اصلا یه حس عجیبی داشت بازیش انگار هر کار میکردی بازم از تمام راز و رمز های بازی نمیتونستی سر در بیاری. چند تا الهه بود تو بازی یادم یکیش خیار مینداختی تو آب میومد. دستور آشپزی ها و آشپزی کردن عالی بود.یادم میرفتی تو هتل زنگ میزدی برات لوازم آشپزخونه میوردن معدن ها و سنگ های قیمتی، ماهی گیری کلا یه دنیایی بود واقعا که هرچی میرفتی میفهمیدی خیلی چیزا هست که نمیدونی.این قدر که گاو ها بهم قلب میدادن بعضیاشون شیر طلایی بهم میدادن
بعضی مرغ هام تخم مرغ طلایی میذاشتن
توی کلبه تلویزشون وضعیت اب و هوی فردا رو اعلام میکرد
مسابقه هایی که بعضا توی روستا برگزار میشد
سگ با وفا که با یه سوت خودش رو بهمون میرسون گاهی مریض میشد گاهی هم .....
زمین شخم زدن ها بذر پاشیدن ها
مخ زدن ها و شاخه گل بردن ها
عکس کاورش یک دنیا خاطرست
اون کتاب قدم به قدمش هم نصف اطلاعاتش غلط بود. یادم توش نوشته میتونی شهردار شی ما همه کاری که میگفت میکردیم نمیشد، بعد هی فکر میکردیم یه جای کار غلط رفتیم دوباره از اول یا مثلا میگفت میتونی زمین های اطراف مپ که ابر روشون بخری! اون king city هم دروغی بیش نبود اون ویدیوی یوتوب احتمال زیاد فیک خودشون ماد درست کردن بر اساس شایعه شهر که اون موقع ها مد بود.
الان با این عکس همه ی داستان هایی که تو بازی بود از جلو چشم رد شد. کسایی که بازی نکردن واقعا چه الماسی رو از دست دادن.