ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
داستان بازی Back to the Future: Episode1
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Kasra-M" data-source="post: 1411924" data-attributes="member: 51738"><p style="text-align: center"><span style="color: DarkRed"><strong>part 3</strong></span></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>مارتی از پنجره زندان دکتر براون را میبیند. دکتر از دیدن مارتی بسیار خوشحال میشود , اما در ابتدا بخاطر نمی آورد که از او تقاضای کمک کرده باشد, اما با توضیحاتی که مارتی میدهد سرانجام بیاد می آورد.</p><p>زمانی که مارتی از او پرسید: خب, حالا چه نقشه ای داریم ؟ دکتر جواب میدهد: ما نیاز نیست کاری انجام دهیم , پلیس مرا به اتهام آتش سوزی دستگیر کرده, اما هیچ مدرکی ندارد و فردا صبح مرا آزاد خواهد. مارتی برای اینکه به او ثابت کند جانش در خطر است و باید هرچه زودتر از زندان فرار کند , روزنامه به قتل رسیدنش توسط گنگسترها را به وی نشان میدهد. دکتر سرانجام تصمیم میگیرد برای فرار کردن از زندان به یک راکت دریلی (rocket -powered drill ) نیاز است, با این وسیله آنها میتوانند دیوار زندان را سوراخ کنند.</p><p></p><p style="text-align: center"><p style="text-align: center"> <a href="http://up.persianv.com/images/mdnavoa44uahtz29q93b.jpg"><img src="http://up.persianv.com/index.php?module=thumbnail&file=mdnavoa44uahtz29q93b.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></a> </p> <p style="text-align: center"></p></p> <p style="text-align: center">دکتر براون در سن 17 سالگی</p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>دکتر به مارتی میگوید: او در سن 17 سالگی در حال ساخت یک راکت دریلی بوده است , و میخواسته آن را در موسسه ثبت اختراعات به ثبت برساند, اما بخاطر تشریفات اداری زیاد و کاغذ بازیهای خسته کننده از این کار منصرف شده و پروژه را نیمه کاره رها کرده است. دکتر در سال 1931 یعنی همین دوره ای که آنها در آن قرار دارند 17 سال داشته است, پس حالا مارتی برای فراری دادن دکتر براون از زندان بایستی براون جوان را پیدا کند و او را مجبور به تکمیل کردن ساخت راکت دریلی کند و آن را از او بگیرد.</p><p>این قضیه مربوط به 50 سال پیش میباشد , دکتر به مارتی متذکر شد: او میتواند محل اقامت براون جوان را بوسیله تلفنی که در مغازه سوپ فروشی وجود دارد از مخابرات ( همان 118 خودمان) بپرسد. مارتی داخل مغازه سوپ فروشی میشود و در کمال تعجب پدر بزرگش" آرتور مک فلای" را در حال خوردن سوپ میبیند( البته مارتی خود را به او معرفی نمیکند ), آرتور مک فلای برای شخصی بنام " کید تانون" به عنوان حسابدار کار میکند. در حقیقت کید تانون پدر biff میباشد که ما در زمان حال با او برخورد داشتیم . کید مرد فاسدیست و در کارهای خلاف و قاچاق فعالیت دارد , البته او تا بحال هیچ ردی از خود بجای نگذاشته است. او آرتور ( پدر بزرگ مارتی) را وارد کارهای خلاف خود کرده است. البته دکتر براون به مارتی گفت : کید تانون بعد از مدتی به زندام افتاد و آرتور هم توانست زندگی خوبی داشته باشد.</p><p></p><p style="text-align: center"><p style="text-align: center"> <a href="http://up.persianv.com/images/c5h78iycgnxyaw3oqg42.jpg"><img src="http://up.persianv.com/index.php?module=thumbnail&file=c5h78iycgnxyaw3oqg42.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></a> </p> <p style="text-align: center"></p></p> <p style="text-align: center"> از راست به چپ, مک فلای در کنار کید تانون</p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>مارتی توسط تلفن سوپ فروشی فهمید که براون جوان در اداره دادگستری به عنوان منشی زیر دست پدرش کار میکند, پدر دکتر براون دادستان بوده است.</p><p>همچنین دکتر به مارتی گفت: او همیشه از کار کردن در دادگاه متنفر بوده و پدرش او را مجبور به این کار کرده است, او در تمام زندگیش عاشق فراگیری علم بوده است.</p><p>پس مارتی عازم اداره دادگستری شد , به محض اینکه او میخواست وارد آنجا شود با مرد جوانی که با عجله بیرون می آمد برخورد کرد. آن مرد جوان , دکتر براون در سن 17 سالگی بود. او در حال حمل یک سری احضاریه و پرونده دادگاهی بود. مارتی از او در مورد راکت دریلی سوال کرد , اما او این قضیه را کتمان کرد و اظهار کرد: او تاکنون هیچ گونه فعالیت علمی نداشته و همیشه فعالیت مورد علاقه اش مربوط به دادگاه و قانون بوده است.( بر خلاف چیزی که دکتر براون به مارتی گفت که او همیشه از کار دادگاه متنفر بوده ) علی رغم پافشاریهای زیاد مارتی , براون جوان به هیچ وجه راه نمی آمد و نم پس نمیداد, براون جوان فکر میکرد مارتی از طرف پدرش برای امتحان کردن او اجیر شده است. سرانجام با راهنماییهای دکتر براون, مارتی توانست اعتماد براون جوان را بدست آورد , براون جوان خیال میکرد مارتی از موسسه ثبت اختراعات آمده و میخواهد دستگاه راکت دریلی او را به ثبت برساند! مارتی به او گفت : او همین امشب باید راکت دریلی را به صورت کامل شده به او تحویل دهد , چون قرار است برای ثبت اختراع او , امشب با آخرین پرواز به آمریکا برگردد. براون جوان از این قضیه خیلی خوشحال و شگفت زده شده بود که بالاخره میتواند دستگاهش را جهانی کند.</p><p>براون جوان به مارتب گفت : او برای تکمیل پروژه به یکسری فرآورده و مواد اولیه نیاز دارد, یکی از مهمترین مواد مورد نیاز مقدار زیادی الکل میباشد که متاسفانه این روزها بخاطر آتش سوزی مغازه مشروب فروشی بسیار کمیاب شده است. مارتی با براون جوان شرط کرد که در تحویل دادن برگه های احضاریه دادگاه به او کمک کند و همچنین الکل مورد نیاز را هم برای او فراهم کند.</p><p>مارتی و براون جوان با فریب دادن " ادنا استرینکلر " توانستند یک بشکه الکل فراهم کنند و آن را به خانه براون بردند. حالا تنها کاری که باقی مانده بود, تحویل دادن برگه احضاریه دادگاه به آرتور مک فلای ( پدر بزرگ مارتی ) بود . اما پیدا کردن او زیاد کار راحتی نیست. مارتی بخاطر آورد که رئیس آرتور یعنی کید تانون کلاه او را در مغازه سوپ فروشی از او گرفته بود. پس مارتی با دزدیدن کلاه و استفاده از حس بویایی بسیار قوی انیشتین توانست جای آرتور را پیدا کنند و برگه احضاره را به او تحویل دهد. </p><p>پس حالا آنها برای کامل کردن پروژه ساخت راکت دریلی عازم آزمایشگاه براون جوان شدند.</p><p></p><p>ادامه دارد....</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Kasra-M, post: 1411924, member: 51738"] [CENTER][COLOR=DarkRed][B]part 3[/B][/COLOR] [/CENTER] مارتی از پنجره زندان دکتر براون را میبیند. دکتر از دیدن مارتی بسیار خوشحال میشود , اما در ابتدا بخاطر نمی آورد که از او تقاضای کمک کرده باشد, اما با توضیحاتی که مارتی میدهد سرانجام بیاد می آورد. زمانی که مارتی از او پرسید: خب, حالا چه نقشه ای داریم ؟ دکتر جواب میدهد: ما نیاز نیست کاری انجام دهیم , پلیس مرا به اتهام آتش سوزی دستگیر کرده, اما هیچ مدرکی ندارد و فردا صبح مرا آزاد خواهد. مارتی برای اینکه به او ثابت کند جانش در خطر است و باید هرچه زودتر از زندان فرار کند , روزنامه به قتل رسیدنش توسط گنگسترها را به وی نشان میدهد. دکتر سرانجام تصمیم میگیرد برای فرار کردن از زندان به یک راکت دریلی (rocket -powered drill ) نیاز است, با این وسیله آنها میتوانند دیوار زندان را سوراخ کنند. [CENTER][CENTER] [URL="http://up.persianv.com/images/mdnavoa44uahtz29q93b.jpg"][IMG]http://up.persianv.com/index.php?module=thumbnail&file=mdnavoa44uahtz29q93b.jpg[/IMG][/URL] [/CENTER] دکتر براون در سن 17 سالگی [/CENTER] دکتر به مارتی میگوید: او در سن 17 سالگی در حال ساخت یک راکت دریلی بوده است , و میخواسته آن را در موسسه ثبت اختراعات به ثبت برساند, اما بخاطر تشریفات اداری زیاد و کاغذ بازیهای خسته کننده از این کار منصرف شده و پروژه را نیمه کاره رها کرده است. دکتر در سال 1931 یعنی همین دوره ای که آنها در آن قرار دارند 17 سال داشته است, پس حالا مارتی برای فراری دادن دکتر براون از زندان بایستی براون جوان را پیدا کند و او را مجبور به تکمیل کردن ساخت راکت دریلی کند و آن را از او بگیرد. این قضیه مربوط به 50 سال پیش میباشد , دکتر به مارتی متذکر شد: او میتواند محل اقامت براون جوان را بوسیله تلفنی که در مغازه سوپ فروشی وجود دارد از مخابرات ( همان 118 خودمان) بپرسد. مارتی داخل مغازه سوپ فروشی میشود و در کمال تعجب پدر بزرگش" آرتور مک فلای" را در حال خوردن سوپ میبیند( البته مارتی خود را به او معرفی نمیکند ), آرتور مک فلای برای شخصی بنام " کید تانون" به عنوان حسابدار کار میکند. در حقیقت کید تانون پدر biff میباشد که ما در زمان حال با او برخورد داشتیم . کید مرد فاسدیست و در کارهای خلاف و قاچاق فعالیت دارد , البته او تا بحال هیچ ردی از خود بجای نگذاشته است. او آرتور ( پدر بزرگ مارتی) را وارد کارهای خلاف خود کرده است. البته دکتر براون به مارتی گفت : کید تانون بعد از مدتی به زندام افتاد و آرتور هم توانست زندگی خوبی داشته باشد. [CENTER][CENTER] [URL="http://up.persianv.com/images/c5h78iycgnxyaw3oqg42.jpg"][IMG]http://up.persianv.com/index.php?module=thumbnail&file=c5h78iycgnxyaw3oqg42.jpg[/IMG][/URL] [/CENTER] از راست به چپ, مک فلای در کنار کید تانون [/CENTER] مارتی توسط تلفن سوپ فروشی فهمید که براون جوان در اداره دادگستری به عنوان منشی زیر دست پدرش کار میکند, پدر دکتر براون دادستان بوده است. همچنین دکتر به مارتی گفت: او همیشه از کار کردن در دادگاه متنفر بوده و پدرش او را مجبور به این کار کرده است, او در تمام زندگیش عاشق فراگیری علم بوده است. پس مارتی عازم اداره دادگستری شد , به محض اینکه او میخواست وارد آنجا شود با مرد جوانی که با عجله بیرون می آمد برخورد کرد. آن مرد جوان , دکتر براون در سن 17 سالگی بود. او در حال حمل یک سری احضاریه و پرونده دادگاهی بود. مارتی از او در مورد راکت دریلی سوال کرد , اما او این قضیه را کتمان کرد و اظهار کرد: او تاکنون هیچ گونه فعالیت علمی نداشته و همیشه فعالیت مورد علاقه اش مربوط به دادگاه و قانون بوده است.( بر خلاف چیزی که دکتر براون به مارتی گفت که او همیشه از کار دادگاه متنفر بوده ) علی رغم پافشاریهای زیاد مارتی , براون جوان به هیچ وجه راه نمی آمد و نم پس نمیداد, براون جوان فکر میکرد مارتی از طرف پدرش برای امتحان کردن او اجیر شده است. سرانجام با راهنماییهای دکتر براون, مارتی توانست اعتماد براون جوان را بدست آورد , براون جوان خیال میکرد مارتی از موسسه ثبت اختراعات آمده و میخواهد دستگاه راکت دریلی او را به ثبت برساند! مارتی به او گفت : او همین امشب باید راکت دریلی را به صورت کامل شده به او تحویل دهد , چون قرار است برای ثبت اختراع او , امشب با آخرین پرواز به آمریکا برگردد. براون جوان از این قضیه خیلی خوشحال و شگفت زده شده بود که بالاخره میتواند دستگاهش را جهانی کند. براون جوان به مارتب گفت : او برای تکمیل پروژه به یکسری فرآورده و مواد اولیه نیاز دارد, یکی از مهمترین مواد مورد نیاز مقدار زیادی الکل میباشد که متاسفانه این روزها بخاطر آتش سوزی مغازه مشروب فروشی بسیار کمیاب شده است. مارتی با براون جوان شرط کرد که در تحویل دادن برگه های احضاریه دادگاه به او کمک کند و همچنین الکل مورد نیاز را هم برای او فراهم کند. مارتی و براون جوان با فریب دادن " ادنا استرینکلر " توانستند یک بشکه الکل فراهم کنند و آن را به خانه براون بردند. حالا تنها کاری که باقی مانده بود, تحویل دادن برگه احضاریه دادگاه به آرتور مک فلای ( پدر بزرگ مارتی ) بود . اما پیدا کردن او زیاد کار راحتی نیست. مارتی بخاطر آورد که رئیس آرتور یعنی کید تانون کلاه او را در مغازه سوپ فروشی از او گرفته بود. پس مارتی با دزدیدن کلاه و استفاده از حس بویایی بسیار قوی انیشتین توانست جای آرتور را پیدا کنند و برگه احضاره را به او تحویل دهد. پس حالا آنها برای کامل کردن پروژه ساخت راکت دریلی عازم آزمایشگاه براون جوان شدند. ادامه دارد.... [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
داستان، تاریخچه و معرفی بازیها
داستان بازی Back to the Future: Episode1
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft