ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Nemesis" data-source="post: 138216" data-attributes="member: 1042"><p><strong>ادامه تحلیل....................</strong></p><p></p><p>این هم از ادامه تحلیل که سعی میکنم هر روز مقداریشو براتون بنویسم....میتونین از فهرست اولیه که در اول تحلیل هستش بفهمین که تا کجا پیش رفته ایم....</p><p></p><p>متشکرم....Nemesis</p><p></p><p></p><p></p><p>1-10 : واقعیت , خیال , توهم</p><p></p><p>برای اینکه بتونم به طور کامل داستان بازی Silent Hill رو تحلیل کنم مجبور شدم که سراغ چند تا کتاب روانشناسی در مورد توهمات برم....اینجا یک خلاصه ایی قرار میدم که برای هر کسی که میخواد داستان این بازی رو درک کنه , لازمه که بدونه :</p><p></p><p>الف ) واقعیت : اون چیزی که انسانهای "معمولی" از این دنیا میبینن یا بعبارتی شکل اصلی و خاص یک جسم اونطوری که در ضمیر هر فرد "معمولی" شکل گرفته....</p><p>این خیلی مهمه که بدونین : جسم حقیقی = درک درونی هر فرد از اون جسم</p><p>من در ادامه در مورد "درک درونی" که در بازی سایلنت هیل بسیار بسیار بسیار مهم هستش در قسمت 1-11 صحبت خواهم کرد...</p><p>خب ! هنوز نگرفتین که "درک درونی" از هر جسم یعنی چی ؟! شانس منه دیگه !!!</p><p>بگذارین یک مثال از زندگیتون براتون بزنم : </p><p>* روی یک میز یک بطری نوشیدنی سلامتی آور (Health Drink) قرار داره...شما بعد از یک خواب طولانی از تخت خواب بلند میشین و میبینین (درک میکنین) که روی میز فقط یک نوشیدنی سلامت آور هستش ! دقیقا همون چیزی که همه میبینن....</p><p></p><p>ب) توهمات : این اتفاق برای انسانهای "معمولی" نمیفته یا بعبارتی "درک درونی دروغین" از دنیای بیرونی ما توهمات رو بوجود میاره...خب ! چه چیزی قراره "دروغین" باشه ؟! چیزی که فقط توسط افراد "دیوانه" دیده میشه و دیگران نمیتونن اونرو ببینن...توهمات یک فرد هیچوقت توسط فرد دیگری نمیتونن دیده بشن...این هم یک مثال زیبا از بازیهای Silent Hill :</p><p></p><p>الف) SH 4 : والتر سولیوان معتقد بود که شیطان قرمز (Red Devil) رو دیده...اون واقعا چی دیده ؟! هیچکسی غیر از خود والتر نمیتونه بگه که "شیطان قرمز" واقعا کی بوده ؟! هیچکدوم از ما هم نمیتونیم بگیم که شیطان قرمز همون Pyramid Head خودمون هستش ! برای اینکه ما والتر سولیوان نیستیم !</p><p></p><p>یک مثال دیگه از زندگی برای شما دارم :</p><p></p><p>*خواننده عزیز من در شب کریسمس بعد از شکمی از عزا در آوردن با اتیلیک الکل (الکل سفید) (راستی ! از این کارا نکنید ها !!!) داره دور درخت کریسمس میدود و یک دفعه در "خیال" خودش میبینه که بابا نوئل پشت سرش چاقو بدست گرفته و میخواد بکشتش ! اگه خواننده عزیز من مواد مخدر هم مصرف کرده باشه دیگه خفن تر ! احتمالا به جای بابا نوئل یک هیولا میبینه که داره دنبالش میکنه تا بخوردش...درست در لحظه ایی که هیولا میگیردش ناگهان به خودش میاد و میبینه که مامانش که چاقوی کیک بریدن دستشه اومده که بهش بگه بیاد پیش جمع ! به این میگن "توهمات" یک شخص....</p><p></p><p>ج) خیال : بعضی وقتها برای افراد "معمولی" هم پیش میاد...موضوع اینجا اینه که یک فرد شیئی رو بصورتی متفاوت (ولی نه کاملا متفاوت) مشاهده میکنه...این حالت معمولا برای کسانی پیش میاد که دارای احساسی نسبت به چیزی که دارن میبینن هستن و در عین حال دارای محدوده دید کمی هم هستند(مثلا توی مه گیر افتادن یا اینکه ساعت 12 نیمه شبه و همه جا تاریکه)...</p><p>در واقع فرد داره این شیئ رو کمی متفاوت میبینه ( و نه کاملا متفاوت) و در نتیجه خود ذهن انسان به پر کردن قسمتهای خالی شیئی که دیده نمیشن میپردازه...</p><p>تصویر شیئ نهایی که توسط ذهن و دید شخص ایجاد میشه به حالت روحی و روانی اون بستگی داره.خب ! بگذارین یک مثال توپ از زندگیتون براتون بزنم :</p><p></p><p>* ساعت 1 نیمه شب هستش...خواننده عزیز من داره بعد از ولگردی با دوستاش از یک کوچه رد میشه تا به خونش برگرده...هوا هم به خاطر توده ابرهایی که دارن به شهرش نزدیک میشن کمی مه آلود شده...چراغهای کوچه کم نور به نظر میان و خواننده عزیز من هم از ساعت 8 صبح تا 6 بعد از ظهر داشته بازیهای Silent Hill رو تا آخرشون میرفته....پس به طور منطقی این خواننده عزیز باید کمی احساس ترس هم بکنه...اون سعی میکنه که از جاهایی که سایه دارن دورتر باشه و نسبت به کوچکترین صداها حساس شده...هیچکسی توی کوچه نیست و همین باعث شده که نسبت به صدای پاهاش موقع راه رفتن هم مشکوک بشه...</p><p>کمی پایینتر در کوچه یک انسان دیگر هم داره به طرف خواننده گرامی ترسوی ما میاد ولی خواننده ما نمیتونه اونو به طور کامل ببینه...پس تنها چیزی که خواننده ما میبینه یک شبح ترسناک هستش که داره در برابرش پدیدار میشه...خواننده عزیز همونطور که قبلا هم گفتم داشته نصف روز رو سایلنت هیل بازی میکرده و الان هم (با تشکر از تاثیرات بازی) آماده است تا یک هیولا رو جلوی خودش ببینه...خواننده ما یک کمی چشمهاش رو تنگ میکنه تا بتونه کسی رو که "فکر" میکنه هیولا هستش ببینه و........</p><p>خواننده ما واقعا یک هیولا میبینه !!!!!</p><p>و البته لازم به ذکره که خواننده بسیار عزیز من اسلحه UZI ش رو در میاره و 2 تا خشاب کامل رو روی هیولای بد طینت خالی میکنه !!!!</p><p></p><p>* فردی بعد از بیرون اومدن از کلیسا و بعد از گوش کردن به حرفهای پدر که در مورد آمدن مسیح و فرشته ها همراش صحبت میکرده توی هوای گرگ و میش یک دفعه یک چیزی رو میبینه و به نظر میرسه که از پشتش چیزی مثل بال بیرون زده...خب ! این فرد مطمئنا داره به یک "فرشته" نگاه میکنه که از آسمان اومده !!!</p><p>1-11 : درک درونی (ذهنی)</p><p></p><p>"هیرویوکی اواکو" نویسنده قسمتهای دوم و سوم بازی (که واقعا محشر کار کرده) چند بار در چند مصاحبه گفته که بازی بر اساس بحث فیلسوفی "درک درونی" از دنیای بیرونی فرد شکل گرفته...</p><p>لپ کلام اینه که "هر فردی دنیا رو به شکلی مختلف نسبت به دیگران میبینه که بخاطر طرز دیدشون نسبت به دنیا هستش"...</p><p>اینجاش خیلی مهمه و سعی کنین که حتما بفهمین چی دارین میخونین :</p><p></p><p>@@@ ما واقعا نمیتونیم دنیای "واقعی" رو ببینیم و درک کنیم....اون چیزی که ما میبینیم , میشنویم , میچشیم , لمس میکنیم و میبوییم نشان دهنده واقعیات دنیا نیستن بلکه اینها تنها حسهایی هستند که مغز ما به کمک تحلیل 5 حس اصلی به ما میگه...در واقع اون چیزی که ما بهش میگیم "واقعی" چیزی نیست جز سیگنالهایی که به مغز ما فرستاده میشن و مغز ما اونها رو به شکلی که میخواد در میاره و به ما نشون میده...</p><p>فکر کنین که یک دکتر خیلی خفن مغز هستین....شما میاین یک مغز مصتوعی تولید میکنین و اونرو درون یک مایع شناور میکنین...بعدش سیمهایی رو بهش وصل میکنین و سیمها رو به یک ابر کامپیوتر وصل میکنین...ابر کامپیوتری که قابلیت بوجود آوردن یک دنیای مجازی (Virtual Reality) رو داره و این کامپیوتر این واقعیت رو به مغز منتقل میکنه و مغز هم "مجبور" میشه بر اساس اطلاعاتی که بهش داده شده واقعیتی رو که میتونه رو بسازه...ممکنه این کامپیوتر دنیایی مثل دنیای ما رو به مغز الهام کنه و در نتیجه مغز این دنیا رو بصورت تنها واقعیت خواهد دید ! </p><p>در صورتیکه این واقعیت برای مغز چیزی جز سیگنالهایی الکتریکی نیستن و واقعیت دیگری در پس آن قرار دارد که مغز نه میتواند آنرا ببیند و نه میتواند آنرا درک کند ! حتی دنیایی که ابر کامپیوتر درون آن قرار دارد هم میتواند واقعیت نداشته باشد و تشکیل شده از دنیایی باشد که یک ابر کامپیوتر دیگر برای این دنیا بوجود آورده است...</p><p>این حالت برای ما دقیقا حقیقت میتواند داشته باشد...در واقع ما هم ممکن است چیزی جز مغزی که در یک مایع در دنیایی دیگر شناور است نباشیم و تمام چیزهایی که میبینیم در واقع "واقعیت مجازی" باشد که یک ابر کامپیوتر به مغز ما تزریق میکند !</p><p>تنها اشکال این نظریه این است که هیچوقت قابل اثبات نخواهد بود چونکه ما نمیتوانیم دسترسی به دنیای قبل از خود داشته باشیم !</p><p>حتی شما هم میتوانید چنین دنیایی ایجاد کنید...اگر یک متخصص "هوش مصنوعی" حرفه ایی باشید میتوانید دنیایی دیجیتالی بسازید که در آن تمام انسانها هوش مصنوعی ایی به قدرت هوش فعلی ما داشته باشند...حتی میتوانید این دنیا را دقیقا مانند دنیای خودتان درست کنید...</p><p>حالا به من بگین ! اون انسانهای مصنوعی چطور میتونن بفهمن که چیزی جز اطلاعات کامپیوتری نیستند...خودتون رو بجای یکی از شخصیتهای بازی The Sims بگذارین...شما از کجا میتونین بفهمین که چیزی جز یک شخصیت مجازی نیستین و هوش شما از پیش تعریف شده و قابل تکامل هست و همچنین دنیای اطرافتان هم چیزی جز دنیایی نیست که توسط یک ابر کامپیوتر خلق شده است....</p><p>در دنیای ماتریس هم شخصیت اصلی شما (Neo) فکر میکرد در "دنیای واقعی" و بین "مردم واقعی" زندگی میکرد در حالیکه فهمید خودش و تمام کسانی که میشناخته و تمام مکانهایی که میرفته چیزی جز یک برنامه کامپیوتری به نام "ماتریس" نبوده اند که اولین بار برای اهداف آزمایشات نظامی در "دنیای مجازی" یا همان Virtual Reality برنامه نویسی شده بود و بعدها چنان تکامل پیدا کرده بود که دنیایی به واقعیت دنیای واقعی بوجود آورده بود...</p><p>من افراد بسیار کمی را دیده ام که به این موضوع پرداخته اند چونکه موضوعی بسیار بزرگ است و بیشتر فیلسوفها هم حتی طرف آن نمیروند...یکی از این افراد "غلامرضا لایقی" است که در ابتدای مجله های بازیرایانه همیشه اولین مقاله برای وی هست و داره سعی میکنه این موضوع رو برای ایرانیهای عزیز (و تا حدی کند ذهن) یواش یواش تفهیم کنه...اگه موضوعات رو دنبال کرده باشین متوجه حرف من خواهید شد...</p><p>خب ! حالا چرا اینها رو گفتیم ؟!؟! </p><p></p><p>موضوع بالا رو جدا از تحلیل اصلی برای این مطرح کردم تا بتونم این نتیجه گیری رو بکنم که در دنیای ما چیزی به نام "واقعیت" میتونه اصلا وجود خارجی نداشته باشه و همه چیز مجازی باشه و به قول "غلامرضا لایقی" ما ممکنه که سایه ایی از دنیای فردی دیگه باشیم...اون همیشه نتیجه گیزی کرده که ما سایه ها رو بوجود میاریم ولی من این نظریه رو بوجود آوردم که ما هم ممکنه که سایه ایی از دنیای افراد دیگه ایی ( و نه خدا) باشیم و در نتیجه وجودیتمان زیر سوال میرود...</p><p>حالا به من بگین....ما واقعی هستیم یا مجازی یا هیچکدوم ؟!؟! @@@</p><p></p><p>بنابراین ما نباید با تکیه بر احساسات 5 گانه مان چیزی به نام "واقعیت" را جستجو کنیم برای اینکه این حسها ما رو گول میزنن !</p><p>برای مثال یک فرد عادی رنگ سبز رو همونطوری که هست میبینه در حالیکه یک فرد کوررنگ همین رنگ رو خاکستری میبینه...</p><p>همچنین میشه گفت که یک جسم یا موضوع برای یک فرد شیطانی و برای فردی دیگر عادی و حتی ممکن است برای کسی مقدس جلوه کند...یک فرد عادی دنیا رو همونطوری که همه میبینن درک میکنه در حالیکه کسی که از نظر روانی ناپایدار هستش ممکنه که این دنیا رو دنیایی با یک عالمه هیولا و دگرگونی ببینه...و این موضوع یک مکانیزم بسیار جالب رو برای ما روشن میکنه : </p><p></p><p>* ذهن انسان سعی میکنه در برابر عواملی که بدبختی و پریشانی همراهشون هست مقاوت کنه و در صورت لزوم اونها رو کنار بزنه...این اصل (مثل اصل لوشاتلیه در شیمی هستش) بیانگر اینه که ذهن میتونه کاری کنه که فرد فقط اون چیزی از دنیا رو ببینه که دوست داره...</p><p></p><p>و به این ترتیب هست که انواع مکتبهای مختلف در مورد دنیا بوجود میاد...اون چیزی که من در بالا نوشتم خودش میتونه یک مکتب باشه و نشون دهنده اینه که طرز نگرش من به دنیا (که با دنیای دیجیتال رابطه نزدیکی داره) این مکتب رو در من بوجود آورده است...</p><p>در قسمتهای مختلف سایلنت هیل این حالت با در نظر گرفتن یک تعادل بین واقعیت و غیرواقعیت بوجود اومده...در واقع فردی که در سری بازیهای سایلنت هیل در دنیای درون فردی دیگر غوطه ور میشه همواره در تعادل بین دنیای درون اون فرد و واقعیتی که خودش میشناسه در جریان هستش...و همین موضوع باعث میشه که فرد مثل Heather در بعضی اوقات در دنیای واقعی که میشناسه و در دنیای درون یک فرد دیگر (Alessa) سرگردان بشه...ممکنه که در ودیوار در دنیای درون (Alessa) پوشیده از خون و گوشت فاسد باشه ولی این موضوع به این معنی نیست که این چیزها "واقعی" هستند...ممکنه که دیگران این در و دیوارها رو فقط مثل در و دیوار معمولی ببینن...</p><p>(" در دنیای دیگر (Other World) هر فردی هر چیزی رو نسبت به دیگری متفاوت میبینه" – LM)</p><p>مثل همیشه چند مثال توی آستینم دارم تا موضوع سخت بالا رو برای شما تفهیم کنم :</p><p></p><p>الف ) SH 2 : مکالمه بین جیز و لارا :</p><p></p><p>* یه دختر کوچولو مثل تو توی این شهر چیکار میکنه ؟!</p><p>*هان ؟! مگه تو کوری ؟!</p><p></p><p>** عجیبه ! حتی یه خراش هم توی این بیمارستان بر نداشتی !</p><p>** چرا باید زخمی شده باشم ؟!</p><p></p><p>این جملات نشون میدن که هر دو شخصیت دنیا رو متفاوت نسبت به دیگری میبینن...جیمز شهری رو پر از هیولا میبینه که میخوان بکشنش در صورتیکه لارا فقط یک شهر توریستی ساده رو میبینه !</p><p>(" شهر در نظر لارا عادی هستش...لارا نه هیولاها رو میتونه ببینه و نه شخصیت ماریا رو " - LM)</p><p>ولی مهم اینه که کدومشون "واقعیت" رو میبینن ؟! ممکنه که هرکدومشون اون چیزی رو که میخوان ببین...</p><p></p><p>ب) SH 2 : آنجلا در دنیایی پر از شعله های آتش زندگی میکنه که دردی همیشگی رو به همراه داره...("برای من دنیا همیشه اینجوری بوده " – Angela Orosco)...اون وقتی این حرف رو میزنه که دنیای جیمز تا حدی به دنیای آنجلا رخنه کرده و در نتیجه جیمز میتونه دنیای پر از آتش اونرو ببینه...</p><p>همچنین ادی دنیایی پر از انسانهای قصی القلب میبینه که همشون دارن مسخرش میکنن...دنیای ادی تشکیل شده از یک کارخونه گوشت !</p><p></p><p>ج ) SH 2 : صحنه حمله به آنجلا...جیمز یک هیولا مثل چارچوب در میبینه که داره به آنجلا حمله میکنه...در صورتیکه آنجلا به این "هیولا" بابا میگه و بهش میگه (" نه ! بابا خواهش میکنم...نکن...")...کاملا واضحه که دو ضخصیت ما دو چیز کاملا متفاوت میبینن...اولی یک هیولا میبینه و دومی تصویری از پدرش که در خاطرات فراموش شده اش به جا مونده....</p><p></p><p>د ) SH 2 :نزدیک آخرای بازی آنجلا جیمز رو "مادرش" میبینه و حتی جیمز رو "مامان" هم خطاب میکنه ("مامان ! مامان ! من داشتم دنبالت میگشتم...حالا تو تنها کسی هستی که برام مونده...شاید حالا...شاید حالا دیگه بتونم آرامش رو بدست بیارم....مامان ؟! چرا داری میری عقب ؟! تو !!! تو که مامان نیستی ! من...من متاسفم...") آنجلا اونقدر میخواسته که مادرش رو ببینه که ذهنش آماده بود هر کسی رو که میبینه رو مادر انجلا نشون بده....</p><p></p><p>ه) SH 3 : با توجه به Lost Memories شخصیتی که پدر Heather یعنی Harry Mason رو کشت یکی از افراد فرقه بوده و در نتیجه یک انسان بوده...در صورتیکه Heather این فرد رو بصورت یک هیولا میبینه...</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Nemesis, post: 138216, member: 1042"] [b]ادامه تحلیل....................[/b] این هم از ادامه تحلیل که سعی میکنم هر روز مقداریشو براتون بنویسم....میتونین از فهرست اولیه که در اول تحلیل هستش بفهمین که تا کجا پیش رفته ایم.... متشکرم....Nemesis 1-10 : واقعیت , خیال , توهم برای اینکه بتونم به طور کامل داستان بازی Silent Hill رو تحلیل کنم مجبور شدم که سراغ چند تا کتاب روانشناسی در مورد توهمات برم....اینجا یک خلاصه ایی قرار میدم که برای هر کسی که میخواد داستان این بازی رو درک کنه , لازمه که بدونه : الف ) واقعیت : اون چیزی که انسانهای "معمولی" از این دنیا میبینن یا بعبارتی شکل اصلی و خاص یک جسم اونطوری که در ضمیر هر فرد "معمولی" شکل گرفته.... این خیلی مهمه که بدونین : جسم حقیقی = درک درونی هر فرد از اون جسم من در ادامه در مورد "درک درونی" که در بازی سایلنت هیل بسیار بسیار بسیار مهم هستش در قسمت 1-11 صحبت خواهم کرد... خب ! هنوز نگرفتین که "درک درونی" از هر جسم یعنی چی ؟! شانس منه دیگه !!! بگذارین یک مثال از زندگیتون براتون بزنم : * روی یک میز یک بطری نوشیدنی سلامتی آور (Health Drink) قرار داره...شما بعد از یک خواب طولانی از تخت خواب بلند میشین و میبینین (درک میکنین) که روی میز فقط یک نوشیدنی سلامت آور هستش ! دقیقا همون چیزی که همه میبینن.... ب) توهمات : این اتفاق برای انسانهای "معمولی" نمیفته یا بعبارتی "درک درونی دروغین" از دنیای بیرونی ما توهمات رو بوجود میاره...خب ! چه چیزی قراره "دروغین" باشه ؟! چیزی که فقط توسط افراد "دیوانه" دیده میشه و دیگران نمیتونن اونرو ببینن...توهمات یک فرد هیچوقت توسط فرد دیگری نمیتونن دیده بشن...این هم یک مثال زیبا از بازیهای Silent Hill : الف) SH 4 : والتر سولیوان معتقد بود که شیطان قرمز (Red Devil) رو دیده...اون واقعا چی دیده ؟! هیچکسی غیر از خود والتر نمیتونه بگه که "شیطان قرمز" واقعا کی بوده ؟! هیچکدوم از ما هم نمیتونیم بگیم که شیطان قرمز همون Pyramid Head خودمون هستش ! برای اینکه ما والتر سولیوان نیستیم ! یک مثال دیگه از زندگی برای شما دارم : *خواننده عزیز من در شب کریسمس بعد از شکمی از عزا در آوردن با اتیلیک الکل (الکل سفید) (راستی ! از این کارا نکنید ها !!!) داره دور درخت کریسمس میدود و یک دفعه در "خیال" خودش میبینه که بابا نوئل پشت سرش چاقو بدست گرفته و میخواد بکشتش ! اگه خواننده عزیز من مواد مخدر هم مصرف کرده باشه دیگه خفن تر ! احتمالا به جای بابا نوئل یک هیولا میبینه که داره دنبالش میکنه تا بخوردش...درست در لحظه ایی که هیولا میگیردش ناگهان به خودش میاد و میبینه که مامانش که چاقوی کیک بریدن دستشه اومده که بهش بگه بیاد پیش جمع ! به این میگن "توهمات" یک شخص.... ج) خیال : بعضی وقتها برای افراد "معمولی" هم پیش میاد...موضوع اینجا اینه که یک فرد شیئی رو بصورتی متفاوت (ولی نه کاملا متفاوت) مشاهده میکنه...این حالت معمولا برای کسانی پیش میاد که دارای احساسی نسبت به چیزی که دارن میبینن هستن و در عین حال دارای محدوده دید کمی هم هستند(مثلا توی مه گیر افتادن یا اینکه ساعت 12 نیمه شبه و همه جا تاریکه)... در واقع فرد داره این شیئ رو کمی متفاوت میبینه ( و نه کاملا متفاوت) و در نتیجه خود ذهن انسان به پر کردن قسمتهای خالی شیئی که دیده نمیشن میپردازه... تصویر شیئ نهایی که توسط ذهن و دید شخص ایجاد میشه به حالت روحی و روانی اون بستگی داره.خب ! بگذارین یک مثال توپ از زندگیتون براتون بزنم : * ساعت 1 نیمه شب هستش...خواننده عزیز من داره بعد از ولگردی با دوستاش از یک کوچه رد میشه تا به خونش برگرده...هوا هم به خاطر توده ابرهایی که دارن به شهرش نزدیک میشن کمی مه آلود شده...چراغهای کوچه کم نور به نظر میان و خواننده عزیز من هم از ساعت 8 صبح تا 6 بعد از ظهر داشته بازیهای Silent Hill رو تا آخرشون میرفته....پس به طور منطقی این خواننده عزیز باید کمی احساس ترس هم بکنه...اون سعی میکنه که از جاهایی که سایه دارن دورتر باشه و نسبت به کوچکترین صداها حساس شده...هیچکسی توی کوچه نیست و همین باعث شده که نسبت به صدای پاهاش موقع راه رفتن هم مشکوک بشه... کمی پایینتر در کوچه یک انسان دیگر هم داره به طرف خواننده گرامی ترسوی ما میاد ولی خواننده ما نمیتونه اونو به طور کامل ببینه...پس تنها چیزی که خواننده ما میبینه یک شبح ترسناک هستش که داره در برابرش پدیدار میشه...خواننده عزیز همونطور که قبلا هم گفتم داشته نصف روز رو سایلنت هیل بازی میکرده و الان هم (با تشکر از تاثیرات بازی) آماده است تا یک هیولا رو جلوی خودش ببینه...خواننده ما یک کمی چشمهاش رو تنگ میکنه تا بتونه کسی رو که "فکر" میکنه هیولا هستش ببینه و........ خواننده ما واقعا یک هیولا میبینه !!!!! و البته لازم به ذکره که خواننده بسیار عزیز من اسلحه UZI ش رو در میاره و 2 تا خشاب کامل رو روی هیولای بد طینت خالی میکنه !!!! * فردی بعد از بیرون اومدن از کلیسا و بعد از گوش کردن به حرفهای پدر که در مورد آمدن مسیح و فرشته ها همراش صحبت میکرده توی هوای گرگ و میش یک دفعه یک چیزی رو میبینه و به نظر میرسه که از پشتش چیزی مثل بال بیرون زده...خب ! این فرد مطمئنا داره به یک "فرشته" نگاه میکنه که از آسمان اومده !!! 1-11 : درک درونی (ذهنی) "هیرویوکی اواکو" نویسنده قسمتهای دوم و سوم بازی (که واقعا محشر کار کرده) چند بار در چند مصاحبه گفته که بازی بر اساس بحث فیلسوفی "درک درونی" از دنیای بیرونی فرد شکل گرفته... لپ کلام اینه که "هر فردی دنیا رو به شکلی مختلف نسبت به دیگران میبینه که بخاطر طرز دیدشون نسبت به دنیا هستش"... اینجاش خیلی مهمه و سعی کنین که حتما بفهمین چی دارین میخونین : @@@ ما واقعا نمیتونیم دنیای "واقعی" رو ببینیم و درک کنیم....اون چیزی که ما میبینیم , میشنویم , میچشیم , لمس میکنیم و میبوییم نشان دهنده واقعیات دنیا نیستن بلکه اینها تنها حسهایی هستند که مغز ما به کمک تحلیل 5 حس اصلی به ما میگه...در واقع اون چیزی که ما بهش میگیم "واقعی" چیزی نیست جز سیگنالهایی که به مغز ما فرستاده میشن و مغز ما اونها رو به شکلی که میخواد در میاره و به ما نشون میده... فکر کنین که یک دکتر خیلی خفن مغز هستین....شما میاین یک مغز مصتوعی تولید میکنین و اونرو درون یک مایع شناور میکنین...بعدش سیمهایی رو بهش وصل میکنین و سیمها رو به یک ابر کامپیوتر وصل میکنین...ابر کامپیوتری که قابلیت بوجود آوردن یک دنیای مجازی (Virtual Reality) رو داره و این کامپیوتر این واقعیت رو به مغز منتقل میکنه و مغز هم "مجبور" میشه بر اساس اطلاعاتی که بهش داده شده واقعیتی رو که میتونه رو بسازه...ممکنه این کامپیوتر دنیایی مثل دنیای ما رو به مغز الهام کنه و در نتیجه مغز این دنیا رو بصورت تنها واقعیت خواهد دید ! در صورتیکه این واقعیت برای مغز چیزی جز سیگنالهایی الکتریکی نیستن و واقعیت دیگری در پس آن قرار دارد که مغز نه میتواند آنرا ببیند و نه میتواند آنرا درک کند ! حتی دنیایی که ابر کامپیوتر درون آن قرار دارد هم میتواند واقعیت نداشته باشد و تشکیل شده از دنیایی باشد که یک ابر کامپیوتر دیگر برای این دنیا بوجود آورده است... این حالت برای ما دقیقا حقیقت میتواند داشته باشد...در واقع ما هم ممکن است چیزی جز مغزی که در یک مایع در دنیایی دیگر شناور است نباشیم و تمام چیزهایی که میبینیم در واقع "واقعیت مجازی" باشد که یک ابر کامپیوتر به مغز ما تزریق میکند ! تنها اشکال این نظریه این است که هیچوقت قابل اثبات نخواهد بود چونکه ما نمیتوانیم دسترسی به دنیای قبل از خود داشته باشیم ! حتی شما هم میتوانید چنین دنیایی ایجاد کنید...اگر یک متخصص "هوش مصنوعی" حرفه ایی باشید میتوانید دنیایی دیجیتالی بسازید که در آن تمام انسانها هوش مصنوعی ایی به قدرت هوش فعلی ما داشته باشند...حتی میتوانید این دنیا را دقیقا مانند دنیای خودتان درست کنید... حالا به من بگین ! اون انسانهای مصنوعی چطور میتونن بفهمن که چیزی جز اطلاعات کامپیوتری نیستند...خودتون رو بجای یکی از شخصیتهای بازی The Sims بگذارین...شما از کجا میتونین بفهمین که چیزی جز یک شخصیت مجازی نیستین و هوش شما از پیش تعریف شده و قابل تکامل هست و همچنین دنیای اطرافتان هم چیزی جز دنیایی نیست که توسط یک ابر کامپیوتر خلق شده است.... در دنیای ماتریس هم شخصیت اصلی شما (Neo) فکر میکرد در "دنیای واقعی" و بین "مردم واقعی" زندگی میکرد در حالیکه فهمید خودش و تمام کسانی که میشناخته و تمام مکانهایی که میرفته چیزی جز یک برنامه کامپیوتری به نام "ماتریس" نبوده اند که اولین بار برای اهداف آزمایشات نظامی در "دنیای مجازی" یا همان Virtual Reality برنامه نویسی شده بود و بعدها چنان تکامل پیدا کرده بود که دنیایی به واقعیت دنیای واقعی بوجود آورده بود... من افراد بسیار کمی را دیده ام که به این موضوع پرداخته اند چونکه موضوعی بسیار بزرگ است و بیشتر فیلسوفها هم حتی طرف آن نمیروند...یکی از این افراد "غلامرضا لایقی" است که در ابتدای مجله های بازیرایانه همیشه اولین مقاله برای وی هست و داره سعی میکنه این موضوع رو برای ایرانیهای عزیز (و تا حدی کند ذهن) یواش یواش تفهیم کنه...اگه موضوعات رو دنبال کرده باشین متوجه حرف من خواهید شد... خب ! حالا چرا اینها رو گفتیم ؟!؟! موضوع بالا رو جدا از تحلیل اصلی برای این مطرح کردم تا بتونم این نتیجه گیری رو بکنم که در دنیای ما چیزی به نام "واقعیت" میتونه اصلا وجود خارجی نداشته باشه و همه چیز مجازی باشه و به قول "غلامرضا لایقی" ما ممکنه که سایه ایی از دنیای فردی دیگه باشیم...اون همیشه نتیجه گیزی کرده که ما سایه ها رو بوجود میاریم ولی من این نظریه رو بوجود آوردم که ما هم ممکنه که سایه ایی از دنیای افراد دیگه ایی ( و نه خدا) باشیم و در نتیجه وجودیتمان زیر سوال میرود... حالا به من بگین....ما واقعی هستیم یا مجازی یا هیچکدوم ؟!؟! @@@ بنابراین ما نباید با تکیه بر احساسات 5 گانه مان چیزی به نام "واقعیت" را جستجو کنیم برای اینکه این حسها ما رو گول میزنن ! برای مثال یک فرد عادی رنگ سبز رو همونطوری که هست میبینه در حالیکه یک فرد کوررنگ همین رنگ رو خاکستری میبینه... همچنین میشه گفت که یک جسم یا موضوع برای یک فرد شیطانی و برای فردی دیگر عادی و حتی ممکن است برای کسی مقدس جلوه کند...یک فرد عادی دنیا رو همونطوری که همه میبینن درک میکنه در حالیکه کسی که از نظر روانی ناپایدار هستش ممکنه که این دنیا رو دنیایی با یک عالمه هیولا و دگرگونی ببینه...و این موضوع یک مکانیزم بسیار جالب رو برای ما روشن میکنه : * ذهن انسان سعی میکنه در برابر عواملی که بدبختی و پریشانی همراهشون هست مقاوت کنه و در صورت لزوم اونها رو کنار بزنه...این اصل (مثل اصل لوشاتلیه در شیمی هستش) بیانگر اینه که ذهن میتونه کاری کنه که فرد فقط اون چیزی از دنیا رو ببینه که دوست داره... و به این ترتیب هست که انواع مکتبهای مختلف در مورد دنیا بوجود میاد...اون چیزی که من در بالا نوشتم خودش میتونه یک مکتب باشه و نشون دهنده اینه که طرز نگرش من به دنیا (که با دنیای دیجیتال رابطه نزدیکی داره) این مکتب رو در من بوجود آورده است... در قسمتهای مختلف سایلنت هیل این حالت با در نظر گرفتن یک تعادل بین واقعیت و غیرواقعیت بوجود اومده...در واقع فردی که در سری بازیهای سایلنت هیل در دنیای درون فردی دیگر غوطه ور میشه همواره در تعادل بین دنیای درون اون فرد و واقعیتی که خودش میشناسه در جریان هستش...و همین موضوع باعث میشه که فرد مثل Heather در بعضی اوقات در دنیای واقعی که میشناسه و در دنیای درون یک فرد دیگر (Alessa) سرگردان بشه...ممکنه که در ودیوار در دنیای درون (Alessa) پوشیده از خون و گوشت فاسد باشه ولی این موضوع به این معنی نیست که این چیزها "واقعی" هستند...ممکنه که دیگران این در و دیوارها رو فقط مثل در و دیوار معمولی ببینن... (" در دنیای دیگر (Other World) هر فردی هر چیزی رو نسبت به دیگری متفاوت میبینه" – LM) مثل همیشه چند مثال توی آستینم دارم تا موضوع سخت بالا رو برای شما تفهیم کنم : الف ) SH 2 : مکالمه بین جیز و لارا : * یه دختر کوچولو مثل تو توی این شهر چیکار میکنه ؟! *هان ؟! مگه تو کوری ؟! ** عجیبه ! حتی یه خراش هم توی این بیمارستان بر نداشتی ! ** چرا باید زخمی شده باشم ؟! این جملات نشون میدن که هر دو شخصیت دنیا رو متفاوت نسبت به دیگری میبینن...جیمز شهری رو پر از هیولا میبینه که میخوان بکشنش در صورتیکه لارا فقط یک شهر توریستی ساده رو میبینه ! (" شهر در نظر لارا عادی هستش...لارا نه هیولاها رو میتونه ببینه و نه شخصیت ماریا رو " - LM) ولی مهم اینه که کدومشون "واقعیت" رو میبینن ؟! ممکنه که هرکدومشون اون چیزی رو که میخوان ببین... ب) SH 2 : آنجلا در دنیایی پر از شعله های آتش زندگی میکنه که دردی همیشگی رو به همراه داره...("برای من دنیا همیشه اینجوری بوده " – Angela Orosco)...اون وقتی این حرف رو میزنه که دنیای جیمز تا حدی به دنیای آنجلا رخنه کرده و در نتیجه جیمز میتونه دنیای پر از آتش اونرو ببینه... همچنین ادی دنیایی پر از انسانهای قصی القلب میبینه که همشون دارن مسخرش میکنن...دنیای ادی تشکیل شده از یک کارخونه گوشت ! ج ) SH 2 : صحنه حمله به آنجلا...جیمز یک هیولا مثل چارچوب در میبینه که داره به آنجلا حمله میکنه...در صورتیکه آنجلا به این "هیولا" بابا میگه و بهش میگه (" نه ! بابا خواهش میکنم...نکن...")...کاملا واضحه که دو ضخصیت ما دو چیز کاملا متفاوت میبینن...اولی یک هیولا میبینه و دومی تصویری از پدرش که در خاطرات فراموش شده اش به جا مونده.... د ) SH 2 :نزدیک آخرای بازی آنجلا جیمز رو "مادرش" میبینه و حتی جیمز رو "مامان" هم خطاب میکنه ("مامان ! مامان ! من داشتم دنبالت میگشتم...حالا تو تنها کسی هستی که برام مونده...شاید حالا...شاید حالا دیگه بتونم آرامش رو بدست بیارم....مامان ؟! چرا داری میری عقب ؟! تو !!! تو که مامان نیستی ! من...من متاسفم...") آنجلا اونقدر میخواسته که مادرش رو ببینه که ذهنش آماده بود هر کسی رو که میبینه رو مادر انجلا نشون بده.... ه) SH 3 : با توجه به Lost Memories شخصیتی که پدر Heather یعنی Harry Mason رو کشت یکی از افراد فرقه بوده و در نتیجه یک انسان بوده...در صورتیکه Heather این فرد رو بصورت یک هیولا میبینه... [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft