سلام
من یه جا گیر کردم که میری پیش جادوگرا و با هم میرین برون از کالج و با دانش پژوهان دیگه و استادشون میریم به یک غار در اونجا یک مرد هست که میگه برو یه چیز های که در خود اونجا هست بیار برام من میرم و آخریش در یک جا هست اون گردنبنده تا ورش میدارم در های پشتش بسته میشن استاد میگه اون رو بپوش من...