اگه خواستید پستی رو نقل قول کنید به جای جواب دادن توی این تاپیک پست رو ببرید داخل تاپیک Movie Center و بزارید پست های اینجا به صورت یک پارچه باقی بمونه. برای این کار گزینه "+ نقل قول" رو پایین سمت چپ پست مورد نظرتون بزنید تا پست انتخاب بشه بعد داخل تاپیک Movie Center از ادیتور گزینه
رو بزنید و پست مورد نظرتون رو اونجا نقل قول کنید.
لطفاً اسم فیلم رو حتماً بنویسید عکس به صورت خالی کافی نیست
عکسها رو حتماً به صورت Thumbnail/کم حجم قرار بدید.
دوستان لطف کنن به جای شیوه های من درآوردی برای امتیاز دادن ، 10 رو حداکثر قرار بدن و نسبت به اون امتیاز بدن.
نوشته هایی که ممکنه بخش خاصی از داستان فیلم رو لو بده، داخل تگ اسپویلر باید گذاشته بشه، در غیر اینصورت برخورد می شه
از پست کردن هر گونه مطلبی که به مبحث این تاپیک مربوط نمیشه خودداری کنید
REJECT !
این فیلم جزء فیلم های تاثیر گذار زندگی من بوده ! آخه تو چه حالتی این فیلمو دیدی و امتیاز 5.5 دادی بهش ! دوباره ببین و بیشتر به معنا بنگر ! کوبریک بعضی صحنه ها هست آدمو به گریه میندازه !
اتفاقا من این فیلمو چندبار دیدم و واقعا دوستش دارم ولی نمی شه کتمان کرد که فیلم چیز زیادی نداره. من دیدگاه اجتماعیشو می پسندم اما این حرف جدیدی نیست. وجود بتهوون و استفاده کوبریک از موسیقی کلاسیک هم اگه کوبریک نبود بدون شک عنصری برای جلب نظر عام قلمداد می کردم. 5.1 هم به نسبت کوبریک دادم نه کل.
البته قبول دارم که در کم کردن امتیاز کمی افراطی عمل کردم.
بستگی داره راوی مثل الکس دیلارج غیر قابل اعتماد باشه یا نقش طعنه آمیز داشته باشه, یا اینکه صرفا توضیح دهنده فیلم باشه.
قبول دارم که انتقاد اخلاقی/اجتماعی فیلم چیز پیچیده ای نیست اما عمق در هنر همیشه توسط اینکه زیباشناسیش چطور ایده رو ارائه کرده تعریف می شه تا اون ایده/تم/مفهوم عقلانی به تنهایی. حتی بعضی مواقع دیدم یه هنرمند می گه خیلی خود اون چیزی که می گه نه, بلکه اینکه چطور اون چیز رو به بهترین حالتی که می تونه بگه براش اهمیت داشته.
هنر, فلسفه یا علم نیست. تنها ایده هایی از هر کدوم رو می گیره و به دنبال بهترین راه برای ارائه شون می گرده. حتی بعضی اوقات علاقمندان به فلسفه رو دیدم که بنظر میاد فقط تا جاییکه فیلم بطور مبهمی کانتنت فلسفی داشته باشه به هنر اهمیت می دن و نهایتا ازش عیبجویی کنن که چقدر از نظر فلسفی سبک/تهی/سطحیه. اگه فلسفه درباره برداشتن تجربه زندگی, اسم دادن به جنبه هاش, گذاشتن اون اسمها در چارچوب منطقیه که سعی می کنه توضیحشون بده یا تفسیرشون کنه, هنر درباره بازآفرینیه اون تجربه خالصه تا تشریحش از طریق محدوده سمبولیک زبان فلسفی. در واقع اگه کانتنت عقلانی فیلم رو فرای کانتکستش بیرون بیاری دیگه عملا تو محدوده فلسفه خالص رفتی و نه در داخل محدوده چگونگی ارائه اون.
وجود بتهوون و استفاده کوبریک از موسیقی کلاسیک هم اگه کوبریک نبود بدون شک عنصری برای جلب نظر عام قلمداد می کردم
من فکر می کنم موسیقی جان ویلیامز رو می شه اینطور قلمداد کرد.
بر خلاف موسیقی اکثر فیلمها چیزی که اینجا بیشتر مهمه نه جذابیت یا تاثیرگذاری خود آهنگ بلکه چگونگی انتخاب اون, نوع استفاده ازش و طراحی صداست که در فیلمهای کوبریک معمولا به شکلی آیرونیک و با طعنه یک صحنه ی خاص رو توضیح می ده.
اونها قسمتی از کامپوزیشن فیلم هستن و بی جهت یا بطور دلخواهانه فقط بخاطر جذابیتشون و بدون اینکه هیچ ارتباطی با فیلم یا تصاویر نداشته باشن انتخاب نشدن. تمام فیلمهای کوبریک از 2001 به بعد به همین شکل هستن.
همیشه یجور فاصله یا تنش بین موسیقی و فضاسازی فیلم وجود داره با این هدف که غوطه وری مستقیم بیننده رو به درون فیلم, تعلیق ناباوری یا suspension of disbelief قطع بشه و در عوض بیننده رو به ناهمزاد پنداری تحریک کنه تا صحنه رو از بیرون بررسی کنه نه از درون. این شاید یکی از دلایلی هم باشه که چرا یکی از اولین کارگردانانی بوده که بارها از آهنگ و آهنگسازان مدرنیست قرن بیستمی استفاده کرده(مثل لیگتی, بارتوک, پندرسکی) تا اینکه همیشه صرفا از مجموعه کلاسیک انتخاب کرده باشه.
در مورد کوبریک همیشه بحث طراحی صداست تا صرفا انتخاب آهنگ های دلپذیر که متاسفانه امروزه بیش از پیش قاعده فیلمها شده. این روزها کارگردانان کمی به طراحی صدا توجه می کنن( به غیر از کوبریک بنظر من دیوید لینچ, جان کارپنتر, دیوید کراننبرگ و تاد هینز به این موضوع اهمیت می دن) حتی Michel Chion یکی از بهترین تئوریسینهای طراحی صدا کتابی درباره کوبریک نوشته.
مقالاتی درباره استفاده از سمفونی 9 بتهوون در فیلم: Beethoven's "Ninth": An 'Ode to Choice' as Presented in Stanley Kubrick's "A ClockworkOrange"
A Clockwork Orange and Its Discontents
در واقع زبان فراساخته یا Constructed languageیی به نام Nadsat که توسط نویسنده کتاب, آنتونی برجس ساخته شد به همراه نوع اجرای اون توسط ملکوم مکداول یکی از نقاط قوتشه.
شاید استایل بازیگری در فیلم بنظر مبالغه آمیز بیاد. با اینکه بازیگری در فیلمهای کوبریک بعضی اوقات به پارودی و طنز وارد می شه اما این استایل خاص, نتیجه بکار بردن تکنیک های فاصله گذاری مختلفه. کوبریک به رئالیسم بی علاقه بود و استایل فیلمسازیش بعنوان هایپرناتورالیسم شناخته می شه. ترکیبی از رئالیسم مستند گونه و متافیزیکال. بعنوان مثال حتی استرنجلاو با تمام جنبه های کاریکاتوریش دارای لحظاتی فرا واقعگراست.
بنظر من قسمتی از قدرت فیلمهای کوبریک ناشی از همین نحوه ی هدایت بازیگرانشه و اینکه چطور اونها رو در فیلم قرار می ده و این حرکات و ژست های خاص رفتاری و بدنی رو ازشون می گیره. بازی ها طبیعی نیستن ولی خیلی جالب هستن. فیلمها شاید سبک بازیگری رئالیستیک رو به نمایش نذارن اما بنظر می رسه یک جور رئالیسم روانشناختی وسیع تر رو بدست میارن.
I think realistic theatre is a bore. I think that to spend two and a half hours where the method of communication with the audience is through realism and through presenting words and deeds in a completely realistic way is somewhat tiresome." - Kubrick
"The conventions of realistic fiction and drama may impose serious limitations on a story. For one thing, if you play by the rules and respect the preparation and pace required to establish realism, it takes a lot longer to make a point than it does, say, in fantasy. At the same time, it is possible that this very work that contributes to a story's realism may weaken its grip on the unconscious. Realism is probably the best way to dramatize argument and ideas. Fantasy may deal best with themes which lie primarily in the unconscious." - Kubrick
More than method: Trends and tradition in contemporary film performance
A Brechtian Pastiche
Dennis Bingham
[...] Kubrick often used the materials of cinema disjunctively and against each other. The acting styles and characterizations in his films are often stylized, flat and exaggerated, much more in the manner of Brectian "epic acting" than of naturalistic, interactive styles. Indeed, when Steven Spielberg took over Kubrick's project A.I: Artificial Intelligence after the latter's death, he apparently tried to hew closely to Kubirck's episodic, elliptical and "nonempathetic" style. The one Kubrickian element he evidently decided not to utilize was the variously but consistently stylized acting. Instead, the performences in Spielberg's film stay within the interactive, embodied norms of Western film and theater.
In contrast to traditional performance norms, epic acting demands a decentered subjectivity along with a strong hint of cultural references and influence. This made it a key influence on postmodern performance. In the epic mode, a character is a set of ideological and social roles and traditions, not a discrete personality, just as character is a compilation of performance codes and conventions, not a differentiated person. Acting is a showing of the character, not an embodiment of it. Such a performance aesthetic is at the centre of Kubrickian narrative technique. Cause and effect logic is turned on its head: we see the effect but the cause is burried and unclear. In Kubrick's films, acting consists of surfaces, not depths, making them appear superficial and obvious at first viewing, but mysterious and even unlimited on further reflection.
[...] P.L Titterington said that Kubrick's style "seeeks to combine the theatre of Brecht, with its emphasis on intellectual scrutiny and alienation techniques designed to prevent indiscriminate emotional identification, with the theatre of total, overwheling subjective emotional involvement conceived by Artaud." In common with Brecth's theatre of thought and social criticism, Kubrick's cinema is "the search for a language of film that will convey complex ideas directly, very much a cinema of ideas". Aside from profoundly deconstructive and didactive political films made far outside commercial filmmaking systems, such as the works of Godard or Fassbinder, Brecth's influence on oeuvres like Kubrick's, made within mainstream cinema, has rarely been acknowledged. This is because even when Brectian style, particularly Brechtian acting style, has been used, the social mission of Brecth's theatre often is lost. There is usually a subtle but fundamental divergence from the Brectian conviction that "We must find means of "shedding light on" the human being at that point where he seems capable of being changed by society's intervention
اگر منظور سبک مبالغه آمیز فیلمه این به این دلیله که فیلم خود-ارجاع دهنده است. کوبریک دورویی فیلمهایی که ادعا می کنن علیه خشونت یا ضد خشونت هستن رو درک کرده چون این فیلمها به هرحال خودشون هم باید ناخوشایند باشن و خشونت رو نمایش بدن.
برای همین از قانون فیلم-درون-فیلم استفاده کرده برای اینکه فاصله انتزاع از فیلم به فیلم مثل فاصله زندگی واقعی نسبت به فیلم باشه. شاید پیچیده بنظر بیاد ولی اینطوری دربارش فکر کن:
برای ما تام و جری یه کارتون نسبتا خشنه. ولی یک کارتون خشن برای یک کارتون چطور بنظر میاد؟ بنظر فرا-خشن(ultra-violent) میاد. به همون شکلی که نمایش های "Itchy and Scratchy" در سیمپسون ها برای ما بنظر فرا خشن میاد ولی برای خود سیمپسون ها به شکلی بی ضرر بامزه است.
فیلم نشون می ده چطور هر تلاشی برای حذف کج رفتاری/خشونت فقط نوع بیانش رو عوض می کنه و تاکتیک ها و مکان خشونت رو تغییر می ده.
خشونتی که در فیلم نمایش داده شده دارای یجور حالت ضد و نقیض عجیبیه. الکس یه ولگرد رو برای خوانندگی بد کتک می زنه ولی دوستش(droogاش) رو برای مسخره کردن خوانندگی خوب کتک می زنه. الکس گروهی از تبهکاران رو برای تجاوز به یک زن بر روی یک صحنه نمایش کتک می زنه اما بعدا نمایش خودش رو می سازه و به یک زن تجاوز می کنه. در صحنه ای که از تکنیک "fast motion" استفاده شده رابطه ی الکس با دو زن جوون توافقی است ولی وقتی به زن با لباس قرمز تجاوز می کنه هیچ مشکلی در این رفتار نمی بینه اما نقاشی های روی دیوارِ شبیه به همون زن در خانه زنی که گربه داره بنظرش ناشایسته و "naughty" میاد. مبلهای s*e*x*istییه به شکل زن و زنهای ناتوان روی صحنه نمایش در نیمه اول فیلم بعدا دکترها و حتی مدل های برهنه ای می شن که به تعظیم کردن, به نمایش و صحنه ی تماشایی تبدیل شدن, نقشی رو بازی کردن و دریافت ستایش افتخار می کنن. در آخرین صحنه ی فیلم حتی دیگه خشونتی دیده نمی شه. زن غیرانسانی شده, ولی در بالا قرار داره, همه چیز تحت کنترلشه و همه هم براش دست می زنن.
خشونت همیشه در فیلم بعنوان یک "نمایش" برای بیننده "اجرا می شه" . droogها همیشه توسط بیننده های همدستشون تشویق می شن, فیلم بعنوان یک فیلم لودویکو(Ludovico) طراحی شده که به تماشاگرهاش تحمیل می شه. فیلم کوبریک "ضد خشونت" نیست بلکه از یجور فرا-خشونت رادیکال دفاع می کنه. بر خلاف آینده مدرنیست 2001, پرتقال کوکی این سوال رو می پرسه که چطور ممکنه از تاریخ فراتر رفت و آینده پست مدرنی رو فرض کرد که در اون فرا-خشونت به تنها فرم منطقی از بیان در جامعه ای تبدیل شده که در آن تولید انبوه نه تنها باعث بوجود اومدن کالا پرستی و فروریختن فاصله ی بین هنر و مردم شده, بلکه به ناتوانی فرهنگی و مرگ هنر منجر شده. کاراکتر مرکزی فیلم, الکس بعنوان یک جنایتکار-هنرمند آخرین نشانه های نوعی آزادی خلاق رو دربرداره("اراده آزاد" واقعی, یا "بیان خلاق" فیلم) که واژگون سازی خشن کالایی شدن رو شروع می کنه و هنر رو به ابزاری از خشونت وارونه می کنه.
به عبارت دیگه در دنیای پست مدرنی که در اون هنر کاملا ناتوانه و تصور راهی جانشین بنظر غیر ممکن میاد, تنها راه انسان برای اینکه واقعا آزاد باشه( که طبق اون آزادی برابر با خلاقیته) اینه که هنرمند به سمت ultra-violence پا فرابگذاره. یا با نقل قول از آلبر کامو:"تنها راه سر و کار داشتن با یک دنیای غیر آزاد اینه که انقدر مطلقا آزاد باشی که خود وجودت عملی از سرکشیه."
۶ از ۱۰
داستان فیلم در مورد ۲ تا دختر بچه هست که چندین سال توی جنگل بدون کسی زنده موندن. حالا بعد از چندین سال عموشون پیداشون میکنه و میخواد ازشون مراقبت کنه ولی ویکتوریا و لیلی برای خودشون مادر خیالی توی ذهن دارن و مقداری عجیب رفتار میکنن.
تهیه کننده فیلم دلم تورو هستش پس فیلم همون حال هوای عجیب و کریپیِ فیلمای دل تورو رو به خودش داره. کلا دیدن یه دختر بچه که همینجوری به دیوار زول میزنه چندین ساعت یا سوسک و پروانه میخوره کریپی هست. فیلم ساختار خوبی داشت و روالِ عادیِ فیلمهای خونههای روح زده رو داره. پایان فیلم اونجوری که انتظار داری تا حدودی هم تموم میشه هم نمیشه! یکی از نکات جالبه فیلم به نظرم بازی jessica chastian هست که اولای فیلم اصلا باهاش نمیشه ارتباط برقرار کرد و نچسب هست تا حدودی ولی همینطور که فیلم پیش میره ادم احساس میکنه که کم کم داره خوشش میاد از شخصیتش (annabel). نقش عمو و پدر بچهها رو هم nikolaj coster که توی GoT هم بعضی کرده بازی میکنه. Isabelle Nelisse هم عالی نقش لیلی رو بازی کرده بود.
واقعا عالی بود . خیلی حال کردم . صحنه هم نداشت با خانواده نگاه کردیم جاتون خالی . کلن ترکیبی از saw , wrong turn بودش . این فیلم رو از دست ندید امتیاز من :9 از 10
The Yellow Sea
محصول سال 2010 کره جنوبی
کره فقط از این سریال های درپیت و وقت تلف کن درست نمیکنه اگر باور ندارین برین این فیلم رو ببینین دقیقا 157 دقیقه محو تصاویر میشین و استرس وجودتون رو میگیره
آدم بده رو واقعا وحشتناک در آوردن s کارگردانی عالی بازی های باور کردنی و از همه مهم تر خشونت ناب و واقعگرایانه ! مثه محصولات هالیوودی هم نیست که بخاطر درجه بندی دست به عصا راه میرن تو این فیلم از این چیزها نمی بینین همه چیز رو بی پرده نشون میدن
بعد از دیدن تیتراژ پایانی قطعا تنها چیزی که تو ذهنتونه اینه که کاش از این فیلم ها بیش تر میساختن
مورد قابل توجه دیگه درباره این فیلم یه صحنه تعقیب و گریز چند دقیقه ای ماشینه که تاثیرش از صد تا فست اند فیوریس بیش تره :d
اگر از این خوشتون اومد دو پیشنهاد دیگه هم براتون دارم i saw the devil و The man from nowhere
پی نوشت و هشدار : اصلا خانوادگی نیستن :d
واقعا عالی بود . خیلی حال کردم . صحنه هم نداشت با خانواده نگاه کردیم جاتون خالی . کلن ترکیبی از saw , wrong turn بودش . این فیلم رو از دست ندید امتیاز من :9 از 10
خب این بهترین پیشنهاده.پر از سکانس ها و دیالوگ های ناب.با خیلی هاشون میشه مدت ها خندید و البته فیلمنامه اونقدر قوی هست که یهو وسطِ کار ول نشه.
کست بهتر از این نمیشد دیگه.Farrell و Rockwell مخصوصن و خب البته Walken .
ولی خب مایه های تارانتینویی هم تو فیلم دیده میشه , همون سکانس اول که بالفور منو یاده دیالوگ های تراولتا و ساموئل ال جکسون تو پالپ فیکشن انداخت یا خشونت ها.البته خب اینجور نیس بگی "اُه یه کپی دیگه از تارنتینو".فیلم پُر از دیالوگ ها و صحنه های کمیک اورجیناله.
زکریا: من سه شمبه میام که کارتو یه سره کنم.
مارتین: خوبه سه شمبه بیکارم.
Le Moine et le poisson
The Monk and the Fish
Michaël Dudok de Wit
7/10
به نقل از انیمک:
دو سوم فيلم اختصاص دارد به تعقيب و گريزي خنده دار بين راهب و ماهي. راهب از روزي كه ماهي را در حوض مي بيند، آرام و قرار از كف مي دهد و همه فكر و ذكرش مشغول شكار ماهي مي شود. در اين راه از انواع سلاحها و وسيله ها استفاده مي كند و هربار هم در اين راه شكست مي خورد. ماهي بسيار زيركتر و باهوشتر از اين حرفهاست كه به اين راحتي گير بيفتد. در نهايت راهب دست از جدال برداشته و از در سازش با ماهي وارد مي شود و اين آغاز اوديسه اي روحاني ست كه اين دو به كمك هم همه درها را گشوده، موانع را از بين برده و در نهايت به اوج مي رسند.
البته این سایت سعی کرده از دیدگاه روانشناسی این فیلم رو بررسی کنه و ابعاد عرفانی اونو نفی کنه. ولی من مشکلی نمی بینم که بتونیم مفهومی عرفانی به این اثر بدیم.
عجب فیلمی بود راستو دروغش و اغراق آمیز بودنش رو الله اعلم ولی فوق العاده تاثیرگذار بود یعنی آدم گریش میگیره از بس که اینا توی این فیلم مظلومن!!!مثل فهرست شیندلر بود.
سکانس برتر
صحنه ای که یه یهودی میخواد بزور غذای یه پیرزن یهودی رو بگیره بعد غذا ها میرزن کف آسفالت بدبخت از فرط گشنگی دراز کش خیابون میشه و شرو میکنه بخوردن غذاها
وحشتناک تاثیر گذاره
یه فیلم زیبای دیگه که پر از دیالوگ های جالب در عین فان بودنش هست . تک تک دیالوگاشو دوست داشتم .
واقعا این فیلمو دیدم به خودم احساس دیوونگی داد .
البته یه جاهایی برام یه حالتی پیدا می کرد که اصلا دوست نداشتم اون سکانس ها رو ببینم .
واقعا یه جو خاصی توش حکم فرما بود که مانندشو توی هیچ فیلمی ندیده بودم .
اصلا فکر نمیکردم بازیگر هانگر گیمز ،بتونه اینجوری بازی کنه!!واقعا خوب بود لاورنس تو فیلم.بردلی کوپرم البته بازی قابل قبولی کرد ولی لارنس کجا بقیه فیلم کجا.حتی رابرت دنیرو :d
درام خوبی بود،و عامه پسند و شانس اسکار و اینا :d ولی اینکه بردلی کوپر ببره جوکه :d این که ارنسم ببره باید دید جسیکا چستن میذاره یا نه...میذاره؟ :d
یک شاهکار دیگه از پیتر جکسون ! و همیچنین یه شاهکار دیگه از تالکین بزرگ ! مقدمه ای کوچک برای ماجراجویی بزرگ !
به نظر من این فیلم هیچ نکته منفی ای نداشت ! یک اقتباس عالی از کتاب اصلی ، نحوه روایت جذاب به همراه صحنه های اکش عالی و جلوه های ویژه درجه یک و طبق معمول بازیگرانی که به بهترین نحو انتخاب شدند ! به شخصه از بازی ریچارد آرمیتاژ در نقش تورین سپربلوط لذت بردم.
توصیه اکید میکنم حتما فیلم رو بینید !