چند سالته و از چند سالگی شروع کردی به تنهایی فیلم و سریال نگاه کردن؟نمیدونم چرا اخیرا اونقدر بیحوصله شدم هیچ فیلمی و سریالی رو از اول تا آخر خوب نگاه نمیکنم؛ همش اسکیپ و یه فیلم دو ساعتی تو 10-20 دقیقه خلاصه میشه و تمام.
چند سالته و از چند سالگی شروع کردی به تنهایی فیلم و سریال نگاه کردن؟نمیدونم چرا اخیرا اونقدر بیحوصله شدم هیچ فیلمی و سریالی رو از اول تا آخر خوب نگاه نمیکنم؛ همش اسکیپ و یه فیلم دو ساعتی تو 10-20 دقیقه خلاصه میشه و تمام.
هالیوود سالهاست که داره پسرفت میکنه. برای همینه که من فقط و فقط فیلم کلاسیک میبینم. اون روزها که مردها مرد بودن و ساعت 5 برمیگشتن خونه و زنشون با یک گیلاس مارتینی منتظرشون بود، نه این دوره زمونه که همه ی مردها یا ریپیستن یا اس جی دابلیو! از وقتی این مو نارنجی اومده همه چیز تبدیل شده به یک کالبد بیجان! امیدوارم روزهای خوب دوباره برگردن.منم جدیدا اینطوری شدم به نظرم به عوامل زیر بستگی داره
1 موج نا امیدی و بی حوصلگی جامعه که چند وقت اخیر به شدت زیاد شده
2 پر مشغلگی مثل کار و تفریحات دیگه و درگیری های فکردی
3 زیاد فیلم دیدن که باعث شده دیگه هر فیلمی به دهنمون مزه نده و اکثرا تا ته فیلم رو بخونیم و اشتیاق زیادی از دیدنشون نداشته باشیم
4 و در اخرم پسرفت محسوس هالیوود
24 و همیشه تنها میبینم چون فکر نکنم حتی خونه اینارو بشینن نگاه کننچند سالته و از چند سالگی شروع کردی به تنهایی فیلم و سریال نگاه کردن؟
ببین من خودم جدیدا نمیتونم یه فیلم رو یه کله ببینم، هر شب سعی میکنم 20-40 دقیقشو ببینم24 و همیشه تنها میبینم چون فکر نکنم حتی خونه اینارو بشینن نگاه کنن
بعضی فیلم و سریال هارو بارها و بارها دیدم ولی الان دیگه کمتر پیش میاد، خیلی کم که یه فیلم رو از اول تا آخر مثل آدم نگاه کنم ! اخیرا جک رایان رو یکم درست و حسابی نگاه کردم !
ببین من خودم جدیدا نمیتونم یه فیلم رو یه کله ببینم، هر شب سعی میکنم 20-40 دقیقشو ببینم
شما هم همین کار رو بکن بهتره بنظر من
اینا در حد همون اسم هستن یا واقعا قراره ساخته بشن؟ چون کلا WB عادت داره تایید کنه فقطشایعه: سه گانه شخصیت معروف دنیای دی سی، یعنی هارلی کویین با هنرنمایی بانو مارگو رابی در دست ساخت است و همان طور که در تصویر بالا مشاهده می کنید، عنوان سه قسمت این سه گانه بدین صورت بالا خواهد بود.
اینا در حد همون اسم هستن یا واقعا قراره ساخته بشن؟ چون کلا WB عادت داره تایید کنه فقط
سلام
چیزی که میخوام بگم، در نگاه اول خیلی افراطی به نظر میرسه اما وقتی بیشتر به دور و اطرافت نگاه کنی، میفهمی همهی اینها صادقه.
یک زمانی بود که خودم رو موظف میدونستم به عنوان یک دانشجوی ادبیات، سالی +50تا فیلم ببینم و 40تایی کتاب هم بخونم. البته این روتین کتابخوانی حفظ شد ولی در مورد سینما یک چیز آزارم میداد. بعد گذشت سه سال و تماشای نزدیک به 160فیلم، دچار ملال عجیبی شدم. خیلی ساده، همه چیز فیلمها، اعم از پلات داستانی تا جلوههای بصری، تکراری و دسته دو به نظر میرسید. انگار که جهان سینما در حال تکرار خودشه. رفتهرفته فهمیدم که کلاً وجه آشکار دنیای امروزی همینه، این که همه چیز «تکرار جاودانهی چیزهای جدید است.»، این رو والتر بنیامین میگه. این بیحوصلگی و دلزدگی میاره چون چیز جالبی دیگه پیدا نمیکنی توی فیلمها. همه چیز قبلاً گفته شده و همهی ایدهها استفاده شدهاند. مشکل اینجاست الان همه میخوان «جالب» باشند و جلبِ توجه کنند ولی کسی نمیخواد «عمیق» باشه و با ایدههای اورجینال به ما بگه طور دیگهای به مسائل نگاه کنیم. این اصغر فرهادیه که جامعهشناسی شخصی خودش رو داره نسبت به مسائل ولی از اون طرف 10تا کارگردان دیگه میخوان از دیدگاه اون تغذیه کنند.
مورد دیگه، قانون استرجن گفته میشه. اینکه اکثریت هر چیزی مزخرفه. اکثریت فیلمها سرگرمکننده نیستند چه برسه به عمیق. اکثریت بازیها، اکثریت سریالها، اکثریت کتابها، اکثریت افکارمون، اکثریت آدمهایی که میشناسیم (نه رابطه، در حد آشنایی)، اکثریت همهی اینها مزخرفه. وقتی سنت بره بالا و وقتی کَتِگوری شخصی خودت رو پیدا کنی، ترجیح میدی وقتت رو با اون 10درصد بگذرونی. مثلا تو سال 10تا فیلم ببینی ولی چندبار ببینی، روشون فکر کنی و کتاب بخونی در موردشون. چند وقت پیش فیلم کلمبوس ساختهی کوگونادا رو دیدم و باعث شد که کتاب فلسفهی ملالِ اسونسن و «تمدن و ملالتهای آن» فروید رو بخونم و دوباره به فیلم برگشتم و احساس کردم یک فیلم دیگهست. از وقت گذروندن پای آثار ایستوود و اسپیلبرگ خیلی بهتر بود.
مورد آخر، معمولاً تو دورهی نوجوانی چون سینما یک کشفِ تازهست برای ما، پای آشغالهاش هم مینشینیم. سن که میره بالاتر، هر کدوم از ماها (اگه بادغدغه باشیم البته) به معنا و تعریف شخصی میرسیم و بیشتر پِی دغدغهها توی فیلمها میگردیم. فیلمهای آنتونیونی برای من خیلی مهماند ولی از اونور هیچوقت نزدیک جهانشناسی ژان-لوک گدار نمیرم. تو دنبال چه دغدغه ای هستی؟
در کل الان اگه خودت رو تو موقعیتهای بالا دیدی، پیشنهاد میدم که همون سالی چندتا فیلم رو ببینی اما مطابق باشه با خودت و سوالهات.
پ.ن: صد البته که حرفهام هم در مورد افرادیه که سینما رو برای سرگرمی و وقتکشی نمیخوان.
این خوبه که هرچیزی رو نبینیسلام
چیزی که میخوام بگم، در نگاه اول خیلی افراطی به نظر میرسه اما وقتی بیشتر به دور و اطرافت نگاه کنی، میفهمی همهی اینها صادقه.
یک زمانی بود که خودم رو موظف میدونستم به عنوان یک دانشجوی ادبیات، سالی +50تا فیلم ببینم و 40تایی کتاب هم بخونم. البته این روتین کتابخوانی حفظ شد ولی در مورد سینما یک چیز آزارم میداد. بعد گذشت سه سال و تماشای نزدیک به 160فیلم، دچار ملال عجیبی شدم. خیلی ساده، همه چیز فیلمها، اعم از پلات داستانی تا جلوههای بصری، تکراری و دسته دو به نظر میرسید. انگار که جهان سینما در حال تکرار خودشه. رفتهرفته فهمیدم که کلاً وجه آشکار دنیای امروزی همینه، این که همه چیز «تکرار جاودانهی چیزهای جدید است.»، این رو والتر بنیامین میگه. این بیحوصلگی و دلزدگی میاره چون چیز جالبی دیگه پیدا نمیکنی توی فیلمها. همه چیز قبلاً گفته شده و همهی ایدهها استفاده شدهاند. مشکل اینجاست الان همه میخوان «جالب» باشند و جلبِ توجه کنند ولی کسی نمیخواد «عمیق» باشه و با ایدههای اورجینال به ما بگه طور دیگهای به مسائل نگاه کنیم. این اصغر فرهادیه که جامعهشناسی شخصی خودش رو داره نسبت به مسائل ولی از اون طرف 10تا کارگردان دیگه میخوان از دیدگاه اون تغذیه کنند.
مورد دیگه، قانون استرجن گفته میشه. اینکه اکثریت هر چیزی مزخرفه. اکثریت فیلمها سرگرمکننده نیستند چه برسه به عمیق. اکثریت بازیها، اکثریت سریالها، اکثریت کتابها، اکثریت افکارمون، اکثریت آدمهایی که میشناسیم (نه رابطه، در حد آشنایی)، اکثریت همهی اینها مزخرفه. وقتی سنت بره بالا و وقتی کَتِگوری شخصی خودت رو پیدا کنی، ترجیح میدی وقتت رو با اون 10درصد بگذرونی. مثلا تو سال 10تا فیلم ببینی ولی چندبار ببینی، روشون فکر کنی و کتاب بخونی در موردشون. چند وقت پیش فیلم کلمبوس ساختهی کوگونادا رو دیدم و باعث شد که کتاب فلسفهی ملالِ اسونسن و «تمدن و ملالتهای آن» فروید رو بخونم و دوباره به فیلم برگشتم و احساس کردم یک فیلم دیگهست. از وقت گذروندن پای آثار ایستوود و اسپیلبرگ خیلی بهتر بود.
مورد آخر، معمولاً تو دورهی نوجوانی چون سینما یک کشفِ تازهست برای ما، پای آشغالهاش هم مینشینیم. سن که میره بالاتر، هر کدوم از ماها (اگه بادغدغه باشیم البته) به معنا و تعریف شخصی میرسیم و بیشتر پِی دغدغهها توی فیلمها میگردیم. فیلمهای آنتونیونی برای من خیلی مهماند ولی از اونور هیچوقت نزدیک جهانشناسی ژان-لوک گدار نمیرم. تو دنبال چه دغدغه ای هستی؟
در کل الان اگه خودت رو تو موقعیتهای بالا دیدی، پیشنهاد میدم که همون سالی چندتا فیلم رو ببینی اما مطابق باشه با خودت و سوالهات.
پ.ن: صد البته که حرفهام هم در مورد افرادیه که سینما رو برای سرگرمی و وقتکشی نمیخوان.
5 و 6 و 3 داستانشون بهم ربط داره بقیه تقریبا مستقل ـه داستانشون ولی خوب اگه میخوای ارتباط شخصیتا رو کامل بفهمی باید از همون اول ببینیشسلام.
سری Mission Impossible باید از اول دید یا هر فیلمش جداست و ربطی به هم ندارن؟