داستان بازی The Witcher 2 Assassins Of Kings

siavash077

کاربر سایت
Jun 21, 2013
191
نام
Siavash
بیشتر اتفاقات توی نسخه 1 بازی اتفاق میفته چون ویچر 3 هم بیشتر به نسخه 1 برمیگرده بهتره اونم داستانشو برای دوستانی که نمیدونن بنویسید اما بازم خوبه :X
 

Grey Warden

Dragon Age Scholar
Loyal Member
Sep 13, 2006
6,427
نام
مجتبی
در صورت انتخاب یوروث توسط گرالت، وی به نیروهای ساسکیا می پیوندد. با شروع بخش دوم داستان ارتش هنسالت از کدوین را میبینیم که پشت دروازه های Pontar Valley مستقر شده است و سعی در مذاکره با پسر دموند یعنی استنیس دارد. وی که اکنون وارث کشور ادرن است زیر بار حرف های هنسالت نرفته و حاضر نیست Pontar Valley را تقدیم کدوین کند. در این مذاکره استنیس توسط ساسکیا و هنسالت توسط شیلا و دثمولد همراهی می شود. دثمولد جادوگر مذکریست که نفوذ زیادی روی هنسالت دارد. در نهایت مذاکرات به درگیری کشیده می شود و این امر باعث می شود نفرینی قدیمی بیدار شود. سال ها پیش و طی لشکرکشی دیگری از هنسالت به سمت Pontar Valley، جنگ عظیمی بین نیروهای کدوین و ادرن در می گیرد اما در نهایت این جنگ با به آتش کشیده شدن میدان نبرد هزاران تن از هر دو سمت را می سوزاند. سابرینا، ساحره ای از کدوین که باعث این آتش سوزی بود توسط هنسالت سوزانده می شود اما در لحظات آخر نفرینی را روی هنسالت و این میدان نبرد قرار می دهد. با فعال شدن این نفرین نیروهای دو طرف بار دیگر زنده شده و محکوم به نبرد تا ابدیت هستند. بدین ترتیب با جدا شدن ارتش کدوین از شهر و قرار گرفتن میدان نبرد ابدی بین آن ها جنگ امروزی فعلا متوقف می شود. با رسیدن گرالت و یوروث به آن مکان، آن ها موفق می شوند با کمک ساحره ای دیگر به نام فیلیپا که مشاور ساسکیا می باشد استنیس و ساسکیا را به داخل شهر ورگن بیاورند.
با ورود به شهر جلسه ای فوری تشکیل می شود تا موقعیت کنونی را بررسی کنند اما ساسکیا طی این جلسه مسموم می شود. فیلیپا بررسی روی علت مسمویت ساسکیا و روش درمان آن را سریعا شروع می کند و متوجه می شود برای نجات جان ساسکیا نیاز به مواد خاصی دارند که یکی از آن ها خون پادشاهی است. وی به گرالت می گوید برای بدست آوردن این خون دو راه وجود دارد یا استنیس را راضی کند تا اندکی از خون خود را بدهد یا طی ماموریتی غیر ممکن این خون را از هنسالت بگیرد. همچنین وی برای پایان بخشیدن به نفرین سابرینا نیز تحقیقاتی را آغاز می کند. با مسمومیت ساسکیا اولین مظنون در نظر مردم شاهزاده استنیس است که از محبوبیت و قدرت ساسکیا هراس دارد. بنابراین مردم شهر با شورش، به سمت مقر وی هجوم برده و سعی در به قتل رساندن وی می کنند. اما با رسیدن گرالت و یوروث، آن ها موفق می شوند مردم را مدتی آرام کنند. سپس گرالت به نزد استنیس می رود از وی می خواهد برای نجات جان ساسکیا و آرام کردن مردم مقداری از خون خود را به وی بدهد اما غرور استنیس مانع از آن می شود تا خون خود را صرف یک شهروند عادی کند. در نتیجه بار دیگر با شورش مردم گرالت می تواند انتخاب کند که مردم به اتاق استنیس هجوم آورده و وی را سلاخی کنند و خون وی را بدست بیاورد یا آن ها را آرام کرده و برای یافتن خون به فکر هنسالت باشد.
در صورت نجات دادن استنیس گرالت مجبور است شبانه و با استفاده از معادن زیرزمینی به سمت دیگر جنگ و کمپ هنسالت نفوذ کند. در حین این نفوذ وی متوجه می شود لتو پس از این که به این جا تلپورت کرده تریس را رها نموده و تریس اکنون اسیر نیروهای نیلفگارد است. در این حین سفیر نیلفگارد و نیروهایش گرالت را نیز گرفته و سعی در به قتل رسیدن او می کنند اما در کمال تعجب روچ از راه رسیده و گرالت را نجات می دهد. روچ به گرالت هشدار می دهد که همراه شدن با یوروث انتخاب درستی نبوده اما با وی کاری نکرده و از آن جا می رود. با نفوذ به کمپ کدوین، گرالت موفق می شود به چادر هنسالت نفوذ کرده با گروگان گرفتنش مقداری از خونش را بگیرد. با بازگشت به ورگن و درمان ساسکیا، فیلیپا و گرالت موفق می شوند نفرین میدان نبرد را بردارند و بنابراین جنگ آغاز می شود. با کمک گرالت و نیروهای Scoia'tael نتیجه جنگ به سود ساسکیا و Pontar Valley خاتمه می یابد هرچند در حین نبرد و دفاع از ورودی معادن شهر، گرالت و ساسکیا مورد محاصره قرار می گیرد و ساسکیا مجبور می شود هویت خود را فاش سازد. وی همان اژدهایی است که در ابتدای بازی نیروهای فولتست را قلع و قمع کرده بود اما وی از گرالت می خواهد هویتش نزد هیچ کس فاش نسازد. هرچند دثمولد که این محاصره را طرح ریزی کرده بود از این موضوع با خبر شده و موفق به فرار می شود. با شکست هنسالت و ارتش کدوین، وی مجبور به تسلیم شدن می شود. ساسکیا نیز این تسلیم را به دو شرط می پذیرد. ابتدا این که استقلال Pontar Valley را قبول کرده و هرگز ادعای مالکیت آن را نکند و دیگر این که مشاورش دثمولد را نیز اعدام کند. هنسالت نیز می پذیرد.
با پایان جنگ ساسکیا و فیلیپا به سرعت به لاک مویین که مقر تجمع پادشاهان، برای بررسی آشوب شمال است می روند. یوروث و گرالت که هردو به رفتار ساسکیا مشکوک شده اند با بررسی اتاق فیلیپا متوجه می شوند وی در حین درمان ساسکیا و با استفاده از جادویی خاص کنترل وی را نیز در دست گرفته است. بنابراین یوروث برای یافتن ساسکیا و گرالت برای تریس عازم لاک مویین می شوند.
 
  • Like
Reactions: stanley

Grey Warden

Dragon Age Scholar
Loyal Member
Sep 13, 2006
6,427
نام
مجتبی
اقا مجتبی ردوید( Radovid ) کیه؟ ادم خوبیه؟

پادشاه کنونی ردنیاست، یکی از قوی ترین کشورهای شمال!
خیلی خوب نیست خیلی هم بد نیست، مثل باقی کاراکترای ویچر، کشورش از همه چیز واسش مهم تره!
 

The White Wolf

کاربر سایت
Aug 10, 2013
375
نام
ممد
پادشاه کنونی ردنیاست، یکی از قوی ترین کشورهای شمال!
خیلی خوب نیست خیلی هم بد نیست، مثل باقی کاراکترای ویچر، کشورش از همه چیز واسش مهم تره!
به چه علت دهه هاست که آموزش ویچر ها تو Kaer Morhen متوقف شده؟
 

Grey Warden

Dragon Age Scholar
Loyal Member
Sep 13, 2006
6,427
نام
مجتبی
به چه علت دهه هاست که آموزش ویچر ها تو Kaer Morhen متوقف شده؟

چون یه زمانی مردم به خاطر نفرتشون از ویچرا به اون جا حمله کردن همه رو به غیر از وسمیر کشتن، بعد از اون دیگه تقریبا متروکه شد اون جا!
 

Grey Warden

Dragon Age Scholar
Loyal Member
Sep 13, 2006
6,427
نام
مجتبی
با انتخاب روچ توسط گرالت وی به نیروهای هنسالت و کدوین می پیوندد. با شروع بخش دوم داستان این بار مذاکره را از دید هنسالت مشاهده می کنیم اما بار دیگر این مذاکرات خوب پیش نرفته و هنسالت و ساسکیا در نبردی تن به تن می جنگند. قدرت هنسالت بیشتر از ساسکیاست و وی در نبرد موفق تر است، او با ضربه ای شمشیر صورت ساسکیا را زخمی می کند و نفرین قدیمی فعال می شود. گرالت و روچ به همراه نیروهای هنسالت با کمک دو جادوگر هنسالت یعنی دتمولد و شیلا از منطقه می گریزند و به کمپ ارتش کدوین می روند. با عقب نشینی به کمپ، هنسالت که با کمک گرالت از منطقه گریخته، باور می کند که گرالت قاتل فولتست نیست. در کمپ نیروها گرالت متوجه می شود که توطعه ای در حال شکل گیری است و بسیاری از نیروهای هنسالت قصد خیانت دارند.
گرالت با کمک دتمولد موفق می شود ریشه های نفرین را متوجه شود. در جنگ گذشته کدوین و ادرن بر سر Pontar Valley ساحره ای به نام سابرینا در خدمت کدوین بوده، با اوج گیری جنگ وی برای این که این منطقه دست هیچ کدام از دو کشور نباشد با محفل جادوگران تماس می گیرد که زیر نظر شیلا و فیلیپا مشغول به کار هستند. وی به آن ها پیشنهاد می دهد که می تواند سربازان هر دو سمت را با منجنیق و آتش قتل عام کند، فیلیپا و دیگران نیز عواقب این کار را به عهده خود سابرینا می گذارند. سابرینا نیز با منجنیق بر سر میدان نبرد دو ارتش، آتش می بارد که باعث قتل عام سربازان دو طرف می شود. هنسالت نیز در آن زمان به علت خیانت، سابرینا را به چرخ گاری بسته و آتش می زند اما در لحظات آخر سابرینا نفرینی را روی او قرار داده است. برای برداشتن نفرین دتمولد و گرالت بار دیگر روح سابرینا را احضار می کنند و این بار هنسالت خودش شخصا با چاقویی در سینه اش سابرینا را بار دیگر می کشد و بدین ترتیب نفرین برداشته می شود. در همان شب دو ویچر دیگر که به نظر از همدستان لتو باشند به هنسالت حمله می کنند و قصد جان وی را دارند. گرالت مانع از این امر شده و یکی از آن ها را به قتل می رساند و دیگری فرار می کند. با استفاده از جادوی سیاه دتمولد گرالت خاطرات ساعات پایانی عمر ویچر را مشاهده می کندو متوجه می شود لتو و همدستانش در ابتدا در خدمت محفل جادوگران بودند و قتل دموند نیز کار آن ها بوده اما پس از آن لتو از دست آن ها گریخته و نقشه قتل فولتست را کشیده است. دلیل اصلی آمدن شیلا به فلاتسوم نیز یافتن لتو بوده و اکنون نیز برای محافظت از هنسالت، شیلا نزد وی است.
در روز بعد با جستجو در اطراف شهر ورگن گرالت متوجه می شود پس از آن که لتو و تریس به این جا آمدند لتو، تریس را رها کرده و او اکنون اسیر نیروهای نیلفگارد است اما گرالت و روچ دیر رسیده و نیروهای نیلفگارد همراه با کشتی به قصد لاک مویین آن جا را ترک می کنند. همچنین گرالت باخبر می شود که افرادی ناشناس به دو فرزند فولتست حمله کرده و موفق شده اند پسر بچه را بکشند اما دختر وی به نام آنایس موفق به فرار شده ولی کسی از جای کنونیش خبر ندارد.
گرالت به بررسی توطعه ای که علیه هنسالت کشیده شده می پردازد اما در نهایت می فهمید فرد اصلی پشت این توطعه شخص روچ بوده و هنسالت نیز از این قضیه خبردار شده است. با بازگشت روچ و گرالت به کمپ، ارتش کدوین حمله به ورگن و Pontar Valley را آغاز کرده اما قبل از آن تمام افراد روچ به غیر از دختری به نام وس را کشته اند. روچ که بسیار خشمگین شده به ورگن می رود اما متوجه می شود جنگ را کدوین پیروز شده و شهر در اختیار هنسالت است. فیلیپا و ساسکیا نیز به لاک مویین گریخته اند. گرالت و روچ موفق می شوند هنسالت را در یکی از خانه های شهر بیابند و با کشتن تمام بادیگاردهایش به شخص هنسالت برسند. روچ می خواهد هنسالت را بکشد اما گرالت می تواند جلوی وی را بگیرد یا این که اجازه دهد روچ کار هنسالت را تمام کند.
پس از آن گرالت و روچ شهر را به مقصد لاک مویین ترک می کنند.
 
  • Like
Reactions: stanley

Grey Warden

Dragon Age Scholar
Loyal Member
Sep 13, 2006
6,427
نام
مجتبی
واقعا اون دوتا بچه ها پدرشون اریان بوده یا خواستن اینجوری نشون بدن?
اسپویل مال اوایل ویچر ۲ هست.
هیچوقت تو نسخه دوم مشخص نمیشه که واقعا پدرشون کیه!
ممنون من یادم نمیاد دلایل توطئه روچ علیه هنسالت چی بود ؟
به خیالم قصدش تضعیف کدوین بود، تا تهدیدی واسه تمریا نباشه، تمریا از همه چیز واسه روچ مهم تره!
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر