اگر بازیساز می شدی داستانت چه بود؟

به نظر شما کدام سبک برای داسان نویسی بهتر می باشد؟

  • شمشیری

    رای‌ها: 14 32.6%
  • شوتر(تفنگی)

    رای‌ها: 24 55.8%
  • ریسینگ(ماشینی)

    رای‌ها: 3 7.0%
  • فایتینگ(مبارزه های رو در رو مثلا کشی کج)

    رای‌ها: 2 4.7%

  • مجموع رای دهنده‌ها
    43

Kn!f3 Dan3R

کاربر سایت
Jun 13, 2009
741
نام
مهدی
انتقام
(Revenge)
تصورش برایت سخت است که ببینی فرزندانت را جلوی چشمانت به دار بیاویخند.در حالی که از پاک ترین مردم این کشورند.کشوری که در اریکی مطلق فرو رفته.اسم من مهدی مالکی است و فردی ایرانی هستم که به ناچار از ایران فرار کردم و به آمریکا مهاجرت کردم.در ایران معاون رییس جمهور بودم و از مورد اعتماد رین افراد رییس جمهور.گروهی ناشناس در یکی از کوچه های تهران من را به دام انداختند.شب بود و چیز خاصی نمی دیدم.فقط احساس می کردم بدنم دیگر جان ندارد زیرا داشتند با مشت و لگد من را به قصد مرگ می زدند.ناگهان یکی از آن ها که صدای جوانی 20-25 ساله بود آمد و گفت کافیست.بعد به سراغ من آمد در حالی که صورتش را پوشانده بود.به من گفت باید مخفیانه رییس جمهور را به قتل برسانم وگرنه فرزندانم کشه می شوند و خود هم با شکنجه زیاد کشته می شوی!!!پس ناچار با بدنی کوفته خود را به خانه رساندم و این مساله را با فرزندانم مطرح کردم.پس در پایان به این نتیجه رسیدیم که پیش رییس جمهور برویم.او به ما گفت که آن ها را به خارج از کشور می فرستد تا آب ها از آسیا بیفتد.چند روز بعد ما پرواز کردیم و به مرز ترکیه که رسیدیم آن حادثه ی ناگهانی افتاد.هواپپیما مورد حمله دشمنان قرار گرفت و بعد از چند ثانیه به زمین خورد.از بعد از آن اتفاق چیز خاصی به ذهنم نمی رسد به جز آن که داشتند مرا روی زمین می کشاندند.سه روز بیهوش بودم و بعد از بلند شدن از خواب سه روزه ام دیدم که من در بین مردم به چوبی بسته شده ام و جلوی چشمانم پسرانم که چشمانشان بسته بود و به چوبی دیگر بسته شده بودند قرار داشتند.ناگهان خون تمام زمین را فرا گرفت.پسرانم را به رگبار بستند.روز بعد سر از شکنجه گاه آن ها در آوردم در حالی که دو نفر با دو چاقوی نظامی به سمت من میامدند.با هم صحبت می کردند اما من چیز زیادی نمی فهمیدم زیرا خیلی به زبان خارجی مسلط نبودم.دیگر کم کم وقت مرگم رسیده بود مگر آن که خدا می خواست که من زنده بمانم.تازه فهمیده بودم آن ها می خواستند با من چه کار کنند.اولی می خواست چشمانم را در بیاورد و دویم هم کمرم را خط خطی کند.قلبم به شدت می زد و داشتم از ترس سکته می کردم و فقط می توانستم دعا کنم.ناگهان اولی به من نزدیک شد و خواست چشمانم را در آورد که ناگهان ...
ناگهان سرباز چاقویش را عقب برد تا محکم در چشمم فرو ببرد و سپس...آن معجزه...قبل از آن که چاقوی سرباز در چشمم برود ناگهان زلزله ی ناگهانی اتفاق افتاد و سرباز به گوشه ی اتاق پرت شد.من و صندلی از این سوی اتاق به آن سو می رفتیم و سرم گیج می رفت.در طبقه دوم بودیم پس ناگهان زمین رمبید و به طبقه اول پرت شدیم.سرباز ها حال بلند شدن نداشتند و من هم حالم بد تر از آن ها بود.یکی از نگهبانان طبقه اول از روی ترس زیاد دستش را روی تیر گذاشته بود و همراه ساختمان اینور و آنور می رفت.از روی تقدیری که خداوند برایم رقم زده بود یک از تیر ها درست به گوشه ای از بندی که دستم را بسته بودند خورد و براحتی بازش کردم و بعد بندهای پایم هم باز کردم و چسب بر روی دهانم هم در آوردم و در حالی که به دیوار ها می خوردم و از اینور به آنور پرت می شدم با تلاش زیاد از دست سرباز ها فرار کردم و سریع به سمت در خروجی رفتم.اما بر اثر زلزله در ساختمان مسدود شده بود.پس از سنگ ها و دیوار های خراب شده بالا رفتم.ارتفاع خیلی زیادی داشتم و باید از آن ارتفاع به بیرون ساختمان می پریدم.اما چگونه؟سرباز ها پست سرم بودند و داشتند نزدیک می شدند.پس به ناچار پریدم و به زمین نزدیک می شدم تا این که همه جا تاریک شد و دیگر چیزی حس نکردم.چشمانم از درد باز نمی شد و نمی توانستم تکان بخرم.سرم درد می کرد و خون زمین را پر کرده بود.زلزله بند آمده بود.سربازها هنوز نوانسته بودند در را باز کنند یا از آن ازتفاع بپپرند.درضمن آن ها مرا زنده می خواستند زیرا به آن ها دستور داده شده بود که من را فقط با شکنجه بکشند حتی اگر فرار کنم.آن ها فکر می کردند که حتی اگر فرار کنم هم می توانند مرا بگیرند و بعد مرا با شکنجه بکشند.آن ها می خواستند به مردم ثابت کنند که به حرفی که می زنند عمل می کنند و مرا با زجر دادن می کشند.این چیزی بود که مردم می خواستند.اما چرا مردم با من دشمن بودند؟از این ها که بگذریم در پایان سر باز ها به ناچار به پایین رفتند تا سنگ ها را از جلوی در بردارند.اما آمبولانس خود را سریع رساند و مرا برد در حالی که هیچ سربازی در ساختمان مرا ندیده بود زیرا همه به پایین رفته بودند.پس من جان سالم به در بردم.چشمانم را باز کردم و دیدم در بیمارستان هستم.می خواستم بروم اما حال تکان خوردن نداشتم.چند روزی در بیمارستان بودم و بعد مرخص شدم.حالا باید چه کنم؟در این شهر ویران چگونه باید بفهمم که چه کسی باعث قتل پسرانم شد؟چگونه انتقام بگیرم؟در حالی که این جمله ها را آرام به خودم می گفتم شخصی که صورتش را پوشانده بود به من گفت من می دانم...
اما آن شخص چه کسی بود؟او به من گفت که قبلا همدیگر را ملاقات کردیم.چند سال پیش هم همدیگر را دیدیم.کمی فکر کردم اما به نتیجه ای نرسیدم.پس چهره اش را نشان داد و گف که من همان جوانی هستم که چند سال پیش تو را تهدید به مرگ کردم!!لحظه ای چند سال پیش جلوی چشمم آمد و از شدت عصبانیت به سم او حمله ور شدم اما او فقط دفاع می کرد.بعد از مبارزه بسیار بلاخره او نیز به اجبار حمله کرد و من را با مشت و لگد زد تا این که به زمین افتادم.او به من گفت نمی خواست دعوا کند ولی خودت مجبورم کردی.سپس دستم را گرفت و بلندم کرد!!!برایم خیلی عجیب بود که کسی که زمانی قصد کشتنم را داشت حالا دستم را بگیرد و بلندم کند!!!او برایم تمام ماجرا را تعیرف کرد که چرا و به دست چه کسانی پسرانم کشته شدند.او گفت که 4 سال پیش من در آمریکا به دلیل عبور قاچاقی از مرز زندانی شده بودم.من مهارت های جنگی خودم را به آن ها نشان دادم تا شاید آن ها مرا از زندان در بیاورند و همین طور هم شد.آن ها به من دستور دادند که باید خودم بروم رییس جمهور ایران را بکشم.اما جرات نداشتم.پس با چند تا از دوستانم به جان تو افتادیم تا شاید با استفاده از تو بتوانیم رییس جمهور را نابود کنیم.بعد از این که تو از ایران رفتی قبل از این که به ترکیه برسی من به آمریکایی ها قضیه را گفتم و گفتم که زییس جمهور فهمیده پس به ترکیه دستور دادند که هواپیما را بزنند.بعد از آن می خواسم فرار کنم و دیگر به آمریکا نروم اما آن ها در لباسم رادار گذاشته بودند و جایم را فهمیدند و آمدند و مرا گرفتند.در راه زلزله ای آمد و من توانستم فرار کنم و الان هم اینجا هستم!!در ضمن چیزی که شاید به تو کمک کند این است که کسی که این ماجرا را آغاز کرد و باعث مرگ پسرانت شد معاون رییس جمهور بود که می خواس با این کار مقامش بالاتر برود.او مردی طماع است.در ضمن کسی که پسران را کشت من نبودم بلکه معاون بعد از فهمیدن این که تو رییس جمهور را نکشتی بلایی را که قرار بود من سرت بیاورم او آورد.من این نوع مجازات را از معاون دیده بودم که فرزندانت را می کشد و خودت را با شکنجه می کشد و من فقط تهدید کردم.در ضمن گفت که این که مردم می خواستند که من با شکنجه بمیرم و از خودم و خانواده ام انتقام بگیرند به خاطر این بود که معاون آمریکا به مردم گفته بود که تو قصد داشتی که رییس جمهور آمریکا را بکشی و برای ورود به خانه رییس جمهور یکی از سربازان را بر اثر شکنجه زیاد کشتی و آن را جلو در خانه انداختی تا رییس جمهور و محافظان برای پیدا کردن قاتل متفرق شوند بتوانی رییس جمهور را راحت ر بکشی بدون این که آسیبی ببینی و بعد فرار کنی و فرزندان هم در این ماجرا هم دستت بودند.اون ها این بهانه رو جور کرده بودند تا در بین مردم محبوب ر شوند و برای کشتن شما دلیل خوبی بیاورند.
اما من به آن جوان اطمینان نداشتم پس به او گفتم از کجا مطمین شوم؟او گفت مدرک دارد.گفت اگر یاد بیاید سرباز هایی که فرزندانت را کشتند بر روی لباس خود آرم یک شمشیر و یک تفنگ داشتند.سپس یک عکس که به صورت مخفیانه چند سال پیش زمانی که پسرانم را کشتند از معاون گرفه بود را به من نشان داد.او هم روی لباسش چنین آرمی داشت.
کمی فکر کردم و به خاطر آوردم که این آرم درست همان آرم است.پس به او اطمینان کردم هر چند هنوز ته دلم مقداری شک داشتم!!
من به او گفتم که زلزله ای که آمد باعث نجات جان من هم شد و حالا هر دو باید انتقام بگیریم.انتقام بدی هایی که در حق ما کردند.بعد از او پرسیدم که آیا حالا که فراری هست نمی خواهد از دست دشمنان فرار کند؟بعد از بحث زیاد به این نتیجه رسیدیم که با کمک هم معاون را بکشیم و بعد به ایران برویم و در یکی از نقاط ایران جایی که اثری از ما یافت نشود برویم و بعد هر کدام برای زندگی خودش تصمیم بگیرد.پس مخفیانه به خانه معاون رفیم و باتلاش بسیار او را کشتیم!!!!!
سپس به سرعت این خبر را به رییس جمهور ایران رساندیم و قبل از این که کسی از مرگ معاون خبردار شود یک هلیکوپتر بسیار پیشرفته که بار اول در ایران ساخته شد و کسی از حضور آن مطلع نمی شود و رادارها نمی گیرند برایمان فرستاده شد و بدون این که کسی بفهمد از آمریکا خارج شدیم.به ایران رسیدیم و پیش رییس جمهور رفتیم و او گفت که باید به یکی از شهر های دیگر ایران برویم تا دشمن ما را پیدا نکند.پس آن جوان به قزوین و من به شیراز آمدم!!
از آن به بعد برای خود شغلی پیدا کردم اما هرگز دیگر تشکیل خانواده ندادم.دشمنان هم دیگر به ما دسترسی پیدا نکردند و دیگر کسی قصد جان رییس جمهور و رییس جمهور های بعدی را نکرد.البته تا آن زمانی که من یادمه!!شاید بعد از مرگم باز هم چنین اتفاقاتی باشد.امیدوارم سرنوش همه شروعی مثل شروع من نداشته باشند اما پایانی مثل من داشته باشند.
 
آخرین ویرایش:

THE THUNDER

کاربر سایت
Jul 9, 2008
311
نام
JRPG Fan Guardian
چرا RPG رو اضافه نکردی؟ اتفاقا بهترین سبکی که ما میتونیم بسازیم نقش آفرینیه و تو هیچ سبکی به اندازه نقش آفرینی داستان حضور حیاتی نداره!
 

NeverPoint

کاربر سایت
May 6, 2009
578
من قصد داشتم یه بازی تو سبک GTA یا Driver با نام PASSENGER یا مسافر بسازم. فعلا که حوصله ندارم و بیخیالش شدم. ولی از نظر تونستن می تونم!! البته نه در حد درایور یا GTA ولی مطمئنا گیم پلی ش از درایور آشغال بهتر خواهد شد!!
به بازی هالف لایف هم علاقه ی زیادی دارم.
بازی ریسینگ هم خوبه!!
 

navidrct

کاربر سایت
Mar 1, 2009
37
اولین باره تو یه نظر سنجی شرکت میکنم ولی خوب حالا که شرکت کردم میگم هر چی دله تنگم خاست
بازی من از اول تا اخر باید شبیه بازی world of war craft باشهبا کمی تغییر که داستانی شبیه به خودش ولی سرور سالی یه بار داستانش عوض بشه و در هر بار بازی شکنان معین کنند که کدوم طرف داستانش رو پیش ببره
 

rod

کاربر سایت
Mar 11, 2006
1,226
نام
rodney
new world . دنیای جدید
یک سیاره ی کوچک در نزدیکی زمین به وسیله ی موجودات فضایی پیدا میشود . انها با یک ماهواره اطلا عات زمین را به سیاره ی خود انتقال میدادند تا زمانی که متوجه ی( جنگ) میشوند و برای حفظ امنیت در سیاره چهار نفررو برای چک کردن اطلا عاتی که اززمین به انجا میرسد انتخاب کردند. همه چی خوب بود تازمانی که یکی از انها میمیرد و یک جانشین جای او انتخاب میکنند . بعد از چند ماه سفینه ی مادر ( پلیس سیارت ) یک سری فرکانس و نشانهای عجیبی از توی سیاره میبیند تصمیم میگیرد تا یکی از مامورهای مخفی خودشون رو به جای یک شکارچی به new world بفرستد .
محیط بازی
شهر و مردم ان : تفریح مردم فیلم و موزیک میباشد بخاطر همین مردم شباهت زیادی به هنرپیشه های فیلم ها و خوانندگان دارند و شهر هم 24 ساعت بیدار است
جنگل :: درخت های بلند و بزرگی دارد طوری که اسمان دیده نمی شود و حیوانات مختلفی بزرک تا کوچک انجا زندگی میکنند
بیابان _ کوهستان
عکس
 

God_of_game

کاربر سایت
May 10, 2008
2,025

God_of_game

کاربر سایت
May 10, 2008
2,025
من از اون شخصیت خانوم خیلی خوشماومد:laughing:
خوب منم یه بازیی می سازم که طرفداراش همچین زیادم نیست:biggrin1:
یه بازیی می سازم که توش تمام ورزش های extreme باشه:
bmx/skateboard/paintball/snowboard...
خورشم یه شخصیت می سازید و از بچگی بازی رو شروع می کنید،رشته ی مورد علاقتون رو انتخواب می کنید و از یه تازی کار به یه حرفه ای جهانی تبدیل می شید...:-"
چطوره؟؟؟:cool:
 

Kn!f3 Dan3R

کاربر سایت
Jun 13, 2009
741
نام
مهدی
من از اون شخصیت خانوم خیلی خوشماومد:laughing:
خوب منم یه بازیی می سازم که طرفداراش همچین زیادم نیست:biggrin1:
یه بازیی می سازم که توش تمام ورزش های extreme باشه:
bmx/skateboard/paintball/snowboard...
خورشم یه شخصیت می سازید و از بچگی بازی رو شروع می کنید،رشته ی مورد علاقتون رو انتخواب می کنید و از یه تازی کار به یه حرفه ای جهانی تبدیل می شید...:-"
چطوره؟؟؟:cool:
همون sims دیگه؟:biggrin1:
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر