بروبکس طراح ...

Bax

کاربر سایت
Aug 16, 2009
1,235
نام
حمید
دوستان سلام ... :cool:
درسته که خیلی از ما این توانایی رو نداریم که یک بازی بسازیم ولی همه ی ما ذهن داریم و می تونیم در ذهنمون یک گیم پلی بسازیم ... خدا را چه دیدی شاید ما هم روزی از همین گیم پلی ها بازی ساختیم ...
ین تاپیک به طور متمرکز بروی یک گیم پلی کار می کند ، یعنی این که هنگامی که یک گیم پلی مورد بررسی است و هر کسی پیشنهاد خود را در مورد گیم پلی بازی می دهد ، کس دیگری حق ایجاد یک گیم پلی دیگر را ندارد تا این که حس شود گیم پلی اول کارش تمام شد ... :eek:
برای افزودن گیم پلی ابتدا پی ام بدید بعد اون رو ایجاد کنید . ضمنا برای گیم پلی باید در ابتدا یک داستان یا یک طرح اولیه موجود باشد ....
امیدوارم که موفق باشید ....
 

Bax

کاربر سایت
Aug 16, 2009
1,235
نام
حمید
عنوان داستان ... Art Coffee
می دونم که عجیبه ولی همین اسپل رو مد نظر دارم !!! :eek: چیه ، حتما براش یک دلیلی دارم دیگه ...! عجبا ! :biggrin1:
شروع داستان :
الکس سینی قضا ها را برداشت و به سمت تنها میزی که امشب پر شده بود رفت .. عجیب بود زیرا که همیشه این کافه پر از جمعیت می شد حتی رئیس لعنتی شان هم امشب نیامده بود . چهار مرد که از قیافه هاشان می بارید که نقاش هستند بروی یک میز گرد نشته بودند و طرح های خود را به یکدیگر نشان می دادند ...
الکس زیر لب به این شانس لعنت فرستاد ... آن از امروز ظهرش که با پدرش دعوایی سخت کرده بود و این هم از این ... تصمیم خود را گرفته بود ... امشب ، او ، رگ ، تیغ ...! :evil:
دوست که این چهار نفر را با بیرون کند اما چه عیبی داشت ... وقت برای خودکشی زیاد بود . کمی هم بیشتر در این دنیای لعنتی می ماند بهتر از آن بود که اعصابش را خرد کند و دعوا به راه بیاندازد ....
سینی در دست راستش بود و بروی دست چپش یک حوله سفید گذاشته بود ... با دست چپ قهوه ها را بروی میز گذاشت ... هنگامی که می خواست برود ، یکی از مرد ها که مسن تر و تکیده تر به نظر می رسید گفت :
- شیر ندارید ...؟
- من که پرسیدم ..! گفتید شیر لازم نیست ... به هر حال الآن می یارم ...
برگشت و شیر را برای مرد آورد . خم شد تا شیر را روی میز بگذارد اما چشم بر طرحی که پیر مرد کشیده بود افتاد ...
شیطانی که مردی عریان را در بند کرده بود .
------------------------------------------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------------------------------------------
این گونه داستان شروع می شود و مرد به دنیای نقاشی های این چهار نفر وارد می شود ...
به نظر شما برای چنین داستانی چه گیم پلی ای جواب می دهد ... اگر درست نفهمیدید که منظور چه نوع نقاشی هایی است می توانید یک دو تا از کار های احماد رو در این تاپیک ببنید ... طراحي شخصيت
 

NeverPoint

کاربر سایت
May 6, 2009
578
عنوان داستان ... Art Coffee
می دونم که عجیبه ولی همین اسپل رو مد نظر دارم !!! :eek: چیه ، حتما براش یک دلیلی دارم دیگه ...! عجبا ! :biggrin1:
شروع داستان :
الکس سینی قضا ها را برداشت و به سمت تنها میزی که امشب پر شده بود رفت .. عجیب بود زیرا که همیشه این کافه پر از جمعیت می شد حتی رئیس لعنتی شان هم امشب نیامده بود . چهار مرد که از قیافه هاشان می بارید که نقاش هستند بروی یک میز گرد نشته بودند و طرح های خود را به یکدیگر نشان می دادند ...
الکس زیر لب به این شانس لعنت فرستاد ... آن از امروز ظهرش که با پدرش دعوایی سخت کرده بود و این هم از این ... تصمیم خود را گرفته بود ... امشب ، او ، رگ ، تیغ ...! :evil:
دوست که این چهار نفر را با بیرون کند اما چه عیبی داشت ... وقت برای خودکشی زیاد بود . کمی هم بیشتر در این دنیای لعنتی می ماند بهتر از آن بود که اعصابش را خرد کند و دعوا به راه بیاندازد ....
سینی در دست راستش بود و بروی دست چپش یک حوله سفید گذاشته بود ... با دست چپ قهوه ها را بروی میز گذاشت ... هنگامی که می خواست برود ، یکی از مرد ها که مسن تر و تکیده تر به نظر می رسید گفت :
- شیر ندارید ...؟
- من که پرسیدم ..! گفتید شیر لازم نیست ... به هر حال الآن می یارم ...
برگشت و شیر را برای مرد آورد . خم شد تا شیر را روی میز بگذارد اما چشم بر طرحی که پیر مرد کشیده بود افتاد ...
شیطانی که مردی عریان را در بند کرده بود .
------------------------------------------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------------------------------------------
این گونه داستان شروع می شود و مرد به دنیای نقاشی های این چهار نفر وارد می شود ...
به نظر شما برای چنین داستانی چه گیم پلی ای جواب می دهد ... اگر درست نفهمیدید که منظور چه نوع نقاشی هایی است می توانید یک دو تا از کار های احماد رو در این تاپیک ببنید ... طراحي شخصيت
خط اول داستانت رو که خوندم رفتم تو نخ سایلنت هیل و دیگه نمی تونم غیر از اون به گیم پلی دیگه ای فکر کنم!! به نظر من مثل سایلنت هیله!! البته داستانت غربیه و باید ایرانی کنی!!
 

Bax

کاربر سایت
Aug 16, 2009
1,235
نام
حمید
نه نه ... من که نگفتم که این با گیم پلی چه بازی خوبه ....!
من خودم یک نوع پلتفورمر در نظرم هست که کلش بازی با معماهایی که با نقاشی جور در میاد شکل می گیره ...
مثلا برای رد شدن از یک دشمن می شود او را پاک کرد ...
البته برای این که داستان قابل توجیح باشد شما در نقش کسی هستید که بعد از این اتفاقات به کافه می رود و وظیفه دارد که تا صبح این جوان را از این نقاشی ها نجات دهد ... شما باید به او کمک کنید ...
حالا ما چهار تا نقاش داریم یعنی که بعضی ای اوقات شما برای این که یک معما را حل کنید باید بین این نقاشی ها مسافرت کنید و در آن دنیا ها پیشرفت کنید تا بتوانید پیشرفت کنید ...
تمامی این ها را با یک گرافیک مرده برای کسی می خواهد خود کشی کند خیلی جالب می شود ...
در ضمن هر کدام از نقاش ها داستان هایی دارند که در طول بازی برای شما تعریف می کنند ... مثلا یکی خیلی شاد است دیگری نقاشی هایی افسرده را دوست دارد ، یکی هم شاید فانتزی را بپسندد ....
فکر می کنم که واقعا جالب می شود .
شما هم بگید که این گیم پلی چگونه می تواند زیبا تر شود .... هان ؟ بگید ، دیگه !!!
 
آخرین ویرایش:

p.s

کاربر سایت
Jun 10, 2009
239
نام
پیام
نه نه ... من که نگفتم که این با گیم پلی چه بازی خوبه ....!
من خودم یک نوع پلتفورمر در نظرم هست که کلش بازی با معماهایی که با نقاشی جور در میاد شکل می گیره ...
مثلا برای رد شدن از یک دشمن می شود او را پاک کرد ...
البته برای این که داستان قابل توجیح باشد شما در نقش کسی هستید که بعد از این اتفاقات به کافه می رود و وظیفه دارد که تا صبح این جوان را از این نقاشی ها نجات دهد ... شما باید به او کمک کنید ...
حالا ما چهار تا نقاش داریم یعنی که بعضی ای اوقات شما برای این که یک معما را حل کنید باید بین این نقاشی ها مسافرت کنید و در آن دنیا ها پیشرفت کنید تا بتوانید پیشرفت کنید ...
تمامی این ها را با یک گرافیک مرده برای کسی می خواهد خود کشی کند خیلی جالب می شود ...
در ضمن هر کدام از نقاش ها داستان هایی دارند که در طول بازی برای شما تعریف می کنند ... مثلا یکی خیلی شاد است دیگری نقاشی هایی افسرده را دوست دارد ، یکی هم شاید فانتزی را بپسندد ....
فکر می کنم که واقعا جالب می شود .
شما هم بگید که این گیم پلی چگونه می تواند زیبا تر شود .... هان ؟ بگید ، دیگه !!!

داستانت خوبه ولی اگه همون الکس بازیباز باشه بهتره
میتونی:جنگ ذهنیش کنی(یعنی تو نقاشی نره چون اونموقع باید دلیل داشته باشه) یا الکس میتونه با نقاشی ها رابطه برقرار کنه و از این طریق شاهد قتل یکنف توسطر رئیس کافه میشه یا وجود ارواح:eek:. که اونوقت تو دنیای واقعی با معما و یک سری درگیری ها انجام میگره و زمانی که برای فهمیدن چیزی به نقاشی ها سفر میکنه میشه یکسری کلید زد(مثل کونستانتین که میخواست بره به جهنم) و زمانی که رفتی تو نقاشی مثل همین رنگ کردن.پاک کردن و یا مثل موقعی که بتمن رو توهم میگرفت یک حالت اینطوری.
الان درست چیزی به ذهنم نمیرسه ولی سعی کن داستانت بزرگتر از یک کافه باشه اگه خوب بود بازم نظر میدم:blushing:
موفق باشی:love:
تایپیک واقعا خوبی باعث باز شدن فکر میشه ممنون:love:
 

Bax

کاربر سایت
Aug 16, 2009
1,235
نام
حمید
مرسی ... :cool:
دوست عزیز با این حرفات فکر تازه ای به ذهنم خطور کرد ....
الکس خم می شه تا شیر رو بده ...
- خیلی ممنون پسر ...
- اما شیر اوردم شما که هیچی ...
مرد کهنسال پول را روی میز گذاشت و هر چهار نفر بدون کلمه ای حرف خارج شدند ... الکس آن قدر از این کار آنها متعجب شد که اصلا نفهمید که آنها تمامی طرح هایشان را جا گذاشته اند ... او طرح ها را گفت و شروع به دیدن آنها کرد ....
هنگامی که آخرین طرح را هم داشت می دید چیزی توجهش را جلب کرد ... یک گارسون دقیقا شبیه به او ... کت شوار مشکی ، یک حوله ی سفید ، فضای غمناک پس زمینه .... از دهنش رد رفت که :
- هی پسر تو عین خودمی ...
- آره دیگه ... من خودتم .....
....
شاید شروع خوبی باشد ... به هر حال فکر نزدیک شدن به کامیکس را از سرتان بیرون کنید چون نمی خوام شبیه به اون بشه ... می خوام سبکی جدید درست کنیم که سرعت توش مهم نباشه .... تخیل و فکر باید بازی رو جلو ببرن ... شاید مثلا چیزی تو مایه های تنها در خانه رو کنسول سگا ....
هان ! چطوره ؟ :biggrin1:
 

p.s

کاربر سایت
Jun 10, 2009
239
نام
پیام
دوست عزیز این داستان که شما گفتید برای فیلم عالیه شما یک داستان جهت دار بده مثلا:ترسناک.خشن.معمایی.اکشن.جنایی و......
این چیزی که شما گفتی یک مقدمه خیلی ساده است یکم به داستان بیشتر جهت بده مثلا یک چیزی تو مایه ها فیلم جومانجی(نمیدونم دیدیش یا نه) که الکس یک نوشته ای چه میدونم یک چیزی پیدا بکنه که دنبال معماش بره.
حالا شما بحث رو ادامه بده رو من هم صد در هزار حساب کن موفق باشی:love:
 

devil girl

کاربر سایت
Jun 11, 2008
2,703
نام
4tous4
حمید ایده ت در مورد داستان بازی عالیه منو بدجوری برد تو فکر از نظر گیم پلی ، درسته این گیم جدیده ولی منو بیشتر تو فکر Silent hill 4 :the room می اندازه اگه اجازه بدی من یکم داستاتو ویرایش کنم البته شما استادی
به نظر من شخص اول بازی یا همون داستان(من بیشتر رو داستانش تاکید دارم) همون طوری که خودت توصیف کردی باید شخصیتی افسرده و دست شسته از دنیا داشته باشه(برای یه داستان پر رمز و راز این خیلی مهمه) شخص اول داستان تو الکس یه پسر جوونه افسرده ست که توی یه کافه ی قدیمی کار میکنه، توی این دنیا هیچی براش مهم نیست و حتی تصمیم خود کشی داره ، خب واقعا شخصیت عالیه هستش ، به نظر من تو باید به خصوصیات الکس یه چیز دیگه رو هم اضافه کنی ( که البته تاثیر مستقیمی هم تو گیم پلی بازی داره) می دونم نه تو و نه هیچ کس دلش نمی خواد که الکس مثل هنری تو سایلنت هیل یا کنستاتین یا هیچ شخصیت دیگه ای توی بازیها باشه الکس کاملا منحصر به فرده.(ابته خوب میشد جای الکس یه دختر باشه ولی این داستان خودته و تو انتخاب شخصیت اصلی تو صاحب نظر تر از همه هستی ، خب اگه اجازه بدی من تا جایی که پیرمرد میگه برام شیر بیار رو قبول دارم ولی به نظر بعدش:
پیرمرد لیوان شیر را برداشت و با یک نفس همه را بالا کشید وبعد به چهره ی ناامید الکس نگاهی کرد و خیلی آرام گفت: پسر، زندگی پر از چیز های عجیبه ، چیزهایی که حتی تصورش رو هم نمی تونی بکنی ، نگران نباش فقط به دنبال نشانه ها بگرد ، نشانه ها وجودت را زنده نگه میدارند.
پیرمرد این را گفت و سکه ی قدیمی را روی میز گذاشت و در حالیکه با صدایی خیلی آرامی، به طوری که برای الکس مفهوم نبود، به دوستانش چیزی گفت و همه ی آنها بدون اینکه دیگر چیزی بگویند کلاهای خود را به سر گذاشتند و از کافه خارج شدند، الکس که مبهوت به در نیمه باز کافه نگاه می کرد روی صندلی نشست و بعد از چند دقیقه سکه ای را که پیرمرد روی میز گذاشته بود برداشت و به طرح عجیبی که روی آن کشیده شده بود خیره ماند.......
Bax می خوام بگم که تو باید توی این داستان یه شخصیت افسرده و عاشق مرگو به کسی تبدیل کنی که برای نجات دادن زندگی خودش از مرگ تلاش می کنه ، تو از اینجای داستان رو به هر صورتی که خودت می دونی ادامه بده ولی حواست باشه مثل سایلنت هیل یا کنستانتین طرح های ماورایی اونجوری رو واردش نکن ، بدون اینکه به فیلمهایی که دیدی یا بازیهایی که کردی فکر کنی ، خودت رو جای الکس بذار ، بگو اون چی می بینه و چی کار میخواد بکنه راستی اجازه بده الکس از کافه خارج بشه چیزهایی فراتر از تصور رو ببینه و حتی با اونا مبارزه کنه، باور کن ایده ی تو خیلی خیلی خیلی واسه ی یه گیم پلی جدید مناسب مردم دیگه از بازیهایی مثل سایلنت هیل ، Clock Tower ,Haunting Ground و.... خسته شدن این متونه یه تحول باشه:cool:
 

Bax

کاربر سایت
Aug 16, 2009
1,235
نام
حمید
خیلی ممنون ....
خب طبق اون چیزی که دوستان گفتند شخصیت از الکس به الکسیا ( دختر ) تبدیل می شه ...! :biggrin1:
اما در مورد بازی ، هر کسی هر جیزی می تونه به بازی اضافه کنه پس نگید که خودت می دونی ... قراره که با هم در موردش نظر بدیم ... اما اگر نظر منو بخوای من می خوام که یک بازی پلتفورمر باشه ....
می خوام که کلیشه ها رو بشکنه ...! :cool: :biggrin1:
توی بازی من کمتر کشتن یک شخصیت وجود داره ... منظورم به وسیله ی جنگ و از این جور چیز هاست ... واقع بین که باشیم می بینم تعداد بازی هایی که بکش بکش هستند اون قدر زیاده که زور ما بهش نمی چربه ... تو فکر یک گیم پلیی باشید که توش کشتن مستقیم وجود نداشته باشه ... مثلا اگه سبک ماجراجویی رو با پلتفورمر قاتی کنیم شاید همیچین چیزی بدست بیاد ...
من این سبک رو فقط در بازی تنها در خانه روی کنسول سگا دیدم که باید دنبال اشیا می کشتی و بعدش اون ها رو کار می ذاشتی ...ضمن این که خیلی جذاب بود ، بکش بکش مستقیم هم در بازی وجود نداشت .
مثلا من فکر می کنم که شخصیت بازی برای رد شدن از یک مانع باید به نقاشی های دیگر بره ... مثلا یک دسته کلاغ رو پیدا کنه ، بهشون چیز دیگه ای رو بده در عوض اون ها غول رو می کشن ...! :biggrin1:
یک چیزی توی این مایه ها ... بعد از اون یک قانون کلی وجود داره که اگر شما در یک نقاشی ده متر پیش رفت کنید ، در نقاشی دیگه هم ده متر جلو می رید . این جوری برای بعضی از موانع ، باید در نقاشی های دیگه پیشرفت کنید تا از آن مانع در آن نقاشی هم رد شوید ... این طوری میشه خیلی کارا کرد . مثلا سه تا از دنیا ها رو بست و یکی رو باز گذاشت ...
در این بازی ارتباطات هم باید نقش مهمی داشته باشه ... مثلا اگر از کلاغ ها کمک بگیرید ، کبوتر ها به کمک شما نمی یایند ... یا هر چه بیشتر از دنیا های تاریک استفاده کنید ، موجودات دنیای زنده کمتر با شما همکاری می کنند و برای همکاری هزینه ی بیشتری میخواهند ....
ها ! خسته شدم شما هم یکم نظر بدید دیگه .... فقط توی سبک پلتفورمر و همین تریپسی که گفتم ...
مرسی ...:biggrin1:
 

p.s

کاربر سایت
Jun 10, 2009
239
نام
پیام
پیرمرد این را گفت و سکه ی قدیمی را روی میز گذاشت و در حالیکه با صدایی خیلی آرامی، به طوری که برای الکس مفهوم نبود، به دوستانش چیزی گفت و همه ی آنها بدون اینکه دیگر چیزی بگویند کلاهای خود را به سر گذاشتند و از کافه خارج شدند، الکس که مبهوت به در نیمه باز کافه نگاه می کرد روی صندلی نشست و بعد از چند دقیقه سکه ای را که پیرمرد روی میز گذاشته بود برداشت و به طرح عجیبی که روی آن کشیده شده بود خیره ماند.......

سکه دقیقا این یک همچین چیزیه که گفتم باید یک چیزی پیدا بکنه که دنبال معماش بره تو یک نابغه ای :eek:
 

p.s

کاربر سایت
Jun 10, 2009
239
نام
پیام
برادر Bax شما همه چی رو گذاشتی تو مخلوط کن داری قاتی میکنی:biggrin1::laughing:
یک خورده به بازی جون بده الان خوراک هیجان است این نقاشی کردن ها که میگی باید جزئی از بازی باشه.
شما میگی الکسیا افسردس و میخواد خود کشی کنه پس آرزوش رو برآورده کن و مرگ و خطر رو به جونش بنداز(منظورم اینه که تله ها.افتادن باس ها دنبال الکسیا و اینجور چیزاست) از زندگی خستش کن کاری کن که آرزوی مرگ کنه در حالی که داره از مرگ فرار میکنه چرا چون یک هدف داره که این هدف میتونه پیدا کردن گنجینه نهفته در سکه کوچک کم ارزشیه که همراه با نقاشی هیجان و چیز های دیگه است.
خسته شدم موفق باشید:love:
 

Bax

کاربر سایت
Aug 16, 2009
1,235
نام
حمید
آی مردم یکی منو بکشه راحتم شم .... :biggrin1:
آقا جون من گفتم گیم پلی ... و این که یک دستانی هم باشه که جو کلی رو بوجود بیاره .. حالا شما روی داستان زیاد متمرکز نشید ... برای گیم پلی هی چی که نظرتون می آمد بگین ... توضیح بدین ، نه این که به من پیشنهاد کنین ... :love:
بقیه بچه ها فقط نگاه نکنن ..... :biggrin1:
 

devil girl

کاربر سایت
Jun 11, 2008
2,703
نام
4tous4
P.S من با شما کاملا موافقم ، اما من میگم باید شخصیت افسرده ی الکسیا رو به شخصیتی شجاع تبدیل کرد یعنی کسی که تا چند وقت پیش می خواسته خودش رو بکشه حالا داره برای نجات جونش تلاش می کنه :smile:
Bax آخه تو چی میگی بابا داستان که مهمترین بخش یه بازیه داستان باید جذاب باشه تا گیم پلی هم جذاب بشه، ببین این نظر من و P.S راجع به داستان بود برای گیم پلی هم میگم فضای بازی باید مخلوطی از رنگها ی متنوع باشه، حالا یعنی چی ، یعنی اینکه الکسیا هر بار که به طور اتفاق وارد نقاشی میشه رنگها متفاوته ، منظورم رنگهای مثل رنگهای آبی و سورمه ای برای فضاهای غم و اندوه یا رنگهای زردو نارنجی برای فضاهای دلهره آور ، میدونی برای رنگها می تونیم از روانشناسی رنگها بهره ببریم و بهترین رنگها رو در این بازی ایجاد کنیم ، نکته ی دیگه اینکه توی هر نقاشی الکسیا با افرادی برخورد میکنه که درواقع روح هستند وگاهی می تونن بد باشند و به عنوان رئیس مرحله کشته بشوند یا خوب هستند الکسیا باید اونا رو نجات بده ....... باشه حرفت رو قبول دارم که میگی کشتن مستقیم نباید توی چنین بازی باشه ، پس به نظر من باید توی داستان بازی یک نوع حیوون یا یه چیزی رو وارد کنیم که الکسیا برای کشتن دشمنانش از اون کمک بگیره یا یه چیزی مثل آب مقدس رو به الکسیا بدیم که با پاشیدن او روی دشمنانش اونا رو نابود کنه، به هر حال این چیزی که من می گم باری گیم پلی بازی که یکمی مخلوتی از گیم پلی بازی Haunting Ground یا Clock Tower هست ، اما تو هم یکم درستش کن ، اصلا یه کاری می کنیم بار داستانیش با من هراز گاهی هم راجع به گیم پلی یه نظری میدم فقط به من اجازه بده بقیه داستانو بگم چون داستان نقش مهمی رو توی یه بازی ایفا می کنه
 

p.s

کاربر سایت
Jun 10, 2009
239
نام
پیام
اما من میگم باید شخصیت افسرده ی الکسیا رو به شخصیتی شجاع تبدیل کرد یعنی کسی که تا چند وقت پیش می خواسته خودش رو بکشه حالا داره برای نجات جونش تلاش می کنه
منم منظورم از جمله:کاری کن که آرزو مرگ کنه در حالی که داره از مرگ فرار میکنه همینه.
و می رسیم به نقاشی:به نظر من نقاشی ها باید قسمت اصلی مراحل بازی باشن به طوری که الکسیا موقعی که در دنیای واقعیه محیط آرومه و یکسری معما رو دربر میگیره و زمانی که برای هدفی خاص میره تو نقاشی:هیجان.معما.ترس.فکر و خیلی چیزای دیگر رو دربر بگیره.
موفق باشید:love:
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر