Rate your last seen movie (قوانین پست اول حتما رعایت شود)

Darkfie1d

Lux Omnia Vincit
Loyal Member
Sep 25, 2005
3,040
نام
Gwynbleidd Darkfield
  • اگه خواستید پستی رو نقل قول کنید به جای جواب دادن توی این تاپیک پست رو ببرید داخل تاپیک Movie Center و بزارید پست های اینجا به صورت یک پارچه باقی بمونه. برای این کار گزینه "+ نقل قول" رو پایین سمت چپ پست مورد نظرتون بزنید تا پست انتخاب بشه بعد داخل تاپیک Movie Center از ادیتور گزینه
    1620238607876.png
    رو بزنید و پست مورد نظرتون رو اونجا نقل قول کنید.

  • لطفاً اسم فیلم رو حتماً بنویسید عکس به صورت خالی کافی نیست
  • عکسها رو حتماً به صورت Thumbnail/کم حجم قرار بدید.
  • دوستان لطف کنن به جای شیوه های من درآوردی برای امتیاز دادن ، 10 رو حداکثر قرار بدن و نسبت به اون امتیاز بدن.
  • نوشته هایی که ممکنه بخش خاصی از داستان فیلم رو لو بده، داخل تگ اسپویلر باید گذاشته بشه، در غیر اینصورت برخورد می شه
  • از پست کردن هر گونه مطلبی که به مبحث این تاپیک مربوط نمیشه خودداری کنید

امکان ویرایش قوانین وجود داره .
 

Vortex 777

کاربر سایت
Feb 15, 2020
28
بدون شوخی خیلی ازش خوشم اومد و به دوستام معرفی میکنم سهراب شهید ثالث رو :D
تازه سینمای ایران برای آن استاد گرانقدر خیلی کوچیک بود و او به درهم شکستن حصارها و دیوارهای پولادین نیاز داشت برای همین بار مهاجرت به اروپا رو بست. من دیگه حقیقتش ترسیدم فیلمهایی که تو آلمان ساخته رو اینجا بزارم چون قطعا چندتا تلفات رو دستمون میذاشت!! از شدت و هیبتشون :-tشما و دوستاتون خودتون پی گیری کنید دیگه از من کاری ساخته نیست.
 

Dinosaur

Loyal Member
Sep 29, 2005
16,994
نام
آریا
خب برسیم به امتیازهای جشنواره فجر امسال.
اولش یه طومار در مورد ماجرای تحریم نوشته بودم که چرا همچین چیزی رو از اول یه ژست الکی و مصنوعی می‌دونستم و باهاش مخالف بودم ولی خب دیدم اگه به یه سری از ماجراها اشاره بشه، احتمالاً مشکل‌ساز میشه و البته مدیرها هم حق دارن پست رو پاک کنن.
کیفیت فیلم‌های امسال نسبت به پارسال پایین‌تر بود و در مجموع جشنواره‌ی خسته‌کننده‌ای بود. البته خسته‌کننده به معنی خیلی بد و داغون نیست، ولی حتی بعضی از فیلم‌های نسبتاً خوش‌ساخت هم خواب‌آور بودن و کلاً توی این چند سالی که میرم فجر، هیچ‌وقت در این حد احساس خواب‌آلودگی نداشتم که البته یه بخشی از قضیه هم به خاطر حال و هوای خسته‌ی خودم هست و بخش دیگه به خاطر کیفیت متوسط فیلم‌ها و کِش‌دار بودن‌شون.
موضوعات فیلم‌ها تنوع بدی نداشتن، ولی باز خیلی‌هاشون گیر داده بودن به همون اتمسفر مُد این سال‌ها و ژانر نکبت. یعنی سوژه‌ها متفاوت بودن، ولی فضای فیلم‌ها مثل همدیگه بود. یه مشکل دیگه هم که از شانس گند ما توی سالنی که می‌رفتیم وجود داشت این بود که برنامه‌ی اون سالن جوری چیده شده بود که موضوعات مختلف پشت سر هم ردیف شده بودن یا مثلاً توی دو روز، چهار تا فیلم با حضور جواد عزتی دیدیم! تنها فیلم‌های کمدی دقیقاً پشت سر هم بودن، تنها فیلم‌های ترسناک پشت سر هم اکران شدن و حتی وضعیت در حدی بود که دو تا فیلم که شخصیت همجسنگرا داشتن (همجنسگرا توی سینمای ایران!!) هم پشت سر هم نمایش داده شدن! :D
یه موضوع دیگه هم نمایش حیرت‌انگیز سیگار توی تقریباً همه‌ی فیلم‌ها بود! نمی‌تونم با اطمینان بگم ۱۰۰٪ فیلم‌ها، ولی حداقل ۹۰٪ـشون باید حتماً یه سیگاری نشون می‌دادن وگرنه فیلم به جایی نمی‌رسید. من هیچ‌وقت موافق دستکاری توی فیلم‌ها نیستم و الآن هم نمیگم باید زور بالای سر فیلم‌سازها باشه تا انقدر با سیگار عشق و حال نکنن، ولی کاش خود کارگردان‌ها یه ذره کمتر سراغش برن و انقدر افتخار ندونن این قضیه رو. همچین چیزی دهه‌ها قبل توی فرنگ هم مُد بود و یکی از جلوه‌های خفن بودن مردم این بود که خیلی شیک و خوشگل سیگار بکشن و توی هالیوود هم رسم بود، ولی بعدش دیگه خز شد و دوره‌ش تموم شد رفت اما توی سینمای ایران انگار هر سال بدتر میشه. خب دیگه بریم سراغ خود فیلم‌ها.
نباید توضیح بدم که اسپویلر (چه میان متنی و چه خارج از متن) یعنی دارم در مورد چیزی صحبت می‌کنم که داستان رو لو میده؟! خب گفتم به هر حال!

ابر بارانش گرفته
۹/۱۰
4eb0_abr-baranash-gerefte.jpg

بهترین فیلم جشنواره برای من و احتمالاً یکی از بدترین فیلم‌ها برای خیلی‌ها! :D مجید برزگر رو بیشتر با «پرویز» می‌شناسن که یکی از بهترین فیلم‌های هنر و تجربه توی این سال‌ها بوده. بعدش «یک شهروند کاملاً معمولی» رو ساخت که اون هم فیلم خوبی بود، ولی نه در حد پرویز. امسال نوبت به ابر بارانش گرفته رسیده بود و خیلی‌ها منتظر بودن ببینن چه کرده، که اون طور که از واکنش‌ها متوجه شدم ملت زیاد باهاش حال نکردن و یه عده هم حالشون بهم خورده از این فیلم. البته حق میدم بهشون، چون فیلم خیلی کُند و آرومی هست و اگه کسی اهل داستان و حال و هوای اون نباشه، احتمال خوابیدنش توی سالن سینما وجود داره. ولی من با اینکه خیلی هم اهل فیلم‌های کند نیستم، به شدت عاشق این فیلم شدم چون فضا و اتمسفر و شخصیت اصلی خیلی به حال و روزم نزدیک بود.
شخصیت اصلی پرستاری هست با بازی نازنین احمدی که گویا بیشتر بازیگر تئاتر هست و قبل از این فقط فیلم «سه زن» رو سال ۸۵ داشته. این پرستار خیلی مهربون و دلسوز هست و این میزان از مهربونی باعث میشه بعضی وقت‌ها تصمیم بگیره بیمارهای خودش رو که فکر می‌کنه نیازی به زنده موندن ندارن و اگه بمیرن راحت میشن، از بین ببره (یه جورایی همون اتانازی). فیلم رو میشه دو بخش متفاوت در نظر گرفت که یکی توی تهران می‌گذره و یکی توی شمال. بخش تهران متنوع‌تر هست و با شخصیت‌های مختلفی روبرو میشیم که یکی‌شون خیلی جالب بود: یه جوونی هست که تصادف کرده و دو تا پاش رو از دست داده و به خاطر همین قضیه لب به غذا نمیزنه و بقیه پرستارها هم از دستش بیچاره شدن و میرن سراغ شخصیت اصلی که بیاد باهاش صحبت کنه. اون هم کلی صحبت می‌کنه و از طرف فحش میخوره که «گم شو بیرون» و «خفه شو، نمیخوام غذا بخورم» و... پرستار داستان ما هم ول‌کن نیست و بعد از کلی قربون صدقه رفتن، میگه فقط یه قاشق غذا بخور که من برم و در نهایت هم یه قاشق میذاره توی دهن طرف. در حالی که بیننده فکر می‌کنه خب تموم شد و طرف راضی شد غذا بخوره، در اقدامی زیبا کل غذا رو تف میکنه روی پرستار! :|:D بعد هم دوباره فحش و بد و بیراه! یکی از صحنه‌های جالب جشنواره بود برای من.
بازی‌های فیلم رو خیلی دوست داشتم، مخصوصاً شخصیت اصلی که به نظرم فوق‌العاده کار کرده و تونسته نقش یه پرستار مهربون و در عین حال عجیب رو خیلی خوب ایفا کنه. البته خیلی‌ها این نظر رو نداشتن و می‌گفتن بازیش خوب نیست و در نهایت تعجب کردم وقتی دیدم داورهای جشنواره بهش جایزه دادن. :D بقیه بازیگرها هم خیلی خوب بودن و کلاً اتمسفر فیلم و نوع بازی‌ها رو واقعاً دوست داشتم. عجیب‌ترین بخش فیلم هم جایی بود که در حالی که فیلم کاملاً واقع‌گرایانه هست و فضای رئالی داره، یه دفعه وارد حال و هوای فانتزی و ماورایی میشه! صحنه‌ای هست که پرستار توی اتاق پیرمردی هست که تقریباً مُرده و فقط باید دم و دستگاه رو ازش جدا کرد که کارش تموم بشه. یه دفعه لیوان روی میز شروع می‌کنه به تکون خوردن! من (و احتمالاً خیلی‌های دیگه) یه لحظه فکر کردیم اشتباه دیدیم یا اگر هم واقعاً لیوان تکون خورده، زلزله‌ای چیزی بوده که بعداً در موردش صحبت میشه. ولی لیوان دوباره به حرکت درمیاد و میره و میره و آخرش هم از میز می‌افته پایین و متوجه میشیم که نه بابا! واقعاً یه اتفاق ماورایی بوده! :D همین اتفاق هم باعث میشه پرستار داستان ما که همیشه اهل کشتن بیمارها (از روی خیرخواهی) بوده، این بار برای بیماری که واقعاً فرقی با مُرده هم نداره تغییر عقیده میده و می‌خواد جونش رو نجات بده. بعد از اون هم داستان ادامه پیدا میکنه تا لحظه‌ی آخر که باز میزنه توی حالت فانتزی و در صحنه‌ای زیبا، یه نهنگ صورتی‌رنگ رو توی ساحل دریای خزر می‌بینیم که از آب می‌پره بالا و یکی از زیباترین صحنه‌های جشنواره‌ی امسال را شکل میده.

درخت گردو
۹/۱۰
pnjb_photo_2020-02-03_02-44-24.jpg

مهدویان با «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» نشون داد که یکی از استعدادهای کارگردانی این سال‌ها محسوب میشه. بعدش «لاتاری» و «ماجرای نیمروز: رد خون» رو ساخت که در اون حد نبودن، ولی باز فیلم‌های کم و بیش خوش‌ساختی بودن (با اینکه بعضی فیلم‌هاش با عقاید من جور نیست، مخصوصاً پایان لاتاری) و حالا نوبت به درخت گردو رسیده. فیلمی که یه بار دیگه نشون میده با کارگردان خوبی طرف هستیم که سراغ هر سوژه‌ای بره، میتونه ازش یه فیلم جذاب دربیاره.
درخت گردو در مورد بمباران شیمیایی سردشت هست، یعنی یکی از غم‌انگیزترین حوادث جنگی تاریخ (جنگ غیر غم‌انگیز هم مگه داریم؟) که توی اون مردم بی‌دفاع و مظلوم در اثر حمله شیمیایی عراقی‌ها به فنا میرن. از افرادی که خیلی زود کشته میشن تا اون‌هایی که سال‌ها باید درد و رنج این قضیه رو تحمل کنن و زندگی راحتی نداشته باشن. به خاطر همین، میشه انتظار یه فیلم تأثیرگذار رو داشت و همین‌طور هم میشه و با یکی از سوزناک‌ترین فیلم‌های این سال‌ها طرف هستیم که سخت میشه تماشا کردش و اشک نریخت. صحنه‌هایی که شخصیت اصلی با بچه‌هاش همراه میشه و مثلاً اون‌ها رو زیر آب می‌بره که تمیز بشن یا شاهد مرگشون هست، به طرز فجیعی غمناک هستن و سخت میشه جلوی این صحنه‌ها دووم آورد. :(
پیمان معادی در نقش یه شخصیت واقعی کُرد به نام قادر مولان‌پور بازی کرده و واقعاً هم غوغا کرده. به نظرم بهترین بازی کارنامه‌ی معادی هست و در کنار توانایی‌های بالای خودش، یه گریم درجه یک هم داره و باعث میشه شخصیتی خلق بشه که آدم خیلی سریع باهاش ارتباط برقرار می‌کنه و ماجراهای خودش و همسر و بچه‌هاش رو دنبال می‌کنه. بازیگر زن فیلم یعنی مینو شریفی رو شناخت خاصی ازش نداشتم و گویا اولین کار مهمش بوده که اون هم واقعاً خوب و طبیعی بازی کرده. مینا ساداتی هم خوبه، ولی مهران مدیری یه ذره بگیر نگیر داره. بعضی جاها خیلی عالی و تأثیرگذاره، ولی بعضی جاها انگار از دستش درمیره و یه حس و حالی شبیه کارهای طنزش رو به آدم منتقل می‌کنه!
فیلم از نظر فنی هم عالیه و ترکیب فیلمبرداری جالب و مستندمانند در بعضی بخش‌ها به اضافه‌ی طراحی صحنه و لباس درجه یک باعث میشه با اثری همراه باشیم که در کنار فیلم بودن، یه حالت مستندمانندی هم داشته باشه. در مجموع درخت گردو از اون فیلم‌هایی هست که به نظرم همه باید ببینن و یه بار دیگه بفهمن که جنگ یعنی چی. کثافتی به نام جنگ که نه شروعش دست مردم معمولی هست و نه پایانش، ولی کل بدبختی‌هاش برای همین مردم عادی هست و بس...

شنای پروانه
۸.۵/۱۰
hom_bba.jpg

فیلمی که از معرفی یه کارگردان جدید و خفن به سینمای ایران خبر میده. البته محمد کارت خیلی هم در سینما جدید محسوب نمیشه و قبلش مستندها و فیلم‌های کوتاهی داشته که بعضی‌هاشون هم خیلی مطرح بودن (من فقط مستند «آوانتاژ» رو ازش دیده بودم که چیز خوش‌ساختی بود)، ولی تا امروز فیلم بلند داستانی نساخته بود و توی اولین تجربه‌ش نشون داد از خیلی کارگردان‌های قدیمی جلوتره.
شنای پروانه رو میشه یه جورایی دایره‌المعارف لات‌های تهرانی دونست! فیلمی که شخصیت‌های لات و قلدر زیادی داره و چقدر هم بازیگرها در نقش‌هاشون عالی کار کردن. از امیر آقایی که به نظرم بهترین بازی عمرش رو توی این فیلم در نقش یکی از همین افراد انجام داده، تا یکی دو تای دیگه که نمی‌شناختمشون و حتی کسی مثل علی شادمان که توی اکثر کارهاش یه جوون لاغر اندام و مظلوم هست، ولی اینجا سکانس جالبی رو به خودش اختصاص داده. جواد عزتی هم عالی کار کرده و یه بار دیگه باعث تعجب من میشه که چطوری از اون کارهای کمدی قدیمش به تدریج بالا اومد و رسید به جایی که می‌تونه جدی‌ترین نقش‌ها رو هم فوق‌العاده بازی کنه. داستان فیلم به‌شدت مهیج و داغه و صحنه‌های تأثیرگذار کم نداره، ولی ماجرا از وقتی جالب میشه که کاراکتر جواد عزتی از کسی که کم و بیش آروم و ملایم هست، به تدریج به سمت خشم و خشونت میره و به جایی می‌رسه که یکی از گنده‌لات‌ها رو توی تعمیرگاه اسیر می‌کنه تا از زبونش حرف بکشه. صحنه‌ای که این لات محترم با اون قیافه‌ی عجیبش و لحن خاص یه سری حقایق رو میگه، جزو خفن‌ترین صحنه‌های فجر امسال بود و آدم رو نابود می‌کنه.
در مجموع خیلی حال کردم با این فیلم. فیلمی که نشون میده میشه آثار تلخ و به شدت سیاهی ساخت که خیلی هم کلیشه‌ای نباشن و خودشون رو از فیلم‌های تکراری این سال‌ها جدا کنن. یه جورایی مثل همون کاری که «مغزهای کوچک زنگ‌زده» انجام داد. بدجوری منتظر کار بعدی محمد کارت هستم!

قصیده گاو سفید
۸.۵/۱۰
f2ut_ghaside.jpg

هنوز در حیرت هستم که چطوری به این فیلم اجازه‌ی ساخت دادن! :D یعنی جوری گند زد به مفهوم قصاص که برام عجیبه چطوری در سینمای ایران ساخته شده و نمایش داده شده. البته از همین الآن اعتراض یه عده در اومده و مثلاً خبرگزاری تسنیم تیتر زده «مرثیه‌ تیره‌ای برای عدالت، قصاص و انقلاب اسلامی» و در ادامه هم میگه: «قصیده گاو سفید فیلمی است که کل نظام قضایی و حقوقی جمهوری اسلامی را به باد طعنه و انتقاد می‌گیرد و تحقق عدالت در کشور را به سان رویایی پوچ و غیرممکن ترسیم می‌کند!»
کلاً بعید نیست این فیلم هیچ‌وقت اکران عمومی نداشته باشه و توی همین فجر به خاک سپرده بشه، نمی‌دونم!
از بهتاش صناعی‌ها قبلاً فیلم «احتمال باران اسیدی» رو دیده بودم و به شدت دوست داشتم این فیلم رو. یه اثر آروم و ملایم که شاید خیلی‌ها وسطش خواب‌شون ببره، ولی من خیلی باهاش حال کردم و محمد شمس لنگرودی (که بیشتر به عنوان شاعر شناخته میشه) هم نقش پیرمردی رو داشت که یکی از معدود شخصیت‌های همجنسگرا در فیلم‌های ایرانی محسوب می‌شد. البته انقدر هوشمندانه به این قضیه پرداخته شده بود که شاید حتی مسئولین سینمایی هم خیلی‌هاشون متوجهش نشده باشن. یعنی هیچ‌جای فیلم رسماً اعلام نمی‌شد که همجنسگرا هست، ولی شخصیتی بود که مدام از خاطرات خوبش با دوست دوران جوونی‌ش می‌گفت و از این ناراحت بود که چرا ترکش کرده و بعد از سال‌ها هم اومده بود تهران که این دوست قدیمی رو پیدا کنه، ولی در انتهای فیلم می‌بینه طرف با یه خانومی به عنوان همسرش توی ماشین هست و سرخورده و ناراحت برمی‌گرده سر خونه و زندگیش. از این جهت میگم خیلی‌ها احتمالاً همجنسگرا بودن طرف رو نمی‌فهمن که مثلاً همین تسنیم در مورد اون فیلم نوشته سوژه‌ای خنثی داشته! :D در حالی که سوژه‌ای داشت که اگه اینا متوجهش می‌شدن قیام به پا می‌کردن!
صناعی‌ها یه مستند هم به نام «دیپلماسی شکست‌ناپذیر آقای نادری» ساخته که از دستش ندین! چیز درجه یکی هست و در مورد یه آدمی به نام نادریه که توی کار فرشه و آرزو داره از طریق درست کردن یه فرش و فرستادنش برای رئیس‌جمهور آمریکا، رابطه‌ی ایران و آمریکا رو خوب کنه! :D
برسیم به قصیده گاو سفید که البته آخرش هم نفهمیدم مفهوم این اسم چی بود! :D این فیلم به نتایج ناگوار قصاص توی زندگی یه خانوم و فرزندش می‌پردازه و خیلی هم حرفه‌ای و قشنگ این کار رو انجام میده. من که همیشه با قصاص مخالف بودم و هستم و خواهم بود ولی فکر می‌کنم خیلی از اون‌هایی که اهل قصاص هستن هم اگه این فیلم رو ببینن، دگرگون بشن. نمی‌دونم داستانش تا چه حد نیاز به اسپویلر داره، ولی توی دو بخش می‌نویسم و بخش اول به‌نظرم خیلی هم اسپویلر نمی‌خواد و چیزیه که همون اوایل فیلم می‌بینیم و مشخص میشه که شوهر این خانوم که اعدامش کردن، در واقع بی‌گناه بوده و به اشتباه قصاص شده. همین اشتباه هم باعث بدبخت شدن این خانوم شده و به‌عنوان کسی که کارگر کارخونه هست و زندگی سختی داره، اوضاعش روز به روز خراب‌تر میشه. تا اینکه یک روز قاضی‌ای که مسئول پرونده بوده و نقش اساسی در قصاص اون بنده خدا داشته، دچار عذاب وجدان میشه و میره سراغ خانومه و خودش رو به‌عنوان دوست قدیمی شوهر خانومه معرفی می‌کنه و شروع می‌کنه به کمک به این خانوم و سر و سامون دادن به زندگیش.
هر دو بازیگر فیلم عالی کار کردن و هر دو هم به شدت آندرریتد هستن توی سینمای ایران. مریم مقدم (که همسر صناعی‌ها هم هست) یکی از بهترین بازی‌های جشنواره رو داشت و علیرضا ثانی‌فر هم نقش خیلی جالبی رو ایفا کرده بود. بازیگری که از سال‌ها قبل توی سینمای ایران حضور داشته ولی من اسمش رو زیاد نشنیده بودم و امسال با ۲،۳ تا فیلمش حضور خوبی داشت. داستان فیلم همون‌طور که گفتم خیلی متفاوته و در نهایت هم (اسپویلر مهم) به نقطه‌ای می‌رسه که خانومه متوجه میشه این کسی که داشته ماه‌ها بهشون کمک می‌کرده، نه رفیق شوهرش بلکه قاضی و به‌نوعی مسئول مرگ شوهرش بوده که الآن پشیمون شده. خانومه هم در حالی که توی این مدت نسبت به این آقا حس نزدیکی پیدا کرده و صمیمی شده، وقتی متوجه این قضیه میشه یه تصمیم عجیب می‌گیره و توی لیوان شیری که برای طرف می‌بره، سم می‌ریزه و قاضی بدبخت رو به هلاکت می‌رسونه! البته بعدش مشخص میشه که این قضیه فقط توی تصورات خانومه بوده و واقعیت اینه که خانومه بدون اینکه چیزی به طرف بگه، از خونه می‌زنه بیرون و برای همیشه رابطه‌ش رو با قاضی قطع می‌کنه. پایان فیلم از این جهت برام جالب بود که انگار کارگردان می‌خواست بگه هرچند پایان تلخی داشتیم، ولی می‌تونست تلخ‌تر از این هم بشه و با مرگ یه نفر به اتمام برسه که حداقل در واقعیت این‌طور نشد!

پوست
۸.۵/۱۰
89dn_poost.jpg

برادران ارک قبل از این فیلم کوتاه «حیوان» رو ساخته بودن که دیدنش رو به همه پیشنهاد می‌کنم. یکی از بهترین فیلم‌های کوتاه سینمای ایران که هم به شدت باکیفیته و هم متفاوت، یعنی برخلاف اکثر فیلم‌های کوتاه از اون فضای ژانر نکبت دور هست و چیز عجیبیه واقعاً.
این دو برادر که فکر کنم دوقلو هم هستن، امسال فیلم پوست رو داشتن که این هم کار واقعاً جذاب و متفاوتی بود. سینمای ترسناک ایران به شدت فقیره و شاید بشه گفت هر دهه حداکثر یکی دو تا فیلم ترسناک داریم که همون‌ها هم بیشتر از اینکه ماورایی باشن، حالت واقع‌گرایانه‌ای دارن. فیلم پوست با اینکه یه اثر ترسناک خالص نیست و شاید بیشتر بشه بهش گفت فانتزی، ولی اتمسفر خیلی خفنی داره و تونسته به بهترین شکل ممکن ژانرهای مختلف و فضاهایی مثل عاشقانه و فانتزی رو با المان‌های فولکلور و بعضی عقاید ترکیب کنه و به معجونی برسه تماشایی و جذاب.
یکی از جالب‌ترین ویژگی‌های فیلم هم بخش‌های موزیکالش هست که باعث میشه وسط یه ماجرای فانتزی و ماورایی، یه دفعه صدای یه عاشیق رو بشنویم که داره به زبون ترکی آواز می‌خونه و کلاً یه ترکیب عجیبی ایجاد میشه بی‌نظیر! :D همه‌ی دیالوگ‌های فیلم ترکی هستن با زیرنویس فارسی، موضوعی که شاید در نگاه اول باعث بشه آدم فکر کنه اتمسفر کار خراب میشه ولی اتفاقاً برعکس، باعث جذاب‌تر شدن دنیای فیلم میشه و بیننده رو بیشتر درگیر خودش می‌کنه. طراحی صحنه و لباس معرکه هست و آهنگ‌ها عالی و بازی‌ها در حد استاندارد و خوب و در مجموع همه‌چیز در کنار هم به خوبی قرار گرفته و اثری رو ساخته که به نظرم میشه به فکر جهانی کردنش هم بود. برعکس اکثر فیلم‌های سینمای ایران که باید حتماً در ژانرهای خاص و اجتماعی باشن و فلاکت یه عده رو نشون بدن، پوست جوریه که میتونه جنبه‌های متفاوتی از سینمای ایران رو نشون بده و حال و هوایی داره که خارجی‌ها هم میتونن خیلی راحت ازش لذت ببرن.

سینما شهر قصه
۸.۵/۱۰
zvuu_cinemashahreghese.jpg

نامه‌ای عاشقانه به سینما! از اون فیلم‌هایی که باید اهلش باشی و با ارجاعات مختلفی که به فیلم‌های قبل و بعد از انقلاب میده آشنا باشی تا لذت ببری، وگرنه برات تبدیل میشه به یه ترکیب درهم و برهم و بی‌مفهوم که آخرش میگی «حالا چیکار کنم؟». فیلم به ماجراهای شخصیتی با بازی خوب حامد کمیلی می‌پردازه که عشق سینماست، ولی پدر معشوقه‌ش از اون آدم‌هایی هست که حالشون از سینما بهم می‌خوره و سینما رو ام‌الفساد می‌دونه! از اون طرف پدر خود کمیلی یه آدم کاملاً متفاوت هست که هم اهل سینماست و هم اهل چیزهای دیگه مثل نوشیدنی‌جات! :D این شخصیت با بازی جالب بابک کریمی تقابل باحالی با پدر زن طرف ایجاد می‌کنه و این وسط ماجراهای مختلفی هم پیش میاد که باعث میشه یه ترکیبی از دنیای واقعی داخل فیلم با صحنه‌هایی از فیلم‌های دیگه رو با تدوین خوبی ببینیم و پایانش هم به شدت فوق‌العاده‌ست، از اون پایان‌هایی که عاشقان سینما رو نابود می‌کنه از شدت احساسات و خیلی دوست دارم یه دور دیگه این تیکه رو ببینم.

تومان
۸/۱۰
j5ir_tooman.jpg

فیلم دیدن برخلاف تصور خیلی‌ها پروسه‌ی ساده‌ای نیست و در کنار کیفیت خود فیلم، حال بیننده در اون لحظه هم اهمیت زیادی داره. یعنی ممکنه شما یه فیلم نه‌چندان خوب رو با حال خوبی ببینی و خیلی حال کنی، از اون طرف هم یه فیلم عالی رو با حال بدی ببینی و در اون حدی که باید و شاید عاشقش نشی. «تومان» احتمالاً برای من حالت دوم رو داشته. از اونجایی میگم احتمالاً که هنوز کامل مطمئن نیستم و باید حتماً یه بار دیگه فیلم رو ببینم. کلاً آدمی هستم که خیلی سخت می‌تونم سراغ دوباره دیدن فیلم‌ها برم، مخصوصاً فیلم‌های ایرانی که توی ۱۰ سال اخیر شاید بیشتر از یکی دو مورد نباشن که بیشتر از یک بار دیده باشم. ولی تومان فیلمیه که در اسرع وقت دوباره سراغش میرم، چون با حال خوبی ندیدمش و خیلی خسته بودم.
فیلم سوژه‌ی جالبی داره و به ماجراهای شخصیتی با بازی فوق‌العاده‌ی میرسعید مولویان (اولین فیلمش) می‌پردازه که به شدت اهل شرط‌بندی روی فوتبال و اسب‌سواری و... هست و انقدر هم در این زمینه موفق عمل کرده که گنده‌لات شرط‌بندها محسوب میشه و خیلی معروفه از این جهت. طرف یه سری دوست و شاید بشه گفت همکار هم داره مثل شخصیتی با بازی مجتبی پیرزاده (که قبلاً توی فروشنده حضور داشت) و دور هم ترکیب جالبی رو می‌سازن و یه تیم پرانرژی و باحالی هستن. داستان فیلم در مورد تحولات همین گروه و مخصوصاً شخصیت اصلی هست و تغییراتی که به مرور توی شخصیت‌های مختلف گروه ایجاد میشه.
تومان یکی از پرانرژی‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران هست و ترکیب نوع بازی‌ها با بخش‌های فنی مثل فیلمبرداری باعث شده تجربه‌ی واقعاً جالبی خلق بشه که نمونه‌ش رو کمتر توی ایران داشتیم. فیلمی که یک سری از مهیج‌ترین صحنه‌های ممکن رو داره و از اون طرف بعضی جاهاش هم به شدت کِش‌دار هست که کاش این‌طوری نبود و به‌نظرم اگه این صحنه‌ها حذف و کوتاه بشن و یه تغییراتی توی تدوین ایجاد بشه، از این هم بهتر میشه. یه موضوع جالب دیگه در مورد فیلم اینه که یکی از معدود شخصیت‌های همجنسگرای سینمای ایران رو داره. البته نوع اشارات به این قضیه انقدر ظریفه که شاید خیلی‌ها متوجهش نشن، ولی کارگردان تونسته با صحبت‌های این شخصیت و برخورد بقیه باهاش این مسأله رو یه جورایی نشون بده. شخصیتی که البته پایان خوشی هم نداره و خیلی مظلومانه به فنا میره.
یه مورد دیگه که توی فیلم خیلی دوست داشتم و توی سینمای داخل و حتی خارج کم داریم، استفاده از یه سری المان‌های تصویری هست که توی بعضی بخش‌های فیلم می‌بینیم و یه حالت جالبی بهش داده. نمی‌دونم چطوری توضیح بدم! مثلاً شخصیت‌ها دارن در مورد شرط‌بندی روی فلان مسابقه‌ی فوتبال صحبت می‌کنن و یه دفعه روی تصویر با یه فونت باحالی مشخصات این شرط‌بندی نوشته میشه و پولی که گذاشتن و پولی که در صورت پیروزی می‌گیرن و... رو نشون میده و یه صدایی هم روی تصویر اینا رو می‌خونه. باز برای شرط‌بندی بعدی این اتفاق می‌افته و... کلاً حالت باحال و متفاوتی به فیلم داده. پایانش هم به نظرم فوق‌العاده بود و بی‌صبرانه منتظرم برای دیدن دوباره‌ی اون بخش‌ها، مخصوصاً جایی که توی یکی از لحظات پایانی، شخصیت اصلی یه بار دیگه شرط‌بندی رو برده و یه چمدون پُر از پول هم دم دستش هست و می‌دونه که یه عده قراره این چمدون رو ازش به زور بگیرن. برای همین یه نقشه چیده و چمدون هی پشت سر هم بین همکارهاش دست به دست میشه و این کار با تصاویر خیلی سریع و فیلمبرداری حیرت‌انگیز و موسیقی محشر، به حدی عالی به تصویر کشیده شده که الآن هم از فکر کردنش بهش هیجان‌زده میشم! بعد از اون هم نوبت به آخرین سکانس می‌رسه و شخصیت اصلی که دیگه واقعاً در شرط‌بندی ذوب شده و یه جورایی میشه گفت نفرین شده (چون همه‌چیزش از دوست صمیمی تا نامزدش رو به خاطر این قضیه از دست داده، با اینکه به شدت پولدار شده)، در یه حالت روحی روانی عجیبی میگه برای آخرین بار هم شرط‌بندی کنیم ببینیم چی میشه. توی اون لحظه هیچ مسابقه‌ای برای شرط‌بندی موجود نیست به جز یه مسابقه‌ی به شدت درپیت و داغون بین دو تا تیم گمنام! یه چیزی مثلاً در حد مسابقه‌ی برونئی و تیمور شرقی! :D از مسابقه هم فقط ۴ دقیقه باقی مونده و طرف می‌زنه به سیم آخر و روی کل پولی که ازش باقی مونده (فکر کنم ۸۰۰ میلیون بود) شرط‌بندی می‌کنه که توی این ۴ دقیقه، فلان تیم ۲ تا گل می‌زنه! در نهایت هم همین‌طور میشه و این شرط‌بندی رو هم می‌بره تا مشخص بشه که از این طلسم عجیب خلاصی نداره و دوباره با پولی که حالا چند میلیارد شده، به این زندگی عجیب ادامه خواهد داد و... پایان! :D

آتابای
۸/۱۰
clit_atabai-fa--03.jpg

یکی از غافلگیری‌های جشنواره برای من همین آتابای بود. فیلمی از نیکی کریمی که اصلاً انتظار خاصی ازش نداشتم و فکر می‌کردم یه چیز خسته‌کننده و تکراری باشه، ولی خیلی بهم حال داد. شاید ۸۰٪ بخش‌های فیلم رو بشه گفت به زبون ترکی هست با زیرنویس فارسی و البته این قضیه اصلاً آدم رو اذیت نمی‌کنه و خیلی زود میشه بهش عادت کرد. شخصیت‌های فیلم اکثراً دوست‌داشتنی و جالب هستن، از خود آتابای با بازی عالی هادی حجازی‌فر (که نویسنده‌ی فیلمنامه هم بوده) تا جواد عزتی و یه پیرمرد و یه نوجوون که همگی بازی‌های خوبی داشتن و از اون طرف هم یه سری شخصیت مثل سحر دولتشاهی که اون ۲۰٪ غیر ترکی فیلم رو تشکیل میدن.
آتابای شاید در نگاه اول داستان خیلی خاص و جدیدی نداشته باشه، ولی خیلی خوب اون رو روایت می‌کنه و یه حس و حال شاعرانه‌ای داره که در ترکیب با لوکیشن‌های زیبا و تماشایی فیلم آدم رو جذب خودش می‌کنه. صحنه‌های تلخ کم نداره، ولی صحنه‌های بامزه و جالبی هم داره و یه معجون تر و تمیزی می‌سازه که توی این جشنواره کمتر مشابهش رو دیدم.

خط باریک قرمز
۸/۱۰
8z9_khatebarik.jpg

امسال دو تا مستند هم توی لیست فیلم‌های هر سینما گذاشته بودن که به طور رندوم و تصادفی نصیب ملت می‌شد و یکی از مستندهای ما خط باریک قرمز بود. سازنده‌های این مستند خوش‌ساخت سراغ یکی از مراکز نگهداری و آموزش کودکان و نوجوانان مجرم و بزهکار رفتن و می‌خواستن از این نوجوون‌ها برای شرکت در یه تئاتر کمک بگیرن. مستند از همون شروعش خوب و تأثیرگذار هست و از حرف‌های خود بچه‌ها که بعضی‌هاشون واقعاً آدم رو به فکر فرو می‌برن تا شخصیت‌های مربی‌ها (مثل فرهاد اصلانی و هنگامه قاضیانی) همگی شنیدنی و جذاب هستن. این وسط یه بازیگری به نام توماج دانش‌بهزادی هم از اول تا آخر مستند همراه بچه‌هاست و نقش اصلی آموزش بهشون رو برعهده داره و خیلی هم خوب و جالب باهاشون کار می‌کنه.
در مجموع مستند تماشایی‌ای هست و باعث میشه بیشتر از قبل با بچه‌های این مدلی آشنا بشیم، بچه‌ها و نوجوون‌هایی که در اثر یه سری اتفاقات ساده تبدیل به چاقوکش یا موادفروش میشن و خیلی‌هاشون منتظر یه فرصت هستن تا خودشون رو از این کثافت بیرون بکشن و این تئاتر به بعضی از این بچه‌ها همچین فرصتی رو میده.

آن شب
۷.۵/۱۰
02a1_bab.jpg

یکی از معدود فیلم‌های ترسناک سینمای ایران که می‌تونه به استانداردهای این ژانر نزدیک بشه. البته نمیشه به این فیلم گفت کاملاً ایرانی، چون از بعضی بازیگرهای نقش‌های فرعی تا تهیه‌کننده‌ها و... خارجی هستن و کل فیلم هم توی فرنگ فیلمبرداری شده، ولی کارگردانش به نام کورش آهاری و همین‌طور بازیگرهای اصلی یعنی شهاب حسینی و نیوشا جعفریان که شناختی ازش ندارم، عطر و طعم ایرانی بهش میدن.
آن شب رو میشه یه جورایی The Shining وطنی دونست! :D یعنی قضیه بعضی جاها از یه الهام ساده فراتر میره و شکل و شمایلی پیدا می‌کنه که انگار عرض ارادت کاملی به اون فیلم هست. از هتل محل وقوع داستان که شباهت‌هایی به اون فیلم داره، تا حال و هوای کلی فیلم و همین‌طور بعضی ویژگی‌های شخصیت‌ها. یا مثلاً صحنه‌ای توی فیلم هست که دقیقاً همون کارکرد صحنه‌ی معروف حموم توی فیلم استنلی کوبریک رو داره! :D البته نیازی به توضیح نیست که توی یه فیلم ایرانی نمیشه خانوم لخت نشون داد و برای همین توی این صحنه شهاب حسینی وارد حموم میشه و یه خانومی که توی وان هست و فقط دستش رو می‌بینیم، یادآور عجوزه‌ی The Shining هست و شهاب حسینی بعد از نگاه کردن بهش، نعره‌ای از وحشت می‌زنه! :D
بازی شهاب حسینی به نظرم خوب بود و لذت بردم ازش. بازی زن نقش اصلی هم نه خیلی خوب، ولی در حد قابل قبولی بود و نوزاد همراه‌شون هم خیلی بامزه و جالب. :D میزان ترس فیلم زیاد نیست و اکثر جاها هم قابل پیش‌بینیه. ولی یه تیکه بود که خیلی جالب بود اینا توی هتل گیر کردن و همه‌چیز هم حال و هوای وحشت داره. به پلیس زنگ می‌زنن و آخرش یه پلیس آمریکایی میاد و خب طبیعیه که هرچی بهش میگن، مسخره می‌کنه و میگه دارین چرند میگین و مست کردین و این حرفا. در حالی که دارن باهاش توی اتاق صحبت می‌کنن، یکی به در اتاق می‌زنه و شهاب حسینی میره ببینه کیه و همین پلیسه پشت در هست! :D صحنه‌ی باحال و جالبی بود!
در مجموع به‌عنوان یه تجربه‌ی ترسناک ایرانی(؟) ازش راضی بودم با وجود کم و کاستی‌هاش. اگه فیلم‌های این مدلی بیشتری داشتیم، با دید انتقادی بیشتری بهش نگاه می‌کردم و به ایراداتش یا کلیشه‌هاش گیر می‌دادم، ولی همین هم فعلاً غنیمته. یه موردی هم که باعث شد لذتم از فیلم بیشتر بشه و باهاش حال کنم، آهنگ محشر «آینه‌ها» از فرهاد بود که توی تیتراژ پایانی پخش میشه و من عاشق این آهنگم!
در نهایت هم توجه شما رو به یکی از نظراتی جلب می‌کنم که ملت توی صفحه‌ی فیلم در سایت «سینما سینما» گذاشته بودن:
فیلم خوبی بود ،فقط به نظر من یک ضعف داشت که از چشم کارگردان مخفی مانده بود و یا از عمد نادیده گرفته بود، تو تمام ژانر وحشت ها شخصیت داستان جایی دست به مقدسات میبره تا شاید به خودش امید بده حالا جای سوال هست آیا ایرانی ها از هر مقدساتی که دارند بیزارند و اصلا در هنگام ترس و نا امیدی دست به سمتش دراز نمیکنند؟؟؟
به نظرم کارگردان فیلم باید یه نسخه‌ی مخصوص برای این دوست‌مون تهیه کنه که شخصیت‌های اصلی قرآن رو باز می‌کنن و بعد از رسیدن به یکی از آیه‌ها، نور ایمان بر دل‌شون می‌تابه و به رستگاری می‌رسن! :D

خورشید
۷/۱۰
57l_khorshid.jpg

یکی از پرحاشیه‌ترین فیلم‌های جشنواره! «خورشید» تا چند روز اول به جشنواره نرسیده بود و برای همین از لیست آرای مردمی هم حذف شد (که اگه نمی‌شد به نظرم می‌تونست تا جاهای بالایی برسه) و در نهایت وقتی اضافه شد، جایزه‌ی اصلی فجر امسال رو گرفت! مجید مجیدی از اون دسته کارگردان‌هایی هست که هم مردم با اکثر فیلم‌هاش رابطه‌ی خوبی برقرار می‌کنن و هم موردپسند مسئولین مملکته! :D برای همین خیلی هم تعجب نکردم از جایزه گرفتنش، مخصوصاً با در نظر گرفتن اینکه خورشید از خیلی از فیلم‌های جشنواره هم بهتر بود واقعاً.
فیلم با فیلمنامه‌ای از خود مجیدی و نیما جاویدی (کارگردان فیلم «سرخ‌پوست») به ماجراهای ۴،۵ تا کودک کار می‌پردازه که برای رسیدن به یه گنج، نقشه‌ای می‌کشن و وارد یه مدرسه میشن و بعدش اتفاقاتی می‌افته و صحنه‌های غمناک و خنده‌داری شکل می‌گیره و البته پند و نصیحت اخلاقی هم داره که خب از این مدل فیلم‌ها انتظارش میره. در کنار جواد عزتی، طناز طباطبایی و علی نصیریان، بچه‌ها (که در واقعیت هم کودک کار هستن) واقعاً قشنگ بازی کردن و با اینکه هیچ‌کدوم بازیگر نبودن ولی انقدر خوب و طبیعی نقش‌هاشون رو ایفا کردن که به نظرم اون جایزه‌ای که بهشون داده شد حقشون بود. هرکدوم از اینا شخصیت‌پردازی خاص خودشون رو دارن و یکی بیشتر حکم کتک‌خور رو داره تا لحظه‌های کمیک فیلم رو ایجاد کنه و یکی دیگه لات‌تر هست و شخصیت‌های بزرگ‌سال هم خوب از آب در اومدن، هرچند علی نصیریان با وجود بازی خوبش می‌تونست یه ذره شخصیت‌پردازی بهتر و بیشتری داشته باشه. گذشته از پایان مناسب فیلم و در مجموع داستان خوبش که البته بعضی جاها کِش‌دار و کمی خسته‌کننده می‌شد، یه صحنه داشت که یکی از شخصیت‌های بزرگ‌سال، نوجوون اصلی فیلم رو می‌بره توی بیابون که چیزی رو بهش نشون بده و صحنه‌ی به شدت سیاهی هست، در حدی که انتظار داشتم هر لحظه بهش تجاوز کنه. :| البته این اتفاق که نیفتاد، ولی بعدش جایی خوندم که مجیدی اولش قصد داشته همچین سرنوشتی رو برای این نوجوون رقم بزنه که بعدش دیگه می‌بینه زیادی سیاه میشه و ولش می‌کنه.

مغز استخوان
۷/۱۰
81ne_2.jpg

فیلم خوش‌ساختی بود، ولی انقدر خسته شدم از این مدل فیلم‌های اصغر فرهادی که نمی‌تونم نمره بهتری بهش بدم. اول برسیم به داستان فیلم که به طرز فجیعی منشوری و عجیبه و برام خیلی جالبه که اجازه‌ی ساخت پیدا کرده! :D داستان در مورد زن و شوهری هست که زندگی نسبتاً خوبی دارن و همدیگه رو هم خیلی دوست دارن و این حرفا، ولی حال بچه‌شون خرابه و بعد از کلی این طرف اون طرف رفتن و انجام کارهای مختلف، فقط یه راه براشون مونده که چیزی نیست جز استفاده از نمی‌دونم فلان بخش بند ناف و این حرفا! مثل اینکه بند ناف یه خاصیت‌های خیلی خفن و خاصی داره که میشه بعضی بیماری‌ها رو باهاش برطرف کرد. حالا چطوری باید به این بند ناف گرامی رسید؟ این زن و مرد باید یه بچه‌ی دیگه به دنیا بیارن و از بند ناف اون استفاده کنن برای نجات این یکی بچه. در نگاه اول آدم میگه خب مشکلی نیست، دوباره بچه‌دار میشن و کار تموم میشه. ولی مشکل اصلی اینجاست که این بچه‌ی بیمار از همسر قبلی خانومه هست و بند ناف بچه‌ی جدید هم باید از همون پدر باشه! :D الله اکبر! یعنی مختصر و مفید اینکه خانومه با اینکه الآن شوهر داره و خیلی هم رابطه‌شون خوبه، باید از این بنده خدا طلاق بگیره و بره با شوهر قبلیش که زندان هست و در معرض اعدام، فلان و چنان کنه و ازش بچه‌دار بشه تا از بند ناف استفاده کنن و بچه‌ی مریض رو نجات بدن! یعنی قشنگ یه سوژه‌ی خفن برای این فیلم‌های مستهجنه، البته با چاشنی ژانر نکبت! :D
همه‌ی بخش‌های فیلم در حد خوب و استانداردی هستن، از بازی‌های پریناز ایزدیار و بابک حمیدیان که به نظرم یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌هاش هست، تا جواد عزتی که حضور زیادی نداره ولی توی همون لحظات هم خیلی خوب کار کرده. نوید پورفرج هم که توی مغزهای کوچک زنگ‌زده فوق‌العاده کار کرده بود، اینجا بازی خوبی داره و نقشش هم باحاله، یه آدم عصبانی و پرخاشگر که کارهای جالبی ازش سر می‌زنه. همین شخصیت هم باعث میشه فیلم یه داستان جدید در دل داستان اصلی پیدا کنه و در مجموع دو خط داستانی متفاوت در کنار هم جلو برن که مخاطب هم عطش زیادی برای دیدن نتیجه‌ی نهایی هر دو داره.
ولی در مجموع شاید اگه همین فیلم رو چند سال پیش می‌دیدم خیلی بیشتر لذت می‌بردم و همون‌طور که گفتم دیگه این اتمسفر برام تکراری و خسته‌کننده شده، حتی با وجود داستان جالب و عجیبش.

خسوف
۷/۱۰
qfxa_khosoof.jpg

مستند آخوندشناسی! :D از آخوند کلاسیک تا آخوند استندآپ کمدین و... رو میشه توی این مستند دید و موضوعش در مورد یه طلبه هست که بعد از مدت‌ها درس خوندن، خسته شده و پیش خودش فکر می‌کنه به درد این کار نمی‌خوره و باید به عشق اصلیش یعنی دنیای سینما برگرده. خب همچین سوژه‌ای برای مستند واقعاً جالبه و سازنده‌هاش هم خوب پیش بردنش، هرچند می‌شد بهتر هم کار کرد. گذشته از شخصیت خود طلبه که چیز جالبیه و تناقض عجیبی بین صحبت‌ها و حرکاتش با یه آخوند وجود داره، همسرش هم شخصیت باحالی داره و تقریباً توی کل فیلم نمی‌تونیم قیافه‌ی طرف رو ببینیم و توی چادر ناپدید شده! این خانوم به شدت مخالف اینه که شوهرش طلبگی و آخوند شدن رو کنار بذاره و برای همین توی مستند شاهد بحث و دعواهای اینا هستیم و صحبت‌های خانومه در مورد اینکه من چقدر بدبختم که دوست داشتم شوهرم آخوند بشه و تو الآن داری بهم ظلم می‌کنی و موقع ازدواج قول داده بودی آخوند بشی و این صحبت‌ها! :D

کوچه
۷/۱۰
f56w_asd.jpg

توی جشنواره‌ی امسال دو تا فیلم کوتاه هم برای هر سالن در نظر گرفته شده بود که یکی از اینا برای ما فیلم کوچه بود. فیلمی که در مورد همسر یه شهید با بازی عالی گلاب آدینه هست، کسی که شوهرش سال‌ها پیش به شهادت رسیده و الآن یه گروهی اومدن توی خونه‌ی اینا که یه مستند بسازن و به زور می‌خوان تصویر رایج از شهدا و خونواده‌شون رو نشون بدن و مثلاً هی به خانومه میگن موهات زیادی معلومه و یه کم روسری رو بکش جلو و اون هم میگه خب من همیشه این مدلی بودم. یا مثلاً یه زن جوون رو به عنوان بازیگر دوران جوونی گلاب آدینه آوردن که نقشش رو ایفا کنه و اون هم باید حتماً ظاهر باب میل مسئولین داشته باشه، ولی آدینه هی بهش میگه من توی جوونی این مدلی نبودم و موهام فلان‌طور بود و اینا. کلاً فیلم کوتاه دوست‌داشتنی و دلنشینی بود و خوشم اومد ازش. یه حالت فیلم در فیلم یا بهتره بگم فیلم در فیلم در فیلم(!) هم داشت که جالب از آب در اومده بود.

عامه‌پسند
۶.۵/۱۰
og5l_aamepasand.jpg

یکی از بزرگ‌ترین سقوط‌های جشنواره‌ی امسال برای سهیل بیرقی بود. کسی که قبل از این با فیلم‌های «من» و «عرق سرد» نشون داده بود کارگردان جوون بااستعدادی هست و خیلی حال کرده بودم با اون دو فیلمش، ولی عامه‌پسند... نمی‌دونم، کلاً به نظرم فیلم اون‌طوری که کارگردان می‌خواسته از آب درنیومده و تکلیفش مشخص نیست. یعنی یه جوریه که آدم موقع دیدنش و بعد از پایان فیلم یه حس خاصی پیدا می‌کنه و نمی‌فهمه فیلم رو درست متوجه شده یا نه! باران کوثری که خیلی هم ازش انتظار نداشتم، ولی انتظارم از فاطمه معتمدآریا و هوتن شکیبا بیشتر بود و با اینکه بد نبودن، خیلی هم خوب نبودن. حالا باز معتمدآریا در نقش زنی که توی دوران میانسالی تازه می‌خواد یه کسب و کاری راه بندازه و انواع و اقسام مشکلات سر راهش سبز میشه، بعضی جاها صحنه‌های تماشایی و خوبی داره ولی شکیبا... اصلاً این نقش بود و نبودش زیاد فرقی نمی‌کرد و خیلی الکی بود. شاید تنها خاصیتش این بود که فیلمساز بگه تونستم توی فیلمم یه شخصیت همجنسگرا رو نشون بدم! همون‌طور که احتمالاً از این نوشته‌های من متوجه شدین، سینمای ایران هم مثل غرب توی این چند وقت داره تلاش می‌کنه سراغ همجنسگراها بره و خب تفاوت اونا با ما اینه که توی ایران نمیشه راحت این قضیه رو باز کرد و نویسنده و کارگردان باید کلی جنگولک بازی دربیارن تا مخاطب بفهمه جریان چیه! شکیبا هم توی این فیلم هرچند اشاره‌ی خیلی مستقیمی به وضعیتش نمیشه، ولی مثلاً همسایه‌ها ازش شاکی هستن که رفت و آمدهای مشکوک به خونه‌ش وجود داره یا خودش توی یه دیالوگ میگه فلانی (یه پسری) که مدتی باهام همخونه بود، بهم محبت نکرد و گذاشت رفت و از این صحبت‌ها.
در کنار اینکه فیلم یه حس پوچی به آدم میده (نه از اون حس‌های پوچ مناسب، بلکه یه حالتی که واقعاً شک می‌کنی داری چی رو می‌بینی) ولی یه سری المان‌های خوب و سکانس‌های تر و تمیز هم داره که همینا باعث میشن برای من اندکی بالاتر از متوسط باشه. متأسفانه بعضی بخش‌های فیلم هم مثل یه سری دیگه از آثار فجر امسال خسته‌کننده بودن و تدوین هم واقعاً مسخره بود به نظرم. یعنی مثلاً می‌خواستن یه حالت خفنی به فیلم بدن و مخاطب رو سردرگم کنن و برای همین تدوین خیلی قاطی و بدترکیب شده و یه صحنه می‌بینی و سکانس بعدی یه صحنه قبل از اون رو نشون میده و باز سکانس بعدش یه صحنه بعد از اون و دوباره بعدی هم میره قبل از دو تای دیگه و... یعنی یه معجون عجیب غریبی از تدوین که بیشتر از اینکه به درد فضای فیلم بخوره، یه جورایی انگار طرف می‌خواسته بگه من خیلی خفن هستم و بلدم این مدلی هم تدوین کنم.

خوب، بد، جلف ۲: ارتش سری
۶.۵/۱۰
cu26_3.jpg

می‌دونم تعریف کردن از فیلم‌های کمدی توی ایران گناه کبیره محسوب میشه و به‌جز «مارمولک» نباید از چیزی خوش‌مون بیاد، ولی از این فیلم بدم نیومد. :D به پای نسخه‌ی اولش نمی‌رسه، ولی باز هم صحنه‌های خنده‌دار و بامزه کم نداره و زوج پژمان جمشیدی و سام درخشانی یه بار دیگه نشون میدن که پتانسیل‌های بالایی برای ایجاد صحنه‌های کمدی دارن. این بار هم این دو تا درگیر یه سری ماجراهای پیچیده میشن که خودشون خبری ازش ندارن و به‌عنوان دو تا احمق در دل داستانی جدی، موقعیت‌های باحال و خنده‌داری رو ایجاد می‌کنن.
بزرگ‌ترین مشکل فیلم به نظرم بازی ریحانه پارسا هست که نمی‌دونم اصلاً همچین کسی چطوری بازیگر شده. بدون شک یکی از بدترین بازیگرهای سینمای ایران که فقط با ادا اصول‌های مثلاً ســکسی و جذاب خودش تونسته مطرح بشه و هیچی نداره. یعنی تک‌تک صحنه‌هایی که ایشون توشون حضور داشت، با اعصاب و روان بنده بازی می‌کرد و اگه نبود چقدر این فیلم بهتر می‌شد. یه مشکل دیگه‌ی فیلم هم نوع تموم شدنش هست که دیگه زیادی کلیف هنگری هست و در حالی که آدم منتظره داستان ادامه پیدا کنه، یهویی تموم میشه و میگه ادامه در نسخه‌ی بعد! به هر حال فیلم‌های دنباله‌دار هم یه اصول خاصی برای خودشون دارن، نه اینکه این مدلی تموم بشن و بگن برین خونه‌تون تا چند سال دیگه. دیالوگ برگزیده: اینا نازی‌های پاکستان هستن! عالی بود این تیکه! :))

تعارض
۶.۵/۱۰
835f_taaarozz.jpg

از محمدرضا لطفی قبلاً «روایت ناپدید شدن مریم» رو دیده بودم که جزو متفاوت‌ترین آثار سینمای ایران در این سال‌ها بوده. توی ایران ماکیومنتری یا مستند ساختگی زیاد نداریم، چه برسه به اینکه در ژانر وحشت هم باشه! اون فیلم در مورد موجودات ماورایی و اجنه و این جور چیزها بود و یه حالت مستند جالبی داشت که اگه کسی در جریان این مدل ماکیومنتری‌ها نباشه، ممکنه حتی بعضی بخش‌های کار رو باور کنه، نمونه‌ش خاله‌ی خودم! :D افشین یداللهی توی این فیلم مثل واقعیت نقش یه روان‌پزشک رو داشت و در بخش‌هایی از فیلم با قیافه‌ی جدی در مورد بیماری‌های روانی و این جور چیزها صحبت می‌کرد. خاله‌ی ما هم که با خونواده‌ی مرحوم یداللهی آشنا بود، یه بار توی مهمونی میره پیشش و میگه داستان فیلم واقعاً اتفاق افتاده؟! اون هم خیلی برخورد خفن و جالبی داشته و به جای اینکه بگه نه بابا همه‌ش فیلم بود، یه جوری رفتار می‌کنه که بنده خدا خاله‌ی من بیشتر شک می‌کنه! :D بعدها توی اینترنت هم دیدم یه عده واقعاً فیلم رو باور کردن، چون همون‌طور که گفتم با این مدل آثار آشنایی ندارن و فکر می‌کنن به خاطر ظاهر مستندمانندش، پس حتماً واقعی بوده!
بگذریم و برسیم به تعارض. این فیلم یکی از تجربه‌های متفاوت سینمای ایران هست و در کنار حالت سیاه و سفیدش، تقریباً کل ماجرا از طریق دوربین‌های مداربسته نمایش داده میشه و کلاً فیلم در مورد روابط دیوانه‌وار یه بنده خدایی با بازی خوب رضا بهبودی با همین دوربین‌هاست. در حدی که طرف کل زندگی‌ش رو براساس این دوربین‌ها تنظیم می‌کنه و حتی عاشق کسی میشه که پشت دوربین نشسته (کسی که این شخصیت هیچ‌وقت ندیدتش، ولی توی فانتزی خودش فکر می‌کنه یه خانومی دوربین رو چک می‌کنه که اون خانومه هم عاشق ایشون شده!). فیلم تا یه جایی خیلی خوب پیش میره، ولی بعدش می‌افته در دام تکرار و یه سری صحنه‌های خسته‌کننده و سکانس‌های دوباره و سه‌باره و...
در کل تعارض ایده‌های خفنی داره و از نظر هنری هم کار جالبیه، ولی حیف که پتانسیلش رو خراب می‌کنه. به نظرم اگه یه فیلم کوتاه با همین حال و هوا ساخته می‌شد، خیلی بهتر از آب درمی‌اومد.

روز صفر
۶/۱۰
7dak_roozesefr.jpg

ناامیدی بزرگ جشنواره برای من. :| فیلمی که به شدت منتظرش بودم و فکر می‌کردم یکی از بهترین‌های جشنواره میشه، ولی توی ذوقم خورد. سعید ملکان تا قبل از این فیلمی کارگردانی نکرده بود، ولی جزو افراد مهم سینمای ایران بوده و به عنوان تهیه‌کننده و چهره‌پرداز، فعالیت زیادی داشته و به خاطر همین خیلی‌ها منتظر بودن ببینن این تجربه توی کارگردانی به کجا می‌رسه. البته در نهایت هم خیلی‌ها به شدت با روز صفر حال کردن و حتی تا سطح یکی از بهترین‌های سینمای ایران بالا بردنش، ولی من نه...
فیلم به ماجراهای عبدالمالک ریگی و تلاش‌های یه مأمور برای پیدا کردن این تروریست مربوط میشه. موضوع داغی که البته خیلی همین‌طوری یهویی پارسال هم «وقتی که ماه کامل شد» با همین داستان رو شاهد بودیم و نمی‌دونم چی شده که همه دارن یاد این قضیه می‌افتن! هرچقدر که وقتی که ماه کامل شد رو دوست داشتم و ازش لذت بردم، روز صفر به نظرم بیشتر یه جور شبیه‌سازی فیلم‌های اکشن هالیوودی به سبک ایرانی بود. یعنی انگار به جای اینکه بخوان واقعاً یه فیلم داخلی بسازن، قصد داشتن جیمز باند و بروبچ رو وارد سینمای ایران کنن و از دید من این قضیه خیلی خوب پیش نرفته و مشکلاتی داشته.
فیلم از نظر فنی چیز بدی نیست و صحنه‌های جذابی داره، ولی بعضی جاها جلوه‌های ویژه توی ذوق می‌زنه و اغراق هم بیداد میکنه، مثل صحنه‌ای که مأموره با موتور از یه تپه‌ای پایین میاد و در حالی که داره به یه تروریست می‌رسه، موتورش رو میندازه و خودش هم می‌پره اون طرف و موتوره برای خودش میره جلو و می‌رسه به تروریسته و اون بنده خدا رو می‌دوزه به یه ماشین! :D یه سری از صحنه‌های فیلم هم توی فرنگ فیلمبرداری شده که به شدت لوس و مصنوعی هستن، در حد این سریال‌های درپیتی که می‌خوان فتنه‌گرها(!) رو در ارتباط با خارجی‌ها نشون بدن و هی جاهای شیک و شخصیت‌های خوشگل فرنگی رو نمایش میدن و این حرف‌ها. یعنی واقعاً نچسب بودن این صحنه‌های خارجی روز صفر.
شخصیت‌پردازی‌های فیلم هم به نظرم جالب نبود. همون اندک صحنه‌های ریگی توی فیلم نرگس آبیار رو ترجیح میدم به کل صحنه‌های ریگی (با بازی ساعد سهیلی) توی روز صفر، با اینکه تازه تمرکز وقتی که ماه کامل شد روی خود ریگی نبود و در مورد برادر و همسر برادرش بود. امیر جدیدی هم با اینکه بازیگر محبوب من توی سینمای ایران هست، در نقش مأمور جای زیادی برای مانور نداشته و یه شخصیت کلیشه‌ای رو بازی کرده که مثلاً قراره یه قهرمان شجاع ایرانی رو نشون بده، یه چیزی در حد قهرمان‌های دهه ۸۰ آمریکا! اوضاع وقتی خراب‌تر میشه که این قهرمان خفن یه سری جملات به شدت تبلیغاتی و کلیشه‌ای هم در مورد لزوم دفاع از میهن و ملت میگه و... چیزی نگم بهتره! :D
کلاً اگه انقدر انتظارم از فیلم بالا نبود و البته یه عده هم بیش از حد ازش تعریف نمی‌کردن، شاید بیشتر حال می‌کردم. ولی همه چیز دست به دست هم داد تا با انتظار خیلی بالایی سراغش برم و ناامید بشم، هرچند در نهایت هم نمیشه گفت فیلم بدی بوده و به عنوان تجربه‌ی اول یه کارگردان، بالاتر از متوسط محسوب میشه.

دشمنان
۶/۱۰
utc3_basd.jpg

یکی از خسته‌کننده‌ترین فیلم‌های فجر امسال که البته به خاطر سوژه‌ی جالب و بازی خوب شخصیت اصلی، کم و بیش ازش لذت بردم ولی حیف که نتونست از پتانسیلش بهتر استفاده کنه. فیلم به زندگی یه خانوم با مادر و دخترش توی اکباتان می‌پردازه که ظاهراً اوضاع بدی ندارن و یه زندگی معمولی رو دنبال می‌کنن، ولی به تدریج مشکلاتی براشون پیش میاد و نامه‌های عجیبی در مورد خانومه (با بازی رویا افشار) توی اکباتان منتشر و دست به دست میشه و همسایه‌ها رو نسبت به ایشون بدبین می‌کنه، تا جایی که کار به مدیریت مجتمع می‌رسه و اوضاع و احوال داخلی این خونواده هم خراب میشه و...
بعضی بخش‌های فیلم رسماً می‌زد تو فاز Slow Cinema و فاصله‌ای نداشتم تا وارد شدن به مرحله‌ی خواب! :D البته این قضیه هم تعمدی بوده و به فضای فیلم می‌خوره، ولی دیگه بعضی جاها زیادی کِش می‌اومد. از اواسط فیلم به بعد هم اتفاقاتی می‌افته که مشخص میشه این نامه‌ها رو خود خانومه می‌نوشته! یعنی یه جور خودآزاری عجیب داشته و می‌خواسته خودش رو به این شکل نابود کنه. یه جور حس تنهایی و بدبختی که باعث شده به این حالت دچار بشه و یکی دو بار هم قصد خودکشی پیدا می‌کنه ولی به نتیجه‌ای نمی‌رسه و کلاً شخصیت متعادلی نداره.

اشغال
۶/۱۰
6v7l_bad.jpg

این فیلم کوتاه اتمسفر جالبی داشت و کل ماجرا داخل اتاقی از یه بیمارستان توی تهران دوران جنگ جهانی دوم می‌گذشت و روابط بین یه بیمار ایرانی و یه سرباز انگلیسی که تخت ایرانیه جلوی پنجره هست و برای خارجیه (که البته کم و بیش فارسی هم بلده) از اتفاقات داخل خیابون و اوضاع و احوال مردم توی شهر صحبت می‌کنه و در حالی که خارجیه توانایی حرکت نداره و خودش نمی‌تونه بیرون رو ببینه، ایرانیه بهش لطف می‌کنه و همه‌چیز رو توضیح میده. فیلم برای کسی که در جریان داستانش نباشه، غافلگیری خیلی بزرگی داره ولی من از همون اوایل فهمیدم ماجرا چیه، چون قبلاً داستانش رو توی یه کتابی خونده بودم و می‌دونستم که کلاً پنجره به خیابون راه نداشته و جلوی پنجره، یه ساختمون زشت و بدترکیب بوده، ولی طرف از قدرت تخیل خودش در مورد اتفاقات داخل خیابون صحبت می‌کنه تا به اون یکی بیمار روحیه بده و بگه زندگی همچنان بیرون از بیمارستان در جریانه.

من می‌ترسم
۶/۱۰
gaui_manmitarsamm.jpg

بهنام بهزادی یکی دیگه از کارگردان‌های محبوب من هست که امسال ناامیدم کرد. دو فیلم «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» و «قاعده تصادف» رو به شدت دوست داشتم و «وارونگی» هم به نظرم فیلم خوبی بود، ولی من می‌ترسم افت زیادی نسبت به اون‌ها داشت و از این جهت ناراحتم که پتانسیل فیلم خیلی بیشتر از اینا بوده. داستان در مورد شخصیتی با بازی پویا رحیمی‌سام هست (یکی از مظلوم‌ترین بازیگرهای ایران که بازی‌های خوبی ارائه میده، ولی ۹۰٪ نقش‌هاش فرعی هست و جایی هم که اصلی باشه، خود فیلمه خیلی خفن نیست!) که آدم آروم و ملایمی هست و کاری با کسی نداره، ولی اتفاقاتی براش پیش میاد که به تدریج لایه‌های جدیدی از شخصیت خودش رو نشون میده که حتی اطرافیانش هم انتظارش رو ندارن. همچین داستانی رو قبلاً کم نداشتیم، هم توی سینما ایران و هم خارج، ولی باز انقدر جذابیت داره که اگه خوب پردازش بشه میتونه مخاطب رو مشتاق تماشای فیلم کنه و متأسفانه این فیلم در اون حد نیست. شاید یکی از دلایلش شخصیت منفی فیلم با بازی امیر جعفری هست که من زیاد از این آدم خوشم نمیاد و به نظرم بازیگر خیلی خوبی نیست. یعنی اگه شخصیت منفی ماجرا بهتر بود و هم بازی مناسب‌تری داشت و هم شخصیت‌پردازی جالب‌تری، احتمالاً با اثر به مراتب تماشایی‌تری روبرو می‌شدیم نه یه فیلم متوسط که خیلی زود هم از ذهن مخاطب خارج میشه.

کشتارگاه
۶/۱۰
umvr_kosh.jpg

شروع کشتارگاه خیلی خوب و تأثیرگذاره و همون اول کار مخاطب رو میندازه وسط ماجرایی که با مرگ سه نفر همراهه. بعدش اتفاقات دیگه‌ای رخ میده و حقایق برملا میشه و شخصیت‌های فیلم که اکثراً عصبانی و خشن هستن (به سبک فیلم‌های این سال‌ها) هم می‌افتن به جون همدیگه و اوضاع بهم می‌ریزه. یکی از معدود بازی‌های متفاوت باران کوثری رو میشه توی کشتارگاه دید و شخصیت جالبی داره با یه پایان دیدنی. امیرحسین فتحی که من قبلاً ازش چیزی ندیده بودم و گویا توی «شهرزاد» بازی کرده بوده هم بازی خوبی ارائه میده و میشه به آینده‌ش امیدوار بود. یکی از نکات جالب فیلم هم جایی هست که این شخصیت از اواسط فیلم واردش میشه و مثلاً قراره پشت پرده‌های بازار دلار رو نشون بده. حالا نمی‌دونم تا چه حد براساس واقعیت هست، ولی اتمسفر جالبی داره این بخش و میشه تجمع شبانه‌ی دلال‌های دلار و قیمت‌گذاری‌ها رو دید و یه بار دیگه لعنت فرستاد به روزگار ما که خرید و فروش یه واحد پول برای خیلی‌ها تبدیل شده به یه شغل.

روز بلوا
۶/۱۰
ce4l_ba.jpg

من دو تا کار از بهروز شعیبی دیدم، «سیانور» و «دارکوب» که هر دو رو بیشتر از این فیلم دوست داشتم. روز بلوا یکی از شعارزده‌ترین فیلم‌های این دوره بود و همه‌ی بخش‌هاش بوی پیام اخلاقی و سیـاسی می‌داد! شخصیت اصلی فیلم یه آخوند با بازی بابک حمیدیان هست که بعد از مدت‌ها کار و زندگی می‌فهمه اوضاع روزگار اون‌طوری نبوده که فکر می‌کرده و خطاهایی توی اطرافیانش هست که ایشون هم به‌نوعی در اون‌ها سهیم بوده. از این جهت فیلم جالبی بود که بالاخره یه آخوند ثروتمند می‌دیدیم که ماشین خوب سوار میشه و خونه‌ی خوب داره و...، ولی بقیه‌ی بخش‌های فیلم چیز خیلی ساختارشکنانه‌ای نداشتن و طبیعی هم هست که شخصیت آخوند نمی‌تونه منفی باشه و باید یه آدم درستکار و خفنی باشه که با جدیت میره سراغ پاک کردن زندگی خودش و بقیه! اوج شعارزدگی فیلم جایی بود که یکی از شخصیت‌ها با بازی محسن کیایی که یادم نیست برادر همین آخونده بود یا یه چیز دیگه، خودش رو گم و گور کرده و یه جایی مخفی شده. حالا بر حسب اتفاق دقیقاً همون جایی که مخفی شده، کلی شتر هم وجود داره و مشخص میشه که این شترها رو شرکت‌های بیمه وارد ایران کردن که تعداد شترهای کشور بالا بره و قیمت‌شون پایین بیاد و دیه (که بر پایه‌ی قیمت شتر حساب میشه) ارزون‌تر بشه تا اینا هم مشکلی نداشته باشن! یعنی از اون صحنه‌هایی که کارگردان پیش خودش میگه ایول عجب حرف سیـاسی خفنی زدم! ولی من پیش خودم میگم چقدر شعاری و بی‌ظرافت!

دوزیست
۶/۱۰
akcq_dozist.jpg

یکی دیگه از فیلم‌های با اتمسفر تکراری این چند سال. یه دختر غریبه‌ای وارد یه جمع مردونه میشه و اتفاقاتی پیش میاد و غافلگیری‌هایی و... باز هم نمیشه گفت کیفیت فیلم پایینه، ولی امان از تکرار مکررات! گذشته از سورپرایز نهایی فیلم که احتمالاً بعضی از تماشاگرها رو ذوق‌زده می‌کنه و علت بالا اومدنش توی لیست فیلم‌های مردمی هم به نظرم همین بوده، کاراکتر هادی حجازی‌فر چیز جالبی بود هم از نظر شخصیت‌پردازی و هم قیافه‌ش که تقریباً با همه‌ی کارهای قبلیش فرق داشت و دیگه خبری از اون ظاهر ریشوی همیشگی نبود!

آبادان یازده ۶۰
۶/۱۰
5rx6_abadan11.jpg

معمولاً باید یکی دو تا فیلم جنگی توی فجر بذارن و امسال نوبت این فیلم بود. اسم فیلم به فرکانس رادیو آبادان اشاره داره و داستان هم در مورد کارمندهای اونجا هست که توی اولین روزهای جنگ و در حالی که عراقی‌ها داشتن به آبادان نزدیک می‌شدن، با کمک رادیو به مردم اونجا روحیه می‌دادن و خبرها رو می‌رسوندن. فیلم بدی نیست، ولی چیز خیلی خاصی هم نداره و یه اثر متوسط با بازی‌های متوسط و شخصیت‌هایی که زیاد به‌یادموندنی نیستن، به جز یه شخصیتی با بازی حسن معجونی که با بقیه متفاوته و زیاد راحت فارسی صحبت نمی‌کنه و البته همین قضیه هم باعث میشه بعضی وقت‌ها رو اعصاب بره! در کل این فیلم می‌تونست استفاده‌ی بهتری از همچین سوژه‌ای بکنه، ولی آخرش تبدیل میشه به یه چیز متوسط که زود هم فراموش میشه.

بی‌صدا حلزون
۶/۱۰
kes_88.jpg

یکی دیگه از اسامی عجیب جشنواره! اون حلزون به حلزون گوش و این جور چیزها مربوط میشه و فیلم هم در مورد یه بچه‌ی ناشنوایی هست که پدر و مادرش هم کم‌شنوا و ناشنوا و اینا هست و کلاً ماجرای فیلم به مشکلات این قشر از جامعه می‌پردازه. از این نظر کار جالبیه و به هر حال کم داریم فیلم‌هایی که سراغ این جور افراد برن. البته همون‌طور که میشه پیش‌بینی کرد، پیام‌های اخلاقی هم کم نداریم توی این فیلم و بعضی جاها حالت تابلوی تبلیغاتی رو پیدا می‌کنه تا یه فیلم داستانی، ولی خب از جهاتی هم صحبت‌هایی که می‌کنه حقیقته و توی جامعه خیلی ظلم میشه در حق این افراد و بقیه‌ی مشکل‌دارها.
هانیه توسلی در نقش مادر خیلی خوب بازی کرده و بچه‌ی فیلم هم بازیش بد نیست. محسن کیایی هم پدر خونواده هست و اون هم نه در حد توسلی، ولی بازی خوبی انجام داده. کلاً فیلم رو میشه از اون آثار قابل احترامی دونست که سعی خودشون رو می‌کنن، ولی از یه حدی فراتر هم نمیرن.

خروج
۶/۱۰
4nfm_khorooj.jpg

جدیدترین فیلم ابراهیم حاتمی‌کیا که برام عجیبه چرا زیاد تحویلش نگرفتن! نه اینکه فیلم خیلی خفنی باشه، ولی به نظرم در حد همون «به وقت شام» بود یا حتی کمی بهتر. و از اونجایی که معمولاً یه قانون نانوشته‌ای وجود داره که باید به فیلم‌های ایشون لطف بشه، جالب بود که این یکی کلاً آدم حساب نشد! :D
فیلم در مورد یه گروه از کشاورزها هست که وقتی زمین‌هاشون به خاطر آب آلوده منهدم میشه، شاکی میشن و با تراکتورهاشون به طرف تهران میان تا برن پیش رییس‌جمهور اعتراض کنن. یه جورایی براساس اتفاقی واقعی بوده که چند سال قبل رخ داده و البته عجیبه که من چیزی ازش یادم نمیاد! شاید مربوط به دوران قبل از اوج شبکه‌های اجتماعی بوده که خیلی از خبرهای مهم هم از زیر دست ما در می‌رفته، نه مثل الآن که اگه فلانی عطسه کنه هم ۱۵ ثانیه بعدش می‌فهمیم! :D
فرامرز قریبیان در نقش یکی از این کشاورزها خیلی خوب بازی کرده و بقیه هم اکثراً در حد خوب و بالای متوسط هستن. یه سگ بامزه‌ای هم توی فیلم بود که هی می‌اومد روی تراکتور قریبیان می‌نشست و کلاً توی بخش‌های اول فیلم همیشه باهاش بود و موجود جالبی بود. :D کارگردانی هم به نظرم خوب بود و از اونجایی که شاهد یه فیلم جاده‌ای هستیم که توی خیلی از صحنه‌هاش کلی تراکتور وسط دشت و بیابون و جاده باید حرکت کنن، قاب‌های قشنگ و جالبی هم داشت. ولی فیلمنامه بی ایراد نبود. تا اواسط کار خوب جلو می‌رفت و با اینکه بعضی جاها شعاری می‌شد، ولی در مجموع فضای جالبی برای فیلم ساخته بود و شخصیت‌ها هم هرکدوم ویژگی‌های خاص خودشون رو داشتن و گروهی متنوع از کشاورزها با رفتارهای متفاوت رو می‌دیدیم. ولی از اواسط کار کم‌کم خسته‌کننده شد و بعد هم با از راه رسیدن کامبیز دیرباز و بعدش محمدرضا شریفی‌نیا در نقش احتمالاً حسام‌الدین آشنا، مشاور روحانی دیگه غلظت پیام‌های سیـاسی و پندهای معنوی و این جور چیزها به طرز فجیعی بالا رفت. یعنی دوباره افتاد توی مسیر معمول فیلم‌های حاتمی‌کیا که یه دفعه تبدیل به بیانیه‌ی اعتراضی میشن و بیشتر از اینکه فیلم سینمایی باشن، شبیه یه نامه‌ی شکایت هستن. اگه این حالت توی فیلم پیش نمی‌اومد یا حداقل در این حد پیش نمی‌اومد، به نظرم می‌تونست فیلم خیلی جالب‌تری باشه.

سه کام حبس
۵.۵/۱۰
rnyt_sekam.jpg

اوج ژانر نکبت! :D یعنی دیگه یکی از آخرین محدوده‌های این ژانر رو میشه توی این فیلم دید و حتی نوع تصویربرداری و رنگ‌بندی فیلم هم یه جوریه که دست کمی از سیاه و سفید نداره و رسماً یه حالت خاکستری پیدا کرده! همه بدبخت و مفلوک و در حال سبقت گرفتن از همدیگه توی بیچارگی. اولش میگی فلان شخصیت چقدر مظلومه، بعد می‌بینی اون یکی از قبلی هم داغون‌تره و ۱۰ دقیقه بعدش به یکی دیگه می‌رسی که دو تای قبلی رو توی جیبش می‌ذاره! :D یعنی اوضاعی دارن شخصیت‌ها و داستان این فیلم. یه سری مثال در مورد اوضاع شخصیت‌های بیچاره‌ی فیلم: یه زن و شوهری با بازی پریناز ایزدیار و محسن تنابنده هستن که تنابنده تصادف می‌کنه و به فنا میره و کلاً کج و کوله میشه. بعد از مدتی مشخص میشه طرف تو کار فروش مواد بوده! بعد از اون هم مشخص میشه که کل زندگی و پول‌هایی که داشتن رو داده و مواد گرفته که بفروشه و به سود برسه و به خاطر همین زنش هم با اینکه از این کار بدش میاد، سوار ماشین میشه و می‌زنه تو کار فروش مواد! در همین حال دو تا معتاد میان و کتکش می‌زنن و موادها رو ازش می‌گیرن! :D از اون طرف پرستار بیمارستانی که تنابنده توش هست هم خودش اوضاعش خرابه و داروهای بیمارستان رو کِش میره و بعد هم اموال همین زنه رو می‌دزده و آخرش هم که زنه میره سراغش و کتک‌کاری می‌کنه، مشخص میشه موهای طرف مصنوعیه و سرطان یا یه مرض دیگه‌ای داره که کچل شده! :| از اون طرف چاه فاضلاب خونه‌ی اینا هم منهدم شده و هر چند وقت یه بار آشغال فاضلاب می‌زنه بیرون و کل خونه به گند کشیده شده. یه جای دیگه پلیس میاد که خونه رو برای مواد بگرده و زنه در میره و توی کوچه پشتی به یه پلیس جوونی می‌رسه و پلیسه هم میگه فقط در صورتی که انگشترت رو به عنوان رشوه بدی می‌ذارم رد بشی! یا مثلاً توی یه بخش دیگه، زن و شوهر با همدیگه میرن که آخرین مواد باقی‌مونده رو بفروشن و گیر یه مشت لات و لوت می‌افتن که جلوی چشم شوهره، به زنش تجاوز می‌کنن!
کلاً از این فیلم باید به عنوان اوج نکبت‌زدگی سینمای ایران تقدیر و تشکر کرد و به سازنده‌هاش تبریک گفت که چطوری تونستن این کار رو انجام بدن! :D در فجیع بودن روزگار ما شکی نیست و انقدر همه‌چیز سیاهه که انگار هر روز داریم با غول مرحله آخر دست و پنجه نرم می‌کنیم، ولی باز هم ماجراهای این فیلم در حدی پشت سر هم ردیف شدن که حتی توی وضعیت فعلی کشور هم قفله و هنوز بهش نرسیدیم!

پدران
۵/۱۰
b7h8_bbbbxx.jpg

از اون فیلم‌هایی که خیلی سریع از یاد آدم میرن و به دست فراموشی سپرده میشن. باز این یکی هم مثل خیلی دیگه از فیلم‌های جشنواره چیز خیلی بدی نبود، ولی نکته‌ی خاصی هم نداشت و یه اثر کاملاً متوسط که میری می‌بینی و بعدش هم انگار نه انگار، هیچ کاری باهات نمی‌کنه. فیلم در مورد جوونی هست که توی یه حادثه‌ی رانندگی میمیره و بعدش بین خونواده‌ی ایشون و خونواده‌ی یه جوون دیگه که توی ماشین حضور داشته و اتفاقاً از سال‌ها قبل هم با همدیگه دوست بودن و رفت و آمد خونوادگی داشتن، درگیری پیش میاد و بحث قصاص و این صحبت‌ها. چیز خاصی برای توضیح نداره و بیشتر به درد نمایش از تلویزیون می‌خوره برای عبرت گرفتن بینندگان گرامی!

خون شد
۵/۱۰
3rzg_jjjj.jpg

«قیصر» به روایت ۹۸!‌ البته قیصر کجا و این فیلم کجا. متأسفانه مسعود کیمیایی یه بار دیگه با فیلم جدیدش نشون میده که تا چه حد از اون کارگردان بزرگ سال‌ها قبل فاصله گرفته. فیلم خیلی دوست داره شعارهای اخلاقی بده و از اوضاع خراب روزگار بگه و... ولی در نهایت به چیزی فراتر از کارهای این چند سال کیمیایی نمی‌رسه و همه‌چیز خلاصه شده در یه شخصیت قهرمان با اطرافیان و فک و فامیلی که باید این بنده خدا از بدبختی نجات‌شون بده و پیش‌بینی داستان هم کار سختی نیست. بازی‌ها بد نیستن، ولی چیز خاصی هم ندارن و توی همون فضای تکراری کیمیایی اسیر شدن با اون مدل دیالوگ‌های خاص و عجیب که توی سال ۹۸ کمتر کسی شبیه این حرف می‌زنه. داستان هم چیز خیلی جدیدی نداره و همون‌طور که گفتم همون شکل و شمایل قیصر رو داره و فقط اینجا داداش طرف یه مدل دیگه هست و خواهرش یه جور دیگه، ولی اصل کار زیاد متفاوت نیست. عجیب‌ترین بخش فیلم هم جایی هست که میرن توی یه معاملات املاک که سقفش کوتاه هست و آدم رو یاد اون طبقه‌ی عجیب توی فیلم Being John Malkovich میندازه! :D با این تفاوت که اونجا همه‌چیز در خدمت فضای فانتزی فیلم بود و حتی همون طبقه با سقف کوتاه هم به دنیای فیلم می‌خورد، ولی اینجا همه‌چیز در خدمت شعار دادن هست و سقف کوتاه اون املاکی هم برای این به تصویر کشیده شده که کیمیایی یه سری جمله‌ی کلیشه‌ای و شعارزده‌ی دیگه به فیلمش اضافه کنه!

مردن در آب مطهر
۵/۱۰
so4b_aaaa.jpg

غم‌نامه‌ای از مظلومیت مردم افغانستان که در چنگال ایرانی‌های ظالم اسیر هستن و شکنجه میشن! سازنده‌های فیلم دو برادر افغانستانی هستن که قبلاً با فیلم «چند متر مکعب عشق» تونستن به یه سری افتخارات در سطح دنیا برسن و خب بعدش دیگه راه رو یاد گرفتن و پشت سر هم فیلم‌های تلخ و سیاه با شخصیت‌های بدبخت و منهدم می‌سازن. مردن در آب مطهر هم در راستای همین قضیه هست و شخصیت‌های افغانستانی فیلم همگی بیچاره و ستم‌دیده هستن و از اون طرف شخصیت‌های ایرانی اکثراً خونخوار و پلید! :D فیلم کیفیت خیلی بالایی نداره و در بهترین حالت یه اثر متوسط هست، وگرنه از اون چیزهایی بود که پتانسیل تحویل گرفته شدن توی فرنگ رو داشت با توجه به فضای خاصش. شما فقط همون اسم فیلم رو نگاه کنین، خودش به تنهایی آدم رو به غم و غصه میندازه چه برسه به خود فیلم!

لباس شخصی
۵/۱۰
c6di_ssss.jpg

فیلم به اوایل انقلاب و ماجراهای حزب توده مربوط میشه و آدم اولش میگه چه داستان جالب و متفاوتی! ولی خب طبیعیه که توی سینمای ایران به هر کسی اجازه‌ی ساختن همچین فیلمی رو نمیدن و باید یه کارگردان کاملاً خودی سراغ این موضوع بره که اینجا هم قرعه به نام یکی به اسم امیرعباس ربیعی خورده که نمی‌شناسمش، ولی مشخصه که از بروبچ وفادار به آرمان‌هاست و این صحبت‌ها! فیلم لباس شخصی رو میشه یه جور کپی پیست از کارهای مهدویان دونست، مخصوصاً ماجرای نیمروز. یعنی دقیقاً همون سبک و حال و هوا رو داره که یه حالت مستندمانند رو توی فیلم می‌بینیم و نوع تصویربرداری و زوایای دوربین قراره جوری باشن که انگار فیلم از وسط دهه ۶۰ اومده بیرون. ولی خب مهدویان با خلاقیت خودش به همچین اتمسفری رسید و این یکی با کپی‌کاری!
بازیگرها اکثراً معروف نیستن و بعضی‌هاشون فیلم اول و دوم‌شون هست ولی بدک هم کار نکردن و از نظر فنی و طراحی صحنه هم فیلم بدی نیست، ولی خب همون‌طور که انتظار میره شعارزدگی در اوج خودش هست و باید هی به بیننده پیام داده بشه. اوج کار هم اواخر فیلم هست که یکی از شخصیت‌ها میگه حزب توده و بقیه‌ی گروه‌های ضد انقلاب دارن روی افراد مختلف از بازیگر و نویسنده تا فلان و چنان سرمایه‌گذاری می‌کنن و باید حواس‌تون به اینا باشه! :D یعنی یه جور شعار خیلی خفن که مثلاً بگن «آهای مردم! فتنه از طریق سلبریتی‌ها و هنرمندان دنبال میشه و همچنان بعد از چهل سال ادامه داره!»
ولی قشنگ‌ترین دیالوگ مال یکی از تماشاگرها بود که موقع خروج از سالن به رفیقش گفت: «یعنی اینا با وجود دادگاه‌های این چند سال می‌خوان ما دادگاه‌های اون زمان رو باور کنیم؟» جمله‌ای کوتاه ولی تأثیرگذارتر از کل فیلم لباس شخصی! :D

فجر ۹۷
فجر ۹۶
فجر ۹۵
فجر ۹۴
فجر ۹۳
 

blak

کاربر سایت
Dec 31, 2010
1,317
خب برسیم به امتیازهای جشنواره فجر امسال.
اولش یه طومار در مورد ماجرای تحریم نوشته بودم که چرا همچین چیزی رو از اول یه ژست الکی و مصنوعی می‌دونستم و باهاش مخالف بودم ولی خب دیدم اگه به یه سری از ماجراها اشاره بشه، احتمالاً مشکل‌ساز میشه و البته مدیرها هم حق دارن پست رو پاک کنن.
کیفیت فیلم‌های امسال نسبت به پارسال پایین‌تر بود و در مجموع جشنواره‌ی خسته‌کننده‌ای بود. البته خسته‌کننده به معنی خیلی بد و داغون نیست، ولی حتی بعضی از فیلم‌های نسبتاً خوش‌ساخت هم خواب‌آور بودن و کلاً توی این چند سالی که میرم فجر، هیچ‌وقت در این حد احساس خواب‌آلودگی نداشتم که البته یه بخشی از قضیه هم به خاطر حال و هوای خسته‌ی خودم هست و بخش دیگه به خاطر کیفیت متوسط فیلم‌ها و کِش‌دار بودن‌شون.
موضوعات فیلم‌ها تنوع بدی نداشتن، ولی باز خیلی‌هاشون گیر داده بودن به همون اتمسفر مُد این سال‌ها و ژانر نکبت. یعنی سوژه‌ها متفاوت بودن، ولی فضای فیلم‌ها مثل همدیگه بود. یه مشکل دیگه هم که از شانس گند ما توی سالنی که می‌رفتیم وجود داشت این بود که برنامه‌ی اون سالن جوری چیده شده بود که موضوعات مختلف پشت سر هم ردیف شده بودن یا مثلاً توی دو روز، چهار تا فیلم با حضور جواد عزتی دیدیم! تنها فیلم‌های کمدی دقیقاً پشت سر هم بودن، تنها فیلم‌های ترسناک پشت سر هم اکران شدن و حتی وضعیت در حدی بود که دو تا فیلم که شخصیت همجسنگرا داشتن (همجنسگرا توی سینمای ایران!!) هم پشت سر هم نمایش داده شدن! :D
یه موضوع دیگه هم نمایش حیرت‌انگیز سیگار توی تقریباً همه‌ی فیلم‌ها بود! نمی‌تونم با اطمینان بگم ۱۰۰٪ فیلم‌ها، ولی حداقل ۹۰٪ـشون باید حتماً یه سیگاری نشون می‌دادن وگرنه فیلم به جایی نمی‌رسید. من هیچ‌وقت موافق دستکاری توی فیلم‌ها نیستم و الآن هم نمیگم باید زور بالای سر فیلم‌سازها باشه تا انقدر با سیگار عشق و حال نکنن، ولی کاش خود کارگردان‌ها یه ذره کمتر سراغش برن و انقدر افتخار ندونن این قضیه رو. همچین چیزی دهه‌ها قبل توی فرنگ هم مُد بود و یکی از جلوه‌های خفن بودن مردم این بود که خیلی شیک و خوشگل سیگار بکشن و توی هالیوود هم رسم بود، ولی بعدش دیگه خز شد و دوره‌ش تموم شد رفت اما توی سینمای ایران انگار هر سال بدتر میشه. خب دیگه بریم سراغ خود فیلم‌ها.
نباید توضیح بدم که اسپویلر (چه میان متنی و چه خارج از متن) یعنی دارم در مورد چیزی صحبت می‌کنم که داستان رو لو میده؟! خب گفتم به هر حال!

ابر بارانش گرفته
۹/۱۰
4eb0_abr-baranash-gerefte.jpg

بهترین فیلم جشنواره برای من و احتمالاً یکی از بدترین فیلم‌ها برای خیلی‌ها! :D مجید برزگر رو بیشتر با «پرویز» می‌شناسن که یکی از بهترین فیلم‌های هنر و تجربه توی این سال‌ها بوده. بعدش «یک شهروند کاملاً معمولی» رو ساخت که اون هم فیلم خوبی بود، ولی نه در حد پرویز. امسال نوبت به ابر بارانش گرفته رسیده بود و خیلی‌ها منتظر بودن ببینن چه کرده، که اون طور که از واکنش‌ها متوجه شدم ملت زیاد باهاش حال نکردن و یه عده هم حالشون بهم خورده از این فیلم. البته حق میدم بهشون، چون فیلم خیلی کُند و آرومی هست و اگه کسی اهل داستان و حال و هوای اون نباشه، احتمال خوابیدنش توی سالن سینما وجود داره. ولی من با اینکه خیلی هم اهل فیلم‌های کند نیستم، به شدت عاشق این فیلم شدم چون فضا و اتمسفر و شخصیت اصلی خیلی به حال و روزم نزدیک بود.
شخصیت اصلی پرستاری هست با بازی نازنین احمدی که گویا بیشتر بازیگر تئاتر هست و قبل از این فقط فیلم «سه زن» رو سال ۸۵ داشته. این پرستار خیلی مهربون و دلسوز هست و این میزان از مهربونی باعث میشه بعضی وقت‌ها تصمیم بگیره بیمارهای خودش رو که فکر می‌کنه نیازی به زنده موندن ندارن و اگه بمیرن راحت میشن، از بین ببره (یه جورایی همون اتانازی). فیلم رو میشه دو بخش متفاوت در نظر گرفت که یکی توی تهران می‌گذره و یکی توی شمال. بخش تهران متنوع‌تر هست و با شخصیت‌های مختلفی روبرو میشیم که یکی‌شون خیلی جالب بود: یه جوونی هست که تصادف کرده و دو تا پاش رو از دست داده و به خاطر همین قضیه لب به غذا نمیزنه و بقیه پرستارها هم از دستش بیچاره شدن و میرن سراغ شخصیت اصلی که بیاد باهاش صحبت کنه. اون هم کلی صحبت می‌کنه و از طرف فحش میخوره که «گم شو بیرون» و «خفه شو، نمیخوام غذا بخورم» و... پرستار داستان ما هم ول‌کن نیست و بعد از کلی قربون صدقه رفتن، میگه فقط یه قاشق غذا بخور که من برم و در نهایت هم یه قاشق میذاره توی دهن طرف. در حالی که بیننده فکر می‌کنه خب تموم شد و طرف راضی شد غذا بخوره، در اقدامی زیبا کل غذا رو تف میکنه روی پرستار! :|:D بعد هم دوباره فحش و بد و بیراه! یکی از صحنه‌های جالب جشنواره بود برای من.
بازی‌های فیلم رو خیلی دوست داشتم، مخصوصاً شخصیت اصلی که به نظرم فوق‌العاده کار کرده و تونسته نقش یه پرستار مهربون و در عین حال عجیب رو خیلی خوب ایفا کنه. البته خیلی‌ها این نظر رو نداشتن و می‌گفتن بازیش خوب نیست و در نهایت تعجب کردم وقتی دیدم داورهای جشنواره بهش جایزه دادن. :D بقیه بازیگرها هم خیلی خوب بودن و کلاً اتمسفر فیلم و نوع بازی‌ها رو واقعاً دوست داشتم. عجیب‌ترین بخش فیلم هم جایی بود که در حالی که فیلم کاملاً واقع‌گرایانه هست و فضای رئالی داره، یه دفعه وارد حال و هوای فانتزی و ماورایی میشه! صحنه‌ای هست که پرستار توی اتاق پیرمردی هست که تقریباً مُرده و فقط باید دم و دستگاه رو ازش جدا کرد که کارش تموم بشه. یه دفعه لیوان روی میز شروع می‌کنه به تکون خوردن! من (و احتمالاً خیلی‌های دیگه) یه لحظه فکر کردیم اشتباه دیدیم یا اگر هم واقعاً لیوان تکون خورده، زلزله‌ای چیزی بوده که بعداً در موردش صحبت میشه. ولی لیوان دوباره به حرکت درمیاد و میره و میره و آخرش هم از میز می‌افته پایین و متوجه میشیم که نه بابا! واقعاً یه اتفاق ماورایی بوده! :D همین اتفاق هم باعث میشه پرستار داستان ما که همیشه اهل کشتن بیمارها (از روی خیرخواهی) بوده، این بار برای بیماری که واقعاً فرقی با مُرده هم نداره تغییر عقیده میده و می‌خواد جونش رو نجات بده. بعد از اون هم داستان ادامه پیدا میکنه تا لحظه‌ی آخر که باز میزنه توی حالت فانتزی و در صحنه‌ای زیبا، یه نهنگ صورتی‌رنگ رو توی ساحل دریای خزر می‌بینیم که از آب می‌پره بالا و یکی از زیباترین صحنه‌های جشنواره‌ی امسال را شکل میده.

درخت گردو
۹/۱۰
pnjb_photo_2020-02-03_02-44-24.jpg

مهدویان با «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» نشون داد که یکی از استعدادهای کارگردانی این سال‌ها محسوب میشه. بعدش «لاتاری» و «ماجرای نیمروز: رد خون» رو ساخت که در اون حد نبودن، ولی باز فیلم‌های کم و بیش خوش‌ساختی بودن (با اینکه بعضی فیلم‌هاش با عقاید من جور نیست، مخصوصاً پایان لاتاری) و حالا نوبت به درخت گردو رسیده. فیلمی که یه بار دیگه نشون میده با کارگردان خوبی طرف هستیم که سراغ هر سوژه‌ای بره، میتونه ازش یه فیلم جذاب دربیاره.
درخت گردو در مورد بمباران شیمیایی سردشت هست، یعنی یکی از غم‌انگیزترین حوادث جنگی تاریخ (جنگ غیر غم‌انگیز هم مگه داریم؟) که توی اون مردم بی‌دفاع و مظلوم در اثر حمله شیمیایی عراقی‌ها به فنا میرن. از افرادی که خیلی زود کشته میشن تا اون‌هایی که سال‌ها باید درد و رنج این قضیه رو تحمل کنن و زندگی راحتی نداشته باشن. به خاطر همین، میشه انتظار یه فیلم تأثیرگذار رو داشت و همین‌طور هم میشه و با یکی از سوزناک‌ترین فیلم‌های این سال‌ها طرف هستیم که سخت میشه تماشا کردش و اشک نریخت. صحنه‌هایی که شخصیت اصلی با بچه‌هاش همراه میشه و مثلاً اون‌ها رو زیر آب می‌بره که تمیز بشن یا شاهد مرگشون هست، به طرز فجیعی غمناک هستن و سخت میشه جلوی این صحنه‌ها دووم آورد. :(
پیمان معادی در نقش یه شخصیت واقعی کُرد به نام قادر مولان‌پور بازی کرده و واقعاً هم غوغا کرده. به نظرم بهترین بازی کارنامه‌ی معادی هست و در کنار توانایی‌های بالای خودش، یه گریم درجه یک هم داره و باعث میشه شخصیتی خلق بشه که آدم خیلی سریع باهاش ارتباط برقرار می‌کنه و ماجراهای خودش و همسر و بچه‌هاش رو دنبال می‌کنه. بازیگر زن فیلم یعنی مینو شریفی رو شناخت خاصی ازش نداشتم و گویا اولین کار مهمش بوده که اون هم واقعاً خوب و طبیعی بازی کرده. مینا ساداتی هم خوبه، ولی مهران مدیری یه ذره بگیر نگیر داره. بعضی جاها خیلی عالی و تأثیرگذاره، ولی بعضی جاها انگار از دستش درمیره و یه حس و حالی شبیه کارهای طنزش رو به آدم منتقل می‌کنه!
فیلم از نظر فنی هم عالیه و ترکیب فیلمبرداری جالب و مستندمانند در بعضی بخش‌ها به اضافه‌ی طراحی صحنه و لباس درجه یک باعث میشه با اثری همراه باشیم که در کنار فیلم بودن، یه حالت مستندمانندی هم داشته باشه. در مجموع درخت گردو از اون فیلم‌هایی هست که به نظرم همه باید ببینن و یه بار دیگه بفهمن که جنگ یعنی چی. کثافتی به نام جنگ که نه شروعش دست مردم معمولی هست و نه پایانش، ولی کل بدبختی‌هاش برای همین مردم عادی هست و بس...

شنای پروانه
۸.۵/۱۰
hom_bba.jpg

فیلمی که از معرفی یه کارگردان جدید و خفن به سینمای ایران خبر میده. البته محمد کارت خیلی هم در سینما جدید محسوب نمیشه و قبلش مستندها و فیلم‌های کوتاهی داشته که بعضی‌هاشون هم خیلی مطرح بودن (من فقط مستند «آوانتاژ» رو ازش دیده بودم که چیز خوش‌ساختی بود)، ولی تا امروز فیلم بلند داستانی نساخته بود و توی اولین تجربه‌ش نشون داد از خیلی کارگردان‌های قدیمی جلوتره.
شنای پروانه رو میشه یه جورایی دایره‌المعارف لات‌های تهرانی دونست! فیلمی که شخصیت‌های لات و قلدر زیادی داره و چقدر هم بازیگرها در نقش‌هاشون عالی کار کردن. از امیر آقایی که به نظرم بهترین بازی عمرش رو توی این فیلم در نقش یکی از همین افراد انجام داده، تا یکی دو تای دیگه که نمی‌شناختمشون و حتی کسی مثل علی شادمان که توی اکثر کارهاش یه جوون لاغر اندام و مظلوم هست، ولی اینجا سکانس جالبی رو به خودش اختصاص داده. جواد عزتی هم عالی کار کرده و یه بار دیگه باعث تعجب من میشه که چطوری از اون کارهای کمدی قدیمش به تدریج بالا اومد و رسید به جایی که می‌تونه جدی‌ترین نقش‌ها رو هم فوق‌العاده بازی کنه. داستان فیلم به‌شدت مهیج و داغه و صحنه‌های تأثیرگذار کم نداره، ولی ماجرا از وقتی جالب میشه که کاراکتر جواد عزتی از کسی که کم و بیش آروم و ملایم هست، به تدریج به سمت خشم و خشونت میره و به جایی می‌رسه که یکی از گنده‌لات‌ها رو توی تعمیرگاه اسیر می‌کنه تا از زبونش حرف بکشه. صحنه‌ای که این لات محترم با اون قیافه‌ی عجیبش و لحن خاص یه سری حقایق رو میگه، جزو خفن‌ترین صحنه‌های فجر امسال بود و آدم رو نابود می‌کنه.
در مجموع خیلی حال کردم با این فیلم. فیلمی که نشون میده میشه آثار تلخ و به شدت سیاهی ساخت که خیلی هم کلیشه‌ای نباشن و خودشون رو از فیلم‌های تکراری این سال‌ها جدا کنن. یه جورایی مثل همون کاری که «مغزهای کوچک زنگ‌زده» انجام داد. بدجوری منتظر کار بعدی محمد کارت هستم!

قصیده گاو سفید
۸.۵/۱۰
f2ut_ghaside.jpg

هنوز در حیرت هستم که چطوری به این فیلم اجازه‌ی ساخت دادن! :D یعنی جوری گند زد به مفهوم قصاص که برام عجیبه چطوری در سینمای ایران ساخته شده و نمایش داده شده. البته از همین الآن اعتراض یه عده در اومده و مثلاً خبرگزاری تسنیم تیتر زده «مرثیه‌ تیره‌ای برای عدالت، قصاص و انقلاب اسلامی» و در ادامه هم میگه: «قصیده گاو سفید فیلمی است که کل نظام قضایی و حقوقی جمهوری اسلامی را به باد طعنه و انتقاد می‌گیرد و تحقق عدالت در کشور را به سان رویایی پوچ و غیرممکن ترسیم می‌کند!»
کلاً بعید نیست این فیلم هیچ‌وقت اکران عمومی نداشته باشه و توی همین فجر به خاک سپرده بشه، نمی‌دونم!
از بهتاش صناعی‌ها قبلاً فیلم «احتمال باران اسیدی» رو دیده بودم و به شدت دوست داشتم این فیلم رو. یه اثر آروم و ملایم که شاید خیلی‌ها وسطش خواب‌شون ببره، ولی من خیلی باهاش حال کردم و محمد شمس لنگرودی (که بیشتر به عنوان شاعر شناخته میشه) هم نقش پیرمردی رو داشت که یکی از معدود شخصیت‌های همجنسگرا در فیلم‌های ایرانی محسوب می‌شد. البته انقدر هوشمندانه به این قضیه پرداخته شده بود که شاید حتی مسئولین سینمایی هم خیلی‌هاشون متوجهش نشده باشن. یعنی هیچ‌جای فیلم رسماً اعلام نمی‌شد که همجنسگرا هست، ولی شخصیتی بود که مدام از خاطرات خوبش با دوست دوران جوونی‌ش می‌گفت و از این ناراحت بود که چرا ترکش کرده و بعد از سال‌ها هم اومده بود تهران که این دوست قدیمی رو پیدا کنه، ولی در انتهای فیلم می‌بینه طرف با یه خانومی به عنوان همسرش توی ماشین هست و سرخورده و ناراحت برمی‌گرده سر خونه و زندگیش. از این جهت میگم خیلی‌ها احتمالاً همجنسگرا بودن طرف رو نمی‌فهمن که مثلاً همین تسنیم در مورد اون فیلم نوشته سوژه‌ای خنثی داشته! :D در حالی که سوژه‌ای داشت که اگه اینا متوجهش می‌شدن قیام به پا می‌کردن!
صناعی‌ها یه مستند هم به نام «دیپلماسی شکست‌ناپذیر آقای نادری» ساخته که از دستش ندین! چیز درجه یکی هست و در مورد یه آدمی به نام نادریه که توی کار فرشه و آرزو داره از طریق درست کردن یه فرش و فرستادنش برای رئیس‌جمهور آمریکا، رابطه‌ی ایران و آمریکا رو خوب کنه! :D
برسیم به قصیده گاو سفید که البته آخرش هم نفهمیدم مفهوم این اسم چی بود! :D این فیلم به نتایج ناگوار قصاص توی زندگی یه خانوم و فرزندش می‌پردازه و خیلی هم حرفه‌ای و قشنگ این کار رو انجام میده. من که همیشه با قصاص مخالف بودم و هستم و خواهم بود ولی فکر می‌کنم خیلی از اون‌هایی که اهل قصاص هستن هم اگه این فیلم رو ببینن، دگرگون بشن. نمی‌دونم داستانش تا چه حد نیاز به اسپویلر داره، ولی توی دو بخش می‌نویسم و بخش اول به‌نظرم خیلی هم اسپویلر نمی‌خواد و چیزیه که همون اوایل فیلم می‌بینیم و مشخص میشه که شوهر این خانوم که اعدامش کردن، در واقع بی‌گناه بوده و به اشتباه قصاص شده. همین اشتباه هم باعث بدبخت شدن این خانوم شده و به‌عنوان کسی که کارگر کارخونه هست و زندگی سختی داره، اوضاعش روز به روز خراب‌تر میشه. تا اینکه یک روز قاضی‌ای که مسئول پرونده بوده و نقش اساسی در قصاص اون بنده خدا داشته، دچار عذاب وجدان میشه و میره سراغ خانومه و خودش رو به‌عنوان دوست قدیمی شوهر خانومه معرفی می‌کنه و شروع می‌کنه به کمک به این خانوم و سر و سامون دادن به زندگیش.
هر دو بازیگر فیلم عالی کار کردن و هر دو هم به شدت آندرریتد هستن توی سینمای ایران. مریم مقدم (که همسر صناعی‌ها هم هست) یکی از بهترین بازی‌های جشنواره رو داشت و علیرضا ثانی‌فر هم نقش خیلی جالبی رو ایفا کرده بود. بازیگری که از سال‌ها قبل توی سینمای ایران حضور داشته ولی من اسمش رو زیاد نشنیده بودم و امسال با ۲،۳ تا فیلمش حضور خوبی داشت. داستان فیلم همون‌طور که گفتم خیلی متفاوته و در نهایت هم (اسپویلر مهم) به نقطه‌ای می‌رسه که خانومه متوجه میشه این کسی که داشته ماه‌ها بهشون کمک می‌کرده، نه رفیق شوهرش بلکه قاضی و به‌نوعی مسئول مرگ شوهرش بوده که الآن پشیمون شده. خانومه هم در حالی که توی این مدت نسبت به این آقا حس نزدیکی پیدا کرده و صمیمی شده، وقتی متوجه این قضیه میشه یه تصمیم عجیب می‌گیره و توی لیوان شیری که برای طرف می‌بره، سم می‌ریزه و قاضی بدبخت رو به هلاکت می‌رسونه! البته بعدش مشخص میشه که این قضیه فقط توی تصورات خانومه بوده و واقعیت اینه که خانومه بدون اینکه چیزی به طرف بگه، از خونه می‌زنه بیرون و برای همیشه رابطه‌ش رو با قاضی قطع می‌کنه. پایان فیلم از این جهت برام جالب بود که انگار کارگردان می‌خواست بگه هرچند پایان تلخی داشتیم، ولی می‌تونست تلخ‌تر از این هم بشه و با مرگ یه نفر به اتمام برسه که حداقل در واقعیت این‌طور نشد!

پوست
۸.۵/۱۰
89dn_poost.jpg

برادران ارک قبل از این فیلم کوتاه «حیوان» رو ساخته بودن که دیدنش رو به همه پیشنهاد می‌کنم. یکی از بهترین فیلم‌های کوتاه سینمای ایران که هم به شدت باکیفیته و هم متفاوت، یعنی برخلاف اکثر فیلم‌های کوتاه از اون فضای ژانر نکبت دور هست و چیز عجیبیه واقعاً.
این دو برادر که فکر کنم دوقلو هم هستن، امسال فیلم پوست رو داشتن که این هم کار واقعاً جذاب و متفاوتی بود. سینمای ترسناک ایران به شدت فقیره و شاید بشه گفت هر دهه حداکثر یکی دو تا فیلم ترسناک داریم که همون‌ها هم بیشتر از اینکه ماورایی باشن، حالت واقع‌گرایانه‌ای دارن. فیلم پوست با اینکه یه اثر ترسناک خالص نیست و شاید بیشتر بشه بهش گفت فانتزی، ولی اتمسفر خیلی خفنی داره و تونسته به بهترین شکل ممکن ژانرهای مختلف و فضاهایی مثل عاشقانه و فانتزی رو با المان‌های فولکلور و بعضی عقاید ترکیب کنه و به معجونی برسه تماشایی و جذاب.
یکی از جالب‌ترین ویژگی‌های فیلم هم بخش‌های موزیکالش هست که باعث میشه وسط یه ماجرای فانتزی و ماورایی، یه دفعه صدای یه عاشیق رو بشنویم که داره به زبون ترکی آواز می‌خونه و کلاً یه ترکیب عجیبی ایجاد میشه بی‌نظیر! :D همه‌ی دیالوگ‌های فیلم ترکی هستن با زیرنویس فارسی، موضوعی که شاید در نگاه اول باعث بشه آدم فکر کنه اتمسفر کار خراب میشه ولی اتفاقاً برعکس، باعث جذاب‌تر شدن دنیای فیلم میشه و بیننده رو بیشتر درگیر خودش می‌کنه. طراحی صحنه و لباس معرکه هست و آهنگ‌ها عالی و بازی‌ها در حد استاندارد و خوب و در مجموع همه‌چیز در کنار هم به خوبی قرار گرفته و اثری رو ساخته که به نظرم میشه به فکر جهانی کردنش هم بود. برعکس اکثر فیلم‌های سینمای ایران که باید حتماً در ژانرهای خاص و اجتماعی باشن و فلاکت یه عده رو نشون بدن، پوست جوریه که میتونه جنبه‌های متفاوتی از سینمای ایران رو نشون بده و حال و هوایی داره که خارجی‌ها هم میتونن خیلی راحت ازش لذت ببرن.

سینما شهر قصه
۸.۵/۱۰
zvuu_cinemashahreghese.jpg

نامه‌ای عاشقانه به سینما! از اون فیلم‌هایی که باید اهلش باشی و با ارجاعات مختلفی که به فیلم‌های قبل و بعد از انقلاب میده آشنا باشی تا لذت ببری، وگرنه برات تبدیل میشه به یه ترکیب درهم و برهم و بی‌مفهوم که آخرش میگی «حالا چیکار کنم؟». فیلم به ماجراهای شخصیتی با بازی خوب حامد کمیلی می‌پردازه که عشق سینماست، ولی پدر معشوقه‌ش از اون آدم‌هایی هست که حالشون از سینما بهم می‌خوره و سینما رو ام‌الفساد می‌دونه! از اون طرف پدر خود کمیلی یه آدم کاملاً متفاوت هست که هم اهل سینماست و هم اهل چیزهای دیگه مثل نوشیدنی‌جات! :D این شخصیت با بازی جالب بابک کریمی تقابل باحالی با پدر زن طرف ایجاد می‌کنه و این وسط ماجراهای مختلفی هم پیش میاد که باعث میشه یه ترکیبی از دنیای واقعی داخل فیلم با صحنه‌هایی از فیلم‌های دیگه رو با تدوین خوبی ببینیم و پایانش هم به شدت فوق‌العاده‌ست، از اون پایان‌هایی که عاشقان سینما رو نابود می‌کنه از شدت احساسات و خیلی دوست دارم یه دور دیگه این تیکه رو ببینم.

تومان
۸/۱۰
j5ir_tooman.jpg

فیلم دیدن برخلاف تصور خیلی‌ها پروسه‌ی ساده‌ای نیست و در کنار کیفیت خود فیلم، حال بیننده در اون لحظه هم اهمیت زیادی داره. یعنی ممکنه شما یه فیلم نه‌چندان خوب رو با حال خوبی ببینی و خیلی حال کنی، از اون طرف هم یه فیلم عالی رو با حال بدی ببینی و در اون حدی که باید و شاید عاشقش نشی. «تومان» احتمالاً برای من حالت دوم رو داشته. از اونجایی میگم احتمالاً که هنوز کامل مطمئن نیستم و باید حتماً یه بار دیگه فیلم رو ببینم. کلاً آدمی هستم که خیلی سخت می‌تونم سراغ دوباره دیدن فیلم‌ها برم، مخصوصاً فیلم‌های ایرانی که توی ۱۰ سال اخیر شاید بیشتر از یکی دو مورد نباشن که بیشتر از یک بار دیده باشم. ولی تومان فیلمیه که در اسرع وقت دوباره سراغش میرم، چون با حال خوبی ندیدمش و خیلی خسته بودم.
فیلم سوژه‌ی جالبی داره و به ماجراهای شخصیتی با بازی فوق‌العاده‌ی میرسعید مولویان (اولین فیلمش) می‌پردازه که به شدت اهل شرط‌بندی روی فوتبال و اسب‌سواری و... هست و انقدر هم در این زمینه موفق عمل کرده که گنده‌لات شرط‌بندها محسوب میشه و خیلی معروفه از این جهت. طرف یه سری دوست و شاید بشه گفت همکار هم داره مثل شخصیتی با بازی مجتبی پیرزاده (که قبلاً توی فروشنده حضور داشت) و دور هم ترکیب جالبی رو می‌سازن و یه تیم پرانرژی و باحالی هستن. داستان فیلم در مورد تحولات همین گروه و مخصوصاً شخصیت اصلی هست و تغییراتی که به مرور توی شخصیت‌های مختلف گروه ایجاد میشه.
تومان یکی از پرانرژی‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران هست و ترکیب نوع بازی‌ها با بخش‌های فنی مثل فیلمبرداری باعث شده تجربه‌ی واقعاً جالبی خلق بشه که نمونه‌ش رو کمتر توی ایران داشتیم. فیلمی که یک سری از مهیج‌ترین صحنه‌های ممکن رو داره و از اون طرف بعضی جاهاش هم به شدت کِش‌دار هست که کاش این‌طوری نبود و به‌نظرم اگه این صحنه‌ها حذف و کوتاه بشن و یه تغییراتی توی تدوین ایجاد بشه، از این هم بهتر میشه. یه موضوع جالب دیگه در مورد فیلم اینه که یکی از معدود شخصیت‌های همجنسگرای سینمای ایران رو داره. البته نوع اشارات به این قضیه انقدر ظریفه که شاید خیلی‌ها متوجهش نشن، ولی کارگردان تونسته با صحبت‌های این شخصیت و برخورد بقیه باهاش این مسأله رو یه جورایی نشون بده. شخصیتی که البته پایان خوشی هم نداره و خیلی مظلومانه به فنا میره.
یه مورد دیگه که توی فیلم خیلی دوست داشتم و توی سینمای داخل و حتی خارج کم داریم، استفاده از یه سری المان‌های تصویری هست که توی بعضی بخش‌های فیلم می‌بینیم و یه حالت جالبی بهش داده. نمی‌دونم چطوری توضیح بدم! مثلاً شخصیت‌ها دارن در مورد شرط‌بندی روی فلان مسابقه‌ی فوتبال صحبت می‌کنن و یه دفعه روی تصویر با یه فونت باحالی مشخصات این شرط‌بندی نوشته میشه و پولی که گذاشتن و پولی که در صورت پیروزی می‌گیرن و... رو نشون میده و یه صدایی هم روی تصویر اینا رو می‌خونه. باز برای شرط‌بندی بعدی این اتفاق می‌افته و... کلاً حالت باحال و متفاوتی به فیلم داده. پایانش هم به نظرم فوق‌العاده بود و بی‌صبرانه منتظرم برای دیدن دوباره‌ی اون بخش‌ها، مخصوصاً جایی که توی یکی از لحظات پایانی، شخصیت اصلی یه بار دیگه شرط‌بندی رو برده و یه چمدون پُر از پول هم دم دستش هست و می‌دونه که یه عده قراره این چمدون رو ازش به زور بگیرن. برای همین یه نقشه چیده و چمدون هی پشت سر هم بین همکارهاش دست به دست میشه و این کار با تصاویر خیلی سریع و فیلمبرداری حیرت‌انگیز و موسیقی محشر، به حدی عالی به تصویر کشیده شده که الآن هم از فکر کردنش بهش هیجان‌زده میشم! بعد از اون هم نوبت به آخرین سکانس می‌رسه و شخصیت اصلی که دیگه واقعاً در شرط‌بندی ذوب شده و یه جورایی میشه گفت نفرین شده (چون همه‌چیزش از دوست صمیمی تا نامزدش رو به خاطر این قضیه از دست داده، با اینکه به شدت پولدار شده)، در یه حالت روحی روانی عجیبی میگه برای آخرین بار هم شرط‌بندی کنیم ببینیم چی میشه. توی اون لحظه هیچ مسابقه‌ای برای شرط‌بندی موجود نیست به جز یه مسابقه‌ی به شدت درپیت و داغون بین دو تا تیم گمنام! یه چیزی مثلاً در حد مسابقه‌ی برونئی و تیمور شرقی! :D از مسابقه هم فقط ۴ دقیقه باقی مونده و طرف می‌زنه به سیم آخر و روی کل پولی که ازش باقی مونده (فکر کنم ۸۰۰ میلیون بود) شرط‌بندی می‌کنه که توی این ۴ دقیقه، فلان تیم ۲ تا گل می‌زنه! در نهایت هم همین‌طور میشه و این شرط‌بندی رو هم می‌بره تا مشخص بشه که از این طلسم عجیب خلاصی نداره و دوباره با پولی که حالا چند میلیارد شده، به این زندگی عجیب ادامه خواهد داد و... پایان! :D

آتابای
۸/۱۰
clit_atabai-fa--03.jpg

یکی از غافلگیری‌های جشنواره برای من همین آتابای بود. فیلمی از نیکی کریمی که اصلاً انتظار خاصی ازش نداشتم و فکر می‌کردم یه چیز خسته‌کننده و تکراری باشه، ولی خیلی بهم حال داد. شاید ۸۰٪ بخش‌های فیلم رو بشه گفت به زبون ترکی هست با زیرنویس فارسی و البته این قضیه اصلاً آدم رو اذیت نمی‌کنه و خیلی زود میشه بهش عادت کرد. شخصیت‌های فیلم اکثراً دوست‌داشتنی و جالب هستن، از خود آتابای با بازی عالی هادی حجازی‌فر (که نویسنده‌ی فیلمنامه هم بوده) تا جواد عزتی و یه پیرمرد و یه نوجوون که همگی بازی‌های خوبی داشتن و از اون طرف هم یه سری شخصیت مثل سحر دولتشاهی که اون ۲۰٪ غیر ترکی فیلم رو تشکیل میدن.
آتابای شاید در نگاه اول داستان خیلی خاص و جدیدی نداشته باشه، ولی خیلی خوب اون رو روایت می‌کنه و یه حس و حال شاعرانه‌ای داره که در ترکیب با لوکیشن‌های زیبا و تماشایی فیلم آدم رو جذب خودش می‌کنه. صحنه‌های تلخ کم نداره، ولی صحنه‌های بامزه و جالبی هم داره و یه معجون تر و تمیزی می‌سازه که توی این جشنواره کمتر مشابهش رو دیدم.

خط باریک قرمز
۸/۱۰
8z9_khatebarik.jpg

امسال دو تا مستند هم توی لیست فیلم‌های هر سینما گذاشته بودن که به طور رندوم و تصادفی نصیب ملت می‌شد و یکی از مستندهای ما خط باریک قرمز بود. سازنده‌های این مستند خوش‌ساخت سراغ یکی از مراکز نگهداری و آموزش کودکان و نوجوانان مجرم و بزهکار رفتن و می‌خواستن از این نوجوون‌ها برای شرکت در یه تئاتر کمک بگیرن. مستند از همون شروعش خوب و تأثیرگذار هست و از حرف‌های خود بچه‌ها که بعضی‌هاشون واقعاً آدم رو به فکر فرو می‌برن تا شخصیت‌های مربی‌ها (مثل فرهاد اصلانی و هنگامه قاضیانی) همگی شنیدنی و جذاب هستن. این وسط یه بازیگری به نام توماج دانش‌بهزادی هم از اول تا آخر مستند همراه بچه‌هاست و نقش اصلی آموزش بهشون رو برعهده داره و خیلی هم خوب و جالب باهاشون کار می‌کنه.
در مجموع مستند تماشایی‌ای هست و باعث میشه بیشتر از قبل با بچه‌های این مدلی آشنا بشیم، بچه‌ها و نوجوون‌هایی که در اثر یه سری اتفاقات ساده تبدیل به چاقوکش یا موادفروش میشن و خیلی‌هاشون منتظر یه فرصت هستن تا خودشون رو از این کثافت بیرون بکشن و این تئاتر به بعضی از این بچه‌ها همچین فرصتی رو میده.

آن شب
۷.۵/۱۰
02a1_bab.jpg

یکی از معدود فیلم‌های ترسناک سینمای ایران که می‌تونه به استانداردهای این ژانر نزدیک بشه. البته نمیشه به این فیلم گفت کاملاً ایرانی، چون از بعضی بازیگرهای نقش‌های فرعی تا تهیه‌کننده‌ها و... خارجی هستن و کل فیلم هم توی فرنگ فیلمبرداری شده، ولی کارگردانش به نام کورش آهاری و همین‌طور بازیگرهای اصلی یعنی شهاب حسینی و نیوشا جعفریان که شناختی ازش ندارم، عطر و طعم ایرانی بهش میدن.
آن شب رو میشه یه جورایی The Shining وطنی دونست! :D یعنی قضیه بعضی جاها از یه الهام ساده فراتر میره و شکل و شمایلی پیدا می‌کنه که انگار عرض ارادت کاملی به اون فیلم هست. از هتل محل وقوع داستان که شباهت‌هایی به اون فیلم داره، تا حال و هوای کلی فیلم و همین‌طور بعضی ویژگی‌های شخصیت‌ها. یا مثلاً صحنه‌ای توی فیلم هست که دقیقاً همون کارکرد صحنه‌ی معروف حموم توی فیلم استنلی کوبریک رو داره! :D البته نیازی به توضیح نیست که توی یه فیلم ایرانی نمیشه خانوم لخت نشون داد و برای همین توی این صحنه شهاب حسینی وارد حموم میشه و یه خانومی که توی وان هست و فقط دستش رو می‌بینیم، یادآور عجوزه‌ی The Shining هست و شهاب حسینی بعد از نگاه کردن بهش، نعره‌ای از وحشت می‌زنه! :D
بازی شهاب حسینی به نظرم خوب بود و لذت بردم ازش. بازی زن نقش اصلی هم نه خیلی خوب، ولی در حد قابل قبولی بود و نوزاد همراه‌شون هم خیلی بامزه و جالب. :D میزان ترس فیلم زیاد نیست و اکثر جاها هم قابل پیش‌بینیه. ولی یه تیکه بود که خیلی جالب بود اینا توی هتل گیر کردن و همه‌چیز هم حال و هوای وحشت داره. به پلیس زنگ می‌زنن و آخرش یه پلیس آمریکایی میاد و خب طبیعیه که هرچی بهش میگن، مسخره می‌کنه و میگه دارین چرند میگین و مست کردین و این حرفا. در حالی که دارن باهاش توی اتاق صحبت می‌کنن، یکی به در اتاق می‌زنه و شهاب حسینی میره ببینه کیه و همین پلیسه پشت در هست! :D صحنه‌ی باحال و جالبی بود!
در مجموع به‌عنوان یه تجربه‌ی ترسناک ایرانی(؟) ازش راضی بودم با وجود کم و کاستی‌هاش. اگه فیلم‌های این مدلی بیشتری داشتیم، با دید انتقادی بیشتری بهش نگاه می‌کردم و به ایراداتش یا کلیشه‌هاش گیر می‌دادم، ولی همین هم فعلاً غنیمته. یه موردی هم که باعث شد لذتم از فیلم بیشتر بشه و باهاش حال کنم، آهنگ محشر «آینه‌ها» از فرهاد بود که توی تیتراژ پایانی پخش میشه و من عاشق این آهنگم!
در نهایت هم توجه شما رو به یکی از نظراتی جلب می‌کنم که ملت توی صفحه‌ی فیلم در سایت «سینما سینما» گذاشته بودن:

به نظرم کارگردان فیلم باید یه نسخه‌ی مخصوص برای این دوست‌مون تهیه کنه که شخصیت‌های اصلی قرآن رو باز می‌کنن و بعد از رسیدن به یکی از آیه‌ها، نور ایمان بر دل‌شون می‌تابه و به رستگاری می‌رسن! :D

خورشید
۷/۱۰
57l_khorshid.jpg

یکی از پرحاشیه‌ترین فیلم‌های جشنواره! «خورشید» تا چند روز اول به جشنواره نرسیده بود و برای همین از لیست آرای مردمی هم حذف شد (که اگه نمی‌شد به نظرم می‌تونست تا جاهای بالایی برسه) و در نهایت وقتی اضافه شد، جایزه‌ی اصلی فجر امسال رو گرفت! مجید مجیدی از اون دسته کارگردان‌هایی هست که هم مردم با اکثر فیلم‌هاش رابطه‌ی خوبی برقرار می‌کنن و هم موردپسند مسئولین مملکته! :D برای همین خیلی هم تعجب نکردم از جایزه گرفتنش، مخصوصاً با در نظر گرفتن اینکه خورشید از خیلی از فیلم‌های جشنواره هم بهتر بود واقعاً.
فیلم با فیلمنامه‌ای از خود مجیدی و نیما جاویدی (کارگردان فیلم «سرخ‌پوست») به ماجراهای ۴،۵ تا کودک کار می‌پردازه که برای رسیدن به یه گنج، نقشه‌ای می‌کشن و وارد یه مدرسه میشن و بعدش اتفاقاتی می‌افته و صحنه‌های غمناک و خنده‌داری شکل می‌گیره و البته پند و نصیحت اخلاقی هم داره که خب از این مدل فیلم‌ها انتظارش میره. در کنار جواد عزتی، طناز طباطبایی و علی نصیریان، بچه‌ها (که در واقعیت هم کودک کار هستن) واقعاً قشنگ بازی کردن و با اینکه هیچ‌کدوم بازیگر نبودن ولی انقدر خوب و طبیعی نقش‌هاشون رو ایفا کردن که به نظرم اون جایزه‌ای که بهشون داده شد حقشون بود. هرکدوم از اینا شخصیت‌پردازی خاص خودشون رو دارن و یکی بیشتر حکم کتک‌خور رو داره تا لحظه‌های کمیک فیلم رو ایجاد کنه و یکی دیگه لات‌تر هست و شخصیت‌های بزرگ‌سال هم خوب از آب در اومدن، هرچند علی نصیریان با وجود بازی خوبش می‌تونست یه ذره شخصیت‌پردازی بهتر و بیشتری داشته باشه. گذشته از پایان مناسب فیلم و در مجموع داستان خوبش که البته بعضی جاها کِش‌دار و کمی خسته‌کننده می‌شد، یه صحنه داشت که یکی از شخصیت‌های بزرگ‌سال، نوجوون اصلی فیلم رو می‌بره توی بیابون که چیزی رو بهش نشون بده و صحنه‌ی به شدت سیاهی هست، در حدی که انتظار داشتم هر لحظه بهش تجاوز کنه. :| البته این اتفاق که نیفتاد، ولی بعدش جایی خوندم که مجیدی اولش قصد داشته همچین سرنوشتی رو برای این نوجوون رقم بزنه که بعدش دیگه می‌بینه زیادی سیاه میشه و ولش می‌کنه.

مغز استخوان
۷/۱۰
81ne_2.jpg

فیلم خوش‌ساختی بود، ولی انقدر خسته شدم از این مدل فیلم‌های اصغر فرهادی که نمی‌تونم نمره بهتری بهش بدم. اول برسیم به داستان فیلم که به طرز فجیعی منشوری و عجیبه و برام خیلی جالبه که اجازه‌ی ساخت پیدا کرده! :D داستان در مورد زن و شوهری هست که زندگی نسبتاً خوبی دارن و همدیگه رو هم خیلی دوست دارن و این حرفا، ولی حال بچه‌شون خرابه و بعد از کلی این طرف اون طرف رفتن و انجام کارهای مختلف، فقط یه راه براشون مونده که چیزی نیست جز استفاده از نمی‌دونم فلان بخش بند ناف و این حرفا! مثل اینکه بند ناف یه خاصیت‌های خیلی خفن و خاصی داره که میشه بعضی بیماری‌ها رو باهاش برطرف کرد. حالا چطوری باید به این بند ناف گرامی رسید؟ این زن و مرد باید یه بچه‌ی دیگه به دنیا بیارن و از بند ناف اون استفاده کنن برای نجات این یکی بچه. در نگاه اول آدم میگه خب مشکلی نیست، دوباره بچه‌دار میشن و کار تموم میشه. ولی مشکل اصلی اینجاست که این بچه‌ی بیمار از همسر قبلی خانومه هست و بند ناف بچه‌ی جدید هم باید از همون پدر باشه! :D الله اکبر! یعنی مختصر و مفید اینکه خانومه با اینکه الآن شوهر داره و خیلی هم رابطه‌شون خوبه، باید از این بنده خدا طلاق بگیره و بره با شوهر قبلیش که زندان هست و در معرض اعدام، فلان و چنان کنه و ازش بچه‌دار بشه تا از بند ناف استفاده کنن و بچه‌ی مریض رو نجات بدن! یعنی قشنگ یه سوژه‌ی خفن برای این فیلم‌های مستهجنه، البته با چاشنی ژانر نکبت! :D
همه‌ی بخش‌های فیلم در حد خوب و استانداردی هستن، از بازی‌های پریناز ایزدیار و بابک حمیدیان که به نظرم یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌هاش هست، تا جواد عزتی که حضور زیادی نداره ولی توی همون لحظات هم خیلی خوب کار کرده. نوید پورفرج هم که توی مغزهای کوچک زنگ‌زده فوق‌العاده کار کرده بود، اینجا بازی خوبی داره و نقشش هم باحاله، یه آدم عصبانی و پرخاشگر که کارهای جالبی ازش سر می‌زنه. همین شخصیت هم باعث میشه فیلم یه داستان جدید در دل داستان اصلی پیدا کنه و در مجموع دو خط داستانی متفاوت در کنار هم جلو برن که مخاطب هم عطش زیادی برای دیدن نتیجه‌ی نهایی هر دو داره.
ولی در مجموع شاید اگه همین فیلم رو چند سال پیش می‌دیدم خیلی بیشتر لذت می‌بردم و همون‌طور که گفتم دیگه این اتمسفر برام تکراری و خسته‌کننده شده، حتی با وجود داستان جالب و عجیبش.

خسوف
۷/۱۰
qfxa_khosoof.jpg

مستند آخوندشناسی! :D از آخوند کلاسیک تا آخوند استندآپ کمدین و... رو میشه توی این مستند دید و موضوعش در مورد یه طلبه هست که بعد از مدت‌ها درس خوندن، خسته شده و پیش خودش فکر می‌کنه به درد این کار نمی‌خوره و باید به عشق اصلیش یعنی دنیای سینما برگرده. خب همچین سوژه‌ای برای مستند واقعاً جالبه و سازنده‌هاش هم خوب پیش بردنش، هرچند می‌شد بهتر هم کار کرد. گذشته از شخصیت خود طلبه که چیز جالبیه و تناقض عجیبی بین صحبت‌ها و حرکاتش با یه آخوند وجود داره، همسرش هم شخصیت باحالی داره و تقریباً توی کل فیلم نمی‌تونیم قیافه‌ی طرف رو ببینیم و توی چادر ناپدید شده! این خانوم به شدت مخالف اینه که شوهرش طلبگی و آخوند شدن رو کنار بذاره و برای همین توی مستند شاهد بحث و دعواهای اینا هستیم و صحبت‌های خانومه در مورد اینکه من چقدر بدبختم که دوست داشتم شوهرم آخوند بشه و تو الآن داری بهم ظلم می‌کنی و موقع ازدواج قول داده بودی آخوند بشی و این صحبت‌ها! :D

کوچه
۷/۱۰
f56w_asd.jpg

توی جشنواره‌ی امسال دو تا فیلم کوتاه هم برای هر سالن در نظر گرفته شده بود که یکی از اینا برای ما فیلم کوچه بود. فیلمی که در مورد همسر یه شهید با بازی عالی گلاب آدینه هست، کسی که شوهرش سال‌ها پیش به شهادت رسیده و الآن یه گروهی اومدن توی خونه‌ی اینا که یه مستند بسازن و به زور می‌خوان تصویر رایج از شهدا و خونواده‌شون رو نشون بدن و مثلاً هی به خانومه میگن موهات زیادی معلومه و یه کم روسری رو بکش جلو و اون هم میگه خب من همیشه این مدلی بودم. یا مثلاً یه زن جوون رو به عنوان بازیگر دوران جوونی گلاب آدینه آوردن که نقشش رو ایفا کنه و اون هم باید حتماً ظاهر باب میل مسئولین داشته باشه، ولی آدینه هی بهش میگه من توی جوونی این مدلی نبودم و موهام فلان‌طور بود و اینا. کلاً فیلم کوتاه دوست‌داشتنی و دلنشینی بود و خوشم اومد ازش. یه حالت فیلم در فیلم یا بهتره بگم فیلم در فیلم در فیلم(!) هم داشت که جالب از آب در اومده بود.

عامه‌پسند
۶.۵/۱۰
og5l_aamepasand.jpg

یکی از بزرگ‌ترین سقوط‌های جشنواره‌ی امسال برای سهیل بیرقی بود. کسی که قبل از این با فیلم‌های «من» و «عرق سرد» نشون داده بود کارگردان جوون بااستعدادی هست و خیلی حال کرده بودم با اون دو فیلمش، ولی عامه‌پسند... نمی‌دونم، کلاً به نظرم فیلم اون‌طوری که کارگردان می‌خواسته از آب درنیومده و تکلیفش مشخص نیست. یعنی یه جوریه که آدم موقع دیدنش و بعد از پایان فیلم یه حس خاصی پیدا می‌کنه و نمی‌فهمه فیلم رو درست متوجه شده یا نه! باران کوثری که خیلی هم ازش انتظار نداشتم، ولی انتظارم از فاطمه معتمدآریا و هوتن شکیبا بیشتر بود و با اینکه بد نبودن، خیلی هم خوب نبودن. حالا باز معتمدآریا در نقش زنی که توی دوران میانسالی تازه می‌خواد یه کسب و کاری راه بندازه و انواع و اقسام مشکلات سر راهش سبز میشه، بعضی جاها صحنه‌های تماشایی و خوبی داره ولی شکیبا... اصلاً این نقش بود و نبودش زیاد فرقی نمی‌کرد و خیلی الکی بود. شاید تنها خاصیتش این بود که فیلمساز بگه تونستم توی فیلمم یه شخصیت همجنسگرا رو نشون بدم! همون‌طور که احتمالاً از این نوشته‌های من متوجه شدین، سینمای ایران هم مثل غرب توی این چند وقت داره تلاش می‌کنه سراغ همجنسگراها بره و خب تفاوت اونا با ما اینه که توی ایران نمیشه راحت این قضیه رو باز کرد و نویسنده و کارگردان باید کلی جنگولک بازی دربیارن تا مخاطب بفهمه جریان چیه! شکیبا هم توی این فیلم هرچند اشاره‌ی خیلی مستقیمی به وضعیتش نمیشه، ولی مثلاً همسایه‌ها ازش شاکی هستن که رفت و آمدهای مشکوک به خونه‌ش وجود داره یا خودش توی یه دیالوگ میگه فلانی (یه پسری) که مدتی باهام همخونه بود، بهم محبت نکرد و گذاشت رفت و از این صحبت‌ها.
در کنار اینکه فیلم یه حس پوچی به آدم میده (نه از اون حس‌های پوچ مناسب، بلکه یه حالتی که واقعاً شک می‌کنی داری چی رو می‌بینی) ولی یه سری المان‌های خوب و سکانس‌های تر و تمیز هم داره که همینا باعث میشن برای من اندکی بالاتر از متوسط باشه. متأسفانه بعضی بخش‌های فیلم هم مثل یه سری دیگه از آثار فجر امسال خسته‌کننده بودن و تدوین هم واقعاً مسخره بود به نظرم. یعنی مثلاً می‌خواستن یه حالت خفنی به فیلم بدن و مخاطب رو سردرگم کنن و برای همین تدوین خیلی قاطی و بدترکیب شده و یه صحنه می‌بینی و سکانس بعدی یه صحنه قبل از اون رو نشون میده و باز سکانس بعدش یه صحنه بعد از اون و دوباره بعدی هم میره قبل از دو تای دیگه و... یعنی یه معجون عجیب غریبی از تدوین که بیشتر از اینکه به درد فضای فیلم بخوره، یه جورایی انگار طرف می‌خواسته بگه من خیلی خفن هستم و بلدم این مدلی هم تدوین کنم.

خوب، بد، جلف ۲: ارتش سری
۶.۵/۱۰
cu26_3.jpg

می‌دونم تعریف کردن از فیلم‌های کمدی توی ایران گناه کبیره محسوب میشه و به‌جز «مارمولک» نباید از چیزی خوش‌مون بیاد، ولی از این فیلم بدم نیومد. :D به پای نسخه‌ی اولش نمی‌رسه، ولی باز هم صحنه‌های خنده‌دار و بامزه کم نداره و زوج پژمان جمشیدی و سام درخشانی یه بار دیگه نشون میدن که پتانسیل‌های بالایی برای ایجاد صحنه‌های کمدی دارن. این بار هم این دو تا درگیر یه سری ماجراهای پیچیده میشن که خودشون خبری ازش ندارن و به‌عنوان دو تا احمق در دل داستانی جدی، موقعیت‌های باحال و خنده‌داری رو ایجاد می‌کنن.
بزرگ‌ترین مشکل فیلم به نظرم بازی ریحانه پارسا هست که نمی‌دونم اصلاً همچین کسی چطوری بازیگر شده. بدون شک یکی از بدترین بازیگرهای سینمای ایران که فقط با ادا اصول‌های مثلاً ســکسی و جذاب خودش تونسته مطرح بشه و هیچی نداره. یعنی تک‌تک صحنه‌هایی که ایشون توشون حضور داشت، با اعصاب و روان بنده بازی می‌کرد و اگه نبود چقدر این فیلم بهتر می‌شد. یه مشکل دیگه‌ی فیلم هم نوع تموم شدنش هست که دیگه زیادی کلیف هنگری هست و در حالی که آدم منتظره داستان ادامه پیدا کنه، یهویی تموم میشه و میگه ادامه در نسخه‌ی بعد! به هر حال فیلم‌های دنباله‌دار هم یه اصول خاصی برای خودشون دارن، نه اینکه این مدلی تموم بشن و بگن برین خونه‌تون تا چند سال دیگه. دیالوگ برگزیده: اینا نازی‌های پاکستان هستن! عالی بود این تیکه! :))

تعارض
۶.۵/۱۰
835f_taaarozz.jpg

از محمدرضا لطفی قبلاً «روایت ناپدید شدن مریم» رو دیده بودم که جزو متفاوت‌ترین آثار سینمای ایران در این سال‌ها بوده. توی ایران ماکیومنتری یا مستند ساختگی زیاد نداریم، چه برسه به اینکه در ژانر وحشت هم باشه! اون فیلم در مورد موجودات ماورایی و اجنه و این جور چیزها بود و یه حالت مستند جالبی داشت که اگه کسی در جریان این مدل ماکیومنتری‌ها نباشه، ممکنه حتی بعضی بخش‌های کار رو باور کنه، نمونه‌ش خاله‌ی خودم! :D افشین یداللهی توی این فیلم مثل واقعیت نقش یه روان‌پزشک رو داشت و در بخش‌هایی از فیلم با قیافه‌ی جدی در مورد بیماری‌های روانی و این جور چیزها صحبت می‌کرد. خاله‌ی ما هم که با خونواده‌ی مرحوم یداللهی آشنا بود، یه بار توی مهمونی میره پیشش و میگه داستان فیلم واقعاً اتفاق افتاده؟! اون هم خیلی برخورد خفن و جالبی داشته و به جای اینکه بگه نه بابا همه‌ش فیلم بود، یه جوری رفتار می‌کنه که بنده خدا خاله‌ی من بیشتر شک می‌کنه! :D بعدها توی اینترنت هم دیدم یه عده واقعاً فیلم رو باور کردن، چون همون‌طور که گفتم با این مدل آثار آشنایی ندارن و فکر می‌کنن به خاطر ظاهر مستندمانندش، پس حتماً واقعی بوده!
بگذریم و برسیم به تعارض. این فیلم یکی از تجربه‌های متفاوت سینمای ایران هست و در کنار حالت سیاه و سفیدش، تقریباً کل ماجرا از طریق دوربین‌های مداربسته نمایش داده میشه و کلاً فیلم در مورد روابط دیوانه‌وار یه بنده خدایی با بازی خوب رضا بهبودی با همین دوربین‌هاست. در حدی که طرف کل زندگی‌ش رو براساس این دوربین‌ها تنظیم می‌کنه و حتی عاشق کسی میشه که پشت دوربین نشسته (کسی که این شخصیت هیچ‌وقت ندیدتش، ولی توی فانتزی خودش فکر می‌کنه یه خانومی دوربین رو چک می‌کنه که اون خانومه هم عاشق ایشون شده!). فیلم تا یه جایی خیلی خوب پیش میره، ولی بعدش می‌افته در دام تکرار و یه سری صحنه‌های خسته‌کننده و سکانس‌های دوباره و سه‌باره و...
در کل تعارض ایده‌های خفنی داره و از نظر هنری هم کار جالبیه، ولی حیف که پتانسیلش رو خراب می‌کنه. به نظرم اگه یه فیلم کوتاه با همین حال و هوا ساخته می‌شد، خیلی بهتر از آب درمی‌اومد.

روز صفر
۶/۱۰
7dak_roozesefr.jpg

ناامیدی بزرگ جشنواره برای من. :| فیلمی که به شدت منتظرش بودم و فکر می‌کردم یکی از بهترین‌های جشنواره میشه، ولی توی ذوقم خورد. سعید ملکان تا قبل از این فیلمی کارگردانی نکرده بود، ولی جزو افراد مهم سینمای ایران بوده و به عنوان تهیه‌کننده و چهره‌پرداز، فعالیت زیادی داشته و به خاطر همین خیلی‌ها منتظر بودن ببینن این تجربه توی کارگردانی به کجا می‌رسه. البته در نهایت هم خیلی‌ها به شدت با روز صفر حال کردن و حتی تا سطح یکی از بهترین‌های سینمای ایران بالا بردنش، ولی من نه...
فیلم به ماجراهای عبدالمالک ریگی و تلاش‌های یه مأمور برای پیدا کردن این تروریست مربوط میشه. موضوع داغی که البته خیلی همین‌طوری یهویی پارسال هم «وقتی که ماه کامل شد» با همین داستان رو شاهد بودیم و نمی‌دونم چی شده که همه دارن یاد این قضیه می‌افتن! هرچقدر که وقتی که ماه کامل شد رو دوست داشتم و ازش لذت بردم، روز صفر به نظرم بیشتر یه جور شبیه‌سازی فیلم‌های اکشن هالیوودی به سبک ایرانی بود. یعنی انگار به جای اینکه بخوان واقعاً یه فیلم داخلی بسازن، قصد داشتن جیمز باند و بروبچ رو وارد سینمای ایران کنن و از دید من این قضیه خیلی خوب پیش نرفته و مشکلاتی داشته.
فیلم از نظر فنی چیز بدی نیست و صحنه‌های جذابی داره، ولی بعضی جاها جلوه‌های ویژه توی ذوق می‌زنه و اغراق هم بیداد میکنه، مثل صحنه‌ای که مأموره با موتور از یه تپه‌ای پایین میاد و در حالی که داره به یه تروریست می‌رسه، موتورش رو میندازه و خودش هم می‌پره اون طرف و موتوره برای خودش میره جلو و می‌رسه به تروریسته و اون بنده خدا رو می‌دوزه به یه ماشین! :D یه سری از صحنه‌های فیلم هم توی فرنگ فیلمبرداری شده که به شدت لوس و مصنوعی هستن، در حد این سریال‌های درپیتی که می‌خوان فتنه‌گرها(!) رو در ارتباط با خارجی‌ها نشون بدن و هی جاهای شیک و شخصیت‌های خوشگل فرنگی رو نمایش میدن و این حرف‌ها. یعنی واقعاً نچسب بودن این صحنه‌های خارجی روز صفر.
شخصیت‌پردازی‌های فیلم هم به نظرم جالب نبود. همون اندک صحنه‌های ریگی توی فیلم نرگس آبیار رو ترجیح میدم به کل صحنه‌های ریگی (با بازی ساعد سهیلی) توی روز صفر، با اینکه تازه تمرکز وقتی که ماه کامل شد روی خود ریگی نبود و در مورد برادر و همسر برادرش بود. امیر جدیدی هم با اینکه بازیگر محبوب من توی سینمای ایران هست، در نقش مأمور جای زیادی برای مانور نداشته و یه شخصیت کلیشه‌ای رو بازی کرده که مثلاً قراره یه قهرمان شجاع ایرانی رو نشون بده، یه چیزی در حد قهرمان‌های دهه ۸۰ آمریکا! اوضاع وقتی خراب‌تر میشه که این قهرمان خفن یه سری جملات به شدت تبلیغاتی و کلیشه‌ای هم در مورد لزوم دفاع از میهن و ملت میگه و... چیزی نگم بهتره! :D
کلاً اگه انقدر انتظارم از فیلم بالا نبود و البته یه عده هم بیش از حد ازش تعریف نمی‌کردن، شاید بیشتر حال می‌کردم. ولی همه چیز دست به دست هم داد تا با انتظار خیلی بالایی سراغش برم و ناامید بشم، هرچند در نهایت هم نمیشه گفت فیلم بدی بوده و به عنوان تجربه‌ی اول یه کارگردان، بالاتر از متوسط محسوب میشه.

دشمنان
۶/۱۰
utc3_basd.jpg

یکی از خسته‌کننده‌ترین فیلم‌های فجر امسال که البته به خاطر سوژه‌ی جالب و بازی خوب شخصیت اصلی، کم و بیش ازش لذت بردم ولی حیف که نتونست از پتانسیلش بهتر استفاده کنه. فیلم به زندگی یه خانوم با مادر و دخترش توی اکباتان می‌پردازه که ظاهراً اوضاع بدی ندارن و یه زندگی معمولی رو دنبال می‌کنن، ولی به تدریج مشکلاتی براشون پیش میاد و نامه‌های عجیبی در مورد خانومه (با بازی رویا افشار) توی اکباتان منتشر و دست به دست میشه و همسایه‌ها رو نسبت به ایشون بدبین می‌کنه، تا جایی که کار به مدیریت مجتمع می‌رسه و اوضاع و احوال داخلی این خونواده هم خراب میشه و...
بعضی بخش‌های فیلم رسماً می‌زد تو فاز Slow Cinema و فاصله‌ای نداشتم تا وارد شدن به مرحله‌ی خواب! :D البته این قضیه هم تعمدی بوده و به فضای فیلم می‌خوره، ولی دیگه بعضی جاها زیادی کِش می‌اومد. از اواسط فیلم به بعد هم اتفاقاتی می‌افته که مشخص میشه این نامه‌ها رو خود خانومه می‌نوشته! یعنی یه جور خودآزاری عجیب داشته و می‌خواسته خودش رو به این شکل نابود کنه. یه جور حس تنهایی و بدبختی که باعث شده به این حالت دچار بشه و یکی دو بار هم قصد خودکشی پیدا می‌کنه ولی به نتیجه‌ای نمی‌رسه و کلاً شخصیت متعادلی نداره.

اشغال
۶/۱۰
6v7l_bad.jpg

این فیلم کوتاه اتمسفر جالبی داشت و کل ماجرا داخل اتاقی از یه بیمارستان توی تهران دوران جنگ جهانی دوم می‌گذشت و روابط بین یه بیمار ایرانی و یه سرباز انگلیسی که تخت ایرانیه جلوی پنجره هست و برای خارجیه (که البته کم و بیش فارسی هم بلده) از اتفاقات داخل خیابون و اوضاع و احوال مردم توی شهر صحبت می‌کنه و در حالی که خارجیه توانایی حرکت نداره و خودش نمی‌تونه بیرون رو ببینه، ایرانیه بهش لطف می‌کنه و همه‌چیز رو توضیح میده. فیلم برای کسی که در جریان داستانش نباشه، غافلگیری خیلی بزرگی داره ولی من از همون اوایل فهمیدم ماجرا چیه، چون قبلاً داستانش رو توی یه کتابی خونده بودم و می‌دونستم که کلاً پنجره به خیابون راه نداشته و جلوی پنجره، یه ساختمون زشت و بدترکیب بوده، ولی طرف از قدرت تخیل خودش در مورد اتفاقات داخل خیابون صحبت می‌کنه تا به اون یکی بیمار روحیه بده و بگه زندگی همچنان بیرون از بیمارستان در جریانه.

من می‌ترسم
۶/۱۰
gaui_manmitarsamm.jpg

بهنام بهزادی یکی دیگه از کارگردان‌های محبوب من هست که امسال ناامیدم کرد. دو فیلم «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» و «قاعده تصادف» رو به شدت دوست داشتم و «وارونگی» هم به نظرم فیلم خوبی بود، ولی من می‌ترسم افت زیادی نسبت به اون‌ها داشت و از این جهت ناراحتم که پتانسیل فیلم خیلی بیشتر از اینا بوده. داستان در مورد شخصیتی با بازی پویا رحیمی‌سام هست (یکی از مظلوم‌ترین بازیگرهای ایران که بازی‌های خوبی ارائه میده، ولی ۹۰٪ نقش‌هاش فرعی هست و جایی هم که اصلی باشه، خود فیلمه خیلی خفن نیست!) که آدم آروم و ملایمی هست و کاری با کسی نداره، ولی اتفاقاتی براش پیش میاد که به تدریج لایه‌های جدیدی از شخصیت خودش رو نشون میده که حتی اطرافیانش هم انتظارش رو ندارن. همچین داستانی رو قبلاً کم نداشتیم، هم توی سینما ایران و هم خارج، ولی باز انقدر جذابیت داره که اگه خوب پردازش بشه میتونه مخاطب رو مشتاق تماشای فیلم کنه و متأسفانه این فیلم در اون حد نیست. شاید یکی از دلایلش شخصیت منفی فیلم با بازی امیر جعفری هست که من زیاد از این آدم خوشم نمیاد و به نظرم بازیگر خیلی خوبی نیست. یعنی اگه شخصیت منفی ماجرا بهتر بود و هم بازی مناسب‌تری داشت و هم شخصیت‌پردازی جالب‌تری، احتمالاً با اثر به مراتب تماشایی‌تری روبرو می‌شدیم نه یه فیلم متوسط که خیلی زود هم از ذهن مخاطب خارج میشه.

کشتارگاه
۶/۱۰
umvr_kosh.jpg

شروع کشتارگاه خیلی خوب و تأثیرگذاره و همون اول کار مخاطب رو میندازه وسط ماجرایی که با مرگ سه نفر همراهه. بعدش اتفاقات دیگه‌ای رخ میده و حقایق برملا میشه و شخصیت‌های فیلم که اکثراً عصبانی و خشن هستن (به سبک فیلم‌های این سال‌ها) هم می‌افتن به جون همدیگه و اوضاع بهم می‌ریزه. یکی از معدود بازی‌های متفاوت باران کوثری رو میشه توی کشتارگاه دید و شخصیت جالبی داره با یه پایان دیدنی. امیرحسین فتحی که من قبلاً ازش چیزی ندیده بودم و گویا توی «شهرزاد» بازی کرده بوده هم بازی خوبی ارائه میده و میشه به آینده‌ش امیدوار بود. یکی از نکات جالب فیلم هم جایی هست که این شخصیت از اواسط فیلم واردش میشه و مثلاً قراره پشت پرده‌های بازار دلار رو نشون بده. حالا نمی‌دونم تا چه حد براساس واقعیت هست، ولی اتمسفر جالبی داره این بخش و میشه تجمع شبانه‌ی دلال‌های دلار و قیمت‌گذاری‌ها رو دید و یه بار دیگه لعنت فرستاد به روزگار ما که خرید و فروش یه واحد پول برای خیلی‌ها تبدیل شده به یه شغل.

روز بلوا
۶/۱۰
ce4l_ba.jpg

من دو تا کار از بهروز شعیبی دیدم، «سیانور» و «دارکوب» که هر دو رو بیشتر از این فیلم دوست داشتم. روز بلوا یکی از شعارزده‌ترین فیلم‌های این دوره بود و همه‌ی بخش‌هاش بوی پیام اخلاقی و سیـاسی می‌داد! شخصیت اصلی فیلم یه آخوند با بازی بابک حمیدیان هست که بعد از مدت‌ها کار و زندگی می‌فهمه اوضاع روزگار اون‌طوری نبوده که فکر می‌کرده و خطاهایی توی اطرافیانش هست که ایشون هم به‌نوعی در اون‌ها سهیم بوده. از این جهت فیلم جالبی بود که بالاخره یه آخوند ثروتمند می‌دیدیم که ماشین خوب سوار میشه و خونه‌ی خوب داره و...، ولی بقیه‌ی بخش‌های فیلم چیز خیلی ساختارشکنانه‌ای نداشتن و طبیعی هم هست که شخصیت آخوند نمی‌تونه منفی باشه و باید یه آدم درستکار و خفنی باشه که با جدیت میره سراغ پاک کردن زندگی خودش و بقیه! اوج شعارزدگی فیلم جایی بود که یکی از شخصیت‌ها با بازی محسن کیایی که یادم نیست برادر همین آخونده بود یا یه چیز دیگه، خودش رو گم و گور کرده و یه جایی مخفی شده. حالا بر حسب اتفاق دقیقاً همون جایی که مخفی شده، کلی شتر هم وجود داره و مشخص میشه که این شترها رو شرکت‌های بیمه وارد ایران کردن که تعداد شترهای کشور بالا بره و قیمت‌شون پایین بیاد و دیه (که بر پایه‌ی قیمت شتر حساب میشه) ارزون‌تر بشه تا اینا هم مشکلی نداشته باشن! یعنی از اون صحنه‌هایی که کارگردان پیش خودش میگه ایول عجب حرف سیـاسی خفنی زدم! ولی من پیش خودم میگم چقدر شعاری و بی‌ظرافت!

دوزیست
۶/۱۰
akcq_dozist.jpg

یکی دیگه از فیلم‌های با اتمسفر تکراری این چند سال. یه دختر غریبه‌ای وارد یه جمع مردونه میشه و اتفاقاتی پیش میاد و غافلگیری‌هایی و... باز هم نمیشه گفت کیفیت فیلم پایینه، ولی امان از تکرار مکررات! گذشته از سورپرایز نهایی فیلم که احتمالاً بعضی از تماشاگرها رو ذوق‌زده می‌کنه و علت بالا اومدنش توی لیست فیلم‌های مردمی هم به نظرم همین بوده، کاراکتر هادی حجازی‌فر چیز جالبی بود هم از نظر شخصیت‌پردازی و هم قیافه‌ش که تقریباً با همه‌ی کارهای قبلیش فرق داشت و دیگه خبری از اون ظاهر ریشوی همیشگی نبود!

آبادان یازده ۶۰
۶/۱۰
5rx6_abadan11.jpg

معمولاً باید یکی دو تا فیلم جنگی توی فجر بذارن و امسال نوبت این فیلم بود. اسم فیلم به فرکانس رادیو آبادان اشاره داره و داستان هم در مورد کارمندهای اونجا هست که توی اولین روزهای جنگ و در حالی که عراقی‌ها داشتن به آبادان نزدیک می‌شدن، با کمک رادیو به مردم اونجا روحیه می‌دادن و خبرها رو می‌رسوندن. فیلم بدی نیست، ولی چیز خیلی خاصی هم نداره و یه اثر متوسط با بازی‌های متوسط و شخصیت‌هایی که زیاد به‌یادموندنی نیستن، به جز یه شخصیتی با بازی حسن معجونی که با بقیه متفاوته و زیاد راحت فارسی صحبت نمی‌کنه و البته همین قضیه هم باعث میشه بعضی وقت‌ها رو اعصاب بره! در کل این فیلم می‌تونست استفاده‌ی بهتری از همچین سوژه‌ای بکنه، ولی آخرش تبدیل میشه به یه چیز متوسط که زود هم فراموش میشه.

بی‌صدا حلزون
۶/۱۰
kes_88.jpg

یکی دیگه از اسامی عجیب جشنواره! اون حلزون به حلزون گوش و این جور چیزها مربوط میشه و فیلم هم در مورد یه بچه‌ی ناشنوایی هست که پدر و مادرش هم کم‌شنوا و ناشنوا و اینا هست و کلاً ماجرای فیلم به مشکلات این قشر از جامعه می‌پردازه. از این نظر کار جالبیه و به هر حال کم داریم فیلم‌هایی که سراغ این جور افراد برن. البته همون‌طور که میشه پیش‌بینی کرد، پیام‌های اخلاقی هم کم نداریم توی این فیلم و بعضی جاها حالت تابلوی تبلیغاتی رو پیدا می‌کنه تا یه فیلم داستانی، ولی خب از جهاتی هم صحبت‌هایی که می‌کنه حقیقته و توی جامعه خیلی ظلم میشه در حق این افراد و بقیه‌ی مشکل‌دارها.
هانیه توسلی در نقش مادر خیلی خوب بازی کرده و بچه‌ی فیلم هم بازیش بد نیست. محسن کیایی هم پدر خونواده هست و اون هم نه در حد توسلی، ولی بازی خوبی انجام داده. کلاً فیلم رو میشه از اون آثار قابل احترامی دونست که سعی خودشون رو می‌کنن، ولی از یه حدی فراتر هم نمیرن.

خروج
۶/۱۰
4nfm_khorooj.jpg

جدیدترین فیلم ابراهیم حاتمی‌کیا که برام عجیبه چرا زیاد تحویلش نگرفتن! نه اینکه فیلم خیلی خفنی باشه، ولی به نظرم در حد همون «به وقت شام» بود یا حتی کمی بهتر. و از اونجایی که معمولاً یه قانون نانوشته‌ای وجود داره که باید به فیلم‌های ایشون لطف بشه، جالب بود که این یکی کلاً آدم حساب نشد! :D
فیلم در مورد یه گروه از کشاورزها هست که وقتی زمین‌هاشون به خاطر آب آلوده منهدم میشه، شاکی میشن و با تراکتورهاشون به طرف تهران میان تا برن پیش رییس‌جمهور اعتراض کنن. یه جورایی براساس اتفاقی واقعی بوده که چند سال قبل رخ داده و البته عجیبه که من چیزی ازش یادم نمیاد! شاید مربوط به دوران قبل از اوج شبکه‌های اجتماعی بوده که خیلی از خبرهای مهم هم از زیر دست ما در می‌رفته، نه مثل الآن که اگه فلانی عطسه کنه هم ۱۵ ثانیه بعدش می‌فهمیم! :D
فرامرز قریبیان در نقش یکی از این کشاورزها خیلی خوب بازی کرده و بقیه هم اکثراً در حد خوب و بالای متوسط هستن. یه سگ بامزه‌ای هم توی فیلم بود که هی می‌اومد روی تراکتور قریبیان می‌نشست و کلاً توی بخش‌های اول فیلم همیشه باهاش بود و موجود جالبی بود. :D کارگردانی هم به نظرم خوب بود و از اونجایی که شاهد یه فیلم جاده‌ای هستیم که توی خیلی از صحنه‌هاش کلی تراکتور وسط دشت و بیابون و جاده باید حرکت کنن، قاب‌های قشنگ و جالبی هم داشت. ولی فیلمنامه بی ایراد نبود. تا اواسط کار خوب جلو می‌رفت و با اینکه بعضی جاها شعاری می‌شد، ولی در مجموع فضای جالبی برای فیلم ساخته بود و شخصیت‌ها هم هرکدوم ویژگی‌های خاص خودشون رو داشتن و گروهی متنوع از کشاورزها با رفتارهای متفاوت رو می‌دیدیم. ولی از اواسط کار کم‌کم خسته‌کننده شد و بعد هم با از راه رسیدن کامبیز دیرباز و بعدش محمدرضا شریفی‌نیا در نقش احتمالاً حسام‌الدین آشنا، مشاور روحانی دیگه غلظت پیام‌های سیـاسی و پندهای معنوی و این جور چیزها به طرز فجیعی بالا رفت. یعنی دوباره افتاد توی مسیر معمول فیلم‌های حاتمی‌کیا که یه دفعه تبدیل به بیانیه‌ی اعتراضی میشن و بیشتر از اینکه فیلم سینمایی باشن، شبیه یه نامه‌ی شکایت هستن. اگه این حالت توی فیلم پیش نمی‌اومد یا حداقل در این حد پیش نمی‌اومد، به نظرم می‌تونست فیلم خیلی جالب‌تری باشه.

سه کام حبس
۵.۵/۱۰
rnyt_sekam.jpg

اوج ژانر نکبت! :D یعنی دیگه یکی از آخرین محدوده‌های این ژانر رو میشه توی این فیلم دید و حتی نوع تصویربرداری و رنگ‌بندی فیلم هم یه جوریه که دست کمی از سیاه و سفید نداره و رسماً یه حالت خاکستری پیدا کرده! همه بدبخت و مفلوک و در حال سبقت گرفتن از همدیگه توی بیچارگی. اولش میگی فلان شخصیت چقدر مظلومه، بعد می‌بینی اون یکی از قبلی هم داغون‌تره و ۱۰ دقیقه بعدش به یکی دیگه می‌رسی که دو تای قبلی رو توی جیبش می‌ذاره! :D یعنی اوضاعی دارن شخصیت‌ها و داستان این فیلم. یه سری مثال در مورد اوضاع شخصیت‌های بیچاره‌ی فیلم: یه زن و شوهری با بازی پریناز ایزدیار و محسن تنابنده هستن که تنابنده تصادف می‌کنه و به فنا میره و کلاً کج و کوله میشه. بعد از مدتی مشخص میشه طرف تو کار فروش مواد بوده! بعد از اون هم مشخص میشه که کل زندگی و پول‌هایی که داشتن رو داده و مواد گرفته که بفروشه و به سود برسه و به خاطر همین زنش هم با اینکه از این کار بدش میاد، سوار ماشین میشه و می‌زنه تو کار فروش مواد! در همین حال دو تا معتاد میان و کتکش می‌زنن و موادها رو ازش می‌گیرن! :D از اون طرف پرستار بیمارستانی که تنابنده توش هست هم خودش اوضاعش خرابه و داروهای بیمارستان رو کِش میره و بعد هم اموال همین زنه رو می‌دزده و آخرش هم که زنه میره سراغش و کتک‌کاری می‌کنه، مشخص میشه موهای طرف مصنوعیه و سرطان یا یه مرض دیگه‌ای داره که کچل شده! :| از اون طرف چاه فاضلاب خونه‌ی اینا هم منهدم شده و هر چند وقت یه بار آشغال فاضلاب می‌زنه بیرون و کل خونه به گند کشیده شده. یه جای دیگه پلیس میاد که خونه رو برای مواد بگرده و زنه در میره و توی کوچه پشتی به یه پلیس جوونی می‌رسه و پلیسه هم میگه فقط در صورتی که انگشترت رو به عنوان رشوه بدی می‌ذارم رد بشی! یا مثلاً توی یه بخش دیگه، زن و شوهر با همدیگه میرن که آخرین مواد باقی‌مونده رو بفروشن و گیر یه مشت لات و لوت می‌افتن که جلوی چشم شوهره، به زنش تجاوز می‌کنن!
کلاً از این فیلم باید به عنوان اوج نکبت‌زدگی سینمای ایران تقدیر و تشکر کرد و به سازنده‌هاش تبریک گفت که چطوری تونستن این کار رو انجام بدن! :D در فجیع بودن روزگار ما شکی نیست و انقدر همه‌چیز سیاهه که انگار هر روز داریم با غول مرحله آخر دست و پنجه نرم می‌کنیم، ولی باز هم ماجراهای این فیلم در حدی پشت سر هم ردیف شدن که حتی توی وضعیت فعلی کشور هم قفله و هنوز بهش نرسیدیم!

پدران
۵/۱۰
b7h8_bbbbxx.jpg

از اون فیلم‌هایی که خیلی سریع از یاد آدم میرن و به دست فراموشی سپرده میشن. باز این یکی هم مثل خیلی دیگه از فیلم‌های جشنواره چیز خیلی بدی نبود، ولی نکته‌ی خاصی هم نداشت و یه اثر کاملاً متوسط که میری می‌بینی و بعدش هم انگار نه انگار، هیچ کاری باهات نمی‌کنه. فیلم در مورد جوونی هست که توی یه حادثه‌ی رانندگی میمیره و بعدش بین خونواده‌ی ایشون و خونواده‌ی یه جوون دیگه که توی ماشین حضور داشته و اتفاقاً از سال‌ها قبل هم با همدیگه دوست بودن و رفت و آمد خونوادگی داشتن، درگیری پیش میاد و بحث قصاص و این صحبت‌ها. چیز خاصی برای توضیح نداره و بیشتر به درد نمایش از تلویزیون می‌خوره برای عبرت گرفتن بینندگان گرامی!

خون شد
۵/۱۰
3rzg_jjjj.jpg

«قیصر» به روایت ۹۸!‌ البته قیصر کجا و این فیلم کجا. متأسفانه مسعود کیمیایی یه بار دیگه با فیلم جدیدش نشون میده که تا چه حد از اون کارگردان بزرگ سال‌ها قبل فاصله گرفته. فیلم خیلی دوست داره شعارهای اخلاقی بده و از اوضاع خراب روزگار بگه و... ولی در نهایت به چیزی فراتر از کارهای این چند سال کیمیایی نمی‌رسه و همه‌چیز خلاصه شده در یه شخصیت قهرمان با اطرافیان و فک و فامیلی که باید این بنده خدا از بدبختی نجات‌شون بده و پیش‌بینی داستان هم کار سختی نیست. بازی‌ها بد نیستن، ولی چیز خاصی هم ندارن و توی همون فضای تکراری کیمیایی اسیر شدن با اون مدل دیالوگ‌های خاص و عجیب که توی سال ۹۸ کمتر کسی شبیه این حرف می‌زنه. داستان هم چیز خیلی جدیدی نداره و همون‌طور که گفتم همون شکل و شمایل قیصر رو داره و فقط اینجا داداش طرف یه مدل دیگه هست و خواهرش یه جور دیگه، ولی اصل کار زیاد متفاوت نیست. عجیب‌ترین بخش فیلم هم جایی هست که میرن توی یه معاملات املاک که سقفش کوتاه هست و آدم رو یاد اون طبقه‌ی عجیب توی فیلم Being John Malkovich میندازه! :D با این تفاوت که اونجا همه‌چیز در خدمت فضای فانتزی فیلم بود و حتی همون طبقه با سقف کوتاه هم به دنیای فیلم می‌خورد، ولی اینجا همه‌چیز در خدمت شعار دادن هست و سقف کوتاه اون املاکی هم برای این به تصویر کشیده شده که کیمیایی یه سری جمله‌ی کلیشه‌ای و شعارزده‌ی دیگه به فیلمش اضافه کنه!

مردن در آب مطهر
۵/۱۰
so4b_aaaa.jpg

غم‌نامه‌ای از مظلومیت مردم افغانستان که در چنگال ایرانی‌های ظالم اسیر هستن و شکنجه میشن! سازنده‌های فیلم دو برادر افغانستانی هستن که قبلاً با فیلم «چند متر مکعب عشق» تونستن به یه سری افتخارات در سطح دنیا برسن و خب بعدش دیگه راه رو یاد گرفتن و پشت سر هم فیلم‌های تلخ و سیاه با شخصیت‌های بدبخت و منهدم می‌سازن. مردن در آب مطهر هم در راستای همین قضیه هست و شخصیت‌های افغانستانی فیلم همگی بیچاره و ستم‌دیده هستن و از اون طرف شخصیت‌های ایرانی اکثراً خونخوار و پلید! :D فیلم کیفیت خیلی بالایی نداره و در بهترین حالت یه اثر متوسط هست، وگرنه از اون چیزهایی بود که پتانسیل تحویل گرفته شدن توی فرنگ رو داشت با توجه به فضای خاصش. شما فقط همون اسم فیلم رو نگاه کنین، خودش به تنهایی آدم رو به غم و غصه میندازه چه برسه به خود فیلم!

لباس شخصی
۵/۱۰
c6di_ssss.jpg

فیلم به اوایل انقلاب و ماجراهای حزب توده مربوط میشه و آدم اولش میگه چه داستان جالب و متفاوتی! ولی خب طبیعیه که توی سینمای ایران به هر کسی اجازه‌ی ساختن همچین فیلمی رو نمیدن و باید یه کارگردان کاملاً خودی سراغ این موضوع بره که اینجا هم قرعه به نام یکی به اسم امیرعباس ربیعی خورده که نمی‌شناسمش، ولی مشخصه که از بروبچ وفادار به آرمان‌هاست و این صحبت‌ها! فیلم لباس شخصی رو میشه یه جور کپی پیست از کارهای مهدویان دونست، مخصوصاً ماجرای نیمروز. یعنی دقیقاً همون سبک و حال و هوا رو داره که یه حالت مستندمانند رو توی فیلم می‌بینیم و نوع تصویربرداری و زوایای دوربین قراره جوری باشن که انگار فیلم از وسط دهه ۶۰ اومده بیرون. ولی خب مهدویان با خلاقیت خودش به همچین اتمسفری رسید و این یکی با کپی‌کاری!
بازیگرها اکثراً معروف نیستن و بعضی‌هاشون فیلم اول و دوم‌شون هست ولی بدک هم کار نکردن و از نظر فنی و طراحی صحنه هم فیلم بدی نیست، ولی خب همون‌طور که انتظار میره شعارزدگی در اوج خودش هست و باید هی به بیننده پیام داده بشه. اوج کار هم اواخر فیلم هست که یکی از شخصیت‌ها میگه حزب توده و بقیه‌ی گروه‌های ضد انقلاب دارن روی افراد مختلف از بازیگر و نویسنده تا فلان و چنان سرمایه‌گذاری می‌کنن و باید حواس‌تون به اینا باشه! :D یعنی یه جور شعار خیلی خفن که مثلاً بگن «آهای مردم! فتنه از طریق سلبریتی‌ها و هنرمندان دنبال میشه و همچنان بعد از چهل سال ادامه داره!»
ولی قشنگ‌ترین دیالوگ مال یکی از تماشاگرها بود که موقع خروج از سالن به رفیقش گفت: «یعنی اینا با وجود دادگاه‌های این چند سال می‌خوان ما دادگاه‌های اون زمان رو باور کنیم؟» جمله‌ای کوتاه ولی تأثیرگذارتر از کل فیلم لباس شخصی! :D

فجر ۹۷
فجر ۹۶
فجر ۹۵
فجر ۹۴
فجر ۹۳
من همشو نخوندم( حوصلم نگرفت :^o)ولی دمت گرم واقعا زحمت کشیدی خسته نباشی:-bd
 
  • Like
Reactions: Dinosaur

master_hate

کاربر سایت
Sep 22, 2015
232
نام
مصطفی
129961

Joker 2019

اگه از شروع فیلم با ریتم کند و شخصیت های مکمل نه چندان قوی فاکتور بگیریم فیلم خوب و خوش ساختی بود.
تمام بار فیلم بر روی فینیکس و کاراکتر آرتور بود که واکین فینیکس نشون داد که میشه با یه فیلمنامه نه چندان قوی و کاراکتر های فرعی فراموش شدنی همچنان ستاره شد.

-7.5/10-


129962
The Irishman

نمی دونم چرا ولی لحظه به لحظه ی فیلم برام حس نوستالژی طور خاصی داشت. واقعا نمیخواستم فیلم تموم شه . از لحظه لحظه اش لذت بردم. گرچه این حجم از تعداد کاراکتر یه ذره اویل فیلم برام گیج کننده بود ولی بعد مدت زمانی باهاش کنار اومدم. تک تک دیالوگا و لحظه های بیادموندنی و جزییات دیوانه وار این فیلمو برام بهترین فیلم دهه کرده. در این روز و روزگار که بیننده چشمش به دنبال سوپرمن و آیرون من و فیلم های ابر قهرمانی از هم کپی گرفته شده و صحنه های نبرد و تیراندازی بی روح و پر زرق و برقه همچین فیلمی واقعا غنیمته. فیلمی که بعد دیدنش یکی دو هفته به تک تک لحظه هاش فکر کنی و برات خاطره بشن و واقعا حس کنی که شخصیت های فیلم هم انسانن و دارای ابعاد مختلف رفتاری و روحی هستن و واقعا باهاشون همزاد پنداری میکنی.
بهترین بازی رو هم به نظر من آل پاچینو داشته و به قول گفتی کام بک قشنگی زد با این فیلم بعد از سال ها دوری از فیلم های خوب و پر بودجه هالییود.
گرچه از بازی عالی جو پشی هم نمیشه غافل شد که این تغییر سن و پیر شدن رو در طول فیلم به شکل زیبایی بازی کرد.

واقعا خدا سایه این سه بازیگر عزیر و همچنین اسکوسیزی بزرگ رو از سر سینما بر نداره.

-10/10-




129963


6 underground

بعد مدت ها اومدم یه فیلم تفننی و فان ببینم که :|:|:|...
جدا از اینکه فیلم کلیشه خالص بود و کاراکتر ها تک بعدی بودن به میزان کاملا تهوع آوری شعار زاده و امپریالیستی بود. صحنه های اکشن فیلم به شدت generic و معمولی و خسته کننده بودن. فیلم سعی کرده بود از فیلم های شاخص همین ژانر پاپ کورنی الگوبرداری کنه و آخر شده یه ترکیب فاجعه بار و دسته دوم و ملال آور.
واقعا دوست ندارم هیچ فیلمی رو بکوبم و همیشه سعی کردم از نکات مثبت فیلم ها لذت ببرم تا اینکه نکات منفیشون رو مخم بره ولی این یکی کاملا استثنا بود.
رایان رینولد هم که روی دور تکرار رفته و تو هر فیلمش نقش یه کاراکتر با ذکاوت و بذله گو و جداب رو بازی میکنه و شده نسخه ی دوم دواین جانسون.
تا قبل این فیلم فکر میکردم polar بدترین فیلم در این سبک باشه ولی این فیلم روی polar رو سفید کرده.
تا زمانی که ملت همیشه در صحنه سینما ها رو با دیدن فیلم هایی در این سبک مثل سری fast و ... پر کنن وضعیت همین خواهد ماند.

-2/10-
 

rabin88

کاربر سایت
Dec 18, 2018
701
joker
صحنه را دیدم!
خب بالاخره تونستم جوکر رو ببینم و واقعا هیچی توی فیلم جز بازی بی نظیر خواکین فینیکس برام مهم نبود و در یک کلام فوق العاده.به نظرم نوع بازی فینیکس استاندارد جدیدی از
نقش جوکر رو ارائه داد.شاید فیلم کمی مشکل فیلمنامه داشت
(مخصوصا توی خیالپردازی آرتور در مورد اون زن همسایه)
ولی بازی بی نظیر فینیکس باعث شد هیچ ضعفی به چشم نیاد
یکی از بهترین فیلمهایی که تو این چند سال دیدم بود بدون شک
9/10
 
  • Like
Reactions: bayern_vahid

Changed_Man 50

کاربر سایت
Jul 6, 2016
4,407
Isle of Dogs
(2018)

بنظرم خسته کننده بود میتونست همین داستانو تو یک ساعت بگه، اما اگه طرفدار وس اندرسون و استایل تصویر و دیالوگش هستید حتما خوشتون میاد.

7/10


Life of Pi
(2012)

بسیار عالی، بر اساس یه رمان ساخته شده که من نخوندم ولی فیلم بحدی خوب هست و پیامش رو بخوبی وارد داستان و تصویر میکنه که کاملا اوریجینال احساس میشه.

9/10


Mary and Max
(2007)

یکی از انسانی ترین و بهترین فیلمایی که چند وقت اخیر دیدم، محتوی راجع به بیماری های روانی و دوستی و محبت است و استایل انیمیشن هم حالت طنز خوبی داره که دلنشینه، مری و مکس از اون فیلماست که بشکل خوبی گریه آور است.

9/10


Lady Bird
(2017)

دیشب برا بار دوم دیدمش، تازه فهمیدم چرا این فیلم خاصه و چقد خوبه، بار اول خوشم اومد ولی از این شکایت کردم که چرا سکانس های متوالیش حس انسجام و پیوستگی نداره، اما الان فهمیدم که اتفاقا عمدا اینطور ساخته شده، کارگردان میخواد در پایان ما بشینیم و خاطرات مختلف رو مثل آلبوم عکس مرور کنیم، همچنین سکانس پایانی عجب تصویربرداری احساسی و عالی داشت، بلوغ کاراکتر هم عالی بود.
در کل خیلی منتظر زنان کوچک فیلم بعدی گرتا گرویگ شدم.

10/10
 

*Black Roze*

کاربر سایت
Jun 5, 2012
1,980
نام
محسن
Ford v Ferrari

باز هم یه فیلم یک طرفه ی دیگه از هالیوود!
فیلم خوش ساختی بود اما این فیلم بیشتر جنبه تبلیغ، تخریب ماشین سازی ایتالیا و از همه مهم تر حس تلاش بی وقفه و حق خورده شده ی آمریکا رو نشون میداد.
این چیزی نبود که بخواد فیلم بشه در حد مستند و مقاله و خواندش تو مجله کافی بود ولی از ساخت فیلم من فقط نتایج بالا رو میگیرم!
اما به چه دلیل:
من برای این دلیل میگم که فقط تبلیغ بوده! انگاری که سال های 1954 58 1960 61 62 63 64 65 که فراری برنده میشده خود مسئولین مسابقات لمانز به فراری یه پلتفرم مستحکم با یه پیشرانه قوای محرکه ثابت شده و خفن بهشون میدادن!
اگر صنعت سینمای ایتالیا هم در حد هالیوود مطرح بود قطعا یه همچین فیلمی اما با نشون دادن عرق های انزو فراری و تلاشی که 6 سال پی یا پی در رده نخست بمونه و پول دارایی که انزو فقط فقط بخاطر رویاش خرج کرد میساخت!
کاملا مشخصه که هیچ کسی به راحتی در رده نخست وارد نشده و نمانده، همه و همه حتی بنزی که فقط سال 1952 برنده شد و تا دو دهه غیبش زد هم زحمت کشیده و ارزشمنده

امتیاز من به نحوه ی ساخت و بازی بازیگران و فیلم برداری 8 از 10 هست.
اما با خود داستان فیلم مشکل دارم:D:D
 

779

کاربر سایت
Oct 27, 2009
834
نام
شایان
Ford v Ferrari

باز هم یه فیلم یک طرفه ی دیگه از هالیوود!
فیلم خوش ساختی بود اما این فیلم بیشتر جنبه تبلیغ، تخریب ماشین سازی ایتالیا و از همه مهم تر حس تلاش بی وقفه و حق خورده شده ی آمریکا رو نشون میداد.
این چیزی نبود که بخواد فیلم بشه در حد مستند و مقاله و خواندش تو مجله کافی بود ولی از ساخت فیلم من فقط نتایج بالا رو میگیرم!
اما به چه دلیل:
من برای این دلیل میگم که فقط تبلیغ بوده! انگاری که سال های 1954 58 1960 61 62 63 64 65 که فراری برنده میشده خود مسئولین مسابقات لمانز به فراری یه پلتفرم مستحکم با یه پیشرانه قوای محرکه ثابت شده و خفن بهشون میدادن!
اگر صنعت سینمای ایتالیا هم در حد هالیوود مطرح بود قطعا یه همچین فیلمی اما با نشون دادن عرق های انزو فراری و تلاشی که 6 سال پی یا پی در رده نخست بمونه و پول دارایی که انزو فقط فقط بخاطر رویاش خرج کرد میساخت!
کاملا مشخصه که هیچ کسی به راحتی در رده نخست وارد نشده و نمانده، همه و همه حتی بنزی که فقط سال 1952 برنده شد و تا دو دهه غیبش زد هم زحمت کشیده و ارزشمنده

امتیاز من به نحوه ی ساخت و بازی بازیگران و فیلم برداری 8 از 10 هست.
اما با خود داستان فیلم مشکل دارم:D:D

اتفاقا به نظر من این فیلم کاملا زد آمریکایی و سرمایه داری مخصوصا بود.
گذشته از اینکه خوب یک ادای احترامی به شلبی بودش، و خوب روایت و داستان اصلی در مورد اونه، اما اصلا طرف مقابل رو نکوبیده بود، برعکس کاملا داشت طرفداری انزو رو میکرد.
دقیقا جایی که شلبی داشت از رئیس های خودش پیروی میکرد شکست میخورد، ولی لحظه ای که ازونا جدا شد و کاری که واقعا باید انجام میداد رو مثل انزو فراری انجام داد به پیروزی و موفقیت رسید و آخرش هم مایلز ادای احترامی به انزو کرد، و سکانس دیگه ای که اومده بودن فراری رو بخرن هم به این اشاره میکرد.
به نظر من فیلم بشدت دستشو گزاشته بود رو سیستم سرمایه داری و اون طبقه بندی اجتماعی آمریکا چه حالا تو اداره هاشون و چه تو خود کشور.
 

asheghangta

کاربر سایت
Jun 17, 2006
1,112
نام
آرین
The_Irishman_poster.jpg


(The Irishman (2019
اسکورسیزی پس از چندین سال، دوباره پا به یونیورس گنگستری گذاشت و آن هم نه با سعی و تکیه بر ساختار شکنی، بلکه با ساختار گرایی ای که خود در پایه گذاری آن از دهه های میلادی پیش نقش داشت.جمع، جمع قدیمی هاست، از خود کارگردان گرفته تا کست اصلی، و پس از به تماشا نشستن فیلم نیز باید گفت که دود از کنده بلند می‌شود.بازی ها همان کلاسیک هایی هستند که از آن ها انتظار می‌رفت و از لحاظ ایفای نقش ها نقص خاصی مشاهده نمی‌شود.رعایت اصول سینماتوگرافی و قاب بندی های جذاب باعث شده که مخاطب زمان طولانی فیلم را کمتر احساس کند، هر چند به نظر می‌رسد که پلات فیلم می‌توانست کشش پذیری بیشتری نشان دهد و حقیقتا احساس می‌شود که داستان فیلم در مقایسه با بخش های دیگر آن که شاهکار سینمایی هستند، پتانسیل فراموش شدن را دارد و به همین خاطر بعید است از کاراکتر های آن به عنوان آیکان های اصلی و ویژه‌ی سبک یاد شود.همکاری کمپانی های بزرگ استریم با ایده های ناب و کارگردانان بزرگ، نوید دوران جالب و هیجان انگیزی را برای سینما دوستان می‌دهد که در آن ریسک ها و محدودیت های مالی، عامل محدودیت های هنری نشوند.

امتیاز:9/10

Uncut_Gems_poster.jpg


(Uncut Gems (2019​

الماس های تراش نخورده در واقع چیز کیک شکلاتی دست نخورده است که از فرط وجود پارادوکس ها و روایت دیوانه وار و تعلیق باران بودن آن، به صورت نامنظم سرو می‌شود، اما به هر حال خوشمزه است و تجربه‌ی لذت بخشی است.تمام آرایه های سینمایی از فیلمبرداری و موسیقی و بازی ها و غیره در اختیار روایت درگیر کننده‌ی فیلم هستند.فیلم بار ها گذاره هایی از معمولی بودن را هم به شما نشان می‌دهد، اما غالبا قابل چشم پوشی بوده و خسارات جبران ناپذیری بر بدنه‌ی فیلم ندارند و در نهایت می‌توان تیتر فیلم باحال را به این اثر نسبت داد.در واقع هالیوود به این مدل فیلم ها و این گونه جسارت سازنده ها نیاز دارد، چرا که به نمایش گذاشتن اینترتینمنت خالص و جذابی که این فیلم و این گونه فیلم ها دارند، امروزه بیشتر برای فیلم های سوپر هیرویی در نظر گرفته می‌شوند و کمتر آثاری هستند که این گونه ساختار را از یک فیلم سرگرم کننده به نمایش بگذارند.

امتیاز:8.5/10
 
آخرین ویرایش:

Changed_Man 50

کاربر سایت
Jul 6, 2016
4,407
محو دشوار گویی و جا شدن تو چارچوب های ذهنی نشیم و حرف خودمون رو ساده بزنیم که بیشتر از هر نوع حرفی ساده گویی برای همه مردم تاثیر گذاره.

_____

Tokyo story
1953

بخاطر این فیلمو دیدم که میگن کارگردانش ینی
یاسوجیرو اوزو، پدر سینمایی کورئدا، کارگردان مدرن مورد علاقه ام، محسوب میشه، و بشدت روی کورئدا تاثیر گذار بوده. فیلم درباره تغییر نسل و مدرنیزه شدن جوامع هست، و اینکه چطور تاثیری روی خانواده ها و نسل های قدیمی تر و از دور خارج شده میذاره، محتوای اخلاقی خیلی ساده و آموزنده ای داره که از این نظر آدم رو یاد هفت سامورایی میندازه، بیشتر از هرچیز استایل متفاوت فیلمبرداری (موقعیت دوربین) توجهم رو جلب کرد، در کل از دیدنش پشیمون نیستم با اینکه آنچنان جذاب هم نبود برام.


کودکی ایوان
۱۹۶۲

بنظرم کودکی ایوان تاثیر گذار ترین درام ضد جنگی هست که تا الان ساخته شده، واقعا یکی از بهترین فیلمای عمرمه، چیزی ام راجبش نمیگم چون بحدی فیلم ارزشمند و برای خود گویا و رسا هست که هر حرف و وصله ای پایین اوردن شان این فیلم هست.

۱۰/۱۰

آندری روبلف
۱۹۶۶

این فیلم مث یه تابلو نقاشی است که توی سه ساعت زمان پخش شده، فک نکنم اینجا تارکفسکی زیاد مخاطب داشته باشه برا همین بیشتر راجبش نمیگم
اما اگه قبلا چیزی ازش دیدید و خوشتون اومده آندری روبلف رو هم از دست ندید که شاهکاره واقعا.

۱۰/۱۰



Boogie Nights
۱۹۹۷

اگه اسلحه ای روی شقیقه پی تی اندرسون بگیرید و بگید فیلم بد بساز همچنان نمیتونه فیلم بد بسازه.
این فیلمو تو ۲۷ سالگی ساخته که الان دیگه جزو کلاسیک های آمریکا محسوب میشه.
داستان راجب... دهه هفتاد آمریکاست و محتوی در عین اجتماعی بودن شخصی و درونیه.
این ویژگی همون جواهری هست که همیشه در فیلمهای روایت محور برای من میدرخشه،
شبکه روابط پیچیده و عمیق بین کاراکتر ها که مثل آینه ای درونیات اونها رو نشون میده، هر فیلمنامه نویسی از این کار بر نمیآد و این نیاز به «انسان شناس» بودن داره.

۱۰/۱۰
 
آخرین ویرایش:

mahdi-xbox

کاربر سایت
Dec 24, 2010
1,618
نام
Leo Fitz
Jumanji: The Next Level
8/10

131004

نیمه اول فیلم بشدت خنده دار بود، بعد مدت ها تونستم سر یه فیلم یه دل سیر بخندم!
نیمه دوم نقطه قوت فیلم که طنزش بود کمرنگ تر شد ولی بازم قابل تحمل بود.
 

Soulsborne

کاربر سایت
Feb 29, 2020
67
The_Irishman_poster.jpg

10/10
روبرت ده نیرو و عال پاچینو. خفن ترین زوج هنری دنیا. روبرت ده نیرو و عال پاچینو. خفن تر از تمام زوج های دیگه از جمله لورل و هادری یا ابوت و کاستلو. روبرت ده نیرو و عال پاچینو. رمانتیک تر از زوج های دیگه از جمله جک و رُز. روبرت ده نیرو و عال پاچینو. ترسناک تر از دراکولا و فرانکشتاین. روبرت ده نیرو و عال پاچینو. حتی اسماشون بهم میاد و قافیه داره! روبرت ده نیرو و عال پاچینو. باحال تر از بتمن و سوپرمن. روبرت ده نیرو و عال پاچینو. روبرت ده نیرو و عال پاچینو. روبرت ده نیرو و عال پاچینو.
 

mahdi-xbox

کاربر سایت
Dec 24, 2010
1,618
نام
Leo Fitz
Horse Girl
0/10

131109

زبانم قاصر است در وصف این فیلم :|:|:|:|:|
نمی دونم چرا ولی اشک تو چشام جمع شد :D
اون ایده اصلی که سازنده در ذهن داره خیلی خفن و مخ ترکون و این حرفاس ولی بنده شاهد یک آش شلم شولبا بودم که نه سرش پیدا بود نه تهش!
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر