چون خاکستر بدنبال آتش ... راهنمای داستانی سری Souls

darksider666

کاربر سایت
Mar 8, 2016
1,049
نام
رضا قاسمی
در اولین قسمت سری Dark من خود را بر سر یک دوراهی دیدم. آتش نخستین درحال خاموشی بود و قدرتش در حال زوال و نور و روشنایی اش به سختی به جهان بیرون و انسان ها میرسید. عصر شب نزدیک بود ودر این هوای گرگ و میش و نیمه روشن تغییر اعصار بود که من به عنوان یک نامیرای حامل نشان تاریکی برگزیده شدم تا خاکستری جدید باشم بر آتش بدوی در حال خاموشی. پس از به پایان رساندن بازی های سری SOULS سئوالات زیادی در ذهن شما شکل میگیرد. چرا قهرمان در نهایت خود را آتش میزند؟ یا چرا خود را در درون قفسی ابدی زندانی میکند؟ کدامین پایان مناسب ترین پایان دنیای این آثاراست؟ و یا سئوال اصلی سری را از خود دارید: " چرا لوگان را لوگان کلاه بزرگ می نامند؟"!


155938


Lore سری های سولز بسیار سنگین و فلسفی است و نیازمند کاووش کردن و دقیق شدن در تمامی و تک تک عناصر این دنیا هاست. از توضیحات انواع و اقسام سلاح ها و زره ها تا تفاسیر ارواح لردها و صحبت های NPC های جهان بازی و ... هرکدام گویی رازی سر به مهر است که فقط با قرار دادن شان درکنار یکدیگر به یک ساختار بسیار پیچیده داستانی دست پیدا میکنیم که فقط با مقدار زیادی تحقیق و تفحص می توان به شکافتن اسرار این دنیاها وLore مخفی درونشان پرداخت. دقت داشته باشید که خواندن این متن فقط وفقط مناسب طرفداران سری است ، کسانی که چندین بار بازی ها رابه پایان رسانده اند و به طور تقریبی میدانند در باره چه بحث میشود! در واقع dark souks بازان باید بخوانند!! همانگونه که در انجام بازی های سول بورن نیاز داریم دقیق شویم و تک تک حرکات و انیمیشن ها را زیر نظر بگیریم و به تمام سخنان NPC ها گوش کنیم و کانتر اتک های میلی ثانیه ای انجام میدهیم و بدانیم میزان فاصله ها با دشمنان چقدرباشد و از چه آیتم و چه سلاحی استفاده کنیم و ... داستان سری هم نیازمند چنین دقتی هایی می باشد.سولز ها تاثیر گذار ترین بازی های دهه اخیر بودند. خود که از آتش سری دیابلو سر برآوردند دارک فانتزی را به سطوح جدیدی منتقل کرده ژانر جدیدی خلق کردند و فن بیس عظیمی برای خود دست و پا کردند. از سال 2009 با Demon souls و بعد2011 شاهکار جاودان Dark souls و در نهایت قسمت های دوم و سوم و بلادبورن و.. شاید بتوان تاثیر گذارترین بازی های دهه نامشان نهاد. این نوشتار نتیجه بیش از 12 سال تجربه بازی های سری است و از تجربه های خودم از انجام بازی ها تا واتی وادیا و ویکی و فروم ها و مقالات منتشر شده و ویدئو های یوتوب و ...برای جمع آوری این متون استفاده نموده ام. د راین سری مقالات به بررسی و شکافتن کامل Lore بازی های سر ی سولز و در نهایت به Bloodborne نیز خواهم پرداخت .

چون خاکستر به دنبال آتش ....
بگذارید ازآغاز بازی شروع کنیم :

Chosen Undead کیست ؟


155991

آنها کسانی هستند که شما خلقشان می کنید، سرنوشتشان ، قدرت هاشان و اینکه یا دزد هستند یا شوالیه یا اینکه اهل سرزمین استورا هستند یا اهل کتثرنیا و ....
مهم نیست این منتخبان اهل کجاهستند نکته مهم است که اینان در زمان مناسب در مکان مناسب ، در یک زندان قدیمی شروعی مجدد خواهند داشت . باید از این زندان درون گریخت و خود را به لردران Lordranرساند، به سرزمینی که لرد های خاکستر در آن به هم ملحق می شوند. در این جهان صحبت است از افسانه ای بسیار قدیمی تر خود زندگی ، در جایی از این افسانه یک قهرمان نامیرا برای ماموریتی خطیر رهسپار سزمین لرد ها و آتش نخستین میگردد. جایی که آتش اولیه رو به خاکستر شدن و خاموشی نهانده است .ذات این افسانه خود بر پایه دروغ بنا نهاده شده است و یک دسیسه از سوی خدایان لردران برای جذب کردن نامیرا های قهرمان به سمت آتش در حال خاموشی و فدا کردن آنان است . جلوتر درباره این دسیسه صحبت خواهیم نمود.

آیا در خارج از لردران نیز جهانی وجود دارد؟

بله! لردران یک سرزمین افسانه ای و منزلگاه خدایان اسطوره های سری Souls است. همانند کوه المپ یا ازگارد اینجا نیز لردران قلمرو خدایان افسانه ای است. بیرون ازاین قلمرو ، جهانی عظیم با سرزمین های بسیار وجود دارد با همین حال ما هیچگاه از لردران خارج نمی شویم و همیشه در قلمرو خدایان طی طریق میکنیم. نکته دیگر این که سرنوشت تمام آن سرزمین ها و مردمانشان به سرنوشت لردران وابسته است و این خدایان لردران هستند که برای آینده وسرنوشت انسان های جهان سولز تصمیم می گیرند. در طی این سفرمیشود گفت زیارتی ، زائر سرزمین لردران با NPC های زیادی روبرومی شود که از سرزمین های مختلف به لردران سفر کرده اند و هرکدام نماینده فرهنگ و سبک زندگی و پوشش و آداب و سنن مردمان سرزمین خود هستند. دقت به گفتار این NPC ها برای مخاطب اهل مطالعه و بررسی و از همه مهم تر صبور ، پاداش های بسیاری بهمراه خواهد داشت.


156047

آرت ورکی از قلعه باشکوه آنورلاندو منزلگاه خدایان

جهان سری چگونه بوجود آمد؟

156064

جهان اولیه ساکن فاقد هیچ گوه تضاد پر از درختان عظیم نگه دارنده دنیاو اژدها های نامیرا.

در ابتدا در جهان هستی هیچ ناسانی و نابرابری وجود نداشت. همه چیز چون قطعات عظیم سنگی بدون جنبش بود و از خود زمین گرفته تا درختان عظیم هستی و اژدها های ابدی همه چیز یک شکل و یک جنس بود و این عدم تضاد در ظاهر و باطن اساس و پایه این جهان بود. هیچ پویایی وجود نداشت ، هیچ آغاز وپایانی هم نبود. سپس چون انفجار عظیم عالم خودمان ، آتش پا به عرصه وجود نهاد و این ساختار یکاهنگ و یکنواخت را برهم زد .حالا دگر فقط هستی وجود نداشت، بلکه مراتبی از حیات وجود داشت . گرما و سرما، زندگی و مرگ و البته نور و تاریکی .نتیجه این تغییر شگرف این بود که دنیای ساکن و بدون تحرک تبدیل به جهانی در حال تغییر گشت و ذره ذره به تصویری تبدیل شد که ما در طی سفر هامان مشاهده گرش هستیم . در این بین در گوشه و کنار این جهان ماده ای به نام روح نیز پدیدار گشت .

156049

آتش نخستین در جهان باستان شعله ور میشود -پایان عصر سکون -آتشی هر سه بازی سری را برای روشن نگاه داشتن آن بازی می کنیم.

روح چیست؟

وقتی آتش پا به عرصه وجود نهاد و به عالم هستی نفوذ کرد، ارواح هم در نتیجه تضاد بوجود آمده بین مواد هستی ، پا به آفرینش گذاشتند. روح در جهان Souls همان سوخت و نیروی ناسانی و نابرابری هستی است. روح عنصری است که به کمک آن آتش اولیه جهان را تغییر داد. در واقع ارواح سری هم سوخت آن آتش بودند و هم محصول جانبی بوجود آمده از آن آتش ابتدایی .مشابه ارواح شیطان ، ارواح سری به مصرف کننده اش قدرتش شفاف سازی اسرار هستی را می بخشند، دیدی عمیق به مخلوق بخشیده و اجازه میدند به اعماق آن ذره روح نفوذ کرده و قدرتش را کشف نموده و به قدرت روح خود بی افزایند.( فلسفه پشت مصرف ارواح برایLevelup و افزایش سطح stat همین است )همانند خود زندگی که به شما اجازه بودن و زیستن را میدهد ، همانگونه که گونه های مختلف حیات وجود دارند، گونه های مختلف روح نیز وجود دارد با شکل ها و اندازه های مختلف و برخی حتی دارای توانایی های عظیم جادویی نیز هستند. مخلوقات قدرتمند خاصی در جهان سولز وجود دارند که روح شان توانایی های جادویی بسیار بالایی دارد و قدرتمند ترین این مخلوقات در عالم هستی لُرد ها هستند که حامل قدرتمند ترین ارواح سری یعنی Lord souls می باشند.


156058

روح یک شوالیه -انسان ها بعد از اینکه نفرین نامیرای ابدی برشان گذاشته شد زندگی خود را تا لحظه مردن و Hollow شدن در کنار روح های سفید که خارج از کالبد فیزیکی شان نگه داری میشد زندگی کردند ولی درون وجودشان ذره انسانیت سیاه و تاریک زندانی بود.

لُردها کیستند؟

چهار پادشاه اولیه چهار لرد بودند که به عنوان اولین مخلوقات جذب آتش نخستین شدند و از آنجایی که قبل از آتش آنها فقط تاریکی را می شناختند چنان بر آتش اولیه نظاره گر شدند و کشف اسرار درون آتش پرداختند که ساختار هایی عظیم از ارواح اولیه جمع گشته در اطراف آتش بدوی جذب وجودشان شد و نیروی عظیم این تناقض بوجود آمده در جهان هستی آنها را مجهز به ارواح لرد ها نمود، قدرتمند ترین گونه روح ممکن. آنها از نیروی عظیم این ارواح استفاده کردند و قلمرو های پادشاهی خود را بوجود آوردند.چهار منبع روح قدرتمند در اطراف آتش بدوی وجود داشت و کاث Kaathe Kingseeker مخلوق راهنمای بازیباز درارواح تاریک قسمت یک تعریف میکند که هرکدام از لردها بسته به جنبه های وجودی خویش بخشی از ماده-روح قدرتمند جمع شده در آتش نخستین را پذیرفتند. گویین Gwyn, Lord of Cinder شاه خاکستر، روح نور و روشنایی را یافت و Nito نیتو یا ارباب قبر یا نخستینِ مرده ها روح مرگ را جذب نمود و جادوگرایزولث با دختران آشوبش روح زندگی وشعله آتش را یافتند واین ارواح بودند که ابعاد وجودی این لُردها را تعریف نمودند.

156060
روح یک لرد. چون لردها از آتش نخستین قدرتمند ترین ارواح را دریافت کردند روحشان به شعه آتش شبیه است.

156062

لرد گوئین قدرتمند ترین لردها با شوالیه های سیاه پوشش(کابوس بازیباز در Level پایین) او با تیرهای صاعقه اژدهاهای جاودان را نابود کرد -منزلگاهش آنور لاندو بود و مرتکب اولین گناه شد با سوزاندن خود در لحظه خاموشی آتش برای نخستین بار -او با این کار نفرین نامیرایی را بر انسان نهاد.

156067

گویین در حال نابودی آرچ دراگون ها -


جادوگر ایزولتث یکی از این لردها بود که همراه دیگر لردها با اژدهاهای نخستین جنگید و شکست شان داد. او قادر بود طوفان هایی عظیم از آتش را خلق کند و اورا بانوی آتش و زندگی می شناسند و برای همین اورا مادربزرگ pyromancy (کلاس کنترل کننده آتش )میدانند.هنگامی که بعدا ها مشخص شد آتش رو به خاموشی می گذارد و لردها نابود خواهند شد او به کمک نیروی عظیم Pyromancy خود و قدرت دختران بیشمارش تصمیم گرفت از ارواح بیشماری استفاده کرده و آتش نخستین را شبیه سازی کند و در این راه به سختی شکست خورد و چیزی خلق شد به نام شلعه آشوب Flame of Chaos، مخلوقی بینهایت خطرناک که کنترل اش از دست جادوگر ایزولث نیز خارج شد. آتش شعله ور عظیم تمام سرزمین ایزولث را در برگرفت و خود جادوگربا دخترانش جذب قلب شعله گشتند. قلب شعله ماهیتی داشت به نام Bed of chaos یا بستر آشوب که بعداً منبع آفرینش تمام Demon های جهان souls گشت. جادوگر نیز در قلب شعله زندانی ماند و دیگر شباهتی با ظاهر انسانی خویش نداشت. دو تن از دخترانش توانستند تا حدودی از شعله تقلبی که مادر آفرید بگریزند.Quelaag مخلوق نیمه زن نیمه عنکبوت باس شهر سیاهی Blight town در ارواح تاریک 1 یکی از باس های بازی و دیگری the Fair lady این دو نیمه تنشان به شیطانی عنکبوتی تبدیل گشت در حالی که نیمه بالایی تنشان و ذهنشان انسان باقی ماند. دختر سومی هم با نام Quelana گریخت که در باتلاق کف بلایت تاون قابل ملاقات کردن بود. تمام فرزندان ایزولث به دیمون ها تبدیل گشتند فقط کویلانا بود که انسان مانده و گریخت و این فراربر روح و روانش تاثیر گذاشت و عذاب وجدانش باعث شد از ما بخواهد که مادر و خواهران اش را کشته و از زندگی ننگین اسیر شده در شعله آشوب رها سازد. The fair lady با خواهر ش از اعماق شهر باستانی ایزولث بعد از حادثه آتش گریخت. او را در وضعیتی کور و ضعیف در حال مردن پشت دیوار زنگ دوم روبه شهر ایزولث می یابیم. دختران آشوب با خود نوکرانی بیمار و بدخت از بلایت تاون ، شهر بیماری زده( کابوس بازیباز ، باتلاق سمی ،حشرات مزاحم و .و..)آوردند تا به آنها خدمت کنند و این بانو از دیدن زجر این مخلقوقات به شدت آزرده شد ( همان انسان هایی که در کمرشان کیسه های بزرگ پر ازمخلوقاتی کرم مانند دارند) و کیسه های تخم حاوی بیماری شان را بلعید تا شفا یابند. آنها تقریبا خوب شدند ولی fair lady در وضیعت بیماری ومرگ و کوری گرفتار شد . این دختر در خط کوئست Solaire of Astora نقش کلیدی داشت.در سرزمین باستانی پوشیده از آتش ایزولث ما با خود جاوگر که حالا تبدیل به بسترآشوب گشته است روبرومی شویم.

نیتو Nito یا نخستین مردگان نیز یکی از چهار مخلوقی بود که روح لرد را درون آتش یافت. او مسئول مدیریت کردن مرگ همه گونه های زندگی بود. اودر نبرد با اژدها های باستان بیماری و مرگ را رها کرد تا در نبرد به بقیه لردها کمک کرده باشد.وقتی عصر آتش شروع شد اوبه اعماق رفت و در تابوت عظیمش خوابید.


156075

نیتو نخستین مردگان بیماری و مرگ را بر آرچ دراگون ها رها کرد. او یکی از باسها در اعماق زمین است در کنار تابوت عظیمش -

Gywn نیز شاه خاکستر، مرتکب شونده نخستین گناه، کسی بود که اژدهاهای باستانی جاودان را شکست داد او خدای نور و آذرخش و روشنایی بود . روح لرد به او قدرت کنترل اشعه خورشید را بخشید. او باتیر های آذرخش سلاحی که به اژدهای جادوان باستانی آسیب میزد آنها را شکست داد. بعداز بستر آشوب و اشتباه جادوگر ایزولث و خلق شیاطین بیشمار از قلب آتش دروغین، او با شوالیه سیاهش( کابوس بازیباز در اوایل بازیها LOL ) به نبرد با دیمون های آشوب پرداخت و شکست شان داد . برخی از این کیاس دیمون ها هنوز در ارواح تاریک قسمت سوم وجود دارند. او سپس با شوالیه های سیاه از قصر پادشاهی Anor Londo سرزمین شاهان به سمت Klin of the first flame رهسپار گشت به جایی که هسته آتش بدوی در حال خاموشی بود . او شوالیه های نقره ای را در آنور لاندو برای حفاظت باقی گذاشت( وقتی در سولز 3 به انورلاندو میرسیم شوالیه های نقره ای پای پلکان عظیم هنوز در حال نگهبانی هستند) و قبل از رفتن نیز بخش عظیمی از قدرتش را به دیگر پادشاهان زیردستش منتقل کرد (مرحله نهایی تمام باس های آخر سری سولز در همین کوره اولین آتش اتفاق می افتد. منطقه اطراف آتش نخستین را klin of the firts flame مینامند.) و در آنجا او برای اولین بار مرتکب نخستین گناه شد .نخستین گناه را جلوتر توضیح خواهم داد.بعد از اینکه لردها قدرت ارواح را دریافت کردند با هم متحد شدند تا بزرگترین دشمنشان را یعنی شکارچی های راس هرم دنیای souls را شکست دهند . اژدها های جاودان و نامیرا .

156080

جادوگر ایزولث سومین لرد قردتمند با دختران آشوب او با طوفان آتش جهان باستان را سوزاند. بعدها سعی کرد آتش نخستین را شبیه سازی کند که شکست سختی خورد .

اژدهاهای جاودان :

اینان مخلوقاتی قدرتمند بودند که حضورشان به بسیار قبل از تر آتش نخستین برمیگردد ، گونه ای از این اژدها، آرچ دراگونز یا اژدهاهای مقرب اینان جد اصلی تمامی اژدهاها بودند و آنها حتی از خود زندگی نیز قدیمی تربودند. نوادگان این اژدهایان خود را با دنیای جدید تطبیق دادند و هنوز در طی بازیها با برخی گونه های آرچ دراگون که از آن نسل کشی اولیه لردها زنده مانده اند را ملاقات میکنیم.دلیل جاودان بودن این مخلوقات فلس سنگی بسیار محکم شان بود که غیر قابل نابودی بود. هنگامی که یکی از اژدهاها با نام "سث بدون فلس" اسرار نابودی نژاد خود را به لرد گویین لو داد ، تیرهای صاعقه قادر بودند فلس اژدها را نابود کند- لردها از تمام توان خودشان استفاده کردند تا آرچ دراگون ها شکار کنند .لرد گویین از تیرهای عظیم صاعقه برای نابودی آرچ دارگون ها استفاده نمود و فلس های جاودانشان را در هم شکاند جادوگر ایزولث نیز با دختران آشوب طوفانی عظیم از آتش به راه انداختند و اژدهایان بدون فلس را سوزاندند. نیتو اولین مرده و لرد مرگ ذرات مرگ و بیماری را در جهان رها نمود و اژدها ها را بیمار کرد و اینگونه بود که عصر تاریکی و سکون پایان یافت و عصر آتش بنیان گذاشته شد.

عصرآتش چه بود؟

عصری که تمام بازی های دارک سولز در آن اتفاق می افتند.عصر آتش از لحظه ای که لردها اژدها یان را شکست دادند آغاز شد ولی می توان لحظه شروع آن را به زمانی که لردها روح ها ی قدرتمند را در کنار آتش اولیه جستند نیز تعمیم داد و آن را طلوع عصر آتش نام نهاد .عصر آتش تماماً زیر سلطه لردها بود. به این عصر ، عصر خدایان نیز می گویند زیرا سه لرد قدرتمند در لردران سکنی گزیده بودند و زیردستانشان نیز در مناطق مختلف این دنیا به حکم رانی مشغول بودند.اما این عصر فقط و فقط در صورتی ادامه می یافت که آتش اولیه روشن می ماند زیرا این آتش بود که منبع اصلی نیروی خدایان بود. در نهایت آتش به سردی میگراید و فقط تاریکی باقی خوهد ماند. همین نکته ساده یعنی روشن نگه داشتن آتش برای جلوگیری از آغاز عصر تاریکی فلسفه کلی سری بازی هی سولز است. کاث این را منطق جهان میداند ،وقتی آتش خاموش شود لردها جایگزین می شوند و عصر تاریکی نیز آغاز خواهد گردید .در اولین قسمت سری Dark من خود را بر سر یک دوراهی دیدم. آتش نخستین درحال خاموشی بود و قدرتش در حال زوال و نور و روشنایی اش به سختی به جهان بیرون و انسان ها میرسید. عصر شب نزدیک بود ودر این هوای گرگ و میش و نیمه روشن تغییر اعصار است که شما به عنوان یک نامیرای حامل نشان تاریکی برگزیده می شوید تا خاکستری جدید باشید بر آتش بدوی در حال خاموشی.

نفرین نامیرا چیست؟

از همان لحظه ای که آتش اولیه جرقه خورد و پیگمی انسان را خلق نمود حلقه ای تاریک با نواری از شعله آتش کم فروغ بر پیکره انسان ها ی خاصی ظاهر گشت که نشانه ای از تاریکی درونشان بود. این نماد نشانه ای شد برای نامیرای ابدی . این نامیراها در یک چرخه ابدی احیاء پیاپی وجودشان به دام افتادند و با نشان تاریک در گذر زمان تا لحظه تاریکی آتش آواره دنیا شدند. البته این احیاء دوباره و زنده ماندن آن هم در حالت مرده بودند بهایی سنگین داشت وآن بهای روح بود و عقلانیت. همین از دست دادن رو و عقلانیت آنقدر ادامه می یافت که درنهایت مخلوق تبدیل به Hollow می گشت ، مخلوقی خالی از همه چیز یک پوچ و تهی از روح و عقلانیت.


156085

مهر نفرین تاریکی -در مرکز این مهر در وجود انسان ذره های Humanity میزستند با نزدیک شدن به لحظه خاموشی آتش این حلقه آتش ضعیف می شود و ذره های سیاه انسانیت نفرین شده به بیرون تراوش میکنند و صاحب خود رابه یک Hollow تبدیل نموده و روح سفید بیرون کالبدش را می بلعند.

دلیل این نفرین چه بود؟

پیچیده ترین کار پاسخ به این سوال است! نه تا اینجا متن بسیار قابل درک بود!!! پاسخ این سوال کلید حل معماری مرکزی سری ارواح است .هنگامی که آتش اولیه جرقه خورد مخلوقی به نام Pygmy روح تاریک را در کنار آتش یافت . سه لرد ارواح قدرت را یافتند در حالی که پیگمی Dark souls را کنار آتش یافت. اینکه پیگمی چه بود و از کجا آمد شناخته شده نیست چیزی که مهم است این است که روح تاریکی را شکافت و به تکه های بسیار کوچک تقسیم نمود و این تکه ها و بخش های کوچک تبدیل به انسانیت شدند. ارواح کوچک سیاه که در اعماق وجود همه انسان ها پیدا میشد. کارث پیگمی را اجداد انسان ها می نامد پس انسانهای جهان ارواح نیز از نوادگان لرد چهارم یعنی پیگمی هستند با همین حال مرتب در طی بازی ها سئوال پیش می آید آیا این نیروی تاریکی درون انسان چیز خوبی است یا بد؟مثبت است یا منفی ؟سفر ما در DLC بازی قسمت اول در داستان آرتوریوس از آعماق در شهر Ullasil نمونه خوبی برای پاسخ به این سئوال است . در این سرزمین ما شاهد هستیم که تاریکی درون انسان افسار گسیخته گشته باعث به نابودی کشیدن و فاسد کردن زمین و روح وهمه مخلوقات این دنیا شده است.اما در حین دیالوگی در بازی وجود دارد که باعث می شود درباره منفی بودن این نیروی تاریکی درون انسان مکث کنید.


156087

آرت ورکی از klin of the first flame منزلگاه آتش -وقتی آتش ابدی رو به خاموشی میرود یک نامیرای نفرین شده برگزیده میشود تا به کلین رسیده و خاکستری باشد بر آتش در حال خاموش شدن. ظاهر شدن نماد دارک ساین در آسمان که همچون خورشید گرفتگی می نماید در اواخر دارک سولز 3 در ساعات پایانی بازی نشان از آزاد شدن نفرین نامیرا است .این نماد، Undead برگزیده را به کلین هدایت میکند.

" هنوز هم درباره آن مخلوق سر برآورده از اعماق تاریکی فکر میکنم همان که میخواست روح من را ببلعد. درست است که نیروی عظیم تاریکی در اطرافش احاطه اش کرده بود ولی قطعاً وجود یک سری احساسات انسانی را دروجودش حس کردم. آیا این افکارو احساسات میتوانست متعلق به آن هیولا باشد.اگر این ها متعلق به او باشند پس او که ازاعماق تاریکی برآمده بود و برده نیروی تاریکی افسار گسیخته گشته بود نمی توانست هیولا باشد."
بخشی از دیالوگ های Dusk of Oolacile بعد از نجات یافتنش توسط ما از دست Manus . شوالیه آرتوریوس قرار بود داسک را نجات دهد که آلوده تاریکی اعماق شد و ما با او در DLC میجنگیم.


156107

نبرد با شوالیه آرتوریوس که برای عقب راندن تاریکی abyss به سرزمین یوالسیل سفر کرد و دراین جا نتوانست در مقابل آزاد شدن نفرین تاریکی انسان مقاومت کند و دیوانه شد.

دقیقا یاد جمله قصار نیچه می افتیم : ای کسی که با هیولاها میجنگی مراقب باش که خودت نیز به هیولا تبدیل نشوی، زیرا هرکه به درون اعماق تاریکی خیره گشت تاریکی ها نیز به درونش زل میزنند.!! (نیچه هم دارک سولز باز بوده است )

سرزمین Oolacileکه مرکز خلق جادوهای خاص بود توسط نیروهای نامشخصی نابود گشت . البته احتمال میدهم سث بدون فلس که به نسل همه اژدها ها خیانت کرد و بعداً با اجازه لرد گویین صاحب بخشی از روح لرد گشت این جهان را نابود کرده باشد . سث اژدهای بدون فلس بود که بعد از خیانت به کمک کریستال بدوی توانست خود را جاودان کند. او آزمایش های زیادی در راستای جاودان شدن انجام داد و چون فلس نداشت بشدت نیازمند جاودان شدن بود. این دوگانگی مثبت منفی بودن را میتوان در توصیفات جادوهای تاریکی نیز حس کرد .جادو هایی که معمولاً از احساسات قوی سرچشمه میگیرند .عشق و آرامش یا تنفر و حسادت منبع اولیه نیروی این جادو ها هستند.

چه منفی چه مثبت، گویین و خدایانش میدانند که روزی عصرآتش به پایان خواهد رسید و همین است که از آن روز می ترسند.


156114

سث بدون فلس خیانتکار نسل اژدها که بیماری بدون فلس بودن داشت به هم نوعناش خیانت کرد و به لردها اسرار نابودی آنها را گفت تیر صاعقه. او بعداً به دلیل خدماتش به کتابخانه عظیم لردها زیر نظر گویین دسترسی یافت تا با کمک یک کریستال بدوی برای خود فلس بسازد . در بازی اول در بالاترین آرکایو کتابخوانه لردها با او ربرو می شویم.


156090

آرت ورک زیبا- ذره های انسانیت در دارک سولز 1 برای حفظ ظاهر فیزیکی و از حالت Hollow خارج شدن آنها را مصرف میکردیم. اینها در وجودمان زندگی میکنند، پیگمی لرد چهارم آنها را در کنار آتش نخستین جست و به ذرات ریز تبدیل نمود و در کالبد انسان نهاد بعداً با گناه نخستین، انسان نامیرای نفرین شده گشتو این ذرات از وجودش خارج میگشتند و او را به Hollow تبدیل می نمودند.

156094

پیگمی لرد چهارم در کنار آتش dark souls را یافت و آنها را در هم شکست و با آنها نسل انسان را بوجود آورد .

156096

Furtive Pygmy در DLC نهایی قسمت 3 Ringed city اشاراتی به او می شود .



این از بین رفتن آتش و آغاز عصر تاریکی منطق جهان بود تا اینکه لرد گوئین اولین گناه را مرتکب شد و تاریکی را در درون انسان زندانی کرد –درDLC دوم سری سولز Ringed city این وحانیات را درک کردیم –جاییکه حلقه آتش با سیاهی درونش بر سینه دارک ریث ها میدرخشید- سرانجام مشخص شد که این نفرین دست پروده خدایان است .برای مخلوقاتی مثل manus در اولین DLC سرکوب کردن نیروی Humanity درونش باعث شد که اودیوانه گردد.

‌بهرحال میتوان گفت مهر آتش چنان زود هنگام در اولین روزهای آفرینش انسان بر وجودش نهاده شد که برای خیلی از انسان ها این دستبند ها و زنجیرها ی تاریکی تنها چیزی بودند که قابل درک و شناسایی بود.در نتیجه (این خیلی مهم است)انسانها زندگی شان را بوسیله روح هایی که جدا از وجود خودشان نگه میداشتند زندگی کردند.روح هایی که دربازی ها پیدا می کنیم –روح شوالیه، روح قهرمان –ماجراجو و ... زندگی چنینی یک دروغ است که آلدیا در دارک سولز 2دربارش صحبت میکند

آلدیا میگوید:

"همه انسانها کاملا به خیال باطل این تصورات پوچ اعتماد کامل دارند ولی آیا این چیز بدی است؟یک ساختار و ظاهر سازی از زندگی با این حال پر از گرما و درخشندگی . آیا قصد داری خود را از چنین تصورات خوبی رها کنی و بنده این تصورات نباشی ؟ این دروغ های زیبا را نابود نکن."

اینجا ما به عنوان بازیبازحس نئو در ماتریکس را داریم – الدیا ادامه می دهد زمانی لرد روشنایی تاریکی را تبعید نمود و همه اینها از آن انسانیت سرچشمه گرفت و انسان نیز فانی گشت. به ما یاد دادند که مهر تاریکی انسان را به این نامیرای پوچ تبدیل کرد. آلدیا انکار می گوید که انسان ها وقتی لرد گویین آتش را مجددا روشن نمود نفرین شدند. پس در اصل انسانها نامیرا بودند و اینگونه دچار نفرین گشته و نامیرای نفرین شده گشتند وهنگام مردن به مرحله Hollow تبدیل می شوند ود رواقع به شکل وجودی اصلی خود میگردند یعنی نامیرا بودن ولی نامیرای تهی از زندگی و عقلانیت. به همین دلیل در سری بازی ها شما باید انسانیت یا اِفِجی انسان مصرف کنید تا ظاهر انسانی بگیرید و یا مصرف روح ها توانایی های خود را افزایش ببخشید.


156098

آلدیا محقق اولین گناه دارک سولز 2 -برادر شاه وندریک بود که برای ازبین بردن نفرین نامیرا به سراغ اسرار اژدهها رفت و سعی کرد با روح یک غول، یک اژدهای باستانی را مجدداً خلق کند -در طی دارک سولز 2 او چندین بار بر بازیباز ظاهر میگردد واسرار زیادی از Lore سری برمیدارد.


Hollowچیست؟ ذره های انسانیت زمانی با افتخار در وجود انسان میزیستند ولی هنگامی که نفرین بر انسان گذاشته شد همان ذره های انسانیت در وجود انسان سردرگم شده و سرکوب گشتند و تبدیل به حد و مرزی برای وجود انسان شدند پس در عصر آتش انسانها برای خویشتن خویش به شدت محتاج روح های سفید خویش گشتند . وقتی آتش به خاموشی میرود مهر و موم آتش که براطراف حلقه تاریکی وجودی انسان قرار گرفته است رو به ضعیفی میرود و چنین است که روح های تاریکی یا همان ذره های انسانیت از بند های ایجاد شده رها شده و آزاد میگردند و شروع به بلعیدن روح های سفید که مامعتقدیم خود وجودی ما را تشکیل می دهند، میکنند. این فرایند از دست دادن روح را هالوینگ ، پوچ و تهی شدن از ابعاد وجودی مینامند. مُردن هم به این فرایند سرعت میبخشد پس undead باید شکلی سلامت فیزیکی و روانی خود حفظ کند تا بتواند در مقابل بلعیده شدن روح سفیدش توسط ذره های انسانیت سیاه مقاومت کند .

156102

پایان Lord of Hallows در قسمت سوم- نامیراهای لاندور در حال تعظیم کردن به شما به عنوان لرد نامیراها- اینان معتقد بودند انسان از لحظه اولین گناه به Hollow تبدیل شد و ظاهر فیزیکی طبیعی ی که
در کنار ارواح سفیدش در طی زندگی به دست میآورد، در یک دروغ است و انسان باید به شکل همان Hollow باقی بماند.

اگر به یاد داشته باشید در DS3 هالو های لاندور اعتقاد داشتند که وضعیت تهی بودنشان واقعاً صادقانه ترین شکل از وضعیت وجودی انسان است زیرا در مرحله هالو لااقل انسان همانند ماقبل نخستین گناه به یک جاودان نامیرا تبدیل می گردد. البته این حقیقت آسانی برای درک کردن نیست و این هالو های لاندور( پایان Lord of Hollows) برای حفظ عقلانیت زندگی دیگر مخلوقات را جذب خودشان میکنند و چون خون آشامی وجودشان را می مکند. به همین دلیل پوچان لاندور را کلاً در جهان سری سولز منفی میشمارند.

اگر دوستی مایل بود تجربه ها و سئوالاتش را مطرح کنه تا بتوانم موضوعات را باز تر کنم. ادامه بخش در همین تاپیک -دراولین فرصت بخش های بعدی کالبد شکافی سری رو ارائه خواهم کرد . در پایان هم به سراغ شکافتن lore بلادبورن خواهم رفت.


پایان بخش اول
رضا قاسمی
 

Attachments

  • 2371263-dark_souls_izalith_witch.jpg
    2371263-dark_souls_izalith_witch.jpg
    270.7 KB · مشاهده: 0
  • fe4298803dc8937b3ecbafd1011c2238.jpg
    fe4298803dc8937b3ecbafd1011c2238.jpg
    36.2 KB · مشاهده: 0
آخرین ویرایش:

voldmort

AʙʏsSw̶ᴀʟᴋεЯ
کاربر فعال
May 28, 2015
10,014
نام
ali
درود
تشکر بابت گرداوری مطالب و خسته نباشید
البته مطالب پرش داستانی زیادی داره و تا حدودی خواننده رو گیج میکنه چون دائم‌ خط داستانی رو عوض کردین حین معارفه ی کلی اتون:D
به هرحال تا تکمیل بخش های بعدی مقاله اتون من یه سری نکات از سری اول که جا ماند رو اضافه کنم

دوستان همونطور که در یکی از عکس ها مشخصه اون زمان و قبل از ورود آتش اولیه و در دوران عصر کهن ، اژدهایان گاها با چهار بال و دو آرواره بر روی درختان تنومندی که سر به فلک میکشید زندگی میکردن و حکمران اون دوران بودن
درواقع تنه های درختان انقدری بزرگ بوده که همچین اژدهایانی اونجا لونه کنن:D
خلاصه اینکه با ظهور اتش اولیه و جذب شدن موجوداتی که هزاران سال در دل تاریکی حضور داشتن به سمت نور ، چهار شخصی که نام برده شد زودتر از سایرین جذب اتش اولی شدن و روح اصلی آتش رو اذان خودشون کردن و رفتن پی زندگیشون:D
از اونجایی که قدرت رو به نحوی به دست اورده بودند به شکلی که رفیقمون گفت نسل کشی به راه انداختن:(

حضرت گوین و فرزندان و شوالیه های نقره ایی در لردران بزرگ و در منطقه ی آنورلاندو که بلندترین نقطه ی سرزمین بود سلطنت خودش رو به راه انداخت
گوین جان قصه ی ما چهارتا شوالیه ی خفن و درواقع فرماندهان ارتش داشت، با نام های:
دراگون اسلایر ارنستین که میگن به تنهایی صدهاتن از اژدهایان رو با نیزه ی خودش به کام مرگ فرستاده
هاک آی گوف (خدایگان تیراندازی باکمان در سری سولز) که کور بودن و با گروه تیرانداز زیر دستش ، اژدهایان رو بر زمین مینداختن تا شوالیه ها کارشونو یه سره کنن
کیاران که یه جورایی اسسینِ سپاه گویین بوده و عین دو فرمانده ی بالا گروهان تحت خدمت خودشو داشته و وظیفشون تامیین امنیت لردران بوده

و در آخر حضرت عشق ، بزرگ بزرگان ، توانمند‌ترین مبارز تاریخ لردران، مبارز مقدس و افسانه‌ای سولز، حضرت آرتوریاس ابیس واکر:(
کسی که برخلاف سه شوالیه‌ی دیگه گروهانی تحت خدمت خودش نداشته!



خب داستان ساحره و دخترانشو خیلی خوب توضیح دادن پس بریم سراغ مابقی
لرد نیتو هم که بعد از تصاحب قدرت از چنگ اژدهایان گذاشت رفت اون پایین پایینا(حتی از ایزالیث پایین تر)و در اعماق زمین سکنی گزید و اگر خاطرتون باشه وجودیت نیتو کوهی از اسکلت بود و وقتی میریم به شکارش طبیعتا دور و برش از همین اسکلت های رو مخی پر شده چون یه جورایی از وجودیت نیتو، زنده میشن

و اما سیث بی فلس(شما بخون بی پدر:D)
بعد از خیانتی که کرد از سمت گویین بهش لقب دوک آنورلاندو اهدا شد
و همونطور که دوستمون گفت یه قلعه هم جایزه گرفت و رفت اونجا و سال های سال مشغول کشف راز جاودانگی شد(به قولی دوک ارشیو خودمون که برای پس گیری سول از سبث از اونجا گذرمیکنیم)

و اما مانوس!>:)
ببینید یه چیزی که درواقعیت هم اثبات شده اس اینه که اول تاریکی وجود داشته و بعد نور به وجود اومده
درواقع نور و یا روشنایی در مقابل تاریکی یک مفهوم مقطعی و موقته!
زمانی که مانوس روح خودش رو تیکه تیکه کرد و رها کرد ، یه سری از این ارواح تو خود لردران صاحب بدن شدن و تمدن هایی مثل اولاسیل که رفیقمون اسم اورد رو تشکیل دادن و یا رفتن تو مناطق نزدیک ساحره ساکن شدن و یا حتی اون پایینا پیش نیتو و یه عده ی ناچیز هم موفق شدن خودشونو توی خود انورلاندو بگنجونن!
مثل کی؟
مثل جناب کشیش هابل!!!
حتما هابل رو با اون ذره ی از جنس سنگ و سنگیش و پتک بزرگش خاطرتون هست
یکی مثل ایشون با خود گویین رفیق میشه و در واقع از خفن ترین شوالیه های گویین میشن و بعدها سر اون سیث خائنه وطن فروشِ بی پدر ، با گویین به مشکل میخوره:(
یا فاریس که تیراندازی با کمانش رو گوف مقایسه میکنن!!
یه سری حتی از لردران (با اون عظمت) خارج شدن و در بدن پیگمی ها ورود کردن و جوامعی خارج از لردران به وجود اومد و درواقع پادشاهی و شهرهایی خارج از لردران به وجود اومد و فرقه هایی از جمله مبارزان سان لایت رو تشکیل دادن(همون Praise the sun خودمون)
کلا لرد گویین با دیدن همچین افرادی دید مثبت پیدا میکنه به انسان ها و میاد یه شهری به نام نیولاندو تاسیس میکنه(فورکینگ رو که یادتونه؟:D)اونجا با سولی که از گویین به خاطر زحماتشون دریافت کردن حکومت میکنن
خلاصه یه سری شهر هم خارج لردران تشکیل میشه مثل آستورا، کریم، تورولند، بالدر، برنایت، کاتارینا، وینهایم و زینا و...
جناب مانوس بزرگ با دیدن همچین خلقی از سمت خودش و گسترش تاریکی در دل دنیا با خیال راحت از اینکه تاریکی مجددا سلطه رو بر دست خواهد گرفت پا میشه میره اون پایین مایینای اولاسیل و کپه ی مرگشو میزاره:D
گذشت....
اقا اتش اولیه اون‌ نا و رقم اولیه خودشو نداشت و داشت ضعیف میشد
به هرحال روح خودشو از دست داده بود!
خدایان داستان ما که از این قضیه هراس دارن(درواقع بیشتر گویین و ساحره) و میدونن خاموش شدن شعله‌ی نخستین به معنای قدرت گرفتن تاریکیه و اطلاع دارن که این یعنی فرارسیدن عصری که آدمیان حکمرانان بلامنازع جهان میشن پس دست به کار میشن و دوستمون اشاره ایی کردن به داستان تلخ ساحره و فرزندانش که به گاج رفتن:(

گویین‌ با از دست رفتن و درواقع سقوط ایزالیث و و از دست دادن یکی از لردها و یار و یاورش در دوران جنگ ، رسما وحشت میگرتش!
خب ببینید همونطور که رفیقمون اشاره کرد ایزالیث نابود میشه و کلی شیطان هم طی اون شیرتوشیری که ساحره قصد جون دادن به اتش اولیه رو داشت به وجود میاد
پس همراه با یکی از فرزندانش و ارتش شوالیه ی نقره ایش پا میشن میرن اونجا تا شیاطین رو از بین ببرن!
سالها جنگ طول میکشه ولی در نهایت انورلاندو جنگو پیروز میشه و میگن تا هزاران سال ایزالیت به متروکه تبدیل میشه
خب همزمان با داستان بالا که توضیح دادم اگر خاطرتون باشه دوتا تمدن در خود لردران به وجود اومده بود ، اولاسیل با اون معماری یونانی و آکروپولیسی شکل خودش و دیگری نیولاندو

اول میریم سراغ اولاسیل!
اقا از نبرد باستانی یه نوع خزنده (کاث رو میگم) که شباهتی به نوع اژدهایان داشت باقی مونده بود که البته نه فلسی دارن و نه بالی و نه دندان و پنجه‌ای و یه جورایی شبیه اژدهای داخل انیمه ی (How to Train Your Dragon) هستن:D
منتها از لحاظ فیزیکی هرچقدر داغون هستن تو فریبکاری جبرانش کردن:|
کارشون برپا کردن آشوب از طریق فریب موجودات دیگه، الخصوص آدم هاس

کمی پیش از نابودی آیزالیت، کاث پا میشه میره اولاسیل و فرمانروای اولاسیل را از وجود مانوس در زیر شهرشون با خبره میکنه!
خلاصه میره رو مخ مردم شهر(اوناهم که اکثرا جادوگر بودن و دنبال همچین قدرتی!) شروع میکنن به کندن و میرسن به مقبره‌ی مانوس و همین که خواست از سولش استفاده کنن یه بابایی گند میزنه و گردنبند مانوس دو تکه میشه و مانوس رو بیدار میکنه،واووویلا!
مانوس با خشمی غیرقابل تصور اولاسیل رو ویران میکنه و با هرانچه از دارک سول درونش باقی مونده تاریکی محضی به وجود میاره که ابیس نام میگیره
تاریکی شروع به گسترش میکنه و در سر راهش هر چیزی ر میبلعه و مردمان اولاسیل هم تبدیل به برده‌ی تاریکی میشن و اینباررررر اولاسیل سقوط کرد
و از اون تمدن افسانه‌ای همونطور که رفیقمون گفت تنها شاهزاده داسک باقی‌ میمونه ...
خلاصه خبر به آنورلاندو میرسه و شوالیه آرتوریاس، به همراه گرگ وفادارش سیف، به اولاسیل روانه میشن:(
با رسیدن به اولاسیل و مواجه با تاریکی ابیس، آرتوریاس تصمیم به بستن پیمانی با خزندگان نخستین میکنه(عهد آرتوریاس) که بهش توانایی سفر توی ابیس داده میشه و در عوض، شمشیر تقدیس شده‌ی آرتوریاس به واسطه‌ی تاریکی ابیس نفرین شد و بخش عظیمی از قدرتش را از دست داد:((
ادامه بدم؟:(
آرتوریاس و سیف در ابیس پیش میرن و در راه با مردمان سقوط کرده‌ی اولاسیل مواجه میشن و در جلوتر با قطعات آزادی از دارک سول (همون دارک سول های بی صاحب که ول میچرخن نزدیک محیط باس:D) و در نهایت، در اعماق ابیس، آرتوریاس خود را در برابر مانوس یافت
خب، آرتوریاس مبارز بی‌همتایی بوده و در سراسر تاریخ سری سولز کسی از لحاظ مهارت در مبارزه حتی نزدیک آرتوریاس هم نیست ، با این‌حال آرتوریاس از نژاد خدایان بود و روح درونیش از نور منشأ بوده و نور، هر قدر هم که نیرومند باشه در برابر منبع بی‌انتهای تاریکی چه می‌تواند بکند؟:(
مانوس آرتوریاس را به سختی شکست داد و در هم کوبید و هنگامی‌که قصد کشتن سیف را داشت، آرتوریاس خود رو در برابر سیف قرار میده و بر اثر نیروی تهاجم مانوس، سپر آرتوریاس قدرت مقدس خود رو از دست میده و دست آرتوریاس میشکنه و تاریکی به جسمش نفوذ میکنه:((
با این‌حال همراه گرگش موفق به گریختن از مانوس میشن و کمی جلوتر در ابیس، آرتوریاس متوجه میشه که روحش توانایی مقابله با تاریکی رو نداره و سیف رو به همراه سپرش در ابیس میزاره(پشت دیوار مخفیشون میکنه که اگر قبل باس یه ضربه بزنید میتونید برید و ازادشون کنید) و خود راه اولاسیل رو پیش میگیره...
با رسیدن به اکروپولیس اولاسیل، روح آرتوریاس تماماً به تاریکی سقوط کرده و بدین ترتیب نجیب‌ترین شوالیه‌های گویین به مغاک تباهی فرو‌افتاد:((
هووووف
قبل اینکه بریم سراغ نیولاندو این مطلبو اضافه کنم که
ظهور مانوس و سقوط آرتوریاس تنها بلایی نبود که بر سر مردم مادر مرده ی اولاسیل نازل شد!
دو اژدها از عصر کهن باقی‌ماندن که نام یکیش کلامیت بود
آورنده‌ی ویرانی!
اژدهایی به رنگ آبنوس و این‌ که چطور زنده موند و چرا به اولاسیل رفته را کسی نمیدونه ولی به گفته‌ی گوف، حتی انورلاندو هم از برانگیختن خشمش واهمه داشته!!!
گوف کسیه که به نوبه‌ی خود اژدهایان رو از آسمان به زیر کشیده پس تنها کسی که می‌تونه عظمت و قدرت کلامیت را حدس بزنه همین بشره!
خب با این وجود حتی اژدهایان کهن هم از نیروی ابیس مصون نبودن و کلامیت با ورودش به اولاسیل، به دست تاریکی مانوس آلوده شد و تک چشم روی پیشونیش به رنگ سرخ بود و نفسش سیاه و چرکین و اگر ما ناک اوتش نمیکردیم (یادتونه که؟) بعید نبود که اولاسیل و تمام لردران در آتش خشم آخرین بازمانده‌ی اژدهایان کهن بسوزوه!

و درآخر کلامم سری بزنیم به نیولاندو و داستانی که براش پیش اومد!

یه مدت بعد از ویرانی آیزالیت، خزنده‌ی لعنتی داستان ما(کاث) اینبار به نیولاندو رفت و با چهار پادشاه نیولاندو در مورد دارک سول و قدرتش شروع به صحبت کرد
از ابیس براشون گفت و از ظرفیتی که ارواح تاریک آدمیان در خود می‌پروراند و چهار پادشاه هم مغلوب وسوسه‌های کاث میشن ، و با دستکاری قطعات دارک سول درونشان، فاجعه‌ای عظیم به وجود میارن:|
شوالیه‌های نیولاندو به موجوداتی به نام دارک‌ریت تبدیل میشن و ودواقع موجوداتی با قابلیت بیرون کشیدن هیومنیتی از بدن انسان‌های دیگه!
دارک‌ریت‌ها بر مردمان نگون‌بخت نیولاندو فرود میان و قتل‌عامی ناگفتنی در شهر آغاز میشه..
پس چهار پادشاه کدوم گورین؟؟؟
اگر خاطرتون باشه گفتم که گویین به هر کدوم یه قسمتی از روح خودشو داد که بیان این تمدنو تشکیل بدن و..
اینا میان به حرف کاث دارک سول درونشون رو فعال میکنن و این دو عنصر (دارک سول درونشون و سولی که گویین داد بهشون) با هم ترکیب میشه و هر یک از چهار پادشاه به موجودی وحشت‌آور و نیرومند، و تحت سیطره‌ی تاریکی تبدیل میشن و ابیس هم بار دیگر آزاد میکنن

بازهم خبر به آنورلاندو میرسه و گوین خودشو اینبار توی مخمصه‌ای گریزناپذیر میبینه و چون ابیس در جهان آزاد شده و آرتوریاسی هم دیگر درمیانشان نیست(:() و واقفه که دیگه راهی نداره، در تلاشی مذبوحانه، دروازه‌های نیولاندو را میبنده و دارک‌ریت‌ها و مردمان نیولاندو را با هم در شهر محصور میکنه و با تغییر مسیر رودی در نزدیکی نیولاندو، تمام شهر را به زیر آب فرو میبره تا گسترش ابیس متوقف گردد
این کار با موفقیت همراه بود؛ اما مردمان بی‌گناه نیولاندو نیز در کنار دارک‌ریت‌ها و چهار پادشاه در اعماق آب فرو میرن و به قولی تروخشک باهم میسوزن!
سال‌ها بعد، ارواح این مردمان بر فراز آب میان و همان‌جا، گریان و خشمگین، به انتظار رهگذرانی نشستن که از نیولاندوی مغروق عبور میکنن(یادتونه که کدوم منطقه رو میگم؟!)
آوازه‌ی نیولاندوی نفرین‌شده به سرعت در سراسر لردران پیچید و کمتر رهگذری جرأت عبور از ویرانه‌های شهر را به خود می‌داد. و بدین گونه نیولاندو، جواهر آدمیان، به شهر ارواح تبدیل گشت...
داستان سیث و گویین رو هم که همه از بر هستین پس امیدوارم باعث شده باشم یاد و خاطره ایی با بهترین نسخه ی بازی کرده باشین
بدرود:D
پ.ن:بخون @Safety & Peace جیگرت حال بیاد:D :Punish:
 

Safety & Peace

ارباب مطلق سوزوران
کاربر سایت
Sep 4, 2011
13,185
نام
تونی آلمِیدا
هر موقع تاپیکی راجع به داستان سولز زده میشه، با خرسندی لبخند میزنم:D هر چی در موردش بحث کنیم بازم کمه.

همیشه برام سوال بوده کتی و فری (:D) و به طور کلی Primordial Serpent ها چی بهشون میرسیده این وسط که چرخه نور ادامه پیدا کنه یا تاریکی بیاد:D اصن دقت کردین اینا هیچ شباهتی به بقیه موجودات توی بازی نمیدن و اصلا معلوم نیست رگ و ریشه-شون چیه؟
 

voldmort

AʙʏsSw̶ᴀʟᴋεЯ
کاربر فعال
May 28, 2015
10,014
نام
ali
هر موقع تاپیکی راجع به داستان سولز زده میشه، با خرسندی لبخند میزنم:D هر چی در موردش بحث کنیم بازم کمه.

همیشه برام سوال بوده کتی و فری (:D) و به طور کلی Primordial Serpent ها چی بهشون میرسیده این وسط که چرخه نور ادامه پیدا کنه یا تاریکی بیاد:D اصن دقت کردین اینا هیچ شباهتی به بقیه موجودات توی بازی نمیدن و اصلا معلوم نیست رگ و ریشه-شون چیه؟
علی گویا اینا از وابستگان اژدهایان باستانین و از همون دوران کهن باقی‌ موندن
همونطور که میدونیم از لحاظ ظاهری هم کلا یه چیز عجیبین لعنتیا:D
ولی با توجه به اینکه کاری جز برپا کردن آشوب و فریب سایر موجودات بازی ندارن و عموما حرکاتشون طوریه که در مسیر تاریکی قدم بر‌می‌دارن میشه گفت هدف شوم اولشون گسترده شدن تاریکی مطلق بر دنیاس

یعنی تو فکر کن به ارتوریاس کمک میکنن بره مانوس و ابیس رو از بین ببره (ادمی که ندونه میگه دمش گرم و..) ولی در واقعیت میان یه نفرینی رو بر ارمور و شمشیرش قرار میدن و تضعیفش میکنن و عملاااا کاری میکنن نتونه از برِ مانوس بر بیاد!
درواقع به صورت غیر مستقیم دارن یکی از خفن ترین دشمنانی که سر راه تاریکی قراره قد علم کنه رو از بین میبرن
از اون سمتم که رسما نیولاندو رو بگاج میدن با اون حرکت
و مقدمات از هم پاشیدن گویین از لحاظ ذهنی رو میچینن و ...
خلاصه حداقل چیزی که من استنتاج کردم این هست که قصد اولیه اشون خاموشی شعله هست
 

darksider666

کاربر سایت
Mar 8, 2016
1,049
نام
رضا قاسمی
درود
تشکر بابت گرداوری مطالب و خسته نباشید
البته مطالب پرش داستانی زیادی داره و تا حدودی خواننده رو گیج میکنه چون دائم‌ خط داستانی رو عوض کردین حین معارفه ی کلی اتون:D
به هرحال تا تکمیل بخش های بعدی مقاله اتون من یه سری نکات از سری اول که جا ماند رو اضافه کنم

دوستان همونطور که در یکی از عکس ها مشخصه اون زمان و قبل از ورود آتش اولیه و در دوران عصر کهن ، اژدهایان گاها با چهار بال و دو آرواره بر روی درختان تنومندی که سر به فلک میکشید زندگی میکردن و حکمران اون دوران بودن
درواقع تنه های درختان انقدری بزرگ بوده که همچین اژدهایانی اونجا لونه کنن:D
خلاصه اینکه با ظهور اتش اولیه و جذب شدن موجوداتی که هزاران سال در دل تاریکی حضور داشتن به سمت نور ، چهار شخصی که نام برده شد زودتر از سایرین جذب اتش اولی شدن و روح اصلی آتش رو اذان خودشون کردن و رفتن پی زندگیشون:D
از اونجایی که قدرت رو به نحوی به دست اورده بودند به شکلی که رفیقمون گفت نسل کشی به راه انداختن:(

حضرت گوین و فرزندان و شوالیه های نقره ایی در لردران بزرگ و در منطقه ی آنورلاندو که بلندترین نقطه ی سرزمین بود سلطنت خودش رو به راه انداخت
گوین جان قصه ی ما چهارتا شوالیه ی خفن و درواقع فرماندهان ارتش داشت، با نام های:
دراگون اسلایر ارنستین که میگن به تنهایی صدهاتن از اژدهایان رو با نیزه ی خودش به کام مرگ فرستاده
هاک آی گوف (خدایگان تیراندازی باکمان در سری سولز) که کور بودن و با گروه تیرانداز زیر دستش ، اژدهایان رو بر زمین مینداختن تا شوالیه ها کارشونو یه سره کنن
کیاران که یه جورایی اسسینِ سپاه گویین بوده و عین دو فرمانده ی بالا گروهان تحت خدمت خودشو داشته و وظیفشون تامیین امنیت لردران بوده

و در آخر حضرت عشق ، بزرگ بزرگان ، توانمند‌ترین مبارز تاریخ لردران، مبارز مقدس و افسانه‌ای سولز، حضرت آرتوریاس ابیس واکر:(
کسی که برخلاف سه شوالیه‌ی دیگه گروهانی تحت خدمت خودش نداشته!



خب داستان ساحره و دخترانشو خیلی خوب توضیح دادن پس بریم سراغ مابقی
لرد نیتو هم که بعد از تصاحب قدرت از چنگ اژدهایان گذاشت رفت اون پایین پایینا(حتی از ایزالیث پایین تر)و در اعماق زمین سکنی گزید و اگر خاطرتون باشه وجودیت نیتو کوهی از اسکلت بود و وقتی میریم به شکارش طبیعتا دور و برش از همین اسکلت های رو مخی پر شده چون یه جورایی از وجودیت نیتو، زنده میشن

و اما سیث بی فلس(شما بخون بی پدر:D)
بعد از خیانتی که کرد از سمت گویین بهش لقب دوک آنورلاندو اهدا شد
و همونطور که دوستمون گفت یه قلعه هم جایزه گرفت و رفت اونجا و سال های سال مشغول کشف راز جاودانگی شد(به قولی دوک ارشیو خودمون که برای پس گیری سول از سبث از اونجا گذرمیکنیم)

و اما مانوس!>:)
ببینید یه چیزی که درواقعیت هم اثبات شده اس اینه که اول تاریکی وجود داشته و بعد نور به وجود اومده
درواقع نور و یا روشنایی در مقابل تاریکی یک مفهوم مقطعی و موقته!
زمانی که مانوس روح خودش رو تیکه تیکه کرد و رها کرد ، یه سری از این ارواح تو خود لردران صاحب بدن شدن و تمدن هایی مثل اولاسیل که رفیقمون اسم اورد رو تشکیل دادن و یا رفتن تو مناطق نزدیک ساحره ساکن شدن و یا حتی اون پایینا پیش نیتو و یه عده ی ناچیز هم موفق شدن خودشونو توی خود انورلاندو بگنجونن!
مثل کی؟
مثل جناب کشیش هابل!!!
حتما هابل رو با اون ذره ی از جنس سنگ و سنگیش و پتک بزرگش خاطرتون هست
یکی مثل ایشون با خود گویین رفیق میشه و در واقع از خفن ترین شوالیه های گویین میشن و بعدها سر اون سیث خائنه وطن فروشِ بی پدر ، با گویین به مشکل میخوره:(
یا فاریس که تیراندازی با کمانش رو گوف مقایسه میکنن!!
یه سری حتی از لردران (با اون عظمت) خارج شدن و در بدن پیگمی ها ورود کردن و جوامعی خارج از لردران به وجود اومد و درواقع پادشاهی و شهرهایی خارج از لردران به وجود اومد و فرقه هایی از جمله مبارزان سان لایت رو تشکیل دادن(همون Praise the sun خودمون)
کلا لرد گویین با دیدن همچین افرادی دید مثبت پیدا میکنه به انسان ها و میاد یه شهری به نام نیولاندو تاسیس میکنه(فورکینگ رو که یادتونه؟:D)اونجا با سولی که از گویین به خاطر زحماتشون دریافت کردن حکومت میکنن
خلاصه یه سری شهر هم خارج لردران تشکیل میشه مثل آستورا، کریم، تورولند، بالدر، برنایت، کاتارینا، وینهایم و زینا و...
جناب مانوس بزرگ با دیدن همچین خلقی از سمت خودش و گسترش تاریکی در دل دنیا با خیال راحت از اینکه تاریکی مجددا سلطه رو بر دست خواهد گرفت پا میشه میره اون پایین مایینای اولاسیل و کپه ی مرگشو میزاره:D
گذشت....
اقا اتش اولیه اون‌ نا و رقم اولیه خودشو نداشت و داشت ضعیف میشد
به هرحال روح خودشو از دست داده بود!
خدایان داستان ما که از این قضیه هراس دارن(درواقع بیشتر گویین و ساحره) و میدونن خاموش شدن شعله‌ی نخستین به معنای قدرت گرفتن تاریکیه و اطلاع دارن که این یعنی فرارسیدن عصری که آدمیان حکمرانان بلامنازع جهان میشن پس دست به کار میشن و دوستمون اشاره ایی کردن به داستان تلخ ساحره و فرزندانش که به گاج رفتن:(

گویین‌ با از دست رفتن و درواقع سقوط ایزالیث و و از دست دادن یکی از لردها و یار و یاورش در دوران جنگ ، رسما وحشت میگرتش!
خب ببینید همونطور که رفیقمون اشاره کرد ایزالیث نابود میشه و کلی شیطان هم طی اون شیرتوشیری که ساحره قصد جون دادن به اتش اولیه رو داشت به وجود میاد
پس همراه با یکی از فرزندانش و ارتش شوالیه ی نقره ایش پا میشن میرن اونجا تا شیاطین رو از بین ببرن!
سالها جنگ طول میکشه ولی در نهایت انورلاندو جنگو پیروز میشه و میگن تا هزاران سال ایزالیت به متروکه تبدیل میشه
خب همزمان با داستان بالا که توضیح دادم اگر خاطرتون باشه دوتا تمدن در خود لردران به وجود اومده بود ، اولاسیل با اون معماری یونانی و آکروپولیسی شکل خودش و دیگری نیولاندو

اول میریم سراغ اولاسیل!
اقا از نبرد باستانی یه نوع خزنده (کاث رو میگم) که شباهتی به نوع اژدهایان داشت باقی مونده بود که البته نه فلسی دارن و نه بالی و نه دندان و پنجه‌ای و یه جورایی شبیه اژدهای داخل انیمه ی (How to Train Your Dragon) هستن:D
منتها از لحاظ فیزیکی هرچقدر داغون هستن تو فریبکاری جبرانش کردن:|
کارشون برپا کردن آشوب از طریق فریب موجودات دیگه، الخصوص آدم هاس

کمی پیش از نابودی آیزالیت، کاث پا میشه میره اولاسیل و فرمانروای اولاسیل را از وجود مانوس در زیر شهرشون با خبره میکنه!
خلاصه میره رو مخ مردم شهر(اوناهم که اکثرا جادوگر بودن و دنبال همچین قدرتی!) شروع میکنن به کندن و میرسن به مقبره‌ی مانوس و همین که خواست از سولش استفاده کنن یه بابایی گند میزنه و گردنبند مانوس دو تکه میشه و مانوس رو بیدار میکنه،واووویلا!
مانوس با خشمی غیرقابل تصور اولاسیل رو ویران میکنه و با هرانچه از دارک سول درونش باقی مونده تاریکی محضی به وجود میاره که ابیس نام میگیره
تاریکی شروع به گسترش میکنه و در سر راهش هر چیزی ر میبلعه و مردمان اولاسیل هم تبدیل به برده‌ی تاریکی میشن و اینباررررر اولاسیل سقوط کرد
و از اون تمدن افسانه‌ای همونطور که رفیقمون گفت تنها شاهزاده داسک باقی‌ میمونه ...
خلاصه خبر به آنورلاندو میرسه و شوالیه آرتوریاس، به همراه گرگ وفادارش سیف، به اولاسیل روانه میشن:(
با رسیدن به اولاسیل و مواجه با تاریکی ابیس، آرتوریاس تصمیم به بستن پیمانی با خزندگان نخستین میکنه(عهد آرتوریاس) که بهش توانایی سفر توی ابیس داده میشه و در عوض، شمشیر تقدیس شده‌ی آرتوریاس به واسطه‌ی تاریکی ابیس نفرین شد و بخش عظیمی از قدرتش را از دست داد:((
ادامه بدم؟:(
آرتوریاس و سیف در ابیس پیش میرن و در راه با مردمان سقوط کرده‌ی اولاسیل مواجه میشن و در جلوتر با قطعات آزادی از دارک سول (همون دارک سول های بی صاحب که ول میچرخن نزدیک محیط باس:D) و در نهایت، در اعماق ابیس، آرتوریاس خود را در برابر مانوس یافت
خب، آرتوریاس مبارز بی‌همتایی بوده و در سراسر تاریخ سری سولز کسی از لحاظ مهارت در مبارزه حتی نزدیک آرتوریاس هم نیست ، با این‌حال آرتوریاس از نژاد خدایان بود و روح درونیش از نور منشأ بوده و نور، هر قدر هم که نیرومند باشه در برابر منبع بی‌انتهای تاریکی چه می‌تواند بکند؟:(
مانوس آرتوریاس را به سختی شکست داد و در هم کوبید و هنگامی‌که قصد کشتن سیف را داشت، آرتوریاس خود رو در برابر سیف قرار میده و بر اثر نیروی تهاجم مانوس، سپر آرتوریاس قدرت مقدس خود رو از دست میده و دست آرتوریاس میشکنه و تاریکی به جسمش نفوذ میکنه:((
با این‌حال همراه گرگش موفق به گریختن از مانوس میشن و کمی جلوتر در ابیس، آرتوریاس متوجه میشه که روحش توانایی مقابله با تاریکی رو نداره و سیف رو به همراه سپرش در ابیس میزاره(پشت دیوار مخفیشون میکنه که اگر قبل باس یه ضربه بزنید میتونید برید و ازادشون کنید) و خود راه اولاسیل رو پیش میگیره...
با رسیدن به اکروپولیس اولاسیل، روح آرتوریاس تماماً به تاریکی سقوط کرده و بدین ترتیب نجیب‌ترین شوالیه‌های گویین به مغاک تباهی فرو‌افتاد:((
هووووف
قبل اینکه بریم سراغ نیولاندو این مطلبو اضافه کنم که
ظهور مانوس و سقوط آرتوریاس تنها بلایی نبود که بر سر مردم مادر مرده ی اولاسیل نازل شد!
دو اژدها از عصر کهن باقی‌ماندن که نام یکیش کلامیت بود
آورنده‌ی ویرانی!
اژدهایی به رنگ آبنوس و این‌ که چطور زنده موند و چرا به اولاسیل رفته را کسی نمیدونه ولی به گفته‌ی گوف، حتی انورلاندو هم از برانگیختن خشمش واهمه داشته!!!
گوف کسیه که به نوبه‌ی خود اژدهایان رو از آسمان به زیر کشیده پس تنها کسی که می‌تونه عظمت و قدرت کلامیت را حدس بزنه همین بشره!
خب با این وجود حتی اژدهایان کهن هم از نیروی ابیس مصون نبودن و کلامیت با ورودش به اولاسیل، به دست تاریکی مانوس آلوده شد و تک چشم روی پیشونیش به رنگ سرخ بود و نفسش سیاه و چرکین و اگر ما ناک اوتش نمیکردیم (یادتونه که؟) بعید نبود که اولاسیل و تمام لردران در آتش خشم آخرین بازمانده‌ی اژدهایان کهن بسوزوه!

و درآخر کلامم سری بزنیم به نیولاندو و داستانی که براش پیش اومد!

یه مدت بعد از ویرانی آیزالیت، خزنده‌ی لعنتی داستان ما(کاث) اینبار به نیولاندو رفت و با چهار پادشاه نیولاندو در مورد دارک سول و قدرتش شروع به صحبت کرد
از ابیس براشون گفت و از ظرفیتی که ارواح تاریک آدمیان در خود می‌پروراند و چهار پادشاه هم مغلوب وسوسه‌های کاث میشن ، و با دستکاری قطعات دارک سول درونشان، فاجعه‌ای عظیم به وجود میارن:|
شوالیه‌های نیولاندو به موجوداتی به نام دارک‌ریت تبدیل میشن و ودواقع موجوداتی با قابلیت بیرون کشیدن هیومنیتی از بدن انسان‌های دیگه!
دارک‌ریت‌ها بر مردمان نگون‌بخت نیولاندو فرود میان و قتل‌عامی ناگفتنی در شهر آغاز میشه..
پس چهار پادشاه کدوم گورین؟؟؟
اگر خاطرتون باشه گفتم که گویین به هر کدوم یه قسمتی از روح خودشو داد که بیان این تمدنو تشکیل بدن و..
اینا میان به حرف کاث دارک سول درونشون رو فعال میکنن و این دو عنصر (دارک سول درونشون و سولی که گویین داد بهشون) با هم ترکیب میشه و هر یک از چهار پادشاه به موجودی وحشت‌آور و نیرومند، و تحت سیطره‌ی تاریکی تبدیل میشن و ابیس هم بار دیگر آزاد میکنن

بازهم خبر به آنورلاندو میرسه و گوین خودشو اینبار توی مخمصه‌ای گریزناپذیر میبینه و چون ابیس در جهان آزاد شده و آرتوریاسی هم دیگر درمیانشان نیست(:() و واقفه که دیگه راهی نداره، در تلاشی مذبوحانه، دروازه‌های نیولاندو را میبنده و دارک‌ریت‌ها و مردمان نیولاندو را با هم در شهر محصور میکنه و با تغییر مسیر رودی در نزدیکی نیولاندو، تمام شهر را به زیر آب فرو میبره تا گسترش ابیس متوقف گردد
این کار با موفقیت همراه بود؛ اما مردمان بی‌گناه نیولاندو نیز در کنار دارک‌ریت‌ها و چهار پادشاه در اعماق آب فرو میرن و به قولی تروخشک باهم میسوزن!
سال‌ها بعد، ارواح این مردمان بر فراز آب میان و همان‌جا، گریان و خشمگین، به انتظار رهگذرانی نشستن که از نیولاندوی مغروق عبور میکنن(یادتونه که کدوم منطقه رو میگم؟!)
آوازه‌ی نیولاندوی نفرین‌شده به سرعت در سراسر لردران پیچید و کمتر رهگذری جرأت عبور از ویرانه‌های شهر را به خود می‌داد. و بدین گونه نیولاندو، جواهر آدمیان، به شهر ارواح تبدیل گشت...
داستان سیث و گویین رو هم که همه از بر هستین پس امیدوارم باعث شده باشم یاد و خاطره ایی با بهترین نسخه ی بازی کرده باشین
بدرود:D
پ.ن:بخون @Safety & Peace جیگرت حال بیاد:D:Punish:
سپاس از توضیحات
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: voldmort

ShahryR

کاربر سایت
Sep 7, 2012
657
نام
شهریار
این سرپنت‌ها از همون زمان قسمت اول، یکی از جذاب‌ترین و مرموزترین عناصر دنیای بازی بودن به نظرم‌. همین که تو دو و سه نشانه‌هاشون رو روی ریزترین جزییات محیطی پیدا می‌کردیم، خودش گویای نبوغ فرام و طراحی جهان خارق‌العاده سریه.
اما به هر حال، به نظر من، این مارها پسرخاله‌های تو سری خور و سطح پایین‌تر اژدهایان باستانی بودند که حالا بر اثر یه سلسله وقایعی به تاریکی سقوط کرده و به اربابان لاندور تبدیل میشن. اما تو قسمت اول می‌بینیم که فری برخلاف این نظریه عمل میکنه و آندد فلک‌زده رو به سمت هیزم شدن سوق میده.
نظر من اینه که بازم یه سری وقایع اتفاق می‌افته و سرپنت‌ها مسئول حفظ بالانس تو دنیا میشن. دلیل این امر هم اینه که کلا یک بدن واحدن اینا در مرکز زمین؛ بدنی که میلیون‌ها سر داره.
با تشکر، دیگه آخرش خیلی تئوریک شد :D
 
  • Like
Reactions: voldmort

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر