چتر داروسازی از ابتدا تا مرگ : تاریخچه شرکت آمبرلا

ARTHUR WESKER

“We can’t change what’s done, we can only move on.
کاربر فعال
Jan 25, 2018
6,600
نام
Albiceleste
189991


در اصل شکل گیری آمبرلا، در جلسه ای که سه دانشجو ( آلفرد آشفورد، جیمز مارکس و اوزول اسپنسر ) با هیئت علمی دانشگاه برگزار کردند، شکل گرفت. در سال 1966 دکتر جیمز مارکوس فهمید که یک گل به نام Staire Of The Sun در آفریقای غربی رشد می کند که می تواند با کمک عفونت ویروسی جهش زا، قدرت خارق العاده ای را به مصرف کننده اهدا کند. از همین رو مراکز تولید و پرورش این گل بصورت محدود و زیرزمینی در آفریقای غربی شروع به شکل گیری کرد، اما از انجایی که برای پیشرفت پروژه نیاز به یک بودجه کلان بود، اوزول تصمیم گرفت با کمک آلفرد یک شرکت داروسازی با نام آمبرلا را تاسیس کند.

در سال 1967، با شکل گیری اصلاح نژادی در آمریکای شمالی، اولین شعبه از شرکت آمبرلا در شهر راکون سیتی شکل گرفت. شرکت آمبرلا توسط سه نفر به نام های " جیمز مارکوس , اوزول ای اسپنسر و ادوارد آشفورد " به وجود امد. این شرکت در اصل یک شرکت چند ملیتی بریتانیایی همراه با شرکای فعال بود و هدف اصلی این شرکت تولید و فروش محصولات آرایشی، شیمیایی، دارویی و تولید وسایل صنعتی بود.

با گسترش شرکت، کمپانی آمبرلا فعالیت های مثبت خودش را که در زمینه داروسازی بود، کاهش داد و به ساخت سلاح های بیولوژیک روی آورد. به همین منظور یک شعبه با نام "Pharmaceutiucals" تاسیس کرد و شروع به ساخت سلاح های بیولوژیک کرد. با فروش آن ها به نظامیان در سرتاسر جهان باعث رشد روز افزون سهام مالی کمپانی شد. در سال 1972 با ممنوعیت فروش سلاح های بیولوژیک توسط کنوانسیون، کمپانی آمبرلا اقدام به فروش غیر قانونی این سلاح ها از طریق قرار دادن انسان ها بعنوان سپر انسانی کرد.این شرکت بارهای بیولوژیک خود را از طریق کشتی و وسایل نقلیه گردشگری به سرتاسر دنیا منتقل می کرد و به ارتش های سایر کشور ها سلاح بیولوژیک می فروخت و از این اقدام سود هنگفتی را بدست می آورد.



189992


در اواخر سال 1970 پروژه ویروس T شکل گرفت. اوزول اسپنسر اقدام به جذب کودکان با استعداد جهت شکل گیری استعدادهایی برای آینده کمپانی آمبرلا کرد که یکی از این کودکان آلبرت وسکر و دیگری ویلیام برکین نام داشت. استعداد این دو به قدری بود که اوزول اسپنسر به این دو نفر علاقه مند شده و در آینده پروژه های سنگین تر و بهتری را به آنها محول کرد. ویروس T کشف جیمز مارکوس بود و با ترکیب DNA زالو با ویروس مادر موفق به ساخت اولین نمونه ویروس T شد که با استقبال آمبرلا مواجه شد. در نتیجه تست اول بر روی حیوانات موفقیت آمیز بود ( آن میمون های داخل زیر زمین عمارت در Resident Evil 0 در اصل نتیجه آزمایشگاهی جیمز مارکوس بروی حیوانات بودند ).

جیمز مارکوس به دلیل عطش در تست ویروس، بعد از تست حیوانی، شروع به تست های انسانی کرد و در اولین مرحله اقدام به تست ویروس بروی بچه های خردسال کرد و روی آن ها آزمایشاتی جهت تست ویروس T اعمال کرد، اما قبل از شروع تست، بچه ها با لمس ویروس، آلوده به ویروس T شدند و در زندان عمارت زیرزمینی آمبرلا به وسیله ی لوازم شکنجه برای جلوگیری از فرار آنها نگهداری می شدند.

در دهه 1980، سهام آمبرلا به قدری رشد کرد که باعث شد در اروپا و دیگر کشور های آسیا هم شعبه هایی را احداث کند و به فروش دارو بپردازد. با این رشد، آمبرلا رسما به بزرگترین کمپانی داروسازی آمریکا تبدیل شده بود. با گسترش شرکت آمبرلا، این کمپانی تصمیم گرفت مسیر متفاوتی را برای ویروس T در پیش بگیرد. بدین صورت که بدن فرد آلوده از کار بیفتد، اما هوشیاری مغز فرد الوده به ویروس از بین نرود.

با توجه به عملکرد کلی ویروس T، فرد آلوده جهش پیدا می کند و با لخته شدن خون در مغزش، علاوه بر افزایش مقاومت بدنش در برابر نفوذ گلوله و یا عدم آسیب پذیر بودن، باعث تاثیراتی چون، رشد ناخن ها نیز شد که به Crimson Zombie معروف شدند. با این نتایجی که از ویروس T بدست آمد، نیاز بود که راه ویروس T در بدن را برای از کار انداختن هوش فرد متوقف کنند. به همین دلیل آمبرلا یک انگل جهش یافته ای را با ویروس T ادغام کرد و به بدن فرد آلوده تزریق نمود.


189993


این انگل علاوه بر قدرت بخشیدن به فرد آلوده، باعث حفظ هوش فردی آن فرد آلوده به ویروس هم می شد. این طرح Project Nemesis یا همان پروژه نمسیس بود که در کنار پروژه تایرانت اجرا شد و کپکام از اولین و تنهاترین نمونه تولیدی (نمسیس) جهت از بین بردن گروه S.T.A.R.S بهره برد. اما این پروژه در آخر موفق نشد، تمامی اعضای S.T.A.R.S را نابود کند. جیل ولنتاین ، ربکا چمبرز ،کریس ردفیلد و بری برتون تنها اعضای گروه S.T.A.R.S بودند که نمیسس، موفق به از بین بردن آنها نشد. اگرچه آلبرت وسکر بعنوان کاپیتان تیم S.T.A.R.S با آمبرلا همکاری میکرد.

با گسترش کمپانی آمبرلا و وارد شدن به بخش تولید سلاح های بیولوژیکی و صادر آن به کشور های دیگر، جنگ داخلی بین این شرکت و افراد داخل آن شکل تازه ای به خودش گرفت. دکتر اشفورد اولین قربانی این تصویه حساب داخلی بود که در سال 1968 با یک تصادف جان خودش رو از دست داد که بعد ها مشخص شد قاتل او کسی نیست جز اوزل اسپنسر. با رشد روزافزون قدرت شرکت آمبرلا و افزایش سهام این کمپانی، اختلافات بین اوزول اسپنسر و جیمز مارکوس بالا گرفت. تا جایی که اوزول اسپنسر تصمیم گرفت که دوست و همکلاسی قدیمی خودش را حذف کند. جیمز مارکوس که به اقدامات مخفیانه اوزول اسپنسر پی برده بود و گمان می کرد که احتمال دزدیده شدن اطلاعات ویروس T توسط اوزول اسپنسر زیاد است، اطلاعات را مخفی نگه می داشت.



1610091208347.png


اوزول اسپنسر برای اینکه مبادا جیمز مارکوس با ارائه اطلاعات سبب رشد همه جانبه اعتبارش در آمبرلا شود، در سال 1988 اقدام به حذف دومین مهره کلیدی آمبرلا یعنی جیمز مارکوس (خالق ویروس T) کرد. در سال 1988 جیمز مارکوس توسط نیروهای امنیتی آمبرلا ( U.S.S ) مورد هدف حمله قرار گرفت و کشته شد. آلبرت وسکر و ویلیام برکین که ریاست این عملیات را برعهده داشتند، جسد جیمز مارکوس را به کانال رودخانه ای در کوه های آرکلی انداختند. جیمز مارکوس تبدیل به دومین قربانی نیروهای سرویس امنیتی آمبرلا ( U.S.S ) شد. اما جیمز مارکوس به وسیله ی لیچ کویین های ویروس T( انگل های ناقل ویروس T) دوباره احیاء می شود و برای انتقام از آمبرلا و بخصوص از قاتلینش، ویروس T را در کوه های آرکلی برای اثبات قدرتش رها می کند و باعث آلوده شدن سرنشینان قطار می شود.

جیمز مارکوس در نهایت توسط ربکا و بیلی کویین در سال 1998 کشته میشود، اما او به هدفش (نابودی شرکت آمبرلا) پنج سال بعد از کشته شدن توسط ربکا و بیلی رسید و انتقامش را از آمبرلا می گیرد.در سال 2003 با وقایع شهر راکون و ماجرایی که جیمز مارکوس برای انتقام از آمبرلا رقم زد، باعث توقف همیشگی فعالیت های این کمپانی شد و رسما این شرکت در سال 2003 منحل می شود. این کمپانی قبل از نابودی، علاوه بر ویروس T بر روی پروژه های وسیع دیگر مانند : پروژه Tyrant، هانتر ها ، لیکر ها و ویروس G نیز کار کرد.



نویسندگان

189996
 
آخرین ویرایش:

residen

کاربر سایت
Apr 28, 2014
467
یکی از بهترین مقاله هایی بود که در این سایت خوندم و یکی از زیباترین نگارش هایی بود که در این سایت دیدم ، همچنین اطلاعات داخل مقاله خیلی کامل و جامع و مهم بود طوری که خودمم به دانشم اضافه شد ، خلاصه نویسی و در عین حال حفظ کردن اعتبار و مفهوم یک مقاله کاری خیلی سخت و نیازمند زمان زیادی هست که خوشبختانه در این مقاله به بهترین شکل ممکن انجام شد ، ممنونم از بهزاد و مصطفی [ امیدوارم هر روز به سمت موفقیت و بهتر شدن پیش برید ]

اما درباره خود مقاله و شرکت آمبرلا خاطرات خوبی هم من دارم که امشب تا صبح در خدمت عزیزان هستیم دوستان سپیده دم و خواستن [ آخی خاطراتم گره خوردن بهم ببخشید ] ، بله خاطرات من از شرکت آمبرلا یا همون معنی پارسیش شرکت چتر برمیگرده به زمان تجربه رزیدنت اویل سه [ چون من با رزیدنت اویل از شماره سه و با خانم جیل آشنا شدم ] ، خب اتفاقات داخل بازی اویل سه خودش در آشنایی با این شرکت کمک زیادی بهم کرد ولی اتفاق آخر بازی و نابودی شهر راکون با اون وضعیت و اون انفجار مهیب باعث شد احساسم به این شرکت شکل بگیره ، حسی آمیخته با حسرت و تعجب و انتقام !

وقتی بعد از اویل سه اویل یک و تا انتها بازی کردم و با افراد اصلی گروه استارز آشنا شدم و رهبر گروه یعنی آلبرت وسکر و شناختم و تازه متوجه اصل موضوع و اهداف پشت پرده این اتفاقات شدم ، فهمیدم بله ! دوباره داستان زیاده خواهی بشر زیاده خواه هست ، آقای اسپنسر و شرکای ایشان کارهایی کردن که از جنایت هم فراتر رفته و برای رسیدن به هدفشون پا رو فراتر از خط قرمز طبیعت گذاشتن !

اویل چهار شروعی بود برای یک اتفاق جدید که با وجود طبیعی و غیر اجتناب ناپذیر بودنش ولی خیلی غیر منتظره بود ، جهش ! وقتی زامبی ها بتونن دستورات و گوش کنن و بپذرین و اجرا کنن دیگه نمیشه بهشون گفت یک مرده متحرک بلکه باید گفت یک شیطان متحرک و تحریک شده که برای شرارت جهش و برای هدفی شوم پرورش یافته ، خب بعد از اتفاقات اویل چهار و در پایان مرگ آقای سدلر دیدیم که باز هم با اراده و قدرت حمایتگر خیر میشود بر شر پیروز شد .

اما در قسمت پنجم رزیدنت اویل همه چیز بهم ریخت و دوباره شاهد رشد و قوی شدن سایه شر بر جهان بودیم ، انگاری روی خوش بعد از آن رد شدن انسان از خط قرمز طبیعت به دنیا نمیامد و تا امیدی میوزید خیلی زود طوفان ناامیدی از راه میرسید ، آلبرت فرزند خوانده اسپنسر اینبار تصمیمش را گرفته بود ! مصبب وضعیت دنیای کنونی را مجازات میکنم و سپس دنیایی بهتر از قبل بنا خوام خواهم کرد ! اما کریسه به دنبال انتقام جیل ولی ناامید از زنده بودن جیل او را تبدیل به یک سلاح مهیب و در حال انفجار کرده بود و نمیتوانست حرفهای بر اساس واقعیت آلبرت را بشنود ، زمانی که فهمید جیل زنده هست کمی آرام گرفت ولی آرمشی قبل از طوفان ! در پایان کریس آلبرت و کشت ، دوست قدیمی و خیانت کارش آلبرت و در آتش تنها گذاشت و برای نجاتش از آن آتشهای فراوان دو عدد آرپیجی به جای یک دست کمک فرستاد .

[ Stairway of the Sun ]

190148

[ یک گل با داستانی شبیه به داستان یک سیب ]​
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر