سلام
بازی فاینال فانتزی 7 یکی دیگر از نقش افرینی هایی بود که توسط شرکت Square Soft, در سال 1997 برای کنسول سونی عرضه شد. این بازی با داستانی حماسی و بسیار قوی شروع شد و به سرعت طرفداران نقش افرینی را به سوی خود جلب کرد. فروش بسیار خوب این بازی باعث شد تا شرکت سازنده این بازی, در طول سال های متمادی دنباله ها و مکمل هایی برای ان عرضه کند که به نظر می رسد هنوز هم این امر ادامه داشته باشد. در زیر توجه شما را به داستان زیبای این بازی جلب می کنم.
سال های بسیار دور
سترا, یک نژاد چادر نشین جادویی, که معلوم نیست از همان ابتدا در سیاره می زیسته اند یا نه, بعد از یک سفر طولانی و دشوار مکان ثابتی برای خود در نظر گرفته و در انجا ساکن می شوند. برخی از ستراها ( که بعدا به نام Ancients شناخته خواهند شد) تصمیم گرفتند تا به سفر خود ادامه دهند, در حالی که بقیه در همان جا ساکن شده و پس از گذر چندین سال کم کم به نژاد انسان تبدیل می شوند. بهر حال تعداد کمی از سترا های واقعی هنوز وجود دارند.
قوم سترا یک لوح نوشته ای را بوجود اوردند که از وجود دو هیولا به نام های Omega و Chaos و همچنین هدف انها بر روی سیاره خبر می داد. ( این لوح بعد ها توسط گریموری والنتاین و لوکرسیا کرسنت کشف خواهد شد و باعث درخشش ان ها در ازمایشاتشان می شود).
2000 سال قبل
جنوا, یک موجود خبیث و منحوس است که از سیاره ای دور به سمت زمین می اید و پس از برخورد با زمین شکاف بزرگی را بوجود اورده که بعدها به نام North crater ( اتشفشان شمالی) شناخته می شود. این حادثه به عنوان مصیبتی از اسمان شناخته شد. جنوا, قوم سترا را به ویروسی مبتلا کرده و باعث می شود تا به هیولا تبدیل شوند. بسیاری از سترا ها به طرز فجیعی به دست او به قتل می رسند و برخی از انسان ها نیز برای فرار از دست او پناهگاه های جدیدی برای خود پیدا کردند. جنوا سپس تصمیم می گیرد تا کل دنیا را به این ویروس الوده کند و همه را از بین ببرد. در این هنگام روح سیاره, 5 سلاح را برای مبارزه با جنوا بوجود می اورد ولی هیچوقت مورد استفاده قرار نمی گیرند. تعدادی از سترا هایی که زنده مانده بودند موفق می شوند تا جنوا را در همان نزدیکی اتشفشان شمالی به دام انداخته و محبوس کنند. سلاح ها نیز بصورت سرگردان در اطراف سیاره باقی می مانند. سپس سیاره, با جمع کردن انرژی خود شروع به ترمیم خود می کند. ( هیچگاه بطور کامل ترمیم نخواهد شد).
بین 1999 تا 41 سال قبل
" کمپانی الکتریکی شینرا" به عنوان بزرگترین تولید کننده انرژی در جهان به وجود می اید. کار انها این بود که به کمک راکتورهایی, انرژی ماکو را از مرکز زمین استخراج کنند. یکی دیگر از نام های انرژی ماکو, Lifestream ( رشته های زندگی می باشد). رشته های زندگی, نیرویی است روحی, که بین سیاره و هر کسی که در ان زندگی می کند مشترک است و انها را به هم پیوند می دهد. ماکوی غنی شده, که به نام " متریا" شناخته می شود بازار خوبی را برای تولید کنندگان به وجود می اورد زیرا متریا کاربردهای جادویی دارد.
سر انجام کمپانی الکتریکی شینرا که در زمینه های مختلف اقتصادی, نظامی, سیاسی, توسعه شهری و دانش و ارتباطات به حد مطلوبی رسیده بود به عنوان " کمپانی شینرا" که به اختصار " شینرا" خوانده می شد مشغول به کار شد.
وجود شینرا باعث شد که تراکم جمعیت در اطراف ان بیشتر شود و سرانجام شهری به نام " میدگار" در انجا به وجود امد. میدگار شهری دایره مانند است که در اطراف شینرا ساخته شده است. در اطراف این شهر 8 راکتور وجود دارند تا انرژی لازم را برای دو سطح تولید کنند. در واقع میدگار دو طبقه است. طبقه یالایی برای افراد غنی و ثروتمند ساخته شده و طبقه پایینی محله ای کثیف و شلوغ است که محل سکونت افراد فقیر و تهی دست بوده و به انجا Slum گفته می شود.
شینرا می دانست که انرژی ماکو برای همیشه وجود نخواهد داشت. بنابر این انها شروع به تحقیقات و جستجو در مورد شایعاتی به نام Promised land ( سرزمین موعود) کردند. سرزمین موعود, مکانی است پر از شادی و خوشبختی با انرژی ماکوی تمام نشدنی. تحقیقات شینرا نشان می داد تنها کسانی که از مکان این سرزمین با خبرند, Ancient ها هستند و شینرا نیز قصد دارد تا انها را پیدا کرده و شهر جدیدی به نام " نئو میدگار" را در انجا بسازد. ( در واقع دکتر والنتاین معتقد بود که لوحی که از Ancient ها به جا مانده ممکن است حاوی مطالبی در مورد سرزمین موعود باشد).
یک گروه داخلی و سری در شینرا به وجود امد که " Turks" نام داشتند. وظیفه انها انجام کارهای مانند ادم ربایی و یا ترور بود.
55 سال قبل
وینسنت والنتاین به دنیا امد. ( بعدا خواهید دید که ازمایشات دکتر هوجو بر روی وینسنت باعث می شود که او بتواند مدت زیادی عمر کند. ( طبق این نظریه, برای همیشه). او وقتی 27 ساله بود کشته شد و برای همیشه در ان سن باقی ماند).
40 سال قبل
قبیله صلح جویی که در دره Cosmo زندگی می کردند, توسط قبیله ی خشن و جنگجوی Gi مورد حمله قرار می گیرند. Seto , یک مخلوق گرگ مانند, با رفتن به درون غاری مخفی و جلوگیری از حمله قبیله Gi موفق می شود تا ساکنان دره Cosmo را نجات دهد اما خودش در این راه توسط تیر های سنگ کننده ی دشمن از بین رفته و به یک مجسمه سنگی تبدیل می شود. همه قبیله Cosmo و از جمله پسرش ناناکی, معتقد بودند که Seto پشت به دشمن کرده و فرار کرده است. تنها کسی که واقعیت را می دانست, پدر زن او, بوگن هاگن بود.
35 سال قبل
Barret Wallace در دهکده Corel متولد می شود.
32 سال قبل
Cid highwind متولد می شود.
29_ 30 سال قبل
پروفسور Gast , رهبر دانشمندان شینرا, تیمی را شامل مرد جوانی به نام هوجو و زنی به نام لوکرسیا به کوهستان های Nibeiheim روانه می کند. پروفسور Gast طی یک حفاری در ان منطقه, جسد جنوا را بدست می اورد. او معتقد است که جنوا یک Ancient بوده است. او برای انجام ازمایشات بیشتر بر روی جنوا, ازمایشگاهی تحقیقاتی را در عمارت قدیمی شینرا که در همان Nibeiheim بود تاسیس می کند.
دکتر گریموری والنتاین, پدر وینسنت والنتاین, لوح قدیمی سترا ها را کشف می کند که در ان از وجود دو هیولا به نامهای Omega و Chaos خبر داده بودند. مشارکت این دو هیولا با هم می تواند دنیا را نابود کند. او شدیدا معتقد است که در این لوح اطلاعاتی در مورد سرزمین موعود نیز وجود دارد و به همین خاطر به او اجازه ی مطالعات بیشتر روی لوح داده می شود. او برای خود دستیار زنی به نام لوکرسیا کرسنت استخدام می کند. انها به کمک هم یک گودال زیر زمینی پیدا می کنند و معتقد هستند که این همان جایی است که بالاخره یک روز Chaos پدیدار می شود. انها در انجا منبعی ار Protomateria را کشف می کنند.
در طی ازمایش روی یک ماده سیاه ( که بعدا به نام G substance شناخته شد), این ماده از لوله ازمایش بیرون می جهد و به دکتر والنتاین حمله می کند. مدتی بعد دکتر والنیاتن به خاطر زخم حاصل از این حمله از بین می رود و لوکرسیا خود را برای همیشه سرزنش می کند.
وینسنت والنتاین به گروه Turks ملحق می شود.
29 سال قبل
لوکرسیا کرسنت و دکتر هوجو که حالا به عنوان یکی از نوابغ شینرا محسوب می شد به تحقیقات خود ادامه می دهند و وینسنت نیز به عنوان محافظ و بادی گارد لوکرسیا گماشته می شود. او نمی دانست که پدرش قبل از مرگ با لوکرسیا همکار بوده است.
وینسنت پس از مدتی در عشق لوکرسیا گرفتار می شود اما متوجه می شود که لوکرسیا عاشق هوجو شده است و برای همین هیچگاه این احساس خود را بروز نمی دهد و سعی می کند تا این سرنوشت را بپذیرد. لوکرسیا, هوجو را به عنوان شوهر خود انتخاب می کند و به او اجازه می دهد تا ازمایشاتش را روی فرزند هنوز زاده نشده ی خود اجرا کند. وینسنت پس از مدتی واقعیت را می فهمد و اطلاعاتی در مورد ازمایشی که منجر به مرگ پدرش شد به دست می اورد. ( نتیجه ی این اطلاعات روی رابطه ی وینسنت و لوکرسیا مشخص نیست ولی بهر حال بین انها کشمکش و نزاعی به وجود می اید).
28 سال قبل
پسر لوکرسیا به دنیا می اید و نام او را سفیروث می گذارند.ریشه و اصل او به او گفته نمی شود و فقط به او می گویند که مادرش فردی به نام جنوا بوده و بعد از زاییدن او مرده است. همچنین هیچ چیزی از پدرش به او گفته نمی شود.
وقتی وینسنت می فهمد که هوجو, DNA جنوا را به جنین لوکرسیا تزریق کرده است, تصمیم می گیرد تا با او روبرو شود. هوجو, وینسنت را می کشد . سپس عملی روی بدن او انجام داده و او را دوباره زنده می کند. سپس او را تبدیل به موجودی ناپایدار می کند که در مواقع خشم و عصبانیت می تواند خود را تغییر داده و به هیولایی بسیار قدرتمند و قوی تبدیل شود.
بهرحال بدن وینسنت بسیار سست و ضعیف شده بود و لوکرسیا او را با خود می برد تا ازمایشات بیشتری روی او انجام دهد. او ژن هیولای Chaos را به بدن وینسنت تزریق می کند و در یک لحظه هیولای Chaos ظاهر می شود ولی به همان سرعت نیز ناپدید می شود. او سپس Protomateria ای را که در ان حفره زیر زمینی پیدا کرده بودند, در بدن وینسنت کاشت می کند و به این وسیله او را به طور کامل احیا می کند. او سپس وینسنت را ترک می کند و حالا وینسنت می ماند و اثر دو ازمایش وحشتناکی که روی او انجام شده بود: یکی ازمایش دکتر هوجو ( توانایی تبدیل به هیولا) و دیگری اثرات ژن Chaos .
پس از مدتی لوکرسیا که در تماس مستقیم با ژن های جنوا قرار گرفته بود می میرد. وینسنت با شنیدن این خبر بسیار پژمرده و غمگین می شود و در خفت و خواری به سمت عمارت شینرا حرکت می کند. او در انجا وارد تابوتی می شود و برای مدت مدیدی به خواب عمیقی فرو خواهد رفت. انعکاسی از صورت لوکرسیا بر روی کریستالی در غار Waterfall پدیدار می شود.
22_ 25 سال قبل
دکتر Gast از دست هوجوی دیوانه فرار کرده و به منطقه ای شمالی به نام Icicle inn میرود. او در انجا با یک زن از نژاد سترا به نام ایفالنا اشنا می شود. او معتقد است که ایفالنا اخرین بازمانده از نسل خود می باشد. او به امید یافتن سرنخی از سرزمین موعود, همه دیدار های خود با ایفالنا را روی نوار ویدیویی ضبط می کند و سرانجام نیز در عشق او گرفتار می شود.
22 سال قبل
دکتر Gast و ایفالنا با یکدیگر ازدواج کرده و صاحب دختری به نام ایریث ( Aeris ) می شوند.
20 روز بعد از تولد ایریث, دکتر هوجو به Icicle inn حمله ور می شود. او در انجا Ancient ها را پیدا کرده و سعی می کند تا انها را با خود ببرد. دکتر Gast تلاش می کند تا جلوی هوجو را بگیرد و از انها محافظت کند, اما در این راه کشته می شود. ایریث و مادرش ایفالنا در دام هوجو دستگیر می شوند.
21 سال قبل
کلود استرلیف در دهکده Nibeiheim متولد می شود.
20 سال قبل
تیفا لاکهرت در دهکده Nibelheim متولد می شود.
16 سال قبل
یوفی کیساراگی در دهکده شرقی Wutai متولد می شود. پدر او King Godo , پادشاه انجا بود.
15 سال قبل
واحد نظامی شینرا برای جنگیدن با دهکده شرقی Wutai وارد عمل می شود. شینرا در این جنگ پیروز شده و رهبر انها, شاه گودو را از مقامش بر کنار می کنند. Wutai , عظمت و شرافت خود را به عنوان یک دولت مقتدر از دست داده و به یک جاذبه توریستی تبدیل می شود.
ایفالنا موفق می شود تا ایریث را نجات داده و از دست هوجو فرار کنند. در این راه او به شدت زخمی می شود ولی قبل از اینکه از پا در بیاید خود را به ایستگاه قطار که در بخش 7 واقع بود می رساند. در انجا زنی به نام المیرا انها را پیدا می کند و به ایفالنای در حال مرگ قول می دهد تا از دخترش ایریث محافظت کند. ( شوهر ایفالنا در جنگ Wutai کشته شده بود). ایفالنا در لحظه مرگش متریای سفید رنگی به ایریث می دهد و به او می گوید که این متریا قدرت احضار Holy ( روح مقدس) را دارد. ایریث بزرگ می شود در حالی که پیش خود فکر می کند که این متریا هیچ قدرتی ندارد.
در طول زمان, ایریث شروع به بروز استعدادهای عجیبی از خود می کند. او می تواند مرگ شوهر المیرا در جنگ Wutai را قبل از اینکه خود او چیزی در این مورد بگوید, حس کند. به نظر می رسد که او قدرت " صحبت کرده با گیاهان" را نیز دارد.
او توجه گروه Turksرا به شدت به خود جلب می کند. انها به شدت او را زیر نظر دارند و سعی می کنند تا او را ترغیب کنند که به گروهشان وارد شود. ایریث سرانجام به عنوان یک دختر گل فروش در محله فقیر نشین میدگار شروع به کار می کند.
Cid highwind , مخترع هواپیمای دوباله ای به نام Tiny Bronco , از طرف شینرا ماموریت میابد تا برای پرتاب یک راکت با شینرا همکاری کند. او که مدت ها بود به دنبال چنین فرصتی می گشت, بسیار خوشحال می شود. همکار او زنی بود به نام Shera . در هنگام اجرای عملیات, Shera نقص کوچکی را در یکی از مخازن پیدا می کند و به همین منظور از ترک کردن راهرویی که به زودی پر از اتش می شد خودداری می کند. Cid نیز با دیدن این وضعیت راکت را غیر فعال می کند. او به خاطر خراب شدن ارزویش هیچگاه Shera را نمی بخشد و از ان پس Shera به عنوان خدمتکار او در ندامت و پشیمانی, کار می کند.
10_ 15 سال قبل
هوجو مشغول ازمایشاتی با استفاده از سلول های بدن جنوا می شود. او بدن سربازان شینرا را به سلول های جنوا الوده می کند. نتیجه بسیار تعجب اور بود. انهایی که الوده می شدند, توانایی و استعدادهایی مافوق انسان معمولی بدست می اوردند. بر پایه ی این ازمایشات, شینرا برنامه ای به نام SOLDIER ( سولجر) را پایه گذاری کرد. برنامه ای برای تربیت یک نیروی نظامی نخبه که می توانست قدرت نظامی شینرا را چندین برابر کند. در واقع او بدن سربازان را به ماکو و سلول های جنوا الوده می کرد.
این ازمایش روی چندین سرباز انجام شد ولی انطور که پیش بینی شده بود نتیجه مطلوبی نمی داد. بالاخره سفیروث وارد این گروه شد و ازمایشات روی او انجام گرفت. او بطور مداوم تحت نظر قرار می گرفت و بیشتر از هر کس دیگری محققان را به این ازمایشات امیدوار کرد. او به سرعت در بخش نظامی شینرا پیشرفت کرد و از ان به بعد بود که پروژه سولجر بطور وسیع به مرحله اجرا درامد.
در این هنگام گروه Turks به عنوان " بخش بازجویی و بررسی" در حوزه فعالیت های شینرا شناخته شدند.
کلود و تیفا در کنار یکدیگر در دهکده Nibeiheim بزرگ شدند. انها مشخصا با یکدیگر دوست نبودند اما کلود خیلی دوست داشت که وضعیت طور دیگری باشد. بعد از مرگ مادر تیفا, او به سمت کوهستان های Nibelheim فرار می کند و کلود نیز به دنبال او می رود اما پلی که هر دوی انها رویش ایستاده اند می شکند و انها به پایین سقوط می کند. کلود به خاطر زخم های دردناکی که بر روی بدن تیفا به وجود امده بود سرزنش می شود. پس از مدتی کلود و تیفا با هم گفتگویی می کنند که در انجا کلود در مورد ارزوهای خود با تیفا صحبت می کند. او به تیفا می گوید که دوست دارد به میدگار رفته و عضو گروه سولجر شود و قول می دهد که یک روز که به اندازه کافی قوی و بزرگ شد به خاطر او به Nibelheim برگردد.
هوجو ازمایشات خود را به سمت راکتوری که در Nibelheim واقع بود, گسترش می دهد. او انسان ها را در محفظه هایی که پر از ماکوی غنی شده بود محفوظ می کرد. انها در ان محفظه ها به هیولاهای عجیبی تبدیل می شدند که همیشه تحت نظارت بودند. در واقع اتفاقی که برای ان انسان ها می افتاد, مانند همان چیزی بود که برای سربازان گروه سولجر تدارک دیده شده بود, منتها در مقیاس بزرگتر. به بدن سربازان سولجر فقط مقدار کمی ماکو تزریق می شد تا انها قدرت بیشتری به دست اورند اما این انسان ها به طور کامل در ماکوی غنی شده قرار می گرفتند. همچنین محفظه ای که بدن جنوا در ان قرار داشت نیز به انجا برده شد.
10 سال قبل
Denzel ( دنزل) در بخش 1 میدگار متولد شد. والدین او از قشر ثروتمند جامعه بودند.
10_ 7 سال قبل
رییس جمهور شینرا یک بیمارستان زیرزمینی در زیر بخش 0 میدگار بوجود می اورد. یک واحد جنگی نخبه که در ان سربازان زیر تحمل ماکو با درجه بسیار بالا قرار می گرفتند. تنها کسانی که از این پروژه فوق سری خبر داشتند هوجو, Heidigger و Scarlet بودند.
مادر دو دختر به نام های Shelke و Shalua Rui , از دنیا رفت.
پسری به نام Zack fair که از ساکنان Gongaga بود به سمت میدگار امد تا در گروه سولجر عضو شود. او در انجا با ایریث برخورد می کند. انها چندین بار با یکدیگر ملاقات می کنند و روابط دوستانه ای بین انها به وجود می اید. بهرحال ایریث هیچگاه در مورد گروه سولجر و فعالیت های انها چیزی نمی فهمد.
7 سال قبل
کلود به سمت میدگار رفته و به شینرا ملحق می شود. او سعی می کند تا به گروه سولجر وارد شود اما موفق نمی شود. به او پست کوچکی در یکی از واحد های پیاده نظام شینرا داده می شود.
Shelke Rui , توسط همان گروه زیرزمینی ربوده می شود تا در ان تشکیلات مشغول به کار شود. خواهرش Shalua تصمیم می گیرد تا او را پیدا کند.
6 سال قبل
واحد نظامی شینرا, حالا رهبری بزرگ به نام سفیروث دارد و به کمک او جنگ چندین ساله با Wutai به اتمام می رسد و سفیروث به عنوان یک قهرمان, در بین مردم معروف می شود. به همین خاطر کل جهان در زیر سلطه قدرت کمپانی الکتریکی شینرا قرار می گیرد.
سفیروث و Zack با یکدیگر دوست می شود و برای انجام ماموریت ها با یکدیگر همکاری می کنند. Zack , یک سرباز درجه دو سولجر بود و حالا ارزو دارد تا به سربازی نخبه و درجه یک تبدیل شود.
کلود که موفق به عضویت در سولجر نشده بود مجبور بود که به دنبال سفیروث و Zack رفته و تحت فرمان انها باشد. هر چند او از این وضعیت راضی نبود ولی هیچگاه نمی گذاشت که بقیه چیزی در این مورد بفهمند.
یک گروه شورشی و تروریست به نام Avalanch ( اوالانچ), برای مقابله با بخش نظامی و سیاسی شینرا شکل گرفت. انها بسیار سازماندهی شده و جنگجویانی ماهر بودند. ( پیدایش این گروه ربطی با شکست Wutai ندارد). شینرا برای مقابله با انها گروه Turks را اعزام می کند.
سه نفر از جنگجویان ماهر به نام های Tseng , Reno و Rude نیز در گروه Turks حضور دارند.
Reeve tuesti , وزیر مسکن و توسعه شعر نشینی میدگار, رباتی هوشمند به نام Cait Sith را خلق می کند. این موجود در یکی از ماموریت های گروه Turks , به انها کمک می کند.
5 سال قبل
سفیروث بعد از گذشت چند سال به یک ژنرال مشهور و قدرتمند تبدیل می شود. Zack نیز موفق می شود تا به مقام سرباز درجه یک ارتقا پیدا کند. گزارشاتی از حمله ی هیولا ها در اطراف راکتور Nibelheim منتشر می شود و شینرا نیز سفیروث و Zack را برای بازجویی به انجا می فرستد.
کلود نیز که خیلی دوست داشت در کنار سفیروث مشهور باشد, به عنوان همراه, با انها اعزام می شود. انها سوار بر کامیونی به سمت Nibelheim حرکت می کنند. کلود که نسبت به سوار شدن در کامیون الرژی شدیدی داست در طول راه بسیار خسته و بی حال می شود.
پس از کمی استراحت در دهکده, گروه تصمیم می گیرد تا به سمت راکتوری که در کوهستان واقع شده بود برود. تیفا به عنوان راهنمای گروه انتخاب می شود. او کلود را که در لباس نظامی تغییر قیافه داده بود نمی شناسد. قبل از حرکت انها چند عکس یادگاری در جلوی عمارت شینرا می گیرند.
وقتی که به داخل راکتور وارد می شوند, سفیروث در مورد هیولاهای داخل محفظه ها توضیحاتی می دهد. او می گوید که انها روزی انسان بوده اند و در اثر قرار گرفتن در ماکو به این صورت در امده اند. همچنین توضیح می دهد که این ماکو بصورت جزیی به سربازان سولجر نیز تزریق می شود. بعد از کمی گفتگو سفیروث ناگهان درب ورودی اتاقی را می بیند که در بالای ان کلمه " جنوا " حک شده است. سفیروث تشخیص می دهد که این اسم مادرش می باشد. او نسبت به گذشته خود مشکوک می شود. ایا او نیز مانند این هیولاها یک نمونه ازمایشی بوده است؟ سفیروث از وجود یک کتابخانه مخفی در عمارت شینرا اگاه بود و به همین منظور به انجا می رود تا اطلاعاتی را کسب کند.
سفیروث برای چندین روز متوالی خود را در کتابخانه مخفی حبس می کند و مشغول مطالعه روی هر مطلبی که می توانست به او کمک کند می شود. او در انجا دو نکته مهم در مورد Ancient ها و پروژه جنوا کشف می کند. او می فهمد که در طول پروژه جنوا به دنیا امده است و مادر اصلی اش جنوا بوده. او اطلاعاتی به شرح زیر بدست می اورد:
_همه قضایا از ان وقتی شروع شد که دانشمندان موجودی 2000 ساله را پیدا کردند که معتقد بودند از Ancient ها ( نسل سترا) می باشد. نام او را جنوا گذاشتند. سترا ها نسلی بودند که ابتدا و قبل از انسان ها روی سیاره می زیستند. انها قدرت های ویژه ای داشتند و می توانستند با روح سیاره ارتباط برقرار کنند. وقتی انها مردند به مکانی به نام " سرزمین موعود" منتقل شدند. شینرا معتقد است که انجا پر از انرژی ماکو می باشد و طبیعتا قصد دارد تا انجا را پیدا کند. برای پیدا کردن ان مکان شینرا سه دانشمند را مسئول کرد تا به کمک سلول های جنوا, دوباره نسل سترا را خلق کنند . سپس از طریق سترا های جدید, مکان سرزمین موعود را کشف کنند. و بر اساس همین پروژه بوده که سفیروث نیز خلق شده است.
_سفیروث در ان کتابخانه اطلاعاتی در مورد Ancient ها نیز به دست می اورد. او می فهمد که سیاره در ابتدا متعلق به سترا ها بوده است. یک روز حادثه ای مصیبت بار رخ داده که زندگی تمام ستراها و همچنین خودسیاره را در معرض خطر قرار می دهد. عده ای از سترا ها تصمیم گرفتند تا بمانند و سیاره را نجات دهند و در این راه از جانشان مایه گذاشتند, در حالی که عده ای دیگر از سترا ها فرار کردند. ستراهای ترسویی که فرار کرده بودند, همان منشا و اصل بوجود امدن انسان ها شدند.
از انجایی که سفیروث پسر جنوا است ( که ازسترا ها بوده) , معتقد است که وارث حقیقی سیاره خودش می باشد. سفیروث معتقد است که انسان ها ( همان سترا های فراری) خائن هستند و باید به خاطر این کارشان مجازات شوند و باید سیاره را به صاحبان اصلی ان که همانا خودش و مادرش جنوا هستند, برگردانند.
با بدست اوردن این اطلاعات سفیروث در حالتی از خشم و دیوانگی و تنفر, در مقابل انسان ها قیام کرد. دیگر زمان دوستی و رفاقت او به پایان رسیده بود. او به Nibeiheim حمله کرد و انجا را به اتش و خون کشید. همه ی مردم را از بین برد و فقط تیفا, کلود . Zack را زنده گذاشت. او سپس به سمت راکتور Nibelheim حرکت کرد تا در انجا با مادر خود تجدید دیدار کند. Zack وکلود می فهمند که او قصد بدست اوردن جنوا را دارد. تیفا که از مرگ پدرش بسیار خشمگین بود به سمت کوهستان می دود تا ار سفیروث انتقام بگیرد و Zack نیز او را تعقیب کرده, در حالی که کلود نیز به دنبال انها می رود.
در لحظه ای که سفیروث قصد دارد محفظه جنوا را باز کند, تیفا شمشیر او را ( که با بی توجهی روی زمین گذاشته بود) بر می دارد و سعی می کند تا او را از بین ببرد. اما سفیروث بسیار سریع تر از او است و با یک ضربه او را به شدت زخمی کرده و روی زمین می اندازد. سفیروث به داخل اتاق نگهداری جنوا رفته و سر جنوا را از محفظه بیرون می اورد. Zack نیز می رسد و سعی در توقف سفیروث می کند ولی او نیز زخمی و مجروح بر روی زمین می افتد. در این هنگام کلود از راه می رسد و تیفا را به شدت زخمی می بیند. او که سرشار از خشم و نفرت می شود, شمشیر Zack را برداشته و به سفیروث حمله می کند. سفیروث به راحتی او را نیز از پای در اورده و شمشیر بلند خود, Masamune را در شکم کلود فرو برده و او را به هوا بلند می کند ( سفیروث تنها کسی در جهان است که می تواند این شمشیر را در دست بگیرد). در هاله ای از احساسات ناگهان کلود جان دوباره می گیرد. او شمشیر سفیروث را از سمت تیغه گرفته و سفیروث را از زمین بلند می کند و او را به اعماق راکتور می اندازد. در واقع سفیروث به Lifestream پرتاب می شود و همه فکر می کنند که او مرده است.
سفیروث در Lifestream شناور شده و به سمت اتشفشان شمالی که حالا دیگر خاموش و سرد شده بود می رود.
معلم هنرهای رزمی تیفا, او را نجات می دهد. تیفا پس از چندی به سمت میدگار حرکت کرده و در بخش 7 Slum , قهوه خانه ای باز میکند و نام انرا Seventh heaven ( اسمان هفتم) می گذارد.
Zack و کلود که به سختی زنده مانده بودند توسط دکتر هوجو دستگیر شده و به ازمایشگاه او, واقع در عمارت شینرا برده می شوند. در طول 4 سال پیاپی Zack و کلود تحت ازمایشات وسیع هوجو قرار گرفتند. طبق این ازمایشات هوجو قصد داشت تا با تزریق ژن های جنوا و ماکوی غلیظ شده به بدن افراد, کلون هایی از سفیروث تولید کند( شبیه سازی شده). بسیاری از قربانیان این ازمایشات مجروحان حادثه Nibelheim بودند. بیشتر این ازمایشات با شکست مواجه شده و باعث بوجود امدن بیماری ویژه ای در روی پوست افراد می شد. بیماری ای که یک حالت " شبه گیاهی" را بر روی بدن افراد به وجود می اورد. طی این ازمایشات Zack و کلود به طرز عجیبی هیچکدام الوده نشدند. بهرحال کلود به خاطر شرایط بدنی ضعیف تر, در اثر تماس با ماکوی غنی شده, مسموم شده بود.
Zack خیلی زود بهبود یافته و تصمیم می گیرد تا با کلود از انجا فرار کنند. هنگامی که یکی از سربازان برای غذا دادن به انها وارد اتاق می شود, Zack با ضربه ای محکم او را از پای در اورده و سپس کلود را که به زحمت راه می رفت با خود به بیرون می برد و فرار می کنند. انها پشت یک کامیون سوار شده و به سمت میدگار می روند. انها به عنوان مجرمان سیاسی شینرا شناخته شدند. در راه ارتش شینرا انها را تعقیب کرده و سرانجام در روی تپه ای مشرف به میدگار انها را متوقف می کنند. Zack , کلود را که هنوز بی حال بود به گوشه ای رسانده و خودش تصمیم می گیرد تا با ارتش شینرا روبرو شده و از حیثیت خود دفاع کند.
او در برابر سربازان شینرا شانسی نداشت و سرانجام از پا در می اید و ارتش شینرا نیز انجا را ترک می کند. کلود خود را کشان کشان به جسم نیمه جان Zack می رساند. Zack در اخرین لحظات عمر به او می گوید که تو میراث زنده من هستی و از این به بعد افتخار و ارزهای من از ان توست و سپس شمشیر افسانه ای خود را به او داده و می میرد.
کلود سرشار از ترس و درد, سراسیمه و اشفته و با احساس گناه و شرمندگی به یاد خاطرات خود با Zack می افتد. او به یاد روابط خود با تیفا می افتد که از بهترین دوستان او بوده است. کلود به سختی خود را به ایستگاه قطار میدگار می رساند. در انجا تیفا او را پیدا می کند و تصمیم می گیرد تا برای مدتی از او مراقبت کند و او را به قهوه خانه خود می برد. کلود به خاطر این اتفاقات اخیر, خاطرات گذشته خود را تا از دست می دهد.
شینرا دستور دوباره سازی Nibelheim را صادر می کند و سپس پرسنل و کارمندان خود را به انجا می فرستد تا روی اعمال و رفتار کلون های سفیروث که در همان جا ساخته شده بودند نظارت و تحقیق کنند. شینرا به انها دستور می دهد که به هیچ عنوان از وقایع گذشته حرفی به میان نیاورند.
هوجو باقیمانده بدن جنوا را از انجا به مرکز اصلی شینرا منتقل می کند تا تحقیقات خود را روی ان ادامه دهند. ( البته به جز سر جنوا که به دست سفیروث است).
4 سال قبل
در طول این چهار سال گذشته همه فکر می کردند که سفیروث از بین رفته است اما او در Lifestream به کمک انرژی ماکو زنده بود. او درون پیله ای از انرژی ماکو قرار گرفته بود. سفیروث از داخل همان پیله تشخیص داد که با قدرت مغزش توانایی انجام نقشه هایش را دارد. او می توانست روی کلون های خود تا حدی کنترل داشته باشد ( یا به وسیله انها خود را برای مدت کوتاهی اشکار کند) تا بتواند مکان سرزمین موعود را پیدا کند. همچنین او به دنبال راهی می گشت تا به وسیله ان انسان های خائن را مجازات کند. او معتقد است که در شرایط خاص, قدرت کنترل مغز کلود را نیز دارد.
شینرا تصمیم می گیرد تا یک راکتور در معدن ذغال سنگ شهر Corel بسازد. به همین منظور Scarlet, رهبر نظامی شینرا به عنوان نماینده به انجا فرستاده می شود. این نقشه توسط مردی به نام Dyne مورد مخالفت قرار می گیرد ولی دوست صمیمی اش Barret Wallace او را متقاعد کرده و بالاخره راکتور ساخته می شود.
یک روز که داین و بارت به بیرون از شهر رفته بودند ناگهان شهر را در شعله های اتش می بینند. در واقع نقصی در راکتور به وجود امده بود و شینرا نیز برای سرزنش کرده مردم شهر, انجا را به اتش کشیده بود. Myrna, همسر بارت و Eleana, همسر داین در این اتش سوزی ازبین می روند ولی فرزند تازه متولد شده داین که دختری بود به نام مارلین, زنده می ماند.
داین و بارت سعی می کنند تا به شهر برگردند ولی Scarlet جلوی انها را گرفته و اجازه ورود نمی دهد و دستور می دهد تا انها را ازبین ببرند. در طول تعقیب و گریز ناگهان داین از یک صخره به پایین اویزان می شود و بارت که قصد کمک به او را دارد خودش نیز در وضعیت سقوط قرار می گیرد. در این هنگام Scarlet به بازوی هر دوی انها شلیک می کند. داین به پایین سقوط کرده و بارت زنده می ماند.
در واقع داین نیز زنده می ماند و هیچکدام خبری از هم ندارند. هر دوی انها از روی خشم بازوهایشان را که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود قطع کرده و به جای ان یک Chain gun ( مسلسل) نصب می کنند. داین به خاطر تراژدی مرگ همسرش دچار ضربه روحی شدیدی می شود.
بر روی خرابه های شهر Corel مجتمع تفریحی عظیمی به نام Gold saucer ( بشقاب زرین) ساخته شده و خرابه های شهر نیز به عنوان زندانی برای مجرمان ان منطقه در نظر گرفته می شود. کسانی که از این حادثه جان سالم به در برده بودند به سمت شمال کوچ کرده و در انجا یک شهر جدید به نام North Corel برای خود برپا می کنند. انها برای همیشه یک شهر فقیر باقی می مانند.
داین به زندان Corel رفته و مسئولیت انجا را قبول می کند. در انجا به او لقب Boss می دهند. بارت نیز سرپرستی مارلین( دختر داین) را قبول کرده و سپس هر دو به سمت میدگار می روند. بارت یک گروه شورشی به نام Avalanch ( اوالانچ) را تاسیس می کند و قصد دارد تا با شینرا مبارزه کند.
4_ 0 سال قبل
یوفی با عصبانیت Wutai را ترک کرده و به دنبال پیدا کردن متریا می رود.او معتقد است با اوردن متریا به Wutai باعث می شود تا Wutai دوباره شهرت و اعتبار از دست رفته خود را بازیابد.
ناناکی که در دره Cosmo زندگی می کرد توسط هوجو ربوده می شود. هوجو یک ازمایش غیر عادی روی او انجام داده و سپس نام او را Red XIII می گذارد.
پس از گذشت چند وقت, کلود دیگر به کلی خوب شده بود ولی هنوز کم حرف می زد و گوشه گیر بود. او کم کم هوس رفتن به داخل شهر را می کند. تیفا به منظور زیر نظر داشتن او, به او پیشنهادی می دهد. او کلود را متقاعد می کند تا به عضویت گروه اوالانچ در اید که در واقع مرکز اصلی و مخفیگاه این گروه, همان قهوه خانه خود تیفا ( اسمان هفتم) بود.
0 سال قبل ( لحظه شروع بازی)
اولین ماموریت کلود با گروه اوالانچ, نابود کردن راکتور بخش 1 بود. کلود و بارت به همراه سه نفر دیگر به نام های Biggs , Wedge و Jessie موفق به بمب گذاری و غیر فعال کردن راکتور شماره 1 می شوند. در راه برگشت, کلود دختر گل فروشی ( همان ایریث) را می بیند که از او درخواست می کند در ازای فقط 1 Gil (واحد پول فاینال فانتزی) به او یک شاخه گل بفروشد. کلود و بارت به قهوه خانه اسمان هفتم برمی گردند, جایی که مورد خوش امد گویی تیفا و مارلین ( دختر خوانده بارت) قرار می گیرند.
والدین دنزل به بخش 5 نقل مکان می کنند.
اوالانچ ماموریت دوم خود را بر روی راکتور بخش 5 انجام می دهند. رییس جمهور شینرا انها را می بیند و یک ربات جنگی جدید را به مقابله با انها می فرستد. انها ربات را از کار می اندازند اما ناگهان یک انفجار باعث می شود کلود به داخل یک کلیسا که در طبقه پایین میدگار ( Slum) بود سقوط کند. کلیسا در و دیوار شکسته ای داشت ولی گل های زیبایی در وسط ان رشد کرده بودند. در واقع این تنها جایی از میدگار بود که گل ها رشد می کردند. جایی که ایریث کلود را پیدا می کند و از او مراقبت می کند تا به هوش بیاید. این انفجار باعث مرگ والدین دنزل می شود و او سرگردان و اواره در خیابان های شهر به دنبال کسی می گردد تا به او پناه دهد.
Reno از این فرصت استفاده کرده و با گروهی از سربازان شینرا به سمت کلیسایی که ایریث در ان بود حرکت می کند تا بتواند او را دستگیر کند.
کلود به ایریث کمک کرده و هر دوی انها از انجا فرار می کنند و به خانه ایریث می روند. خانه ای کوچک با باغی زیبا در اطراف ان. او کلود را به المیرا معرفی می کند. کلود در مورد چگونگی برگشت به بخش 7 سوال می کند و به او می گویند که تنها راه برگشت از طریق Wall market که در بخش 6 واقع شده است می باشد. ایریث می خواهد او را همراهی کند اما کلود و المیرا, هر دو معتقدد که بهتر است کلود تنها برود.
Heidigger, رهبر تامین امنیت عمومی شینرا ( نامی زیبا و فریبنده برای گروه Turks) می باشد. او به Don corneo , یکی از جوانان عیاش و خوش گذرانی که در Wall market زندگی می کرد دستور می دهد تا از مکان بارت سر در بیاورد. در این هنگام بارت نیز از طریق دستیارCorneo اطلاعاتی در مورد او بدست می اورد. Don corneo یک حرمسرا و تعداد زیادی زن در اطراف خود دارد که هر شب یکی از انها را انها را انتخاب می کند. بارت و تیفا نقشه می کشند که تیفا به حرمسرای او برود و اطلاعاتی را که Don corneo در مورد انها دارد را بدست بیاورد.
کلود به تنهایی وارد بخش 6 می شود ولی ناگهان در یکی از زمین های بازی اطراف, ایریث را می بیند که منتظر او ایستاده است. قبل ار رفتن به سمت Wall market انها یک کالسکه چوکوبوی در حال عبور را می بینند که کسی در ان نبود به جر تیفا. کلود تصمیم می گیرد تا از اوضاع سر در بیاورد. انها به Wall market می روند.
در انجا, انها جریانات حرمسرای Corneo را می شنوند. مثل اینکه او در عمارت خود یک اتاق شکنجه داشت و همچنین یک سوییچ مخفی در اتاقش بود که به واسطه ان دشمنانش را در فاضلاب می انداخت. کلود و ایریث تصمیم می گیرند تا در موقع مناسب تیفا را از انجا نجات دهند.
ایریث تصمیم می گیرد تا خودش به داخل برود ولی کلود به او اجازه نمی دهد. بنابراین ایریث, کلود را به شکل یک دختر ارایش می کند و سپس او به داخل قصر Corneo رفته و تیفا را پیدا کرده و از انجا نجات می دهد. انها می فهمند که شینرا برای بدست اوردن اعضای اوالانچ تصمیم دارد تا تمام بخش 7 را نابود کند. قبل از اینکه انها به سمت بخش 7 حرکت کنند, Corneo انها را به داخل کانال فاضلاب انداخته و هیولای دست اموز خودش را به سمت انها حمله ور می کند.
انها هیولا را از بین برده و در فاضلاب پیش می روند و به منطقه ای می رسند که در انجا یک ستون بزرگی وجود داشت که زیر بخش 7 قرار دارد و انرا نگه می دارد. در انجا بارت و دیگر اعضای الاوانچ را می بینند که با شینرا وارد جنگ شده اند. ایریث قبول می کند که عقب ایستاده و به زخمی ها کمک کند و کلود نیز به کمک گروه اوالانچ می شتابد. ایریث, مارلین را در انجا پیدا می کند و او را به خانه خودش در بخش 5 می فرستد ولی خود ایریث توسط Tseng دستگیر می شود. در این هنگام Reno , در نزدیکی ستون بمب گذاری کرده و انجا را منفجر می کند. گروه اوالانچ به پایین سقوط می کند. فقط کلود, تیفا . بارت از این حادثه جان سالم به در می برند و بقیه گروه اوالانچ در همان جا نابود می شوند.
بارت, دختر خوانده خود مارلین را در خانه ایریث تحت مراقبت المیرا میابد و به انها می گوید که باید از میدگار خارج شوند زیرا انجا دیگر امن نیست. انها قبول کرده و به سمت یکی از شهر های ان حوالی به نام Kalm town می روند.
گروه اوالانچ از طریق یک سیم تلگراف در Wall market به بخش 0 رفته و وارد مرکز اصلی شینرا می شوند تا ایریث را نجات دهند. در انجا با فردی به نام شهردار Domino اشنا می شوند. او شخصی است که به خاطر موقعیتش همیشه مورد سواستفاده شینرا قرار می گرفت و تصمیم می گیرد تا به انها کمک کند.
در طبقه 66 ام انها گفتگویی در مورد نابودی بخش 7 را می شنوند و برای اولین بار هوجو را می بینند. انها او را تا طبقه بالا تعقیب می کنند و در انجا کلود بدن بدون سر جنوا را که از Nibeiheim به انجا اورده بودند می بیند. در ان حوالی انها ایریث را که در داخل محفظه ای قرار داشت پیدا می کنند. هوجو سعی می کند تا ایریث و یک موجود عجیب قرمز رنگ را وارد یک محفظه کند و روی انها ازمایشاتی انجام دهد اما در این هنگام بارت ناگهان محفظه را می شکند و ان موجود قرمز رنگ به هوجو حمله ور می شود. او در واقع همان ناناکی/ Red XIII بود.
گروه اوالانچ که حالا 5 نفر شده بودند تصمیم میگیرند تا از هم جدا شده و در مقابل اسانسور طبقه 66 به هم برسند اما همه انها توسط گروه Turks دستگیر شده و بالاترین طبقه ساختمان برده می شوند. رییس جمهور شینرا بعد از یک سخنرانی طولانی انها را به زندان می اندازد. در ان شب سفیروث خودش را در بدن یکی از کلون هایش احضار کرده و به انجا امده و همه افراد, از جمله رییس جمهور شینرا را به قتل می رساند. او سپس باقیمانده بدن جنوا را برداشته و فرار می کند. کلود با دیدن شمشیری که در سر رییش جمهور فرو رفته بود متوجه می شود که این کار سفیروث بوده چون غیر از او کسی توانایی به دست گرفتن این شمشیر را ندارد. Rufus ( روفوس), پسر رییس جمهور, به جای پدرش گماشته می شود. بر روی پشت بام کلود با روفوس روبرو می شود در حالی که بقیه گروه فرار کرده و تیفا نیز منتظر او می ماند اما روفوس با یک هلیکوپتر موفق به فرار می شود.
کلود و تیفا در پایین ساختمان به بقیه گروه ملحق شده و توسط یک موتور سیکلت و یک کامیون از ان منطقه دور می شوند. انها به خارج از میدگار رفته و کلود به انها می گوید که باید به دنبال سفیروث بگردند زیرا او زنده است. انها به Kalm town میروند و در انجا کلود داستان واقعی خودش را برای انها تعریف کرده و سپس قسم می خورد تا سفیروث را نابود کند.
انها سپس به وسیله چوکوبو از مردابی که در ان حوالی بود رد شده و به سمت معادن Mythril حرکت می کنند. انها در انجا Tseng , Rude و یکی از اعضای جدید Turks به نام Elena را می بینند. ( در انفجار بخش7 Reno صدمه دیده بود و تا بهبودی او Elena, جای او را پر می کرد). او ناگهان لو می دهد که سفیروث در حوالی Junon دیده شده است.
کلود و همراهانش به سمت Junon می روند. شهر ساحلی بزرگی که سه طبقه بالایی و میانی و پایینی داشت. انها در راه دختری به نام Priscilla و دلفینش را که در دام یک هیولای ابی گرفتار شده بودند نجات می دهند. انها می فهمند که روفوس به زودی به Junon می اید. Priscilla دلفینش را به انها قرض می دهد تا به کمک ان, زودتر خود را به انجا برسانند. کلود خودش را به شکل یک نگهبان دراورده و در مراسمی که به مناسبت خوش امد گویی روفوس برگزار شده بود در بین سربازان رژه می رود. بقیه گروه نیز خود را به شکل ملوانان کشتی تغییر قیافه داده و بطور قاچاقی وارد یک کشتی باربری می شوند. وقتی جشن تمام شد, کلود نیز به انها می پیوندد.
بر روی عرشه, سفیروث یا بهتر است بگوییم کلون سفیروث که توسط او کنترل می شد ظاهر می شود و پس از یک مبارزه کوتاه از انجا ناپدید می شود.
کلود و همراهانش به Costa del sol می روند. مکانی تفریحی در کنار ساحل دریا که هوجو برای تعطیلات خود انتخاب می کرد. انها هوجو را که به تعطیلات امده بود می بینند و او به انها می گوید که به سمت Corel بروند.
انها پس از طی مسافتی به North corel می رسند. در انجا بارت به خاطر اتش سوزی چند سال قبل متهم می شود.بارت بسیار افسرده و ناراحت می شود و ایریث پیشنهاد می کند تا همگی به سمت مجتمع تفریحی Gold saucer بروند تا اوضاع ارام شود.
در انجا انها یک گربه اسباب بازی که سوار بر یک موگل اسباب بازی بود را می بینند که خود را Cait sith معرفی می کند. او به دست Reeve ساخته شده بود. Cait sith به عنوان یکی از اعضاء گروه به کلود و دوستانش ملحق می شود. او برای جاسوسی بسیار مناسب بود.
داین به ان اطراف امده و طی یک کشتار فجیع, تعداد زیادی از مردم را از بین می برد. یکی از شاهدان این واقعه زنده می ماند و بعدا شهادت می دهد که مردی که به جای بازویش یک اسلحه داشت این کار را کرده است. Dio , مالک Gold saucer , بارت را به عنوان متهم دستگیر می کند( زیرا بارت نیز مثل داین به جای بازویش اسلحه داشت). بارت و بقیه گروه به رندان Corel برده می شوند.
در انجا بارت, داین را می بیند . کسی که به عنوان ریسس زندان شناخته می شد. داین به او حمله ور می شود. بارت او را شکست داده و داین که خود را شکست خورده می دید, برای اخرین بار خود را از صخره ای به پایین می اندازد. او در اخرین لحظه گردنبندش را به بارت می دهد. زیرا تنها چیزی بود که بوسیله ان اجازه خروج از زندان را داشتند.
یک مسابقه چوکوبو برقرار بود. کلود داوطلب شده و برنده می شود. Dio به عنوان عذر خواهی و قدر دانی, یک درشکه در اختیار او می گذارد. انها با درشکه به سمت شهر جنوبی Gongaga ( زادگاه Zack) می روند. در ان اطراف انها Reno و Rude را می بینند و کمی بعد در اطراف یک راکتور متروک Tseng و Scarlet را می بینند. Tseng و Scarlet سعی در خالی کردن متریا های باقیمانده در ان راکتور می کردند اما متریا ها ظاهرا از نظر اندازه شبیه به هم نبودند. Scarlet به دنبال یک متریای عظیم( یک ایزوتوپ به شدت متراکم) می گشت تا به وسیله ان اسلحه جدیدی بسازد. انها همچنین والدین Zack را نیز ملاقات کردند اما کلود به هیچ وجه Zack را به خاطر نداشت.
در راه گذشتن از دره Cosmo ناگهان درشکه دچار مشکل شده و انها مجبور می شوند پناهگاهی بیابند تا درشکه تعمیر شود. وقتی مردم ان حوالی, ناناکی( RedXIII ) را با انها می بینند, به گرمی از انها استقبال کرده و انها را به شهر می برند. Red XIII انها را به پدربزرگش بوگن هاگن معرفی می کند. او از Red XIII می خواهد تا با کلود همراه شده و سفیروث را نابود کنند اما ابتدا تصمیم می گیرد تا واقعیت را در مورد پدرش به او بگوید.
او انها را به اتاقی که پر از ارواح قبیله Gi بود برده و در انجا Red XIII مجسمه سنگ شده پدرش را می بیند و واقعیت را در مورد شجاعت و دلاوری پدرش می فهمد او سپس تصمیم می گیرد تا برای شکست سفیروث با کلود همراه شود.
کلود و دوستانش به Nibelheim می روند. در انجا هیچکس انها را نمی شناسد زیرا فقط پرسنل و کارمندان شینرا و کلون های سفیروث انجا بودند. انها به عمارت شینرا رفته و در انجا یکی دیگر از کلون های سفیروث را می بینند که توسط خود او کنترل می شد. او چیزهایی در مورد Reunion( تجدید دیدار) می گوید و سپس ناپدید می شود.
Side Quest: در عمارت شینرا کلود کلید اتاقی را که وینسنت در ان بود پیدا کرده و او را متقاعد می کند تا در در نابودی سفیروث و هوجو به او کمک کند.
کلود و گروه از کوهستان های Nibelheim به سمت شهر Rocket town می روند, جایی که رییس جمهور روفوس و پالمر( رییس بخش فضایی شینرا) در حال متقاعد کردن Cid برای قرض گرفتن هواپیمای او هستند. Cid خودداری کرده و با کلود سوار هواپیما شده و فرار می کنند. سربازان به انها شلیک کرده و هواپیما به داخل دریاچه سقوط می کند اما بهرحال به شکل یک قایق موقتی انها را به ساحل می رساند.
Side Quest: یوفی به معبد خدایان پنجگانه رفته و انها را شکست می دهد. او با پدرش تجدید دیدار می کند. در انجا انها متریایی بدست می اورند که قدرت احضار Leviathan را دارد. در افسانه های Wutai گفته شده که Leviathan, محافظ این شهر است.
در نزدیکی ساحل, یک مرد اسلحه ساز که در یک کلبه کوچک زندگی می کند اطلاعاتی را در مورد معبدی به نام " معبد Ancient ها" به کلود می دهد. یک مکان افسانه ای که جایگاه متریای سیاه است. متریای سیاه می تواند یک جادوی باستانی و بسیار قدرتمند و مخرب به نام Meteor را احضار کند( یک شهاب اسمانی بسیار قوی و نیرومند). او به انها می گوید که برای رفتن به داخل معبد به یک کلید سنگی مخصوص نیاز است.
Dio, همان مالک Gold saucer, این کلید را دارد به کلود پیشنهاد می دهد که اگر بتواند در میدان مبارزه پیروز شود انرا به او می دهد. کلود این کار را با موفقیت انجام داده و او نیز به قولش عمل می کند. بهرحال پلی که به سمت معبد می رفت شکسته شده است و کلود و دوستانش در انجا گیر می افتند. Cait sith انها را به یک هتل می برد شب را در انجا استراحت کنند.
در نیمه های شب ایریث, کلود را از خواب بیدار می کند.( بسته به گیم پلی هر بازیباز ممکن است به جای ایریث, تیفا, یوفی یا بارت باشند). انها با یکدیگر به قدم زدن می پردازند و شب خوشی را در کنار هم می گذرانند و با هم بازی می کنند. ناگهان انها Cait sith را می بینند که کلید سنگی را در دست دارد. او فرار می کند و انها نیز به تعقیب او می پردازند. Cait sith کلید را برای Tseng پرتاب کرده و او با هایکوپتر فرار می کند. کلود, Cait sith را تهدید می کند و در این هنگام او صدای ضبط شده مارلین را که توسط شینرا دزدیده شده بود پخش می کند و کلود دست نگه می دارد.
Cait sith با لابه و التماس از کلود می خواهد تا به او اجازه بدهد که گروه را همراهی کند. با وجود اینکه انتظار می رفت شینرا زودتر از انها به ان محل رفته باشد, بهرحال انها می بایست به دنبال سفیروث بروند و سرانجام کلود موافقت می کند.
وقتی انها به معبد Ancient میرسند, Tseng را زخمی و مجروح می بینند که یکی از کلون های سفیروث به او حمله کرده بود. به گفته او سفیروث به داخل معبد رفته است و کلود و ایریث به دنبال او می روند. در انجا ایریث صدای روح Ancient ها را می شنود که چیزهایی به او می گفتند. در ابتدا چیزهایی در مورد یک جادوی سیاه بی نهایت قوی به نام Meteor که قدرت ان در متریای سیاه ذخیره شده است. در این هنگام کلون سفیروث ظاهر شده و چیزهایی از نقشه شیطانی سفیروث را بازگو می کند.
نقشه نهایی سفیروث این بود: او باید متریای سیاه را بدست اورد و سپس به کمک ان جادوی Meteor را احضار کند( قویترین نیرویی که تا بحال شناخته شده است). وقتی Meteor, زمین را مورد اصابت قرار دهد, سیاره به شدت اسیب می بیند و زخمی می شود. در این هنگام سیاره مقدار بسیار زیادی از Lifestream ( انرژی ماکو), را به قسمت اسیب دیده می فرستد تا خود را شفا بدهد. در این هنگام سفیروث در همان محل زخم سیاره می ایستد و با سیل عظیم Lifestream ترکیب شده و با سیاره یکی می شود. این کار, او و مادرش جنوا را به فرمانروایان زمین تبدیل می کند و انها می توانند همه چیز را نابود کرده و از انسان ها انتقام بگیرند.
انها بالاخره متریای سیاه را پیدا میکنند که در پازل عجیبی جای گذاری شده بود. به هم زدن این پازل باعث می شد تا کل معبد خراب شود و برای همین Cait sith ( که یک روبات بود) برای این کار داوطلب می شود. او این کار را انجام داده و معبد خراب می شود و متریای ساه در قعر انجا باقی می ماند. Tseng که در معبد بود, به طرز عجیبی از این حادثه جان سالم به در می برد.
کلود متریای سیاه را بدست می اورد اما در این هنگام, سفیروث با نیروی مغزش او را کنترل کرده و او را مجبور می کند تا متریا را به یکی دیگر از کلون هایی که در راه برگشت به سمت بدن اصلی خود در اتشفشان شمالی بود, بدهد. کلود که گیج و مبهوت شده بود, در حالی که اختیار خود را نداشت به ایریث حمله ور شد و در این هنگام Cait sith شماره 2 ظاهر شده و او را از این کار بازداشت.
حالا که متریای سیاه در دست سفیروث بود تنها یک چیز و یک کس بود که توانایی مقابله با ان را داشت. تنها سپری که می توانست Meteor را متوقف کند جادوی Holy بود که در متریای سفید وجود دارد. متریای سفید نیز همان متریایی بود که مادر ایریث در هنگام مرگش به او داد. ایریث تنها کسی بود که این را می دانست( زیرا او یک سترای واقعی بود). ایریث تصمیم می گیرد تا به مکانی مقدس به نام شهر فراموش شدگان( Forgotten capital) برود, جایی که Ancient ها در گذشته در ان زندگی می کردند. در طبقه پایین انجا یک محراب پر از اب وجود دارد, جایی که یک Ancient می تواند جادوی Holy را احضار کرده و Meteor را خنثی کند. ایریث در به خواب کلود می اید و به او می گوید که در حال رفتن به سمت Sleeping forest می رود.
کلود به دنبال او به دهکده Bone می رود. محل ورود به Sleeping forest از همان جا است. او یک چنگ جادویی پیدا می کند که به انها اجازه ورود به شهر فراموش شدگان را می داد. کلود و همراهانش پس از ورود به قسمت پایینی رفته و منتظر می مانند تا شب شود و راهروی ورود به محراب ابی باز شود. در انجا ایریث را می بیند که مشغول انجام تشریفات احضار Holy می باشد. در این هنگام ناگهان سفیروث در بدن یکی از کلون های خود ظاهر شده و در یک لحظه شمشیرش را به داخل بدن ایریث فرو برده و فورا او را می کشد.
متریای سفیدی که در دست ایریث بود در اب می افتد و نور درخشان و سبز رنگی از ان ساطع می شود و این نشانه این است که جادوی Holy فعال شده است. بهرحال سفیروث واقعی, به طریقی موفق می شود تا Holy را متوقف کند. کلود با چشمانی اشک بار, بدن ایریث را در کنار برکه دفن می کند.
کلود به دنبال کلون سفیروث به سمت Icicle inn میرود و در انجا انها شواهدی از روابط دکتر Gast و ایفالنا را به دست می اورند. Elena و چندی از سربازان شینرا راه انها را مسدود کرده و به انها اجازه عبور نمی دهند. Elena, کلود را به خاطر اتفاقی که برای Tseng افتاده, سرزنش می کند و سپس با او می جنگد. کلود در انجا یک اسنوبورد و نقشه ای از ان حوال را پیدا کرده و به سمت رودخانه یخی که در پایین دره بود می رود.
انها راهشان را به سمت کوهستان های سرد و پوشیده ازبرف Gaea پیش می گیرند. در راه مردی به نام هولوزوف انها را می بیند و به انها پیشنهاد می کند تا قبل از گذشتن از کوهستان مقداری در انجا استراحت کنند. بر فراز کوه انها سرانجام اتشفشان شمالی را می بینند. انها از راهی پر پیچ و خم به پایین حرکت کرده و سرانجام " Reunion" رخ می دهد. همه کلون های سفیروث به سمت او باز می گردند.
روفوس, Scarlet و هوجو در حالی که سوار بر Highwind, کشتی فضایی شینرا, بودند به انجا می رسند. انها مکان قرار گرفتن پنج سلاحی را که سیاره ایجاد کرده بود, پیدا می کنند. در این هنگام کلود, تیفا و بقیه گروه, کلونی را که متریای سیاه را از انها دزدیده بود پیدا می کنند و پس از چنگیدن با او انرا بدست می اورد. کلود که می ترسید سفیروث دوباره مغز او را تحت کنترل خود بگیرد, متریا را به یکی از اعضا گروه می دهد تا انرا نگه دارد و خودش برای جنگیدن با سفیروث اماده می شود.
در حالی که کلود به سمت مرکز دهانه اتشفشان پیش می رود, سفیروث با تمرکز روی همان فردی که متریا به دست او بود, او را مجبور می کند تا به سمت کلود بدود.
سفیروث که قصد داشت کلود را گیج کند به او حقه ای می زند. در واقع او فقط واقعیت را به کلود می گوید: که او وقتی به Nibelheim رفته بود عضو گروه سولجر « نبوده ». مغز کلود اشفته می شود و در این هنگام همان عضو گروه از راه می رسد و متریای سیاه را به کلود می دهد. نقشه سفیروث یک بار دیگر عملی می شود. کلود در مقابل قدرت مغز سفیروث دوام نیاورده و متریا را به داخل چاله ماکو ای که بدن واقعی سفیروث در انجا بود می اندازد. سفیروث قیام می کند و به سرعت جادوی Meteor را احضار می کند که مثل گلوله ای عظیم و اتشین به سمت سیاره شروع به حرکت می کند. بقیه گروه و همچنین سران شینرا به سرعت از انجا فرار می کنند. پنج اسلحه باستانی, بیدار می شوند. سفیروث یک مانع جادویی در اطراف دهانه اتشفشان ایجاد می کند که مانع از داخل شدن هر کسی می شد.
بارت و تیفا دستگیر شده و انها را به Junon می اورند. شینرا قصد دارد تا به خاطر احضار شدن Meteor در افق, انها را در ملاء عام از بین ببرد. در این هنگام یوفی و Cait sith خود را تغییر قیافه داده و بطور پنهانی وارد Junon می شوند. Cid و بقیه نیز تلاش می کنند تا سفینه Highwind را بدزدند. بارت به کمک Cait sith ازاد می شود ولی تیفا در یک اتاق گاز محبوس شده بود و نجات دادن او بعید به نظر می رسید. در این هنگام یکی از پنج سلاح, به سمت Junon حمله ور می شود. در Junon توپ جنگی عظیمی تعبیه شده بود و قبل ز اینکه ان سلاح بتواند صدمه شدیدی وارد کند, انرا از بین می برد. در اثر این اتفاق, اتاقی که تیفا در ان زندانی بود نیز شکافته شده و تیفا موفق به فرار می شود.
Cait sith, بارت را به سمت کشتی فضایی می برد. در این فاصله تیفا نیز از دست Scarlet و سربازان شینرا فرار کرده و به انتهای لوله توپ Junon می رسد. قبل از اینکه Scarlet بتواند به او شلیک کند, Cid و بارت طی یک عملیات انتحاری او را نجات داده و با کشتی فضایی Highwind از انجا دور می شوند.
تیفا شروع به جستجو به دنبال کلود می کند. انها کلود را در حالی که به علت قرار گرفتن در معرض ماکوی بسیار زیاد شدیدا مسموم شده بود, در شهر Mideel پیدا می کنند.تیفا تصمیم می گیرد تا پیش او بماند و Cid رهبری گروه را بر عهده می گیرد. Cait sith اطلاعاتی از نقشه جدید شینرا به دست می اورد. شینرا در حال ساخت یک توپ جنگی قوی است تا با استفاده از متریاهای عظیم ان را به اسلحه ای قوی تبدیل کنند. Cid تصمیم می گیرد تا به هر قیمتی این نقشه را متوقف کند.
اولین محموله از 4 متریای عظیم که قرار است به شینرا اورده شود در راکتور North corel می باشد. Cid و گروه به ان سمت می روند. انها قطاری را که متریا در ان حمل می شد را می دزدند و موفق می شوند تا قبل از منحرف شدن قطار به داخل شهر, انرا متوقف کنند.
دومین متریای عظیم در بالای قلعه کرکس بود. جایی که مردم برای محافظت از کرکس های غول پیکر با سربازان شینرا وارد جنگ شده بودند. Cid به انها کمک کرده و کرکس ها و متریای عظیم را نجات می دهد. در این هنگام کرکس بزرگ در بالای قلعه می میرد و تخمی را از خود بر جای می گذارد که به یک جوجه کرکس تبدیل می شود.
Cid که نگران کلود بود به سمت Mideel بر می گردد. در انجا ناگهان مورد حمله هیولای Ultima قرار می گیرد. شهر خراب شده و زمین می شکافد و کلود و تیفا به داخل Lifestream ( رشته های زندگی) می افتند. در این هنگام کلود همه خاطرات گذشته خود را به یاد می اورد و سپس به همراه تیفا خود را از انجا نجات می دهند.
شینرا توپ جنگی قوی ای را که در Junon بود به میدگار می اورد تا به وسیله ان مانع سختی را که سفیروث در اطراف اتشفشان شمالی ایجاد کرده بود از بین ببرد.
کلود دوباره رهبری گروه را بر عهده گرفته و برای نجات سومین متریای عظیم راهی می شوند. انها به راکتور زیر ابی شهر Junon می روند. در انجا Reno سد راه انها می شود ولی او را از سر راه برداشته و سپس سوار بر یک زیر دریایی می شوند. انها زیردریایی ای را که در حال حمل متریای عظیم بود مورد شلیک قرار می دهند و سپس متریا را از لاشه ان استخراج می کنند و به Junon بر می گردند.
چهارمین و اخرین متریای عظیم توسط شینرا به سمت Rocket town برده می شود.شینرا قصد دارد تا به وسیله همان راکت قدیمی( که توسط Cid و Shera ازمایش شد) انرا به سمت فضا شلیک کند و به وسیله ان جادوی Meteor را که به سرعت به سمت سیاره در حال حرکت بود, از بین ببرد. کلود و Cid به انجا رفته و Rude را که در حال نگهبانی از راکت بود شکست می دهند. Shera, دستیار قدیمی Cid, نیز با انها بود. انها متریا را از داخل راکت بیرون اورده و فرار می کنند. بهر حال راکت فعال شده و به سمت Meteor شلیک می شود. قبل از اینکه انها بتوانند به جای امنی برسند یکی از مخازن انرژی منفجر می شود و Cid به شدت زخمی می شود. این در واقع همان مخزنی بود که Shera در چند سال پیش نگران سوء عملکرد ان بود. او Cid را نجات داده و Cid نیز از او عذرخواهی می کند. راکت بعد از برخورد با Meteor انرا تا حدی تضعیف می کند اما موفق به از هم گسیختن ان نمی شود.
گروه به سمت بوگن هاگن در دره Cosmo می روند. او به انها می گوید که از متریا محافظت می کند و سپس خاطر نشان می کند که ایریث کلید نابودی سفیروث است. انها به شهر فراموش شدگان بر می گردند. بوگن هاگن از وجود کلیدی مخفی در اعماق اب خبر می دهد. کلود با استفاده از زیر دریایی کلید را پیدا کرده و به شهر فراموش شدگان بر می گردد. توسط این کلید انها نمایشگری را فعال می کنند که واقعیت را در مورد جادوی Holy و چکونگی استفاده از متریای سفید به انها می اموزد, اما در میانه کار توسط سفیروث متوقف می شود.
Cait sith متوجه می شود که توپ جنگی Junon که به میدگار اورده شده بود, اماده شلیک است. قبل از اینکه انها به میدگار برسند یکی دیگر از پنج سلاح به سمت میدگار می اید. کلود انرا منحرف کرده ولی موفق به نابود کرده ان نمی شود. در این هنگام توپ Junon از میدگار شلیک کرده و مانع جادویی سفیروث و همچنین ان سلاح را از بین می برد. اما سلاح قبل از نابود شدن, طی یک حمله متقابل, مرکز اصلی شینرا را هدف قرار داده و انجا را نابود می کند و رییس جمهور روفوس به ظاهر درانجا می میرد.
Reeve می فهمد که هوجو یک بار دیگر سعی در فعال کردن توپ جنگی Junon دارد و قصد دارد که این بار انرژی زیادی را به سمت سفیروث فرستاده و با این کار سلطه دنیا را به دست او بسپارد. کلود و دوستانش با چتر نجات وارد میدگار شده و تصمیم می گیرند تا هوجو را متوقف کنند. Elena, Reno و Rude جلوی انها را می گیرند و وارد مبارزه می شوند. کلود و همراهانش انها را شکست داده و در مرحله بعد با هیولای پرنده ای که توسط Scarlet و Heidigger کنترل می شد روبرو می شوند و ان را نیز از سر راه بر می دارند. سرانجام انها هوجو را پیدا می کنند که دستخوش دگرگونی و تغییر زیادی شده بود( به خاطر استفاده از سلول های جنوا). هوجو بالاخره در مقابل گروه اوالانچ زانو زده و انها نیز او را از پای در می اورند( هر چند که او واقعا نمی میرد).
کلود و دوستانش به سمت اتشفشان شمالی به راه می افتند و داخل ان شده و به سمت مرکز زمین می روند. در انجا سفیروث و جنوا را می بینند و بزرگترین نبرد انها اغاز می شود. انها یک بار و برای همیشه سفیروث و مادرش جنوا را از بین می برند.
Meteor هم چنان به سمت زمین می اید. در این هنگام جادوی Holy مانند سپری بر روی زمین پدیدار می شود. بهرحال خیلی دیر شده بود و Meteor بسیار نزدیک شده بود. برخورد سهمگین دو جادو موجی عظیم را بوجود اورد و نه تنها میدگار, بلکه تمام سیاره را خراب و ویران کرد. کمی بعد Lifestram ( رشته های زندگی) بر روی زمین پدیدار شدند و در پشت جادوی Holy قرار گرفتند( به نظر می رسید که رشته های زندگی بوسیله ایریث و همه کسانی که مرده بودند جریان پیدا کرده اند). Holy و Lifestream در کنار یکدیگر جادوی Meteor را عقب راندند و ان را برای همیشه نابود کردند. این حادثه برای همیشه به نام Meteorfall نام گرفت.
2 سال بعد
Red XIII در حالی که دو بچه کوچکش در کنار او هستند از میان دره ای خشک و لم یزرع می دوند و بر روی تپه ای مشرف به سوی میدگار می ایستند. سرزمینی سرسبز با ابشارهای زیبا در مقابل انهاست, جایی که روزگاری میدگار, با شکوه و جلال فراوان در انجا ارمیده بود.
ادامه دارد....
امیدوارم از خواندن داستان لذت برده باشید. در پایان دو نکته را به عرض شما می رسانم:
1_ ادامه این داستان که مربوط به وقایع FFVII Advent Children و FFVII Dirge of Cerberus می باشد هم اکنون در حال نوشته شدن هستند و به زودی برای شما عزیزان ارائه می شوند.
2_ به دلیل گستردگی زیاد داستان و شخصیت ها در فاینال فانتزی 7, در این متن تمرکز اصلی روی دو کاراکتر کلود و سفیروث بود و به زوری داستان مجزای دیگری از دید Zack, Angeal و Genesis نوشته خواهد شد.
موفق و پیروز باشید.:clover:
مهدی فراست.
بازی فاینال فانتزی 7 یکی دیگر از نقش افرینی هایی بود که توسط شرکت Square Soft, در سال 1997 برای کنسول سونی عرضه شد. این بازی با داستانی حماسی و بسیار قوی شروع شد و به سرعت طرفداران نقش افرینی را به سوی خود جلب کرد. فروش بسیار خوب این بازی باعث شد تا شرکت سازنده این بازی, در طول سال های متمادی دنباله ها و مکمل هایی برای ان عرضه کند که به نظر می رسد هنوز هم این امر ادامه داشته باشد. در زیر توجه شما را به داستان زیبای این بازی جلب می کنم.
افسانه Final Fantasy VII
سال های بسیار دور
سترا, یک نژاد چادر نشین جادویی, که معلوم نیست از همان ابتدا در سیاره می زیسته اند یا نه, بعد از یک سفر طولانی و دشوار مکان ثابتی برای خود در نظر گرفته و در انجا ساکن می شوند. برخی از ستراها ( که بعدا به نام Ancients شناخته خواهند شد) تصمیم گرفتند تا به سفر خود ادامه دهند, در حالی که بقیه در همان جا ساکن شده و پس از گذر چندین سال کم کم به نژاد انسان تبدیل می شوند. بهر حال تعداد کمی از سترا های واقعی هنوز وجود دارند.
قوم سترا یک لوح نوشته ای را بوجود اوردند که از وجود دو هیولا به نام های Omega و Chaos و همچنین هدف انها بر روی سیاره خبر می داد. ( این لوح بعد ها توسط گریموری والنتاین و لوکرسیا کرسنت کشف خواهد شد و باعث درخشش ان ها در ازمایشاتشان می شود).
2000 سال قبل
جنوا, یک موجود خبیث و منحوس است که از سیاره ای دور به سمت زمین می اید و پس از برخورد با زمین شکاف بزرگی را بوجود اورده که بعدها به نام North crater ( اتشفشان شمالی) شناخته می شود. این حادثه به عنوان مصیبتی از اسمان شناخته شد. جنوا, قوم سترا را به ویروسی مبتلا کرده و باعث می شود تا به هیولا تبدیل شوند. بسیاری از سترا ها به طرز فجیعی به دست او به قتل می رسند و برخی از انسان ها نیز برای فرار از دست او پناهگاه های جدیدی برای خود پیدا کردند. جنوا سپس تصمیم می گیرد تا کل دنیا را به این ویروس الوده کند و همه را از بین ببرد. در این هنگام روح سیاره, 5 سلاح را برای مبارزه با جنوا بوجود می اورد ولی هیچوقت مورد استفاده قرار نمی گیرند. تعدادی از سترا هایی که زنده مانده بودند موفق می شوند تا جنوا را در همان نزدیکی اتشفشان شمالی به دام انداخته و محبوس کنند. سلاح ها نیز بصورت سرگردان در اطراف سیاره باقی می مانند. سپس سیاره, با جمع کردن انرژی خود شروع به ترمیم خود می کند. ( هیچگاه بطور کامل ترمیم نخواهد شد).
بین 1999 تا 41 سال قبل
" کمپانی الکتریکی شینرا" به عنوان بزرگترین تولید کننده انرژی در جهان به وجود می اید. کار انها این بود که به کمک راکتورهایی, انرژی ماکو را از مرکز زمین استخراج کنند. یکی دیگر از نام های انرژی ماکو, Lifestream ( رشته های زندگی می باشد). رشته های زندگی, نیرویی است روحی, که بین سیاره و هر کسی که در ان زندگی می کند مشترک است و انها را به هم پیوند می دهد. ماکوی غنی شده, که به نام " متریا" شناخته می شود بازار خوبی را برای تولید کنندگان به وجود می اورد زیرا متریا کاربردهای جادویی دارد.
سر انجام کمپانی الکتریکی شینرا که در زمینه های مختلف اقتصادی, نظامی, سیاسی, توسعه شهری و دانش و ارتباطات به حد مطلوبی رسیده بود به عنوان " کمپانی شینرا" که به اختصار " شینرا" خوانده می شد مشغول به کار شد.
وجود شینرا باعث شد که تراکم جمعیت در اطراف ان بیشتر شود و سرانجام شهری به نام " میدگار" در انجا به وجود امد. میدگار شهری دایره مانند است که در اطراف شینرا ساخته شده است. در اطراف این شهر 8 راکتور وجود دارند تا انرژی لازم را برای دو سطح تولید کنند. در واقع میدگار دو طبقه است. طبقه یالایی برای افراد غنی و ثروتمند ساخته شده و طبقه پایینی محله ای کثیف و شلوغ است که محل سکونت افراد فقیر و تهی دست بوده و به انجا Slum گفته می شود.
شینرا می دانست که انرژی ماکو برای همیشه وجود نخواهد داشت. بنابر این انها شروع به تحقیقات و جستجو در مورد شایعاتی به نام Promised land ( سرزمین موعود) کردند. سرزمین موعود, مکانی است پر از شادی و خوشبختی با انرژی ماکوی تمام نشدنی. تحقیقات شینرا نشان می داد تنها کسانی که از مکان این سرزمین با خبرند, Ancient ها هستند و شینرا نیز قصد دارد تا انها را پیدا کرده و شهر جدیدی به نام " نئو میدگار" را در انجا بسازد. ( در واقع دکتر والنتاین معتقد بود که لوحی که از Ancient ها به جا مانده ممکن است حاوی مطالبی در مورد سرزمین موعود باشد).
یک گروه داخلی و سری در شینرا به وجود امد که " Turks" نام داشتند. وظیفه انها انجام کارهای مانند ادم ربایی و یا ترور بود.
55 سال قبل
وینسنت والنتاین به دنیا امد. ( بعدا خواهید دید که ازمایشات دکتر هوجو بر روی وینسنت باعث می شود که او بتواند مدت زیادی عمر کند. ( طبق این نظریه, برای همیشه). او وقتی 27 ساله بود کشته شد و برای همیشه در ان سن باقی ماند).
40 سال قبل
قبیله صلح جویی که در دره Cosmo زندگی می کردند, توسط قبیله ی خشن و جنگجوی Gi مورد حمله قرار می گیرند. Seto , یک مخلوق گرگ مانند, با رفتن به درون غاری مخفی و جلوگیری از حمله قبیله Gi موفق می شود تا ساکنان دره Cosmo را نجات دهد اما خودش در این راه توسط تیر های سنگ کننده ی دشمن از بین رفته و به یک مجسمه سنگی تبدیل می شود. همه قبیله Cosmo و از جمله پسرش ناناکی, معتقد بودند که Seto پشت به دشمن کرده و فرار کرده است. تنها کسی که واقعیت را می دانست, پدر زن او, بوگن هاگن بود.
35 سال قبل
Barret Wallace در دهکده Corel متولد می شود.
32 سال قبل
Cid highwind متولد می شود.
29_ 30 سال قبل
پروفسور Gast , رهبر دانشمندان شینرا, تیمی را شامل مرد جوانی به نام هوجو و زنی به نام لوکرسیا به کوهستان های Nibeiheim روانه می کند. پروفسور Gast طی یک حفاری در ان منطقه, جسد جنوا را بدست می اورد. او معتقد است که جنوا یک Ancient بوده است. او برای انجام ازمایشات بیشتر بر روی جنوا, ازمایشگاهی تحقیقاتی را در عمارت قدیمی شینرا که در همان Nibeiheim بود تاسیس می کند.
دکتر گریموری والنتاین, پدر وینسنت والنتاین, لوح قدیمی سترا ها را کشف می کند که در ان از وجود دو هیولا به نامهای Omega و Chaos خبر داده بودند. مشارکت این دو هیولا با هم می تواند دنیا را نابود کند. او شدیدا معتقد است که در این لوح اطلاعاتی در مورد سرزمین موعود نیز وجود دارد و به همین خاطر به او اجازه ی مطالعات بیشتر روی لوح داده می شود. او برای خود دستیار زنی به نام لوکرسیا کرسنت استخدام می کند. انها به کمک هم یک گودال زیر زمینی پیدا می کنند و معتقد هستند که این همان جایی است که بالاخره یک روز Chaos پدیدار می شود. انها در انجا منبعی ار Protomateria را کشف می کنند.
در طی ازمایش روی یک ماده سیاه ( که بعدا به نام G substance شناخته شد), این ماده از لوله ازمایش بیرون می جهد و به دکتر والنتاین حمله می کند. مدتی بعد دکتر والنیاتن به خاطر زخم حاصل از این حمله از بین می رود و لوکرسیا خود را برای همیشه سرزنش می کند.
وینسنت والنتاین به گروه Turks ملحق می شود.
29 سال قبل
لوکرسیا کرسنت و دکتر هوجو که حالا به عنوان یکی از نوابغ شینرا محسوب می شد به تحقیقات خود ادامه می دهند و وینسنت نیز به عنوان محافظ و بادی گارد لوکرسیا گماشته می شود. او نمی دانست که پدرش قبل از مرگ با لوکرسیا همکار بوده است.
وینسنت پس از مدتی در عشق لوکرسیا گرفتار می شود اما متوجه می شود که لوکرسیا عاشق هوجو شده است و برای همین هیچگاه این احساس خود را بروز نمی دهد و سعی می کند تا این سرنوشت را بپذیرد. لوکرسیا, هوجو را به عنوان شوهر خود انتخاب می کند و به او اجازه می دهد تا ازمایشاتش را روی فرزند هنوز زاده نشده ی خود اجرا کند. وینسنت پس از مدتی واقعیت را می فهمد و اطلاعاتی در مورد ازمایشی که منجر به مرگ پدرش شد به دست می اورد. ( نتیجه ی این اطلاعات روی رابطه ی وینسنت و لوکرسیا مشخص نیست ولی بهر حال بین انها کشمکش و نزاعی به وجود می اید).
28 سال قبل
پسر لوکرسیا به دنیا می اید و نام او را سفیروث می گذارند.ریشه و اصل او به او گفته نمی شود و فقط به او می گویند که مادرش فردی به نام جنوا بوده و بعد از زاییدن او مرده است. همچنین هیچ چیزی از پدرش به او گفته نمی شود.
وقتی وینسنت می فهمد که هوجو, DNA جنوا را به جنین لوکرسیا تزریق کرده است, تصمیم می گیرد تا با او روبرو شود. هوجو, وینسنت را می کشد . سپس عملی روی بدن او انجام داده و او را دوباره زنده می کند. سپس او را تبدیل به موجودی ناپایدار می کند که در مواقع خشم و عصبانیت می تواند خود را تغییر داده و به هیولایی بسیار قدرتمند و قوی تبدیل شود.
بهرحال بدن وینسنت بسیار سست و ضعیف شده بود و لوکرسیا او را با خود می برد تا ازمایشات بیشتری روی او انجام دهد. او ژن هیولای Chaos را به بدن وینسنت تزریق می کند و در یک لحظه هیولای Chaos ظاهر می شود ولی به همان سرعت نیز ناپدید می شود. او سپس Protomateria ای را که در ان حفره زیر زمینی پیدا کرده بودند, در بدن وینسنت کاشت می کند و به این وسیله او را به طور کامل احیا می کند. او سپس وینسنت را ترک می کند و حالا وینسنت می ماند و اثر دو ازمایش وحشتناکی که روی او انجام شده بود: یکی ازمایش دکتر هوجو ( توانایی تبدیل به هیولا) و دیگری اثرات ژن Chaos .
پس از مدتی لوکرسیا که در تماس مستقیم با ژن های جنوا قرار گرفته بود می میرد. وینسنت با شنیدن این خبر بسیار پژمرده و غمگین می شود و در خفت و خواری به سمت عمارت شینرا حرکت می کند. او در انجا وارد تابوتی می شود و برای مدت مدیدی به خواب عمیقی فرو خواهد رفت. انعکاسی از صورت لوکرسیا بر روی کریستالی در غار Waterfall پدیدار می شود.
22_ 25 سال قبل
دکتر Gast از دست هوجوی دیوانه فرار کرده و به منطقه ای شمالی به نام Icicle inn میرود. او در انجا با یک زن از نژاد سترا به نام ایفالنا اشنا می شود. او معتقد است که ایفالنا اخرین بازمانده از نسل خود می باشد. او به امید یافتن سرنخی از سرزمین موعود, همه دیدار های خود با ایفالنا را روی نوار ویدیویی ضبط می کند و سرانجام نیز در عشق او گرفتار می شود.
22 سال قبل
دکتر Gast و ایفالنا با یکدیگر ازدواج کرده و صاحب دختری به نام ایریث ( Aeris ) می شوند.
20 روز بعد از تولد ایریث, دکتر هوجو به Icicle inn حمله ور می شود. او در انجا Ancient ها را پیدا کرده و سعی می کند تا انها را با خود ببرد. دکتر Gast تلاش می کند تا جلوی هوجو را بگیرد و از انها محافظت کند, اما در این راه کشته می شود. ایریث و مادرش ایفالنا در دام هوجو دستگیر می شوند.
21 سال قبل
کلود استرلیف در دهکده Nibeiheim متولد می شود.
20 سال قبل
تیفا لاکهرت در دهکده Nibelheim متولد می شود.
16 سال قبل
یوفی کیساراگی در دهکده شرقی Wutai متولد می شود. پدر او King Godo , پادشاه انجا بود.
15 سال قبل
واحد نظامی شینرا برای جنگیدن با دهکده شرقی Wutai وارد عمل می شود. شینرا در این جنگ پیروز شده و رهبر انها, شاه گودو را از مقامش بر کنار می کنند. Wutai , عظمت و شرافت خود را به عنوان یک دولت مقتدر از دست داده و به یک جاذبه توریستی تبدیل می شود.
ایفالنا موفق می شود تا ایریث را نجات داده و از دست هوجو فرار کنند. در این راه او به شدت زخمی می شود ولی قبل از اینکه از پا در بیاید خود را به ایستگاه قطار که در بخش 7 واقع بود می رساند. در انجا زنی به نام المیرا انها را پیدا می کند و به ایفالنای در حال مرگ قول می دهد تا از دخترش ایریث محافظت کند. ( شوهر ایفالنا در جنگ Wutai کشته شده بود). ایفالنا در لحظه مرگش متریای سفید رنگی به ایریث می دهد و به او می گوید که این متریا قدرت احضار Holy ( روح مقدس) را دارد. ایریث بزرگ می شود در حالی که پیش خود فکر می کند که این متریا هیچ قدرتی ندارد.
در طول زمان, ایریث شروع به بروز استعدادهای عجیبی از خود می کند. او می تواند مرگ شوهر المیرا در جنگ Wutai را قبل از اینکه خود او چیزی در این مورد بگوید, حس کند. به نظر می رسد که او قدرت " صحبت کرده با گیاهان" را نیز دارد.
او توجه گروه Turksرا به شدت به خود جلب می کند. انها به شدت او را زیر نظر دارند و سعی می کنند تا او را ترغیب کنند که به گروهشان وارد شود. ایریث سرانجام به عنوان یک دختر گل فروش در محله فقیر نشین میدگار شروع به کار می کند.
Cid highwind , مخترع هواپیمای دوباله ای به نام Tiny Bronco , از طرف شینرا ماموریت میابد تا برای پرتاب یک راکت با شینرا همکاری کند. او که مدت ها بود به دنبال چنین فرصتی می گشت, بسیار خوشحال می شود. همکار او زنی بود به نام Shera . در هنگام اجرای عملیات, Shera نقص کوچکی را در یکی از مخازن پیدا می کند و به همین منظور از ترک کردن راهرویی که به زودی پر از اتش می شد خودداری می کند. Cid نیز با دیدن این وضعیت راکت را غیر فعال می کند. او به خاطر خراب شدن ارزویش هیچگاه Shera را نمی بخشد و از ان پس Shera به عنوان خدمتکار او در ندامت و پشیمانی, کار می کند.
10_ 15 سال قبل
هوجو مشغول ازمایشاتی با استفاده از سلول های بدن جنوا می شود. او بدن سربازان شینرا را به سلول های جنوا الوده می کند. نتیجه بسیار تعجب اور بود. انهایی که الوده می شدند, توانایی و استعدادهایی مافوق انسان معمولی بدست می اوردند. بر پایه ی این ازمایشات, شینرا برنامه ای به نام SOLDIER ( سولجر) را پایه گذاری کرد. برنامه ای برای تربیت یک نیروی نظامی نخبه که می توانست قدرت نظامی شینرا را چندین برابر کند. در واقع او بدن سربازان را به ماکو و سلول های جنوا الوده می کرد.
این ازمایش روی چندین سرباز انجام شد ولی انطور که پیش بینی شده بود نتیجه مطلوبی نمی داد. بالاخره سفیروث وارد این گروه شد و ازمایشات روی او انجام گرفت. او بطور مداوم تحت نظر قرار می گرفت و بیشتر از هر کس دیگری محققان را به این ازمایشات امیدوار کرد. او به سرعت در بخش نظامی شینرا پیشرفت کرد و از ان به بعد بود که پروژه سولجر بطور وسیع به مرحله اجرا درامد.
در این هنگام گروه Turks به عنوان " بخش بازجویی و بررسی" در حوزه فعالیت های شینرا شناخته شدند.
کلود و تیفا در کنار یکدیگر در دهکده Nibeiheim بزرگ شدند. انها مشخصا با یکدیگر دوست نبودند اما کلود خیلی دوست داشت که وضعیت طور دیگری باشد. بعد از مرگ مادر تیفا, او به سمت کوهستان های Nibelheim فرار می کند و کلود نیز به دنبال او می رود اما پلی که هر دوی انها رویش ایستاده اند می شکند و انها به پایین سقوط می کند. کلود به خاطر زخم های دردناکی که بر روی بدن تیفا به وجود امده بود سرزنش می شود. پس از مدتی کلود و تیفا با هم گفتگویی می کنند که در انجا کلود در مورد ارزوهای خود با تیفا صحبت می کند. او به تیفا می گوید که دوست دارد به میدگار رفته و عضو گروه سولجر شود و قول می دهد که یک روز که به اندازه کافی قوی و بزرگ شد به خاطر او به Nibelheim برگردد.
هوجو ازمایشات خود را به سمت راکتوری که در Nibelheim واقع بود, گسترش می دهد. او انسان ها را در محفظه هایی که پر از ماکوی غنی شده بود محفوظ می کرد. انها در ان محفظه ها به هیولاهای عجیبی تبدیل می شدند که همیشه تحت نظارت بودند. در واقع اتفاقی که برای ان انسان ها می افتاد, مانند همان چیزی بود که برای سربازان گروه سولجر تدارک دیده شده بود, منتها در مقیاس بزرگتر. به بدن سربازان سولجر فقط مقدار کمی ماکو تزریق می شد تا انها قدرت بیشتری به دست اورند اما این انسان ها به طور کامل در ماکوی غنی شده قرار می گرفتند. همچنین محفظه ای که بدن جنوا در ان قرار داشت نیز به انجا برده شد.
10 سال قبل
Denzel ( دنزل) در بخش 1 میدگار متولد شد. والدین او از قشر ثروتمند جامعه بودند.
10_ 7 سال قبل
رییس جمهور شینرا یک بیمارستان زیرزمینی در زیر بخش 0 میدگار بوجود می اورد. یک واحد جنگی نخبه که در ان سربازان زیر تحمل ماکو با درجه بسیار بالا قرار می گرفتند. تنها کسانی که از این پروژه فوق سری خبر داشتند هوجو, Heidigger و Scarlet بودند.
مادر دو دختر به نام های Shelke و Shalua Rui , از دنیا رفت.
پسری به نام Zack fair که از ساکنان Gongaga بود به سمت میدگار امد تا در گروه سولجر عضو شود. او در انجا با ایریث برخورد می کند. انها چندین بار با یکدیگر ملاقات می کنند و روابط دوستانه ای بین انها به وجود می اید. بهرحال ایریث هیچگاه در مورد گروه سولجر و فعالیت های انها چیزی نمی فهمد.
7 سال قبل
کلود به سمت میدگار رفته و به شینرا ملحق می شود. او سعی می کند تا به گروه سولجر وارد شود اما موفق نمی شود. به او پست کوچکی در یکی از واحد های پیاده نظام شینرا داده می شود.
Shelke Rui , توسط همان گروه زیرزمینی ربوده می شود تا در ان تشکیلات مشغول به کار شود. خواهرش Shalua تصمیم می گیرد تا او را پیدا کند.
6 سال قبل
واحد نظامی شینرا, حالا رهبری بزرگ به نام سفیروث دارد و به کمک او جنگ چندین ساله با Wutai به اتمام می رسد و سفیروث به عنوان یک قهرمان, در بین مردم معروف می شود. به همین خاطر کل جهان در زیر سلطه قدرت کمپانی الکتریکی شینرا قرار می گیرد.
سفیروث و Zack با یکدیگر دوست می شود و برای انجام ماموریت ها با یکدیگر همکاری می کنند. Zack , یک سرباز درجه دو سولجر بود و حالا ارزو دارد تا به سربازی نخبه و درجه یک تبدیل شود.
کلود که موفق به عضویت در سولجر نشده بود مجبور بود که به دنبال سفیروث و Zack رفته و تحت فرمان انها باشد. هر چند او از این وضعیت راضی نبود ولی هیچگاه نمی گذاشت که بقیه چیزی در این مورد بفهمند.
یک گروه شورشی و تروریست به نام Avalanch ( اوالانچ), برای مقابله با بخش نظامی و سیاسی شینرا شکل گرفت. انها بسیار سازماندهی شده و جنگجویانی ماهر بودند. ( پیدایش این گروه ربطی با شکست Wutai ندارد). شینرا برای مقابله با انها گروه Turks را اعزام می کند.
سه نفر از جنگجویان ماهر به نام های Tseng , Reno و Rude نیز در گروه Turks حضور دارند.
Reeve tuesti , وزیر مسکن و توسعه شعر نشینی میدگار, رباتی هوشمند به نام Cait Sith را خلق می کند. این موجود در یکی از ماموریت های گروه Turks , به انها کمک می کند.
5 سال قبل
سفیروث بعد از گذشت چند سال به یک ژنرال مشهور و قدرتمند تبدیل می شود. Zack نیز موفق می شود تا به مقام سرباز درجه یک ارتقا پیدا کند. گزارشاتی از حمله ی هیولا ها در اطراف راکتور Nibelheim منتشر می شود و شینرا نیز سفیروث و Zack را برای بازجویی به انجا می فرستد.
کلود نیز که خیلی دوست داشت در کنار سفیروث مشهور باشد, به عنوان همراه, با انها اعزام می شود. انها سوار بر کامیونی به سمت Nibelheim حرکت می کنند. کلود که نسبت به سوار شدن در کامیون الرژی شدیدی داست در طول راه بسیار خسته و بی حال می شود.
پس از کمی استراحت در دهکده, گروه تصمیم می گیرد تا به سمت راکتوری که در کوهستان واقع شده بود برود. تیفا به عنوان راهنمای گروه انتخاب می شود. او کلود را که در لباس نظامی تغییر قیافه داده بود نمی شناسد. قبل از حرکت انها چند عکس یادگاری در جلوی عمارت شینرا می گیرند.
وقتی که به داخل راکتور وارد می شوند, سفیروث در مورد هیولاهای داخل محفظه ها توضیحاتی می دهد. او می گوید که انها روزی انسان بوده اند و در اثر قرار گرفتن در ماکو به این صورت در امده اند. همچنین توضیح می دهد که این ماکو بصورت جزیی به سربازان سولجر نیز تزریق می شود. بعد از کمی گفتگو سفیروث ناگهان درب ورودی اتاقی را می بیند که در بالای ان کلمه " جنوا " حک شده است. سفیروث تشخیص می دهد که این اسم مادرش می باشد. او نسبت به گذشته خود مشکوک می شود. ایا او نیز مانند این هیولاها یک نمونه ازمایشی بوده است؟ سفیروث از وجود یک کتابخانه مخفی در عمارت شینرا اگاه بود و به همین منظور به انجا می رود تا اطلاعاتی را کسب کند.
سفیروث برای چندین روز متوالی خود را در کتابخانه مخفی حبس می کند و مشغول مطالعه روی هر مطلبی که می توانست به او کمک کند می شود. او در انجا دو نکته مهم در مورد Ancient ها و پروژه جنوا کشف می کند. او می فهمد که در طول پروژه جنوا به دنیا امده است و مادر اصلی اش جنوا بوده. او اطلاعاتی به شرح زیر بدست می اورد:
_همه قضایا از ان وقتی شروع شد که دانشمندان موجودی 2000 ساله را پیدا کردند که معتقد بودند از Ancient ها ( نسل سترا) می باشد. نام او را جنوا گذاشتند. سترا ها نسلی بودند که ابتدا و قبل از انسان ها روی سیاره می زیستند. انها قدرت های ویژه ای داشتند و می توانستند با روح سیاره ارتباط برقرار کنند. وقتی انها مردند به مکانی به نام " سرزمین موعود" منتقل شدند. شینرا معتقد است که انجا پر از انرژی ماکو می باشد و طبیعتا قصد دارد تا انجا را پیدا کند. برای پیدا کردن ان مکان شینرا سه دانشمند را مسئول کرد تا به کمک سلول های جنوا, دوباره نسل سترا را خلق کنند . سپس از طریق سترا های جدید, مکان سرزمین موعود را کشف کنند. و بر اساس همین پروژه بوده که سفیروث نیز خلق شده است.
_سفیروث در ان کتابخانه اطلاعاتی در مورد Ancient ها نیز به دست می اورد. او می فهمد که سیاره در ابتدا متعلق به سترا ها بوده است. یک روز حادثه ای مصیبت بار رخ داده که زندگی تمام ستراها و همچنین خودسیاره را در معرض خطر قرار می دهد. عده ای از سترا ها تصمیم گرفتند تا بمانند و سیاره را نجات دهند و در این راه از جانشان مایه گذاشتند, در حالی که عده ای دیگر از سترا ها فرار کردند. ستراهای ترسویی که فرار کرده بودند, همان منشا و اصل بوجود امدن انسان ها شدند.
از انجایی که سفیروث پسر جنوا است ( که ازسترا ها بوده) , معتقد است که وارث حقیقی سیاره خودش می باشد. سفیروث معتقد است که انسان ها ( همان سترا های فراری) خائن هستند و باید به خاطر این کارشان مجازات شوند و باید سیاره را به صاحبان اصلی ان که همانا خودش و مادرش جنوا هستند, برگردانند.
با بدست اوردن این اطلاعات سفیروث در حالتی از خشم و دیوانگی و تنفر, در مقابل انسان ها قیام کرد. دیگر زمان دوستی و رفاقت او به پایان رسیده بود. او به Nibeiheim حمله کرد و انجا را به اتش و خون کشید. همه ی مردم را از بین برد و فقط تیفا, کلود . Zack را زنده گذاشت. او سپس به سمت راکتور Nibelheim حرکت کرد تا در انجا با مادر خود تجدید دیدار کند. Zack وکلود می فهمند که او قصد بدست اوردن جنوا را دارد. تیفا که از مرگ پدرش بسیار خشمگین بود به سمت کوهستان می دود تا ار سفیروث انتقام بگیرد و Zack نیز او را تعقیب کرده, در حالی که کلود نیز به دنبال انها می رود.
در لحظه ای که سفیروث قصد دارد محفظه جنوا را باز کند, تیفا شمشیر او را ( که با بی توجهی روی زمین گذاشته بود) بر می دارد و سعی می کند تا او را از بین ببرد. اما سفیروث بسیار سریع تر از او است و با یک ضربه او را به شدت زخمی کرده و روی زمین می اندازد. سفیروث به داخل اتاق نگهداری جنوا رفته و سر جنوا را از محفظه بیرون می اورد. Zack نیز می رسد و سعی در توقف سفیروث می کند ولی او نیز زخمی و مجروح بر روی زمین می افتد. در این هنگام کلود از راه می رسد و تیفا را به شدت زخمی می بیند. او که سرشار از خشم و نفرت می شود, شمشیر Zack را برداشته و به سفیروث حمله می کند. سفیروث به راحتی او را نیز از پای در اورده و شمشیر بلند خود, Masamune را در شکم کلود فرو برده و او را به هوا بلند می کند ( سفیروث تنها کسی در جهان است که می تواند این شمشیر را در دست بگیرد). در هاله ای از احساسات ناگهان کلود جان دوباره می گیرد. او شمشیر سفیروث را از سمت تیغه گرفته و سفیروث را از زمین بلند می کند و او را به اعماق راکتور می اندازد. در واقع سفیروث به Lifestream پرتاب می شود و همه فکر می کنند که او مرده است.
سفیروث در Lifestream شناور شده و به سمت اتشفشان شمالی که حالا دیگر خاموش و سرد شده بود می رود.
معلم هنرهای رزمی تیفا, او را نجات می دهد. تیفا پس از چندی به سمت میدگار حرکت کرده و در بخش 7 Slum , قهوه خانه ای باز میکند و نام انرا Seventh heaven ( اسمان هفتم) می گذارد.
Zack و کلود که به سختی زنده مانده بودند توسط دکتر هوجو دستگیر شده و به ازمایشگاه او, واقع در عمارت شینرا برده می شوند. در طول 4 سال پیاپی Zack و کلود تحت ازمایشات وسیع هوجو قرار گرفتند. طبق این ازمایشات هوجو قصد داشت تا با تزریق ژن های جنوا و ماکوی غلیظ شده به بدن افراد, کلون هایی از سفیروث تولید کند( شبیه سازی شده). بسیاری از قربانیان این ازمایشات مجروحان حادثه Nibelheim بودند. بیشتر این ازمایشات با شکست مواجه شده و باعث بوجود امدن بیماری ویژه ای در روی پوست افراد می شد. بیماری ای که یک حالت " شبه گیاهی" را بر روی بدن افراد به وجود می اورد. طی این ازمایشات Zack و کلود به طرز عجیبی هیچکدام الوده نشدند. بهرحال کلود به خاطر شرایط بدنی ضعیف تر, در اثر تماس با ماکوی غنی شده, مسموم شده بود.
Zack خیلی زود بهبود یافته و تصمیم می گیرد تا با کلود از انجا فرار کنند. هنگامی که یکی از سربازان برای غذا دادن به انها وارد اتاق می شود, Zack با ضربه ای محکم او را از پای در اورده و سپس کلود را که به زحمت راه می رفت با خود به بیرون می برد و فرار می کنند. انها پشت یک کامیون سوار شده و به سمت میدگار می روند. انها به عنوان مجرمان سیاسی شینرا شناخته شدند. در راه ارتش شینرا انها را تعقیب کرده و سرانجام در روی تپه ای مشرف به میدگار انها را متوقف می کنند. Zack , کلود را که هنوز بی حال بود به گوشه ای رسانده و خودش تصمیم می گیرد تا با ارتش شینرا روبرو شده و از حیثیت خود دفاع کند.
او در برابر سربازان شینرا شانسی نداشت و سرانجام از پا در می اید و ارتش شینرا نیز انجا را ترک می کند. کلود خود را کشان کشان به جسم نیمه جان Zack می رساند. Zack در اخرین لحظات عمر به او می گوید که تو میراث زنده من هستی و از این به بعد افتخار و ارزهای من از ان توست و سپس شمشیر افسانه ای خود را به او داده و می میرد.
کلود سرشار از ترس و درد, سراسیمه و اشفته و با احساس گناه و شرمندگی به یاد خاطرات خود با Zack می افتد. او به یاد روابط خود با تیفا می افتد که از بهترین دوستان او بوده است. کلود به سختی خود را به ایستگاه قطار میدگار می رساند. در انجا تیفا او را پیدا می کند و تصمیم می گیرد تا برای مدتی از او مراقبت کند و او را به قهوه خانه خود می برد. کلود به خاطر این اتفاقات اخیر, خاطرات گذشته خود را تا از دست می دهد.
شینرا دستور دوباره سازی Nibelheim را صادر می کند و سپس پرسنل و کارمندان خود را به انجا می فرستد تا روی اعمال و رفتار کلون های سفیروث که در همان جا ساخته شده بودند نظارت و تحقیق کنند. شینرا به انها دستور می دهد که به هیچ عنوان از وقایع گذشته حرفی به میان نیاورند.
هوجو باقیمانده بدن جنوا را از انجا به مرکز اصلی شینرا منتقل می کند تا تحقیقات خود را روی ان ادامه دهند. ( البته به جز سر جنوا که به دست سفیروث است).
4 سال قبل
در طول این چهار سال گذشته همه فکر می کردند که سفیروث از بین رفته است اما او در Lifestream به کمک انرژی ماکو زنده بود. او درون پیله ای از انرژی ماکو قرار گرفته بود. سفیروث از داخل همان پیله تشخیص داد که با قدرت مغزش توانایی انجام نقشه هایش را دارد. او می توانست روی کلون های خود تا حدی کنترل داشته باشد ( یا به وسیله انها خود را برای مدت کوتاهی اشکار کند) تا بتواند مکان سرزمین موعود را پیدا کند. همچنین او به دنبال راهی می گشت تا به وسیله ان انسان های خائن را مجازات کند. او معتقد است که در شرایط خاص, قدرت کنترل مغز کلود را نیز دارد.
شینرا تصمیم می گیرد تا یک راکتور در معدن ذغال سنگ شهر Corel بسازد. به همین منظور Scarlet, رهبر نظامی شینرا به عنوان نماینده به انجا فرستاده می شود. این نقشه توسط مردی به نام Dyne مورد مخالفت قرار می گیرد ولی دوست صمیمی اش Barret Wallace او را متقاعد کرده و بالاخره راکتور ساخته می شود.
یک روز که داین و بارت به بیرون از شهر رفته بودند ناگهان شهر را در شعله های اتش می بینند. در واقع نقصی در راکتور به وجود امده بود و شینرا نیز برای سرزنش کرده مردم شهر, انجا را به اتش کشیده بود. Myrna, همسر بارت و Eleana, همسر داین در این اتش سوزی ازبین می روند ولی فرزند تازه متولد شده داین که دختری بود به نام مارلین, زنده می ماند.
داین و بارت سعی می کنند تا به شهر برگردند ولی Scarlet جلوی انها را گرفته و اجازه ورود نمی دهد و دستور می دهد تا انها را ازبین ببرند. در طول تعقیب و گریز ناگهان داین از یک صخره به پایین اویزان می شود و بارت که قصد کمک به او را دارد خودش نیز در وضعیت سقوط قرار می گیرد. در این هنگام Scarlet به بازوی هر دوی انها شلیک می کند. داین به پایین سقوط کرده و بارت زنده می ماند.
در واقع داین نیز زنده می ماند و هیچکدام خبری از هم ندارند. هر دوی انها از روی خشم بازوهایشان را که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود قطع کرده و به جای ان یک Chain gun ( مسلسل) نصب می کنند. داین به خاطر تراژدی مرگ همسرش دچار ضربه روحی شدیدی می شود.
بر روی خرابه های شهر Corel مجتمع تفریحی عظیمی به نام Gold saucer ( بشقاب زرین) ساخته شده و خرابه های شهر نیز به عنوان زندانی برای مجرمان ان منطقه در نظر گرفته می شود. کسانی که از این حادثه جان سالم به در برده بودند به سمت شمال کوچ کرده و در انجا یک شهر جدید به نام North Corel برای خود برپا می کنند. انها برای همیشه یک شهر فقیر باقی می مانند.
داین به زندان Corel رفته و مسئولیت انجا را قبول می کند. در انجا به او لقب Boss می دهند. بارت نیز سرپرستی مارلین( دختر داین) را قبول کرده و سپس هر دو به سمت میدگار می روند. بارت یک گروه شورشی به نام Avalanch ( اوالانچ) را تاسیس می کند و قصد دارد تا با شینرا مبارزه کند.
4_ 0 سال قبل
یوفی با عصبانیت Wutai را ترک کرده و به دنبال پیدا کردن متریا می رود.او معتقد است با اوردن متریا به Wutai باعث می شود تا Wutai دوباره شهرت و اعتبار از دست رفته خود را بازیابد.
ناناکی که در دره Cosmo زندگی می کرد توسط هوجو ربوده می شود. هوجو یک ازمایش غیر عادی روی او انجام داده و سپس نام او را Red XIII می گذارد.
پس از گذشت چند وقت, کلود دیگر به کلی خوب شده بود ولی هنوز کم حرف می زد و گوشه گیر بود. او کم کم هوس رفتن به داخل شهر را می کند. تیفا به منظور زیر نظر داشتن او, به او پیشنهادی می دهد. او کلود را متقاعد می کند تا به عضویت گروه اوالانچ در اید که در واقع مرکز اصلی و مخفیگاه این گروه, همان قهوه خانه خود تیفا ( اسمان هفتم) بود.
0 سال قبل ( لحظه شروع بازی)
اولین ماموریت کلود با گروه اوالانچ, نابود کردن راکتور بخش 1 بود. کلود و بارت به همراه سه نفر دیگر به نام های Biggs , Wedge و Jessie موفق به بمب گذاری و غیر فعال کردن راکتور شماره 1 می شوند. در راه برگشت, کلود دختر گل فروشی ( همان ایریث) را می بیند که از او درخواست می کند در ازای فقط 1 Gil (واحد پول فاینال فانتزی) به او یک شاخه گل بفروشد. کلود و بارت به قهوه خانه اسمان هفتم برمی گردند, جایی که مورد خوش امد گویی تیفا و مارلین ( دختر خوانده بارت) قرار می گیرند.
والدین دنزل به بخش 5 نقل مکان می کنند.
اوالانچ ماموریت دوم خود را بر روی راکتور بخش 5 انجام می دهند. رییس جمهور شینرا انها را می بیند و یک ربات جنگی جدید را به مقابله با انها می فرستد. انها ربات را از کار می اندازند اما ناگهان یک انفجار باعث می شود کلود به داخل یک کلیسا که در طبقه پایین میدگار ( Slum) بود سقوط کند. کلیسا در و دیوار شکسته ای داشت ولی گل های زیبایی در وسط ان رشد کرده بودند. در واقع این تنها جایی از میدگار بود که گل ها رشد می کردند. جایی که ایریث کلود را پیدا می کند و از او مراقبت می کند تا به هوش بیاید. این انفجار باعث مرگ والدین دنزل می شود و او سرگردان و اواره در خیابان های شهر به دنبال کسی می گردد تا به او پناه دهد.
Reno از این فرصت استفاده کرده و با گروهی از سربازان شینرا به سمت کلیسایی که ایریث در ان بود حرکت می کند تا بتواند او را دستگیر کند.
کلود به ایریث کمک کرده و هر دوی انها از انجا فرار می کنند و به خانه ایریث می روند. خانه ای کوچک با باغی زیبا در اطراف ان. او کلود را به المیرا معرفی می کند. کلود در مورد چگونگی برگشت به بخش 7 سوال می کند و به او می گویند که تنها راه برگشت از طریق Wall market که در بخش 6 واقع شده است می باشد. ایریث می خواهد او را همراهی کند اما کلود و المیرا, هر دو معتقدد که بهتر است کلود تنها برود.
Heidigger, رهبر تامین امنیت عمومی شینرا ( نامی زیبا و فریبنده برای گروه Turks) می باشد. او به Don corneo , یکی از جوانان عیاش و خوش گذرانی که در Wall market زندگی می کرد دستور می دهد تا از مکان بارت سر در بیاورد. در این هنگام بارت نیز از طریق دستیارCorneo اطلاعاتی در مورد او بدست می اورد. Don corneo یک حرمسرا و تعداد زیادی زن در اطراف خود دارد که هر شب یکی از انها را انها را انتخاب می کند. بارت و تیفا نقشه می کشند که تیفا به حرمسرای او برود و اطلاعاتی را که Don corneo در مورد انها دارد را بدست بیاورد.
کلود به تنهایی وارد بخش 6 می شود ولی ناگهان در یکی از زمین های بازی اطراف, ایریث را می بیند که منتظر او ایستاده است. قبل ار رفتن به سمت Wall market انها یک کالسکه چوکوبوی در حال عبور را می بینند که کسی در ان نبود به جر تیفا. کلود تصمیم می گیرد تا از اوضاع سر در بیاورد. انها به Wall market می روند.
در انجا, انها جریانات حرمسرای Corneo را می شنوند. مثل اینکه او در عمارت خود یک اتاق شکنجه داشت و همچنین یک سوییچ مخفی در اتاقش بود که به واسطه ان دشمنانش را در فاضلاب می انداخت. کلود و ایریث تصمیم می گیرند تا در موقع مناسب تیفا را از انجا نجات دهند.
ایریث تصمیم می گیرد تا خودش به داخل برود ولی کلود به او اجازه نمی دهد. بنابراین ایریث, کلود را به شکل یک دختر ارایش می کند و سپس او به داخل قصر Corneo رفته و تیفا را پیدا کرده و از انجا نجات می دهد. انها می فهمند که شینرا برای بدست اوردن اعضای اوالانچ تصمیم دارد تا تمام بخش 7 را نابود کند. قبل از اینکه انها به سمت بخش 7 حرکت کنند, Corneo انها را به داخل کانال فاضلاب انداخته و هیولای دست اموز خودش را به سمت انها حمله ور می کند.
انها هیولا را از بین برده و در فاضلاب پیش می روند و به منطقه ای می رسند که در انجا یک ستون بزرگی وجود داشت که زیر بخش 7 قرار دارد و انرا نگه می دارد. در انجا بارت و دیگر اعضای الاوانچ را می بینند که با شینرا وارد جنگ شده اند. ایریث قبول می کند که عقب ایستاده و به زخمی ها کمک کند و کلود نیز به کمک گروه اوالانچ می شتابد. ایریث, مارلین را در انجا پیدا می کند و او را به خانه خودش در بخش 5 می فرستد ولی خود ایریث توسط Tseng دستگیر می شود. در این هنگام Reno , در نزدیکی ستون بمب گذاری کرده و انجا را منفجر می کند. گروه اوالانچ به پایین سقوط می کند. فقط کلود, تیفا . بارت از این حادثه جان سالم به در می برند و بقیه گروه اوالانچ در همان جا نابود می شوند.
بارت, دختر خوانده خود مارلین را در خانه ایریث تحت مراقبت المیرا میابد و به انها می گوید که باید از میدگار خارج شوند زیرا انجا دیگر امن نیست. انها قبول کرده و به سمت یکی از شهر های ان حوالی به نام Kalm town می روند.
گروه اوالانچ از طریق یک سیم تلگراف در Wall market به بخش 0 رفته و وارد مرکز اصلی شینرا می شوند تا ایریث را نجات دهند. در انجا با فردی به نام شهردار Domino اشنا می شوند. او شخصی است که به خاطر موقعیتش همیشه مورد سواستفاده شینرا قرار می گرفت و تصمیم می گیرد تا به انها کمک کند.
در طبقه 66 ام انها گفتگویی در مورد نابودی بخش 7 را می شنوند و برای اولین بار هوجو را می بینند. انها او را تا طبقه بالا تعقیب می کنند و در انجا کلود بدن بدون سر جنوا را که از Nibeiheim به انجا اورده بودند می بیند. در ان حوالی انها ایریث را که در داخل محفظه ای قرار داشت پیدا می کنند. هوجو سعی می کند تا ایریث و یک موجود عجیب قرمز رنگ را وارد یک محفظه کند و روی انها ازمایشاتی انجام دهد اما در این هنگام بارت ناگهان محفظه را می شکند و ان موجود قرمز رنگ به هوجو حمله ور می شود. او در واقع همان ناناکی/ Red XIII بود.
گروه اوالانچ که حالا 5 نفر شده بودند تصمیم میگیرند تا از هم جدا شده و در مقابل اسانسور طبقه 66 به هم برسند اما همه انها توسط گروه Turks دستگیر شده و بالاترین طبقه ساختمان برده می شوند. رییس جمهور شینرا بعد از یک سخنرانی طولانی انها را به زندان می اندازد. در ان شب سفیروث خودش را در بدن یکی از کلون هایش احضار کرده و به انجا امده و همه افراد, از جمله رییس جمهور شینرا را به قتل می رساند. او سپس باقیمانده بدن جنوا را برداشته و فرار می کند. کلود با دیدن شمشیری که در سر رییش جمهور فرو رفته بود متوجه می شود که این کار سفیروث بوده چون غیر از او کسی توانایی به دست گرفتن این شمشیر را ندارد. Rufus ( روفوس), پسر رییس جمهور, به جای پدرش گماشته می شود. بر روی پشت بام کلود با روفوس روبرو می شود در حالی که بقیه گروه فرار کرده و تیفا نیز منتظر او می ماند اما روفوس با یک هلیکوپتر موفق به فرار می شود.
کلود و تیفا در پایین ساختمان به بقیه گروه ملحق شده و توسط یک موتور سیکلت و یک کامیون از ان منطقه دور می شوند. انها به خارج از میدگار رفته و کلود به انها می گوید که باید به دنبال سفیروث بگردند زیرا او زنده است. انها به Kalm town میروند و در انجا کلود داستان واقعی خودش را برای انها تعریف کرده و سپس قسم می خورد تا سفیروث را نابود کند.
انها سپس به وسیله چوکوبو از مردابی که در ان حوالی بود رد شده و به سمت معادن Mythril حرکت می کنند. انها در انجا Tseng , Rude و یکی از اعضای جدید Turks به نام Elena را می بینند. ( در انفجار بخش7 Reno صدمه دیده بود و تا بهبودی او Elena, جای او را پر می کرد). او ناگهان لو می دهد که سفیروث در حوالی Junon دیده شده است.
کلود و همراهانش به سمت Junon می روند. شهر ساحلی بزرگی که سه طبقه بالایی و میانی و پایینی داشت. انها در راه دختری به نام Priscilla و دلفینش را که در دام یک هیولای ابی گرفتار شده بودند نجات می دهند. انها می فهمند که روفوس به زودی به Junon می اید. Priscilla دلفینش را به انها قرض می دهد تا به کمک ان, زودتر خود را به انجا برسانند. کلود خودش را به شکل یک نگهبان دراورده و در مراسمی که به مناسبت خوش امد گویی روفوس برگزار شده بود در بین سربازان رژه می رود. بقیه گروه نیز خود را به شکل ملوانان کشتی تغییر قیافه داده و بطور قاچاقی وارد یک کشتی باربری می شوند. وقتی جشن تمام شد, کلود نیز به انها می پیوندد.
بر روی عرشه, سفیروث یا بهتر است بگوییم کلون سفیروث که توسط او کنترل می شد ظاهر می شود و پس از یک مبارزه کوتاه از انجا ناپدید می شود.
کلود و همراهانش به Costa del sol می روند. مکانی تفریحی در کنار ساحل دریا که هوجو برای تعطیلات خود انتخاب می کرد. انها هوجو را که به تعطیلات امده بود می بینند و او به انها می گوید که به سمت Corel بروند.
انها پس از طی مسافتی به North corel می رسند. در انجا بارت به خاطر اتش سوزی چند سال قبل متهم می شود.بارت بسیار افسرده و ناراحت می شود و ایریث پیشنهاد می کند تا همگی به سمت مجتمع تفریحی Gold saucer بروند تا اوضاع ارام شود.
در انجا انها یک گربه اسباب بازی که سوار بر یک موگل اسباب بازی بود را می بینند که خود را Cait sith معرفی می کند. او به دست Reeve ساخته شده بود. Cait sith به عنوان یکی از اعضاء گروه به کلود و دوستانش ملحق می شود. او برای جاسوسی بسیار مناسب بود.
داین به ان اطراف امده و طی یک کشتار فجیع, تعداد زیادی از مردم را از بین می برد. یکی از شاهدان این واقعه زنده می ماند و بعدا شهادت می دهد که مردی که به جای بازویش یک اسلحه داشت این کار را کرده است. Dio , مالک Gold saucer , بارت را به عنوان متهم دستگیر می کند( زیرا بارت نیز مثل داین به جای بازویش اسلحه داشت). بارت و بقیه گروه به رندان Corel برده می شوند.
در انجا بارت, داین را می بیند . کسی که به عنوان ریسس زندان شناخته می شد. داین به او حمله ور می شود. بارت او را شکست داده و داین که خود را شکست خورده می دید, برای اخرین بار خود را از صخره ای به پایین می اندازد. او در اخرین لحظه گردنبندش را به بارت می دهد. زیرا تنها چیزی بود که بوسیله ان اجازه خروج از زندان را داشتند.
یک مسابقه چوکوبو برقرار بود. کلود داوطلب شده و برنده می شود. Dio به عنوان عذر خواهی و قدر دانی, یک درشکه در اختیار او می گذارد. انها با درشکه به سمت شهر جنوبی Gongaga ( زادگاه Zack) می روند. در ان اطراف انها Reno و Rude را می بینند و کمی بعد در اطراف یک راکتور متروک Tseng و Scarlet را می بینند. Tseng و Scarlet سعی در خالی کردن متریا های باقیمانده در ان راکتور می کردند اما متریا ها ظاهرا از نظر اندازه شبیه به هم نبودند. Scarlet به دنبال یک متریای عظیم( یک ایزوتوپ به شدت متراکم) می گشت تا به وسیله ان اسلحه جدیدی بسازد. انها همچنین والدین Zack را نیز ملاقات کردند اما کلود به هیچ وجه Zack را به خاطر نداشت.
در راه گذشتن از دره Cosmo ناگهان درشکه دچار مشکل شده و انها مجبور می شوند پناهگاهی بیابند تا درشکه تعمیر شود. وقتی مردم ان حوالی, ناناکی( RedXIII ) را با انها می بینند, به گرمی از انها استقبال کرده و انها را به شهر می برند. Red XIII انها را به پدربزرگش بوگن هاگن معرفی می کند. او از Red XIII می خواهد تا با کلود همراه شده و سفیروث را نابود کنند اما ابتدا تصمیم می گیرد تا واقعیت را در مورد پدرش به او بگوید.
او انها را به اتاقی که پر از ارواح قبیله Gi بود برده و در انجا Red XIII مجسمه سنگ شده پدرش را می بیند و واقعیت را در مورد شجاعت و دلاوری پدرش می فهمد او سپس تصمیم می گیرد تا برای شکست سفیروث با کلود همراه شود.
کلود و دوستانش به Nibelheim می روند. در انجا هیچکس انها را نمی شناسد زیرا فقط پرسنل و کارمندان شینرا و کلون های سفیروث انجا بودند. انها به عمارت شینرا رفته و در انجا یکی دیگر از کلون های سفیروث را می بینند که توسط خود او کنترل می شد. او چیزهایی در مورد Reunion( تجدید دیدار) می گوید و سپس ناپدید می شود.
Side Quest: در عمارت شینرا کلود کلید اتاقی را که وینسنت در ان بود پیدا کرده و او را متقاعد می کند تا در در نابودی سفیروث و هوجو به او کمک کند.
کلود و گروه از کوهستان های Nibelheim به سمت شهر Rocket town می روند, جایی که رییس جمهور روفوس و پالمر( رییس بخش فضایی شینرا) در حال متقاعد کردن Cid برای قرض گرفتن هواپیمای او هستند. Cid خودداری کرده و با کلود سوار هواپیما شده و فرار می کنند. سربازان به انها شلیک کرده و هواپیما به داخل دریاچه سقوط می کند اما بهرحال به شکل یک قایق موقتی انها را به ساحل می رساند.
Side Quest: یوفی به معبد خدایان پنجگانه رفته و انها را شکست می دهد. او با پدرش تجدید دیدار می کند. در انجا انها متریایی بدست می اورند که قدرت احضار Leviathan را دارد. در افسانه های Wutai گفته شده که Leviathan, محافظ این شهر است.
در نزدیکی ساحل, یک مرد اسلحه ساز که در یک کلبه کوچک زندگی می کند اطلاعاتی را در مورد معبدی به نام " معبد Ancient ها" به کلود می دهد. یک مکان افسانه ای که جایگاه متریای سیاه است. متریای سیاه می تواند یک جادوی باستانی و بسیار قدرتمند و مخرب به نام Meteor را احضار کند( یک شهاب اسمانی بسیار قوی و نیرومند). او به انها می گوید که برای رفتن به داخل معبد به یک کلید سنگی مخصوص نیاز است.
Dio, همان مالک Gold saucer, این کلید را دارد به کلود پیشنهاد می دهد که اگر بتواند در میدان مبارزه پیروز شود انرا به او می دهد. کلود این کار را با موفقیت انجام داده و او نیز به قولش عمل می کند. بهرحال پلی که به سمت معبد می رفت شکسته شده است و کلود و دوستانش در انجا گیر می افتند. Cait sith انها را به یک هتل می برد شب را در انجا استراحت کنند.
در نیمه های شب ایریث, کلود را از خواب بیدار می کند.( بسته به گیم پلی هر بازیباز ممکن است به جای ایریث, تیفا, یوفی یا بارت باشند). انها با یکدیگر به قدم زدن می پردازند و شب خوشی را در کنار هم می گذرانند و با هم بازی می کنند. ناگهان انها Cait sith را می بینند که کلید سنگی را در دست دارد. او فرار می کند و انها نیز به تعقیب او می پردازند. Cait sith کلید را برای Tseng پرتاب کرده و او با هایکوپتر فرار می کند. کلود, Cait sith را تهدید می کند و در این هنگام او صدای ضبط شده مارلین را که توسط شینرا دزدیده شده بود پخش می کند و کلود دست نگه می دارد.
Cait sith با لابه و التماس از کلود می خواهد تا به او اجازه بدهد که گروه را همراهی کند. با وجود اینکه انتظار می رفت شینرا زودتر از انها به ان محل رفته باشد, بهرحال انها می بایست به دنبال سفیروث بروند و سرانجام کلود موافقت می کند.
وقتی انها به معبد Ancient میرسند, Tseng را زخمی و مجروح می بینند که یکی از کلون های سفیروث به او حمله کرده بود. به گفته او سفیروث به داخل معبد رفته است و کلود و ایریث به دنبال او می روند. در انجا ایریث صدای روح Ancient ها را می شنود که چیزهایی به او می گفتند. در ابتدا چیزهایی در مورد یک جادوی سیاه بی نهایت قوی به نام Meteor که قدرت ان در متریای سیاه ذخیره شده است. در این هنگام کلون سفیروث ظاهر شده و چیزهایی از نقشه شیطانی سفیروث را بازگو می کند.
نقشه نهایی سفیروث این بود: او باید متریای سیاه را بدست اورد و سپس به کمک ان جادوی Meteor را احضار کند( قویترین نیرویی که تا بحال شناخته شده است). وقتی Meteor, زمین را مورد اصابت قرار دهد, سیاره به شدت اسیب می بیند و زخمی می شود. در این هنگام سیاره مقدار بسیار زیادی از Lifestream ( انرژی ماکو), را به قسمت اسیب دیده می فرستد تا خود را شفا بدهد. در این هنگام سفیروث در همان محل زخم سیاره می ایستد و با سیل عظیم Lifestream ترکیب شده و با سیاره یکی می شود. این کار, او و مادرش جنوا را به فرمانروایان زمین تبدیل می کند و انها می توانند همه چیز را نابود کرده و از انسان ها انتقام بگیرند.
انها بالاخره متریای سیاه را پیدا میکنند که در پازل عجیبی جای گذاری شده بود. به هم زدن این پازل باعث می شد تا کل معبد خراب شود و برای همین Cait sith ( که یک روبات بود) برای این کار داوطلب می شود. او این کار را انجام داده و معبد خراب می شود و متریای ساه در قعر انجا باقی می ماند. Tseng که در معبد بود, به طرز عجیبی از این حادثه جان سالم به در می برد.
کلود متریای سیاه را بدست می اورد اما در این هنگام, سفیروث با نیروی مغزش او را کنترل کرده و او را مجبور می کند تا متریا را به یکی دیگر از کلون هایی که در راه برگشت به سمت بدن اصلی خود در اتشفشان شمالی بود, بدهد. کلود که گیج و مبهوت شده بود, در حالی که اختیار خود را نداشت به ایریث حمله ور شد و در این هنگام Cait sith شماره 2 ظاهر شده و او را از این کار بازداشت.
حالا که متریای سیاه در دست سفیروث بود تنها یک چیز و یک کس بود که توانایی مقابله با ان را داشت. تنها سپری که می توانست Meteor را متوقف کند جادوی Holy بود که در متریای سفید وجود دارد. متریای سفید نیز همان متریایی بود که مادر ایریث در هنگام مرگش به او داد. ایریث تنها کسی بود که این را می دانست( زیرا او یک سترای واقعی بود). ایریث تصمیم می گیرد تا به مکانی مقدس به نام شهر فراموش شدگان( Forgotten capital) برود, جایی که Ancient ها در گذشته در ان زندگی می کردند. در طبقه پایین انجا یک محراب پر از اب وجود دارد, جایی که یک Ancient می تواند جادوی Holy را احضار کرده و Meteor را خنثی کند. ایریث در به خواب کلود می اید و به او می گوید که در حال رفتن به سمت Sleeping forest می رود.
کلود به دنبال او به دهکده Bone می رود. محل ورود به Sleeping forest از همان جا است. او یک چنگ جادویی پیدا می کند که به انها اجازه ورود به شهر فراموش شدگان را می داد. کلود و همراهانش پس از ورود به قسمت پایینی رفته و منتظر می مانند تا شب شود و راهروی ورود به محراب ابی باز شود. در انجا ایریث را می بیند که مشغول انجام تشریفات احضار Holy می باشد. در این هنگام ناگهان سفیروث در بدن یکی از کلون های خود ظاهر شده و در یک لحظه شمشیرش را به داخل بدن ایریث فرو برده و فورا او را می کشد.
متریای سفیدی که در دست ایریث بود در اب می افتد و نور درخشان و سبز رنگی از ان ساطع می شود و این نشانه این است که جادوی Holy فعال شده است. بهرحال سفیروث واقعی, به طریقی موفق می شود تا Holy را متوقف کند. کلود با چشمانی اشک بار, بدن ایریث را در کنار برکه دفن می کند.
کلود به دنبال کلون سفیروث به سمت Icicle inn میرود و در انجا انها شواهدی از روابط دکتر Gast و ایفالنا را به دست می اورند. Elena و چندی از سربازان شینرا راه انها را مسدود کرده و به انها اجازه عبور نمی دهند. Elena, کلود را به خاطر اتفاقی که برای Tseng افتاده, سرزنش می کند و سپس با او می جنگد. کلود در انجا یک اسنوبورد و نقشه ای از ان حوال را پیدا کرده و به سمت رودخانه یخی که در پایین دره بود می رود.
انها راهشان را به سمت کوهستان های سرد و پوشیده ازبرف Gaea پیش می گیرند. در راه مردی به نام هولوزوف انها را می بیند و به انها پیشنهاد می کند تا قبل از گذشتن از کوهستان مقداری در انجا استراحت کنند. بر فراز کوه انها سرانجام اتشفشان شمالی را می بینند. انها از راهی پر پیچ و خم به پایین حرکت کرده و سرانجام " Reunion" رخ می دهد. همه کلون های سفیروث به سمت او باز می گردند.
روفوس, Scarlet و هوجو در حالی که سوار بر Highwind, کشتی فضایی شینرا, بودند به انجا می رسند. انها مکان قرار گرفتن پنج سلاحی را که سیاره ایجاد کرده بود, پیدا می کنند. در این هنگام کلود, تیفا و بقیه گروه, کلونی را که متریای سیاه را از انها دزدیده بود پیدا می کنند و پس از چنگیدن با او انرا بدست می اورد. کلود که می ترسید سفیروث دوباره مغز او را تحت کنترل خود بگیرد, متریا را به یکی از اعضا گروه می دهد تا انرا نگه دارد و خودش برای جنگیدن با سفیروث اماده می شود.
در حالی که کلود به سمت مرکز دهانه اتشفشان پیش می رود, سفیروث با تمرکز روی همان فردی که متریا به دست او بود, او را مجبور می کند تا به سمت کلود بدود.
سفیروث که قصد داشت کلود را گیج کند به او حقه ای می زند. در واقع او فقط واقعیت را به کلود می گوید: که او وقتی به Nibelheim رفته بود عضو گروه سولجر « نبوده ». مغز کلود اشفته می شود و در این هنگام همان عضو گروه از راه می رسد و متریای سیاه را به کلود می دهد. نقشه سفیروث یک بار دیگر عملی می شود. کلود در مقابل قدرت مغز سفیروث دوام نیاورده و متریا را به داخل چاله ماکو ای که بدن واقعی سفیروث در انجا بود می اندازد. سفیروث قیام می کند و به سرعت جادوی Meteor را احضار می کند که مثل گلوله ای عظیم و اتشین به سمت سیاره شروع به حرکت می کند. بقیه گروه و همچنین سران شینرا به سرعت از انجا فرار می کنند. پنج اسلحه باستانی, بیدار می شوند. سفیروث یک مانع جادویی در اطراف دهانه اتشفشان ایجاد می کند که مانع از داخل شدن هر کسی می شد.
بارت و تیفا دستگیر شده و انها را به Junon می اورند. شینرا قصد دارد تا به خاطر احضار شدن Meteor در افق, انها را در ملاء عام از بین ببرد. در این هنگام یوفی و Cait sith خود را تغییر قیافه داده و بطور پنهانی وارد Junon می شوند. Cid و بقیه نیز تلاش می کنند تا سفینه Highwind را بدزدند. بارت به کمک Cait sith ازاد می شود ولی تیفا در یک اتاق گاز محبوس شده بود و نجات دادن او بعید به نظر می رسید. در این هنگام یکی از پنج سلاح, به سمت Junon حمله ور می شود. در Junon توپ جنگی عظیمی تعبیه شده بود و قبل ز اینکه ان سلاح بتواند صدمه شدیدی وارد کند, انرا از بین می برد. در اثر این اتفاق, اتاقی که تیفا در ان زندانی بود نیز شکافته شده و تیفا موفق به فرار می شود.
Cait sith, بارت را به سمت کشتی فضایی می برد. در این فاصله تیفا نیز از دست Scarlet و سربازان شینرا فرار کرده و به انتهای لوله توپ Junon می رسد. قبل از اینکه Scarlet بتواند به او شلیک کند, Cid و بارت طی یک عملیات انتحاری او را نجات داده و با کشتی فضایی Highwind از انجا دور می شوند.
تیفا شروع به جستجو به دنبال کلود می کند. انها کلود را در حالی که به علت قرار گرفتن در معرض ماکوی بسیار زیاد شدیدا مسموم شده بود, در شهر Mideel پیدا می کنند.تیفا تصمیم می گیرد تا پیش او بماند و Cid رهبری گروه را بر عهده می گیرد. Cait sith اطلاعاتی از نقشه جدید شینرا به دست می اورد. شینرا در حال ساخت یک توپ جنگی قوی است تا با استفاده از متریاهای عظیم ان را به اسلحه ای قوی تبدیل کنند. Cid تصمیم می گیرد تا به هر قیمتی این نقشه را متوقف کند.
اولین محموله از 4 متریای عظیم که قرار است به شینرا اورده شود در راکتور North corel می باشد. Cid و گروه به ان سمت می روند. انها قطاری را که متریا در ان حمل می شد را می دزدند و موفق می شوند تا قبل از منحرف شدن قطار به داخل شهر, انرا متوقف کنند.
دومین متریای عظیم در بالای قلعه کرکس بود. جایی که مردم برای محافظت از کرکس های غول پیکر با سربازان شینرا وارد جنگ شده بودند. Cid به انها کمک کرده و کرکس ها و متریای عظیم را نجات می دهد. در این هنگام کرکس بزرگ در بالای قلعه می میرد و تخمی را از خود بر جای می گذارد که به یک جوجه کرکس تبدیل می شود.
Cid که نگران کلود بود به سمت Mideel بر می گردد. در انجا ناگهان مورد حمله هیولای Ultima قرار می گیرد. شهر خراب شده و زمین می شکافد و کلود و تیفا به داخل Lifestream ( رشته های زندگی) می افتند. در این هنگام کلود همه خاطرات گذشته خود را به یاد می اورد و سپس به همراه تیفا خود را از انجا نجات می دهند.
شینرا توپ جنگی قوی ای را که در Junon بود به میدگار می اورد تا به وسیله ان مانع سختی را که سفیروث در اطراف اتشفشان شمالی ایجاد کرده بود از بین ببرد.
کلود دوباره رهبری گروه را بر عهده گرفته و برای نجات سومین متریای عظیم راهی می شوند. انها به راکتور زیر ابی شهر Junon می روند. در انجا Reno سد راه انها می شود ولی او را از سر راه برداشته و سپس سوار بر یک زیر دریایی می شوند. انها زیردریایی ای را که در حال حمل متریای عظیم بود مورد شلیک قرار می دهند و سپس متریا را از لاشه ان استخراج می کنند و به Junon بر می گردند.
چهارمین و اخرین متریای عظیم توسط شینرا به سمت Rocket town برده می شود.شینرا قصد دارد تا به وسیله همان راکت قدیمی( که توسط Cid و Shera ازمایش شد) انرا به سمت فضا شلیک کند و به وسیله ان جادوی Meteor را که به سرعت به سمت سیاره در حال حرکت بود, از بین ببرد. کلود و Cid به انجا رفته و Rude را که در حال نگهبانی از راکت بود شکست می دهند. Shera, دستیار قدیمی Cid, نیز با انها بود. انها متریا را از داخل راکت بیرون اورده و فرار می کنند. بهر حال راکت فعال شده و به سمت Meteor شلیک می شود. قبل از اینکه انها بتوانند به جای امنی برسند یکی از مخازن انرژی منفجر می شود و Cid به شدت زخمی می شود. این در واقع همان مخزنی بود که Shera در چند سال پیش نگران سوء عملکرد ان بود. او Cid را نجات داده و Cid نیز از او عذرخواهی می کند. راکت بعد از برخورد با Meteor انرا تا حدی تضعیف می کند اما موفق به از هم گسیختن ان نمی شود.
گروه به سمت بوگن هاگن در دره Cosmo می روند. او به انها می گوید که از متریا محافظت می کند و سپس خاطر نشان می کند که ایریث کلید نابودی سفیروث است. انها به شهر فراموش شدگان بر می گردند. بوگن هاگن از وجود کلیدی مخفی در اعماق اب خبر می دهد. کلود با استفاده از زیر دریایی کلید را پیدا کرده و به شهر فراموش شدگان بر می گردد. توسط این کلید انها نمایشگری را فعال می کنند که واقعیت را در مورد جادوی Holy و چکونگی استفاده از متریای سفید به انها می اموزد, اما در میانه کار توسط سفیروث متوقف می شود.
Cait sith متوجه می شود که توپ جنگی Junon که به میدگار اورده شده بود, اماده شلیک است. قبل از اینکه انها به میدگار برسند یکی دیگر از پنج سلاح به سمت میدگار می اید. کلود انرا منحرف کرده ولی موفق به نابود کرده ان نمی شود. در این هنگام توپ Junon از میدگار شلیک کرده و مانع جادویی سفیروث و همچنین ان سلاح را از بین می برد. اما سلاح قبل از نابود شدن, طی یک حمله متقابل, مرکز اصلی شینرا را هدف قرار داده و انجا را نابود می کند و رییس جمهور روفوس به ظاهر درانجا می میرد.
Reeve می فهمد که هوجو یک بار دیگر سعی در فعال کردن توپ جنگی Junon دارد و قصد دارد که این بار انرژی زیادی را به سمت سفیروث فرستاده و با این کار سلطه دنیا را به دست او بسپارد. کلود و دوستانش با چتر نجات وارد میدگار شده و تصمیم می گیرند تا هوجو را متوقف کنند. Elena, Reno و Rude جلوی انها را می گیرند و وارد مبارزه می شوند. کلود و همراهانش انها را شکست داده و در مرحله بعد با هیولای پرنده ای که توسط Scarlet و Heidigger کنترل می شد روبرو می شوند و ان را نیز از سر راه بر می دارند. سرانجام انها هوجو را پیدا می کنند که دستخوش دگرگونی و تغییر زیادی شده بود( به خاطر استفاده از سلول های جنوا). هوجو بالاخره در مقابل گروه اوالانچ زانو زده و انها نیز او را از پای در می اورند( هر چند که او واقعا نمی میرد).
کلود و دوستانش به سمت اتشفشان شمالی به راه می افتند و داخل ان شده و به سمت مرکز زمین می روند. در انجا سفیروث و جنوا را می بینند و بزرگترین نبرد انها اغاز می شود. انها یک بار و برای همیشه سفیروث و مادرش جنوا را از بین می برند.
Meteor هم چنان به سمت زمین می اید. در این هنگام جادوی Holy مانند سپری بر روی زمین پدیدار می شود. بهرحال خیلی دیر شده بود و Meteor بسیار نزدیک شده بود. برخورد سهمگین دو جادو موجی عظیم را بوجود اورد و نه تنها میدگار, بلکه تمام سیاره را خراب و ویران کرد. کمی بعد Lifestram ( رشته های زندگی) بر روی زمین پدیدار شدند و در پشت جادوی Holy قرار گرفتند( به نظر می رسید که رشته های زندگی بوسیله ایریث و همه کسانی که مرده بودند جریان پیدا کرده اند). Holy و Lifestream در کنار یکدیگر جادوی Meteor را عقب راندند و ان را برای همیشه نابود کردند. این حادثه برای همیشه به نام Meteorfall نام گرفت.
2 سال بعد
Red XIII در حالی که دو بچه کوچکش در کنار او هستند از میان دره ای خشک و لم یزرع می دوند و بر روی تپه ای مشرف به سوی میدگار می ایستند. سرزمینی سرسبز با ابشارهای زیبا در مقابل انهاست, جایی که روزگاری میدگار, با شکوه و جلال فراوان در انجا ارمیده بود.
ادامه دارد....
امیدوارم از خواندن داستان لذت برده باشید. در پایان دو نکته را به عرض شما می رسانم:
1_ ادامه این داستان که مربوط به وقایع FFVII Advent Children و FFVII Dirge of Cerberus می باشد هم اکنون در حال نوشته شدن هستند و به زودی برای شما عزیزان ارائه می شوند.
2_ به دلیل گستردگی زیاد داستان و شخصیت ها در فاینال فانتزی 7, در این متن تمرکز اصلی روی دو کاراکتر کلود و سفیروث بود و به زوری داستان مجزای دیگری از دید Zack, Angeal و Genesis نوشته خواهد شد.
موفق و پیروز باشید.:clover:
مهدی فراست.
آخرین ویرایش: