ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="residen" data-source="post: 4883311" data-attributes="member: 107791"><p style="text-align: center">SiLenT HilL 2</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">[ATTACH=full]176696[/ATTACH]</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">M</p> <p style="text-align: center">.</p> <p style="text-align: center">.</p> <p style="text-align: center">.</p> <p style="text-align: center">[SPOILER]</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">میخوام بنویسم از اون حرفایی که نشد و نتونستم رو در رو بهت بگم</p> <p style="text-align: center">یا از اون حرفایی که روی لبم بود و شده بود یه بغض توی گلوم ولی فرصت نشد بهت بگم</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">جیمز یادته اون موقعی که هم و دیدیم چقدر حس عجیبی داشـتیم</p> <p style="text-align: center">انگاری بعد عمری گم شدن هم و پیدا کردیم البته شاید همینــم بود</p> <p style="text-align: center">انگاری تموم بهونه ها تموم شد و جواب همه سوالمون و گرفتیم وقتی توی چشم هم نگاه میکردیم</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">وقتی با دستات داشتی هوا رو برام کم و کمتر میکردی چیزی که بیشتر از همه برام سخت و درد آور بود خفگی نبود</p> <p style="text-align: center">حتی دل شکستگی برای کار بی رحمانه ات هم نبود</p> <p style="text-align: center">اوج درد اونجایی بود که من و از نفس کشیدن هوایی محروم میکردی که عطر تن تو توش پراکنده بود !</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">تو موندی و هر لحظه که بعد از آخرین نفسم بر تو گذشت پر شد از تنـهایی</p> <p style="text-align: center">از بی کسی و حسرت</p> <p style="text-align: center">حتی صدای کمک خواستنت و شنیدم</p> <p style="text-align: center">من میتونم ببینمت و بشنومت ولی نمیتونم بگم تا تو بشنوی پس مینویسم</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">با همین نامه ساده و کوتاه آشفتگی و درد من را خواهی دید</p> <p style="text-align: center">هنگام خواندن سکوتم را خواهی شنید</p> <p style="text-align: center">بوی نزدیک شدن مرگم را نفس خواهی کشید</p> <p style="text-align: center"> تنهاییم را لمس خواهی کـــــــــرد</p> <p style="text-align: center">تا در انتها به نامیرا بودن عشق ایمان پیدا کنی</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">من هنوزم با غمت غمگین میشم و با گریه ات خیس بارون</p> <p style="text-align: center">جیمز تو باید ادامه بدی و باید از این شهر بری و باید من و دیدن دوباره من و در این دنیا فراموش کنـی</p> <p style="text-align: center">تو باید بدونی من بخشیدمت ولی بخشیدن من باعث نمیشه تو عذاب نکشی </p> <p style="text-align: center">تو به خودت ظلم کردی و حالا باید خودت و دوباره بـسازی </p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">دیگه داره فرصتم برای نوشتن تموم میشه</p> <p style="text-align: center">تو بهش رسیدی ولی حالا باید ترکت کنـم</p> <p style="text-align: center">بزرگترین عذاب و ترس من بدون تو بودنه پس دوباره بهم برگرد و با من بمون</p> <p style="text-align: center">تا ابد ... </p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">[/SPOILER]</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">J</p> <p style="text-align: center">.</p> <p style="text-align: center">.</p> <p style="text-align: center">.</p> <p style="text-align: center">[SPOILER]</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">نامه ات را تا انتها خواندم</p> <p style="text-align: center">در شهر نامه ات هوا گاهی تاریک میشد و من از خودم میترسیدم</p> <p style="text-align: center">در شهر نامه ات روزها گاهی دلگیر میشد و من از غمت میمــردم</p> <p style="text-align: center">در شهر نامه ات بین همان کوچه های خالی از تردد عشقــــــت</p> <p style="text-align: center">من گاهی می ایستم و نگاه میکنم به آسمان</p> <p style="text-align: center">عکس تو را در ماهش میبینم که میخـــندی </p> <p style="text-align: center">خنده ات چقدر آرامم میکند !</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">به دیوار خانه خاطراتم رنگ خاکستــری زدی</p> <p style="text-align: center">تا یادم باشد تو مرا بخشیـــــــدی</p> <p style="text-align: center">حالا آتش زیر خاکستر دلم که هر لحظه شعله میکشید و در پی انتقام تو با من میجنگید</p> <p style="text-align: center">در دریاچه سرد شهر نامه ات فرو رفته</p> <p style="text-align: center">تا در این سرما ذهنم باز به دنبال گرمای عشقت بگردد و شاید به حقیقت برســـــــد !</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">حالا که آخرین اشک قلم نوشتنم در انتظار ریخته شدن است</p> <p style="text-align: center">اعتراف میکنم تو عاشق تر از من بودی</p> <p style="text-align: center">ولی من خسته بودم ...</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">[/SPOILER]</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">S H</p> <p style="text-align: center">.</p> <p style="text-align: center">.</p> <p style="text-align: center">.</p> <p style="text-align: center">[SPOILER]</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">عشق و دوست داشتن چیست وقتی در سختیها یا اتفاقات عجیب و غریب زندگی نسبت به عزیزانمان دچار تردید میشویم و یادمان میرود شخصی که میخواهیم رهایش کنیم همان کسی است که دوستش داریم یا لااقل داشتیم همان دوستی که حالا به او پشت میکنیم و در سختیها که نمیتواند از خودش مراقبت و دفاع کند تنهایش میگذاریم !</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">عشق و دوست داشتن چیست جز یک ادعای ثابت نشده و در بحران ها مورد آزمایش قرار نگرفته چیست جز کلماتی از جانب ما آدمها که معمولا بدون در نظر گرفتن معنای واقعی آن بهم گفته میشود و زمانی که پای عمل کردن به آنها میرسد خیلی راحت پا پس میکشیم اما این یادمان باشد هر ادعایی که میکنیم و قولی که میدهیم یک تعهد برایمان به وجود می آورد و روزهایی خواهند رسید که باید در آن روزها ادعاهای زیندگیمان در عمل مورد امتحان و قضاوت قرار بگیرند و از آن روزها نمیتوان فرار کرد !</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">این سادگی و دور از انصاف است که خیال کنیم زندگی در دنیا بدون هدف خاصی شکل گرفته چرا که آفریننده دنیا به دقت میبیند و با دقت میشنود و با نظم و دقتی خیره کننده عمل میکند آنقدر دقیق و منظم که خیلی از اوقات وقتی بازتاب کارها و رفتارهایمان به ما برمیگردد حتی متوجه آنها هم نمیشویم و گاهی به اشتباه بعضی از اتفاقات زندگیمان را به بد یا خوب تعبیر میکنیم در حالی که علت و عاقبت آن اتفاقات چیزی نیستن که ما تصور میکنیم !</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">جیمز یک انسان خوب و دوست داشتنی بود شاید خیلی بهتر از من و شما ولی در سختی ها دچار تردید شد و تردید باعث فروپاشی ایمانش شد و او را از ادامه دادن خسته و آشفته کرد و آرام آرام قدم به تمایلات غیر اخلاقی گذاشت و روی حقیقتی که در برابرش قرار داشت را با پرده ای از تردیدها پوشاند و در مراحل پایانی آزمون عشق و دوست داشتن دست به کاری غیر انسانی زد و در دره زیاده خواهی سقوط کرد اما حقیقت روبروریش که همسر بیمارش ماری بود هرگز سقوط او را نمیخواست پس او به شهر سایلنت هیل محلی که ذهن های پریشان و دست های آلوده در آن گذری خواهند کرد فراخوانده شد تا بازتاب کارها و رفتارهای خود را ببینید و طعم آنها را بچشد پس او در نهایت با تحمل عذابهای فراوان و پی بردن به حقیقت لب به اعتراف باز کرد و طلب بخشش کرد و بعد از جبران اشتباهاتش و بخشش همسرش بخشیده شد !</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">سایلنت هیل در قسمت دوم به من یاداوری میکند که زندگی هر فردی مثل زمین و کارها و رفتارهای او مانند دانه میماند و اگر در زمین زندگیت محبت بکاری و دور زمینت را حصاری از ایمان بکشی و با صبر و حوصله آن را با رود عشق آبیاری کنی و چشم امیدت را رو به آسمان قرار بدهی پس باغی زیبا و نامیرا خواهی داشت اما اگر دانه نفرت بکاری پس خواهید دید بدون نیاز به هیچ چیزی برای مراقبت آز آن این دانه تمام زمین زندگیت را با شاخه های خودش پر خواهد کرد !</p> <p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">[/SPOILER]</p> <p style="text-align: center"></p><p>پایان</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="residen, post: 4883311, member: 107791"] [CENTER]SiLenT HilL 2 [ATTACH type="full" alt="176696"]176696[/ATTACH] M . . . [SPOILER] میخوام بنویسم از اون حرفایی که نشد و نتونستم رو در رو بهت بگم یا از اون حرفایی که روی لبم بود و شده بود یه بغض توی گلوم ولی فرصت نشد بهت بگم جیمز یادته اون موقعی که هم و دیدیم چقدر حس عجیبی داشـتیم انگاری بعد عمری گم شدن هم و پیدا کردیم البته شاید همینــم بود انگاری تموم بهونه ها تموم شد و جواب همه سوالمون و گرفتیم وقتی توی چشم هم نگاه میکردیم وقتی با دستات داشتی هوا رو برام کم و کمتر میکردی چیزی که بیشتر از همه برام سخت و درد آور بود خفگی نبود حتی دل شکستگی برای کار بی رحمانه ات هم نبود اوج درد اونجایی بود که من و از نفس کشیدن هوایی محروم میکردی که عطر تن تو توش پراکنده بود ! تو موندی و هر لحظه که بعد از آخرین نفسم بر تو گذشت پر شد از تنـهایی از بی کسی و حسرت حتی صدای کمک خواستنت و شنیدم من میتونم ببینمت و بشنومت ولی نمیتونم بگم تا تو بشنوی پس مینویسم با همین نامه ساده و کوتاه آشفتگی و درد من را خواهی دید هنگام خواندن سکوتم را خواهی شنید بوی نزدیک شدن مرگم را نفس خواهی کشید تنهاییم را لمس خواهی کـــــــــرد تا در انتها به نامیرا بودن عشق ایمان پیدا کنی من هنوزم با غمت غمگین میشم و با گریه ات خیس بارون جیمز تو باید ادامه بدی و باید از این شهر بری و باید من و دیدن دوباره من و در این دنیا فراموش کنـی تو باید بدونی من بخشیدمت ولی بخشیدن من باعث نمیشه تو عذاب نکشی تو به خودت ظلم کردی و حالا باید خودت و دوباره بـسازی دیگه داره فرصتم برای نوشتن تموم میشه تو بهش رسیدی ولی حالا باید ترکت کنـم بزرگترین عذاب و ترس من بدون تو بودنه پس دوباره بهم برگرد و با من بمون تا ابد ... [/SPOILER] J . . . [SPOILER] نامه ات را تا انتها خواندم در شهر نامه ات هوا گاهی تاریک میشد و من از خودم میترسیدم در شهر نامه ات روزها گاهی دلگیر میشد و من از غمت میمــردم در شهر نامه ات بین همان کوچه های خالی از تردد عشقــــــت من گاهی می ایستم و نگاه میکنم به آسمان عکس تو را در ماهش میبینم که میخـــندی خنده ات چقدر آرامم میکند ! به دیوار خانه خاطراتم رنگ خاکستــری زدی تا یادم باشد تو مرا بخشیـــــــدی حالا آتش زیر خاکستر دلم که هر لحظه شعله میکشید و در پی انتقام تو با من میجنگید در دریاچه سرد شهر نامه ات فرو رفته تا در این سرما ذهنم باز به دنبال گرمای عشقت بگردد و شاید به حقیقت برســـــــد ! حالا که آخرین اشک قلم نوشتنم در انتظار ریخته شدن است اعتراف میکنم تو عاشق تر از من بودی ولی من خسته بودم ... [/SPOILER] S H . . . [SPOILER] عشق و دوست داشتن چیست وقتی در سختیها یا اتفاقات عجیب و غریب زندگی نسبت به عزیزانمان دچار تردید میشویم و یادمان میرود شخصی که میخواهیم رهایش کنیم همان کسی است که دوستش داریم یا لااقل داشتیم همان دوستی که حالا به او پشت میکنیم و در سختیها که نمیتواند از خودش مراقبت و دفاع کند تنهایش میگذاریم ! عشق و دوست داشتن چیست جز یک ادعای ثابت نشده و در بحران ها مورد آزمایش قرار نگرفته چیست جز کلماتی از جانب ما آدمها که معمولا بدون در نظر گرفتن معنای واقعی آن بهم گفته میشود و زمانی که پای عمل کردن به آنها میرسد خیلی راحت پا پس میکشیم اما این یادمان باشد هر ادعایی که میکنیم و قولی که میدهیم یک تعهد برایمان به وجود می آورد و روزهایی خواهند رسید که باید در آن روزها ادعاهای زیندگیمان در عمل مورد امتحان و قضاوت قرار بگیرند و از آن روزها نمیتوان فرار کرد ! این سادگی و دور از انصاف است که خیال کنیم زندگی در دنیا بدون هدف خاصی شکل گرفته چرا که آفریننده دنیا به دقت میبیند و با دقت میشنود و با نظم و دقتی خیره کننده عمل میکند آنقدر دقیق و منظم که خیلی از اوقات وقتی بازتاب کارها و رفتارهایمان به ما برمیگردد حتی متوجه آنها هم نمیشویم و گاهی به اشتباه بعضی از اتفاقات زندگیمان را به بد یا خوب تعبیر میکنیم در حالی که علت و عاقبت آن اتفاقات چیزی نیستن که ما تصور میکنیم ! جیمز یک انسان خوب و دوست داشتنی بود شاید خیلی بهتر از من و شما ولی در سختی ها دچار تردید شد و تردید باعث فروپاشی ایمانش شد و او را از ادامه دادن خسته و آشفته کرد و آرام آرام قدم به تمایلات غیر اخلاقی گذاشت و روی حقیقتی که در برابرش قرار داشت را با پرده ای از تردیدها پوشاند و در مراحل پایانی آزمون عشق و دوست داشتن دست به کاری غیر انسانی زد و در دره زیاده خواهی سقوط کرد اما حقیقت روبروریش که همسر بیمارش ماری بود هرگز سقوط او را نمیخواست پس او به شهر سایلنت هیل محلی که ذهن های پریشان و دست های آلوده در آن گذری خواهند کرد فراخوانده شد تا بازتاب کارها و رفتارهای خود را ببینید و طعم آنها را بچشد پس او در نهایت با تحمل عذابهای فراوان و پی بردن به حقیقت لب به اعتراف باز کرد و طلب بخشش کرد و بعد از جبران اشتباهاتش و بخشش همسرش بخشیده شد ! سایلنت هیل در قسمت دوم به من یاداوری میکند که زندگی هر فردی مثل زمین و کارها و رفتارهای او مانند دانه میماند و اگر در زمین زندگیت محبت بکاری و دور زمینت را حصاری از ایمان بکشی و با صبر و حوصله آن را با رود عشق آبیاری کنی و چشم امیدت را رو به آسمان قرار بدهی پس باغی زیبا و نامیرا خواهی داشت اما اگر دانه نفرت بکاری پس خواهید دید بدون نیاز به هیچ چیزی برای مراقبت آز آن این دانه تمام زمین زندگیت را با شاخه های خودش پر خواهد کرد ! [/SPOILER] [/CENTER] پایان [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft