میکند. "تو هنوز عوض نشدی" وقتی کریس بر میگردد وسکر را که هنوز نمرده بود میبیند. وسکر با گفتن جمله ی[FONT=Times New Roman (Arabic)] " [/FONT]آخرین دیدار ما در مخفیگاه اسپنسر بود. درست نیست؟ این یک گردهماییخانواده ی بزرگ هست. ( اینجا منظور وسکر از خانواده میتواند 2 چیز باشد. 1- جیل و کریس 2- گروهS.T.A.R.S[FONT=Times New Roman (Arabic)])[/FONT]وسکر با دیدن چهره ی خشمگین کریس با گفتن " فکر میکردم با دیدن ما خوشحال میشی" هویت همان زن نقابدار را برای کریس آشکار میکند. وقتی کریس چهره جیل را میبیند اسلحه ی خودش را پایین می آورد و سعی میکند خودش را برای جیل بشناساند . اما جیل کههنوز کنترلش دست خودش نبود به کریس حمله میکند. وسکر برای اتمام همه ی درگیری ها کریس و شوا را برای[FONT=Times New Roman (Arabic)] ی[/FONT]ک مبارزه ی 2 به 2 دعوت میکند. وسکر بعد از چند دقیقه برای پیگیری کارهای نا تمام خود مبارزه را ترک میکند. اما کریس خیلی سریع به سمت وسکر میرود. باز هم جیل به هر دوی آنها حمله میکند. وسکر در حالی که کریس به زمین افتاده بود به اون نزدیک شد و گفت "الان یارت اینجاست. من از پیش شما میرم تا بهم برسین.[FONT=Times New Roman (Arabic)]" [/FONT]کریس سعی میکند تا با تحریک احساسات جیل به هر نوعی شده کنرل جیل را به خودش برگرداند. جیل هم که گویا برای غلبه بر P30 با اثر آن مبارزه میکرد موفق میشود "کریس" را صدا بکند. وسکر که قصد رفتن داشت با دیدن این صحنه منصرف میشود و با گفتن " هنور به مقدار بالاتر هم مقاومت نشان میدهد" مقدارش را بیشتر میکند. بعدا از آن هم هر 3 آنها را ترک میکند.





Jill-RE5-2.jpg





از آنجا که مقدار ورودی ماده خیلی زیاد بود جیل فریادکشان سینه ی خودش را باز میکند. کریس و شوا با دیدن تقویت کننده روی سینه ی جیل سعی میکنند تا بدون صدمه زدن به جیل آن را در بیاورند. با تلاش هردو بالاخره موفق به انجام این مهم میشوند. جیل بی حال روی زمین می افتد. کریس جیل را از زمین بلند میکند. جیل یک نگاه غمگین مفهوم دار به کرس میکند و از او معذرت میخواهد. به هر دوی آنها هم میگوید که کنرلش دست خودش نبوده است و بعدا به کریس و شوا میگوید که باید جلوی وسکر را بگیرند. کریس که قصد نداشت جیل را در آن وضعیت رها کند , مخالفت میکند. اما جیل میگوید که این آخرین شنانس تو هست. اگر وسکر موفق بشه Uroboros به همه ی جهان منتقل خواهد شد و میلیونها نفر میمیرند. کریس باز هم مخالفت میکندو وقتی جیل میبیند که فکر کریس متوجه اوست و نمیتواند کریس را متقاعد کند از در احساسات وارد میشود و به کریس میگوید که تو تنها کسی هستی میتونی از عهده ی این کار برآیی و با همان نگاه معنادار به کریس میگوید که[FONT=Times New Roman (Arabic)] ی[/FONT]عنیبه من اعتماد نداری؟ اینجا دیگر کریس تسلیم میشود و بالاخره قبول میکند و برای جلوگیری از کارهای وسکر به طرف کشتی Tricell حرکت میکند. در آخر هم جیل از شوا میخواهد که مراقب کریس باشد.





بعد از درگیری کریس و شوا با Exella , جیل با آنها ارتباط برقرار میکند و به آنها در مورد وسکر توضیحاتی میدهد. جیل میگوید که وسکر قدرتش از ویروس میگیرد. اما ویروس بی ثبات هست. برای رسیدن به آن قدرت ,وسکر باید به طور متناوب از آن که در قالب یک سرم استفاده کند. ولی اگر وسکر بیش از حد از آن استفاده کند , سرم برایش مثل سم میماند. بعد جیل و شوا را مامور میکند تا آن را سرم بیابند. کریس و شوا با کمک جیل موفق میشوند تا وسکر شکست ناپذیر را شکست دهند و سرانجام در آتشفشان بر او فائق آیند . بعد از پرت شدن وسکر به درون مواد مذاب جیل با [FONT=Times New Roman (Arabic)]ی[/FONT]ک هلی کوپتر به کمک آنها می آید و با انداختن نردبان آنها را نجات میدهد. با بالا آمدن کریس و شوا , وسکر دوباره با آخرین نیروهایش به هلی کوپتر حمله میکند و با بازوهایش هلی کوپتر را میگیرد و سعی میکند تا آن را به زمین بکوبد. اما جیل با دیدن این صحنه با دادن 2 تاRocket Lancer به کریس شوا از آنها میخواهد تا به وسکر شلیک کنند. با خلاصی از دست وسکر هلی کوپتر از آن منطقه خارج میشود و بدیت ترتیب در نهایت همه چیز تمام شده به نظر میرسد.






Jill-RE5-4.jpg



پایان
 
  • Like
Reactions: fosil
فایل های Resident Evil : Remake


Barry's Photograph

ما خیلی دوستت داریم پدر.
از طرف دختر های شیرینت Moira و Polly


Body Disposal

دستورالعمل های ویژه برای زمان خلاصی از دست اجساد مرده.

در حال خاظر ما اطلاعات جدیدی از اونها داریم. اونها به ظاهر مرده اند اما میتونند به زندگی برگردند. به هر حال راه هایی برای جاوگیری از بازگشت آنها هست.

در حال حاظر دو روش برای جلوگیری از زنده شدن اونها وجود داره.
1-سوزادن
2-متلاشی کردن سر آنها

اگر روش های بیشتری کشف بشه ، خیلی سریع از اونها با خبر میشیم
در ضمن برای اون هایی که هنوز میخوان اینجا باشن در طبقه ی اول عمارت واسشون سوخت تعبیه شده. به میزان لازم ازش استفاده کنین.
از اون برای روشن کردن چیزی استفاده خواهید کرد. اون چیز رو باید خودتون پیدا کنین.




Book of Curse

4 ماسک (نقاب)

ماسکی که با هیچ اهریمنی حرف نمیزنه
ماسکی که بوی هیچ اهریمنی رو استشمام نمیکنه.
ماسکی که هیچ اهریمنی رو نمیبینه.
ماسکی که توانایی بووییدن , دیدن و حرف زدن با اهریمن رو نداره.
وقتی هر 4 تای اونها با هم باشن اهریمن از خواب بیدار میشه.



BOTANY

به منظور استفاده در گیاهان دارویی

این یک واقعیت شناخته شده هست که خیلی از گیاهانی هستند که میشه از اونهادارو های شفا بخش درست کرد. بشر در دوران قدیم هم از انسان ها برای درمانزخم ها و جراحات از گیاهان گوناگونی استفاده میکرده.

در این کتاب ما ابه 3 نوع گیاه بومی در کوه های آرکلی خواهیم پرداخت و به صورت خلاصه ارزش های داروویی آنها رو شرح حواهیم داد.

گیاه سبز توانایی فیزیکی را بهبود میدهد. گیاه آبی سموم را حنثی میکند امابه هر حال گیاه قرمز به تنهایی اثر خاصی ندارد. ما از نتایج مخلوط کردنگیاه قرمز با گیاه سبز اثراتبزرگیمتوجه شدیم .

وقتی گیاه قرمز با دیگر گیاهان مخلوط شود آن موقع ما اطلاعات بیشتری در دست خواهیم داشت. در ضمن در انجام آزمایشات شخصیتان آزاد باشید. برای دست یافتن بهدانش صحیح بهترین راه آزمایشات شخصی شماست.

 
  • Like
Reactions: fosil
نوشته ی نیما ردفیلد

رزیدنت اویل چیست؟


رزیدنت اویل(resident evil)نام یک مجموعه از بازی های رایانه ای است که توسط شرکت کاپکوم (capcom) و در ژانر وحشت (survival horror) ساخته شده است.گرچه بازی تنها در تاریکی (alone in the dark) معمولا به عنوان اولین بازی در این سبک شناخته می شود،ولی رزیدنت اویل با به کارگیری عناصر بازی و شناخت سلیقه ی مخاطبانش توانست به بهترین و پرطرفدارترین بازی در این سبک تبدیل شود و در واقع تثبیت کننده و آغازگر اصلی سبک بازی های ترسناک رزیدنت اویل بوده است.البته لازم به ذکر است که رزیدنت اویل را می توان جزو بازی های ماجرایی و اکشن هم به حساب آورد و در واقع تلفیقی از سبک های مختلف است.رزیدنت اویل که در ژاپن با نام biohazard شناخته می شود و در فارسی هم شهروند شیطانی معنا می گردد همواره جزو بهترین و پرطرفدارترین بازی های رایانه ای بوده است.شاید اگر شخص دیگری به جز شینجی میکامی عهده دار ساخت این مجموعه بازی می شد رزیدنت اویل هرگز به محبوبیتی که امروز دارد دست نمی یافت.فردی که در سال 1965(1344 هجری شمسی) در ژاپن متولد شد و توانست سبکی جدید از بازی ها را ارائه دهد.کسی که به غیر از رزیدنت اویل عناوین دیگری همچون:dino crisis،devil may cry،onimusha،god hand و killer 7 را هم در کارنامه ی خود دارد.گرچه اکثر مردم او را با بازی رزیدنت اویل می شناسند.چون شینجی میکامی را پدر رزیدنت اویل لقب داده اند.اگر بخواهیم میکامی را در یک جمله تعریف کنیم باید بگوییم:سرشار از ایده های نو.

واژه ی رزیدنت اویل نخستین بار در سال 1996(1375هجری شمسی) به کار برده شد.در این سال نخستین شماره از مجموعه ی رزیدنت اویل توسط شرکت کاپکوم و به نویسندگی و کارگردانی شینجی میکامی برای پلی استیشن 1 ساخته شد و از همان ابتدا توانست طرفداران خود را پیدا کند.البته در آن زمان هیچ کس حتی تصورش را هم نمی کرد که روزی این بازی به این اندازه پیشرفت کند و بزرگ شود.پس از عرضه ی نخستین شماره و فروش بی نظیر آن به دلیل استقبال بیش از حد مردم قسمت های بعدی رزیدنت اویل یکی پس از دیگری و البته هر کدام با پیشرفت هایی نسبت به نسخه ی قبلی ساخته و وارد بازارهای جهانی شدند.استقبال مردم از این بازی به حدی بود که از سال 1996 تا سال 2009 یعنی در عرض 13 سال 20 نسخه ی مختلف از آن ساخته و وارد بازار شد و حتی شرکت های دیگر سازنده ی بازی های رایانه ای هم برای استفاده از نام رزیدنت اویل و افزایش اعتبار شرکت خود دست به ساخت بازی هایی با عنوان رزیدنت اویل زدند که البته هیچ کدام نتوانستند موفقیت چندانی کسب کنند.چرا که کلید ساخت رزیدنت اویل فقط در دست شرکت کاپکوم بود. رزیدنت اویل علاوه بر پرطرفدار بودن از نظر کیفی هم همیشه در صدر جدول بازی های رایانه ای بوده است و در هر سالی که یک رزیدنت اویل توسط شرکت کاپکوم ساخته می شد جایزه ی بهترین داستان سال ،بهترین صداگذاری سال،بالاترین گرافیک سال،بهترین موسیقی سال،زیباترین و تاثیرگذارترین طراحی سال و مهم تر از همه جایزه ی بهترین بازی سال را از آن خود می کرد.اما مهم ترین چیزی که رزیدنت اویل را از سایر بازی های رایانه ای متمایز می کند داستان و شخصیت پردازی منحصر به فرد آن است.به نظر می رسد که شرکت کاپکوم 90 درصد رزیدنت اویل را بر روی داستان و شخصیت پردازی آن متمرکز کرده است.به طوری که حتی خود بازی هم با وجود تمام زیبایی ها و جذابیت هایش در برابر داستان حرفی برای گفتن ندارد و اکثر هواداران واقعی رزیدنت اویل هم کسانی هستند که داستان کامل رزیدنت اویل را می دانند و اگر کسی واقعا رزیدنت اویل را بدون آگاهی از داستان آن و از سر ناآگاهی بازی کند هیچ لذتی از آن نخواهد برد.در مجموعه ی رزیدنت اویل بیش از 100 شخصیت و 100 مخلوق گوناگون و جذاب وجود دارد که نظیر آنها را در هیچ جای دیگری نمی توان یافت.داستان رزیدنت اویل برخلاف داستان های بزرگ و محبوب دیگر نظیر ارباب حلقه ها و هری پاتر به هیچ وجه تخیلی نیست.بلکه به طور مستقیم به علم وابسته است و در پشت هر حادثه و یا مخلوق تخیلی آن منطقی نهفته است.شخصیت های رزیدنت اویل هم از قهرمان اصلی داستان یعنی کریس ردفیلد گرفته تا فرعی ترینشان به هیچ عنوان تخیلی و یا جادوگر و یا امثال اینها نیستند.بلکه انسان هایی از جنس خود ما هستند که خواسته یا نا خواسته وارد این ماجراها شده اند.رزیدنت اویل توانست دنیای کاملا جدید و متفاوتی را به همگان عرضه کند.دنیایی که در آن همه چیز را می توان یافت: هیجان،ترس،عشق،خانواده،فداکاری،سیاست،قدرت طلبی،تعقیب و گریز،رقابت،دشمنی دیرینه،مبارزه با ستم و قدرت پرستی و از همه مهم تر استفاده از علم بر ضد بشریت به خاطر منافع شخصی و دست بردن در کار خدا و طبیعت.داستان پر شده از لحظات تلخ و شیرین.لحظاتی احساسی.لحظاتی پیچیده.داستانی که اگر به درستی درک و تجزیه و تحلیل شود هر انسانی را تحت تاثیر قرار می دهد.به علاوه در داستان رزیدنت اویل تمام وقایع و رویدادها تاریخ و زمان معین و دقیقی دارند.حتی تولد و مرگ شخصیت های فرعی و نمی توان واقعه ای هر چند کوچک را در داستان رزیدنت اویل پیدا کرد که زمان آن نامعلوم باشد.به خاطر تمام این پیچیدگی ها و تفاوت ها است که بسیاری از منتقدان و صاحب نظران رزیدنت اویل را یک علم مجازی دانسته اند و همانطور که قبلا هم ذکر شد شینجی میکامی را هم پدر این علم نامیده اند.

رزیدنت اویل یک بازی استثنایی است.عنوانی که توانست از حد یک بازی رایانه ای فراتر رود.به طوری که از زوی این مجموعه بازی 3 فیلم در هالیوود ساخته شد که از نظر داستان به هیچ وجه به پای بازی ها نمی رسیدند و فقط اعتراض و شکایت طرفداران رزیدنت اویل را به همراه داشتند.بنابراین تماشای آنها هم به هیچ وجه توصیه نمی شود.7 جلد کتاب رمان و چند جلد کتاب مصور با محتوای داستان رزیدنت اویل نوشته شد،تمبرهایی با تصاویر بازی و شخصیت های آن در ژاپن چاپ شد،بازی های موبایل آن روانه ی بازار شد،سایت ها و وبلاگ های اینترنتی بی شماری به تمام زبان های زنده ی دنیا در مورد رزیدنت اویل به وجود آمد که البته تعداد سایت ها و وبلاگ های اینترنتی آن هم کم نیست و حتی اسباب بازی هایی هم از روی شخصیت ها و موجودات رزیدنت اویل تولید و به بازار عرضه شد که همگی با استقبال بی نظیر مردم مواجه شدند.
نسخه های اصلی رزیدنت اویل که شما می توانید آنها را از بازار و یا به وسیله ی خرید اینترنتی تهیه کنید به ترتیب ساخت عبارتند از:

رزیدنت اویل 1(ساخت 1996- برای پلی استیشن 1 و رایانه)-
رزیدنت اویل 2(ساخت 1998- برای پلی استیشن 1 و رایانه)-
رزیدنت اویل 3(ساخت 1999- برای پلی استیشن 1 و رایانه)-
رزیدنت اویل:کد ورونیکا (ساخت 2001- برای دریم کست و پلی استیشن 2)-
رزیدنت اویل remakeیا نسخه ی بازسازی شده ی رزیدنت اویل 1(ساخت 2002 برای گیم کیوب و wii)-رزیدنت اویل زیرو یا 0(ساخت 2002- برای گیم کیوب و wii)-
رزیدنت اویل 4(ساخت 2005- برای گیم کیوب،پلی استیشن 2،wiiو رایانه)-
رزیدنت اویل the umbrella cheroniclesیا ماجراهای آمبرلا (ساخت 2007- برای wii)-
رزیدنت اویلdegenerationیا تباهی (ساخت 2008-فیلم انیمیشنی)-
رزیدنت اویل 5(ساخت 2009- برای پلی استیشن 3،ایکس باکس 360 و رایانه)-
رزیدنت اویل the darkside chroniclesیا ماجراهای آن سوی تاریکی (ساخت 2009- برای wii)-

نکته:قسمت هایی که نسخه ی رایانه ای آنها عرضه نشده است معمولا با استفاده از نرم افزارهای شبیه ساز در رایانه اجرا می شوند.برای مثال نرم افزار مورد نیاز برای اجرای نسخه های گیم کیوب و wiiبر روی رایانه شبیه ساز دلفین می باشد و یا نرم افزار شبیه ساز پلی استیشن 2 هم در بازار موجود می باشد.که البته تمام این بازی ها به همراه نرم افزار مورد نیازشان جهت نصب بر روی رایانه از طریق خرید اینترنتی به آسانی در دسترس می باشند.

البته به جز نسخه های فوق بازی های دیگری با عنوان رزیدنت اویل هم ساخته شده اند.مانند:رزیدنت اویل:survivor،رزیدنت اویل:aim dead،رزیدنت اویلout break و رزیدنت اویout break file 2.که البته هیچ کدام از آنها به داستان و شخصیت های اصلی رزیدنت اویل ارتباطی ندارند و جزو مجموعه ی اصلی رزیدنت اویل هم محسوب نمی شوند.

هدف من از تهیه ی این مجموعه علاوه بر علاقه ی شخصی خودم آشنا کردن شما عزیزان با رزیدنت اویل این شاهکار دنیای بازی های رایانه ای است.البته آشنا کردن با داستان و درون مایه ی رزیدنت اویل.
شما در اینجا می توانید داستان کامل مجموعه ی رزیدنت اویل و بیوگرافی شخصیت های آن و بسیاری مطالب دیگر در این مورد را مطالعه کنید و سپس گالری عکس های رزیدنت اویل را هم مشاهده کنید.به علاوه برای درک آسانتر داستان بیشتر سال های مهم به هجری شمسی برگردانده شده است.در ضمن تمامی مطالب این مجموعه معتبر و منطبق با خود بازی ها و سایت رسمی رزیدنت اویل می باشد.همچنین شما می توانید برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت رسمی رزیدنت اویل که البته به زبان انگلیسی است مراجعه کنید.البته پیشنهاد می کنم که قبل از مراجعه به این سایت حتما مطالب این مجموعه را به طور کامل مطالعه فرمایید.در ضمن ابتدا بخش داستان کامل رزیدنت اویل،سپس بخش بیوگرافی شخصیت های رزیدنت اویل،سپس بخش مخلوقات رزیدنت اویل و سپس بخش ترتیب زمانی وقایع رزیدنت اویل را مطالعه فرمایید.همچنین شما می توانید پس از مطالعه ی بیوگرافی هر شخصیت به گالری عکس های همان شخصیت مراجعه کرده و تصاویر مرتبط با آن شخصیت را مشاهده نمایید.

به امید روزی که نام رزیدنت اویل تا ابد در آسمان برترین های جهان بدرخشد
 
  • Like
Reactions: fosil
نوشته ی نیما ردفیلد

به نام خدا



Albert Wesker


تولد:۱۹۶۰-وفات:2009 (در سن 49 سالگی)-قد:۱.۸۳-وزن:۸۴.۵ کیلوگرم-عضویت:محقق شرکت آمبرلا و فرمانده ی کل تیم استارز و یکی از بنیانگذاران اصلی شرکت تریسل-حضور:رزیدنت اویل ۱ و کد ورونیکا و 0 و 4و ماجراهای آمبرلا و ۵ و darkside chronicles-

آلبرت وسکر مهم ترین شخصیت رزیدنت اویل و محبوب ترین شخصیت منفی رزیدنت اویل میباشد که در همه ی قسمت ها به جز رزیدنت اویل ۲ و ۳ و Degeneration حضوردارد.او به بیشتر وقایع رخ داده در مجموعه ی رزیدنت اویل مرتبط بوده و با بیشتر شخصیت های اصلی رزیدنت اویل هم ارتبط داشته است. هنگامی که او کودک بود شرکت آمبرلا دست به دزدیدن بچه هایی زد که والدین آنها هوش بالای متوسط داشتند تا بعدها به عنوان محقق برای انجام تحقیقات و آزمایشاتشان از آنها استفاده کند.یکی از این بچه ها همین آلبرت بود که رئیس کل شرکت آمبرلا یعنی ازول ای اسپنسر نام خانوادگی وسکر را برای او برگزید.وسکر نسبت به سایر بچه ها استعداد خاصی را از خود نشان داد و اسپنسر تمام آن چیزی را که از یک کودک انتظار داشت در وسکر می دید.بنابراین در سال 1977 یعنی زمانی که وسکر 17 ساله بود او را به عنوان شاگرد دکتر جیمز مارکوس (یکی از 3 بنیانگذار اصلی آمبرلا) به شعبه ی کارآموزی آمبرلا فرستاد.و در آنجا با یکی دیگر از شاگردان مارکوس به نام ویلیام بیرکن که 15 ساله بود دوست شد. هنگامی در تاریخ 29 جولای سال 1978 شعبه ی کارآموزی تعطیل شد و وسکر و بیرکن به شعبه ی آرکلی آمبرلا منتقل شدند و عهده دار ریاست آنجا شدند. همچنین در سال 1996 وسکر در اداره ی پلیس راکون سیتی یک تیم ویژه به نام تیم استارز را تاسیس کرد و برای اداره ی آسانتر آن را به دو زیر شاخه ی تیم براوو و تیم آلفا تقسیم کرد و خودش هم علاوه بر ریاست کل استارز شخصا فرماندهی تیم آلفا را برعهده گرفت.

در واقع هدف وسکر از تاسیس این تیم این بود که آمبرلا یک عامل نفوذی در اداره ی پلیس راکون سیتی داسته باشد تا بتواند بر تمامی فعالیتهای آنها نظارت و کنترل داشته باشد.تا اینکه در سال 1988 ( در رزیدنت اویل 0 ) به دستور اسپنسر و با کمک بیرکن مارکوس را به قتل می رساند.هنگامی که تیم براوو برای بررسی قتل های مرموز در دامنه ی کوه های آرکلی به آن منطقه اعزام شدند وسکر که عامل نفوذی آمبرلا در تیم استارز و فرمانده ی کل این تیم بود هلیگوپتر آنها را دست کاری کرد تا به مقصد نرسند و اسرار شرکت آمبرلا فاش نشود.در رزیدنت اویل ۱ وسکر اعضای تیم آلفای استارز از جمله خود وسکر برای پیدا کردن تیم گمشده ی براوو به کوه های آرکلی رفتند.ولی در انتهای بازی دو تن از اعضای این تیم به نام های کریس ردفیلد و جیل والنتاین فهمیدند که وسکر در واقع خیانتکار و جاسوس شرکت آمبرلا بوده است.در این بازی سرانجام وسکر به دست یکی ازهیولاهایی که شرکت آمبرلا ساخته بود کشته شد.اما این کشته شدن عمدی بود و وسکر خودش مغز تایرنت را برای این کار طراحی کرده بود.چون قبل از این قضایا یکی دیگر از کارمندان آمبرلا به نام دکتر ویلیام بیرکن یک ویروس آزمایشی کنترل شده را به وسکر داده بود که وسکر قبل از کشته شدن توسط تایرنت این ویروس را به خود تزریق کرده بود . بنابراین او به خاطر اثر ویروس از این حادثه جان سالم به در برد و از آن پس دارای قدرت و جان سختی فوق بشری شد.هدف وسکر از این مرگ ظاهری این بود که هم شرکت آمبرلا و هم تیم استارز او را مرده فرض کنند.تا او راحت تر بتواند سازمان جدیدی را که می خواهد راه اندازی کند.

در طی حادثه ی راکون سیتی هم وسکر جاسوسی به نام ایدا ونگ را برای بدست آوردن نمونه ای از ویروسG به راکون سیتی می فرستد.غافل از اینکه ایدا خودش مامور یک سازمان دیگر است و برای جاسوسی خودش را به وسکر نزدیک کرده است.حضور بعدی وسکر در رزیدنت اویل کد ورونیکا بود.در این داستان وسکر دیگر برای آمبرلا کارنمی کند.بلکه برای یک سازمان مرموز و نامشخص فعالیت می کند.و به جزیره ی راکفورت آمده بود تا یک نمونه از ویروس T-veroneca که توسط الکسیا آشفورد ساخته بودرا برای سازمانش به دست آورد.او در این بازی دوباره با کریس ردفیلد و همچنین خواهرش کلیر روبرو شد.ولی به خاطر قدرت و جان سختی بی نظیرش باز هم توانست جان سالم به در ببرد. وسکر همچنین در رزیدنت اویل ۴ هم ایفاگر یک نقش کوتاه اما تاثیر گذار است.در این بازی هم هدف وسکر هنوز راه اندازی سازمانی قدرتمند تر از آمبرلا بود.برای همین هم دو نفر را به دهکده ای در اسپانیا فرستاد تا نمونه ی انگل لاس پلاگا که آسموند سدلر (شخصیت منفی اصلی رزیدنت اویل ۴) پرورش داده است را برای او به دست آورند.که یکی از آنها ایدا و دیگری یک مامور سابق دولت یعنی جک کراوزر بود.ایدا هم پس از بدست آوردن نمونه ی انگل آن را برای سازمان خودش برد و نمونه ی دیگری را برای وسکر فرستاد. وسکر در سه مرحله از بازی ماجراهای آمبرلا هم به عنوان بازیکن حضور دارد.در آخرین مرحله ی این بازی وسکر سرگی ولادیمیر رئیس شعبه ی روسیه ی آمبرلا و دو محافظش یعنی آیوان ها که دو تایرنت بودند را می کشد و بر علیه ازول ای اسپنسر رئیس کل شرکت آمبرلا شواهدی را به دادگاه ارائه می دهد.در سال 2006 هم وسکر به منزل مسکونی اسپنسر رئیس کل آمبرلا رفته و او را می کشد.

کریس و جیل برای دستگیر کردن اسپنسر به منزل مسکونی او می روند.ولی می بینند که وسکر اسپنسر را کشته است.آنها به سمت وسکر تیراندازی می کنند.ولی متوجه میشوند که گلوله به بدن او کارساز نیست.سپس طی حادثه ای وسکر و جیل از پنجره به داخل یک پرتگاه پرتاب می شوند. بنابراین کریس گمان می کند که جیل کشته شده است.در رزیدنت اویل 5 که داستان آن سه سال بعد از این اتفاق یعنی در سال 2009 رخ می دهد کریس و همکار جدیدش شوا آلومار در طی ماموریتی در آفریقا رفتند فهمیدند که وسکر از آن حادثه جان سالم به در برده است و سازمانی به نام تریسل را احداث کرده است.یعنی همان سازمانی که سالها برای راه اندازی آن تلاش کرده بود. و به وسیله ی انگلی به نام لاس پلاگا مغز همه ی مردم روستایی به نام کیجوجو را تحت کنترل خودش در آورده است.آنها همچنین متوجه می شوند که جیل هم هنوز زنده است و وسکر با استفاده از ماده ای به نام P30 مغز او راتحت کنترل خودش درآورده است .کریس و شوا پس از پیدا کردن او موفق شدند که با جدا کردن یک جواهر خاص از بدن جیل که در واقع تقویت کننده ی P30 بوده است وی را به حالت عادی اش برگردانند.وسکر قصد داشت که با استفاده از یک هواپیمای بمب انداز ویروسی به نام uroburos را در تمام جهان پخش کند.ولی جیل نقطه ضعف وسکر را به کریس و شوا نشان داد و به آنها گفت که قدرت فوق بشری وسکر به خاطر ویروس بی ثباتی است که باید مرتبا به مقدار معینی به او تزریق شود و اگر این ویروس بیش از حد معین به او تزریق شود مانند یک سم عمل کرده و او را ضعیف می کند.کریس و شوا با استفاده از این ترفند وسکر را ضعیف کرده و سپس نقشه ی او را خنثی کردند. در انتهای بازی هم وسکر ویروس uroburos را با خودش پیوند زد و تبدیل به یک هیولای قدرتمند و خطرناک شد.ولی سرانجام کریس و شوا با استفاده از دو R.P.G. 7 به زندگی وسکر خاتمه دادند و او را به سزای اعمال شومش رساندند.وسکر همچنین در بازی darkside chronicles هم در مرحله ی مربوط به داستان رزیدنت اویل: کد ورونیکا به عنوان یکی از شخصیت های منفی حضور دارد.(برای آگاهی از داستان کامل رزیدنت اویل 5 به بخش داستان رزیدنت اویل 5 مراجعه کنید.)
نکته:آلبرت وسکر در مینی گیم های رزیدنت اویل کد ورونیکا و ۴ و ۵ هم به عنوان بازیکن حضور دارد.(به بازی های کوتاه جایزه ای که پس از اتمام بازی اصلی باز می شوند مینی گیم می گویند.)
 
  • Like
Reactions: fosil
نوشته ی نیما ردفیلد

Chrise Redfield




تولد : ۱۹۷۳-قد :۱.۸۵-وزن :۹۷ کیلو گرم -عضویت :عضو تیم B.S.A.A و عضو سابق تیم آلفای استارز-حضور : رزیدنت اویل ۱ و کد ورونیکا و ماجراهای آمبرلا و رزیدنت اویل ۵ وdarkside chronicles-

کریس ردفیلد یکی از شخصیت های اصلی رزیدنت اویل و مهم ترین قهرمان کل مجموعه ی رزیدنت اویل می باشد. کریس یکی از اعضای تیم B.S.A.A و عضو سابق تیم آلفای استارز و هم چنین برادر کلیر ردفیلد ودوست و همکار صمیمی جیل والنتاین می باشد.علت اهمیت نقش کریس هم این است که اولا او به همراه جیل در واقع آغازگر مجموعه ی رزیدنت اویل بوده اند و ثانیا اینکه کریس تاثیر بسیار زیادی در شکل گیری بسیاری از وقایع داستان مجموعه ی رزیدنت اویل داشته است.پدر و مادر کریس و کلیر در یک حادثه ی رانندگی کشته شده اند و در ضمن کریس و کلیر بسیار با هم صمیمی بودند.سپس کریس پس از اخراج از نیروی هوایی به تیم آلفا که یکی از زیر شاخه های تیم استارز بود پیوست و در آنجا بود که بین او و یکی دیگر از اعضای این تیم به نام جیل والنتاین رابطه ای عاطفی ایجاد شد.در رزیدنت اویل ۱ کریس به عنوان یکی از دو قهرمان اصلی بازی در کنار جیل والنتاین ایفای نقش کرد.آن دو به همراه دیگر اعضای تیم الفا و در تاریخ 24 جولای سال 1998 برای یافتن تیم گمشده ی براوو به دامنه ی کوه های آرکلی فرستاده شدند.

و پس از ورود به یک عمارت بزرگ پی به فعالیت های غیر قانونی شرکت آمبرلا و ساخت ویروس های خطرناک توسط این شرکت بردند.و فهمیدند که آلبرت وسکر فرمانده ی تیمشان در واقع جاسوس آمبرلا بوده است.آنها پس از فرار از آنجا این موضوع را با برایان آیرونز رئیس پلیس راکون سیتی در میان گذاشتند.ولی او به حرفهای آنها توجهی نکرد. (چون خودش رشوه گیر آمبرلا بود.) برای همین هم کریس و دو تن از همکارانش یعنی بری برتون و ربکا چیمبرز برای تحقیقات بیشتر در مورد فعالیت های غیر قانونی شرکت آمبرلا به پاریس رفتند.در رزیدنت اویل کد ورونیکا کریس برای نجات خواهرش کلیر که توسط ماموران آمبرلا در پاریس دستگیر شده بود به جزیره ی روک فورت که کلیر را به آنجا تبعید کرده اند میرود.و در آنجا دوباره با آلبرت وسکر روبرو می شود.و در آنجا متوجه می شود که کلیر برای پیدا کردن او به شعبه ی دیگر آمبرلا در قطب جنوب رفته است.بنابراین با استفاده از یک هواپیما به دنبال کلیر به قطب جنوب رفت.او همچنین در این بازی با الکسیا آشفورد روبرو شد.الکسیا زنی است که پس از تزریق شدن ویروس T-veronica به او توسط برادرش آلفرد به مدت ۱۵ سال او را در یک آزمایشگاه نگه داشته بودند.و حالا که پس از ۱۵ سال به زندگی برگشته بود دارای قدرتی خارق العاده شده بود.کریس پس از پیدا کردن و نجات دادن کلیر الکسیا که تبدیل به یک هیولا شده بود را کشت و سرانجام پس از مبارزه با آلبرت وسکر به همراه کلیر و با استفاده از یک هواپیما درست پیش از انفجار آنجا از آن منطقه فرار کردند.

در بازی ماجراهای آمبرلا هم کریس در مراحلی که مربوط به رزیدنت اویل ۱ می شود حضور دارد. (این بازی گلچینی از مراحل بازی های قبلی است.) به اضافه ی یک مرحله ی جدید که داستان آن در سال ۲۰۰۳ اتفاق می افتد.در این مرحله کریس و جیل به شعبه ی دیگر آمبرلا در روسیه حمله می کنند و شرکت آمبرلا را به طور کامل نابود می سازند.او هم چنین در رزیدنت اویل ۵ هم به عنوان یکی از دو قهرمان اصلی بازی حضور دارد.داستان این بازی در سال 2009 یعنی 11 سال پس از وقایع رزیدنت اویل ۱ و کد ورونیکا رخ می دهد. این بار کریس عضو تیم دیگری به نام B.S.A.A میباشد.و برای بررسی قاچاق سلاح های میکروبی به روستایی به نام کیجوجو در آفریقا فرستاده می شود.همکارش شوا آلومار هم در این ماموریت به او کمک می کند.کریس و شوا پس از رسیدن به آفریقا متوجه می شوند که تمام مردم قصد کشتن آنها را دارند.آنها پس از پیدا کردن و کشتن یک قاچاقچی سلاحهای میکروبی به نام ریکاردو آیروینگ متوجه می شوند که او با سازمانی بزرگ و خطرناک در ارتباط بوده است. و همچنین می فهمند که آلبرت وسکر هنوز زنده است.او سازمانی به نام تریسل را راه اندازی کرده و به وسیله ی انگلی به نام لاس پلاگا مغز همه ی مردم روستا را تحت کنترل خودش در آورده است.کریس بعدها متوجه می شود که وسکر با استفاده از ماده ای به نام P30 مغز جیل که سه سال پیش در ظاهر کشته شده بود را هم تحت کنترل خودش در آورده است.ولی کریس موفق می شود که جیل را به حالت عادی اش برگرداند و سرانجام هم کریس و شوا با کمک جیل وسکر را نابود می کنند.(برای آگاهی از داستان کامل رزیدنت اویل 5 به بخش داستان رزیدنت اویل 5 مراجعه کنید.) کریس در بازی darkside chronicles و در مرحله ی مربوط به داستان رزیدنت اویل : کد ورونیکا هم حضور خواهد داشت.در این بازی کریس به عنوان یکی از دو بازیکن اصلی نیمه ی دوم بازی در کنار خواهرش کلیر ایفای نقش می کند و نقش او در این بازی دقیقا مانند نقشش در رزیدنت اویل:کد ورونیکا است.



نکته:کریس هم چنین در رزیدنت اویل ۲ و در مینی گیم Exterm Battel که یک بازی جایزه ای است نیز به عنوانبازیکن حضور دارد.
 
  • Like
Reactions: fosil
نوشته ی نیما ردفیلد

جیل والنتاین


تولد:۱۹۷۵-قد:۱.۶۵-وزن:۵۰ کیلوگرم-عضویت:عضو تیم B.S.A.A. و عضو سابق تیم آلفای استارز در رزیدنت اویل ۱ و ۳ و تیم B.S.S.A در رزیدنت اویل ۵-حضور:رزیدنت اویل ۱ و ۳ و ماجراهای آمبرلا و ۵-

جیل والنتاین یکی از شخصیت های اصلی رزیدنت اویل و محبوب ترین شخصیت زن مجموعه ی رزیدنت اویل است.او یکی از اعضای تیم B.S.A.A و عضو سابق تیم آلفای استارز و دوست و همکار صمیمی ردفیلد نیز می باشد.علت اهمیت نقش جیل هم این است که اولا او به همراه کریس در واقع آغازگر مجموعه ی رزیدنت اویل بوده اند و ثانیا اینکه جیل در چند بخش بسیار مهم از داستان رزیدنت اویل مثل واقعه ی عمارت و واقعه ی راکون سیتی حضور داشته است.جیل والنتاین در اصل دختر دیک والنتاین یکی از دزدان حرفه ای بوده که از جیل هم به عنوان دستیار در سرقت هایش استفاده می کرده است و جیل هم در همین حین در باز کردن انواع قفل ها مهارت زیادی پیدا کرد و در این کار استاد شد.تا اینکه او تصمیم گرفت که مسیر زندگی اش را تغییر دهد و گذشته اش را جبران کند.بنابراین به تیم Delta Force که نیروی ویژه ی امنیت شهر بود پیوست و در آنجا در خنثی کردن انواع بمب هم مهارت زیادی پیدا کرد.سپس هنگامی که اعضای خبره ی هر تیم برای عضویت در تیم استارز انتخاب می شدند جیل هم وارد یکی از دو زیر شاخه ی تیم استارز به نام تیم آلفا شد و در آنجا بود که بین او و یکی دیگر از اعضای این تیم به نام کریس ردفیلد رابطه ای عاطفی ایجاد شد.

در رزیدنت اویل ۱ جیل به عنوان یکی از دو قهرمان اصلی بازی در کنار کریس ردفیلد حضور داشت.در این بازی جیل به همراه سایر اعضای تیم آلفا برای پیدا کردن تیم گمشده ی براوو و در تاریخ 24 جولای سال 1998 به سمت کوه های آرکلی حرکت کردند.و در آنجا در پی فرار از دست سگ های وحشی به یک عمارت بزرگ رسیدند.و در آنجا متوجه شدند که آن عمارت پر از انسان های خون آشام (زامبی) است.سپس جیل و کریس پی به فعالیت های غیر قانونی شرکت آمبرلا در یک آزمایشگاه مخفی در زیر آن عمارت بردند.و فهمیدند که فرمانده ی تیمشان آلبرت وسکر هم در واقع جاسوس آمبرلا بوده است.سرانجام پس از فرار از عمارت و انفجار آنجا کریس و دیگر اعضای تیم استارز برای پیگیری فعالیت های آمبرلا به سمت شعبه ی اصلی آمبرلا در پاریس حرکت کردند.ولی جیل همراه آنها نرفت و تصمیم گرفت که در راکون سیتی بماند.جیل به عنوان قهرمان اصلی در رزیدنت اویل ۳ هم حضور داشت.داستان این بازی ۲ ماه پس از وقایع رزیدنت اویل ۱ اتفاق می افتد.در رزیدنت اویل ۳ جیل در روز 28 سپتامبر تصمیم می گیرد که از راکون سیتی فرار کرده و جان خود را نجات دهد.این در حالی است که آمبرلا هیولایی بسیار قدرتمند و جان سخت و فوق تصور به نام نمسیس (به معنای الهه ی انتقام جویی ) را ساخته و آن را برای نابود کردن تمام اعضای تیم استارز برنامه ریزی کرده است.از طرف دیگر جیل با سه نفر از اعضای گارد آمبرلا روبرو می شود: کارلوس الیورا، نیکلای جینواف و میخاییل ویکتور.آمبرلا این افراد را به راکون سیتی اعزام کرده است تا بازمانده های داخل شهر را پیدا کنند و نجات دهند.در طول بازی میخاییل جان خود را برای نجات دادن جیل و کارلوس از دست نمسیس فدا می کند.نیکلای هم در انتها خیانتکار از آب درمی آید و در واقع از طرف آمبرلا دستور داشته است که بازمانده های داخل شهر و سربازان زیر دست را بکشد و تمام مدارک مربوط به آمبرلا را نابود کند. نیکلای بسته به انتخاب های شما در طول بازی می تواند کشته شود یا زنده بماند و فرار کند.سرانجام جیل و کارلوس موفق می شوند که با کمک دوست و همکار جیل یعنی بری برتون و با استفاده از یک هلیکوپتر از شهر فرار کنند.درست چند ثانیه پیش از اینکه شهر به دستور رئیس جمهور با بمب هسته ای منفجر شود.

جیل در بازی ماجراهای آمبرلا هم در مراحل مربوط به رزیدنت اویل ۱ و ۳ حضور داشت.به اضافه ی یک مرحله ی جدید که داستان آن در سال ۲۰۰۳ اتفاق می افتد.در این مرحله جیل به همراه کریس به شعبه ی دیگر آمبرلا در روسیه حمله می کنند و شرکت آمبرلا را به طور کامل نابود می سازند.آخرین حضور جیل هم در رزیدنت اویل ۵ می باشد.در داستان این بازی در سال ۲۰۰۶ جیل و کریس که اکنون عضو تیم دیگری به نام B.S.A.A. هستند برای دستگیر کردن ازول ای اسپنسر رئیس کل آمبرلا و پرسیدن محل وسکر از او به منزل شخصی او می روند.و در آنجا می بینند که آلبرت وسکر فرمانده ی خیانتکار تیم آلفا اسپنسر را کشته است.آنها به سمت وسکر تیراندازی می کنند.ولی گلوله به او کارساز نیست.سپس جیل برای نجات جان کریس خود را روی وسکر می اندازد و هردو با هم از پنجره به پایین پرت شده.به داخل پرتگاه سقوط می کنند و کریس گمان می کند که جیل کشته شده است. سه سال بعد یعنی در سال 2009 که کریس و همکار جدیدش شوا آلومار برای ماموریتی به آفریقا سفر می کنند هنگام روبرو شدن با یک قاچاقچی سلاحهای میکروبی به نام ریکاردو آیروینگ آنها با یک فرد مرموز و نقابدار مواجه می شوند که همراه آیروینگ بود.بعدها آنها متوجه می شوند که این فرد نقابدار در واقع همان جیل بوده است که از آن حادثه جان سالم به در برده و وسکر با استفاده از باقیمانده ی ویروس T که از سال 1998 به صورت غیر فعال در بدن او باقی مانده بوده (همان ویروسی که در رزیدنت اویل 3 و توسط نمسیس وارد بدن او شده بود.) و همچنین با بهره گیری از ماده ای به نام P30 مغز او را تحت کنترل خودش درآورده است. آنها بالاخره موفق می شوند که جواهری که به سینه ی جیل متصل شده بوده و در واقع تقویت کننده ی P30 بوده است را از بدن جیل جدا کرده و او را به حالت عادی اش برگرداند.سپس جیل به کریس و شوا می پیوندد و سرانجام کریس و شوا موفق می شوند که به کمک جیل وسکر را نابود کنند.جیل در مینی گیم های رزیدنت اویل 5 هم به عنوان بازیکن حضور دارد.(برای آگاهی از داستان کامل رزیدنت اویل 5 به بخش داستان رزیدنت اویل 5 مراجعه کنید.)


نکات:1 -جیل در سال 2003 توسط هیئت داوران جزو یکی از 10 شخصیت زن برتر بازی های رایانه ای و به عنوان هفتمین نفر انتخاب شد.2 -جیل تنها شخصیت رزیدنت اویل است که به جز رزیدنت اویل در بسیاری دیگر از بازی هایی که شرکت کاپکوم ساخته است هم حضور دارد.3 -جیل در کار با پیانو هم مثل باز کردن قفل ها و خنثی کردن بمب ها بسیار ماهر است.
 
  • Like
Reactions: fosil
وضعیت
گفتگو بسته شده و امکان ارسال پاسخ وجود ندارد.

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or