Guns, Gore & Cannoli 2 | PC

Guns, Gore & Cannoli 2

y80f_8ab9552a425d18720e1b63cb4962e8d9.png


Developer : Crazy Monkey Studios
Publisher: Crazy Monkey Studios
Release Date: 2 Mar, 2018
Platforms: PC - PS4- Nintendo swich- Xbox One
سال 2015 یک بازی بی سر وصدا وارد بازار شد که یک جورایی سبک فراموش شده و خاک گرفته Run & Gun رو گرد گیری کرد ( به عنوان استوره های این سبک می توان از Contra وMetal slug یاد کرد )

:Excited:و اینک شماره دوم که از مدت ها پیش در حال ساخت بود تا دو هفته دیگه وارد بازار میشه....:Excited:
اسم بازی آرایه ادبی ایهام داره توضیحاتی درباره اسم بازی بدم بد نیست شاید سوال اومد...اسم کاراکتر اصلی بازی Vinnie Cannoli هست. کانولی یک جور شیرینی ایتالیاییه مخصوص منطقه سیسیلی ها شبیه پیراشکی کرمدار خودمون ولی لوله ای هستش....دلیل این اسم هم اینه که تنها چیزی که عمر شما رو افزایش میده و سرپا نگه میداره همینه توی بازی و هر بار که از اینها بخورید جمله ! THATS SOME GOOD CANNOLI رو از زبون وینی کانولی میشنوید...البته اینها مربوط به شماره یکه .. تو این شماره هنوز مشخص نیست بعد از خوردن چه عکس العملی انجام میده فقط میتونم امیدوارم باشم که باد گلو یا خدای ناکرده کار دیگه ای نکنه که بی احترامی به مخاطب تلقی بشه....

zz5f_ss_ac2f1912b06eb33e71e8acd1ed71897c5eb43aa9_600x338.jpg


اتفاقات بازی در سال 1944 همزمان با جنگ جهانی دوم رخ میده , بعد از 15 سال از واقعه شبه راکون سیتی و زنده موندن وینی , اینبار پای یک خصومت شخصی وسط هست و کسی باعث دشمن شدن دوستان قدیمی با وینی شده ...دژبان ها هم دنبال وینی هستند تا ببرنش سربازی ...زامبی ها هم برمیگردند و....و اینبار میتونید به لیست دشمنان تون علاوه بر گانگسترها و زامبی ها , نازی ها رو هم اضافه کنید...

برای آشنایی با جو بازی بهتره چندتا ویدئو ببینید ولی اگه روی حجم ترافیکتون حساس تشریف دارید بازی ترکیبی هست از مافیا , رزیدنت اویل , متال اسلاگ ودیک تریسی ( فحش نیست اسم یک بازی قدیمی روی مگادرایو هست که از روی فیلمی به همین نام ساخته شده که شخصیت اولش یک پلیسه با بارونی و کلاه زرد رنگ و حال و هوای مافیایی)

ldl0_ss_643d546d6e4ab3ba6264489be1c2aede32a43b9c_600x338.jpg

از تغییرات صورت گرفته در بازی میشه به
  • گسترده شدن محیط های بازی و در نتیجه دور تر شدن دوربین از کاراکتر اصلی و همینطور شلوغ تر شدن محیط ...
  • امکان تیراندازی 360 درجه , بدست گرفتن دو اسلحه همزمان , بدست گرفتن چوب بیسبال و اره برقی
  • تخریب پذیری بیشتر امکان تعامل با محیط برای از بین بردن دشمنان مثل انداختن کولر ها و هواکش ها روی دشمنان
  • اضافه شدن پرش دوبل و رول کردن (غلتیدن روی زمین)
  • برداشته شدن خط نوار سلامتی و هود بازی از بالای صفحه و قرار دادن آن بر روی سر کاراکتر
  • طراحی دشمنان جدید مثل زامبی های غول پیکر و یا سایبورگ ها
  • باس فایت های بیشتر واضافه شدن CO UP Online ....اشاره کرد....

بی صبرانه منتظر بازی هستم ,شما هم باشید لطفا ..اطلاعات فقط از روی دوتا ویدئو رسمی بازی و چند تا ویدئو گیمپلی از نمایشگاه هاست با اطلاعات بیشتر سعی میکنم این پست رو آپدیت کنم ...

 
آخرین ویرایش:
Guns, Gore & Cannoli

o07l_guns_gore_cannoli_icon_by_andonovmarko-d8rniop.png


شماره یک در سال 1925 در شهر Thugtown رخ میده شهری که به خاطر شیوع زامبی زدگی قرنطینه شده و ارتش راه ها رو بسته .. دعوا بر سر توزیع الکل توسط گروهای مافیایی برقراره ( این اتفاق واقعی هست و باعث قدرت گرفتن گروه های مافیایی تو آمریکا شده از سال 1920 به بعد , بعد از به تصویب رسیدن قانون منع فروش الکل که تو بازی روزنامه ها زامبی شدن رو انداختند گردن دعواهای الکلی گروه های مافیایی) …وینی برای پیدا کردن یک آقایی به نام فرانکی از طرف رییس بلوچیو که به طور کاملا اتفاقی شبیه دون کرلئونه هست به اون شهر فرستاده میشه.. وقتی به شهر میرسید صحنه خورده شدن کاپیتان کشتی و خدمه از طریق بلند گوهای کشتی به سمع شما میرسه ...ولی خوب چه میشه کرد بیزینسه دیگه و راه برگشتی نیست.....​

توی توضیحات پشت کاور بازی اومده :

Imagine The Godfather playing Metal Slug on the Night of the Living Dead

اسلحه های شما در بازی شامل پیستول با تیر بینهایت و شاتگان کوچولو و شاتگان گنده ,ریولور ,تامی گان, فلیم تروئر (شعله افکن ) نارنجک انداز ,بابابزرگ تامسون, اسلحه تسلایی و آرپی جی هست با تیرهای با نهایت...همچنین قابلیت پرتاب نارنجک و کوکتل مولوتوف رو هم دارید ....به علاوه بارونی و کلاه و یک تیپ مکش مرگ ما.....برای هدشات کردن, تیربارون کردن, ترکوندن و تیکه پاره کردن , سوزوندن و .....کلی زامبی ریزو درشت , موش های غول آسا , اعضای مافیای گروه رقیب و ارتشی که اجازه خروج به شما رو نمیده ...دیگه یک گیمر از خدا چی می خواد.....

گرافیک hand-drawn بازی بسیار زیبا و دلنشین کارشده ...مراحل بازی شامل محیط هایی مثل خیابون ها, لنگرگاه , بار , فاضلاب و ایستگاه پلیس و پشت بوم ها و پل اصلی شهر و ...اینها میشه...
کاراکترها کاریکاتوری , چیزی شبیه شکرستان خودمون هستند البته نه با اون دماغ های اگزجره و گاها ترسناک از نژاد ایرانی ...دماغاشون یخورده شسته رفته تره...

از موسیقی بازی هر چی تعریف کنم کمه...آهنگ های بازی شما رو میبره وسط یک مهمونی توی بار دهه 1930, شما فرض کنید حنابندون پسر وسطی دون سالیاری هست.....

فرصت خوبی هست که شماره یک رو دانلود کنید.البته گویا بازی مصداق بارز محتوای مجرمانه شناخته شده و صفحه استیمش هم فیل + تره ...با اینکه حضور هیچ خانمی در بازی احساس نمیشه یعنی از اول تا آخر مجلس سبیله سیاه هست که میبینید چند تا هم قهوه ای رنگ...جا داره همینجا از زحمات بی دریغ بچه های بنیاد ...ملی... بازی ...ها...تشکر کنم که شبانه روز در تلاشند تا بازی های بیشتری رو برای ما به لیست سیاه اضافه کنند .....دستتون درد نکنه .....یک لحظه ...تلفنم زنگ زد جواب بدم....بله بفرمایید....از کجا....بله ....بلــــــه....نخیر......بله....خدانگهدار.....از بنیاد ..بازی... ها بودند تماس گرفتند از تشکرم ..تشکر کردند...

کجا بودم ..آهان...حجم بازی حدود 1.7 GB هست . بازی همین تازگی ها هم برای سوییج عرضه شد...قابلیت بازی چند نفره (تا 4 نفر ) رو دارید ولی میتونید بدون گیم پد هم رو کیبورد دو نفره بازی کنید ..خوراک بازی با باباها (پدرها ) هست ...اگه دسته دارید که بهتر ....بازی کنید تا خاطرات روزهای خوش کلانتر و روبوکاب براتون زنده بشه...

اگه بازی رو تجربه نکردید هنوز دیر نشده پشیمون نخواهید شد اینو از یک گیمر پیر داشته باشید که چندتا لباس زیر و رو از شما بیشتر پاره کرده...

31z6_5.jpg

داداش داری اشتباه میزنی...

0maq_2.jpg

وینی در یکی از مکان های تفریحی جوانان قبل انقلاب....

x0ci_1.jpg

آخ آخ ...صاحبش اومد....

6glh_4.jpg

مثل اینکه تیر تو اسلحه جا نمیره ..همینکه بره...شاهد پیوند نوام...یث اون دو زامبی جوان هستیم...

td9f_6.jpg

وینی و دوستش بر فراز گاتام سیتی در حالی که گاز مترسک شهر رو آلوده کرده..
 
آخرین ویرایش:
اینجا چند تا از ساندترک های بازی رو میزارم امید است که مورد خشم و غضب مدیران اعظم قرار نگیرم...

Guns,_Gore_and_Cannoli_OST-Main_Title;_The_streets_of_Thugtown

Guns,_Gore_and_Cannoli_OST-Down_the_Styx

Guns,_Gore_and_Cannoli_OST-Bonnino's_Last_Tarantella

Guns,_Gore_and_Cannoli_OST-Round_the_Tip_Top_Alley

حالا که دارم این کار رو میکنم دو تا ساند ترک از شانتی رو هم رو هاردم داشتم , گذاشتم گفتم شاید به کار کسی اومد....

Shantae-_Half-Genie_Hero_OST-The_Sky_Bridge

Shantae_and_the_Pirate's_Curse_OST-We_Love_Burning_Town

میشه با آهنگ های سری بازی شانتی یک عروسی کامل رو از خواستگاری و شیرینی خورون بگیر تا خود عروسی و اون شب کذایی و پاتختیش , مدیریت کرد....پارسال که تازه shantae half genie hero اومده بود نزدیکای چهارشنبه سوری دیدم که ته یک کوچه ای رو بسته بودند و با آهنگ شانتی داشتند حرکات موزون از خودشون در میکردند....دیدم که میگما...
 
شماره ی یک که خیلی عالی بود. گرافیک خوب دوبعدی و گیم پلی جذاب. چند نفره هم میشد بازی کرد که بازی رو جذاب تر هم می کرد.


واقعا شماره یک عالی بود من 5 بار تمومش کردم ...حالا شماره دوم روند گیمپیلیش خیلی سریعتر و شلوغ تر شده و با اضافه شدن توپ و تانک بیشتر شبیه متال اسلاگ.. شماره دوم هم خیلی وقت بود در وضعیت coming soon به سر میبرد ..همین دیروز تاریخ خورد ...این خوشحال کننده ترین خبری بود که بعد از پشت سر گذاشتن یک ولنتاین ناموفق بهم رسید...تصمیم گرفتم یکبار دیگه شماره یک رو بازی کنم اونم رو درجه غیرممکن ...راستی به مناسبت عرضه بازی تا دو هفته دیگه میخوام برای خانواده کانولی درست کنم .... :D....

2ucr_812068_122.jpg


کانولی سیسیلی
 
  • Like
Reactions: ce7en44 and raya2

62ez_resident_evil_3_by_albertov-db3x6l3.png

رزیدنت اویل دو بعدی

تو خاطرات چارلز لوچیانو (لوچیانو خوش شانس ) اومده که...اون روز وینی بعد از دوهفته پیش ما اومده بودهمراه نوه پسریش و دختردوست همسایشون....پسره یخورده بی ادب بود ولی دختره خیلی مودب و زیبا...کاش من هم یک دختر مثل این داشتم..:-s....معلومه که این دختر بعدا آدم مهمی میشه....دست کردم تو جیبم 1 دلار درآوردم ...جلو رفتم تا اونو به دخترکوچولو بدم..ازش پرسیدم اسمت چیه عمو جون...دختره با صدای زیباش گفت : jill …..... jill valentine....

برگرفته از کتاب خاطرات پسرم لوچیانو...

من تازه فهمیدم که وینی کانولی پدر بزرگ لئون اس کندی بوده که قبلا تو گروه های مافیایی مشغول بود و بعدا توبه کرده و خودش رو تحویل داده , اینو میشه تو یکی از اینفوهایی که که تو رزیدنت 2 از اتاق البر وسکر تو ساختمون پلیس کشوی سمت چپ هست فهمید...بعدا چون لیون رو تو مدرسه بخاطر فامیلیش مسخره میکردند ( کانولی شد فامیلی آخه ...فرض کنید فامیلیتون نون خامه ای یا ناپلئونی بود چه حسی بهتون دست میداد...) برای همین بابای لئون با دوتا کپی از شناسنامه و رونوشت رفته ثبت احوال آریزونا و فامیلیشون رو از کانولی به اس کندی تغییر داده......

حالا اینا که شوخی بود ( خواهشا نریزید سرم به جرم نشر اکاذیب ناسزا بدید...) ولی اگه کپکام رزیدنت اویل دو بعدی می ساخت بد هم نبود.....:-?....

قبلا برای دریم کست یک Homebrewمانند بر پایه موتور شورش در شهر ساختند به نام beats of rage ...که کاراکتر های خیلی بازی ها رو مثل king of fighter و x men و....درونش استفاده کردند و بازی های غیر رسمی ساختند که یکی از این بازی ها هم Crisis Evil 1 & 2 بود , جیل و کریس و لئون و کلیر توش با زامبی ها و نمسیس و اینا بزن بزن میکردند ...سبک بازی beatem up بود...

 
آخرین ویرایش:
چرا باو. دختر کورلئونه بود! :p

dk14_gunu.jpg


Oh My God! اینو یادم رفته بود ....مال من از اینا نداشت ...خاک وچوک ...فکر کنم نسخه سانسور شده رو این همه سال بازی کردم....
اگه اشتباه نکنم این مربوط میشه به 13 تا اسکین و بخش versus mod ....فکر نمیکردم بچه های بنیاد این جاهای بازی ها رو هم ارزیابی کنند ...واقعا بنیاد ملی حواسش به همه چیز هست . !. !با این حساب شماره دوم هم میره کنار شماره اول, چون اگه آخرین ویدئو روبا دقت ببینید متوجه حضور دختر یک بنده خدای دیگه ای تو گروه مقاومت میشین....

qw70_ggc_skinsall.jpg
 
Oh My God! اینو یادم رفته بود ....مال من از اینا نداشت ...خاک وچوک ...فکر کنم نسخه سانسور شده رو این همه سال بازی کردم....
اگه اشتباه نکنم این مربوط میشه به 13 تا اسکین و بخش versus mod ....فکر نمیکردم بچه های بنیاد این جاهای بازی ها رو هم ارزیابی کنند ...واقعا بنیاد ملی حواسش به همه چیز هست . !. !با این حساب شماره دوم هم میره کنار شماره اول, چون اگه آخرین ویدئو روبا دقت ببینید متوجه حضور دختر یک بنده خدای دیگه ای تو گروه مقاومت میشین....

qw70_ggc_skinsall.jpg

آره, احتمالا بهمراه یکی از آپدیت های بازی, این بلوندی رو به بازی اضاف کردن. باید دوباره بازی رو از اول بری. :))

Guns.Gore.and.Cannoli.HD.v1.2.12
 
  • Like
Reactions: New Shredder
تصمیم گرفتم تا اومدن شماره دوم داستان شماره اول رو اینجا قرار بدم ...اگه بن نشم...استقبال بشه و خودم هم سقط نگردم به امید خدا ...در چند قسمت به داستان این بازی زیبا بپردازیم....اسپویلر هم نمی گذارم ..هر کی میخواد نخونه...

هشدار :

  • طبق قوانین مولفین و مصنفین هر گونه کپی برداری عیب نداره....

  • به دلیل بیماری ذهنی مزمن نویسنده ممکن است شاهد دخل و تصرف هایی در توصیفات و افکار شخصیت ها باشید ولی در کل به داستان اصلی صدمه ای نرسیده است...
Guns gore & cannoli Fanmade story

my4e_1.jpg

وینی کانولی غرق در حسرت روزهای رفته...

وینی کانولی ...روی تخت توی کابین کشتی دراز کشیده بود و داشت به ماموریتش که از طرف رییس بلوچیو بهش واگذار شده بود فکر میکرد....دیشب اصلا خوب نخوابیده بود..بخاطر صداهایی که از کابین بغلی می اومد....کابینی که یک تازه عروس و داماد ساکنش بودند و داشتند میرفتند ماه عسل...کشتی کم کم داشت به مقصد نزدیک میشد....

کاپیتان داشت توی بلنگو سفر خوشی رو آرزو میکرد که ناگهان صدای خورده شدن چیزی شبیه گوشت به گوش وینی رسید ... ویاد وخاطره کاپیتان گرامی شد....

یکباره صدای خرخر و آه و ناله به گوش وینی رسید از کابینش خارج شد و یکی از ملوانان رو دید که پشت به اون روی زمین نشسته همین که جلو رفت ملوان جوان سرش رو برگردوند...

وینی با خودش گفت.. یا مادر مقدس ...چرا این جوان اینگونه بسی زشت و کثیف و خونین است..او را چه شده است ....تو همین فکرا بود که ملوان برای گاز گرفتن به سمتش حمله کرد ...وینی با یک حرکت خودش رو عقب کشید و دست کرد توی بارونیش تا کلت 1911 ای رو که از یکی از همکلاسی های قدیمیش به نام توماس آنجلوزادگان که الان راننده تاکسی بود و تو خط راه آهن – شوش امپایر سیتی کار میکرد یادگاری گرفته بود , در بیاره ...ولی تفنگ سر جاش نبود ...
حالا چیکار باید میکرد ...دست کرد تو جیب شلوارش ...احساس کرد دستش خورد یه چیز کمی گرم و نرم...نه اون نمیتونست اسلحه باشه ...پس اسلحه لعنتی کجا بود ...زامبی داشت نزدیک و نزدیک تر میشد....یکباره یادش افتاد.. دست کرد تو اون یکی جیب بارونیش...اسلحه اونجا بود ...سریع درآورد و 2تا گلوله شلیک کرد به حساس ترین نقطه تمام مرد های دنیا.. ولی زامبی چیزیش نشد..وینی از تعجب خشکش زد چون این فن همیشه جواب میداد و اون به استفاده از این روش معروف بود...سریع دو تیر دیگه به شکمش و یک تیر به زانوش زد ولی فایده نداشت ..دیگه نمیدونست باید چیکار کنه ...زامبی داشت نزدیک تر میشد .. عقب عقب رفت ...ناگهان پاش رفت روی یکی از وسایل کنترل جمعیت که مربوط می شد به همون کابین بغلیه ... چیزی شبیه جوراب پلاستیکی که توش ماده ای چسبنده وجود داشت ومثل اینکه از شب قبل توی راهرو جا مونده بود ...در حالیکه وینی داشت میخورد زمین دستش روی ماشه رفت و تیری به سمت سرزامبی شلیک شد...سر زامبی مثل قاربوز متلاشی شد....وینی روش جدیدی پیدا کرده بود که حتی روی خانم ها هم جواب میداد....از اینجا بود که بعدا مردم فهمیدند که اگه یک وقتی با یک زامبی تو کوچه مواجه شدند به سرش شلیک کنند....

vvpe_2.jpg


این اون لحظه حساسه رویارویی با اولین زامبی تاریخه ...
چون جا نبود تو داستان یکی از زامبی ها رو به قرینه لفظی حذف کردم..

وینی از پله های کشتی بالا رفت و با دیدن صحنه ای که میدید ...فقط میتونست بگه ..هولی شت ..وات د فا....اول با خودش فکر کرد برگرده ولی اگه بر میگشت سرو کارش با آدمای رییس بلوچیو..شکنجه ... تخم مرغ های آبپز وشیشه نوشابه های کوچیک و چه بسا خانواده بود... (اگه سنتون قد نمیده باید عرض کنم خدمتتون که این یکی از روش های قدیمی شکنجه هست که در ساواک هم خیلی مورد استفاده قرار میگرفته ....اگه علاقه دارید میتونید خاطرات افراد شکنجه شده در قبل انقلاب رو بخونید....پیشنهاد خودم اینه که اگه سنتون کمه بیخیال بشید چون ممکنه تا آخر عمر از تخم مرغ و نوشابه بترسید و بدتون بیاد و خدایی ناکرده با کمبود ویتامین ها و مواد مغزی رو برو بشین...)

خب کجا بودم ...آهان ....پس وینی تصمیم گرفت که جلو بره و مرگ رو به ننگ ترجیح داد خورده شدن به دست زامبی ها بهتر بود از اینکه سر و کارش با مواد غذایی بیوفته...از کشتی به سمت بارانداز حرکت کرد ..دو تا زامبی به سمتش اومدند...خیالی نبود وینی تازه راه و چاه رو یاد گرفته بود ...دو تا تیر زد و مغز زامبی ها پاشید کف اسکله...وینی خیلی با این حرکت حال کرد و تصمیم گرفت برای این حرکت جدیدی که یاد گرفته بود یک اسم بزاره...یکمی فکر کرد و گفت اسمش رو میزارم دابل جامپ...نه.... Co-op...نه بابا... Modern Warfare.....نه اینکه خیلی ضایست... Crack چطوره..خوبه ها...نه ...شیطان هم میگرید...نه خیلی درازه...Box Shot. ...Head Shot.. آره همین خوبه هدشات .عالیه....(و اینگونه بود که....

وینی همینطوری جلو رفت اولی دومی سومی ....سی و هفتمی ...سی و هشتمی.....هفتاد و سومی....همینطوری زامبی ها رو هد شات میکرد و میرفت جلو...یک دفعه گوشه اسکله بغل جعبه ها یک چیزی نظرشو جلب کرد...یک اسلحه جدید...ایول از اینایی که اون یارو بازیگره بود تو ترمیناتور داشت...همون که رو موتور سوار بود و باهاش تیر میزد.....اسلحه رو برداشت.اسلحه خوش دستی بود حیف که دو تا تیر بیشتر نمی خورد....توجهش به زامبی که چند متر اونطرف تر داشت تو اینستا هشتگ میذاشت افتاد ..بالاخره باید این اسلحه رو جایی امتحان میکرد دیگه...جلو رفت و با کنجکاوی تمام شلیک کرد ...زامبی بیچاره 3 متر به عقب پرتاب شد در حالی قسمت حساس قبل از زامبی شدنش با بعد از زامبی شدنش متلاشی و مخلوط شده بود و قابل تفکیک نبود...خب مثل اینکه آزمایش اسلحه با موفقیت روبه رو شده بود...خداروشکر....

p3m7_4.jpg

هولی شت ...یا همون عمه نن.....
همینطور که داشت جلو میرفت صدای داد و فریاد و کمک خواستن یک نفر به گوشش رسید...نگاهی به سمت بالا کرد دید بالای یکی از کشتی هایی که اونجا پارک بود یک نفر آویزونه و زامبی ها زیرش جمع شدند و عن قریبه که...که دیگه....وینی خودش رو سریع به بالای کشتی رسوند...مرد میانسال گفت..ای جوانمرد... من 3 روزه دراین حالت بسر میبرم ...داداش جون مادرت اگه میتونی یک کاری بکن ..اجرت با...وینی با یک حرکت 9 تا زامبی رو از پا درآورد و طرف اومد پایین....گفت : داداش دمت گرم دیگه نمیتونستم دست به آبم رو نگه دارم ...خیلی لطف کردی ...من مسئول این لنگرگاه هستم...آخ آخ مثل اینکه داره میریزه ....من میرم دستشویی شما بیا پایین تو دفترم با هم یک چایی بزنیم وصحبت کنیم...و دوان دوان به سمت WC رهسپار گردید....

d2tw_4.jpg

نجات مردی که نیاز مبرم به رساندن دست هایش به آب داشت...
وینی هم از کشتی داشت می اومد بیرون که چشمش افتاد به ....یک تامی گان جلوی در کشتی ...اگه سه نفر تو اون ایالت توی کار با تامی گان اوستا بودند قطعا وینی جزو اونا نبود ولی سعی اش رو میکرد که تلاشش رو بکنه...تامی گان رو برداشت وهمینطور که مشغول وارسی اسلحه بود ...سایه یک شخص عظیم الجثه رو رو خودش حس کرد..سرش رو بالا آورد و گفت تو....
درست حدس زده بود ..شوثا کمانی بازیکن راگبی تیم کمباین سازی آریزونا...درست دقت کرد نه خدای من تو هم ..مگه ورزشکارا هم زامبی میشن...تو همین فکر بود که ...با یک تنه محکم طرف به سمت دیگه پرت شد...فریاد زد : ای مرد ورزشکار دوست نداری که به مادر مهربانت و خواهرهای عزیزت بی احترامی کنم آیا....شوثا چند قدم عقب رفت تا سرعت بگیره و با شونه هاش دوان دوان به سمت وینی حمله ور شد....وینی در حالی که فریاد یا ابرفرض به لب داشت...پا به فرار گذاشت...و خودش رو به بالای سکویی رسوند ...دست کرد تو جیبش ...تامی گان رو در اورد چشماش رو بست و زد روی رگبار...هشت ثانیه گذشت تیر های اسلحه تموم شده بود..وینی یواش چشماش رو باز کرد و زیرچشی نگاه کرد اثری از قهرمان نبود...آری درسته که پهلوانان نمیمیرند ولی این یکی مثل اینکه مرده بود....وینی به سمت در دفتر بارانداز راهی شد....
ادامه دارد......

sgjx_3.jpg

شورش در کشتی...
 
آخرین ویرایش:
قسمت دوم :

mmwi_5.jpg

آنچه گذشت.....توقع ندارید که 83 خط رو دوباره تایپ کنم...خودتون برید ببخونید تو پست قبلی هست..

وینی به پشت در دفتر رسید ..در زد..صدایی اومد مثل ..اهن..اهــــــن....من هنوز یکمقدار از کارم مونده ...شما بفرما تو...من هم الان میام....بی زحمت زیر کتری رو هم کم کن....وینی داخل شد...زیر کتری رو کم کرد...و توی دفتر یه دوری زد...جای دنجی بود ...و زیبا طراحی شده بود...چند تا تفنگ و شمشیر روی دیوار نصب شده بود...چند تا قاب عکس هم روی میز دیده میشد...وینی به سمت عکس ها رفت ...یکی از اونها رو برداشت و خوب نگاه کرد...توی تصویر خانواده آقای نگهبان بارانداز رو میشد دید...عکس به همراه همسر و دو تا دختراش انداخته بود...چهره معصوم یکی از دختر ها نظر وینی رو به خودش جلب کرد..بعد وینی یک نگاهی به سمت چپ و راست خودش انداخت و یک نگاهیی به پشت سرش ...بدون اینکه کسی متوجه بشه با یک حرکت سریع عکس رو گذاشت توی جیب بارونیش شاید به درد وقت هایی که تنهاست خورد....یکدفعه صدای کشیده شدن سیفون رو شنید و خودش رو جمع و جور کرد...

مسئول بارانداز بالاخره رضایت داده بود که از WC دربیاد...گفت: داداش خیلی خوش اومدی ..قدم رنجه کردی...و به سمت کتری که دیگه کاملا به جوش اومده بود رفت و با همون دستاش دو تا چایی ریخت...وینی یک نگاهی به چایی ها کرد و یک نگاهی به دست های مرد...و ترجیح داد که چایی نخوره...مرد گفت : خوب داداش من همه جوره مدیون شما هستم ..نگفتی برای چی اومدی اینجا...وین گفت که دنبال کسی هستم به اسم فرانکی ....مرد گفت : ژان کلود...وینی گفت نه ...Franki The Fly... مرد گفت حالا فهمیدم ...اون پسر همیشه درد سر درست میکنه ....آخرین خبری که ازش دارم اینه که بر و بچز سانی گرفته بودنش....وینی گفت : سانی....لئو...ن..ه....مرد گفت : نه داداش سانی ...همونی که...کلوپ داره....در ضمن ..استغفرالله... من زن و بچه دارم ...چی راجع به من فکر کردی...اون قاب عکس رو هم از جیبت دربیار ...این مکان مجهز به دوربین مدار بسته هست....وینی که دید خیلی ضایع شد...قاب عکس رو گذاشت روی میز...حالا برای موقع های تنهاییش باید فقط به قدرت تخیلش اکتفا میکرد...با شرمساری آدرس کلوپ رو گرفت و از دفتر زد بیرون....

توی راه چنتا زامبی دیگه رو نفله کرد ولی دیگه دل و دماغ سابق رو نداشت....همینطوری که داشت میرفت صدای ناهنجاری به گوشش خورد...صدای بادگلو بود آیا؟ ...جلوتر رفت...کم کم بوی بدی رو هم حس کرد...یک دفعه از توی تاریکی ...دخترکی پیش خدمت در حالی که هاله ای از گاز های سبز رنگ سمی از دهانش بیرون میداد به طرف وینی پرید..وینی با یک حرکت سر دختر رو نشونه گرفت و شلیک کرد...سر دخترک از بدنش جدا شد و گازهای بیشتری از قسمت جدا شده زد بیرون..وینی دید که بدن بدون سر دختر با سرعت بیشتری به سمتش میاد...پس ترجیح داد که فرار کنه.....وینی همینطور دوان دوان به از کوچه ای به کوچه دیگر میگریخت و بدن بدون سر هم بدنبالش...وینی فریاد زد : حاج خانم من که معذرت خواستم ...تورو خدا کوتاه بیا آبجی.. نفسم برید...ولی بدن از حرکت باز نمی ایستاد..وینی همینطور میدوید...تا رسید به یک کوچه بن بست...مثل اینکه دیگه آخر کار بود ...بدن بدون سر همینطور به وینی نزدیک تر میشد..وینی با خودش نذر کرد که اگر از این مهلکه جون سالم بدرببره ...5 دلار بندازه صندوق صدقات...تو همین فکرها بود که ...کم کم فشار گاز بدن بدون سر کم شدو نقش زمین گردید...وینی یک نفس عمیق راحتی کشید و به راهش ادامه داد....

fbpv_1.jpg

آبجی ایندفعه رو کوتاه بیا سر جدت....
وقتی برای ادای نذرش به صندوق صدقات سر کوچه رسید کنار صندوق چشمش افتاد به یک دیوار مهربانی...جلو رفت و گوشه دیوار چند تا نارنجک پیدا کرد با اینکه نیازی نداشت ولی با خودش گفت مفته بردارمشون...و خم شد تا نارنجک ها رو برداره که نوک عضلات تحتانیش خورد به ماشینی که اونجا پارک بود و صدای دزدگیر ماشین به آسمانها خواست...ناگهان چندین و چند زامبی از اطراف به سمت ماشین هجوم آوردن...وینی گرخید و به به سمت عقب رفت... حالا با این همه زامبی عشق آب مغز چیکار کنه.... که ناگهان روی صفحه نوشته ای ظاهر شد که برای پرتاب نارنج دکمه E روبفشارید لطفا....نویسنده دیوانه هم دکمه رو فشار داد و وینی یک نارنج به سمت تجمع اعتراض آمیز زامبی ها پرتاب کرد....بــــــــوم.....سکوت کل خیابون رو گرفت....

دیگه خسته شده بود و پاهاش توان راه رفتن نداشت...ولی باید به کلوپ میرسید و فرانکی رو میدید...دیگه چیزی نمونده...تو میتونی مرد ...به تخم مرغ های آبپزی فکر کن که...حتی تصورش هم لرزه به اندام وینی می انداخت...غرق در همین افکار بود که ...احساس کرد یک چیزی به سمتش پرتاب شد... کنار پاش بطری اسید شکسته شده ای رو دید که بخار سمی ازش بلند میشد...بلند داد زد ...بر پدرو ما....مردم آزار..لعن.......هنوز جمله اش تموم نشده بود که 2 تا بطری دیگه به سمتش پرتاب شد...پشت سطل زباله بزرگی که اونجا بود پناه گرفت..با دقت به اطراف نگاه کرد...که یک بادکنک قرمز رنگ توی آسمون نظرش رو جلب کرد...با خودش گفت : فهمیدم این یک تله هست ..من فیلم IT رو هفته پیش تو سینما دیدم...خودتی داداش...با دقت تر که نگاه کرد متوجه حضور یک مرد در مقیاس نانو زیر بادکنک شد که در آسمان معلق بود و یکی از پاهاش به نخ بادکنک بسته شده بود....یک فکر شیطانی از ذهن وینی گذشت و به بادکنک شلیک کرد...زامبی کوچک اندام با مغز از آسمان به زمین فرود آمد و ..شپلخ...جان به جان آفرین تسلیم کرد....

اون سمت خیابون تابلویی با نوشته کلوب با نور نئون چمک زن کاملا مشخص بود... آدرس رو که درست اومده بود ولی وینی تصور میکرد که جایی میره با چند تا دستگاه سونی وان و چند تلویزیون.که کودکان و جوانان مشغول بهره برداری از آنها و شادی و نشاط هستند.. یا نهایتا با یک ویدئو کلوب سر و کار داره.....ولی جایی که مقابلش ایستاده بود چیزی جز فساد و خاک برسری و تزلزل بنیان خانواده برای جامعه در پی نداشت...چیکار میتونست بکنه ..بیزینسه دیگه..به همراه تخم مرغ آبپز...پس توکل به خدا کرد و یک یالا بلند گفت و داخل شد...یــــــــــاآلله.......

هنوز پاشو داخل نگذاشته بود که سوزش عجیبی رو بر روی کمرش احساس کرد....صدای موسیقی خفنی به گوش میرسید...و وینی نمی تونست تمرکز کنه...دوباره پشتش سوخت...برگشت و دید که شلاقی داره به سمت صورتش میاد...خودش رو به عقب پرتاب کرد...یعنی کی میتونست باشه...هریسون فورد...نه اون آدم خوبیه اینجاها نمیاد...پس ...یکدفعه از توی رقص نور و دود ...بانویی زیبایی با شلاقی در دست جلوی وینی ظاهر شد....(تصحیح میکنم بانو قبلا زیبا بود الان که زامبی شده بطور کلی میکابش بهم ریخته و ..اه چندش...)...وینی با لحن تندی خطاب به خانمه گفت : مگه مرض داری ...زن بی تربیت هر.......(خواهشا برای اینکه درک بهتری از موقعیت دراماتیک صحنه داشته باشید دو حرف قبلی رو به دو حرف بعدی بچسبوبید..) ...زه.....و با شاتگان اون خانم رو به سزای اعمال زشتش در طول این سال ها رسانید....

g2ep_3.jpg

متاسفانه زیر نویس عکس قابل بخش نیست...
زامبی های مردی که اونجا حضور داشتند غیرتی شدند و به سمت وینی هجوم آوردند..وینی با ریولوری که از دفتر مسئول بارانداز کش رفته بود ( این تیکه رو به خاطر بد آموزی سانسور کردم...)دخل اون زامبی های هو..س با..ز ...رو آورد تا عبرتی باشه برای کسانی که سعی در تخریب بنیان محکم خانواده رو دارند....

وینی صدای صحبت کردن چند نفر رو پشت قسمت نوشیدنی های غیر مجاز شنید....وارد اونجا شد ...سلام کرد...شخصی که لباس صورتی به تن داشت ..گفت تو دیگه کی هستی...قیافت که شبیه ویتو اسکالتا هست ...داداشش نیستی....وینی گفت نه من وینی کانولی هستم ...یکدفعه همه زدند زیر خنده...وینی کلی خجالت کشید...مرد پیرهن صورتی با خنده گفت : خوب چی میخوای کانولی...وینی گفت :دنبال فرانکی هستم....اخم های مرد پیرهن صورتی تو هم رفت و به دو تا از گولاخ هایی که اونجا بودند آروم گفت : پاهاش رو بشکونید و برام بیارید....
ادامه دارد....

z6v5_2.jpg

تو دیگه کدوم ....هستی..؟ ویتو اسکالتا....
 
آخرین ویرایش:
قسمت سوم :

آنچه گذشت.....یه چیزی بهتون میگما ...خودتون بخونید دیگه.......

آقای پیرهن صورتی که تا اون موقع دل همه رو برده بود...به سمت انبار پشتی رفت....در همین حین صدای تیر اندازی و فحش و ناسزاهای خارج از درجه بندی سنی از سالن بلند شد....مرد پیرهن صورتی یا همون سانی وارد انبار شد و لامپ رو روشن کرد ...با صدای خشنی گفت : فرانکی خودت با زبون خوش بگو چکار کردی که این یارو شرخره دنبالته... وسط انبار چهره ای از توی تاریک و روشن مشخص بود ...فرانــــکی....که روی صندلی با طناب بسته شده بود و آثار شکنجه های روحی و روانی رو بدنش مشخص بود...در همین حین..صدای آنونس Finish Him.. ..از توی سالن به گوش سانی رسید و فهمید که آدمای بی مصرفش نتونستند کاری بکنند....ناگهان بعد از بر خواستن ندای Vinnie cannoli WINS.. در انبار شکسته شد و وینی با چهره ای عصبانی در حالی که قطره های خون از گوشه صورتش می چکید وارد انبار شد....

9ebm_1.jpg

Vinnei VS Sonny
سانی وقتی دید وینی همه افرادش رو کشته رو به وینی گفت : you got some balls you ..که تا اینجا اومدی.....

(برادر ها اینجا ترجمه اش رو خوب نفهمیدم ...نمیدونم میگه توپت دیگه اینجا نیوفته...یا اینجا بازی نکنید...یا اگه بیافته دفعه دیگه پارش میکنم....نمیدونم خودتون اینجا رو معنی کنید...)

ولی متاسفانه دیگه جلوتر نمی تونی بری مگه از ترینر استفاده کنی....حالا مقداری احترام گذاشتن رو یادت میدم....وینی هم برای اینکه کم نیاره گفت : your souls is mine….

بعد سانی دست کرد تو شلوارش و یک چیز خفن گنده..Huge...رو در آورد..یک ریولور مدل Ruger SP101 .22LR ...که داشتنش آرزوی هر گانگستری بود....وینی که دیگه بعد از انجام حرکات بروتالیتی هنوز هایپره...از هیچی نمیترسه...اینگونه با پخش موزیکی شاد نبردی خونین آغاز میشه...(صحنه نبرد رو میتونید از یوتیوب ببینید توصیفش در این مقال نمیگنجه...)

چند لحظه بعد

سانی در حالیکه زخمی روی زمین افتاده بود و وینی جلوش با ریولور ایستاده بود, به وینی گفت : خواهش میکنم به من رحم کن من یک زن عقدی با یک دختر دانشگاه آزادی دارم.....وین دستش رفت که ماشه رو بچکونه ...سانی داد زد...باشه ..یک لحظه صبر کن ...تازگیا هم با یک خانمی آشنا شدم...البته فقط در حد حرفه ها...اگه خدا بخواد قراره به طور موقتی و کاملا شرعی حمایت از اون رو هم به عهده بگیرم ...خواهش میکنم به اون رحم کن.....حوصله وینی از التماس های سانی سر رفته بود ...با خودش گفت چقدر ز+ر میزنه...عضلات انگشت اشاره اش رو سفت کرد و ..Shoot.. وینی تعجب کرد ...چون سانی از اونی که انتظار داشت بیشتر مغز تو کلش بود...

3y7l_2.jpg

از چیزی که فکر میکردم بیشتر مغز داشت..
نظر وینی به سمت فرانکی جلب شد به طرفش رفت و طناباشو باز کرد....پس فرانکی , فرانکی که میگن تویی..؟..؟.....من از طرف رییس بلوچیو اومدم تا تو رو از این جهنم ببرم به سوی بهشت...فرانکی با شنیدن اسم رییس بلوچیو..جا خورد و در حالی که داشت آب دهنشو قورت میداد ...گفت: حتما همینطوره...آیا فرانکی داشت چیزی رو مخفی میکرد.....

وینی در حالیکه داشت خون روی صورتش رو پاک میکرد دست کرد تو جیبش و یک پاکت کانولی درآورد...داداش بیا کانولی بزن ...خوشمزه هست...فرانکی یدونه کانولی برداشت و خورد و گفت واقعا THATS SOME GOOD CANNOLI ...چقدر خوشمزه بود..یکی دیگه بده..از کجا خریدی...وینی گفت :نخریدم که , داشتم می اومدم کنار سطل زباله افتاده بود چند تا هم موش دورش جمع شده بودند..منم برداشتمش....چهره فرانکی با شنیدن این کلمات درهم فرو رفت و احساس کرد بهتره دست از خوردن بکشه آخه شیرینی زیاد برای سلامتی خوب نیست...

نمیدونم رییس بلوچیو چرا اینهمه پول خرج کرده و فرستاده دنبال آدم ریقونه ای مثل تو...فرانکی بادی تو قبقبشش انداخت و گفت این کاملا واضحه..تنها راه خروج از شهر اون چیزیه که اونجاست Blimp
( از این هواپیما بالن دارها ..تو بتمن زیاد هست) و من تنها کسی هستم که میتونه این وسیله رو برونه...وینی گفت : یعنی میخوای بگی تو خلبانی...فرانکی : اوهوم...وینی: ولی بیشتر به قیافت می خوره تو شرکت تخلیه چاه کار کنی...حالا چجوری بریم اونجا...

j192_3.jpg

Balam...Blum...Blimp
فرانکی گفت تنها راه رسیدن به اونجا پل اصلی شهره که اون هم در محاصره ارتشه وکاملا بمب گذاری شده...اونها براشون فرقی نداره که تو زامبی باشی ..یا وینی کانولی..یا گوردون فریمن و یا حتی مستر چیف....البته اگه لارا کرافت بودی اونوقت قضیه فرق میکرد.....
وینی گفت خیالی نیست ما اسلحه داریم فرانکی : خب آی کیو اونها هم دارند....
وینی گفت : حالا هر چی ..راه بیوفت نکبت...
خلاصه وینی و فرانکی تصمیم گرفتند زوج خودشون رو تشکیل بدند و به هر قیمتی شده از پل عبور کنند...درراه پل اون دو نفر با نشون دادن رشادت های فراوان از خودشون حماسه ها آفریدند....تا اینکه رسیدند به یک جایی که زامبی ها از پشت و جلو اونها رو در حلقه محاصره خودشون درآوردند...
یک دفعه صدای آهنگ ای قشنگ تر از پریا تنها تو کوچه.... در فضا طنین انداز شد...فرانکی با تعجب گفت: این صدا از کجا میاد...وینی گفت نگران نباش صدای زنگ موبایل منه....فرانکی گفت چیکار داری میکنی ..نکنه میخوای جواب بدی ...وینی گفت تماس از ژاپنه از طرف یکی از همتا هام تو مافیای ژاپن یاکوزا...این زاپنی ها خیلی مبادی آدابند اگر جواب ندم بهش برمیخوره...فرانکی گفت : وات د فاز یا سیدی.....زامبی ها اینجا دارند مارو گازگازی میکنند اونوقت تو به فکر آداب معاشرتی...وینی گفت : زیاد طول نمی کشه بهش می گم پشت خطی دارم و زود قطع میکنم تو فقط منو پوشش بده....الو..تاچیبانا ...سلام.....کیف حالک یا اخی......خانوم بچه ها چطورن....تاکشی کوچولو رو از طرف من ببوس.....مراسم بزرگداشت ویلیام آدامز....نه نمیتونم بیام متاسفانه...گفتی لرد نوبوناگا هم میاد ....حیف شد تو ماموریتم داداش.....آره......باشه چشم.....حتما حتما....سلام برسون....سایونارا.....فرانکی گفت: خوب دیگه تموم شد چرا هنوز داری به گوشی نگاه میکنی....وینی گفت : می خوام ببینم هزینه تماس همراه اول با همراه اول چقدر تخفیف خورد.....فرانکی مشتی محکم به سر خودش کوبید....
وینی چون نتونسته بود به مراسم یادبود ویلیام آدامز برسه...خیلی خشمگین شد.. کپسول های گازی رو به پشتش بست و با اسلحه شعله افکنی که تو راه پیدا کرده بود افتاد به جون زامبی ها..حسابی بوی کباب بلند شد....

6eyr_4.jpg

چه میکنه این وینی کانولی...
خیابون های اطراف پل کاملا سنگر بندی شده بود و صدای آهنگ های انقلابی کل فضا رو پر کرده بود...چشمتون روز بد نبینه زامبی بود که از در و دیوار میبارید ولی وینی و فرانکی پشت به پشت هم اونها رو داغون می کردند و پیش میرفتند....رفتند و رفتند تا رسیدند به پل اونجا ارتشی ها بهشون اخطار دادند که برگردید و خورده بشید وگرنه یک تیر خالی میکنه تو کله...وینی و فرانکی که کله خراب تر از اینها بودند روی ارتش رگبار بستند و نبرد سهمگینی در حد شماره اول ندای وظیفه اونجا که روی پله , بعد شما باید دفاع کنید درگرفت...صدای گلوله و بوی باروت و خون بود که توی هوا پیچیده بود...و قهرمان های قصه ما همینطور روی پل پیشروی میکردند و از کشته ها پشته می ساختند ...وینی که تازه آر پی جی دستش رسیده بود عین این خوره های ندید بدید تا میتونست از خودش راکت در کرد تا اینکه دیگه سربازی به طور محسوس در این دنیا وجود نداشت ...

4h2_5.jpg

call of duty gang wars
فرانکی گفت دمت گرم داداش ...حالا برو از پله ها بالا و اون دستگیره رو بکش تا پل بیاد پایین و از دریاچه عبور کنیم..وینی هم خوش خیال رفت بالا و دستگیره رو کشید...یکدفعه از او بالا دید که فرانکی داره از روی پل میدوه در حالی که فتیله دینامیت های بسته شده رو روشن کرده....وینی داد زد ...فرانکی اوهوی...نامرد....پس چی شد آرمان های ما .....فرانکی داد زد: شرمنده داداش...مسیرم به شما نمیخوره... سلام منو به لوسیفر برسون.....وینی داد زد: مگه دستم بهت نرسه......خا.......بـــــــــــــــــــــــــــوق. ....ما.....بوق.....

2yu4_6.jpg

فرانکی اگه دستم بهت برسه...:Angry:.....:Censored:.....​

x6c0_7.jpg

یکدفعه با صدای انفجاری مهیب کل پل فرو ریخت....برای چند لحظه تاریکی و صدای سوت کشیدن گوش همه تصویر رو فروگرفت....وینی چشماش رو باز کرد و دید یک نفر دستش رو به سمت اون دراز کرده و فریاد میزنه...بلند شو سرباز....وینی به زحمت بلند شد...و گفت شما کی هستید...مرد غریبه گفت من کاپتان جان پرایس هستم و چون شما خوب به ندای وظیفتون پاسخ دادید ...بعد از ظهری کاری نداشتم گفتم بیام پشت صحنه بازی شما یه بازدیدی بکنم....بازی ما رو همین استدیو بغلی می سازند خوشحال میشیم ببیایین...وینی گفت : دست شما درد نکنه ...چشم حتما ...ممنون...در همین اثنا یک پیامک برای جان پرایس اومد ... MacTavish هست برام جوک فرستاده..ولی با خوندنش عصبانی شد و رفت ...مثل اینکه مک تاویش جوک بدی فرستاده بود...

kr1s_8.jpg


...نــــــــه....خدایا عروسم رو بیوه نکن....آآآاااااا...ه..ه....ه....
وینی که کم کم حالش جا اومده بود از دور متوجه سوراخ خروجی فاضلاب شد که به دریاچه میریخت ..این تنها راهی بود که میشد از اون وضعیت دراومد درسته که اصول اولیه بهداشتی در این مسیر رعایت نشده بود ولی این تصمیمی بود که کارگردان بازی گرفته بود و نمیشد کاریش کرد...وینی به هر زحمتی بود خودش رو به مجرای خروجی فاضلاب رسوند..همینکه پاشو تو فاضلاب گذاشت حس کرد که سایه چهار نفر با هیکل های درشت از مقابلش رد شد...

عجب جای کثیفی بود معلوم نبود مردم شهر چه چیزی میخورند که اینجور می.....تو همین فکرها بود که صدای جیس جیسی رو از پشت سرش شنید...تا برگشت دو تا موش جهش یافته به اندازه یک انسان رو در مقابل خودش دید...معطلش نکرد با شاتگانی که به دست داشت 8 گلوله به سمتشون شلیک کرد...هنوز دود اسلحه اش محو نشده بود که دید یاخدا سیل عظیمی از جمعیت موش های دراز و کوتاه به سمتش حمله ور شدند... دست کرد تو کمربندش و 4 نارنجک درآورد و اونها رو با بند کفشش به هم بستو به سمت موش ها پرتاب کرد...از اونجا که وینی تو مدرسه همیشه تجدید میآورد یادش نبود که تو فاضلاب که سرشار از بیوگازه نباید از این کارها کرد....به همین دلیل انفجار مهیبی روی داد و وینی محکم به سمت دیوار پرت شد....دیگه نفهمید چی شد....

jjhl_9.jpg

مدتی گذشت...کم کم وینی داشت به هوش می اومد که حضور یک نفر رو بالای سرش حس کرد...با خودش گفت : چیزی نیست جان پرایسه دوباره اومده...ولی چشماش که از تار بودن دراومد دید که یک موش بزرگ با یک ردای قهوه ای رنگ به تنش بالاسرش وایستاده.... موش با دیدن ویلی سریع یک بمب دودزا زد و ناپدید شد....ولی وینی کسی نبود که با این جنگولک بازی ها گول بخوره...یه نگاه به بالا کرد و گفت : اوناهاش ..موش پا به فرار گذاشت ..وینی هم با سرعت تمام به تعقیبش پرداخت...همینطور از این سوراخ فاضلاب به اون یکی سوراخ..خلاصه...رفت و رفت ..تا اینکه موش پیر دیگه خسته شد....و از نفس افتاد ...نفسش که جا اومد فریاد زد Leonardo Raphael, Donatello, Michelangelo,....و به یکباره چهار تا لاک پشت غول پیکر جلوی وینی ظاهر شدند....
یکی شون که سر بند نقاب گونه ای به رنگ آبی داشت ..گفت مستر اسپلینتر نگران نباشید ..الان این مزدور شردر رو از وسط به دو نیم میکنم...وینی دید که اوضاع پسه گفت...هی هی دوستان یه لحظه صبر کنید...مثل اینکه سوئ تفاهمی پیش اومده.. به ارواح بابای مادرزنم....من با این چیچی دری که شما میگین هیچ نسبتی ندارم.......لاک پشت نقاب نارنجی گفت: حتی اگه حرفات درست باشه.. تو دیدی قبول نیست...راف کلکشو بکن...در این لحظه تلفن لاک پشت نقاب بنفش زنگ خورد...بله بفرمایید...آخ جون ..الان میایم...خداحافظ...بچه ها آپریل بود پیتزا خریده بود گفت سریع بیاین..لاک پشت ها یکدفعه همه با هم فریاد زدند کاوابنگا و ناپدید شدند.....وینی نفس راحتی کشید و با خودش عهد کرد که دیگه دنبال هیچ کسی بی خود راه نیافته...خواه اون شخص یک موش باشه خواه دخترکی زیبا روی...

ادامه دارد.....
 
آخرین ویرایش:
قسمت چهارم :

آنچه گذشت.....در قسمت قبل دیدیم که ...ولش کن حسش نیست ...خودتون بخونید .......


دیگه واقعا کم آورده بود کم مونده بوده بود روده هاش بالا بیاد ..یک لحظه به یاد زنگ های تفریح مدرسه شون افتاد ...بچه های دراز و کوتاه ..کچل و شیپیشو...با تغذیه های متفاوت از قبیل تیتاب, کالباس,کوکو,آلوچه ,سیب و گلابی ,بوفه مدرسه هم که همش لوبیا می فروخت ...این همه تغذیه سالم وناسالم که از معده و روده460 دانش آموز گاها کثیف و ریقو گذشته بود... در مقابل 6 تا توالت که دو تاشون هم شلنگشون خراب بود...اوق...:-&...(حال نویسنده بد شد متاسفانه......لطفا چند لحظه شکیبا باشید....)

...

من چم شده اینها چیه که از جلوی چشمهام میگذره ..توهم...آها حالا فهمیدم... گاز توهمی ناشی از فضولات انسانی داشت کم کم روی مغزش اثرات سوء می گذاشت..وینی سریع دستمال گل گلی که مادر بزرگش براش از مکه آورده بود از جیبش درآورد و جلوی بینیش گرفت...کم کم چشماش بازتر شد و حالش سر جاش اومد و

به سمت کورسوی نوری که از دور پیدا بود رفت...یک لحظه حس کرد زیر پاش خالی شد....نهههــــــــهههـــــــه.....

وینی که افتاده بود زمین....منتظر بود که کسی بیاد و بلندش کنه...زیر چشمی یک نگاهی به اطراف انداخت و دید هیچ کس نیست...یه خورده دیگه منتظر شد و دید بازم هیچ خبری نیست....یک دفعه حس کرد یکی تو گوشش گفت وینی خودت پاشو ما بودجه این قرطی بازی ها رو نداریم...هیچی دیگه خودش پاشد و تا میتونست تو دلش به اون بازی هایی که تا انفجاری رخ میده یا از بلندی می افتید یک نفر میاد بلندتون میکنه , بد و بیراه گفت.....

مکانی که درش ایستاده بود قبلا جزیی از مترو بوده ولی حالا ...وای دوباره نه ..موش ها...این بار به همراه زامبی های آغشته به ....

توضیحات : با افزایش بی رویه جمعیت شهر و همینطور فست فود فروشی ها در نتیجه افزایش اهه ..اهه.......نیاز به مکانی بزرگتر برای تخلیه فاضلاب , هر چه بیشتر از قبل احساس میشد.. در نتیجه شرکت آب و فاضلاب استان Thugtown با انجام نامه نگاری ها و پیگیری های بسیار , قسمتی از مترو متروکه را جهت این امر بو دار اختصاص داده بود....

ok0w_1.jpg

تو رو خدا رو لباسم نپاچه...
خلاصه وینی در حالیکه داشت موش ها و زامبی ها رو نفله میکرد خیلی هم مراقب بود که بارونیش کثیف نشه ..آخه خیلی این بارونی رو دوست داشت و میخواست توی شماره دوم هم این بارونی رو بپوشه....رفت و رفت و رفت و از بین قطار های متروک و زامبی های بادکنکی گذشت..تا پله های خروجی از اون جهنم بدبو کم کم نمایان شد...ارتش که رد وینی رو تا اونجا زده بود چند تا نیرو برای انتقام از وینی فرستاده بود اونجا...تا اون محل رو بمب گذاری کنند و بر سر وینی و زامبی های مقیم اون مرکز خراب کنند تا با این کارانتقام خون های ریخته شده خودشون رو بگیرند...
وینی خودش رو پشت چند تا بشکه ای که اونجا بود مخفی کرد در این حین یکی از سرباز ها که داشت دور از چشم فرماندشون سیگار میکشید داد زد سوک سوک دیدمت ...دیدمت .....بیا بیرون...وینی دستش رو روی سرش گذاشت و اومد بیرون در این لحظه چشمش به اسلحه ای ناشناخته افتاد که بین اون و سرباز از سقف آویزون بود ...وینی به سرباز گفت چند ماه خدمتی ..سرباز با کمال پررویی گفت به تو ربطی نداره....وینی گفت : باشه ولی من تو میدون سپاه آشنا دارم شاید بتونم برات معافی جور کنم...حالا خودت میدونی...
سرباز که کم کم داشت گول می خورد سر اسلحه رو آورد پایین و گفت: خالی نبند...وینی گفت: نه به جان تو , سرهنگ ...... رو میشناسی اون دامادمونه...سربازه دیگه کاملا خ...شده بود و رفت تو فانتزی...همینکه سربازه حواسش پرت شد وینی طی یک حرکت اسلحه رو برداشت و به سمت سرباز بیچاره شلیک کرد....چی میدید...جیزجیز کرایسیس ...سرباز تبدیل شد به اسکلت و بعد پودر شد ریخت زمین...اونجا بود که وینی برای علم کلی احترام قائل شد و از دانشمندان و محققان و سایر کسانی که در ساخت اون اسلحه یاری داده بودند تشکر و تقدیر کرد....وینی که با اسلحه جدید کلی خو گرفته بود بقیه اون گروهان رو هم به پودر استخون تبدیل کرد و از اونجا خارج شد...

fd3u_2.jpg

این همون سربازست..از اون بچه پررو ها بود ...همون بهتر که مرد...
رفت و رفت تا رسید به یک مکان کاملا علم و صنعتی ...انگار وارد یک کارخونه شده بود یکدفعه بالای نرده ها شخصی رو با روپوش سفید دید..داد زد دکتر سلام ...دکتره با دیدن وینی پا به فرار گذاشت و سر راهش هم دسته ای رو کشید تا از لوله هایی که سر اره وینی بود گازهای سمی بزنه بیرون ..بلکم وینی بمیره و شرش کم بشه...وینی از این حرکت دکتر اصلا خوشش نیومد....گازهای سبز رنگ شروع به خارج شدن از لوله ها کردند ..یکدفعه وینی یاد نصیحت آدام سندلر تو فیلم پیکسل افتاد اینکه اول یک جوک برای دختره بگو بعد ....نه این فیلم Grown up 2 هستش خنگه ..فیلم پیکسل...آها...یادم اومد...
اینکه از الگوها پیروی کن...بعد وینی از الگوها پیروی کرد و از دام های سمی و برقی و بشکه ای که دکتر بدجنس در حال فرارسر راهش می نهاد به سلامتی عبور کرد....تا جایی که دکتر رسید به انتهای خط و دیگه راه فراری نبود....

o1aq_3.jpg

از الگو ها پیروی کن...کن...کن...." adam sandler"

دکتر سلام ...یه قدم دیگه بردار تا روده هات رو پر از سرب کنم....

دکتر با لهجه ای که برای وینی خیلی غریبه و ناشناخته بود فریاد زد من این وسط چیکاره بــــیــــدَم !!

چند بار به شما گانگسترها بگم که من دیگه نمی تونم گاز تولید وَکنم...هر چی داشتم وَدادم به شما...وینی گفت چی چی از خودت وَگویی...ببخشید یعنی می گی...دکتر گفت : مگه تو نوَدونی؟ اصلا مگه تو آدم فرانکی نیستی...چرمنگ...

وینی گفت : راستش ما دوستای خوبی نیستیم...یالا حرف بزن ..چرمنگ هم خودتی ...فکر نکن نفهمیدم...

دکتر گفت : فرانکی منو اغفال کرده بید و بعدش منو اینجا زندانی کرده بید و تمام گاز هام رو هم وَپیچونده بید...این گازها مال دولت فدرال بیـــده...
ممنوعیت فروش الکل یک اشتباه بید و برای شما قاچاق فروش ها کاسبی خوبی ردیف کرده بید...واسه همین به من دستور دادند که رو گاز عناصر آزمایش وَکنم تا الکل وسازم تا جلوی قاچاق الکل رو وَگیرم...همه چیز داشت خوب پیش وَرِفت ..اما سران دولت فکر کردند که تاثیرات یخورده عجیب بیده و در آزمایشگاه منو وَبستند و دیگه پول به من نوَدادن..بعدش فرانکی ذلیل مرده اومد پیشم و گفت از کارهای من خوشش وَیومده و کمکم میکنه تا هشتبلکو نوَشم...و از من یک گالن گاز وگرفت و رفت..

n4lh_4.jpg

وینی گفت : آخر چرا دکتر..دکتر چرا؟ دکتر با تاسف ادامه داد : من چه وَدونم؟ اون تا روز سنت پاتریک صبر کرد تا گازها رو قاطی الکل وَکنه..( روزجشن سنت پاتریک مردم زیاد از اون نوشیدنی ها میخورند ..میگن برای کلیه خوبه..)

وینی گفت : پس نقشه اش این بوده و این طوری شهر رو زامبی کرده..دکتر گفت : بخدا من نمیدونستم وَخواد این کار ها رو وَکنه....لطفا منو با خودت ببر...من میتونم این مشکل رو درست کنم..

وینی گفت : مشکل تو تقریبا درست شده و ارتش قصد داره کل شهر رو بفرسته هوا تا خاک بریزه روی این گندکاری..و همه اینها هم بخاطر زیاد درس خوندن تو هست...بعد وینی در حالی که برای دکتر که در محفظه گاز مایع داشت دست و پا میزد ,دست تکون میداد از اونجا خارج شدو با هر بدبختی که بود خودش رواز دریچه فاضلابی که منتهی میشد به پارکینگ ایستگاه پلیس بیرون برد....صدای هشدار ارتش که تا چند ساعت دیگه گازکشنده تموم شهر رو فرا خواهد گرفت و همه خواهید مرد.پس خونسردی خود رو حفظ کنید و ترجیحا رو به قبله دراز بکشید....کل فضای شهر رو پر کرده بود...

ادامه دارد....

7vrw_5.jpg

آخرو عاقبت خرخونی....
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or