به به بحثه خاطراته...
یه بار داشتیم راه میرفتیم...فقط راه....
یه دفعه توی اون سکوت یدونه از اون خزنده ها از پشت بهم حمله کرد.....از ترس نزدیک بود از روی صندلی برگردون بیوفتم روی زمین...
لاصه هیچ بازی اینطوری مزه ی ترس رو به من نشون نداد...
منتظر دومیش هستیم