ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Silent Dream" data-source="post: 3034182" data-attributes="member: 43016"><p>هیولای اصلی دنیای ناخودآگاه آنجلا, پدرشه. از این رو, آنجلا همه جا اون رو میبینه. حتی برای بار دوم که با جیمز ملاقات میکنه, پدرش رو در اون میبینه.(آپارتمان وودساید رو به یاد بیارید. اون جیغ میکشه "نه!! متاسفم....من اشتباه کردم...خواهش میکنم..." اون چه چیزی دید؟) آنجلا, مادرش رو هم میتونسته ببینه. البته احتمالا مادر حقیقی که داشته رو نمیدیده بلکه مادری که در رویاهاش داشته رو میدیده...مادری ایده آل که اون در تمام طول زندگیش در رویاش بوده. اما آنجلا پیش خودش فکر میکرد که لیاقت عشق مادر ایده آلش رو نداره. و خوب بدیهی هست که اگر آنجلا فکر میکنه که ارزش عشق مادرش رو نداره پس بنابراین مادرش در دنیای اون چنین چیزی بهش میگه: "حتی مامانمم گفت....که همچین اتفاقی سزاوارم بود....دلت برای من نسوزه...من ارزشش رو ندارم". آنجلا سایلنت هیل رو غرق در آتش میبینه. این موضوع نشان دهنده آرزوی اون برای پیوستن به مادر ایده آلش توسط مردن در آتش هست. همچنین آتش نشان دهنده درد بی پایان آنجلاست. جیمز این آتش رو در آخرین ملاقات با آنجلا در راه پله ها میبینه.(در این مقطع انرژی آنجلا به قدری نیرومندـه که میتونه بقیه اذهان رو به دنیای خودش بکشونه.) اون از درد خسته شده و از جیمز میخواد که با هم زندگی جدیدی رو شروع کنند ("یا شاید تو فکر میکنی که میتونی منو مجات بدی؟ منو دوست داشته باشی؟ مواظبم باشی؟ دردهام رو التیام بدی؟"), این مکان خاطرات فراموش شده و رویاهای بی قرار رو ترک کنند, و دست از دنبال کردن این امید واهی بردارند. اما جیمز برای همچین چیزی خیلی ضعیفه. آنجلا راه حل دیگه مقابل جیمز قرار میده - فرار از این دنیای بی رحم, انجام خودکشی("اون چاقو رو بهم برگردون") و رهایی از عذاب. جیمز با برگردوندن چاقو, میتونه اون رو از تمام این دردها آزاد کنه - درست مثل کاری که با مری کرد. اما, خاطرات کاری که با مری انجام داد اون رو از انجام چنین کاری باز میداره. شاید جیمز چاقو رو نگه داشته تا باهاش خودش رو بکشه؟ نه, اون بوسیله امیدش به قدری کور شده که نمیتونه حقیقت رو ببینه. و اون نمیخواد که دردش به پایان برسه. و به همین ترتیب, آنجلا مجازات به تحمل درد بیشتری میشه.</p><p>ما فقط میتونیم نگران این موضوع باشیم که انتخاب آنجلا چیه؟ آیا اون قدرت ادامه زندگی رو پیدا میکنه, آیا با مرگ به خانواده از دست رفتش میپیونده, یا این که در دنیای خودش باقی میمونه؟ زمانی که اون از راه پله ها به بالا میره, آتش در پشت سرش شعله ور میشه, آیا میتونه به این معنا باشه که اون داره برمیگرده به دنیای پر از درد و رنجش تا واسه همیشه در اونجا بمونه؟ این بر عهده شماست که تصمیم بگیرید...</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Silent Dream, post: 3034182, member: 43016"] هیولای اصلی دنیای ناخودآگاه آنجلا, پدرشه. از این رو, آنجلا همه جا اون رو میبینه. حتی برای بار دوم که با جیمز ملاقات میکنه, پدرش رو در اون میبینه.(آپارتمان وودساید رو به یاد بیارید. اون جیغ میکشه "نه!! متاسفم....من اشتباه کردم...خواهش میکنم..." اون چه چیزی دید؟) آنجلا, مادرش رو هم میتونسته ببینه. البته احتمالا مادر حقیقی که داشته رو نمیدیده بلکه مادری که در رویاهاش داشته رو میدیده...مادری ایده آل که اون در تمام طول زندگیش در رویاش بوده. اما آنجلا پیش خودش فکر میکرد که لیاقت عشق مادر ایده آلش رو نداره. و خوب بدیهی هست که اگر آنجلا فکر میکنه که ارزش عشق مادرش رو نداره پس بنابراین مادرش در دنیای اون چنین چیزی بهش میگه: "حتی مامانمم گفت....که همچین اتفاقی سزاوارم بود....دلت برای من نسوزه...من ارزشش رو ندارم". آنجلا سایلنت هیل رو غرق در آتش میبینه. این موضوع نشان دهنده آرزوی اون برای پیوستن به مادر ایده آلش توسط مردن در آتش هست. همچنین آتش نشان دهنده درد بی پایان آنجلاست. جیمز این آتش رو در آخرین ملاقات با آنجلا در راه پله ها میبینه.(در این مقطع انرژی آنجلا به قدری نیرومندـه که میتونه بقیه اذهان رو به دنیای خودش بکشونه.) اون از درد خسته شده و از جیمز میخواد که با هم زندگی جدیدی رو شروع کنند ("یا شاید تو فکر میکنی که میتونی منو مجات بدی؟ منو دوست داشته باشی؟ مواظبم باشی؟ دردهام رو التیام بدی؟"), این مکان خاطرات فراموش شده و رویاهای بی قرار رو ترک کنند, و دست از دنبال کردن این امید واهی بردارند. اما جیمز برای همچین چیزی خیلی ضعیفه. آنجلا راه حل دیگه مقابل جیمز قرار میده - فرار از این دنیای بی رحم, انجام خودکشی("اون چاقو رو بهم برگردون") و رهایی از عذاب. جیمز با برگردوندن چاقو, میتونه اون رو از تمام این دردها آزاد کنه - درست مثل کاری که با مری کرد. اما, خاطرات کاری که با مری انجام داد اون رو از انجام چنین کاری باز میداره. شاید جیمز چاقو رو نگه داشته تا باهاش خودش رو بکشه؟ نه, اون بوسیله امیدش به قدری کور شده که نمیتونه حقیقت رو ببینه. و اون نمیخواد که دردش به پایان برسه. و به همین ترتیب, آنجلا مجازات به تحمل درد بیشتری میشه. ما فقط میتونیم نگران این موضوع باشیم که انتخاب آنجلا چیه؟ آیا اون قدرت ادامه زندگی رو پیدا میکنه, آیا با مرگ به خانواده از دست رفتش میپیونده, یا این که در دنیای خودش باقی میمونه؟ زمانی که اون از راه پله ها به بالا میره, آتش در پشت سرش شعله ور میشه, آیا میتونه به این معنا باشه که اون داره برمیگرده به دنیای پر از درد و رنجش تا واسه همیشه در اونجا بمونه؟ این بر عهده شماست که تصمیم بگیرید... [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft