Final Fantasy XV

هر گونه صحبت در مورد داستان، شخصیت ها، مراحل و سایر عناصری که سازنده قبل از عرضه در مورد اونها صحبت نکرده رو در تگ اسپویلر قرار بدید.

برای بحث آزاد درباری داستان بازی میتونید وارد تاپیک زیر بشید:

Final Fantasy XV SPOILER THREAD

0sra_746998.jpg

Final Fantasy XV

Publisher:
Square Enix

Developer:
Square Enix Business Division 2

Director:
Hajime Tabata

Producer:
Shinji Hashimoto

Designer:
Tetsuya Nomura

Composer:
Yoko Shimomura

Genre:
Japanese Action-Role Playing

Mode:
Single-Player
Online Co-op

Release Date:

2016 ,November 29
9 آذر 1395


بعد از گذشت یک نسل از سرنوشت نامعلوم Final Fantasy Versus XIII و شخصیت جذاب و گیرای آن ناکتیس لویسیس (Noctis Lucis) بالاخره در کنفرانس چند روز گذشته سونی در نمایشگاه E3 شرکت SE دست از آزار و اذیت گیمرها برداشته و هرچند بعید بنظر می‌رسید اما آقای تتسویا نومورا خالق و کارگردان پروژه Versus از طریق یک پیام ویدئویی به معرفی بازی خود پرداخت. عنوانی که دیگر Versus و بخشی از پروژه XIII نیست و اکنون باید آن را XV و یکی از عناوین اصلی و شماره دار مجموعه بنامیم!

اما تغییرات Versus تنها شامل تغییر نام آن نشده و آنطور که بنظر می‌رسید در طول این سال‌های سکوت نومورا و تیم او بیکار ننشسته و دست به خلق عنوانی زده‌اند که از همه نظر تفاوت بسیار زیادی با نمایش اولیه بازی و طرح‌های پروتوتایپ بازی دارد. تغییرات وسیعی که از داستان تا گیم‌پلی و سبک بازی را شامل می‌شود. البته داستان، شخصیت‌ها، محیط‌ها و به طور کلی پلات داستانی بسیار نزدیک به طرح‌های اولیه بازیست و سازندگان بیشتر دست به ایجاد تغییر و نوآوری در گیم‌پلی، سیستم مبارزات و گرافیک بازی زده‌اند. بنابراین چندان دور از انتظار نیست که بناچار مجبور به معرفی مجدد بازی و نگاهی نو به Final Fantasy XV باشیم!


داستان

متاسفانه هنوز اطلاعات منسجم و کاملی در خصوص داستان XV در دست نیست و سازندگان نیز پراکنده گویی و ایجاد ابهام در قبال داستان خود را ترجیح داده‌اند اما با تمام این تفاسیر می‌توان گفت کریستال‌ها بار دیگر نقش اصلی را در داستان XV ایفا می‌کنند! کریستال‌های قدرت که بنظر می‌رسد SE علاقه بسیار زیادی به آن‌ها دارد!
البته کریستال‌ها اینبار بازیگران پشت پرده داستان XV هستند و بنابر دلایلی نامعلوم میراث باقی مانده از قدرت پیشینیان خلاصه شده در تنها کریستال باقی مانده در جهان است که توسط خاندان Lucis ها نگه داری می‌شود. خاندان Lucis از گذشته با همسایه خود Niflheim سرجنگ و دشمنی داشته‌اند و اکنون با پایان جنگ‌های قدیمی و آغاز دوران جنگ سرد تنها کریستال باقی مانده در میان آن‌ها نقطه اتکا و امید برای برقراری صلح است. حکومت Lucis با کمک گرفتن از قدرت کریستال بزرگ مانعی جادویی به دور سرزمین‌های تحت اختیار خود قرار داده است که مانع از نفوذ نیروهای متخاصم می‌شوم. اما نه تا ابد!

ارتش Niflheim آماده شعله ور کردن آتش جنگی است که آینده شخصیت‌های داستان را دربر خواهد گرفت. نیروهای Niflheim موفق به شکستن حصار قدرت کریستال شده و اکنون صلح پایان یافته است.

داستان XV روایت گر زندگی فرمی مدرن از یاکوزاهای ژاپنی همراه با ارجاعات بسیار زیاد به نمایشنامه‌های شکسپیر، خصوصا رومئو و ژولیت، است.


شخصیت‌ها



Noctis Lucis Caelum

6VnfIZq.jpg


ناکتیس لویسیس (Noctis Lusic این نام در زبان لاتین با غلط املایی به معنی روشنایی شبانه است)، شخصیت خشک و مغموم داستان که غم و اندوه از کودکی با وی عجین شده است. او وارث مسلم میراث خاندان Lucis هاست. ناکتیس که دوستانش او را Noct صدا می‌زنند دارای قدرت عجیبی است؛ قدرت دیدن نورهای بهشتی. نورهایی که خبر از نزدیکی مرگ دارند. ناکتیس قادر به حس پایان عمر دیگران است.

ناکتیس علاقه‌ای به زندگی سلطنتی و قانون مدار خود ندارد و با نادیده گرفتن قوانین مجمع سلطنتی همانند یک مترود زندگی می‌کند. دلیلی که باعث می‌شود همیشه بار زیادی از مسوولیت بر دوش محافظین و دوستانش که قصد مراقبت از او را دارند قرار گیرد. ناکتیس شخصیتی بی‌پروا و عجول داشته و حس قدرتمندی برای محافظت از کسانی که به او وفادار هستند دارد.


Gladiolus Amicitia

FVzuTCQ.jpg


به عنوان یکی از افراد خانواده Amicitia وظیفه گلادیولوس حمامیت و حفاظت از شکوه و اعتبار خاندان سلطنتی است. گلادیولوس یکی از نزدیک‌ترین دوستان ناکتیس است و دوستی میان آن‌ها فراتر از القاب و خانواده‌هاست. گلادیولوس و ناکتیس رابطه‌ای حتی نزدیک‌تر از برادر تنی دارند. کلادیولوس حفاظت از لوییسیس‌ها را نه از سر وظیفه، بلکه از سر برادری انجام می‌دهد.


Ignis Scientia

J7uR3Mw.jpg


اگنس از همان دوران کودکی و طفولیت هوش و ذکاوتی استثنایی و مثال زدنی داشته و طوری آموزش و تربیت دیده است که روزی یکی از کنسول‌های شاه آینده ناکتیس باشد. اگنس درک و اعتماد بسیار عمیق و زیادی از خود نشان داده و به همین دلیل همیشه از او برای ملتفط کردن روحیه تند و خشن ناکتیس کمک گرفته می‌شود.


Prompto Argentum

5K6psmC.jpg


دوست عیاش و دخترباز ناکتیس از دوران مدرسه. پرومپتو همیشه یک کت بی‌آستین می‌پوشد که خلاف عرف سلطنتی است اما با اینحال همیشه از هیچ تلاشی برای کمک به خاندان سلطنی مضایقه نمی‌کند.


Cor Leonis

KpzDL2H.jpg


اسطوره‌ای زنده در فرهنگ و اخلاق سرزمین Lucis، فرمانده لئونیس، که تمام هنر و جنگاوریش در نبرد را پیش کش شاه خود کرده است. لئونیس چندان رابطه خوبی با ناکتیس و دار و دسته‌اش ندارد اما افتخار او به عنوان فرمانده پادشاه باعث می‌شود همیشه مراقب آن‌ها باشد.


ffxv_group.jpg




Regis Lucis Caelum

2fAs1EH.jpg

lYPOktO.jpg



پادشاه حکومت Lucis و پدر ناکتیس.



Stella Nox Fleuret

aiSlm88.jpg


استلا (Stella Nox Fleuret نام و نام خانوادگی این شخصیت در زبان لاتین به معنی ستاره و شمیر است) یکی از اعضای خاندان Fleuret از سرزمین Tenebrae است. استلا دوست دوران کودکی ناکتیس بوده و همانند او می‌تواند اشخاص نزدیک به مرگ را حس کند.



Idola Eldercapt

RwHqPoM.jpg

r858QnA.jpg



پادشاه حکومت Niflheim. نام این شخصیت هنوز به صورت رسمی تایید نشده است.


شخصیت مجهول 1

AIuClhO.jpg


احتمالا یکی از اعضای حکومت Niflheim. در تریلر منتشر از بازی این شخصیت در حال صحبت با Idola دیده می‌‌شود.


شخصیت مجهول 2

siqIyYf.jpg

Ec1Gb7h.jpg


هیچ اطلاعاتی از این شخصیت در دست نیست


شخصیت مجهول 3

RTgarOR.jpg


هیچ اطلاعاتی از این شخصیت در دست نیست



شخصیت مجهول 4

mtUhsWM.jpg

TG08MDX.jpg


یکی از اشخاص حکومت Lucis که در نمایش بازی کنار Regis دیده می‌شود.



شخصیت مجهول 5

nXNPHUb.jpg


هیچ اطلاعاتی از این شخصیت در دست نیست



شخصیت مجهول 6

R9bwaul.jpg

zv2XQYD.jpg


هیچ اطلاعاتی از این شخصیت در دست نیست



مکان‌ها


Lucis

uokupsN.jpg

BVll1BT.jpg



حکومت Lucis متشکل از بخش‌های مدرن و امروزی است که شهرهایی نظیر توکیو و نیویورک را در ذهن تداعی می‌کند و همچین مناطق اسطوره‌ای که هنوز در آن‌ها صدای برخورد شمشیر و جادوگری شنیده می‌شود. Lucis پر از آسمان خراش‌ها و بزرگ راه‌های عریض و طویل است.

Tenebrae

محل زندگی دوست دوران کودکی ناکتیس، استلا. تنها چیزی که درحال حاضر از Tenebrae می‌دانیم این است که در این سرزمین افسانه قدیمی وجود دارد که می‌گوید کسانی که قادر به دیدن "نور" هستند قدرت‌های عجیبی بدست خواهند آورد.

Niflheim

دشمن حکومت Lucis که توسط Idola رهبری می‌شود. حکومت Niflheim برای بدست آوردن آخرین کریستال با سرزمین‌های Tonebrae، Solheim و Accordo وارد نبرد شده است.

Solheim

سرزمینی که مورد تهاجم نیروهای Niflheim قرار گرفته است.

Accordo

سرزمین زیبایی که ما در نمایش بازی شاهد حجوم نیروهای Niflheim به آن هستیم.

7eVkEmI.jpg



گیم‌پلی



گروه شامل سه نفر خواهد بود

ناکتیس لیدر گروه محسوب شده و در صورت مرگ او بازی تمام می‌شود

بقیه اعضای گروه نیز قابل بازی هستند و به راحتی می‌توانید در میان مبارزات بین آن‌ها سوییچ کنید

ناکتیس در مبارزات می‌تواند از Attack، Magic، Linkform، Warp و Summon استفاده کند

از چوکوبو، تانک و وسایل نقلیه موجود می‌توان برای جا به جایی در نقاط مختلف بازی استفاده کرد

XV دارای World Map است و قدرت بسیار بالای کنسول‌های نسل جدید به تیم سازنده اجازه داده است تا به راحتی WM و سفر با وسایل نقلیه را به بازی اضافه کند

برای استفاده از قابلیت Summon ابتدا می‌بایست این موجودات را در بازی شکست دهید. Summon در بازی دارای سیستم جدیدی به نام Rank است و Leviathan بالاترین Rank را خواهد داشت که بنظر می‌رسد اشاره به جثه عظیم آن دارد

ناکتیس در مبارزات از 5 شمشیر مختلف می‌تواند استفاده کند

ناکتیس قادر به پریدن خواهد بود و به نظر نومورا اینکار به طبیعی تر شدن بازی کمک فراوانی می‌کند

XV از تمام قابلیت‌های نشان داده شده در Agni’s Philosophy استفاده می‌کند و سعی دارد تا مرز بین CG و گیم‌پلی را کاهش دهد. همچنین با کمک موتور قدرتمند بازی تیم انیمیشن تمام صحنه‌های نمایشی را به صورت CG ساخته و داخل بازی قرار می‌دهد

ساخت بازی به موتور جدید SE یعنی Luminous منتقل شده است اما نمایش بازی در E3 مربوط به موتور قبلی بازی است. در نتیجه بازی نهای از نظر گرافیک تفاوت بسیار زیادی با نمایش‌های قبلی خواهد داشت

داستان بازی جدی، غمین و بسیار تیره و تار است اما با این حال شوخی و صحنه‌های کمیک نیز بخشی از آن است. تم بازی در یک نگاه لحظه‌های شاد و فرح بخش در اوج تراژدی و سرخوردگی است!

نومورا علاقه‌ای به ساخت یک فضای کاملا مدرن و یا افسانه‌ای ندارد. در XV ما با تلفیقی از فضاهای مدرن شهری نظیر شینجوکو با سرزمین‌های افسانه‌ای هستیم که تم مورد علاقه نومورا است

المان‌های زیادی از عناوین قبلی FF در XV حضور خواهند داشت. به عنوان مثال باهاموث و Leviathon از FFVII و FFVIII به XV آمده‌‌اند و نومورا آن‌ها را طراحی مجدد کرده است

XV ممکن است تبدیل به یک سری شده و شماره‌های دیگری از آن نیز منتشر شود

نومورا در حال بررسی احتمال اضافه کردن ویژگی‌های آنلاین به بازی است. co-op آنلاین از اهداف مورد نظر سازندگان است

SE بدنبال گسترش دادن سری FF بر روی کنسول Vita است و احتمال عرضه یک عنوان فرعی از دنیای XV برای کنسول Vita بسیار بالا و در دست بررسی است (TGS)

سکوت خبری در قبال پروژه Versus به اتمام رسیده و از این پس SE اطلاعات بیشتری را در خصوص XV با علاقه‌مندان به اشتراک خواهد گذاشت

نمایش بعدی و کامل‌تر بازی در نمایشگاه TGS در تاریخ 21 سپتامبر سال جاری خواهد بود



***

اثر

Yuki Matsuzawa
rxqy_15250894_1710158779301439_1696406686293575967_o.jpg



Opencritic :
Your Source for the Critical Reception of Video Games.

(Metacritic(PS4 :
Final Fantasy XV

(Metacritic(XB One :

Final Fantasy XV
 
آخرین ویرایش:

Oakenshield

Fire and Cold Ashes
کاربر سایت
Jan 23, 2015
2,954
نام
محمد
سفیروث بی نیاز از دفاعه!:D هرکسی که فقط تمش رو گوش بده ایمان میاره!:D اما هرکی میخواد در مورد عظمت حضرت سفیروث چیزی بدونه بره این مقاله رو که چند سال پیش نوشتم بخونه!:D بلواقع 9 سال پیش!:D ولی کماکان کامل ترین چیزی هست که میشه از سفیروث پیدا کرد.

http://www.bazicenter.com/articles/cat/character_biography/50

GasJWeH.jpg

قبل از اینکه مقاله ماکان را بگذارم (البته با اجازش :D)
یه نکته درباره اسم سفیروث بگم :
سفیروث در واقع اسم درخت عرفان در کابالا هست که فرد با طی اون مقامش میره بالا.
حالا اینکه کابالا چیه و تئوری توطئه های مربوط بهش چیه را خودتون برید دنبالش :D
فقط بگم چیز زیاد خوبی نیست :|:D
بگذریم :D

Sephiroth (セフィロス با تلفظ Sefirosu، سفیروث) نام شخصیت منفی اصلی شماره هفتم از سری محبوب Final Fantasy یعنی Final Fantasy VII است. تولد سفیروث حاصل آزمایش وحشتناک دانشمند قدرت طلبی به نام دکتر هوجو (Dr.Hojo) است که بر روی جنین همسر خود لوکرسیا کرسنت (Lucresia Crescent) انجام داده است.

چقدر بلنده :D :
Hojo's Reports
"درست اولین باری که وارد کمپانی شینرا (Shin-Ra) شدم رو یادمه. برای اولین بار بود امارت شینرا رو می‌دیدم و خیلی ذوق داشتم برم داخل، اما گفته بودن همه ما باید بیرون محوطه بمونیم. باد خنکی شروع به وزیدن کرده بود، هممون سردمون شده بود و دوست داشتیم هرچه زودتر بریم داخل امارت، واسه همین زودتر محوطه رو طی کردیم و وارد امارت شینرا شدیم...آه! الان سال هاست که از آن روز می‌گذره. من تنها انگیزم برای وارد شدن به شینرا یک چیز بود؛ استفاده از یک آزمایشگاه مجهز تا با استفاده از ان بتونم به اهدافی که تو تمام عمرم تو سرم داشتم، جامع عمل بپوشونم. بزرگترین آرزوی من خلق نسل جدیدی از انسان‌ها بود، نسل جدیدی از انسان‌های اصلاح شده و قدرتمند که مطابق میل من رفتار می‌کردند...وای! این فکر هنوزم برای من شیرینه... در چند سال اولی که تو آزمایشگاه‌های شینرا کار می‌کردم موفق نشده بودم هیچ کار ارزشمندی انجام بدم. فکر می‌کردم عمر و استعدادم تو این کمپانی لعنتی داره هدر میره. دقیقا زمانی که دیگه از کار تو این آزمایشگاه مسخره خسته شده بودم و قصد داشتم شرکت رو ترک کنم ان چیزی که سال‌ها منتظرش بودم اتفاق افتاد. انگار دقیقا سرنوشت می‌خواست من به آرزو‌هام برسم!

شینرا قصد داشت چند تا از دانشمندای خودش رو برای تحقیق در باری سترا‌ها (Setra) به کوه‌های نیبلهیم (Nibeiheim) بفرسته. برای این پروژه من و پروفسور گاست (Gast) و یک محقق زن جوون به نام لوکرسیا کرسنت انتخاب شدیم. زمانی که برای تحقیق در باری ستراها مشغول حفاری تو کوه‌ها بودیم، به صورت کاملا تصادفی گاست با یک جسد بسیار مرموز برخورد کرد و ان رو از زیر خاک بیرون اورد. ان جسد خیلی مرموز بود چون از روی ظاهرش اصلا نمی‌شد تشخیص بدیم مرد هست یا زن. انگار تو نژاد ان‌ها اصلا جنسیت معنی نداشت!. این کشف هر سه تامون مخصوصا خود گاست رو به وجد آورده بود، چون فکر می‌کرد بلاخره موفق شده اثری از انشنت‌ها پیدا کنه و از طریق ان به راز مکان "سرزمین موعود" (Promise Land) پی‌ببره. درسته، گاست فکر می‌کرد کشف ان یکی از انشنت‌هاست ولی من نظرم چیز دیگه‌ای بود. یک چیز کاملا مرموزی تو ان جسد وجود داشت. نمی‌دونم یک جور حس انتقام یا... شاید اصلا من اشتباه می‌کردم و کشف ما واقعا جسد یکی از انشنت‌ها بود. اما من متقاعد نشده بودم، برای همین از همون جا راهم با گاست عوض شد. ان به دنبال کشف "سرزمین موعود" بود در حالی که من فقط به دنبال یک چیز بودم، قدرت!. اسم جسد و پروژه تحقیقات بر روی ان رو جنوا (Jenova) به معنی فرشته مرگ گذاشتیم، این اسم به من خیلی حس می‌داد چون جنوا رو در همون حدی که من فکر می‌کردم مرموز جلوه می‌داد!.

همیشه گفتم، من یک نابغه‌ام و این حرفم رو هم همیشه اثبات کردم!. با اولین آزمایش‌هایی که روی جنوا انجام دادم فهمیدم حدس من درباری ان تا حدودی درست بوده. البته هنوز هیچ چیز مشخصی کشف نشده بود که نظریه من رو اثبات کنه ولی مطالعه ژن های جنوا نشون می‌داد ان هر چی که هست، بسیار فراتر از انسان‌هاست. DNA های عجیب جنوا نشون می‌داد ان در زمان حیاتش بسیار قدرتمند بوده. قدرتمند!. همون جا بود که یک فکر عجیب به ذهن من رسید، بازگردوندن جنوا به زندگی!!. از زمانی که این فکر به ذهنم رسید دیگه خواب و استراحت نداشتم. همه نیرو و توانم رو بر روی عملی کردن این فکر گذاشته بودم. با مطالعه بیشتر روی ژن های جنوا فهمیدم درسته که برگردوندن خود جنوا به زندگی خیلی سخته، اما بازگردوندن قدرت هاش انجوری هم کار سختی نیست!. من قصد داشتم ژن های جنوا رو با ژن های یک انسان پیوند بزنم تا از این طریق قدرت های ان رو به یک انسان منتقل کنم. کار احمقانه ای نبود چون مطالعات من نشون می‌داد ژن های جنوا قابلیت ترکیب با ژن های انسان رو داره. اما یک مشکل اساسی سر راهم بود. من برای انجام این آزمایش به یک نمونه احتیاج داشتم اما شینرا مخالف آزمایش‌های من روی انسان‌ها بود. در واقع ان احمق‌ها باد کرده پول بودن و تنها فکرشون فقط این بود که با رسیدن به "سرزمین موعود"، به ماکو (Mako) فراوانی برسن و قدرتمندتر از این چیزی که هستند بشن. آن‌ها مثل من جنوا رو درک نکرده بودند.

زمانی که تو آزمایشگاه کار می‌کردم یک دختر جوونی بود که همش دور و ور من می‌پلکید. اسمش لوکرسیا بود. نمیدونم از من خوشش میومد یا تنها برای فرار از دست ان پسر فزول وینسنت ولنتاین (Vincent Valentine) همش دور و ور من می‌چرخید ولی من هیچ حسی بهش نداشتم و بهش اعتنایی نمی‌کردم چون فکر می‌کردم حضور یک زن در کنارم مانع پیش برد اهدافم می‌شه. البته خیلی زود فهمیدم اینطوری نیست و لوکرسیا هم می‌تونه در جهت پیش برد اهداف من قرار بگیره!. برای همین خیلی زود تونستم با لوکرسیا ارتباط برقرار کنم. البته هدف من استفاده از خود لوکرسیا به عنوان نمونه نبود، من بیشتر به دنبال جنین اون بودم!. بله فرزند خودم. قدرت! قدرت! این واژه تنها نقطه ضعف من بود و من حاضر بودم برای رسیدن به ان هر کاری کنم. اصلا اینجوری بهتر هم بود، هم شرایط آزمایش بهتر بود و هم من فرصت داشتم شاهکار خودم رو انجور که می‌خوام شکل بدم.

جنین لوکرسیا به سلامتی متولد شد و باز هم نبوغ خارقالعاده من به اثبات رسید. کودک متولد شده پسر بود، کاملا شبیه انسان‌ها و بدون هیچ نشانه‌ای از فرم غیر عادی جنوا. یعنی بیش از اندازه عادی بود و باید اعتراف کنم که من اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم. احساس شکست می‌کردم. اما به زور هم که شده خودم رو دلداری می‌دادم. اصلا چرا باید این کودک از الان استثنایی باشه؟ مگه قراره یک کودک چه کار عجیبی بکنه؟ آره اینجوری بهتر بود. نباید امید خودم رو از دست می‌دادم. اسم کودک رو سفیروث (Sephiroth) گذاشتیم. سفیروث به مرور زمان بزرگتر می‌شد و امید‌های من هم به همون اندازه بیشتر. به نظر می‌رسید سفیروث ان چیزی می‌شه که من می‌خوام. من اصلا از گذشتش بهش چیزی نگفته بودم، چون اینقدر احمق نبودم. تنها چیزی که بهش گفته بودم این بود که مادرش جنوا بوده. البته جدا کردن بچه از لوکرسیا یکم سخت بود اما خوب مشکلی نبود که بخواد سر راه من قد علم کنه!. با بزرگتر شدن سفیروث من خیلی خوشحال تر می‌شدم. ان خیلی گوشه گیر بود و به ندرت با کسی صحبت می‌کرد. تمایل شدیدی به ابراز وجود داشت و دوست داشت همیشه متفاوت با دیگران به نظر برسه. در واقع این طرز تفکر رو من بهش داده بودم چون واقعا هم با دیگران متفاوت بود!.

files-articles-506724Sephiroth%5Bd66c28e585afa5dd78aba1e1fab04130%5D.jpg

با اینکه اولین آزمایش من کاملا موفقیت آمیز بود، آزمایش های بعدیم با شکست مواجه شده بودند. بعد از تولد سفیروث به سرم زده بود ژن‌های جنوا رو به بدن انسان‌های بالغ هم تزریق کنم تا ببینم نتیجه کار چی‌ می‌شه. همه آزمایش‌های من با شکست مواجه شده بودند و من نتونسته بودم این کار رو عملی کنم اما من همیشه ثابت کردم که هر کاری که بخوام می‌تونم بکنم. بعد از سال‌ها تلاش بالاخره موفقم شدم بدن انسان‌ها رو به ژن های جنوا آلوده کنم. نتیجه کار واقعا خارقالعاده بود. تمامی افرادی که آلوده به ژن های جنوا کرده بودم دارای قدرت‌های خارق العاده شده بودن. یعنی همون قدرت‌هایی که من از سفیروث انتظار داشتم. بعد از موفقیت من در انجام این پروژه شینرا به سرعت پروژه "سربازان" (Soldiers ( رو پایه گذاری کرد. در واقع شینرا قصد داشت با استفاده از کشف من سربازان ویژه‌ای برای خودش درست کنه و از آن ها برای محافظین ویژه شرکت استفاده کنه.

کارها به خوبی پیش می‌رفت که یک ایراد کلی به پروژه وارد شد. تمامی نمونه‌های ما به طور عجیبی شروع به مردن کرده بودند. یعنی پروژه من هنوز کامل نشده بود و من باید به سرعت راهی پیدا می‌کردم تا پروژه به مرحله بازدهی برسه. ایراد کلی کار این بود که ژن‌ انسان‌ها توانایی پذیرش ژن‌های جنوا به طور کامل رو نداشتند و در نتیجه خیلی زود ژن‌های تزریقی رو پس زده و باعث مرگ نمونه‌ها می‌شدن. همه نمونه های آلوده شده به ژن‌های جنوا رو به یک بیمارسنان مخفی بردیم. هنوز امید داشتم بتونم برای ان‌ها کاری بکنم، اما هیچ روشی به ذهنم نمی‌رسید. باید بیشتر فکر می‌کردم... ان زمان فشار زیادی روی من بود. چند ماهی گذشته بود اما من هنوز نتونسته بودم کاری بکنم. حال آخرین نمونه‌ها هم رو به وخامت می‌رفت. وضعیتشون رقت انگیز شده بود... دیدن ان وضعیت نمونه‌ها یک چیزی رو تو وجدان من روشن کرده بود! نمیدونم یک جور حس ترحم یا شایدم نفرت شدید. دیگه کم کم می‌خواستم بزرگترین لطف رو در حق ان نمونه‌ها بکنم، یعنی بکشمشون که جواب سوال به ذهنم رسید. در واقع پاسخ این مشکل به قدری ساده بود که من از خودم می‌پرسیدم "چرا اصلا از اول به ذهنم نرسید؟!".

جواب سوال سفیروث بود!. من تصمیم گرفته بودم از سفیروث به عنوان نمونه آزمایشگاهی استفاده کنم. هر چی که بود بدن ان از ابتدا میزبان ژن‌های جنوا شده بود و به نوعی اصلا با ان یکی شده بود. همونطور که حدس زده بودم نتایج آزمایش‌ها بر روی سفیروث کاملا عالی از آب در امد. بالاخره با مطالعه بیشتر روی سفیروث تونستم راهی پیدا کنم تا بدن بقیه سربازها هم به حضور ژن‌های جنوا پاسخ مثبت بدن.

با اولین موفقیت‌های بدست امده شینرا به درخواست من "پروژه G" رو کلید زد. یه پروژه مشابه پروسه تولید سفیروث، منتها اینبار با ابعاد وسیع‌تر!. درواقع من پروفسو هلندر (Holander) می‌خواستیم بازم پروژه سفیروث رو تکرار کنیم و اینبار به جای یه نفر، دو بچه دیگه رو با نیروهای جنوا بدنیا بیاریم. این دو نمونه‌های جدید قرار بود از هر لحاظ از سفیروث کامل‌تر باشن. اسم پروژه رو از روی حرف اول اسم زنی که نمونه‌ها رو توی رحمش قرار داده بودیم انتخاب کردیم و گذاشتیم "پروژه G". نمونه‌های جدید هم با موفقیت به دنیا امدن و نشون دادن این پروژه به طور کامل عملی هست و می‌تونم از این به بعد به تولید سربازهای بیشتری فکر کنم. یه لشکر بزرگ، خشن و نیرومند آماده به خدمت!. یعنی آماده به خدمت به یک نفر، من!. اسم نمونه‌های جدید رو جنسیس (Genesis) و آنجیل (Angeal) گذاشتیم و برای اینکه مشکلی پیش نیاد فرستادیمشون تو دهکده بنورا (Banora) تا هر کدوم پیش یه خانواده معمولی و دور از هیجان زندگی کنن. البته همیشه از دور مراقبشون بودیم. قرار بود وقتی بزرگتر شدن به خدمت بگیریمشون.

بعد از تزریق ژن های جنوا به بدن سفیروث قدرت‌های نهفته ان به سرعت در حال شکوفایی بود. سفیروث خیلی سریع توی نیروهای Soldier پیشرفت کرد و تبدیل به یک سرباز حرفه ای شده بود. قدرت سفیروث به قدری بالا رفته بود که یک تنه قادر بود با لشکری از سربازها مبارزه کنه!. با کمک ان جنگ‌های شینرا با ووتای (Wutai) پایان گرفت و سفیروث هم تبدیل به یک قهرمان مردمی شده بود. اما این ان چیزی نبود که من می‌خواستم...

همونطور که حدس می‌زدم سفیروث با آنجیل و جنسیس دوست شده بود. انا همدیگرو خیلی زود پیدا کردن و با هم یه تیم کوچیک سه نفره تشکیل داده بودن. مثل اینکه ژن‌های جنوا کار خودش رو کرده بود!. من خیلی نگران شده بودم چون سفیروث به نوعی داشت تغییر روحیه می‌داد. باید کاری می‌کردم....

هروقت اوضاع به نفعت نباشه سرنوشت کاری می‌کنه تا بفهمی آره درسته، اوضاع اصلا خوب نیست!. درسته که من خودم خالق جنسیس و آنجیل بودم اما اصلا بهشون اتمینان نداشتم، از کجا معلوم همین دو نفر بعدا علیه من فعالیت نمی‌کردن؟ واسه همین ترتیبی داده بودم تا هیچ وقت ان‌ها این اجازه رو نداشته باشن که علیه من کاری بکنن. ان دو تا پسر عملا دو نمونه با تاریخ مصرف مشخص بودن، هر وقت تاریخ مصرفشون تموم می‌شد بدنشون شروع می‌کرد به تخریب شدن و بعد از یه مدت کلکشون کنده می‌شد!. البته با اینکار زحمات من هم به هدر می‌رفت اما خوب ارزشش رو داشت. اگه همیشه فرصتش رو داشتم تا نمونه‌های بیشتری خلق کنم!. جنسیس و آنجیل هم دیگه به ته خط رسیده بودن و پروسه فاسد شدن بدنشون آغاز شده بود. همون وقت بود که زد به سر جفتشون و با همکاری با هلندر احمق شروع به تولید دردسر برای ما کردن!.

هرچند ان دوتا هیولا مشکل حادی برای ما نبودن اما من تصمیم گرفتم سفیروث رو مامور نابودی ان‌ها کنم اما سفیروث تغییر کرده بود!. ان که با یه پسر احمق دیگه به اسم زک (Zack) دوست شده بود و در واقع می‌شه بگم ان رو دوست داشت اصلا قصد نداشت جنسیس یا آنجیل رو بکشه!. همش از زیر ماموریت در می‌رفت. اوضاع داشت بدتر می‌شد. تمایل به خشونت تو سفیروث کمتر شده بود و بیشتر دوست داشت یک قهرمان در بین مردم بمونه تا اینکه رهبر یک شورش علیه انسان ها!، شورشی که من قصد ترتیب ان رو داشتم...اصلا معلوم نبود چه مرگش شده!.

منتظر یک فرصت بودم تا روحیه خشونت رو دوباره تو سفیروث بیدار کنم که بازم سرنوشت من رو یاری کرد ولی این دفعه نه به خوبی قبل!. گزارش‌هایی از حملات هیولا‌های عجیبی به تاسیسات ما تو کوه‌های نیبلهیم، به شینرا رسیده و بود ما باید زودتر کاری می‌کردیم. این حمله مشکل حادی نبود و سربازان دیگه شینرا هم به راحتی می‌تونستند از عهدش بر بیان ولی از ان‌جایی که احتمال داشت پای جنسیس هم وسط باشه من سفیروث رو برای این کار مامور کردم. انتظار داشتم سفیروث با روحیه خود مهم پنداری که داشت خودش به تنهایی وارد عمل بشه تا بگه خودش از همه قوی‌تره اما در کمال تعجب دیدم ان به همراه دوستاش زک و کلود (Cloud) به ماموریت رفت!. دیگه داشتم دیوونه می‌شدم. فکر کرده بودم که ژن های جنوا تو بدن سفیروث مردن...اما اتفاقی افتاد که من وقوع ان رو هیچ وقت پیش بینی نکرده بودم و باعث شده همه چیز خراب بشه و حاصل چند سال تحقیقات سر‌سختانه من به هدر بره... .

از نیبلهیم به ما گزارش رسیده بود سفیروث بعد از وارد شدن به تاسیسات ما، دیوونه شده و کل دهکده نیبلهیم رو به آتیش کشیده!. با خوندن ان گزارش خیلی وحشت کرده بودم؛ چون بدن جنوا و آزمایشگاه‌های اصلی ما تو ان محل قرار داشت. همش با خودم می‌گفتم "نکنه سفیروث متوجه گذشته خودش شده؟" باید به سرعت به ان جا می‌رفتم. وقتی به راکتور‌های خودمون و جایی که جنوا توش بود رسیدم، انگار آب سرد رو سرم ریختن. سفیروث کشته شده بود!. تی‌سنگ (Tseng) یکی از مامورین زبده ما به من گفت: "بعد از نابودی هیولا‌ها توسط سفیروث، ان به همراه زک به داخل راکتور‌ها رفته و چند دقیقه بعد با عصبانیت در حالی که می‌گفته "یعنی منم مثل آنها یک موجود آزمایشگاهیم؟" از راکتور خارج شده و به سمت عمارت شینرا تو نیبلهیم رفته". دیگه برام مسلم شده بود سفیروث پی به گذشته خودش برده. وای! من چه قدر احمق بودم. برای اولین بار تو زندگیم احساس حماقت می‌کردم. ان راکتور محل قرار گرفتن بدن سربازان آلوده شده به ژن های جنوا بود و ما تو ان جا یک مکان مخفی داشتیم که بر روی در ان نوشته شده بود جنوا!. سفیروث حتما با دیدن اسم جنوا به یاد مادرش می‌افتاد و به گذشتش مشکوک می‌شد...از ان بدتر عمارت شینرا بود!. چون تو انجا تمام پرونده‌های مربوط به پروژه جنوا قرار داشتن و اگه سفیروث ان‌ها رو می‌خوند حتما متوجه می‌شد چه جوری متولد شده. از همه مهم‌تر هم جنسیس که حتما ان‌جا چرخ می زده و منتظر بوده تا سفیروث رو هم ببره تو تیم خودش. چرا به این مسایل دقت نکرده بودم؟ سفیروث بعد از بیرون امدن از عمارت، کل دهکده رو آتش زده بوده و به سمت راکتور برگشته بوده تا بدن جنوا رو، که بهش مادر می‌گفته، برداره اما توسط کلود و زک متوقف شده بوده. تی‌سنگ که تو ان لحظه به صورت مخفیانه تو راکتور بوده به من گفت: "سفیروث با کلود و زک و یه دختر بچه به اسم تیفا (Tifa) که قصد متوقف کردنش رو داشتند مبارزه می‌کنه و ان‌ها را به شدت زخمی می‌کنه و به سمت جنوا می‌ره و سر آن رو از بدنش جدا می‌کنه، اما کلود از پشت به اون حمله می‌کنه و شمشیرش رو تو شکم سفیروث فرو می‌کنه. سفیروث هم با شمشیر خودش کلود رو به هوا بلند می‌کنه و سعی می‌کنه ان رو به داخل جریان زندگی (Lifestream) بندازه ولی کلود با زحمت زیاد از دستش فرار می‌کنه. سفیروث هم که برای اولین بار در مقابل کلود احساس ضعف کرده بوده خودش رو به همراه سر جنوا به داخل جریان زندگی می‌ندازه و کشته می‌شه".

تو کل این ماجرا چند نکته واسه من خیلی جالب و البته تلخ بود. اول اینکه سفیروث حتی تو لحظه خشم و عصبانیت هم حاضر نشده بود به زک، کلود و ان دختره تیفا که ظاهرا دوست کلود بود آسیب بزنه!. دوم هم اینکه سفیروث اصلا طاقت نداشته کسی رو که از خودش قوی تر بوده ببینه و به همین دلیل هم خودش رو کشته!!. تو بعضی از وقت ها خالقان نیز از درک مخلوق خودشون عاجز می‌مونن!.

وقتی به داخل راکتور رفتم هنوز بدن زک و کلود ان‌جا بود، دختره رو نمی‌دونستم کی از ان‌جا بردتش ولی ان دوتا هنوز ان‌جا بودن. به هر حال سفیروث کشته شده بود و منم نمی‌تونستم کاری براش بکنم. واسه همین تصمیم گرفتم روی پروژه اصلی و اولیه خودم کار کنم. یعنی پروژه بازگردوندن خود جنوا!.

از ماجرا های نیبلهیم حدود پنج سال گذشته بود که یک خبر جدید به من رسید و من نزدیک بود از شدت ناباوری سکته کنم!. سفیروث زنده بود و تونسته بود وارد ساختمان شینرا بشه و رییس شرکت رو بکشه!. نمی‌دونستم سفیروث چه جوری زنده بود و یا اصلا چه جوری تونسته بود بدون اینکه کسی بفهمه وارد شینرا بشه و به راحتی رییس رو بکشه، فقط اینو می‌دونستم نفر بعدی منم!. واقعا ترسیده بودم چون ممکن بود سفیروث بخواد از منم انتقام بگیره و منم بکشه! باید هر چه زودتر اقدام می‌کردم...

در حالی که من و شینرا به دنبال پیدا کردن سفیروث بودیم، متوجه شدم گروه شورشی به نام Avalanch هم به دنبال سفیروث می‌گردن تا با کشتن ان جهان رو از نابودی نجات بدن!!. احمق‌ها فکر می‌کردن سفیروث برای دنیا خطر جدی هست!، پس اگه می‌فهمیدن من برای دنیاشون چه نقشه‌ای دارم چکار می‌کردن؟. اما ان احمق‌ها در جهت خواسته‌های من حرکت می‌کردند، چون من دیگه به سفیروث احتیاجی نداشتم و برام مهم نبود که کشته بشه، چون بالاخره من راه برگردوندن جنوا رو فهمیده بودم....".


I Can’t Die


خیلی ترسیده بودم. یعنی ان پسره از من هم قوی‌تر بود؟ نه امکان نداشت...من برترین مخلوق روی زمین هستم و هیچ انسانی توان مقابله با من رو نداره. وقتی که من با "مادر" یکی بشیم دیگه این سیاره در دستان ماست.
مدت‌ها بود داخل جریان زندگی شناور بودم. هیچ قدرتی نداشتم. من سفیروث!!، نیرومند‌ترین موجود دنیا، حتی از پست ترین انسان‌ها هم ضعیف‌تر شده بودم. دیگه امیدی به زندگی دوباره و بازگشت قدرت‌های بیشمارم نداشتم. واقعا ترسیده بود. خیلی ضعیف شده بودم اما هنوز زنده بودم. قدرت بازگرداندن مادر و حتی خودم به دنیا رو نداشتم اما هنوز زنده بودم. همه قدرت‌های بی پایانم رو که برای بازگرداندن مادر و بدنم به دنیا لازم داشتم از دست داده بودم اما هنوز یکی از قدرت‌هام با من بود. می‌تونستم بدن افراد آلوده به ژن های Jenova رو تسخیر کنم و به جای ان‌ها راه برم، نفس بکشم و آدم بکشم!. وقتی تمام نیروهای خودم رو جمع کردم تونستم وارد بدن یکی از سربازان شینرا بشم و با کمک اون رییس شینرا رو بکشم. باید از اون انتقام می‌گرفتم. ان و همه انسان‌های دیگه مسوول ان وضع اسف ناک من بودند. باید انسان‌های خائن که مثل سترا‌های ترسو که زمانی که سیاره به ان‌ها احتیاج داشت، خودشونو کنار کشیدند بودند رو نابود می‌کردم. وارث حقیقی زمین من و مادر بودیم.

باید برای نابودی تمام انسان‌ها فکری می‌کردم. جادوی متئور (Meteor)!! آره درسته! بهترین گزینه احظار شهاب سنگ متئور بود تا با کمک آن تمام انسان‌ها رو نابود کنم. برای احضار جادوی متئور احتیاج به متریای سیاه داشتم. برای همین از طریق یکی از کلون‌های خودم سعی در دزدین ان کردم. درست زمانی که همه چیز به خوبی پیش می‌رفت، کلود سر راه من سبز شد!. نمی‌دونستم ان از کجا دیگه پیداش شد. ان پسره احمق تمام نقشه‌های من رو داشت خراب می‌کرد که متوجه شدم می‌تونم بدن آن رو هم تحت کنترل خودم در بیارم. درست زمانی که فکر می‌کردم نقشه‌ام به باد رفته، همه چیز درست شد و تونستم متریای سیاه رو به دست بیارم و متئور رو برای نابودی زمین احضار کنم.

اما مثل اینکه کلود دست بردار نبود!. ان می‌خواست با کمک یک دختر دیگه به اسم اریس (Aerith) جادوی مقدس و تنها راه نابودی متئور رو احضار کنه. اما من این بار هم تونستم زود اقدام کنم و قبل از اینکه جادوی مقدس فعال بشه اریس رو بکشم. یا حداقل فکر کردم که تونستم چون ان جادوی لعنتی فعال شد و همه زحمات من بر باد رفت!. مشکل اصلی من برای نابودی زمین و عملی کردن نقشه‌هام کلود بود، پس تصمیم گرفتم قبل از هر چیزی کلود رو بکشم. اما ان پسره تونست من رو شکست بده!. البته شکست من به خاطر حماقت خودم بود نه قدرت زیاد کلود، چون من قوی ترین موجود عالم هستم. من سفیروث بزرگ!.


I Will Never Be A memory


انسان‌های احمق فکر می‌کردند من مردم و کلود هم یه قهرمان بزرگه که تونسته من رو بکشه، اما من هنوز زنده بودم. در واقع نه مرده بودم و نه زنده. دیگه کسی نبود تا بتونم بدنش رو تسخیر کنم. شرایط بسیار بدی داشتم اما دست سرنوشت شرایط رو به نفع من ورق زد. یک جوون احمق دیگه‌ای به اسم کاداج (Kadaj) پیدا شد که قصد داشت من رو دوباره به قدرت برگردونه. کاداج با تزریق ژن‌های جنوا به خودش شرایط رو برای من مهیا کرد تا بدن ان رو هم تحت کنترل خودم در بیارم. درست زمانی که برای نابودی دنیا برنامه ریزی می‌کردم دوباره سر و کله کلود پیدا شد و یک بار دیگه نقشه‌های من به دست کلود خراب شد. کاداج هم مرد و افتخار این رو داشت که به درد من بخوره.

اما من هنوز زنده هستم. من هیچ وقت نابود نمی‌شم و بالاخره یک روز انتقام خودم رو از انسان‌ها می‌گیرم، چون همیشه انسان‌های احمقی وجود دارند که شرایط برگشتن من رو فراهم کنند. پس زیاد به مردن من امیدوار نباشید چون بالاخره همه شما به دست من کشته خواهید شد...ها ها ها ها ها ها ها ها ........

فرشته تک بال
او زاده اشتباه انسان‌هاست...او از میان افکار پلید انسان‌ها متولد شده است و در طول حیاتش نیز جز پلیدی چیزی از انسان‌ها ندیده است. سفیروث یک انسان با قدرت‌های ماورایی است که از دوران کودکی به او تلقین شده برتر از همه موجودات روی زمین است. این طرز تفکر در سفیروث باعث می‌شود سفیروث در ابتدا خود را بهتر از دیگران بداند و حتی کسی را هم شان دوست شدن با خود نبیند. اما ما می‌بینیم که سفیروث نیز مانند هر انسان دیگری احساسات داشته و با دیدن جنسیس، آنجیل، زک و کلود که او را دوست دارند، به آن‌ها علاقه‌مند می‌شود تا جایی که حتی در زمان خشم و عصبانیت نیز حاضر به کشتن دوستان خود نمی‌شود. این امر نشان دهنده این است که برای سفیروث نیز مفاهیمی چون عشق و دوست داشتن معنی دارد اما این انسان‌ ها هستند که آن‌ها را از او گرفته‌اند و سعی کرده‌اند که از او یک قاتل ذاتی بسازند.

بنا به گفته آقای تتسویا نومورا (Tetsuya Nomura)، طراح و شخصیت پرداز سفیروث، این شخصیت نماد تمامی زشتی‌های انسان‌ها است و تمامی حرکات و رفتار‌های او نمود خباثت انسان‌ها. اگر سفیروث بد است، مقصر انسان‌ها هستند چرا که او می‌توانست خوب باشد. اگر آدم می‌کشد، مقصر باز هم انسان‌ها هستند چون آن‌ها باعث شدند تا او بکشد و اگر پلید است، تنها مقصر اصلی انسان‌ها هستند که با پلیدی خود باعث خلق او شدند.

شخصیت پردازی سفیروث به گونه‌ای است که ما در یابیم او بد مطلق نیست و بر خلاف شخصیت‌های منفی دیگر آثار هنری بعد انسانی دارد. این پرسوناژ دو بعدی شخصیت سفیروث به قدری استادانه انجام شده است که باعث شده عده زیادی از گیمر‌ها خود سفیروث را مسوول کارهای بدش ندانسته و همواره به او و کارهایش در جهت نابودی زمین و گرفتن انتقام حق دهند. این نکته بسیار مهم مهم ترین و پر رنگ ترین نقطه شخصیت پردازی سفیروث است چرا که باعث می‌شود هیچ گاه گیمرها به او به عنوان یک نیروی شر یا اهریمن نگاه نکنند.

یکی از نکاتی که در شخصیت پردازی سفیروث استادانه پیاده شده است، قدرت مطلق نشان دادن اوست. رعایت این نکته در شخصیت پردازی سفیروث باعث شده است تا گیمر‌ها همیشه از دیدن و روبرو شدن با او واهمه داشته باشند چرا که آن‌ها نیز باور کرده‌اند سفیروث بی‌نهایت قدرتمند است و شکست دادن او امکان پذیر نیست!. به همین دلیل زمانی که آن‌ها موفق می‌شوند سفیروث را شکست دهند، با خود می‌گویند: "بالاخره تونستم سفیروث رو شکست بدم! سفیروث افسانه‌ای رو شکست دادم!! من اینکار رو کردم.من!". این احساس قدرت که بعد از شکست سفیروث به گیمرها دست می‌دهد ماحصل همین شخصیت پردازی بی عیب و نقص اوست.





files-articles-548150One-Winged-Angeal%5Bd66c28e585afa5dd78aba1e1fab04130%5D.jpg

شاید بتوان گفت زیبا ترین بخش در شخصیت پردازی سفیروث، دو نیمه تاریک و روشن سفیروث و قرار گرفتن او در میان این دو نیمه و عاقبت حرکت او به سمت تاریکی، است. همانطور که گفته شد سفیروث شخصیتی است که در ابتدا در فاصله میانی بین خیر و شر قرار گرفته است. هوجو قصد دارد از او یک مبارز و آدم کش مطلق ساخته و به سمت نیمه تاریکش ببرد، اما سفیروث در اثر ارتباط با زک به سمت روشنایی گام بر می‌دارد و به یک قهرمان مردمی تبدیل می‌شود.

اما با جلوتر رفتن در داستان ما شاهد تغییر ناگهانی شخصیت سفیروث خواهیم بود. او با پی بردن به گذشته خود به طور ناگهانی از انسان‌ها متنفر شده و کاملا به یک شر مطلق تبدیل می‌شود. این تغییر شخصیت ناگهانی باعث دادن شک عظیمی به گیمرها می‌شود.

نحوه ی معرفی شخصیت سفیروث به گیمر‌ها نیز در ایجاد این شوک بی تاثیر نیست. از ابتدای شروع داستان هیچ گونه معرفی خاصی برای سفیروث در نظر گرفته نشده و تنها در بعضی از صحنه‌ها گفته می‌شود سفیروث یک جنگجوی افسانه‌ای است!. حتی در ابتدای داستان این فکر را خواهید کرد سفیروث یک شخصیت مثبت و قهرمان است، ولی با کشته شدن رییس شینرا به زیبایی هر چه تمام‌تر سفیروث به عنوان یک قاتل وحشتناک که بعد از پنج سال دوباره بازگشته است، معرفی می‌شود. در اینجاست که شما تصور می‌کنید سفیروث همانند دیگر شخصیت های منفی عناوین قبلی سری Final Fantasy یک شیطان افسانه‌ای یا جادوگر شیطانی است، اما باز هم داستان به شما می‌گوید سفیروث یک شخصیت خوب بوده است که به خاطر دلایل ذکر شده تبدیل به یک شخصیت منفی شده است. در اینجاست که متوجه می‌شوید زود قضاوت کرده‌اید و نباید تا این حد از سفیروث متنفر می‌شدید.

یکی از نکاتی که به جذابیت های ذاتی سفیروث می‌افزاید، عشق بیش از حد او به مادرش است که در اصطلاح روانشناسی به آن "عقده اودیپ" (عشق کودکان 6 تا 12 سال به والدین غیر هم جنسشان را عقده اودیپ می‌گویند که از نام یکی از اساطیر یونان به نام اودیپیوس که پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کر، مشتق شده است) می‌گویند.

همه این عوامل دست در دست هم داده اند تا از سفیروث شخصیتی بسازند که در عین حال که بسیار بی رحم، سرد و خشن است، جزو محبوب ترین شخصیت‌های خلق شده تا به امروز به حساب آید.


?Who i am
در تمام طول داستان، از جنوا به عنوان مادر سفیروث یاد می‌شود، اما اصلا جنوا کیست و از کجا آمده؟ آیا او مادر حقیقی سفیروث است؟


Who I Am?


او یک فرشته است. نه زن، نه مرد...از جایی بسیار دور و سرد آمده است. او فرم فیزیکی مشخصی ندارد درست همانند جریان زندگی!. او صاحب تمامی سیارات است. سیارات فرزندان او هستند. او "مادر" همه مخلوقاتش است... اما همه فرزندان او مرده اند!. مرگ در انتظار او و فرزندانش است...خاطره های دردناک باقی مانده برایش تمامی ندارد. برای او "سرزمین موعود" دیگر معنی ندارد...

اما او یک سیاره جدید پیدا کرده است. این سیاره مال او نیست. او متجاوز است!. خودش هم میداند ولی کار دیگه ای نمی‌تواند بکند، چون او باید زندگی خود و فرزندانش را به دنیا بازگرداند...

وقتی به زمین می‌رسد با شدت با آن برخورد کرده و در محل برخورد او با زمین یک آتشفشان بوجود می‌آید. او به روح زمین می‌رسد. روح زمین منبع خوبی برای جذب نیرو بود، نباید آن را از دست می‌داد. آره! روح زمین او را تقویت می‌کرد. با جذب روح زمین کم کم فرم فیزیکی هم پیدا کرده بود اما سترا‌ها، ساکنان اصلی زمین مزاحم او بودند. او هم به راحتی یک ویروس مخرب بر روی زمین پخش کرده و باعث مرگ همه آن‌ها شد. او باعث اصلی "بحران اصلی" (Orginal Crisis) بود...

اما او شکست خورد. مرگ به سراغ او آمده و بدن جنوا که دیگر هیچ جانی در آن نمانده بود برای هزاران سال در کوه‌های نیبلهیم باقی ماند....

خدایان در تسخیر گیمرها
منشا نام سفیروث را نیز همانند نام کلود استرایف (Cloud Strife) می‌توان در افسانه‌ها و اساطیر دیگر کشور‌ها جست، اما اینبار برای یافتن منشا نام سفیروث باید به جای اساطیر چین کهن، به خدایان بابل قدیم رجوع کنیم...


ده خدای Sephiroth

ده سفیروث در زبان عبری در مکتب کابالاح (Kabbalah) وجود دارند که در دنیای فیزیکی و مادی ما قابل رویت نیستند. سفیروث‌ها ده الهه روشنایی هستند که هر کدام ویژگی‌های خدایان را در خود متجلی کرده‌اند.


این ده الهه توسط یکی از دانایان مکتب کابالاح به نام تاناخ (Tanakh) کشف شد و البته هنوز هم بزرگان عبری بر سر ترتیب این ده الهه دچار اختلاف نظر هستند. سفیروث ها به سه دسته تقسیم میشوند:


دسته مرکزی شاملKether ، عده‌ای معتقدند که این سفیروث جنسیت خاصی ندارد.


دسته ی راست شامل Chokhmah که سفیروثی با جنسیت مرد و دارای قدرت آتش است.


و دسته ی چپ شامل Binah ، سفیروثی مونث که الهه آب می‌باشد.


در زبان عبری به تایید اکثر بزرگان تنها Malkuth وBinah سفیروثهای مونث هستند و بقیه ی آن‌ها مذکرند.


Moses ben Jacob Cordovero یکی از بزرگان عبری که از رسمیت بیشتری برخوردار است، ده سفیروث را بر حسب مشخصات و برتریشان به ترتیب زیر معرفی می‌کند:


Keter برترین سفیروث، دارای قدرت و روشنایی بی‌نهایت


Chokmah ‌ برترین حقیقت، آشکار کننده و بوجود آمده از نیستی


Binah درک کننده، توبه پذیر، دارای قدرت عشق و احساس


Chesed رحم کننده، زیبایی دهنده، رقیب و دوستدار خدا


Gevurah دادرس، قدرتمند، قادر


Tipheret دلسوز، با عدل و همساز


Netzach دانا، خالق و جاودان (پایدار)


Hod صادق، ثابت قدم و مراقب


Yesod بنا (پایه)، به یاد آورنده، آشکار کنند


Malkuth کم قدرت ترین سفیروث، پادشاهی با بعد نسبتا مادی، شفا بخش و قادر به انجام طرحهای خداوندی


همانطور که ملاحظه کردید، این ده سفیروث بیانگر بخشی از خصوصیات خداوند هستند. وجود این سفیروث‌ها در زبان عبری تثبیت شده است اما اختلاف اندکی بین ترتیب آن‌ها از لحاظ قدرت وجود دارد. مثلا Rabbi Isaac Luria که یکی دیگر از بزرگان عبری است، در لیست خود ترتیب دیگری برای ده سفیروث در نظر گرفته است.


Da'at آیینی است که در آن اسرار و رموز وحدت بین این ده سفیروث با نام درخت زندگی (Tree of Life) بیان شده است. این ده سفیروث به چهار مکان برای رسیدن به خدا وابسته‌اند.


Atziluth دنیای صدور: این مکان مقدس ترین مکان و منبع حقیقت و روشنایی تلقی می‌شود و فقط جایگاه خداست.


Beri'ah دنیای آفرینش: تمام مخلوقات پیش از آفرینش بدون هیچ شکل و بعدی در این دنیا قرار دارند. این مکان جایگاه فرشتگان بلندمرتبه است.


Yetzirah دنیای فرم دهی: در این دنیا به مخلوقات بعد و هویت داده شده و آن‌ها تکمیل می‌شوند.


Asiyah دنیای اعمال: دنیایی‌ است که همه مخلوقات بر روی آن زندگی و با هم رابطه برقرار می‌کنند.

بر طبق صحبت های آقای نوجیما (Nojima)، نویسنده داستان FFVII، علاقه شخصی ایشان به اساطیر غرب آسیا مخصوصا ایران و بابل باعث شده تا ایشان نام زیبای سفیروث را برای شخصیت منفی داستانش انتخاب کند.

تیغ عدالت در دستان سرنوشت
FFVII در زمان خود فستیوالی از سلاح های عجیب و غیر عادی بود که تعجب و تحسین اکثر گیمر‌ها را برانگیخته بود!. یکی از این سلاح‌های غیر عادی و البته فوقالعاده جذاب، سلاح افسانه ای سفیروث بزرگ، ماسامونه (Masamune) بود.

ماسامونه نام یکی از استادان شمشیر سازی ژاپن است که برای اولین بار روش هشت برش را برای ساخت شمشیر های گروه سامورایی Kobayto به کار برد. بلندی بسیار زیاد تیغه شمشیر‌های ساخته ماسامونه (که از جنس فولاد آب دیده بود) که در نتیجه باعث سنگینی بسیار زیاد آن می‌شد، باعث شده بود تا به غیر از سامورایی های گروه Kobayto که سال‌های سال با آن تمرین کرده و دستان فوق العاده نیرومندی داشتند، کسی قادر به استفاده از آن نباشد. این نکته باعث شده است تا افسانه‌های زیادی بر اساس شمشیر‌های ماسامونه (که به افتخار سازنده اش، ماسامونه نام گرفته) در میان مردم شکل گیرد. اما معروف ترین این افسانه های، افسانه شمشیر عدالت می‌باشد.

این افسانه، افسانه زندگی یکی از جنگجویان ژاپن به نام تاکشی هامازانو (Takeshi Hamazano) است. تاکشی که یکی از ماهرترین جنگجویان زمان خود بود، روزی از خدایان ایدزانامی و ایدزاناگی درخواست می‌کند تا به او نیرویی بدهند که او بتواند با کمک آن تمامی دشمنان خدایان بر روی زمین را نابود کند.

خدایان که مخالف نابودی و خون ریزی بودند، در ابتدا با درخواست تاکشی مخالفت می‌کنند، اما زمانی که به نیت پاک او و مزایای نابودی دشمنان پی می‌برند، تصمیم می‌گیرند به خواسته او پاسخ مثبت دهند. اما خدایان برای اینکه کماکان بر روی عهد و پیمان اولیه خود پایبند بمانند و خون و خون ریزی را بر روی زمین رواج ندهند، قدرت ویژه ای به این شمشیر (که Masamune نام داشت) می‌بخشند که جز برای افراد پاک و عدالت جو نبرد، و با کشتن با آن هیچ خونی بر روی زمین ریخته نشود.

به این ترتیب تاکشی با کمک قدرت شمشیر خود، بدون اینکه خونی از کسی بر روی زمین ریخته شود عدالت را بر روی زمین حاکم می‌کند و نام شمشیر عدالت جوی او برای همیشه در دنیا جاویدان می‌شود.

ماسامونه‌ای که در دستان سفیروث قرار گرفته نیز در واقع همان ماسامونه عدالت جوست. برای همین است که از تمامی افرادی که به دست سفیروث کشته یا زخمی می‌شوند هیچ خونی ریخته نمی‌شود. سازندگان با الهام گرفتن از تاریخچه اصلی ماسامونه، این شمشیر را طوری طراحی کرده‌اند که فقط سفیروث قادر به در دست گرفتن و استفاده کردن از آن است. در دست داشتن ماسامونه عدالت جو، توسط یک انسان پلید که از آن استفاده‌ای به جز کشتن نمی‌کند، پارادوکس بسیار زیبایی است که به زیبایی در بازی پیاده سازی شده است!

ملودی وحشت و هراس
سفیروث اولین شخصیت از سری FF می‌باشد که سه تم مخصوص برای آن ساخته شده است. اولین آهنگ از این مجموعه، آهنگ مرموز "Those Chosen By The Planet" که یک ملودی فوقالعاده حراس انگیز است، می‌باشد. این ملودی (که در آن برای رساندن حس مرگ و انتقام از نت دو "ناقوس" استفاده شده است) اصولا بعد از وقوع جنایات سفیروث پخش می‌شد. دومین آهنگ از این مجموعه، ملودی "Birth Of God" بود که در زمان مبارزه با سفیروث در Bizaro Sephiroth (اکثر گیمرها این آهنگ را با نام Reverse Sephiroth می‌شناسند) پخش می‌شد. و اما سومین و آخرین آهنگ از مجموعه که یکی از بهترین آهنگ‌های ساخته شده در آثار هنری طبقه بندی می‌شود آهنگ معروف "A One-Winged Angel" (فرشته تک بال) است که در زمان نبرد آخر کلود با سفیروث پخش می‌شد. این آهنگ تنها موسیقی از مجموعه Sephiroth Themes بود که برای فیلم Final Fantasy VII Advent Children بازسازی شد.

Sephiroth در گزر زمان
Final Fantasy VII


سفیروث اولین شخصیت منفی بود که آقای تتسویا نومورا (Tetsuya Nomura) وظیفه طراحی آن را برای یک عنوان از سری FF بر عهده داشتند. نومورا در این رابطه می‌گوید: " سفیروث اولین شخصیت منفی و شاید سخت‌ترین شخصیتی بود که من طراحی کردم. دلیل این سختی مشکل بودن پیاده سازی‌ ایده‌هام روی کاغذ نبود، بلکه شخصیت پردازی فوقالعاده پیچیده ان بود که کارو برام سخت می‌کرد". تا قبل از انتشار FFVII شخصیت پردازی و طراحی شخصیت‌های منفی FF به گونه‌ای بود که با یک نگاه ساده به آن‌ها می‌توانستید تشخیص دهی آن شخصیت، یک شخصیت منفی است!. چون این افراد یا هیولا‌های باستانی بودند و یا جادوگران دنیایی زیرین که برای نابودی دنیا از خوابی چند هزار ساله برخواسته بودند اما سفیروث یک انسان بود!.

آقای یوشینوری کیتاسه (Yoshinori Kitase) در این رابطه می‌گوید: "سفیروث یک شخصیت دو بعدی بود، یک نیمه روشن داشت و یک نیمه تاریک. طراحی ظاهری ان هم باید به گونه‌ای می‌بود که هم حس خوب بودن و هم حس انتقام و خباثت رو به گیمرها می‌رسوند و عملی کردن این کار کار بسیار بسیار مشکلی بود، اما نومورا به خوبی تونست از عهده این کار بر بیاد".

در طرح‌های اولیه قرار بر این شده بود دو شخصیت سفیروث و کلود که در نقطه مقابل هم قرار داشتند، با موهای بلند سفید و مشکی طراحی شوند، اما نومورا به صلاح دید خود طرح‌های اولیه را کنار گزاشت و تصمیم گرفت که تنها سفیروث را با موهای بلند طراحی کند. نومورا در این رابطه می‌گوید: "سخت ترین قسمت در طراحی سفیروث ، پیاده سازی المان‌های شخصیت‌های مثبت و منفی در کنار هم بود. من واقعا گیج شده بودم و نمی‌دونستم چی کار کنم ولی در آخر تصمیم گرفتم یک کار ترکیبی خلق کنم. واسه همین سفیروث رو با چهره‌ای خشمگین و انتقام جو ولی چشمانی آبی و معصوم طراحی کردم. اینجا بود که به خودم گفتم: آره همینه!! برای رسوندن حس تضاد شخصیتی سفیروث هم تصمیم گرفتم که ان رو با موهای بلند سفید و لباس بلند مشکی بکشم".


Final Fantasy VII Advent Children


آقای نومورا می‌گوید: "زمانی که تصمیم گرفتیم AC رو بسازیم من همه وقتم رو روی کلود و سفیروث گزاشته بودم، این دوتا حتما باید عالی از آب در میومدن، چون در غیر این صورت طرفداران FFVII حتما ما رو ترور می‌کردند!. البته طراحی مجدد سفیروث به اندازه کلود سخت نبود و در واقع من همون اتد‌های اولیه رو اینبار با توجه به سخت افزار های جدید پیاده کردم".

یکی از سخت ترین نکات در طراحی سفیروث ، طراحی موهای بلند آن به صورت متحرک بود. آقای هاشیموتو (Hashimato) در این رابطه می‌گوید: "در زمانی که FFVII منتشر شد، با توجه به قدرت کم سخت افزار ها در هیچ عنوانی ما شاهد موی متحرک نبودیم و کسی هم از ما انتظار موی متحرک نداشت، واسه همین خیلی راحت سفیروث رو با موهای بلند طراحی کردیم. اما زمانی که مشغول ساخت AC شدیم، فهمیدیم موی بلند چقدر دردسر سازه!". مشکل اصلی در متحرک سازی مو‌های سفیروث طراحی سخت آن نبود، بلکه اکشن بالای فیلم بود. این مو‌ها باید به نحوی طراحی می‌شدند که علاوه بر حرکت طبیعی، در هنگام نبرد سفیروث با کلود جلوی دست و پای سفیروث را نگیرند. شدت این امر تا این حد بود که آقای نومورا می‌گوید: " بسیار از ایده‌های مهم ما در نبرد آخر فیلم به دلیل دست و پا گیر بودن موهای بلند سفیروث از فیلم حذف شدند!".

واقعا عالی بود و جا داره همینجا از ماکان تشکر کنم(الان موبایلم دارها با تاخیر تایپ می کنه از بس این مقاله زیاد بود:D)
در مورد اسم سفیروث علاوه بر گفته ماکان حرف منم درسته.
دو تا نکته :
اون گذره نه گزر.
اونم کابالا هست. ح نداره:D
 

Cloud Strife

کاربر سایت
Nov 13, 2006
15,150
نام
ماکان
GasJWeH.jpg

قبل از اینکه مقاله ماکان را بگذارم (البته با اجازش :D)
یه نکته درباره اسم سفیروث بگم :
سفیروث در واقع اسم درخت عرفان در کابالا هست که فرد با طی اون مقامش میره بالا.
حالا اینکه کابالا چیه و تئوری توطئه های مربوط بهش چیه را خودتون برید دنبالش :D
فقط بگم چیز زیاد خوبی نیست :|:D
بگذریم :D

Sephiroth (セフィロス با تلفظ Sefirosu، سفیروث) نام شخصیت منفی اصلی شماره هفتم از سری محبوب Final Fantasy یعنی Final Fantasy VII است. تولد سفیروث حاصل آزمایش وحشتناک دانشمند قدرت طلبی به نام دکتر هوجو (Dr.Hojo) است که بر روی جنین همسر خود لوکرسیا کرسنت (Lucresia Crescent) انجام داده است.

چقدر بلنده :D :
Hojo's Reports
"درست اولین باری که وارد کمپانی شینرا (Shin-Ra) شدم رو یادمه. برای اولین بار بود امارت شینرا رو می‌دیدم و خیلی ذوق داشتم برم داخل، اما گفته بودن همه ما باید بیرون محوطه بمونیم. باد خنکی شروع به وزیدن کرده بود، هممون سردمون شده بود و دوست داشتیم هرچه زودتر بریم داخل امارت، واسه همین زودتر محوطه رو طی کردیم و وارد امارت شینرا شدیم...آه! الان سال هاست که از آن روز می‌گذره. من تنها انگیزم برای وارد شدن به شینرا یک چیز بود؛ استفاده از یک آزمایشگاه مجهز تا با استفاده از ان بتونم به اهدافی که تو تمام عمرم تو سرم داشتم، جامع عمل بپوشونم. بزرگترین آرزوی من خلق نسل جدیدی از انسان‌ها بود، نسل جدیدی از انسان‌های اصلاح شده و قدرتمند که مطابق میل من رفتار می‌کردند...وای! این فکر هنوزم برای من شیرینه... در چند سال اولی که تو آزمایشگاه‌های شینرا کار می‌کردم موفق نشده بودم هیچ کار ارزشمندی انجام بدم. فکر می‌کردم عمر و استعدادم تو این کمپانی لعنتی داره هدر میره. دقیقا زمانی که دیگه از کار تو این آزمایشگاه مسخره خسته شده بودم و قصد داشتم شرکت رو ترک کنم ان چیزی که سال‌ها منتظرش بودم اتفاق افتاد. انگار دقیقا سرنوشت می‌خواست من به آرزو‌هام برسم!

شینرا قصد داشت چند تا از دانشمندای خودش رو برای تحقیق در باری سترا‌ها (Setra) به کوه‌های نیبلهیم (Nibeiheim) بفرسته. برای این پروژه من و پروفسور گاست (Gast) و یک محقق زن جوون به نام لوکرسیا کرسنت انتخاب شدیم. زمانی که برای تحقیق در باری ستراها مشغول حفاری تو کوه‌ها بودیم، به صورت کاملا تصادفی گاست با یک جسد بسیار مرموز برخورد کرد و ان رو از زیر خاک بیرون اورد. ان جسد خیلی مرموز بود چون از روی ظاهرش اصلا نمی‌شد تشخیص بدیم مرد هست یا زن. انگار تو نژاد ان‌ها اصلا جنسیت معنی نداشت!. این کشف هر سه تامون مخصوصا خود گاست رو به وجد آورده بود، چون فکر می‌کرد بلاخره موفق شده اثری از انشنت‌ها پیدا کنه و از طریق ان به راز مکان "سرزمین موعود" (Promise Land) پی‌ببره. درسته، گاست فکر می‌کرد کشف ان یکی از انشنت‌هاست ولی من نظرم چیز دیگه‌ای بود. یک چیز کاملا مرموزی تو ان جسد وجود داشت. نمی‌دونم یک جور حس انتقام یا... شاید اصلا من اشتباه می‌کردم و کشف ما واقعا جسد یکی از انشنت‌ها بود. اما من متقاعد نشده بودم، برای همین از همون جا راهم با گاست عوض شد. ان به دنبال کشف "سرزمین موعود" بود در حالی که من فقط به دنبال یک چیز بودم، قدرت!. اسم جسد و پروژه تحقیقات بر روی ان رو جنوا (Jenova) به معنی فرشته مرگ گذاشتیم، این اسم به من خیلی حس می‌داد چون جنوا رو در همون حدی که من فکر می‌کردم مرموز جلوه می‌داد!.

همیشه گفتم، من یک نابغه‌ام و این حرفم رو هم همیشه اثبات کردم!. با اولین آزمایش‌هایی که روی جنوا انجام دادم فهمیدم حدس من درباری ان تا حدودی درست بوده. البته هنوز هیچ چیز مشخصی کشف نشده بود که نظریه من رو اثبات کنه ولی مطالعه ژن های جنوا نشون می‌داد ان هر چی که هست، بسیار فراتر از انسان‌هاست. DNA های عجیب جنوا نشون می‌داد ان در زمان حیاتش بسیار قدرتمند بوده. قدرتمند!. همون جا بود که یک فکر عجیب به ذهن من رسید، بازگردوندن جنوا به زندگی!!. از زمانی که این فکر به ذهنم رسید دیگه خواب و استراحت نداشتم. همه نیرو و توانم رو بر روی عملی کردن این فکر گذاشته بودم. با مطالعه بیشتر روی ژن های جنوا فهمیدم درسته که برگردوندن خود جنوا به زندگی خیلی سخته، اما بازگردوندن قدرت هاش انجوری هم کار سختی نیست!. من قصد داشتم ژن های جنوا رو با ژن های یک انسان پیوند بزنم تا از این طریق قدرت های ان رو به یک انسان منتقل کنم. کار احمقانه ای نبود چون مطالعات من نشون می‌داد ژن های جنوا قابلیت ترکیب با ژن های انسان رو داره. اما یک مشکل اساسی سر راهم بود. من برای انجام این آزمایش به یک نمونه احتیاج داشتم اما شینرا مخالف آزمایش‌های من روی انسان‌ها بود. در واقع ان احمق‌ها باد کرده پول بودن و تنها فکرشون فقط این بود که با رسیدن به "سرزمین موعود"، به ماکو (Mako) فراوانی برسن و قدرتمندتر از این چیزی که هستند بشن. آن‌ها مثل من جنوا رو درک نکرده بودند.

زمانی که تو آزمایشگاه کار می‌کردم یک دختر جوونی بود که همش دور و ور من می‌پلکید. اسمش لوکرسیا بود. نمیدونم از من خوشش میومد یا تنها برای فرار از دست ان پسر فزول وینسنت ولنتاین (Vincent Valentine) همش دور و ور من می‌چرخید ولی من هیچ حسی بهش نداشتم و بهش اعتنایی نمی‌کردم چون فکر می‌کردم حضور یک زن در کنارم مانع پیش برد اهدافم می‌شه. البته خیلی زود فهمیدم اینطوری نیست و لوکرسیا هم می‌تونه در جهت پیش برد اهداف من قرار بگیره!. برای همین خیلی زود تونستم با لوکرسیا ارتباط برقرار کنم. البته هدف من استفاده از خود لوکرسیا به عنوان نمونه نبود، من بیشتر به دنبال جنین اون بودم!. بله فرزند خودم. قدرت! قدرت! این واژه تنها نقطه ضعف من بود و من حاضر بودم برای رسیدن به ان هر کاری کنم. اصلا اینجوری بهتر هم بود، هم شرایط آزمایش بهتر بود و هم من فرصت داشتم شاهکار خودم رو انجور که می‌خوام شکل بدم.

جنین لوکرسیا به سلامتی متولد شد و باز هم نبوغ خارقالعاده من به اثبات رسید. کودک متولد شده پسر بود، کاملا شبیه انسان‌ها و بدون هیچ نشانه‌ای از فرم غیر عادی جنوا. یعنی بیش از اندازه عادی بود و باید اعتراف کنم که من اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم. احساس شکست می‌کردم. اما به زور هم که شده خودم رو دلداری می‌دادم. اصلا چرا باید این کودک از الان استثنایی باشه؟ مگه قراره یک کودک چه کار عجیبی بکنه؟ آره اینجوری بهتر بود. نباید امید خودم رو از دست می‌دادم. اسم کودک رو سفیروث (Sephiroth) گذاشتیم. سفیروث به مرور زمان بزرگتر می‌شد و امید‌های من هم به همون اندازه بیشتر. به نظر می‌رسید سفیروث ان چیزی می‌شه که من می‌خوام. من اصلا از گذشتش بهش چیزی نگفته بودم، چون اینقدر احمق نبودم. تنها چیزی که بهش گفته بودم این بود که مادرش جنوا بوده. البته جدا کردن بچه از لوکرسیا یکم سخت بود اما خوب مشکلی نبود که بخواد سر راه من قد علم کنه!. با بزرگتر شدن سفیروث من خیلی خوشحال تر می‌شدم. ان خیلی گوشه گیر بود و به ندرت با کسی صحبت می‌کرد. تمایل شدیدی به ابراز وجود داشت و دوست داشت همیشه متفاوت با دیگران به نظر برسه. در واقع این طرز تفکر رو من بهش داده بودم چون واقعا هم با دیگران متفاوت بود!.

files-articles-506724Sephiroth%5Bd66c28e585afa5dd78aba1e1fab04130%5D.jpg

با اینکه اولین آزمایش من کاملا موفقیت آمیز بود، آزمایش های بعدیم با شکست مواجه شده بودند. بعد از تولد سفیروث به سرم زده بود ژن‌های جنوا رو به بدن انسان‌های بالغ هم تزریق کنم تا ببینم نتیجه کار چی‌ می‌شه. همه آزمایش‌های من با شکست مواجه شده بودند و من نتونسته بودم این کار رو عملی کنم اما من همیشه ثابت کردم که هر کاری که بخوام می‌تونم بکنم. بعد از سال‌ها تلاش بالاخره موفقم شدم بدن انسان‌ها رو به ژن های جنوا آلوده کنم. نتیجه کار واقعا خارقالعاده بود. تمامی افرادی که آلوده به ژن های جنوا کرده بودم دارای قدرت‌های خارق العاده شده بودن. یعنی همون قدرت‌هایی که من از سفیروث انتظار داشتم. بعد از موفقیت من در انجام این پروژه شینرا به سرعت پروژه "سربازان" (Soldiers ( رو پایه گذاری کرد. در واقع شینرا قصد داشت با استفاده از کشف من سربازان ویژه‌ای برای خودش درست کنه و از آن ها برای محافظین ویژه شرکت استفاده کنه.

کارها به خوبی پیش می‌رفت که یک ایراد کلی به پروژه وارد شد. تمامی نمونه‌های ما به طور عجیبی شروع به مردن کرده بودند. یعنی پروژه من هنوز کامل نشده بود و من باید به سرعت راهی پیدا می‌کردم تا پروژه به مرحله بازدهی برسه. ایراد کلی کار این بود که ژن‌ انسان‌ها توانایی پذیرش ژن‌های جنوا به طور کامل رو نداشتند و در نتیجه خیلی زود ژن‌های تزریقی رو پس زده و باعث مرگ نمونه‌ها می‌شدن. همه نمونه های آلوده شده به ژن‌های جنوا رو به یک بیمارسنان مخفی بردیم. هنوز امید داشتم بتونم برای ان‌ها کاری بکنم، اما هیچ روشی به ذهنم نمی‌رسید. باید بیشتر فکر می‌کردم... ان زمان فشار زیادی روی من بود. چند ماهی گذشته بود اما من هنوز نتونسته بودم کاری بکنم. حال آخرین نمونه‌ها هم رو به وخامت می‌رفت. وضعیتشون رقت انگیز شده بود... دیدن ان وضعیت نمونه‌ها یک چیزی رو تو وجدان من روشن کرده بود! نمیدونم یک جور حس ترحم یا شایدم نفرت شدید. دیگه کم کم می‌خواستم بزرگترین لطف رو در حق ان نمونه‌ها بکنم، یعنی بکشمشون که جواب سوال به ذهنم رسید. در واقع پاسخ این مشکل به قدری ساده بود که من از خودم می‌پرسیدم "چرا اصلا از اول به ذهنم نرسید؟!".

جواب سوال سفیروث بود!. من تصمیم گرفته بودم از سفیروث به عنوان نمونه آزمایشگاهی استفاده کنم. هر چی که بود بدن ان از ابتدا میزبان ژن‌های جنوا شده بود و به نوعی اصلا با ان یکی شده بود. همونطور که حدس زده بودم نتایج آزمایش‌ها بر روی سفیروث کاملا عالی از آب در امد. بالاخره با مطالعه بیشتر روی سفیروث تونستم راهی پیدا کنم تا بدن بقیه سربازها هم به حضور ژن‌های جنوا پاسخ مثبت بدن.

با اولین موفقیت‌های بدست امده شینرا به درخواست من "پروژه G" رو کلید زد. یه پروژه مشابه پروسه تولید سفیروث، منتها اینبار با ابعاد وسیع‌تر!. درواقع من پروفسو هلندر (Holander) می‌خواستیم بازم پروژه سفیروث رو تکرار کنیم و اینبار به جای یه نفر، دو بچه دیگه رو با نیروهای جنوا بدنیا بیاریم. این دو نمونه‌های جدید قرار بود از هر لحاظ از سفیروث کامل‌تر باشن. اسم پروژه رو از روی حرف اول اسم زنی که نمونه‌ها رو توی رحمش قرار داده بودیم انتخاب کردیم و گذاشتیم "پروژه G". نمونه‌های جدید هم با موفقیت به دنیا امدن و نشون دادن این پروژه به طور کامل عملی هست و می‌تونم از این به بعد به تولید سربازهای بیشتری فکر کنم. یه لشکر بزرگ، خشن و نیرومند آماده به خدمت!. یعنی آماده به خدمت به یک نفر، من!. اسم نمونه‌های جدید رو جنسیس (Genesis) و آنجیل (Angeal) گذاشتیم و برای اینکه مشکلی پیش نیاد فرستادیمشون تو دهکده بنورا (Banora) تا هر کدوم پیش یه خانواده معمولی و دور از هیجان زندگی کنن. البته همیشه از دور مراقبشون بودیم. قرار بود وقتی بزرگتر شدن به خدمت بگیریمشون.

بعد از تزریق ژن های جنوا به بدن سفیروث قدرت‌های نهفته ان به سرعت در حال شکوفایی بود. سفیروث خیلی سریع توی نیروهای Soldier پیشرفت کرد و تبدیل به یک سرباز حرفه ای شده بود. قدرت سفیروث به قدری بالا رفته بود که یک تنه قادر بود با لشکری از سربازها مبارزه کنه!. با کمک ان جنگ‌های شینرا با ووتای (Wutai) پایان گرفت و سفیروث هم تبدیل به یک قهرمان مردمی شده بود. اما این ان چیزی نبود که من می‌خواستم...

همونطور که حدس می‌زدم سفیروث با آنجیل و جنسیس دوست شده بود. انا همدیگرو خیلی زود پیدا کردن و با هم یه تیم کوچیک سه نفره تشکیل داده بودن. مثل اینکه ژن‌های جنوا کار خودش رو کرده بود!. من خیلی نگران شده بودم چون سفیروث به نوعی داشت تغییر روحیه می‌داد. باید کاری می‌کردم....

هروقت اوضاع به نفعت نباشه سرنوشت کاری می‌کنه تا بفهمی آره درسته، اوضاع اصلا خوب نیست!. درسته که من خودم خالق جنسیس و آنجیل بودم اما اصلا بهشون اتمینان نداشتم، از کجا معلوم همین دو نفر بعدا علیه من فعالیت نمی‌کردن؟ واسه همین ترتیبی داده بودم تا هیچ وقت ان‌ها این اجازه رو نداشته باشن که علیه من کاری بکنن. ان دو تا پسر عملا دو نمونه با تاریخ مصرف مشخص بودن، هر وقت تاریخ مصرفشون تموم می‌شد بدنشون شروع می‌کرد به تخریب شدن و بعد از یه مدت کلکشون کنده می‌شد!. البته با اینکار زحمات من هم به هدر می‌رفت اما خوب ارزشش رو داشت. اگه همیشه فرصتش رو داشتم تا نمونه‌های بیشتری خلق کنم!. جنسیس و آنجیل هم دیگه به ته خط رسیده بودن و پروسه فاسد شدن بدنشون آغاز شده بود. همون وقت بود که زد به سر جفتشون و با همکاری با هلندر احمق شروع به تولید دردسر برای ما کردن!.

هرچند ان دوتا هیولا مشکل حادی برای ما نبودن اما من تصمیم گرفتم سفیروث رو مامور نابودی ان‌ها کنم اما سفیروث تغییر کرده بود!. ان که با یه پسر احمق دیگه به اسم زک (Zack) دوست شده بود و در واقع می‌شه بگم ان رو دوست داشت اصلا قصد نداشت جنسیس یا آنجیل رو بکشه!. همش از زیر ماموریت در می‌رفت. اوضاع داشت بدتر می‌شد. تمایل به خشونت تو سفیروث کمتر شده بود و بیشتر دوست داشت یک قهرمان در بین مردم بمونه تا اینکه رهبر یک شورش علیه انسان ها!، شورشی که من قصد ترتیب ان رو داشتم...اصلا معلوم نبود چه مرگش شده!.

منتظر یک فرصت بودم تا روحیه خشونت رو دوباره تو سفیروث بیدار کنم که بازم سرنوشت من رو یاری کرد ولی این دفعه نه به خوبی قبل!. گزارش‌هایی از حملات هیولا‌های عجیبی به تاسیسات ما تو کوه‌های نیبلهیم، به شینرا رسیده و بود ما باید زودتر کاری می‌کردیم. این حمله مشکل حادی نبود و سربازان دیگه شینرا هم به راحتی می‌تونستند از عهدش بر بیان ولی از ان‌جایی که احتمال داشت پای جنسیس هم وسط باشه من سفیروث رو برای این کار مامور کردم. انتظار داشتم سفیروث با روحیه خود مهم پنداری که داشت خودش به تنهایی وارد عمل بشه تا بگه خودش از همه قوی‌تره اما در کمال تعجب دیدم ان به همراه دوستاش زک و کلود (Cloud) به ماموریت رفت!. دیگه داشتم دیوونه می‌شدم. فکر کرده بودم که ژن های جنوا تو بدن سفیروث مردن...اما اتفاقی افتاد که من وقوع ان رو هیچ وقت پیش بینی نکرده بودم و باعث شده همه چیز خراب بشه و حاصل چند سال تحقیقات سر‌سختانه من به هدر بره... .

از نیبلهیم به ما گزارش رسیده بود سفیروث بعد از وارد شدن به تاسیسات ما، دیوونه شده و کل دهکده نیبلهیم رو به آتیش کشیده!. با خوندن ان گزارش خیلی وحشت کرده بودم؛ چون بدن جنوا و آزمایشگاه‌های اصلی ما تو ان محل قرار داشت. همش با خودم می‌گفتم "نکنه سفیروث متوجه گذشته خودش شده؟" باید به سرعت به ان جا می‌رفتم. وقتی به راکتور‌های خودمون و جایی که جنوا توش بود رسیدم، انگار آب سرد رو سرم ریختن. سفیروث کشته شده بود!. تی‌سنگ (Tseng) یکی از مامورین زبده ما به من گفت: "بعد از نابودی هیولا‌ها توسط سفیروث، ان به همراه زک به داخل راکتور‌ها رفته و چند دقیقه بعد با عصبانیت در حالی که می‌گفته "یعنی منم مثل آنها یک موجود آزمایشگاهیم؟" از راکتور خارج شده و به سمت عمارت شینرا تو نیبلهیم رفته". دیگه برام مسلم شده بود سفیروث پی به گذشته خودش برده. وای! من چه قدر احمق بودم. برای اولین بار تو زندگیم احساس حماقت می‌کردم. ان راکتور محل قرار گرفتن بدن سربازان آلوده شده به ژن های جنوا بود و ما تو ان جا یک مکان مخفی داشتیم که بر روی در ان نوشته شده بود جنوا!. سفیروث حتما با دیدن اسم جنوا به یاد مادرش می‌افتاد و به گذشتش مشکوک می‌شد...از ان بدتر عمارت شینرا بود!. چون تو انجا تمام پرونده‌های مربوط به پروژه جنوا قرار داشتن و اگه سفیروث ان‌ها رو می‌خوند حتما متوجه می‌شد چه جوری متولد شده. از همه مهم‌تر هم جنسیس که حتما ان‌جا چرخ می زده و منتظر بوده تا سفیروث رو هم ببره تو تیم خودش. چرا به این مسایل دقت نکرده بودم؟ سفیروث بعد از بیرون امدن از عمارت، کل دهکده رو آتش زده بوده و به سمت راکتور برگشته بوده تا بدن جنوا رو، که بهش مادر می‌گفته، برداره اما توسط کلود و زک متوقف شده بوده. تی‌سنگ که تو ان لحظه به صورت مخفیانه تو راکتور بوده به من گفت: "سفیروث با کلود و زک و یه دختر بچه به اسم تیفا (Tifa) که قصد متوقف کردنش رو داشتند مبارزه می‌کنه و ان‌ها را به شدت زخمی می‌کنه و به سمت جنوا می‌ره و سر آن رو از بدنش جدا می‌کنه، اما کلود از پشت به اون حمله می‌کنه و شمشیرش رو تو شکم سفیروث فرو می‌کنه. سفیروث هم با شمشیر خودش کلود رو به هوا بلند می‌کنه و سعی می‌کنه ان رو به داخل جریان زندگی (Lifestream) بندازه ولی کلود با زحمت زیاد از دستش فرار می‌کنه. سفیروث هم که برای اولین بار در مقابل کلود احساس ضعف کرده بوده خودش رو به همراه سر جنوا به داخل جریان زندگی می‌ندازه و کشته می‌شه".

تو کل این ماجرا چند نکته واسه من خیلی جالب و البته تلخ بود. اول اینکه سفیروث حتی تو لحظه خشم و عصبانیت هم حاضر نشده بود به زک، کلود و ان دختره تیفا که ظاهرا دوست کلود بود آسیب بزنه!. دوم هم اینکه سفیروث اصلا طاقت نداشته کسی رو که از خودش قوی تر بوده ببینه و به همین دلیل هم خودش رو کشته!!. تو بعضی از وقت ها خالقان نیز از درک مخلوق خودشون عاجز می‌مونن!.

وقتی به داخل راکتور رفتم هنوز بدن زک و کلود ان‌جا بود، دختره رو نمی‌دونستم کی از ان‌جا بردتش ولی ان دوتا هنوز ان‌جا بودن. به هر حال سفیروث کشته شده بود و منم نمی‌تونستم کاری براش بکنم. واسه همین تصمیم گرفتم روی پروژه اصلی و اولیه خودم کار کنم. یعنی پروژه بازگردوندن خود جنوا!.

از ماجرا های نیبلهیم حدود پنج سال گذشته بود که یک خبر جدید به من رسید و من نزدیک بود از شدت ناباوری سکته کنم!. سفیروث زنده بود و تونسته بود وارد ساختمان شینرا بشه و رییس شرکت رو بکشه!. نمی‌دونستم سفیروث چه جوری زنده بود و یا اصلا چه جوری تونسته بود بدون اینکه کسی بفهمه وارد شینرا بشه و به راحتی رییس رو بکشه، فقط اینو می‌دونستم نفر بعدی منم!. واقعا ترسیده بودم چون ممکن بود سفیروث بخواد از منم انتقام بگیره و منم بکشه! باید هر چه زودتر اقدام می‌کردم...

در حالی که من و شینرا به دنبال پیدا کردن سفیروث بودیم، متوجه شدم گروه شورشی به نام Avalanch هم به دنبال سفیروث می‌گردن تا با کشتن ان جهان رو از نابودی نجات بدن!!. احمق‌ها فکر می‌کردن سفیروث برای دنیا خطر جدی هست!، پس اگه می‌فهمیدن من برای دنیاشون چه نقشه‌ای دارم چکار می‌کردن؟. اما ان احمق‌ها در جهت خواسته‌های من حرکت می‌کردند، چون من دیگه به سفیروث احتیاجی نداشتم و برام مهم نبود که کشته بشه، چون بالاخره من راه برگردوندن جنوا رو فهمیده بودم....".


I Can’t Die


خیلی ترسیده بودم. یعنی ان پسره از من هم قوی‌تر بود؟ نه امکان نداشت...من برترین مخلوق روی زمین هستم و هیچ انسانی توان مقابله با من رو نداره. وقتی که من با "مادر" یکی بشیم دیگه این سیاره در دستان ماست.
مدت‌ها بود داخل جریان زندگی شناور بودم. هیچ قدرتی نداشتم. من سفیروث!!، نیرومند‌ترین موجود دنیا، حتی از پست ترین انسان‌ها هم ضعیف‌تر شده بودم. دیگه امیدی به زندگی دوباره و بازگشت قدرت‌های بیشمارم نداشتم. واقعا ترسیده بود. خیلی ضعیف شده بودم اما هنوز زنده بودم. قدرت بازگرداندن مادر و حتی خودم به دنیا رو نداشتم اما هنوز زنده بودم. همه قدرت‌های بی پایانم رو که برای بازگرداندن مادر و بدنم به دنیا لازم داشتم از دست داده بودم اما هنوز یکی از قدرت‌هام با من بود. می‌تونستم بدن افراد آلوده به ژن های Jenova رو تسخیر کنم و به جای ان‌ها راه برم، نفس بکشم و آدم بکشم!. وقتی تمام نیروهای خودم رو جمع کردم تونستم وارد بدن یکی از سربازان شینرا بشم و با کمک اون رییس شینرا رو بکشم. باید از اون انتقام می‌گرفتم. ان و همه انسان‌های دیگه مسوول ان وضع اسف ناک من بودند. باید انسان‌های خائن که مثل سترا‌های ترسو که زمانی که سیاره به ان‌ها احتیاج داشت، خودشونو کنار کشیدند بودند رو نابود می‌کردم. وارث حقیقی زمین من و مادر بودیم.

باید برای نابودی تمام انسان‌ها فکری می‌کردم. جادوی متئور (Meteor)!! آره درسته! بهترین گزینه احظار شهاب سنگ متئور بود تا با کمک آن تمام انسان‌ها رو نابود کنم. برای احضار جادوی متئور احتیاج به متریای سیاه داشتم. برای همین از طریق یکی از کلون‌های خودم سعی در دزدین ان کردم. درست زمانی که همه چیز به خوبی پیش می‌رفت، کلود سر راه من سبز شد!. نمی‌دونستم ان از کجا دیگه پیداش شد. ان پسره احمق تمام نقشه‌های من رو داشت خراب می‌کرد که متوجه شدم می‌تونم بدن آن رو هم تحت کنترل خودم در بیارم. درست زمانی که فکر می‌کردم نقشه‌ام به باد رفته، همه چیز درست شد و تونستم متریای سیاه رو به دست بیارم و متئور رو برای نابودی زمین احضار کنم.

اما مثل اینکه کلود دست بردار نبود!. ان می‌خواست با کمک یک دختر دیگه به اسم اریس (Aerith) جادوی مقدس و تنها راه نابودی متئور رو احضار کنه. اما من این بار هم تونستم زود اقدام کنم و قبل از اینکه جادوی مقدس فعال بشه اریس رو بکشم. یا حداقل فکر کردم که تونستم چون ان جادوی لعنتی فعال شد و همه زحمات من بر باد رفت!. مشکل اصلی من برای نابودی زمین و عملی کردن نقشه‌هام کلود بود، پس تصمیم گرفتم قبل از هر چیزی کلود رو بکشم. اما ان پسره تونست من رو شکست بده!. البته شکست من به خاطر حماقت خودم بود نه قدرت زیاد کلود، چون من قوی ترین موجود عالم هستم. من سفیروث بزرگ!.


I Will Never Be A memory


انسان‌های احمق فکر می‌کردند من مردم و کلود هم یه قهرمان بزرگه که تونسته من رو بکشه، اما من هنوز زنده بودم. در واقع نه مرده بودم و نه زنده. دیگه کسی نبود تا بتونم بدنش رو تسخیر کنم. شرایط بسیار بدی داشتم اما دست سرنوشت شرایط رو به نفع من ورق زد. یک جوون احمق دیگه‌ای به اسم کاداج (Kadaj) پیدا شد که قصد داشت من رو دوباره به قدرت برگردونه. کاداج با تزریق ژن‌های جنوا به خودش شرایط رو برای من مهیا کرد تا بدن ان رو هم تحت کنترل خودم در بیارم. درست زمانی که برای نابودی دنیا برنامه ریزی می‌کردم دوباره سر و کله کلود پیدا شد و یک بار دیگه نقشه‌های من به دست کلود خراب شد. کاداج هم مرد و افتخار این رو داشت که به درد من بخوره.

اما من هنوز زنده هستم. من هیچ وقت نابود نمی‌شم و بالاخره یک روز انتقام خودم رو از انسان‌ها می‌گیرم، چون همیشه انسان‌های احمقی وجود دارند که شرایط برگشتن من رو فراهم کنند. پس زیاد به مردن من امیدوار نباشید چون بالاخره همه شما به دست من کشته خواهید شد...ها ها ها ها ها ها ها ها ........

فرشته تک بال
او زاده اشتباه انسان‌هاست...او از میان افکار پلید انسان‌ها متولد شده است و در طول حیاتش نیز جز پلیدی چیزی از انسان‌ها ندیده است. سفیروث یک انسان با قدرت‌های ماورایی است که از دوران کودکی به او تلقین شده برتر از همه موجودات روی زمین است. این طرز تفکر در سفیروث باعث می‌شود سفیروث در ابتدا خود را بهتر از دیگران بداند و حتی کسی را هم شان دوست شدن با خود نبیند. اما ما می‌بینیم که سفیروث نیز مانند هر انسان دیگری احساسات داشته و با دیدن جنسیس، آنجیل، زک و کلود که او را دوست دارند، به آن‌ها علاقه‌مند می‌شود تا جایی که حتی در زمان خشم و عصبانیت نیز حاضر به کشتن دوستان خود نمی‌شود. این امر نشان دهنده این است که برای سفیروث نیز مفاهیمی چون عشق و دوست داشتن معنی دارد اما این انسان‌ ها هستند که آن‌ها را از او گرفته‌اند و سعی کرده‌اند که از او یک قاتل ذاتی بسازند.

بنا به گفته آقای تتسویا نومورا (Tetsuya Nomura)، طراح و شخصیت پرداز سفیروث، این شخصیت نماد تمامی زشتی‌های انسان‌ها است و تمامی حرکات و رفتار‌های او نمود خباثت انسان‌ها. اگر سفیروث بد است، مقصر انسان‌ها هستند چرا که او می‌توانست خوب باشد. اگر آدم می‌کشد، مقصر باز هم انسان‌ها هستند چون آن‌ها باعث شدند تا او بکشد و اگر پلید است، تنها مقصر اصلی انسان‌ها هستند که با پلیدی خود باعث خلق او شدند.

شخصیت پردازی سفیروث به گونه‌ای است که ما در یابیم او بد مطلق نیست و بر خلاف شخصیت‌های منفی دیگر آثار هنری بعد انسانی دارد. این پرسوناژ دو بعدی شخصیت سفیروث به قدری استادانه انجام شده است که باعث شده عده زیادی از گیمر‌ها خود سفیروث را مسوول کارهای بدش ندانسته و همواره به او و کارهایش در جهت نابودی زمین و گرفتن انتقام حق دهند. این نکته بسیار مهم مهم ترین و پر رنگ ترین نقطه شخصیت پردازی سفیروث است چرا که باعث می‌شود هیچ گاه گیمرها به او به عنوان یک نیروی شر یا اهریمن نگاه نکنند.

یکی از نکاتی که در شخصیت پردازی سفیروث استادانه پیاده شده است، قدرت مطلق نشان دادن اوست. رعایت این نکته در شخصیت پردازی سفیروث باعث شده است تا گیمر‌ها همیشه از دیدن و روبرو شدن با او واهمه داشته باشند چرا که آن‌ها نیز باور کرده‌اند سفیروث بی‌نهایت قدرتمند است و شکست دادن او امکان پذیر نیست!. به همین دلیل زمانی که آن‌ها موفق می‌شوند سفیروث را شکست دهند، با خود می‌گویند: "بالاخره تونستم سفیروث رو شکست بدم! سفیروث افسانه‌ای رو شکست دادم!! من اینکار رو کردم.من!". این احساس قدرت که بعد از شکست سفیروث به گیمرها دست می‌دهد ماحصل همین شخصیت پردازی بی عیب و نقص اوست.





files-articles-548150One-Winged-Angeal%5Bd66c28e585afa5dd78aba1e1fab04130%5D.jpg

شاید بتوان گفت زیبا ترین بخش در شخصیت پردازی سفیروث، دو نیمه تاریک و روشن سفیروث و قرار گرفتن او در میان این دو نیمه و عاقبت حرکت او به سمت تاریکی، است. همانطور که گفته شد سفیروث شخصیتی است که در ابتدا در فاصله میانی بین خیر و شر قرار گرفته است. هوجو قصد دارد از او یک مبارز و آدم کش مطلق ساخته و به سمت نیمه تاریکش ببرد، اما سفیروث در اثر ارتباط با زک به سمت روشنایی گام بر می‌دارد و به یک قهرمان مردمی تبدیل می‌شود.

اما با جلوتر رفتن در داستان ما شاهد تغییر ناگهانی شخصیت سفیروث خواهیم بود. او با پی بردن به گذشته خود به طور ناگهانی از انسان‌ها متنفر شده و کاملا به یک شر مطلق تبدیل می‌شود. این تغییر شخصیت ناگهانی باعث دادن شک عظیمی به گیمرها می‌شود.

نحوه ی معرفی شخصیت سفیروث به گیمر‌ها نیز در ایجاد این شوک بی تاثیر نیست. از ابتدای شروع داستان هیچ گونه معرفی خاصی برای سفیروث در نظر گرفته نشده و تنها در بعضی از صحنه‌ها گفته می‌شود سفیروث یک جنگجوی افسانه‌ای است!. حتی در ابتدای داستان این فکر را خواهید کرد سفیروث یک شخصیت مثبت و قهرمان است، ولی با کشته شدن رییس شینرا به زیبایی هر چه تمام‌تر سفیروث به عنوان یک قاتل وحشتناک که بعد از پنج سال دوباره بازگشته است، معرفی می‌شود. در اینجاست که شما تصور می‌کنید سفیروث همانند دیگر شخصیت های منفی عناوین قبلی سری Final Fantasy یک شیطان افسانه‌ای یا جادوگر شیطانی است، اما باز هم داستان به شما می‌گوید سفیروث یک شخصیت خوب بوده است که به خاطر دلایل ذکر شده تبدیل به یک شخصیت منفی شده است. در اینجاست که متوجه می‌شوید زود قضاوت کرده‌اید و نباید تا این حد از سفیروث متنفر می‌شدید.

یکی از نکاتی که به جذابیت های ذاتی سفیروث می‌افزاید، عشق بیش از حد او به مادرش است که در اصطلاح روانشناسی به آن "عقده اودیپ" (عشق کودکان 6 تا 12 سال به والدین غیر هم جنسشان را عقده اودیپ می‌گویند که از نام یکی از اساطیر یونان به نام اودیپیوس که پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کر، مشتق شده است) می‌گویند.

همه این عوامل دست در دست هم داده اند تا از سفیروث شخصیتی بسازند که در عین حال که بسیار بی رحم، سرد و خشن است، جزو محبوب ترین شخصیت‌های خلق شده تا به امروز به حساب آید.


?Who i am
در تمام طول داستان، از جنوا به عنوان مادر سفیروث یاد می‌شود، اما اصلا جنوا کیست و از کجا آمده؟ آیا او مادر حقیقی سفیروث است؟


Who I Am?


او یک فرشته است. نه زن، نه مرد...از جایی بسیار دور و سرد آمده است. او فرم فیزیکی مشخصی ندارد درست همانند جریان زندگی!. او صاحب تمامی سیارات است. سیارات فرزندان او هستند. او "مادر" همه مخلوقاتش است... اما همه فرزندان او مرده اند!. مرگ در انتظار او و فرزندانش است...خاطره های دردناک باقی مانده برایش تمامی ندارد. برای او "سرزمین موعود" دیگر معنی ندارد...

اما او یک سیاره جدید پیدا کرده است. این سیاره مال او نیست. او متجاوز است!. خودش هم میداند ولی کار دیگه ای نمی‌تواند بکند، چون او باید زندگی خود و فرزندانش را به دنیا بازگرداند...

وقتی به زمین می‌رسد با شدت با آن برخورد کرده و در محل برخورد او با زمین یک آتشفشان بوجود می‌آید. او به روح زمین می‌رسد. روح زمین منبع خوبی برای جذب نیرو بود، نباید آن را از دست می‌داد. آره! روح زمین او را تقویت می‌کرد. با جذب روح زمین کم کم فرم فیزیکی هم پیدا کرده بود اما سترا‌ها، ساکنان اصلی زمین مزاحم او بودند. او هم به راحتی یک ویروس مخرب بر روی زمین پخش کرده و باعث مرگ همه آن‌ها شد. او باعث اصلی "بحران اصلی" (Orginal Crisis) بود...

اما او شکست خورد. مرگ به سراغ او آمده و بدن جنوا که دیگر هیچ جانی در آن نمانده بود برای هزاران سال در کوه‌های نیبلهیم باقی ماند....

خدایان در تسخیر گیمرها
منشا نام سفیروث را نیز همانند نام کلود استرایف (Cloud Strife) می‌توان در افسانه‌ها و اساطیر دیگر کشور‌ها جست، اما اینبار برای یافتن منشا نام سفیروث باید به جای اساطیر چین کهن، به خدایان بابل قدیم رجوع کنیم...


ده خدای Sephiroth

ده سفیروث در زبان عبری در مکتب کابالاح (Kabbalah) وجود دارند که در دنیای فیزیکی و مادی ما قابل رویت نیستند. سفیروث‌ها ده الهه روشنایی هستند که هر کدام ویژگی‌های خدایان را در خود متجلی کرده‌اند.


این ده الهه توسط یکی از دانایان مکتب کابالاح به نام تاناخ (Tanakh) کشف شد و البته هنوز هم بزرگان عبری بر سر ترتیب این ده الهه دچار اختلاف نظر هستند. سفیروث ها به سه دسته تقسیم میشوند:


دسته مرکزی شاملKether ، عده‌ای معتقدند که این سفیروث جنسیت خاصی ندارد.


دسته ی راست شامل Chokhmah که سفیروثی با جنسیت مرد و دارای قدرت آتش است.


و دسته ی چپ شامل Binah ، سفیروثی مونث که الهه آب می‌باشد.


در زبان عبری به تایید اکثر بزرگان تنها Malkuth وBinah سفیروثهای مونث هستند و بقیه ی آن‌ها مذکرند.


Moses ben Jacob Cordovero یکی از بزرگان عبری که از رسمیت بیشتری برخوردار است، ده سفیروث را بر حسب مشخصات و برتریشان به ترتیب زیر معرفی می‌کند:


Keter برترین سفیروث، دارای قدرت و روشنایی بی‌نهایت


Chokmah ‌ برترین حقیقت، آشکار کننده و بوجود آمده از نیستی


Binah درک کننده، توبه پذیر، دارای قدرت عشق و احساس


Chesed رحم کننده، زیبایی دهنده، رقیب و دوستدار خدا


Gevurah دادرس، قدرتمند، قادر


Tipheret دلسوز، با عدل و همساز


Netzach دانا، خالق و جاودان (پایدار)


Hod صادق، ثابت قدم و مراقب


Yesod بنا (پایه)، به یاد آورنده، آشکار کنند


Malkuth کم قدرت ترین سفیروث، پادشاهی با بعد نسبتا مادی، شفا بخش و قادر به انجام طرحهای خداوندی


همانطور که ملاحظه کردید، این ده سفیروث بیانگر بخشی از خصوصیات خداوند هستند. وجود این سفیروث‌ها در زبان عبری تثبیت شده است اما اختلاف اندکی بین ترتیب آن‌ها از لحاظ قدرت وجود دارد. مثلا Rabbi Isaac Luria که یکی دیگر از بزرگان عبری است، در لیست خود ترتیب دیگری برای ده سفیروث در نظر گرفته است.


Da'at آیینی است که در آن اسرار و رموز وحدت بین این ده سفیروث با نام درخت زندگی (Tree of Life) بیان شده است. این ده سفیروث به چهار مکان برای رسیدن به خدا وابسته‌اند.


Atziluth دنیای صدور: این مکان مقدس ترین مکان و منبع حقیقت و روشنایی تلقی می‌شود و فقط جایگاه خداست.


Beri'ah دنیای آفرینش: تمام مخلوقات پیش از آفرینش بدون هیچ شکل و بعدی در این دنیا قرار دارند. این مکان جایگاه فرشتگان بلندمرتبه است.


Yetzirah دنیای فرم دهی: در این دنیا به مخلوقات بعد و هویت داده شده و آن‌ها تکمیل می‌شوند.


Asiyah دنیای اعمال: دنیایی‌ است که همه مخلوقات بر روی آن زندگی و با هم رابطه برقرار می‌کنند.

بر طبق صحبت های آقای نوجیما (Nojima)، نویسنده داستان FFVII، علاقه شخصی ایشان به اساطیر غرب آسیا مخصوصا ایران و بابل باعث شده تا ایشان نام زیبای سفیروث را برای شخصیت منفی داستانش انتخاب کند.

تیغ عدالت در دستان سرنوشت
FFVII در زمان خود فستیوالی از سلاح های عجیب و غیر عادی بود که تعجب و تحسین اکثر گیمر‌ها را برانگیخته بود!. یکی از این سلاح‌های غیر عادی و البته فوقالعاده جذاب، سلاح افسانه ای سفیروث بزرگ، ماسامونه (Masamune) بود.

ماسامونه نام یکی از استادان شمشیر سازی ژاپن است که برای اولین بار روش هشت برش را برای ساخت شمشیر های گروه سامورایی Kobayto به کار برد. بلندی بسیار زیاد تیغه شمشیر‌های ساخته ماسامونه (که از جنس فولاد آب دیده بود) که در نتیجه باعث سنگینی بسیار زیاد آن می‌شد، باعث شده بود تا به غیر از سامورایی های گروه Kobayto که سال‌های سال با آن تمرین کرده و دستان فوق العاده نیرومندی داشتند، کسی قادر به استفاده از آن نباشد. این نکته باعث شده است تا افسانه‌های زیادی بر اساس شمشیر‌های ماسامونه (که به افتخار سازنده اش، ماسامونه نام گرفته) در میان مردم شکل گیرد. اما معروف ترین این افسانه های، افسانه شمشیر عدالت می‌باشد.

این افسانه، افسانه زندگی یکی از جنگجویان ژاپن به نام تاکشی هامازانو (Takeshi Hamazano) است. تاکشی که یکی از ماهرترین جنگجویان زمان خود بود، روزی از خدایان ایدزانامی و ایدزاناگی درخواست می‌کند تا به او نیرویی بدهند که او بتواند با کمک آن تمامی دشمنان خدایان بر روی زمین را نابود کند.

خدایان که مخالف نابودی و خون ریزی بودند، در ابتدا با درخواست تاکشی مخالفت می‌کنند، اما زمانی که به نیت پاک او و مزایای نابودی دشمنان پی می‌برند، تصمیم می‌گیرند به خواسته او پاسخ مثبت دهند. اما خدایان برای اینکه کماکان بر روی عهد و پیمان اولیه خود پایبند بمانند و خون و خون ریزی را بر روی زمین رواج ندهند، قدرت ویژه ای به این شمشیر (که Masamune نام داشت) می‌بخشند که جز برای افراد پاک و عدالت جو نبرد، و با کشتن با آن هیچ خونی بر روی زمین ریخته نشود.

به این ترتیب تاکشی با کمک قدرت شمشیر خود، بدون اینکه خونی از کسی بر روی زمین ریخته شود عدالت را بر روی زمین حاکم می‌کند و نام شمشیر عدالت جوی او برای همیشه در دنیا جاویدان می‌شود.

ماسامونه‌ای که در دستان سفیروث قرار گرفته نیز در واقع همان ماسامونه عدالت جوست. برای همین است که از تمامی افرادی که به دست سفیروث کشته یا زخمی می‌شوند هیچ خونی ریخته نمی‌شود. سازندگان با الهام گرفتن از تاریخچه اصلی ماسامونه، این شمشیر را طوری طراحی کرده‌اند که فقط سفیروث قادر به در دست گرفتن و استفاده کردن از آن است. در دست داشتن ماسامونه عدالت جو، توسط یک انسان پلید که از آن استفاده‌ای به جز کشتن نمی‌کند، پارادوکس بسیار زیبایی است که به زیبایی در بازی پیاده سازی شده است!

ملودی وحشت و هراس
سفیروث اولین شخصیت از سری FF می‌باشد که سه تم مخصوص برای آن ساخته شده است. اولین آهنگ از این مجموعه، آهنگ مرموز "Those Chosen By The Planet" که یک ملودی فوقالعاده حراس انگیز است، می‌باشد. این ملودی (که در آن برای رساندن حس مرگ و انتقام از نت دو "ناقوس" استفاده شده است) اصولا بعد از وقوع جنایات سفیروث پخش می‌شد. دومین آهنگ از این مجموعه، ملودی "Birth Of God" بود که در زمان مبارزه با سفیروث در Bizaro Sephiroth (اکثر گیمرها این آهنگ را با نام Reverse Sephiroth می‌شناسند) پخش می‌شد. و اما سومین و آخرین آهنگ از مجموعه که یکی از بهترین آهنگ‌های ساخته شده در آثار هنری طبقه بندی می‌شود آهنگ معروف "A One-Winged Angel" (فرشته تک بال) است که در زمان نبرد آخر کلود با سفیروث پخش می‌شد. این آهنگ تنها موسیقی از مجموعه Sephiroth Themes بود که برای فیلم Final Fantasy VII Advent Children بازسازی شد.

Sephiroth در گزر زمان
Final Fantasy VII


سفیروث اولین شخصیت منفی بود که آقای تتسویا نومورا (Tetsuya Nomura) وظیفه طراحی آن را برای یک عنوان از سری FF بر عهده داشتند. نومورا در این رابطه می‌گوید: " سفیروث اولین شخصیت منفی و شاید سخت‌ترین شخصیتی بود که من طراحی کردم. دلیل این سختی مشکل بودن پیاده سازی‌ ایده‌هام روی کاغذ نبود، بلکه شخصیت پردازی فوقالعاده پیچیده ان بود که کارو برام سخت می‌کرد". تا قبل از انتشار FFVII شخصیت پردازی و طراحی شخصیت‌های منفی FF به گونه‌ای بود که با یک نگاه ساده به آن‌ها می‌توانستید تشخیص دهی آن شخصیت، یک شخصیت منفی است!. چون این افراد یا هیولا‌های باستانی بودند و یا جادوگران دنیایی زیرین که برای نابودی دنیا از خوابی چند هزار ساله برخواسته بودند اما سفیروث یک انسان بود!.

آقای یوشینوری کیتاسه (Yoshinori Kitase) در این رابطه می‌گوید: "سفیروث یک شخصیت دو بعدی بود، یک نیمه روشن داشت و یک نیمه تاریک. طراحی ظاهری ان هم باید به گونه‌ای می‌بود که هم حس خوب بودن و هم حس انتقام و خباثت رو به گیمرها می‌رسوند و عملی کردن این کار کار بسیار بسیار مشکلی بود، اما نومورا به خوبی تونست از عهده این کار بر بیاد".

در طرح‌های اولیه قرار بر این شده بود دو شخصیت سفیروث و کلود که در نقطه مقابل هم قرار داشتند، با موهای بلند سفید و مشکی طراحی شوند، اما نومورا به صلاح دید خود طرح‌های اولیه را کنار گزاشت و تصمیم گرفت که تنها سفیروث را با موهای بلند طراحی کند. نومورا در این رابطه می‌گوید: "سخت ترین قسمت در طراحی سفیروث ، پیاده سازی المان‌های شخصیت‌های مثبت و منفی در کنار هم بود. من واقعا گیج شده بودم و نمی‌دونستم چی کار کنم ولی در آخر تصمیم گرفتم یک کار ترکیبی خلق کنم. واسه همین سفیروث رو با چهره‌ای خشمگین و انتقام جو ولی چشمانی آبی و معصوم طراحی کردم. اینجا بود که به خودم گفتم: آره همینه!! برای رسوندن حس تضاد شخصیتی سفیروث هم تصمیم گرفتم که ان رو با موهای بلند سفید و لباس بلند مشکی بکشم".


Final Fantasy VII Advent Children


آقای نومورا می‌گوید: "زمانی که تصمیم گرفتیم AC رو بسازیم من همه وقتم رو روی کلود و سفیروث گزاشته بودم، این دوتا حتما باید عالی از آب در میومدن، چون در غیر این صورت طرفداران FFVII حتما ما رو ترور می‌کردند!. البته طراحی مجدد سفیروث به اندازه کلود سخت نبود و در واقع من همون اتد‌های اولیه رو اینبار با توجه به سخت افزار های جدید پیاده کردم".

یکی از سخت ترین نکات در طراحی سفیروث ، طراحی موهای بلند آن به صورت متحرک بود. آقای هاشیموتو (Hashimato) در این رابطه می‌گوید: "در زمانی که FFVII منتشر شد، با توجه به قدرت کم سخت افزار ها در هیچ عنوانی ما شاهد موی متحرک نبودیم و کسی هم از ما انتظار موی متحرک نداشت، واسه همین خیلی راحت سفیروث رو با موهای بلند طراحی کردیم. اما زمانی که مشغول ساخت AC شدیم، فهمیدیم موی بلند چقدر دردسر سازه!". مشکل اصلی در متحرک سازی مو‌های سفیروث طراحی سخت آن نبود، بلکه اکشن بالای فیلم بود. این مو‌ها باید به نحوی طراحی می‌شدند که علاوه بر حرکت طبیعی، در هنگام نبرد سفیروث با کلود جلوی دست و پای سفیروث را نگیرند. شدت این امر تا این حد بود که آقای نومورا می‌گوید: " بسیار از ایده‌های مهم ما در نبرد آخر فیلم به دلیل دست و پا گیر بودن موهای بلند سفیروث از فیلم حذف شدند!".

واقعا عالی بود و جا داره همینجا از ماکان تشکر کنم(الان موبایلم دارها با تاخیر تایپ می کنه از بس این مقاله زیاد بود:D)
در مورد اسم سفیروث علاوه بر گفته ماکان حرف منم درسته.
دو تا نکته :
اون گذره نه گزر.
اونم کابالا هست. ح نداره:D

این تئوری های توطعه رو کلا زیاد جدی نگیرید. نه کابالا چیز بد و شیطانی هست و نه سفیروث. اون دوستانی که این حرف هارو میزنن به شدت بیسواد هستن و چون نمیدونن چی دارن میگن این دری وری هارو ردیف میکنن. چون اتفاقا فراماسونری ها هیچ ربطی به کابالا و این داستان ها ندارن! ضمن اینکه تو سری FF همیشه اسامی از روی اساطیر فرهنگ های مختلف برداشته شده. از سیمرغ هست تا همین سفیروث. مثلا گیلگمش از افسانه های سومری امده، سیمرغ برای ایرانه، آسورا، عاشورا هندی/ایرانی هست و اصلا همون اهورای خودمون هست که اینجا تو فرهنگ ما معنی مثبت داره و تو فرهنگ هندی شیطان میشه، مثل پری که اهریمن بوده اما الان شده فرشته. اینکه بگردیم هرجا مثلث دیدیم یا این کلمات رو پیدا کنیم ربط بدیم به فراماسونری و فکر هم کنیم که چقد بلدیم و مچ میگیریم بی نهایت خنده دار و ببخشید ابلهانه هست. محمد اصلا به حرف های این دوستان توجه نکن، مثل همون قضیه انگشتر ناکتیس که گفتی.

میخوای نمادشناسی واقعی ببینی بشین Full Metal Alchemist رو ببین!:D بعد تازه یاد میگیری که فراماسونری ها میتراییست بودن و اصلا با مصر و کابالا و اینا سر و کاری نداشتن!:D

پ.ن: بخوایم داستان VII رو به این چیزا ربط بدیم باید حتما بگیم حتما Promised Land یا همون عرض موعود هم فلسطینه، و شینرا هم لابد یهودی های صهیونیست یا زایونیست هستن که دنبال سرزمین نیاکانشون میگردن. همه این کلید واژه ها تو داستان VII هست!:D انشنت ها یا باستانیان میشه بنی اسراعیل، عرض موعود که دنبالشن هم میشه فلسطین و اورشلیم، شینرا هم صهیونیست ها. ولی از سمت دیگه باید اینم در نظر گرفت که اول از همه سفیروث شخصیت منفیه نه مثبت، شینرایی ها آدم های عوضی بودن که داشتن زمین رو نابود میکردن، هیچ عرض موعودی هم وجود نداشت و کسی نرسید بهش.
 

Oakenshield

Fire and Cold Ashes
کاربر سایت
Jan 23, 2015
2,954
نام
محمد
این تئوری های توطعه رو کلا زیاد جدی نگیرید. نه کابالا چیز بد و شیطانی هست و نه سفیروث. اون دوستانی که این حرف هارو میزنن به شدت بیسواد هستن و چون نمیدونن چی دارن میگن این دری وری هارو ردیف میکنن. چون اتفاقا فراماسونری ها هیچ ربطی به کابالا و این داستان ها ندارن! ضمن اینکه تو سری FF همیشه اسامی از روی اساطیر فرهنگ های مختلف برداشته شده. از سیمرغ هست تا همین سفیروث. مثلا گیلگمش از افسانه های سومری امده، سیمرغ برای ایرانه، آسورا، عاشورا هندی/ایرانی هست و اصلا همون اهورای خودمون هست که اینجا تو فرهنگ ما معنی مثبت داره و تو فرهنگ هندی شیطان میشه، مثل پری که اهریمن بوده اما الان شده فرشته. اینکه بگردیم هرجا مثلث دیدیم یا این کلمات رو پیدا کنیم ربط بدیم به فراماسونری و فکر هم کنیم که چقد بلدیم و مچ میگیریم بی نهایت خنده دار و ببخشید ابلهانه هست. محمد اصلا به حرف های این دوستان توجه نکن، مثل همون قضیه انگشتر ناکتیس که گفتی.

میخوای نمادشناسی واقعی ببینی بشین Full Metal Alchemist رو ببین!:D بعد تازه یاد میگیری که فراماسونری ها میتراییست بودن و اصلا با مصر و کابالا و اینا سر و کاری نداشتن!:D

پ.ن: بخوایم داستان VII رو به این چیزا ربط بدیم باید حتما بگیم حتما Promised Land یا همون عرض موعود هم فلسطینه، و شینرا هم لابد یهودی های صهیونیست یا زایونیست هستن که دنبال سرزمین نیاکانشون میگردن. همه این کلید واژه ها تو داستان VII هست!:D انشنت ها یا باستانیان میشه بنی اسراعیل، عرض موعود که دنبالشن هم میشه فلسطین و اورشلیم، شینرا هم صهیونیست ها. ولی از سمت دیگه باید اینم در نظر گرفت که اول از همه سفیروث شخصیت منفیه نه مثبت، شینرایی ها آدم های عوضی بودن که داشتن زمین رو نابود میکردن، هیچ عرض موعودی هم وجود نداشت و کسی نرسید بهش.
خدا از دهنت بشنوه :):*:D
انتظار داشتم همچین جوابی بدی. :-bd
کلا دوز توهم توطئه رفته بالا متاسفانه :(

گیلگمش را که میدونستم، اما سیمرغ تو کدوم نسخه هست؟:D
Asura را مطمئنی برای شرق آسیا نیست؟ به خاطر Asura's wrath میگم :D
 

Red Ѵ

Red Devil
کاربر سایت
Jul 9, 2014
7,267
نام
وحید
سفیروث در مقابل کفکا خیلی مدیوکور هست :D هر دو عالین ولی کفکا تو یه کلاس و طبقه دیگه هست :D

کلا FF VI یه چیز عجیب غریب و فوق العاده ای بود، چه شخصیت های خوب و ملوسی داشت، بعد آدم این XV رو میبینه تو دل خودش یه آه بلند میگه. لعنت بهت اسکوار
 
  • Like
Reactions: KingAmir

vaan 2

کاربر سایت
Dec 20, 2009
16,029
نام
مازیار
من شش رو هنوز بازی نکردم ...سفیروث هم جای هیچ حرفی باقی نمیزاره ...

ولی دوست دارم به sin هم توجه بشه ... توده ای از وحشت و نا امیدی که به طول ۱۰۰۰ سال یاداور سرنوشتی شوم برای مردم اسپیرا بود
واقعا اون احساس رو میشد تو تک تک لحظاتی که x رو بازی میکردی میشد حس کرد که sin چه تاثیر شومی روی اون دنیا گذاشته .. و هر لحظه انتظار داشتی یه جا ظاهر شه و یه فاجعه رقم بزنه .. و هر تلاشی هم با شکست مواجه بود. خیلی خوب ساخته شده بود برای هیولایی که نه شخصیت داره .. نه هدفی داره و نه دیالوگ و حرفای فلسفی .
فقط میشه ازش به عنوان تجسم نابودی یاد کرد.

در مورد ff xii هم اگه کسی واقعا متوجه داستان شده باشه میهمه که شخصیت منفی اصلی داستان که ایوالیک رو به استانه نابودی کشوند venat بود نه کس دیگه ای مثل وین سولیدور ... دکتر سید .. وین سولیدور و باقی همه اسباب بازی های ونات بودن.

کوجا هم تنها نکته نا خوشایند ffix بود .. بچه روانی بود ...
 

KingAmir

کاربر سایت
Apr 19, 2016
402
GasJWeH.jpg

قبل از اینکه مقاله ماکان را بگذارم (البته با اجازش :D)
یه نکته درباره اسم سفیروث بگم :
سفیروث در واقع اسم درخت عرفان در کابالا هست که فرد با طی اون مقامش میره بالا.
حالا اینکه کابالا چیه و تئوری توطئه های مربوط بهش چیه را خودتون برید دنبالش :D
فقط بگم چیز زیاد خوبی نیست :|:D
بگذریم :D

Sephiroth (セフィロス با تلفظ Sefirosu، سفیروث) نام شخصیت منفی اصلی شماره هفتم از سری محبوب Final Fantasy یعنی Final Fantasy VII است. تولد سفیروث حاصل آزمایش وحشتناک دانشمند قدرت طلبی به نام دکتر هوجو (Dr.Hojo) است که بر روی جنین همسر خود لوکرسیا کرسنت (Lucresia Crescent) انجام داده است.

چقدر بلنده :D :
Hojo's Reports
"درست اولین باری که وارد کمپانی شینرا (Shin-Ra) شدم رو یادمه. برای اولین بار بود امارت شینرا رو می‌دیدم و خیلی ذوق داشتم برم داخل، اما گفته بودن همه ما باید بیرون محوطه بمونیم. باد خنکی شروع به وزیدن کرده بود، هممون سردمون شده بود و دوست داشتیم هرچه زودتر بریم داخل امارت، واسه همین زودتر محوطه رو طی کردیم و وارد امارت شینرا شدیم...آه! الان سال هاست که از آن روز می‌گذره. من تنها انگیزم برای وارد شدن به شینرا یک چیز بود؛ استفاده از یک آزمایشگاه مجهز تا با استفاده از ان بتونم به اهدافی که تو تمام عمرم تو سرم داشتم، جامع عمل بپوشونم. بزرگترین آرزوی من خلق نسل جدیدی از انسان‌ها بود، نسل جدیدی از انسان‌های اصلاح شده و قدرتمند که مطابق میل من رفتار می‌کردند...وای! این فکر هنوزم برای من شیرینه... در چند سال اولی که تو آزمایشگاه‌های شینرا کار می‌کردم موفق نشده بودم هیچ کار ارزشمندی انجام بدم. فکر می‌کردم عمر و استعدادم تو این کمپانی لعنتی داره هدر میره. دقیقا زمانی که دیگه از کار تو این آزمایشگاه مسخره خسته شده بودم و قصد داشتم شرکت رو ترک کنم ان چیزی که سال‌ها منتظرش بودم اتفاق افتاد. انگار دقیقا سرنوشت می‌خواست من به آرزو‌هام برسم!

شینرا قصد داشت چند تا از دانشمندای خودش رو برای تحقیق در باری سترا‌ها (Setra) به کوه‌های نیبلهیم (Nibeiheim) بفرسته. برای این پروژه من و پروفسور گاست (Gast) و یک محقق زن جوون به نام لوکرسیا کرسنت انتخاب شدیم. زمانی که برای تحقیق در باری ستراها مشغول حفاری تو کوه‌ها بودیم، به صورت کاملا تصادفی گاست با یک جسد بسیار مرموز برخورد کرد و ان رو از زیر خاک بیرون اورد. ان جسد خیلی مرموز بود چون از روی ظاهرش اصلا نمی‌شد تشخیص بدیم مرد هست یا زن. انگار تو نژاد ان‌ها اصلا جنسیت معنی نداشت!. این کشف هر سه تامون مخصوصا خود گاست رو به وجد آورده بود، چون فکر می‌کرد بلاخره موفق شده اثری از انشنت‌ها پیدا کنه و از طریق ان به راز مکان "سرزمین موعود" (Promise Land) پی‌ببره. درسته، گاست فکر می‌کرد کشف ان یکی از انشنت‌هاست ولی من نظرم چیز دیگه‌ای بود. یک چیز کاملا مرموزی تو ان جسد وجود داشت. نمی‌دونم یک جور حس انتقام یا... شاید اصلا من اشتباه می‌کردم و کشف ما واقعا جسد یکی از انشنت‌ها بود. اما من متقاعد نشده بودم، برای همین از همون جا راهم با گاست عوض شد. ان به دنبال کشف "سرزمین موعود" بود در حالی که من فقط به دنبال یک چیز بودم، قدرت!. اسم جسد و پروژه تحقیقات بر روی ان رو جنوا (Jenova) به معنی فرشته مرگ گذاشتیم، این اسم به من خیلی حس می‌داد چون جنوا رو در همون حدی که من فکر می‌کردم مرموز جلوه می‌داد!.

همیشه گفتم، من یک نابغه‌ام و این حرفم رو هم همیشه اثبات کردم!. با اولین آزمایش‌هایی که روی جنوا انجام دادم فهمیدم حدس من درباری ان تا حدودی درست بوده. البته هنوز هیچ چیز مشخصی کشف نشده بود که نظریه من رو اثبات کنه ولی مطالعه ژن های جنوا نشون می‌داد ان هر چی که هست، بسیار فراتر از انسان‌هاست. DNA های عجیب جنوا نشون می‌داد ان در زمان حیاتش بسیار قدرتمند بوده. قدرتمند!. همون جا بود که یک فکر عجیب به ذهن من رسید، بازگردوندن جنوا به زندگی!!. از زمانی که این فکر به ذهنم رسید دیگه خواب و استراحت نداشتم. همه نیرو و توانم رو بر روی عملی کردن این فکر گذاشته بودم. با مطالعه بیشتر روی ژن های جنوا فهمیدم درسته که برگردوندن خود جنوا به زندگی خیلی سخته، اما بازگردوندن قدرت هاش انجوری هم کار سختی نیست!. من قصد داشتم ژن های جنوا رو با ژن های یک انسان پیوند بزنم تا از این طریق قدرت های ان رو به یک انسان منتقل کنم. کار احمقانه ای نبود چون مطالعات من نشون می‌داد ژن های جنوا قابلیت ترکیب با ژن های انسان رو داره. اما یک مشکل اساسی سر راهم بود. من برای انجام این آزمایش به یک نمونه احتیاج داشتم اما شینرا مخالف آزمایش‌های من روی انسان‌ها بود. در واقع ان احمق‌ها باد کرده پول بودن و تنها فکرشون فقط این بود که با رسیدن به "سرزمین موعود"، به ماکو (Mako) فراوانی برسن و قدرتمندتر از این چیزی که هستند بشن. آن‌ها مثل من جنوا رو درک نکرده بودند.

زمانی که تو آزمایشگاه کار می‌کردم یک دختر جوونی بود که همش دور و ور من می‌پلکید. اسمش لوکرسیا بود. نمیدونم از من خوشش میومد یا تنها برای فرار از دست ان پسر فزول وینسنت ولنتاین (Vincent Valentine) همش دور و ور من می‌چرخید ولی من هیچ حسی بهش نداشتم و بهش اعتنایی نمی‌کردم چون فکر می‌کردم حضور یک زن در کنارم مانع پیش برد اهدافم می‌شه. البته خیلی زود فهمیدم اینطوری نیست و لوکرسیا هم می‌تونه در جهت پیش برد اهداف من قرار بگیره!. برای همین خیلی زود تونستم با لوکرسیا ارتباط برقرار کنم. البته هدف من استفاده از خود لوکرسیا به عنوان نمونه نبود، من بیشتر به دنبال جنین اون بودم!. بله فرزند خودم. قدرت! قدرت! این واژه تنها نقطه ضعف من بود و من حاضر بودم برای رسیدن به ان هر کاری کنم. اصلا اینجوری بهتر هم بود، هم شرایط آزمایش بهتر بود و هم من فرصت داشتم شاهکار خودم رو انجور که می‌خوام شکل بدم.

جنین لوکرسیا به سلامتی متولد شد و باز هم نبوغ خارقالعاده من به اثبات رسید. کودک متولد شده پسر بود، کاملا شبیه انسان‌ها و بدون هیچ نشانه‌ای از فرم غیر عادی جنوا. یعنی بیش از اندازه عادی بود و باید اعتراف کنم که من اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم. احساس شکست می‌کردم. اما به زور هم که شده خودم رو دلداری می‌دادم. اصلا چرا باید این کودک از الان استثنایی باشه؟ مگه قراره یک کودک چه کار عجیبی بکنه؟ آره اینجوری بهتر بود. نباید امید خودم رو از دست می‌دادم. اسم کودک رو سفیروث (Sephiroth) گذاشتیم. سفیروث به مرور زمان بزرگتر می‌شد و امید‌های من هم به همون اندازه بیشتر. به نظر می‌رسید سفیروث ان چیزی می‌شه که من می‌خوام. من اصلا از گذشتش بهش چیزی نگفته بودم، چون اینقدر احمق نبودم. تنها چیزی که بهش گفته بودم این بود که مادرش جنوا بوده. البته جدا کردن بچه از لوکرسیا یکم سخت بود اما خوب مشکلی نبود که بخواد سر راه من قد علم کنه!. با بزرگتر شدن سفیروث من خیلی خوشحال تر می‌شدم. ان خیلی گوشه گیر بود و به ندرت با کسی صحبت می‌کرد. تمایل شدیدی به ابراز وجود داشت و دوست داشت همیشه متفاوت با دیگران به نظر برسه. در واقع این طرز تفکر رو من بهش داده بودم چون واقعا هم با دیگران متفاوت بود!.

files-articles-506724Sephiroth%5Bd66c28e585afa5dd78aba1e1fab04130%5D.jpg

با اینکه اولین آزمایش من کاملا موفقیت آمیز بود، آزمایش های بعدیم با شکست مواجه شده بودند. بعد از تولد سفیروث به سرم زده بود ژن‌های جنوا رو به بدن انسان‌های بالغ هم تزریق کنم تا ببینم نتیجه کار چی‌ می‌شه. همه آزمایش‌های من با شکست مواجه شده بودند و من نتونسته بودم این کار رو عملی کنم اما من همیشه ثابت کردم که هر کاری که بخوام می‌تونم بکنم. بعد از سال‌ها تلاش بالاخره موفقم شدم بدن انسان‌ها رو به ژن های جنوا آلوده کنم. نتیجه کار واقعا خارقالعاده بود. تمامی افرادی که آلوده به ژن های جنوا کرده بودم دارای قدرت‌های خارق العاده شده بودن. یعنی همون قدرت‌هایی که من از سفیروث انتظار داشتم. بعد از موفقیت من در انجام این پروژه شینرا به سرعت پروژه "سربازان" (Soldiers ( رو پایه گذاری کرد. در واقع شینرا قصد داشت با استفاده از کشف من سربازان ویژه‌ای برای خودش درست کنه و از آن ها برای محافظین ویژه شرکت استفاده کنه.

کارها به خوبی پیش می‌رفت که یک ایراد کلی به پروژه وارد شد. تمامی نمونه‌های ما به طور عجیبی شروع به مردن کرده بودند. یعنی پروژه من هنوز کامل نشده بود و من باید به سرعت راهی پیدا می‌کردم تا پروژه به مرحله بازدهی برسه. ایراد کلی کار این بود که ژن‌ انسان‌ها توانایی پذیرش ژن‌های جنوا به طور کامل رو نداشتند و در نتیجه خیلی زود ژن‌های تزریقی رو پس زده و باعث مرگ نمونه‌ها می‌شدن. همه نمونه های آلوده شده به ژن‌های جنوا رو به یک بیمارسنان مخفی بردیم. هنوز امید داشتم بتونم برای ان‌ها کاری بکنم، اما هیچ روشی به ذهنم نمی‌رسید. باید بیشتر فکر می‌کردم... ان زمان فشار زیادی روی من بود. چند ماهی گذشته بود اما من هنوز نتونسته بودم کاری بکنم. حال آخرین نمونه‌ها هم رو به وخامت می‌رفت. وضعیتشون رقت انگیز شده بود... دیدن ان وضعیت نمونه‌ها یک چیزی رو تو وجدان من روشن کرده بود! نمیدونم یک جور حس ترحم یا شایدم نفرت شدید. دیگه کم کم می‌خواستم بزرگترین لطف رو در حق ان نمونه‌ها بکنم، یعنی بکشمشون که جواب سوال به ذهنم رسید. در واقع پاسخ این مشکل به قدری ساده بود که من از خودم می‌پرسیدم "چرا اصلا از اول به ذهنم نرسید؟!".

جواب سوال سفیروث بود!. من تصمیم گرفته بودم از سفیروث به عنوان نمونه آزمایشگاهی استفاده کنم. هر چی که بود بدن ان از ابتدا میزبان ژن‌های جنوا شده بود و به نوعی اصلا با ان یکی شده بود. همونطور که حدس زده بودم نتایج آزمایش‌ها بر روی سفیروث کاملا عالی از آب در امد. بالاخره با مطالعه بیشتر روی سفیروث تونستم راهی پیدا کنم تا بدن بقیه سربازها هم به حضور ژن‌های جنوا پاسخ مثبت بدن.

با اولین موفقیت‌های بدست امده شینرا به درخواست من "پروژه G" رو کلید زد. یه پروژه مشابه پروسه تولید سفیروث، منتها اینبار با ابعاد وسیع‌تر!. درواقع من پروفسو هلندر (Holander) می‌خواستیم بازم پروژه سفیروث رو تکرار کنیم و اینبار به جای یه نفر، دو بچه دیگه رو با نیروهای جنوا بدنیا بیاریم. این دو نمونه‌های جدید قرار بود از هر لحاظ از سفیروث کامل‌تر باشن. اسم پروژه رو از روی حرف اول اسم زنی که نمونه‌ها رو توی رحمش قرار داده بودیم انتخاب کردیم و گذاشتیم "پروژه G". نمونه‌های جدید هم با موفقیت به دنیا امدن و نشون دادن این پروژه به طور کامل عملی هست و می‌تونم از این به بعد به تولید سربازهای بیشتری فکر کنم. یه لشکر بزرگ، خشن و نیرومند آماده به خدمت!. یعنی آماده به خدمت به یک نفر، من!. اسم نمونه‌های جدید رو جنسیس (Genesis) و آنجیل (Angeal) گذاشتیم و برای اینکه مشکلی پیش نیاد فرستادیمشون تو دهکده بنورا (Banora) تا هر کدوم پیش یه خانواده معمولی و دور از هیجان زندگی کنن. البته همیشه از دور مراقبشون بودیم. قرار بود وقتی بزرگتر شدن به خدمت بگیریمشون.

بعد از تزریق ژن های جنوا به بدن سفیروث قدرت‌های نهفته ان به سرعت در حال شکوفایی بود. سفیروث خیلی سریع توی نیروهای Soldier پیشرفت کرد و تبدیل به یک سرباز حرفه ای شده بود. قدرت سفیروث به قدری بالا رفته بود که یک تنه قادر بود با لشکری از سربازها مبارزه کنه!. با کمک ان جنگ‌های شینرا با ووتای (Wutai) پایان گرفت و سفیروث هم تبدیل به یک قهرمان مردمی شده بود. اما این ان چیزی نبود که من می‌خواستم...

همونطور که حدس می‌زدم سفیروث با آنجیل و جنسیس دوست شده بود. انا همدیگرو خیلی زود پیدا کردن و با هم یه تیم کوچیک سه نفره تشکیل داده بودن. مثل اینکه ژن‌های جنوا کار خودش رو کرده بود!. من خیلی نگران شده بودم چون سفیروث به نوعی داشت تغییر روحیه می‌داد. باید کاری می‌کردم....

هروقت اوضاع به نفعت نباشه سرنوشت کاری می‌کنه تا بفهمی آره درسته، اوضاع اصلا خوب نیست!. درسته که من خودم خالق جنسیس و آنجیل بودم اما اصلا بهشون اتمینان نداشتم، از کجا معلوم همین دو نفر بعدا علیه من فعالیت نمی‌کردن؟ واسه همین ترتیبی داده بودم تا هیچ وقت ان‌ها این اجازه رو نداشته باشن که علیه من کاری بکنن. ان دو تا پسر عملا دو نمونه با تاریخ مصرف مشخص بودن، هر وقت تاریخ مصرفشون تموم می‌شد بدنشون شروع می‌کرد به تخریب شدن و بعد از یه مدت کلکشون کنده می‌شد!. البته با اینکار زحمات من هم به هدر می‌رفت اما خوب ارزشش رو داشت. اگه همیشه فرصتش رو داشتم تا نمونه‌های بیشتری خلق کنم!. جنسیس و آنجیل هم دیگه به ته خط رسیده بودن و پروسه فاسد شدن بدنشون آغاز شده بود. همون وقت بود که زد به سر جفتشون و با همکاری با هلندر احمق شروع به تولید دردسر برای ما کردن!.

هرچند ان دوتا هیولا مشکل حادی برای ما نبودن اما من تصمیم گرفتم سفیروث رو مامور نابودی ان‌ها کنم اما سفیروث تغییر کرده بود!. ان که با یه پسر احمق دیگه به اسم زک (Zack) دوست شده بود و در واقع می‌شه بگم ان رو دوست داشت اصلا قصد نداشت جنسیس یا آنجیل رو بکشه!. همش از زیر ماموریت در می‌رفت. اوضاع داشت بدتر می‌شد. تمایل به خشونت تو سفیروث کمتر شده بود و بیشتر دوست داشت یک قهرمان در بین مردم بمونه تا اینکه رهبر یک شورش علیه انسان ها!، شورشی که من قصد ترتیب ان رو داشتم...اصلا معلوم نبود چه مرگش شده!.

منتظر یک فرصت بودم تا روحیه خشونت رو دوباره تو سفیروث بیدار کنم که بازم سرنوشت من رو یاری کرد ولی این دفعه نه به خوبی قبل!. گزارش‌هایی از حملات هیولا‌های عجیبی به تاسیسات ما تو کوه‌های نیبلهیم، به شینرا رسیده و بود ما باید زودتر کاری می‌کردیم. این حمله مشکل حادی نبود و سربازان دیگه شینرا هم به راحتی می‌تونستند از عهدش بر بیان ولی از ان‌جایی که احتمال داشت پای جنسیس هم وسط باشه من سفیروث رو برای این کار مامور کردم. انتظار داشتم سفیروث با روحیه خود مهم پنداری که داشت خودش به تنهایی وارد عمل بشه تا بگه خودش از همه قوی‌تره اما در کمال تعجب دیدم ان به همراه دوستاش زک و کلود (Cloud) به ماموریت رفت!. دیگه داشتم دیوونه می‌شدم. فکر کرده بودم که ژن های جنوا تو بدن سفیروث مردن...اما اتفاقی افتاد که من وقوع ان رو هیچ وقت پیش بینی نکرده بودم و باعث شده همه چیز خراب بشه و حاصل چند سال تحقیقات سر‌سختانه من به هدر بره... .

از نیبلهیم به ما گزارش رسیده بود سفیروث بعد از وارد شدن به تاسیسات ما، دیوونه شده و کل دهکده نیبلهیم رو به آتیش کشیده!. با خوندن ان گزارش خیلی وحشت کرده بودم؛ چون بدن جنوا و آزمایشگاه‌های اصلی ما تو ان محل قرار داشت. همش با خودم می‌گفتم "نکنه سفیروث متوجه گذشته خودش شده؟" باید به سرعت به ان جا می‌رفتم. وقتی به راکتور‌های خودمون و جایی که جنوا توش بود رسیدم، انگار آب سرد رو سرم ریختن. سفیروث کشته شده بود!. تی‌سنگ (Tseng) یکی از مامورین زبده ما به من گفت: "بعد از نابودی هیولا‌ها توسط سفیروث، ان به همراه زک به داخل راکتور‌ها رفته و چند دقیقه بعد با عصبانیت در حالی که می‌گفته "یعنی منم مثل آنها یک موجود آزمایشگاهیم؟" از راکتور خارج شده و به سمت عمارت شینرا تو نیبلهیم رفته". دیگه برام مسلم شده بود سفیروث پی به گذشته خودش برده. وای! من چه قدر احمق بودم. برای اولین بار تو زندگیم احساس حماقت می‌کردم. ان راکتور محل قرار گرفتن بدن سربازان آلوده شده به ژن های جنوا بود و ما تو ان جا یک مکان مخفی داشتیم که بر روی در ان نوشته شده بود جنوا!. سفیروث حتما با دیدن اسم جنوا به یاد مادرش می‌افتاد و به گذشتش مشکوک می‌شد...از ان بدتر عمارت شینرا بود!. چون تو انجا تمام پرونده‌های مربوط به پروژه جنوا قرار داشتن و اگه سفیروث ان‌ها رو می‌خوند حتما متوجه می‌شد چه جوری متولد شده. از همه مهم‌تر هم جنسیس که حتما ان‌جا چرخ می زده و منتظر بوده تا سفیروث رو هم ببره تو تیم خودش. چرا به این مسایل دقت نکرده بودم؟ سفیروث بعد از بیرون امدن از عمارت، کل دهکده رو آتش زده بوده و به سمت راکتور برگشته بوده تا بدن جنوا رو، که بهش مادر می‌گفته، برداره اما توسط کلود و زک متوقف شده بوده. تی‌سنگ که تو ان لحظه به صورت مخفیانه تو راکتور بوده به من گفت: "سفیروث با کلود و زک و یه دختر بچه به اسم تیفا (Tifa) که قصد متوقف کردنش رو داشتند مبارزه می‌کنه و ان‌ها را به شدت زخمی می‌کنه و به سمت جنوا می‌ره و سر آن رو از بدنش جدا می‌کنه، اما کلود از پشت به اون حمله می‌کنه و شمشیرش رو تو شکم سفیروث فرو می‌کنه. سفیروث هم با شمشیر خودش کلود رو به هوا بلند می‌کنه و سعی می‌کنه ان رو به داخل جریان زندگی (Lifestream) بندازه ولی کلود با زحمت زیاد از دستش فرار می‌کنه. سفیروث هم که برای اولین بار در مقابل کلود احساس ضعف کرده بوده خودش رو به همراه سر جنوا به داخل جریان زندگی می‌ندازه و کشته می‌شه".

تو کل این ماجرا چند نکته واسه من خیلی جالب و البته تلخ بود. اول اینکه سفیروث حتی تو لحظه خشم و عصبانیت هم حاضر نشده بود به زک، کلود و ان دختره تیفا که ظاهرا دوست کلود بود آسیب بزنه!. دوم هم اینکه سفیروث اصلا طاقت نداشته کسی رو که از خودش قوی تر بوده ببینه و به همین دلیل هم خودش رو کشته!!. تو بعضی از وقت ها خالقان نیز از درک مخلوق خودشون عاجز می‌مونن!.

وقتی به داخل راکتور رفتم هنوز بدن زک و کلود ان‌جا بود، دختره رو نمی‌دونستم کی از ان‌جا بردتش ولی ان دوتا هنوز ان‌جا بودن. به هر حال سفیروث کشته شده بود و منم نمی‌تونستم کاری براش بکنم. واسه همین تصمیم گرفتم روی پروژه اصلی و اولیه خودم کار کنم. یعنی پروژه بازگردوندن خود جنوا!.

از ماجرا های نیبلهیم حدود پنج سال گذشته بود که یک خبر جدید به من رسید و من نزدیک بود از شدت ناباوری سکته کنم!. سفیروث زنده بود و تونسته بود وارد ساختمان شینرا بشه و رییس شرکت رو بکشه!. نمی‌دونستم سفیروث چه جوری زنده بود و یا اصلا چه جوری تونسته بود بدون اینکه کسی بفهمه وارد شینرا بشه و به راحتی رییس رو بکشه، فقط اینو می‌دونستم نفر بعدی منم!. واقعا ترسیده بودم چون ممکن بود سفیروث بخواد از منم انتقام بگیره و منم بکشه! باید هر چه زودتر اقدام می‌کردم...

در حالی که من و شینرا به دنبال پیدا کردن سفیروث بودیم، متوجه شدم گروه شورشی به نام Avalanch هم به دنبال سفیروث می‌گردن تا با کشتن ان جهان رو از نابودی نجات بدن!!. احمق‌ها فکر می‌کردن سفیروث برای دنیا خطر جدی هست!، پس اگه می‌فهمیدن من برای دنیاشون چه نقشه‌ای دارم چکار می‌کردن؟. اما ان احمق‌ها در جهت خواسته‌های من حرکت می‌کردند، چون من دیگه به سفیروث احتیاجی نداشتم و برام مهم نبود که کشته بشه، چون بالاخره من راه برگردوندن جنوا رو فهمیده بودم....".


I Can’t Die


خیلی ترسیده بودم. یعنی ان پسره از من هم قوی‌تر بود؟ نه امکان نداشت...من برترین مخلوق روی زمین هستم و هیچ انسانی توان مقابله با من رو نداره. وقتی که من با "مادر" یکی بشیم دیگه این سیاره در دستان ماست.
مدت‌ها بود داخل جریان زندگی شناور بودم. هیچ قدرتی نداشتم. من سفیروث!!، نیرومند‌ترین موجود دنیا، حتی از پست ترین انسان‌ها هم ضعیف‌تر شده بودم. دیگه امیدی به زندگی دوباره و بازگشت قدرت‌های بیشمارم نداشتم. واقعا ترسیده بود. خیلی ضعیف شده بودم اما هنوز زنده بودم. قدرت بازگرداندن مادر و حتی خودم به دنیا رو نداشتم اما هنوز زنده بودم. همه قدرت‌های بی پایانم رو که برای بازگرداندن مادر و بدنم به دنیا لازم داشتم از دست داده بودم اما هنوز یکی از قدرت‌هام با من بود. می‌تونستم بدن افراد آلوده به ژن های Jenova رو تسخیر کنم و به جای ان‌ها راه برم، نفس بکشم و آدم بکشم!. وقتی تمام نیروهای خودم رو جمع کردم تونستم وارد بدن یکی از سربازان شینرا بشم و با کمک اون رییس شینرا رو بکشم. باید از اون انتقام می‌گرفتم. ان و همه انسان‌های دیگه مسوول ان وضع اسف ناک من بودند. باید انسان‌های خائن که مثل سترا‌های ترسو که زمانی که سیاره به ان‌ها احتیاج داشت، خودشونو کنار کشیدند بودند رو نابود می‌کردم. وارث حقیقی زمین من و مادر بودیم.

باید برای نابودی تمام انسان‌ها فکری می‌کردم. جادوی متئور (Meteor)!! آره درسته! بهترین گزینه احظار شهاب سنگ متئور بود تا با کمک آن تمام انسان‌ها رو نابود کنم. برای احضار جادوی متئور احتیاج به متریای سیاه داشتم. برای همین از طریق یکی از کلون‌های خودم سعی در دزدین ان کردم. درست زمانی که همه چیز به خوبی پیش می‌رفت، کلود سر راه من سبز شد!. نمی‌دونستم ان از کجا دیگه پیداش شد. ان پسره احمق تمام نقشه‌های من رو داشت خراب می‌کرد که متوجه شدم می‌تونم بدن آن رو هم تحت کنترل خودم در بیارم. درست زمانی که فکر می‌کردم نقشه‌ام به باد رفته، همه چیز درست شد و تونستم متریای سیاه رو به دست بیارم و متئور رو برای نابودی زمین احضار کنم.

اما مثل اینکه کلود دست بردار نبود!. ان می‌خواست با کمک یک دختر دیگه به اسم اریس (Aerith) جادوی مقدس و تنها راه نابودی متئور رو احضار کنه. اما من این بار هم تونستم زود اقدام کنم و قبل از اینکه جادوی مقدس فعال بشه اریس رو بکشم. یا حداقل فکر کردم که تونستم چون ان جادوی لعنتی فعال شد و همه زحمات من بر باد رفت!. مشکل اصلی من برای نابودی زمین و عملی کردن نقشه‌هام کلود بود، پس تصمیم گرفتم قبل از هر چیزی کلود رو بکشم. اما ان پسره تونست من رو شکست بده!. البته شکست من به خاطر حماقت خودم بود نه قدرت زیاد کلود، چون من قوی ترین موجود عالم هستم. من سفیروث بزرگ!.


I Will Never Be A memory


انسان‌های احمق فکر می‌کردند من مردم و کلود هم یه قهرمان بزرگه که تونسته من رو بکشه، اما من هنوز زنده بودم. در واقع نه مرده بودم و نه زنده. دیگه کسی نبود تا بتونم بدنش رو تسخیر کنم. شرایط بسیار بدی داشتم اما دست سرنوشت شرایط رو به نفع من ورق زد. یک جوون احمق دیگه‌ای به اسم کاداج (Kadaj) پیدا شد که قصد داشت من رو دوباره به قدرت برگردونه. کاداج با تزریق ژن‌های جنوا به خودش شرایط رو برای من مهیا کرد تا بدن ان رو هم تحت کنترل خودم در بیارم. درست زمانی که برای نابودی دنیا برنامه ریزی می‌کردم دوباره سر و کله کلود پیدا شد و یک بار دیگه نقشه‌های من به دست کلود خراب شد. کاداج هم مرد و افتخار این رو داشت که به درد من بخوره.

اما من هنوز زنده هستم. من هیچ وقت نابود نمی‌شم و بالاخره یک روز انتقام خودم رو از انسان‌ها می‌گیرم، چون همیشه انسان‌های احمقی وجود دارند که شرایط برگشتن من رو فراهم کنند. پس زیاد به مردن من امیدوار نباشید چون بالاخره همه شما به دست من کشته خواهید شد...ها ها ها ها ها ها ها ها ........

فرشته تک بال
او زاده اشتباه انسان‌هاست...او از میان افکار پلید انسان‌ها متولد شده است و در طول حیاتش نیز جز پلیدی چیزی از انسان‌ها ندیده است. سفیروث یک انسان با قدرت‌های ماورایی است که از دوران کودکی به او تلقین شده برتر از همه موجودات روی زمین است. این طرز تفکر در سفیروث باعث می‌شود سفیروث در ابتدا خود را بهتر از دیگران بداند و حتی کسی را هم شان دوست شدن با خود نبیند. اما ما می‌بینیم که سفیروث نیز مانند هر انسان دیگری احساسات داشته و با دیدن جنسیس، آنجیل، زک و کلود که او را دوست دارند، به آن‌ها علاقه‌مند می‌شود تا جایی که حتی در زمان خشم و عصبانیت نیز حاضر به کشتن دوستان خود نمی‌شود. این امر نشان دهنده این است که برای سفیروث نیز مفاهیمی چون عشق و دوست داشتن معنی دارد اما این انسان‌ ها هستند که آن‌ها را از او گرفته‌اند و سعی کرده‌اند که از او یک قاتل ذاتی بسازند.

بنا به گفته آقای تتسویا نومورا (Tetsuya Nomura)، طراح و شخصیت پرداز سفیروث، این شخصیت نماد تمامی زشتی‌های انسان‌ها است و تمامی حرکات و رفتار‌های او نمود خباثت انسان‌ها. اگر سفیروث بد است، مقصر انسان‌ها هستند چرا که او می‌توانست خوب باشد. اگر آدم می‌کشد، مقصر باز هم انسان‌ها هستند چون آن‌ها باعث شدند تا او بکشد و اگر پلید است، تنها مقصر اصلی انسان‌ها هستند که با پلیدی خود باعث خلق او شدند.

شخصیت پردازی سفیروث به گونه‌ای است که ما در یابیم او بد مطلق نیست و بر خلاف شخصیت‌های منفی دیگر آثار هنری بعد انسانی دارد. این پرسوناژ دو بعدی شخصیت سفیروث به قدری استادانه انجام شده است که باعث شده عده زیادی از گیمر‌ها خود سفیروث را مسوول کارهای بدش ندانسته و همواره به او و کارهایش در جهت نابودی زمین و گرفتن انتقام حق دهند. این نکته بسیار مهم مهم ترین و پر رنگ ترین نقطه شخصیت پردازی سفیروث است چرا که باعث می‌شود هیچ گاه گیمرها به او به عنوان یک نیروی شر یا اهریمن نگاه نکنند.

یکی از نکاتی که در شخصیت پردازی سفیروث استادانه پیاده شده است، قدرت مطلق نشان دادن اوست. رعایت این نکته در شخصیت پردازی سفیروث باعث شده است تا گیمر‌ها همیشه از دیدن و روبرو شدن با او واهمه داشته باشند چرا که آن‌ها نیز باور کرده‌اند سفیروث بی‌نهایت قدرتمند است و شکست دادن او امکان پذیر نیست!. به همین دلیل زمانی که آن‌ها موفق می‌شوند سفیروث را شکست دهند، با خود می‌گویند: "بالاخره تونستم سفیروث رو شکست بدم! سفیروث افسانه‌ای رو شکست دادم!! من اینکار رو کردم.من!". این احساس قدرت که بعد از شکست سفیروث به گیمرها دست می‌دهد ماحصل همین شخصیت پردازی بی عیب و نقص اوست.





files-articles-548150One-Winged-Angeal%5Bd66c28e585afa5dd78aba1e1fab04130%5D.jpg

شاید بتوان گفت زیبا ترین بخش در شخصیت پردازی سفیروث، دو نیمه تاریک و روشن سفیروث و قرار گرفتن او در میان این دو نیمه و عاقبت حرکت او به سمت تاریکی، است. همانطور که گفته شد سفیروث شخصیتی است که در ابتدا در فاصله میانی بین خیر و شر قرار گرفته است. هوجو قصد دارد از او یک مبارز و آدم کش مطلق ساخته و به سمت نیمه تاریکش ببرد، اما سفیروث در اثر ارتباط با زک به سمت روشنایی گام بر می‌دارد و به یک قهرمان مردمی تبدیل می‌شود.

اما با جلوتر رفتن در داستان ما شاهد تغییر ناگهانی شخصیت سفیروث خواهیم بود. او با پی بردن به گذشته خود به طور ناگهانی از انسان‌ها متنفر شده و کاملا به یک شر مطلق تبدیل می‌شود. این تغییر شخصیت ناگهانی باعث دادن شک عظیمی به گیمرها می‌شود.

نحوه ی معرفی شخصیت سفیروث به گیمر‌ها نیز در ایجاد این شوک بی تاثیر نیست. از ابتدای شروع داستان هیچ گونه معرفی خاصی برای سفیروث در نظر گرفته نشده و تنها در بعضی از صحنه‌ها گفته می‌شود سفیروث یک جنگجوی افسانه‌ای است!. حتی در ابتدای داستان این فکر را خواهید کرد سفیروث یک شخصیت مثبت و قهرمان است، ولی با کشته شدن رییس شینرا به زیبایی هر چه تمام‌تر سفیروث به عنوان یک قاتل وحشتناک که بعد از پنج سال دوباره بازگشته است، معرفی می‌شود. در اینجاست که شما تصور می‌کنید سفیروث همانند دیگر شخصیت های منفی عناوین قبلی سری Final Fantasy یک شیطان افسانه‌ای یا جادوگر شیطانی است، اما باز هم داستان به شما می‌گوید سفیروث یک شخصیت خوب بوده است که به خاطر دلایل ذکر شده تبدیل به یک شخصیت منفی شده است. در اینجاست که متوجه می‌شوید زود قضاوت کرده‌اید و نباید تا این حد از سفیروث متنفر می‌شدید.

یکی از نکاتی که به جذابیت های ذاتی سفیروث می‌افزاید، عشق بیش از حد او به مادرش است که در اصطلاح روانشناسی به آن "عقده اودیپ" (عشق کودکان 6 تا 12 سال به والدین غیر هم جنسشان را عقده اودیپ می‌گویند که از نام یکی از اساطیر یونان به نام اودیپیوس که پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کر، مشتق شده است) می‌گویند.

همه این عوامل دست در دست هم داده اند تا از سفیروث شخصیتی بسازند که در عین حال که بسیار بی رحم، سرد و خشن است، جزو محبوب ترین شخصیت‌های خلق شده تا به امروز به حساب آید.


?Who i am
در تمام طول داستان، از جنوا به عنوان مادر سفیروث یاد می‌شود، اما اصلا جنوا کیست و از کجا آمده؟ آیا او مادر حقیقی سفیروث است؟


Who I Am?


او یک فرشته است. نه زن، نه مرد...از جایی بسیار دور و سرد آمده است. او فرم فیزیکی مشخصی ندارد درست همانند جریان زندگی!. او صاحب تمامی سیارات است. سیارات فرزندان او هستند. او "مادر" همه مخلوقاتش است... اما همه فرزندان او مرده اند!. مرگ در انتظار او و فرزندانش است...خاطره های دردناک باقی مانده برایش تمامی ندارد. برای او "سرزمین موعود" دیگر معنی ندارد...

اما او یک سیاره جدید پیدا کرده است. این سیاره مال او نیست. او متجاوز است!. خودش هم میداند ولی کار دیگه ای نمی‌تواند بکند، چون او باید زندگی خود و فرزندانش را به دنیا بازگرداند...

وقتی به زمین می‌رسد با شدت با آن برخورد کرده و در محل برخورد او با زمین یک آتشفشان بوجود می‌آید. او به روح زمین می‌رسد. روح زمین منبع خوبی برای جذب نیرو بود، نباید آن را از دست می‌داد. آره! روح زمین او را تقویت می‌کرد. با جذب روح زمین کم کم فرم فیزیکی هم پیدا کرده بود اما سترا‌ها، ساکنان اصلی زمین مزاحم او بودند. او هم به راحتی یک ویروس مخرب بر روی زمین پخش کرده و باعث مرگ همه آن‌ها شد. او باعث اصلی "بحران اصلی" (Orginal Crisis) بود...

اما او شکست خورد. مرگ به سراغ او آمده و بدن جنوا که دیگر هیچ جانی در آن نمانده بود برای هزاران سال در کوه‌های نیبلهیم باقی ماند....

خدایان در تسخیر گیمرها
منشا نام سفیروث را نیز همانند نام کلود استرایف (Cloud Strife) می‌توان در افسانه‌ها و اساطیر دیگر کشور‌ها جست، اما اینبار برای یافتن منشا نام سفیروث باید به جای اساطیر چین کهن، به خدایان بابل قدیم رجوع کنیم...


ده خدای Sephiroth

ده سفیروث در زبان عبری در مکتب کابالاح (Kabbalah) وجود دارند که در دنیای فیزیکی و مادی ما قابل رویت نیستند. سفیروث‌ها ده الهه روشنایی هستند که هر کدام ویژگی‌های خدایان را در خود متجلی کرده‌اند.


این ده الهه توسط یکی از دانایان مکتب کابالاح به نام تاناخ (Tanakh) کشف شد و البته هنوز هم بزرگان عبری بر سر ترتیب این ده الهه دچار اختلاف نظر هستند. سفیروث ها به سه دسته تقسیم میشوند:


دسته مرکزی شاملKether ، عده‌ای معتقدند که این سفیروث جنسیت خاصی ندارد.


دسته ی راست شامل Chokhmah که سفیروثی با جنسیت مرد و دارای قدرت آتش است.


و دسته ی چپ شامل Binah ، سفیروثی مونث که الهه آب می‌باشد.


در زبان عبری به تایید اکثر بزرگان تنها Malkuth وBinah سفیروثهای مونث هستند و بقیه ی آن‌ها مذکرند.


Moses ben Jacob Cordovero یکی از بزرگان عبری که از رسمیت بیشتری برخوردار است، ده سفیروث را بر حسب مشخصات و برتریشان به ترتیب زیر معرفی می‌کند:


Keter برترین سفیروث، دارای قدرت و روشنایی بی‌نهایت


Chokmah ‌ برترین حقیقت، آشکار کننده و بوجود آمده از نیستی


Binah درک کننده، توبه پذیر، دارای قدرت عشق و احساس


Chesed رحم کننده، زیبایی دهنده، رقیب و دوستدار خدا


Gevurah دادرس، قدرتمند، قادر


Tipheret دلسوز، با عدل و همساز


Netzach دانا، خالق و جاودان (پایدار)


Hod صادق، ثابت قدم و مراقب


Yesod بنا (پایه)، به یاد آورنده، آشکار کنند


Malkuth کم قدرت ترین سفیروث، پادشاهی با بعد نسبتا مادی، شفا بخش و قادر به انجام طرحهای خداوندی


همانطور که ملاحظه کردید، این ده سفیروث بیانگر بخشی از خصوصیات خداوند هستند. وجود این سفیروث‌ها در زبان عبری تثبیت شده است اما اختلاف اندکی بین ترتیب آن‌ها از لحاظ قدرت وجود دارد. مثلا Rabbi Isaac Luria که یکی دیگر از بزرگان عبری است، در لیست خود ترتیب دیگری برای ده سفیروث در نظر گرفته است.


Da'at آیینی است که در آن اسرار و رموز وحدت بین این ده سفیروث با نام درخت زندگی (Tree of Life) بیان شده است. این ده سفیروث به چهار مکان برای رسیدن به خدا وابسته‌اند.


Atziluth دنیای صدور: این مکان مقدس ترین مکان و منبع حقیقت و روشنایی تلقی می‌شود و فقط جایگاه خداست.


Beri'ah دنیای آفرینش: تمام مخلوقات پیش از آفرینش بدون هیچ شکل و بعدی در این دنیا قرار دارند. این مکان جایگاه فرشتگان بلندمرتبه است.


Yetzirah دنیای فرم دهی: در این دنیا به مخلوقات بعد و هویت داده شده و آن‌ها تکمیل می‌شوند.


Asiyah دنیای اعمال: دنیایی‌ است که همه مخلوقات بر روی آن زندگی و با هم رابطه برقرار می‌کنند.

بر طبق صحبت های آقای نوجیما (Nojima)، نویسنده داستان FFVII، علاقه شخصی ایشان به اساطیر غرب آسیا مخصوصا ایران و بابل باعث شده تا ایشان نام زیبای سفیروث را برای شخصیت منفی داستانش انتخاب کند.

تیغ عدالت در دستان سرنوشت
FFVII در زمان خود فستیوالی از سلاح های عجیب و غیر عادی بود که تعجب و تحسین اکثر گیمر‌ها را برانگیخته بود!. یکی از این سلاح‌های غیر عادی و البته فوقالعاده جذاب، سلاح افسانه ای سفیروث بزرگ، ماسامونه (Masamune) بود.

ماسامونه نام یکی از استادان شمشیر سازی ژاپن است که برای اولین بار روش هشت برش را برای ساخت شمشیر های گروه سامورایی Kobayto به کار برد. بلندی بسیار زیاد تیغه شمشیر‌های ساخته ماسامونه (که از جنس فولاد آب دیده بود) که در نتیجه باعث سنگینی بسیار زیاد آن می‌شد، باعث شده بود تا به غیر از سامورایی های گروه Kobayto که سال‌های سال با آن تمرین کرده و دستان فوق العاده نیرومندی داشتند، کسی قادر به استفاده از آن نباشد. این نکته باعث شده است تا افسانه‌های زیادی بر اساس شمشیر‌های ماسامونه (که به افتخار سازنده اش، ماسامونه نام گرفته) در میان مردم شکل گیرد. اما معروف ترین این افسانه های، افسانه شمشیر عدالت می‌باشد.

این افسانه، افسانه زندگی یکی از جنگجویان ژاپن به نام تاکشی هامازانو (Takeshi Hamazano) است. تاکشی که یکی از ماهرترین جنگجویان زمان خود بود، روزی از خدایان ایدزانامی و ایدزاناگی درخواست می‌کند تا به او نیرویی بدهند که او بتواند با کمک آن تمامی دشمنان خدایان بر روی زمین را نابود کند.

خدایان که مخالف نابودی و خون ریزی بودند، در ابتدا با درخواست تاکشی مخالفت می‌کنند، اما زمانی که به نیت پاک او و مزایای نابودی دشمنان پی می‌برند، تصمیم می‌گیرند به خواسته او پاسخ مثبت دهند. اما خدایان برای اینکه کماکان بر روی عهد و پیمان اولیه خود پایبند بمانند و خون و خون ریزی را بر روی زمین رواج ندهند، قدرت ویژه ای به این شمشیر (که Masamune نام داشت) می‌بخشند که جز برای افراد پاک و عدالت جو نبرد، و با کشتن با آن هیچ خونی بر روی زمین ریخته نشود.

به این ترتیب تاکشی با کمک قدرت شمشیر خود، بدون اینکه خونی از کسی بر روی زمین ریخته شود عدالت را بر روی زمین حاکم می‌کند و نام شمشیر عدالت جوی او برای همیشه در دنیا جاویدان می‌شود.

ماسامونه‌ای که در دستان سفیروث قرار گرفته نیز در واقع همان ماسامونه عدالت جوست. برای همین است که از تمامی افرادی که به دست سفیروث کشته یا زخمی می‌شوند هیچ خونی ریخته نمی‌شود. سازندگان با الهام گرفتن از تاریخچه اصلی ماسامونه، این شمشیر را طوری طراحی کرده‌اند که فقط سفیروث قادر به در دست گرفتن و استفاده کردن از آن است. در دست داشتن ماسامونه عدالت جو، توسط یک انسان پلید که از آن استفاده‌ای به جز کشتن نمی‌کند، پارادوکس بسیار زیبایی است که به زیبایی در بازی پیاده سازی شده است!

ملودی وحشت و هراس
سفیروث اولین شخصیت از سری FF می‌باشد که سه تم مخصوص برای آن ساخته شده است. اولین آهنگ از این مجموعه، آهنگ مرموز "Those Chosen By The Planet" که یک ملودی فوقالعاده حراس انگیز است، می‌باشد. این ملودی (که در آن برای رساندن حس مرگ و انتقام از نت دو "ناقوس" استفاده شده است) اصولا بعد از وقوع جنایات سفیروث پخش می‌شد. دومین آهنگ از این مجموعه، ملودی "Birth Of God" بود که در زمان مبارزه با سفیروث در Bizaro Sephiroth (اکثر گیمرها این آهنگ را با نام Reverse Sephiroth می‌شناسند) پخش می‌شد. و اما سومین و آخرین آهنگ از مجموعه که یکی از بهترین آهنگ‌های ساخته شده در آثار هنری طبقه بندی می‌شود آهنگ معروف "A One-Winged Angel" (فرشته تک بال) است که در زمان نبرد آخر کلود با سفیروث پخش می‌شد. این آهنگ تنها موسیقی از مجموعه Sephiroth Themes بود که برای فیلم Final Fantasy VII Advent Children بازسازی شد.

Sephiroth در گزر زمان
Final Fantasy VII


سفیروث اولین شخصیت منفی بود که آقای تتسویا نومورا (Tetsuya Nomura) وظیفه طراحی آن را برای یک عنوان از سری FF بر عهده داشتند. نومورا در این رابطه می‌گوید: " سفیروث اولین شخصیت منفی و شاید سخت‌ترین شخصیتی بود که من طراحی کردم. دلیل این سختی مشکل بودن پیاده سازی‌ ایده‌هام روی کاغذ نبود، بلکه شخصیت پردازی فوقالعاده پیچیده ان بود که کارو برام سخت می‌کرد". تا قبل از انتشار FFVII شخصیت پردازی و طراحی شخصیت‌های منفی FF به گونه‌ای بود که با یک نگاه ساده به آن‌ها می‌توانستید تشخیص دهی آن شخصیت، یک شخصیت منفی است!. چون این افراد یا هیولا‌های باستانی بودند و یا جادوگران دنیایی زیرین که برای نابودی دنیا از خوابی چند هزار ساله برخواسته بودند اما سفیروث یک انسان بود!.

آقای یوشینوری کیتاسه (Yoshinori Kitase) در این رابطه می‌گوید: "سفیروث یک شخصیت دو بعدی بود، یک نیمه روشن داشت و یک نیمه تاریک. طراحی ظاهری ان هم باید به گونه‌ای می‌بود که هم حس خوب بودن و هم حس انتقام و خباثت رو به گیمرها می‌رسوند و عملی کردن این کار کار بسیار بسیار مشکلی بود، اما نومورا به خوبی تونست از عهده این کار بر بیاد".

در طرح‌های اولیه قرار بر این شده بود دو شخصیت سفیروث و کلود که در نقطه مقابل هم قرار داشتند، با موهای بلند سفید و مشکی طراحی شوند، اما نومورا به صلاح دید خود طرح‌های اولیه را کنار گزاشت و تصمیم گرفت که تنها سفیروث را با موهای بلند طراحی کند. نومورا در این رابطه می‌گوید: "سخت ترین قسمت در طراحی سفیروث ، پیاده سازی المان‌های شخصیت‌های مثبت و منفی در کنار هم بود. من واقعا گیج شده بودم و نمی‌دونستم چی کار کنم ولی در آخر تصمیم گرفتم یک کار ترکیبی خلق کنم. واسه همین سفیروث رو با چهره‌ای خشمگین و انتقام جو ولی چشمانی آبی و معصوم طراحی کردم. اینجا بود که به خودم گفتم: آره همینه!! برای رسوندن حس تضاد شخصیتی سفیروث هم تصمیم گرفتم که ان رو با موهای بلند سفید و لباس بلند مشکی بکشم".


Final Fantasy VII Advent Children


آقای نومورا می‌گوید: "زمانی که تصمیم گرفتیم AC رو بسازیم من همه وقتم رو روی کلود و سفیروث گزاشته بودم، این دوتا حتما باید عالی از آب در میومدن، چون در غیر این صورت طرفداران FFVII حتما ما رو ترور می‌کردند!. البته طراحی مجدد سفیروث به اندازه کلود سخت نبود و در واقع من همون اتد‌های اولیه رو اینبار با توجه به سخت افزار های جدید پیاده کردم".

یکی از سخت ترین نکات در طراحی سفیروث ، طراحی موهای بلند آن به صورت متحرک بود. آقای هاشیموتو (Hashimato) در این رابطه می‌گوید: "در زمانی که FFVII منتشر شد، با توجه به قدرت کم سخت افزار ها در هیچ عنوانی ما شاهد موی متحرک نبودیم و کسی هم از ما انتظار موی متحرک نداشت، واسه همین خیلی راحت سفیروث رو با موهای بلند طراحی کردیم. اما زمانی که مشغول ساخت AC شدیم، فهمیدیم موی بلند چقدر دردسر سازه!". مشکل اصلی در متحرک سازی مو‌های سفیروث طراحی سخت آن نبود، بلکه اکشن بالای فیلم بود. این مو‌ها باید به نحوی طراحی می‌شدند که علاوه بر حرکت طبیعی، در هنگام نبرد سفیروث با کلود جلوی دست و پای سفیروث را نگیرند. شدت این امر تا این حد بود که آقای نومورا می‌گوید: " بسیار از ایده‌های مهم ما در نبرد آخر فیلم به دلیل دست و پا گیر بودن موهای بلند سفیروث از فیلم حذف شدند!".

واقعا عالی بود و جا داره همینجا از ماکان تشکر کنم(الان موبایلم دارها با تاخیر تایپ می کنه از بس این مقاله زیاد بود:D)
در مورد اسم سفیروث علاوه بر گفته ماکان حرف منم درسته.
دو تا نکته :
اون گذره نه گزر.
اونم کابالا هست. ح نداره:D
دمتون گرم واقعاً... جذاب و کامل
 

gamer1998y

کاربر سایت
May 18, 2014
660
نام
شهاب
ماکان جان من گفتم کاراکتر خاص مثالم زدم شخصیت های فرعی رو نگفتم .اصلا وقتی فینال بازی میکنی به خاص بودن بعضی کاراکترا توجه میکنی :-@:-w
راستی حالا که نظر سنجی گذاشتین باید بگم با همین کار میشه فهمید بهتری فینال کدومه که بنظر من هفت هست چون تو هر زمینه ای که بگی تو نظر سنجی ها بهترین میشه .مثلا بهترین کاراکترفرعی (وینسنت)بهترین سید(فینال هفت) بهترین شخصیت منفی(سفیروس)بهترین دشمن سازمانی (شینرا) و همینجور داره
یه چیز دیگه الان اون مطالبو در باره سفیروس بود خوندم میگم ممکنه مال کریسس کور و دریج اف سربروسم بزارین اگه هست چون توی اونجا مطالب باز تر میشه و اطلاعات بیشتری میده
 
آخرین ویرایش:

Red Ѵ

Red Devil
کاربر سایت
Jul 9, 2014
7,267
نام
وحید
ماکان جان من گفتم کاراکتر خاص مثالم زدم شخصیت های فرعی رو نگفتم .اصلا وقتی فینال بازی میکنی به خاص بودن بعضی کاراکترا توجه میکنی :-@:-w
راستی حالا که نظر سنجی گذاشتین باید بگم با همین کار میشه فهمید بهتری فینال کدومه که بنظر من هفت هست چون تو هر زمینه ای که بگی تو نظر سنجی ها بهترین میشه .مثلا بهترین کاراکترفرعی (وینسنت)بهترین سید(فینال هفت) بهترین شخصیت منفی(سفیروس)بهترین دشمن سازمانی (شینرا) و همینجور داره
این از نظر شماست، بنظرم 6 و 7 و 8 به یه اندازه خوبن و حتی 6 شاید کمی جایگاه بالاتر. خیلیا هم X و XII رو ترجیح میدن
بهترین شخصیت منفی هم که لازم نیست بگم :D کاراکتر های فرعی خیلی خیلی بهتر از وینسنت هم داریم تو سری که از حوصله خارج هست بخوام تک تک بگم :D
در کل یکم بد جا افتاده که FF VII بهترین نسخه سری هست و در نتیجه این مورد هم یعنی بهترینا همش در این نسخه هستن. شاید FF با نسخه 7 تو دهن مردم و بخصوص جامعه غرب جا افتاد ولی توصیه میکنم حتما نسخه های قبلتر رو هم بازی کنید که نمونه های فوق العاده ای پیدا میشن که شاید نظرتون رو نمیگم عوض ولی شاید چالش بر انگیز تر کنن :D
 

leonpro

کاربر سایت
Apr 16, 2016
140
این از نظر شماست، بنظرم 6 و 7 و 8 به یه اندازه خوبن و حتی 6 شاید کمی جایگاه بالاتر. خیلیا هم X و XII رو ترجیح میدن
بهترین شخصیت منفی هم که لازم نیست بگم :D کاراکتر های فرعی خیلی خیلی بهتر از وینسنت هم داریم تو سری که از حوصله خارج هست بخوام تک تک بگم :D
در کل یکم بد جا افتاده که FF VII بهترین نسخه سری هست و در نتیجه این مورد هم یعنی بهترینا همش در این نسخه هستن. شاید FF با نسخه 7 تو دهن مردم و بخصوص جامعه غرب جا افتاد ولی توصیه میکنم حتما نسخه های قبلتر رو هم بازی کنید که نمونه های فوق العاده ای پیدا میشن که شاید نظرتون رو نمیگم عوض ولی شاید چالش بر انگیز تر کنن :D
خب اینا همه نظر شخصیه، من خودم اصلا از شخصیت های تک بعدی خوشم نمیاد. کفکا هم از همون اول کار که آدم میبینتش میفهمه شخصیت منفی همینه، نه قدرتی نه عظمتی نه هیچ سورپرایز خاصی.... فقط مثل بچه ها میخواد شیطنت کنه.
کلا تنها نکته خوب شش همون تجربه نابودی دنیا بود و چندتا ساید استوری عاطفی بود.
نمونه های خوب پیدا میشه تو نسخه های قبل تر از هفت هم ولی بنظرم مثلا میشه گفت شماره چهار از نظر خلاقیت خیلی قویتر بود
ولی کلا راجب هفت حرفی نمیشه زد که واقعا تو همه زمینه ها شاهکار بود.
 
آخرین ویرایش:

gamer1998y

کاربر سایت
May 18, 2014
660
نام
شهاب
شما درست میگی اما یه مشکلی که نسخه های قدیمی دارن کیفیت پاین بازی ها هست که باعث میشه بجز داستان ادم اون عمق بازی و کاراکترا رو نبینه مثلا خوده وینست از ACو بازی سربروس این جوری بزرگ و تو چشم بیا شد حتی خوده کلود و بقیه چون به دلیل تکنولوژی خیلی بهتر نسبت به ps1 ما با این شخصیت ها بیشتر آشنا شدیم بخصوص صدا دار شدنشون و اون همه صحنه های اکشن بازی و فیلم.
پس شاید اگه همین کارو برای بقیه فینال های ps1و قبل ترش 6و5و4 کنن هم به همین بزرگی و قشنگی بشن. که بعد رمیک یکی از آرزو های منه
 

Oakenshield

Fire and Cold Ashes
کاربر سایت
Jan 23, 2015
2,954
نام
محمد
من واقعا درک نمی کنم چرا یا وجود تاکید من، ماکان کایس را نگذاشته!

کایسی که همیشه تو نظر سنجی ها جزو top 5 بدمن ها هست و به جرئت میشه گفت که خاص ترین دلیل تو سری را برای بدمن بودن داره.
دلیلی که به شخصه قبلا ندیدم تو هیچ بازیی.

سفیروث آدم بدی میشه چون می فهمه ذاتا انسان نیست و کلونه (مثل لیکویید اسنیک)

کفکا کلا ویرانی را دوست داره (جوکر)

اما کایس نه برای خودش می جنگه و نه برای دیدن نابودی دنیا چون فانه!
برای این می جنگه که دختری را که نفرین شدست از نفرینش رهایی بده (و تازه این دختر هم عشقش نیست!)
و بر خلاف بقیه انتیاگونیست ها نه تنها بقیه، بلکه خودش را هم فنا می کنه.

بقیه می جنگند تا ثابت کنند برترین اند، اما کایس می جنگه چون قول داده و وظیفشه! اترو را با کشتن خودش می کشه تا هدفی که براش جنگیده پایدار بمونه، با اینکه میدونه بهاش برای بقیه انسان ها سنگینه. و در آخر هم باز توی Void موند تا به وظیفه اش بپردازه.

در نهایت بگم که بقیه انتخاب کردن که بد باشن اما کایس مجبور شد که بد باشه.

Caius.Ballad.full.889827.jpg
 

Cloud Strife

کاربر سایت
Nov 13, 2006
15,150
نام
ماکان
من واقعا درک نمی کنم چرا یا وجود تاکید من، ماکان کایس را نگذاشته!

کایسی که همیشه تو نظر سنجی ها جزو top 5 بدمن ها هست و به جرئت میشه گفت که خاص ترین دلیل تو سری را برای بدمن بودن داره.
دلیلی که به شخصه قبلا ندیدم تو هیچ بازیی.

سفیروث آدم بدی میشه چون می فهمه ذاتا انسان نیست و کلونه (مثل لیکویید اسنیک)

کفکا کلا ویرانی را دوست داره (جوکر)

اما کایس نه برای خودش می جنگه و نه برای دیدن نابودی دنیا چون فانه!
برای این می جنگه که دختری را که نفرین شدست از نفرینش رهایی بده (و تازه این دختر هم عشقش نیست!)
و بر خلاف بقیه انتیاگونیست ها نه تنها بقیه، بلکه خودش را هم فنا می کنه.

بقیه می جنگند تا ثابت کنند برترین اند، اما کایس می جنگه چون قول داده و وظیفشه! اترو را با کشتن خودش می کشه تا هدفی که براش جنگیده پایدار بمونه، با اینکه میدونه بهاش برای بقیه انسان ها سنگینه. و در آخر هم باز توی Void موند تا به وظیفه اش بپردازه.

در نهایت بگم که بقیه انتخاب کردن که بد باشن اما کایس مجبور شد که بد باشه.

Caius.Ballad.full.889827.jpg

نظرسنجی 12 تا گزینه بیشتر نداره!:D
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر