Silent Hill: Original Memories (پست اول خوانده شود)

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #3

آغاز تاریکی
64186757352491955624.jpg
======
لباس مری و چراغ قوه‌ای که روی سینه‌ی اون هست، جالبه که این لباس اصلا توجه جیمز رو جلب نمیکنه و هیچی چیزی در این مورد نمیگه!
71905783099644363416.jpg
======
اولین ملاقات با یکی از مشهورترین هیولاهای سری.
89830464238298357936.jpg
======
شاید این کلید راهی برای خروج از این ساختمون باشه! بذار برش داریم!
76839700386527482980.jpg
======
فکر کنم بدونید بعدش چه اتفاقی افتاد!
31109217665297193071.jpg
======
با تشکر از اون عجوزه کوچولو باید یه راه دیگه برای رسیدن به اون کلید پیدا کنیم!
62453690418827844309.jpg
86937935319443322009.jpg
98147383949073891869.jpg
======
به در و دیوارهای اتاق نگاه کنید! شرط میبندم یه ادم عصبانی مثل ادی قبل از ما اینجا بوده!
این سبد خرید و تفنگ توش کنایه‌ای به وضعیت حمل سلاح تو امریکا و طریقه بدست آوردن اون هست!
03735865831663757642.jpg
======
درست مثل نگاه کردن توی آینه.
24415757608705486193.jpg
======
این آرامش ph آدم رو دیوونه میکنه هیچ عکس العملی نسبت به حرکت‌های جیمز نشون نمیده مثل یه شکارچی که از شکار مطمئنه و داره آخرین تلاش‌هاش رو تماشا میکنه!
68273479080565050843.jpg
======
کسی میتونه بگه قتل کجا رخ داده؟ رد خون نشون میده که اول طرف کشته بعد صندلی رو جلوی تلوزیون برده اما خون روی تلوزیون نشون میده که انقدر نزدیک به تلوزیون ضربه زده شده که خون به تلوزیون پاشیده!
43580075144451826399.jpg
======
بدون شرح!
51674843090699200379.jpg
======
من که بعد از دیدن اون موجود که الان باید یه جائی پشت این اتاق باشه از قفل بودن این ساعت زیاد ناراحت نشدم...
43490689706515337988.jpg
======
مقصد بعدی...
06652532516556948540.jpg
======
این مایع سبزرنگی که از داخل سوراخ بیرون میاد اینقدر مشمئزکننده‌ست که عمری دست به همچین سوراخی نزنم! کلا این اتاق با پروانه‌هاش بدجور روی اعصاب میرفت!
66799313799611559500.jpg

12969027274489934928.jpg
======
گویا اون ساعت تنها راه برای ادامه دادنه...
72962920606862369061.jpg
======
به تغییر زاویه‌ی سر جیمز توجه کنید، این تغییر فقط زمانی اتفاق میفته که جیمز چیز بدردبخوری دیده باشه، چرا باید توی اتاقی که نمیشه وارد بشی چیزی باشه که قابل استفاده هست؟
06446847345534095237.jpg
======
خیلی وقت از یه فن سری نخواهد گرفت این معما.
60120712235810829439.jpg

74943648036852545555.jpg
67045478039913977919.jpg
======
اشهد خود را خوانده و وارد میشویم!
00571738053432989374.jpg
======
گویا اون موجود فقط توهم بوده...
02338199000312396786.jpg
======
نه... گویا خیلی هم واقعی و البته خیلی هم منحرف تشریف دارند...
77433595153969063290.jpg
======
چرا جیمز به جای خارج شدن از اونجا داخل کمد قایم میشه؟
18983130839398391174.jpg
======
واقعا تصور میکنی اون تفنگ میتونه تاثیری روی این موجود بذاره؟
30880621785640657374.jpg
======
خب بعدا مبتونیم یه هوایی تو حیاط بخوریم قبلش یه سر هم طبقه‌ی بالا میزنیم!
23461542362905090331.jpg
======
این هم اون کلیدی که اون دختر کوچولو مانع گرفتنش شد! دیگه باید برگردیم پایین!
08073195060093121569.jpg
 
آخرین ویرایش:

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #4

یکی نیست بگه به جای اینکه کمپوت رو بندازی تو شوتر، بخوریش بهتره، دیگه از اون داروهائی که مصرف میکنی که سالم‌تره!
71861729183545086217.jpg

32858117198953915894.jpg

27671682715265495007.jpg
======
نه مثل اینکه به امتحانش میارزید!
58457438336086234199.jpg

12733678863538857921.jpg
======
جالبه که اینجا از باقی مقتولین والتر اسمی به میون نیومده و فقط از بیلی و مریام صحبت شده!
57617263249722705757.jpg
پلیس اعلام کرد والتر سالیون که 18 ماه قبل به خاطر قتل وحشیانه‌ی بیلی لوکین و خواهرش میریام بازداشت شده بود سحرگاه بیست و دوم در سلول خود اقدام به خودکشی کرد.
======
هیچ وقت علاقه‌ای به مبارزه با این عزیزانی که توی استخر بودند نداشتم! فرار انتخاب اول من تو این قسمت بود!
82718242693041814982.jpg
======
به نظر میاد چیزی نمونده کلکسیون سکه ها ی عجیب و غریبمون تکمیل بشه!
15886519528692959185.jpg
======
این جنازه ی داخل یخچال کار ادی بود؟ احتمالا... ولی همونطور که بعد خواهیم دید قسم میخوره که این کار رو نکرده، به نظر آلزایمر مسریه بین دعوت شدگان به این شهر!
28533457122174311786.jpg
======
اولین ملاقات با ادی!
14967510497881966160.jpg
ادی : من نبودم من اینکار رو نکردم!
جیمز : چه کاری رو؟
ادی : هیچکار، من هیچکاری نکردم! قسم میخورم! وقتی که رسیدم اینجا همین طوری بود!
جیمز: اسم من جیمزه، جیمز ساندرلند!
ادی : اممم... ادی!
جیمز : ادی اون مرده‌ی توی آشپزخانه کیه؟
ادی : من اینکار رو نکردم، قسم میخورم من کسی رو نکشتم!
جیمز : تو که با اون چیز قرمز هرمی رفیق نیستی، هستی؟
ادی : نمیدونم در مورد چی صحبت میکنی! راستش البته، یه سری هیولای عجیب و غریب دیدم که بدجوری من رو ترسوندند و من هم فرار کردم اینجا!
جیمز : اینجا هم خیلی امن به نظر نمیاد، از این ها گذشته، چه بلائی سر اینجا اومده؟
ادی : گفتم که، نمیدونم، من حتی برای اینجا نیستم، من فقط... من فقط...
جیمز : تو هم، هان؟ چیزی کشوندتت اینجا درسته؟
ادی : امم... آره، میشه اینطور بگی!
جیمز ، در هر صورت، من فکر میکنم هر چی زودتر باید از اینجا بری بیرون!
ادی : حق با توئه... خودت چطور؟
جیمز : من هم به محض اینکه کارم اینجا تموم بشه اینجا رو ترک میکنم! ادی... مراقب خودت باش...
ادی : من... ام...تو هم مراقب خودت باش!
اینجا بیشتر از اینکه ادی روی جیمز تاثیر بگذاره جیمز هست که برای ادی نقش یادآورنده رو داره!
======
وقت استفاده از کلید خروج اضطراری!
45217557248064794331.jpg
======
در مقایسه با کارهائی که بعدا مجبور به انجامش میشی پریدن از یه در به پنجره دیگه زیاد کار دشواری نیست!11
76791033298051220339.jpg
======
جستجوئی تازه آغاز میشود!
13077562779803749535.jpg
======
تمام درد آنجلا توی نحوه‌ی دراز کشیدنش مشهوده: ترسیده، زجر کشیده، بدون حامی.
83270756152515399332.jpg
آنجلا : اوه... توئی؟
جیمز : اسم من جیمزه!
آنجلا : آنجلا...
جیمز : من نمیدونم چه نقشه ای داری ولی همیشه راه بهتری هست.
آنجلا : واقعا؟ اما، تو هم مثل منی... فرار کردن همیشه راحتتره! به علاوه، حقمون هم همینه!
جیمز : نه، من مثل تو نیستم.
آنجلا : میترسی؟ ... معذرت میخوام!
جیمز : اشکالی نداره... مادرت رو پیدا کردی؟
آنجلا : نه هنوز، هیچ جا نیست!
جیمز :تو این آپارتمان زندگی میکرد؟
آنجلا : نمیدونم.
جیمز : پس همه‌ی چیزی که میدونی اینه که توی این شهر زندگی میکرده؟
آنجلا : چطور به این نتیجه رسیدی؟
جیمز : چون داری تو این شهر دنبالش میگردی اینطور برداشت کردم. درست میگم؟
آنجلا : من، خیلی خسته ام.
جیمز : پس ، اصلا برای چی به این شهر اومدی؟
آنجلا : بخشید... کسی رو که دنبالش بودی پیدا کردی؟
جیمز : نه هنوز. اسمش مری هست ... زنمه.
14735394760831158379.jpg

آنجلا : متاسفم ندیدمش.
جیمز : بگذریم، اون مرده، اصلا نمیدونم چرا فکر میکنم اون اینجاست.
آنجلا : مرده؟
جیمز : نگران نشو... من دیوونه نیستم... حداقل فکر میکنم که نیستم...
آنجلا : بهتره برم دنبال مادرم.
جیمز : همراهت بیام؟ الان منظور حرفی که توی قبرستان زدی رو میفهمم. ( * اشاره به حرف انجلا در مورد مشکل دار بودن شهر *)
انجلا : از پس مراقبت از خودم بر میام. در ضمن باعث کند شدن تو هم میشم!
جیمز : خب، اون رو ( چاقو ) چه کار میکنی؟
آنجلا : میتونی برام نگهش داری؟ نمیدونم اگر همراهم باشه چه کاری ممکنه ازم سر بزنه!
جیمز : مشکلی نیست. (* جیمز به آنجلا نزدیک میشه تا چاقو رو بگیره آنجلا ناگهان گارد میگیره و چاقو رو به سمت جیمز میگیره... بعد دوباره پشیمون میشه از جیمز عذر میخواد چاقو رو روی میز میگذاره و از اتاق بیرون میره *)
تاکیدی که چند جا توی بازی بر شباهت جیمز با آنجلا و ادی میشه بسیار جالبه!
======
بعدها معلوم میشه که این خون روی چاقو متعلق به کیه!
39989882993713155717.jpg
======
آنجلا و مادرش/پدرش
69869374784149265096.jpg
======
معمای سکه‌ها یکی از معماهای خوب سری بود.
90761610393007456482.jpg
======
بله، مثل اینکه دیگه باید اینجا رو ترک کنیم، خبری هم از مبارزه‌ی آخر مرحله نیست!
99840622280246928397.jpg

61395533566985473163.jpg

67000140589396244473.jpg

51261990577126404704.jpg
======
نه خیر مثل اینکه از این خبرا نیست...
28989090463117184112.jpg
======
شرط میبندم بار اول هر چی مهمات داشتید این قسمت مصرف کردید، غافل از اینکه کله هرمی ککش هم نمیگزه.
53795388464519704584.jpg
======
از معدود دفعاتی که از شنیدن صدای آژیر آدم به وجد میاد...
84262897676643618672.jpg

97325227884782908232.jpg

34789192686391507965.jpg
 
آخرین ویرایش:

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #5

ادامه ی راه به سمت پارک!
73186114024622252698.jpg
======
مثل اینکه نمیدونی مکان مخصوصتون کجا بوده که توقع داری مری رو اینجا پیدا کنی.
96425416083300158839.jpg
منتظر سورپرایز باش جیمز عزیز.
جیمز : تو بودی مگه نه؟ تو همونی هستی که دست من رو لگد کرد!
لورا : نمیدونم. شاید کرده باشم!
جیمز : دختر بچه ای مثل تو، تو همچین جایی چیکار میکته اصلا؟
لورا : هان؟ کوری چیزی هستی؟
جیمز : اون نامه چیه؟
لورا : به تو مربوط نیست، تو که مری رو دوست نداشتی!
جیمز : صبر کن! تو اسم مری رو از کجا میدونی؟
به نظرتون منظور لورا از "کوری یا چیزی هستی؟ " درجواب "دختر بچه‌ای مثل تو اینجا چیکار میکنه" چی بود؟ جیمز توانائی دیدن چی رو نداشت؟
======
65082307955681010625.jpg
======
Classic James! بدون در نظر گرفتن اینکه با توجه به روحیات مری پوشیدن لباس اینچنینی ازش بعیده صرفا به خاطر شباهت ظاهری اون رو با مری اشتباه میگیره!
42462039864827873502.jpg

07421031798016459027.jpg

03001791883474806982.jpg

77726481605175066919.jpg
جیمز : مری؟ نه... تو مری نیستی!
ماریا : به دوست دخترتون شباهت دارم؟
جیمز : نه... زن مرحومم. باورم نمیشه. میتونستی قل دیگه‌ش باشی. چهره‌ت، صدات! فقط موها و لباسهات متفاوته...
ماریا : اسم من ماریاست. شبیه روح ها که نیستم، هستم؟ میبینی؟ ببین چقدر گرمم!
92044471038778603388.jpg

جیمز : واقعا مری نیستی!
ماریا : گفتم که من ماریام!
جیمز : ببخشید ، گیج شده بودم!
ماریا (بعد از اینکه جیمز دست ماریا رو پس میزنه) : کجا داری میری؟
جیمز : من دنبال مری میگیردم. شما ندیدینش؟
ماریا : مگه نگفتی که مرده؟
جیمز : آره ... سه سال پیش! اما من یه نامه ازش دریافت کردم که نوشته بود توی مکان مخصوصمون انتظارم رو میکشه!
ماریا : و اون اینجاست؟ در هر حال، من ندیدمش! تنها مکان مخصوصتون اینجاست؟
جیمز : راستش، فکر کنم یک هتلی هم هست! همونی که تو دریاچه‌ست! نمیدونم که هنوز وجود داره یا نه.
ماریا : هتل "لیک ویو"؟ آره هنوز وجود داره. پس هتل مکان مخصوصتون بوده، شرط میبندم که همینطور بوده. (*جیمز از این حرف ماریا عصبانی میشه*) اینقدر ناراحت نشو، داشتم شوخی میکردم، در ضمن از اینطرف نیست از اینوره!
جیمز (وقتی میبینه ماریا هم داره دنبالش میاد) : شما هم با من میاید؟
ماریا : میخواستی من رو تنها بگذاری؟
جیمز : نه... ولی...
ماریا : با همه‌ی این هیولاها؟
جیمز : من فقط...
ماریا : من اینجا تنهای تنهام، همه رفتن... من شبیه مری هستم، تو هم عاشقش بودی، درسته؟ یا ازش نفرت داشتی!
جیمز : مسخره نشو!
ماریا : پس مشکلی نیست؟
جیمز : نه، میتونی همراهم بیای!
و این همراهی رقت انگیز آغاز میشود!
======
جالبه که هیچ‌گاه ما ماریا و لورا رو با هم نمیبینیم!
85930127689624423494.jpg
 

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #6

دل خجسته ای داره این ادی ما.
79052624551684349558.jpg
لورا : راستی جرمت چیه؟ دزدی، قتل؟
ادی : نه همچین چیزهائی نیست.
لورا : اها! پس تو فقط یه چاق بی مصرفی! فکر کردم گفته بودی پلیس ها دنبالتند!
ادی : نه، من فرار کردم فقط به این خاطر که ترسیده بودم، نمیدونم پلیسها چه غلطی دارند میکنند!
لورا : خب اگر کار بدی کردی چرا نمیری بگی که متاسفی؟ راستش... فکر کنم من هم خیلی وقت ها فرار کردم!
ادی : فکر خوبی نیست، اون ها گوش نمیدند، هیچ کس هیچ وقت من رو نخواهد بخشید! زنی رو که دنبالش بودی پیدا کردی؟ اسمش چی بود، مری؟ (جیمز که قسمتی از مکالمه ادی و لورا رو شنیده وارد میشه)
جیمز : ادی؟
ادی : تو همون...
جیمز : ما تو آپارتمان همدیگه رو دیدیم!
ادی: درسته، یادمه ولی...
جیمز : اینجا تنهائی ادی؟
ادی : نه.
67965960238533127382.jpg

لورا : بای بای!
جیمز : صبر کن! برگرد! ادی، عجله کن بریم دنبال اون دختره.
ادی : هان، لورا؟ آخه برای چی؟
جیمز : اسمش اینه؟
ادی : این چیزیه که گفته.
جیمز : این شهر پر از هیولاست، چطوری میتونی بشینی اینجا و پیتزا بخوری؟
ادی : گفتش که تنهائی مشکلی براش پیش نخواهد اومد، گفت یه خیکی مثل من فقط سرعتش رو کم میکنه!
جیمز : رو تو نمیشه حساب کرد!
چی باعث تعجب ادی موقع دیدن جیمز شد؟
======
با اون دامنی که شما پوشیدی همین که میتونی راه بری کلیه!
29670619994339957222.jpg

87792171141491001437.jpg
======
این راه حتی برای لورا هم خیلی تنگ به نظر میاد.
49589757762498981562.jpg

19145708853177740945.jpg
======
عدل همون جائی که لورا غیب شده باید همون جائی باشه که ماریا کلیدش رو داره، جالبه نه؟
29918731444427685137.jpg
======
اگر ماریا کلید یک کتابخونه رو داشت باید تعجب میکردیم!
14959616828271628369.jpg
======
دومین بیمارستان شهر.
05172093597462120420.jpg
======
یادآوری از بستری شدن های مری.
45593957861638105274.jpg

17840689636868693152.jpg
======
فکر کنم همه بدونید در مورد چی صحبت میشه.
استعداد این بیماری در همه ی افراد وجود داره، در شرایط به خصوص هر زن یا مردی مثل اون میتونه به "سمت دیگر " رانده بشه.
65199421686742102642.jpg
======
پرستارهای محترم.
61417539231150440450.jpg
======
عجیب قدرتی داره این جیمز ما در رابطه با چیزهائی که میتونه بعداً به دردش بخوره.
99638395126580440789.jpg
======
مثل شماره‌ی اول این پشت بام هم فضای بسیار خوفناکی داره به خصوص اگر بدونید چی انتظارتون رو میکشه.
24568540903716117780.jpg
======
از اونجائی که با خوندن این نامه‌ها احتمال گرفتن این واتر در پایان زیاد میشه، میشه نتیجه گرفت این‌ها دست نوشته‌های مری بودند که اینطور باعث افسردگی جیمز شدند. همین چند جمله خیلی از مسائل رو روشن میکنه.
69335403818196389110.jpg
نهم می
باران.
تمام روز خیره به پشت پنجره
آرامش بخش -کاری برای کردن نیست
هنوز بیرون رفتن ممنوعه

دهم می
بارش ادامه دارد.
یکمی با دکتر صحبت کردم.
اگر خانواده‌ای نداشتم که خرجم رو بدند باز هم این‌ها من رو نجات میدادند؟
میدونم من از ضعیفی ترحم‌انگیز شدم.
همه نمیتونند قوی باشند.

یازدهم می
باز هم بارون.
داروها امروز بهم احساس مریضی میدند.
اگر فقط وقتی که دارو میخورم حالم بهتره، پس من اصلاً کی هستم؟

دوازدهم می
مثل همیشه بارون .
دیگه نمیخوام برای هیچ کسی دردسر درست کنم، ولی در هر صورت من مایه‌ی زحمتم.
واقعاً فرار کردن بجای مبارزه خیلی گناه به حساب میاد؟
بعضی‌ها شاید اینطور بگند ولی اون ها مجبور نیستند شرایط من رو درک کنند.
شاید خودخواه باشم، ولی این چیزی هست که میخوام.
اینطوری خیلی سخته.
واقعا خیلی سخته.

سیزدهم می
هوا بیرون صاف شده.
دکترها گفتند که آزادم.
که میتونم برگردم خونه. من--- ( *قطع شده احتمالا به خاطر سرفه های معمولش *)
======
بسته شدن دری که ازش اومدیم نوید اتفاق بدی رو میده.
49846080466313389706.jpg
======
این پرت شدن واقعا دردسر بزرگیه. زمانی که بازی رو روی لول هارد بازی میکنید این همه در استفاده از کیت‌ها و نوشیدنی صرفه جوئی میکنید همین پرت شدن تا دم مرگ از آدم جون میگیره.
18145396162336068617.jpg

11739198710895351763.jpg
======
کله هرمی : درسی میشه که دیگه برای دیدزدن رو پشت بوم‌های محله‌ی ما پیدات نشه :d
89836117793531539540.jpg
 
آخرین ویرایش:

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #7

جوزف یکی از همون کسائی هست که تو بیمارستان یه نوشته در موردش پیدا کردیم در آخر هم اینقدر سرش رو به در سلولش زد که مرد!
87792058410011413461.jpg
======
All about the One dearest piece of hair :
06559258345909163478.jpg

11687490473711536784.jpg

20158468752941754340.jpg

88532134215683665830.jpg

69897511731548510659.jpg

73442635527112757780.jpg

22355426394883252488.jpg

80726288770659776763.jpg

40798190729043467625.jpg

26179190052563623649.jpg
======
combine کردن تو این شماره بسیار جالب بود البت باز هم داشتیم ولی این شماره یه چیز دیگه بود. راستی این مایع سبز رنگ چیه؟
80599859166125790887.jpg
======
بالاخره.
51688522985682251530.jpg
======
این حلقه‌ی گمشده در راه پیدا کردن مری:
95895475690429453651.jpg
جیمز: لورا؟
لورا: هان؟ تو اسم من رو میدونی؟
جیمز: ادی بهم گفت.
لورا: اون چاقالوی دهن‌لق.
جیمز: تو از کجا مری رو میشناسی؟
لورا: چرا برات مهمه؟
جیمز: فقط بگو.
لورا: اگر نگم سرم داد میکشی؟
جیمز: نه. همچین کاری نخواهم کرد.
لورا: من دوست مری بودم. پارسال بود که همدیگه رو توی بیمارستان دیدیم!
جیمز: دروغگو!(*متوجه میشه که داد زدن اشتباه بزرگی بود*) لورا من...
لورا: باشه. حرفم رو باور نکن.
جیمز: اما پارسال، مری قبل از اون... متاسفم لورا... به هر حال بیا بریم، میتونیم راجع به این بعداً صحبت کنیم. این جا جای یه بچه نیست. کلی چیز عجیب و غریب اینجا در جریانه... باور نمیشه که حتی یک خراش هم برنداشتی.
86246024300730387858.jpg

لورا: خراش برای چی؟ (*خروج از اتاق*)
لورا: صبر کن، صبر کن. یه چیزی هست که باید بردارم.
جیمز : بعداً، خب؟
لورا: ولی خیلی مهمه.
جیمز: خب چی هست؟
لورا: یه نامه از مری.
جیمز: هان؟
لورا: باید برش دارم. اشکال نداره؟
جیمز: آره، آره.
لورا: بیا، زود باش. (*به داخل اتاق اشاره میکنه*)
جیمز: نامه این توئه؟
لوا: آره. همون پشت. (*در بسته و قفل میشه*)
جیمز: چی کار داری میکنی لورا؟
59572252168896378635.jpg

لورا: هاها! بهت کلک زدم. (*هنگینگ‌ها وارد میشند جیمز در حالی که از ترس میلرزه فریاد میزنه*)
جیمز: در رو بازکن، لورا!
لورا: چرا باید این کار رو بکنم؟ من یه دروغگوئم مگه نه؟ ازم میخوای در رو باز کنم؟ هان؟ هان؟ میخوای؟ اسم رمز چیه؟
جیمز: لورا!
لورا: خب، گمون کنم بازش نمیکنم! گمون کنم همینجوری ولت کنم...
جیمز: بچه‌ی لوس ننر... باز کن.
لورا: چرا تو، تو...
جیمز (*انگار باز هم دیر متوجه شده که این حرف رو نباید میزده*): لورا.
لورا: توی احمق!
======
مجبور به استفاده از سلاح گرم!
12302164725650790936.jpg
======
شروع Otherworld:
21328954641533128582.jpg

84434955664350739200.jpg

54216402504577635853.jpg

55616331178959829688.jpg
======
یعنی تا جائی که چراغ‌قوه خاموش شد میگفتم این چی بود ما گرفتیم بلااستفاده.
99039168908216076384.jpg
======
اینقد تو سری کمد هل دادم تو خونه هم کمد میبینم میگم سوراخی چیزی پشتش نباشه!
03704509830548375691.jpg
======
باز هم عجله...
02038329997990905302.jpg

39997558504025962633.jpg

73874686043495864717.jpg
ماریا: جیمز.
جیمز: مری. آها، ماریا توئی. فکر کردم تو... در هر صورت خوشحالم که سالمی.
ماریا: در هر صورت. منظورت از در هر صورت چیه؟ به نظر از دیدن من خیلی خوشحال نمیای! من اون بیرون تقریبا مرده بودم! چرا تلاش نکردی نجاتم بدی؟ تمام چیزی که برات مهمه اون زن مردته، من تو تموم عمرم اینقد نترسیده بودم، کمتر از این نمیتونی به من توجه کنی، میتونی؟
جیمز: من، فقط...
ماریا (*همراه با بغض*): پس کنارم بمون! هیچ وقت من رو تنها نگذار، تو باید از من مراقبت کنی! از لورا چه خبر؟ پیداش کردی؟
جیمز: آره ولی از دستم فرار کرد!
ماریا: باید پیداش کنیم.
جیمز: به نظر خیلی بهش توجه نشون میدی. میشناسیش؟
ماریا: تا حالا ندیدمش. ولی براش احساس تاسف میکنم. اون خیلی تنهاست... و به دلایلی... فکر میکنم وظیفه ی ماست که از اون مراقبت کنیم.
فکر میکنم اگر مری زنده میموند روزی دقیقاً همین حرفها رو در مورد لورا به جیمز میزد و مجبورش میکرد تا لورا رو به سرپرستی بگیرن.
======
این هم از آسانسور معروف. صدای رادیوئی که سه سوال در مورد شهر و اتفاقاتش از جیمز میپرسه و وعده ی جایزه‌ای در انبار، در صورت پاسخ درست دادن به جیمز میده، جالبترین تکه هم جائی هست که جیمز رو میخواد معرفی کنه "و از شانس ما، یا باید بگم از بدشانسی ما شرکت کننده ی امروز جیمز هست! جیمز ساندرلند!"
69261795483439976308.jpg
======
3D Painting
94670098060855066191.jpg

28382916358693351559.jpg

58268697366778401760.jpg
======
یکی از مشکل‌ترین بخش‌ها روی لول هارد، من آخر نتونستم طوری بدوم که ماریا زنده بمونه، مجبور شدم با روش‌های من درآوردی و با فلاکت این مرحله رو به آخر ببرم!
04405975657183197222.jpg
======
اولین مرگ ماریا:
04389353483509246015.jpg

39634044322101093277.jpg

67729937027972655660.jpg

73509613199417935825.jpg
======
71000225094146675329.jpg
ماریا مرده. نتونستم ازش محافظت کنم. یکبار دیگه، هیچ کاری از دستم برای کمک کردن برنیومد. لورا هم فرار کرد. مری... چی... چیکار باید بکنم؟ یعنی واقعا تو جائی منتظر منی ؟ یا این فقط شیوه ی تو برای گرفتن... باید مری رو پیدا کنم... این تنها چیزیه که به امیدش زنده‌ام.
یا این فقط شیوه‌ی تو برای گرفتن...
جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید:
عکس است
انتقام است
اوسین بولت در دوی 100 متر است
======
ماریا رو به کشتن و لورا رو فراری دادیم فکر کنم دیگه با بیمارستان کاری نداشته باشیم.
10139360631452287385.jpg
 
آخرین ویرایش:

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #8

نقشه را دنبال کن یک نامه و یک آچار انتظارت را خواهد کشید...
76033333008265786299.jpg
======
دوباره ظلمات.
58516384361461960012.jpg
======
معمولاً هیولاهائی که آسیبی نمیرسونند تاثیر بیشتری توی ترس دارند مثل همون کوچولوهای شماره‌ی اول یا همین موجوداتی که تو این راهرو هستند!
86145985006621974773.jpg

30855547883854996283.jpg
======
نوشته‌ی این قسمت دفعه‌ی قبل از یک سوراخ صحبت میکرد ولی الان:
51849594374530278985.jpg
======
بله جیمز عزیز، به جهنم خواهی رفت.
44514903596824891252.jpg
======
یا شاید هم...
75276519400177843986.jpg
یا شاید هم تو یه احمق باشی. حقیقت معمولا آدم‌ها رو لو میده. بخشی از اون ژرفا (*احتمالا اشاره به اون سوراخ داره*) توی The old society قرار داره. کلید اونحا توی پارکه. پای مجسمه ی اون زن مومن، داخل زمین، داخل جعبه. برای باز کردنش به آچار نیاز دارم. بیمارم اونجا دفنش کرده. میدونستم، ولی کاری نکردم. آخه وجود یک همچین چیزی دور و برم، برام ایجاد اضطراب میکرد. من دنبال حقیقت نمیگشتم، دنبال آرامش بودم. من اون چیزرو (* پیرامید هد آیا؟*) هم دیدم. فرار کردم، ولی راه فراری از موزه نبود. حالا هیچکس جرأت نزدیک شدن به اونجا رو هم نداره. اگر باز هم نمیخوای بس کنی جیمز، دعا میکنم که خدا روح ابدیت رو مورد آمرزش قرار بده.
======
پای مجسمه‌ی زنِ مومن.
73121290914671953608.jpg
=====
کلید در نوع خودش منحصر به فرده، به نظر میاد خاری براش تعبیه نشده.
37615334748296214014.jpg
======
موزه ی تاریخی شهر:
77809573557070690881.jpg
======
روز مه آلود، پس از اجرای حکم. ابهت رو آدم میبینه کیف میکنه.
70814990065902545882.jpg
======
از دست تیم سایلنت در رفته اینجا کمد بگذارند.
79289160298479345548.jpg
======
سوراخ بی سروته! این به کجا قراره ختم بشه؟
26394304228075357654.jpg

96252181466839787472.jpg
======
بالا که بودیم سوراخ مربعی بود پایین که اومدیم دایره‌ای شد.
06746361146254560523.jpg
======
خوشحالم. داشتم به این نتیجه میرسیدم باید از این داور صاف برم بالا.
25847277823439959443.jpg

51676490045329707857.jpg

69362704088918207115.jpg
======
Power out
94922109724274230097.jpg

26837302377171987556.jpg

00115193423858372400.jpg
======
یه اتاق سه در چهار، کلی سوسک مزاحم و دری که رمزش رو نیمدونی، بهتر از این نمیشه!
65004627666681641987.jpg
======
یعنی طراحی این تکه کشته منو، کدوم ور به کدوم وره معلوم نیست.
30855615536623304913.jpg
======
چاره ی دیگه ای هم هست؟
24803873792125789956.jpg
 

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #9

به زندان باستانی شهر خوش آمدی جیمز عزیز.
39443352225573561297.jpg
======
هی فتسو!
13556142400434761655.jpg

30723701461810543056.jpg

73331806193501616718.jpg
ادی: آدم‌کشی اصلا چیز خاصی نیست. فقط تفنگ رو میگذاری رو کلشون و... پق.
جیمز: تو... تو اون رو کشتی؟
ادی: ولی، ولی تقصیر من نبود مجبورم کرد این کار رو بکنم.
جیمز: آروم باش ادی. بگو چه اتفاقی افتاد.
ادی: اون یارو... اون، اون حقش همین بود. من هیچ کاری نکردم! بیخودی افتاد دنبالم! تازه، با چشم‌هاش داشت من رو مسخره میکرد! درست مثل اونیکی...
جیمز: فقط به همین خاطر تو کشتیش؟
ادی: منظورت چیه "فقط به همین خاطر"؟
جیمز: ادی تو نمیتونی فقط به خاطر طرز نگاه کردن یه نفر بهت بکشیش.
ادی: عه، جدی؟ چرا که نه؟ تا حالا همیشه اجازه دادم همه هر طور خواستند با من برخورد کنند. مثل اون سگ احمق، اون هم حقش بود!
جیمز: ادی...
ادی: هه هه... داشتم شوخی میکردم جیمز، وقتی که رسیدم اینجا اون یارو مرده بود.
17494489816776359071.jpg

ادی: باور کن. بهر حال، من باید برم.
جیمز: میخوای تنهائی بری بیرون؟
ادی: آره.
جیمز: ادی...
======
به عکس روی دیوار دقت کنید، انگار وقتی این عکس گرفته شده که این تابلو وجود داشته، یه جورائی مثل وقتی تو دوتا آینه رو به رو هم نگاه میکنی و تا بینهایت آینه میبینی!
28908237728893973539.jpg
======
اینجا سلول کی بوده، خدا داند!
16229077858077690854.jpg
======
هیولای ناپیدا... به صورت نافهموم کلمه‌‌ی "آیین" رو زمزمه میکنه و همینطور بعد از اینکه میکشیدش صدای گریه‌ی آدمیزاد میده. البته موجود بی‌آزاریه و نیازی به کشتنش نیست.
13810310800354663361.jpg
======
حتماً اتفاق افتاده براتون که بعد از برداشتن لوح تو این اتاق گیر بیفتید، جداً با اعصاب آدم بازی میکردند این تیم سایلنت، یادشون بخیر.
65878263190530910605.jpg
======
معمای سختی نیست، ولی به اسم ها توجه کنید: خوک شکمو، ظالم، زن اغواگر. اغواگر و خوک، ظالم رو مجازات میکنند. اغواگر: ماریا، خوک: ادی، ظالم: جیمز/ برداشت من بود البته.
96454435573596869213.jpg

28908237728893973539.jpg

51143534732690702472.jpg

71200133774576140628.jpg
======
بله، امروز میخوایم طریقه‌ی ساخت یک دسته رو برای یک دریچه آموزش بدیم که دسته نداره.
13408114831276592836.jpg
شما میتونید با وسایلی که دم دستتون هست این دسته رو بسازید:
مواد لازم:
عروسک مومی.
33341380177892818367.jpg
نعل اسب.
88261847662049250020.jpg
حالا به وسیله‌ی فندک عروسک رو آب میکنید و نعل رو توش فرو میکنید.
26544635120779421143.jpg
فقط کافیه صبر کنید تا دوباره شکل بگیره و به همین راحتی دسته‌ی شما آماده است.
72681025294702188016.jpg
======
یک ساعت دسته ساختیم براش باید از این خلاقیت استفاده کنیم.
94557502642776417166.jpg
======
سردخونه، کوره‌ی آدم‌سوزی یا هر چیز دیگه که باشه واقعاً این محیط چندش‌آوره.
09909278251112043643.jpg
======
بدون شرح:
59283147377134732500.jpg

35503295718614798568.jpg

50507253605986901413.jpg

64570278475273800046.jpg

86750162971463573670.jpg

49966302378605535015.jpg

67332767597174024617.jpg
03691406604969351000.jpg
شرح :d: یه حساب سر انگشتی بکنید میبینید که هزارتو نزدیکیهای هسته‌ی زمین قرار داره.
======
بعد از فاضلاب‌های شماره‌ی اول هزارتو مشوش‌ترین مکان تو کل سری هست از نظر من. یعنی اصلاً آرامش ندارم تو این محیط.
31279436504727539922.jpg
======
جمع دوستان جمعه.
26989458819354564297.jpg
======
اتاق به جائی مثل اتاق جراحی شباهت داره حالا با چاقوی ph چه موجودی رو جراحی میکردن خدا داند!
28009665983352813420.jpg
======
استفاده از این چاقو یعنی قبول کردن اینکه هیچ فرقی با پیرامید هد ندارید پس اگر نمیخواید پایان‌های بد رو بگیرید ازش استفاده نکنید.
72178682638587788607.jpg
======
معمای جالب و سرگرم کننده‌ای بود فقط حیف که لول معما نداشت...
89536544580505493656.jpg
======
جیمز به استقبال یکی از جالبترین سکانس های سری میرود.
27245112106088778919.jpg
 

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #10

اگر نگبم بهترین، توی پنج تا سکانس برتر سری حتماً قرار میگیره:

Prisoner Visit

Created by Maria

کلا این پست بدون شرحه!

06619507984570186430.jpg
======
بخش اول مکالمه‌ی جیمز ماریا:
جیمز با حالتی مخلوط گیجی و خوشحالی: تو زنده ای! ماریا...! من فکر کردم که اون چیز تو رو کشت...! خیلی صدمه دیدی؟
ماریا: نه اصلا، احمق جون!
جیمز: ماریا... اون موجود، اون موجود خنجرش رو توی بدنت فرو کرد. همه جا رو خون گرفته بود.
ماریا: من رو با خنجر زد؟ منظورت چیه؟
جیمز: اون ما رو تا آسانسور تعقیب کرد... و بعدش... بعدش...
ماریا: جیمز در مورد چی صحبت میکنی؟
جیمز: همون موقع... به خاطر نمیاری؟
======
حالت دوربین تغییر میکنه و دمو به یه دموی از پیش رندر شده تبدیل میشه صدای ماریا طوری هست که انگار داره توی خواب و رویا با جیمز صحبت میکنه:
27708403473953015095.jpg
======
بخش دوم مکالمه‌ی جیمز و ماریا:
ماریا: جیمز عزیز... بعد از اینکه توی اون راهروی طولانی از هم جدا شدیم برات اتفاقی افتاد؟ من رو با کس دیگه‌ای اشتباه گرفتی؟ تو همیشه آدم فراموشکاری بودی... اون دفعه توی هتل رو خاطرت هست؟
جیمز: ماریا...
ماریا: تو گفتی که همه چیز رو برداشتی، ولی اون نواری که با هم ضبط کرده بودیم رو فراموش کردی... توی این فکرم که هنوز هم همونجا هست یا نه؟
جیمز: تو از کجا در مورد اون نوار میدونی؟ تو ماریا نیستی؟
======
لحن ماریا تغییر میکنه انگار از چیزی به شدت عصبانی شده:
47711832610684801340.jpg
======
بخش سوم مکالمه‌ی جیمز ماریا:
ماریا: من مری تو نیستم.
جیمز: پس، ماریائی؟
ماریا :هستم... اگر تو بخوای که باشم.
جیمز : همه‌ی چیزی که من از تو میخوام یه جوابه...
ماریا: این که من کی هستم مهم نیست... من اینجام برای تو... (*نه به خاطر تو، برای تو*)
======
Seductive
26897055074859388547.jpg
======
بخش آخر مکالمه‌ی جیمز ماریا:
ماریا: میبینی؟ من خیالی نیستم. نمیخوای منو لمس کنی؟
جیمز: من... نمیدونم...
ماریا: بیا و من رو بدست بیار.
از پشت این میله‌ها من هیچ کاری نمیتونم بکنم.
جیمز: باشه... همونجا بمون. من هر چه زودتر خودم رو خواهم رسوند.
12161749488343669183.jpg
 

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #11

وقتی یه تکه سیم بدرد میخوره سیم‌چین چرا نخوره؟
02373318898370225046.jpg

58285646442634975479.jpg
======
توماس مرد، میمیرد یا خواهیم کشتش.
14293084945344597777.jpg
جسد فردی به نام توماس اوراسکو (39 ساله) طاق باز در وسط اتاق کشف شد.
دلیل احتمالی مرگ ضربات متعدد به ناحیه‌ی گردن و همچنین بالا تنه‌ی سمت چپ با جسمی تیز تشخیص داده شده است.
زمان تقریبی مرگ حوالی 11 شب تا 30 دقیقه‌ی بامداد تخمین زده شده است.
به خاطر وجود شواهد درگیری در اتاق و همچنین عدم وجود آلت قتاله پلیس این موضوع را آدمکشی در نظر گرفته و تحقیقات جنائی خود را آغاز کرده است.
به علاوه، به علّت دست نخورده باقی ماندن پول‌های خانه و همینطور سابقه‌ی مستی و خشونت جناب اوراسکو پلیس احتمال دزدی را رد کرده است و جنایت رو به مسائل جنسی ارتباط داده است.
دیگه از سر و روی این متن میریزه که چه خبره!
======
My poor Angela
75681232374335981959.jpg
78769757474947506425.jpg
======
سوراخ‌های روی دیوار و اون چیزهایی که داخلش حرکت میکنند تنها چیزی که به یاد میندازند آلت تناسلی هست و بس.
58594188012836657566.jpg
======
حرص فروخورده...
01009247680236608298.jpg

17303376747271830230.jpg

93863540459094778261.jpg
======
آروم باش موردی نداره یه عمر مورد تجاوز قرار گرقتن.
03992027793061604660.jpg
جیمز: آنجلا! آروم باش!
آنجلا: به من دستور نده!
جیمز: قصدم دستور دادن نیست.
آنجلا: پس قصدت چیه؟ آها، میدونم. داری سعی میکنی با من مهربون باشی، آره؟
من میدونم که منظور تو چیه. همیشه همینطوره. تو فقط دنبال یک چیزی.
جیمز: نه این اصلاً درست نیست!
آنجلا: مجبور نیستی دروغ بگی. شجاع باش و بگو.
یا میتونی فقط به زور وادارم کنی.(*گریش میگیره و به doorman اشاره میکنه *) مثل کاری که اون همیشه میکرد.
تو هم فقط به فکر خودتی. تو خوک نفرت‌انگیز.
جیمز: آنجلا...(*جیمز سعی میکنه شونه های آنجلا رو بگیره*)
31915152059173296341.jpg

آنجلا: به من دست نزن. تو حالم رو بهم میزنی!(* حالتش از ترسیده به عصبانی تغییر میکنه*)
تو گفتی زنت مری، مرده، درسته؟
جیمز: بله، اون مریض بود...
آنجلا: دروغگو! من همه چی رو درباره تو میدونم. تو دیگه تحمل و حوصله‌اش رو نداشتی. احتمالاً کسی دیگه ای رو پیدا کرده بودی!
جیمز: این حرف مسخره‌ست... من هیچ وقت...
======
بالای دار بردن بیگناه.
59559651719504966704.jpg

11363363204882032733.jpg

87712801868628734892.jpg

69853646673608050980.jpg
======
به شماره‌ی روی دری که ماریا رو مرده توش پیدا میکنیم دقت کنید.
53034807935864774841.jpg
======
دوباره میمیرد.
44561477590009198182.jpg

47895280705222692927.jpg

48898780062769726082.jpg
علت مرگ؟
======
Dead alive graveyard!
61128548303245614176.jpg

66741495219733771928.jpg

04926515898365463717.jpg
 

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #12

راست میگفت آدم کشتن اونقدرها هم مسئله‌ی بزرگی نیست!
37828693555097532739.jpg
جیمز: ادی! داری چیکار میکنی؟
ادی: چی به نظر میاد؟
این یارو همیشه بهم دری وری میگفت "تو یه چاقالوی نفرت‌انگیزی ! یک تکه **. حالم رو بهم میزنی."
" تو اونقدر زشتی که حتی مادرت هم دوستت نداره."
خب شاید حق با اون بود. شاید من چیزی غیر از یه چاقالو نباشم. یه تکه آشغال چندش‌آور. اما میدونی چیه؟
اصلاً اهمیتی نداره که باهوش باشی یا احمق، زشت باشی یا زیبا. وقتی که مُردی همه‌ی اینها با هم برابرند. و یک جسد نمیتونه بخنده.
از حالا به بعد هر کس که دستم بندازه، میکشمش... درست مثل اون‌ها...
جیمز: خُل شدی ادی؟
ادی: میدونستم... تو هم... تو هم مثل همون‌هائی جیمز...
جیمز: ادی من هیچ منظوری نداشتم...
ادی: خیالت نباشه. تو هم تمام مدت به من میخندیدی جیمز، مگه نه؟ از همون بار اولی که هم رو دیدیم.
میکشمت جیمز!
20149108892569168686.jpg
======
به نظر میاد این بدن‌ها تماماً متعلق به ادی هستند، حداقل حجمشون همچین چنین چیزی رو نشون میده.
21440028668800658843.jpg
ادی: جیمز میدونی چی به سرت میاد وقتی همیشه مورد نفرت و تمسخر و توهینی؟ اون هم فقط به خاطر شکل و قیافت؟
بعد از اینکه یک عمر بهت خندیدند. به همین خاطر بود که بعد از کشتن اون سگ فرار کردم. مثل یک دختر کوچولو فرار کردم. آره، من اون سگ رو کشتم. کار جالبی بود. داشت دل و رودش رو بالا می آورد.
آخرش وقتی مثل توپ جمع شده بود مرد. بعدش اون یارو افتاد دنبالم، اون رو هم زدم، درست تو پاش، اون حتی از سگه هم بیشتر زاری کرد. با اون چیزی که از پاش باقی موند اوقات سختی رو تو فوتبال بازی کردن خواهد داشت.
جیمز: تو فکر میکنی کشتن مردم کار درستیه؟ تو به کمک احتیاج داری ادی.
ادی: برای من مقدّس نشو جیمز. این شهر تو رو هم فراخونده. من و تو مثل همیم. ما شبیه بقیه مردم نیستیم. این رو نمیدونی؟
بیا جشن راه بندازیم.
توی تمام مدت فقط صدای ادی شنیده میشد اگر اشتباه نکنم، انگار صدا از همه‌جا و هیچ‌جا میاد.
======
اولین بارت نیست!!
40106049641901755662.jpg
======
این قایق سواری ملالت‌آور.
48718181465776451816.jpg

41917338349700099840.jpg

45055818222947822333.jpg
01017007390509670640.jpg
======
هتل.
10425265501284399974.jpg
======
Waiting for you
حالا اینکه چی انتظارت رو میکشه بماند!
02183691379690211395.jpg
======
کلید ماهی در عوض خوراک ماهی!
63861032669630865305.jpg
======
ترس؟ معنی ترس دیگه فرق کرده!
14758900279688363538.jpg
لورا: ترسوندمت؟
جیمز: آره، ترسوندی...
لورا: تو اینجائی که بتونی مری رو پیدا کنی جیمز، مگه نه؟ خب... تونستی؟
جیمز: نه... تو هم به همین خاطر اینجائی؟
لورا: اون اینجاست درسته؟ اگر میدونی کجاست به من هم بگو... از راه رفتن خسته شدم.
جیمز: ای کاش میدونستم...
لورا: اما توی نامه اش این رو گفته بود...
جیمز: کدوم نامه؟
لورا : میخوای بخونیش؟ فقط به ریچل نگو...
جیمز: ریچل کیه؟
لورا: اون پرستار ما بود. من این رو از تو قفسه‌ش برداشتم.
======
نامه‌ی مری
87186785333328483885.jpg
مری :
لورای عزیزترینم. من این نامه رو پیش ریچل گذاشتم تا وقتی که رفتم(* =((*) اون رو به تو بده. الان من خیلی دورم، تو یک جای آروم و زیبا. لطفاً من رو ببخش که قبل از رفتن با تو خداحافظی نکردم. لورا، خوش باش. به خواهرها زیاد سخت نگیر. و لورا، در مورد جیمز... میدونم بخاطر اینکه فکر میکنی با من مهربان نبوده ازش متنفری، ولی یک شانس بهش بده...
این درست که گاهی خیلی سخت میگرفت... و خیلی هم نمیخندید. اما زیر این ظاهر، اون خیلی مرد پاکیه.
لورا... من مثل دختر خودم دوستت دارم. اگر اوضاع طور دیگه‌ای پیش میرفت امید داشتم به سرپرستی بگیرمت.
هشتمین سال تولدت مبارک لورا...
دوست همشگیت مری.
======
09768318719485341383.jpg
جیمز: لورا... تو چند سالته؟
لورا: هفته پیش هفت سالم تموم شد.
جیمز: پس مری نمیتونه سه سال پیش مرده باشه... یعنی میتونه واقعاً اینجا باشه؟ "جای زیبای آروم"ـی که ازش حرف میزد همینجاست؟
لورا: من و مری خیلی در مورد سایلنت هیل با هم حرف میزدیم. حتی تمام عکس‌هاش رو به من نشون داد. اون واقعاً دلش میخواست برگرده اینجا.
به همین خاطرم هست که من اینجام. شاید بعد از خوندن اون یکی نامه خودت متوجه بشی... همونی که... مری... (*انگار شدیدا داره دنبال چیزی میگرده*)
34048594247906075981.jpg

هان؟ حتماً انداختمش...(*حرکت میکنه سمت در*)
جیمز: لورا...
لورا: باید پیداش کنم.
جیمز: لورا...
یک سوال: مری از کجا میدونسته که لورا و جیمز ملاقات خواهند کرد که گفته یه شانس بهش بده؟
 
آخرین ویرایش:

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #13

اینجاست که فرق یه عاشق با یه شوهر معمولی مشخص میشه!
08806502689973230228.jpg

80154362081522004214.jpg

75072397736543219247.jpg
خاطرم هست که چقدر مری علاقه داشت پیانو بزنه!
خوب بلد نبود!
ولی بازم عاشق شنیدن پیانو زدنش بودم!
این موضوع مال خیلی وقت پیشه حتی قبل از اینکه ازدواج کنیم، چرا دارم بهش فکر میکنم؟
======
جناب جیمز ساندرلند تمام چیزی که برای دیدنش به شهر آمده‌اید توی دفتر طبقه ی اول است.
32482682822135214652.jpg
======
کلید اتاق موعود.
00234197250907615050.jpg
======
انتظارم نداشتم به همین راحتیا باشه رسیدن به اون اتاق...
27793486709432689524.jpg
======
به نظر این کلید باید خیلی مهم باشه که یک کیف کامل رو برای پنهان کردنش استفاده کردند.
45896258959069520100.jpg

60647399813559535934.jpg
======
بدون شرح.
28342209506794146788.jpg

50469223068013018905.jpg

80076970600220240717.jpg

10889211974508557686.jpg

68843998074561785059.jpg

48641962991675456723.jpg
======
آسانسور حساس!!
29280719965124967135.jpg
قبول دارم این همه چوب و تیر و تخته‌ای که من همرام دارم وزنم رو زیاد میکنه...
95048023118748748494.jpg
ولی یکی به من بگه یه نامه مگه چقدر وزن داره که غیر از این دوتا من چیز دیگه‌ای نمیتونم بردارم، حتی اون یکی نامه رو؟
99408435376690970462.jpg
بالاخره اون صدای لعنتی قطع شد!
42515581469890852395.jpg
======
با توجه به خالی کردن تمام وسائل قبل از سوار شدن به آسانسور سیستم بدو بدو تنها سیستم مورد استفاده در این قسمت از بازیه.
26062962381001724055.jpg
======
حقیقت.
22560611360787564761.jpg
======
یه کامنت جالب در مورد عکس زیر:
Don't take any risks -Always keep your can opener in a safe!
98066547518858990305.jpg
======
موزیک باکس!
64485995836684103328.jpg

88094971528382616638.jpg

45506333579415285231.jpg

96843036354280350498.jpg

21525643918514298721.jpg

65880795055110952349.jpg

65238241522664644323.jpg

59242266110747103418.jpg

71796636329142699137.jpg
======
واقعاً جیمز نمیدونه چی انتظارش رو تو این اتاق میکشه؟
62356819930310864531.jpg
======
پایان فراموشی...
54076350842127146094.jpg
======
این مری ساده‌ی ما!
99185447518626343244.jpg
مری: باز هم داری ضبط میکنی؟ بسه دیگه...
نمیدونم چرا، ولی واقعاً عاشق اینجام! خیلی آرامش بخشه!
میدونی چی شنیدم؟
از کل شهر به عنوان یک مکان مقدس استفاده میشده. فکر کنم میتونم بفهمم چرا!
خیلی بده که مجبوریم این جا رو ترک کنیم. قول بده جیمز، قول بده که من رو باز هم اینجا بیاری!
البته مری از نوع تقدسی که شهر داره خیلی اطلاعی نداره وگرنه...
======
پایان مری:((
73219041533359443722.jpg
======
همیشه سر بزنگاه.
21845235367888508295.jpg
لورا: پس تو اینجائی جیمز. تونستی نامه رو پیدا کنی؟ مری رو پیدا کردی؟
اگر نه، بهتره همین حالا راه بیفتی تا بریم دنبالشون، باشه؟
جیمز: لورا... مری رفته... اون مرده.
لورا: دروغگو... این یه دروغه.
جیمز: نه... این درست نیست.
لورا: اون... اون مرد چون مریض بود؟
جیمز: نه... من کشتمش.
11201887695359667452.jpg

لورا*بعد از یه وقفه‌ی طولانی*: قاتل... چرا این کار رو کردی؟
ازت متنفرم! میخوام برگرده... باید بهم برش گردونی... میدونستم. اون اصلاً برات مهم نبود.
ازت متنفرم جیمز!
09600235471579699926.jpg

ازت متنفرم. متنفرم.
اون همیشه منتظر تو بود... چرا؟ چرا؟
جیمز: متأسفم... مری‌ای که میشناختی اینجا نیست.
 

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #14

این دیگه انتهای توهمه.
90661543963354369844.jpg
55261659161936662921.jpg

87971395822307545511.jpg

21553496847023695305.jpg
مری: جیمز... کجائی جیمز؟
من منتظرم... من منتظرتم... لطفاً بیا پیشم.
ازم متنفری؟ به همین خاطره که نمیای؟ عجله کن.
راه رو گم کردی؟
من اینجام. همین نزدیکی‌ها انتظار میشکم.
صدام رو نمیشنوی؟
جیمز... خواهش میکنم... جیمز... جیمز... جیمز
======
هتلِ خیس و سوخته.
61922113709823600043.jpg
======
اگر قراره پایان‌های بد بازی رو نگیرید بهتره به این مکالمه گوش نکنید.
40279438044425151159.jpg
======
ُSilent Hill you're mean!
88474806168843433586.jpg
جیمز: مری .. داره میمیره؟ باید... باید شوخیت گرفته باشه.
دکتر: من خیلی متاسفم!
جیمز: اما تو یه دکتری. کار شما همینه که مردم رو معالجه کنید. چطور میتونید اجازه بدید که بمیره؟
دکتر: خواهش میکنم آروم باشید! به عنوان دکتر ایشون، قول میدم هر کاری که از دستم ساخته باشه انجام میدم.
اما... باز هم، هیچ درمان مؤثری برای شرایط ایشون وجود نداره.
جیمز: چقدر زمان داره؟
24807459847754942710.jpg

دکتر: متاسفانه نمیتونم دقیق بگم. نهایتاً 3 سال. احتمالاً 6 ماه. تشخیص زمان دقیقش ممکن نیست.
======
تغییرات نقشه و درهائی که معلوم نیست چه مسافتی رو طی میکنند.
19375149328397639936.jpg

00627074724136762091.jpg
======
پایان آنجلا:

همین حالا همه جا پر از آب نبود؟
69189339450079920571.jpg
به پایان بازی که نزدیک میشیم کلاً میزان توهّم افراد زیاد میشه.
64656841156402254486.jpg
آنجلا: مامان، مامان، من دنبالت میگشتم!
حالا دیگه فقط تو باقی موندی.
شاید بعدش... شاید بعدش، بتونم استراحت کنم.
78161445082802086576.jpg

مامان چرا فرار میکنی؟
67885035925448676991.jpg

تو که مامان من نیستی... این... توئی... من... متأسفم...
جیمز: نه آنجلا...
آنجلا: ممنونم که من رو نجات دادی... ولی ای کاش نمیدادی... حتی مامان هم این رو گفت... گفت که هر اتفاقی افتاده حقم بوده...
جیمز: نه آنجلا این حرف غلطه.
آنجلا: نه. برام دلسوزی نکن. من لیاقتش رو ندارم.
55353705546689687647.jpg

*تغییر لحن* یا شاید فکر میکنی میتونی من رو نجات بدی؟ عاشقم میشی؟
ازم مراقبت میکنی؟ همه‌ی دردهام رو دوا میکنی؟
*با نشنیدن جوابی از سمت جیمز* همونی که فکرش رو میکردم. چاقوم رو پس بده.
جیمز: نه، نمیدم.
آنجلا: برای خودت نگهش میداری؟
جیمز: من... نه. من هیچ وقت خودم رو نمیکشم.
34335310199152932516.jpg
جیمز: اینجا مثل جهنّم داغه.
آنجلا: تو هم میبینی؟ برای من همیشه همینطور بوده.
80882915451577176744.jpg
:((
 

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #15

تاثیرات باران...
70141363845168498612.jpg
======
گفته میشه اینها صدمه هم میزنند ولی اینطور هم که باشه فرار کردن از دستشون راحته.
22601291527789196497.jpg
======
Savepoint ، savepoint ، savepoint ، savepoint ، savepoint و...
86751219180321678869.jpg
======
اینقدر توی طول بازی مرگ ماریا اتفاق میفته که دیگه تاثیرگذار نیست.
12015554665035075792.jpg

72307650784622107051.jpg

11118226541667986477.jpg

66285618609064544582.jpg
======
به Halo of the sun روی زمین توجه کنید.
54188262137981302201.jpg
======
تسلیم در برابر حقیقت.
50044513089007552705.jpg
جیمز: کافیه! تنهاش بگذارید. هر دوی ما رو تنها بگذارید.
*بعد از مرگ ماریا* من ضعیف بودم. به این خاطر بود که بهتون نیاز داشتم... به کسی نیاز داشتم تا بخاطر گناه‌هام مجازاتم کنه.
اما حالا دیگه همه چیز تمومه...
14818824986818288493.jpg

من حقیقت رو میدونم... وقتش رسیده این داستان رو فیصله بدم.
65111380754484075489.jpg
======
کشتن این دوتا روی هارد کار طاقت‌فرسائیه.
05287116899704315484.jpg
======
And That's it.
50562715096236545742.jpg

25002539567604095345.jpg

90717860113522694749.jpg
======
این تخم‌هائی که میگه هم‌اندازه‌ی تخم بلدرچینه چی هستن؟ چرا کله هرمی‌ها باید همچین چیزی همراهشون باشه؟
37464269818558471576.jpg

39456148578327303733.jpg
======
کلاً اواخر شماره‌ی اول و دوم خیلی فضای غم‌‌باری داره بعد از مرگ لیزا و پخش اون آهنگ و بعد از مرگ آنجلا آدم احساس افسردگی میکنه.
88305864426296160466.jpg
======
به نظر میاد مهم‌ترین عاملی که باعث شد جیمز اون جنایت رو انجام بده تو این راهرو براش یادآوری میشه.
53724049090650601581.jpg
جیمز: مری؟
مری: چی میخوای جیمز؟
جیمز: من، من برات گل آوردم.
مری: گل؟ من گل‌های لعنتیت رو نمیخوام. فقط برو خونه.
جیمز: مری، چی داری میگی؟
مری: ببین! من حال بهم زنم. من ارزش این گلها رو ندارم. بین این مریضی و این داروها من بیشتر شبیه هیولام.
خب، به چی داری نگاه میکنی؟ گمشو از اینجا. تنهام بذار.
من به درد هیچ کس نمیخورم. در هر صورت من به زودی میمیرم. شاید امروز، شاید فردا...
راحتتره که من رو بکشند. اما فکر میکنم بیمارستان سود خوبی از من بدست میاره. اونها میخواند من رو زنده نگه دارند...
تو هنوز اینجائی؟ بهت گفتم برو. کری؟ بر هم نگرد!
جیمز... صبر کن... خواهش میکنم نرو... باهام بمون. من رو تنها نذار. از چیزی که گفتم منظوری نداشتم.
جیمز، خواهش میکنم... بهم بگو که حالم خوب میشه... بهم بگو که قرار نیست بمیرم. کمکم کن...
 
آخرین ویرایش:

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #16

بارش.
33403034141245622240.jpg
======
اینجا دیگه چه جور جائیه؟
27265309190336664219.jpg

69961437925549147158.jpg
یکم حرف بزنم در مورد این عکس: این جا به نظر یه ساختمان نیمه کاره میاد ولی این میله‌ها آدم رو یاد OW میندازه. حالا اگر خاطرتون باشه توی پشت بام بیمارستان ما نوشته‌هایی رو پیدا میکنیم که با خوندنشون احتمال گرفتن پایان‌های بد زیاد میشه، این خودش میتونه دلیلی باشه که حرف‌ها از جانب مری هست که باعث ناراحتی جیمز میشه، حالا به قسمتی از این نوشته‌ها دقت کنید:
May 9: Rain. Stared out the window all day. Peaceful here - nothing to do. Still not allowed to go outside
خیلی به این صحنه نزدیکه. بارون، مری از پنجره بیرون رو نگاه میکنه، اینجا هم مثل یه قفس میمونه که راه گریزی هم ازش نیست. با همه‌ی این دلایل من معتقدم این نوشته‌ها از مریه.
======
Leave Ending:
مری؟
60967209496834073745.jpg
زامری؟
84983683367801151079.jpg
مثل همیشه...
40574861309769728487.jpg

جیمز: مری؟
مری/ماریا: تا کِی میخوای این اشتباه رو انجام بدی؟
مری مُرده. تو کشتیش.
جیمز: ماریا... توئی. اما من دیگه بهت احتیاجی ندارم.
مری/ماریا: چی؟ حتماً شوخی میکنی؟
ولی من میتونم مال تو باشم... من تا ابد همینجا میمونم. هیچ وقت هم سرت داد نمیزنم یا ناراحتت نمیکنم. این همون چیزی هست که میخواستی!
من با مری فرق دارم.
چطور میتونی به این راحتی من رو کنار بگذاری؟
جیمز: من حالا میفهمم. وقتش رسیده تا این کابوس رو تموم کنم.
31603613615175004953.jpg

مری/ماریا: نه! من اجازه نمیدم! سزای تو هم مرگه جیمز.
======
Maria Ending:
به جای کنار پنجره، این دفعه روی تخت.
27662804715804033565.jpg
مری/ماریا: جیمز، من خیلی انتظار کشیدم.
جیمز: مری... متأسفم که اینقدر طول کشید.
مری/ماریا: نمیخواستی من رو ببینی؟
جیمز: چرا، میخواستم ببینمت. حتی خیالی از تو رو... به همین خاطره که اینجا اومدم.
مری/ماریا: این حقیقت نداره، داره؟ تو من رو کشتی...
جیمز: من نمیتونستم زجر کشیدنت رو تماشا کنم.
مری/ماریا: بهانه نیار. میدونم که باعث دردسرت بودم. حتماً ازم متنفر بودی. به همین خاطر بود که خودت رو از دستم خلاص کردی.
15749470047511132227.jpg

جیمز: درسته. شاید بعضی از این حس‌ها رو داشتم. سه سالِ خیلی طولانی‌ای بود. من... من خسته شده بودم.
مری/ماریا: به همین خاطر بود که به اون ماریائه نیاز داشتی؟
*با عصبانیت* جیمز واقعاً فکر میکنی که من تو رو به خاطر کاری که کردی هرگز میتونم ببخشم؟
======
In-Water Ending:
ماریایی که دست از سر جیمز برنمیداره... البته شایدَم برعکس.
27120603858978260370.jpg

25791517711155894512.jpg
جیمز: مری؟
مری/ماریا: بازَم اشتباه. مری مُرده. تو کشتیش.
جیمز: ماریا، ماریا من کارم با تو تموم شده.
مری/ماریا: منظورت چیه؟ ولی من میتونم برای تو باشم... من تا ابد برای تو باقی میمونم.
هیچ وقت هم سرت داد نمیزنم یا ناراحتت نمیکنم. این همون چیزی هست که میخواستی!
جیمز: من حالا میفهمم. مشکل اینه که تو مری نیستی!
62892583760980255676.jpg

مری/ماریا: نه جیمز، من نمیگذارم. نمیگذارم مریت رو دوباره داشته باشی.
======
Rebirth Ending:
توی پایان ریبرس وقتی ماریایی که مثل مری لباس پوشیده به سمت جیمز حرکت میکنه جیمز عصبی میشه، ماریا هم از این واکنش جیمز شکه میشه.
60663339759301885789.jpg

10074013145990128465.jpg
مری/ماریا: جیمز.
جیمز: ماریا. من کارم با تو تموم شده.
مری/ماریا: چی؟ ولی من اون چیزیم که تو میخواستی. مری مُرده. نمیفهمی؟
اون برنمیگرده. ولی من میتونم مال تو باشم... من تا ابد همینجا پیشت میمونم. هیچ وقت هم سرت داد نمیزنم یا ناراحتت نمیکنم.
پس برای چی من رو نمیخوای؟
جیمز: به خاطر اینکه تو مری نیستی. من بدون مری نمیتونم ادامه بدم.
04509299158465650747.jpg

مری/ماریا: اه... جیمز... بیخیال... حتماً شوخیت گرفته.
======
توی هر پایان بعد از مکالمه همین اتفاق تکرار میشه:
01110462777368311196.jpg

25115313389394620206.jpg

82376060188407167087.jpg

73573927532014156352.jpg

53430363057962255603.jpg
======
کشتن باس آخر این شماره توی هیچ کدوم از حالت‌ها اونچنان مشکل نیست!
09313797203979179483.jpg
======
پایان کابوس...
32365152939225205326.jpg

23573676029336499336.jpg
======
تیر خلاص:
57128184023516387160.jpg

96477684912583671425.jpg

30524261958311365173.jpg

22271165439254139252.jpg
 

horror_08

کاربر سایت
Aug 22, 2007
2,414
نام
Ashkan
SH2:OM #17

Last Memory:

=======
Leave Ending:

83853142991026155244.jpg
جیمز: مری...
مری: جیمز...
جیمز: منو ببخش...
مری: خودم بهت گفتم که میخوام بمیرم. میخواستم این درد همیشگی تموم بشه.
جیمز: به خاطر همین بود که اونکار رو کردم عزیزم. نمیتونستم درد کشیدن تو رو تماشا کنم.
نه! این حقیقت ماجرا نیست.
79812043308501497247.jpg
تو این رو هم گفتی که نمیخوای بمیری. حقیقت اینه که ازت متنفر بودم.
میخواستم تو رو از سر راه بردارم. میخواستم دوباره زندگی خودم رو داشته باشم.
مری: جیمز، اگر این حقیقته... پس چرا اینقدر غمگین به نظر میای؟
60964783674011967162.jpg
جیمز: مری...
مری: جیمز... خواهش میکنم... خواهش میکنم کاری به خاطر من انجام بده...
برو سمت زندگیت...
74683729044502418259.jpg
مری:
93002776812111489485.jpg
*بنده عاجزم از درآوردن لحن مری موقع خوندن این نامه. لطف کنید خودتون از قوه‌ی تخیّلتون استفاده کنید:d*

در رویاهای ناآرامم من آن شهر را میبینم. سایلنت هیل.
تو قول دادی تا باز هم من رو اونجا ببری ولی هیچ وقت این کار رو نکردی.
من الان اونجا تنهام... توی مکان مخصوصمون... منتظر تو... منتظرت تا برای دیدنم بیای... ولی تو هیچ وقت نخواهی اومد.
پس انتظار میکشم. پیچیده توی پیله‌ی تنهائی و درد. میدونم که کار وحشتناکی در حقت کردم. کاری که هیچ وقت من رو به خاطرش نخواهی بخشید. آرزومه که میتونستم تغییرش بدم، ولی نمیتونم. اینجا با احساسی توأم با زشتی و بدبختی دراز کشیده‌ام و انتظار تو رو میکشم. هر روز به ترک‌های روی دیوار اتاقم خیره میشم و به تنها چیزی که میتونم فکر کنم این هست که چقدر همه‌ی این داستان ناعادلانه است. دکتر امروز اومد. گفت که میتونم برای یه مدت کوتاه برم خونه. معنیش این نیست که دارم بهتر میشم، معنیش اینه که احتمالاً این آخرین شانسم هست. فکر کنم منظورم رو میفهمی... اگر چه، خوشحالم که دارم میام خونه. دلم خیلی برای تو تنگ شده. اما من میترسم جیمز. میترسم که تو واقعاً دلت نخواهد من برگردم خونه. هر وقت به دیدنم میای، متوجه میشم که این موضوع چقدر برای تو سخته. نمیدونم که ازم متنفری یا دلت برام میسوزه یا فقط حالت رو بهم میزنم. از این بابت متأسفم.
19550467379360880195.jpg
زمانی که اولین بار فهمیدم دارم میمیرم نمیخواستم این موضوع رو بپذیرم.
تمام مدّت خیلی عصبی بودم. همه‌ی کسائی رو که دوست داشتم عذاب دادم، مخصوصاً تو رو جیمز... به همین خاطر هست که اگر ازم متنفر باشی درک میکنم.
میخوام این رو بدونی جیمز... همیشه عاشقت خواهم بود. اگر چه زندگی مشترکمون اینطور به پایان رسید، باز هم با دنیا عوضش نمیکردم. ما سال‌های فوق‌العاده‌ای کنار هم داشتیم. خب این نامه خیلی بیراهه رفت... پس ازت خداحافظی میکنم. به پرستار گفتم که این نامه رو بعد از رفتن من بهت بده. این به این معنیـه که اگر داری این نامه رو میخونی من مرده‌ام. نمیتونم بهت بگم من رو به خاطرت بسپار. ولی تحمّل این رو هم ندارم که فراموشم کنی. این سال‌های اخیر که مریض بودم... خیلی متأسفم از کاری که با تو کردم، با ما کردم. تو خیلی چیزها به من دادی که من نتونستم حتّی کوچکترینش رو جبران کنم. برای همین هست که میخوام حالا دیگه برای خودت زندگی کنی. جیمز کاری رو بکن که بهترین هست برات...
جیمز، تو باعث شادی من بودی...
97173538468652118947.jpg

63391327866474801040.jpg
======
Maria Ending:

69069132828808898781.jpg
ماریا: باز مری رو کشتی؟
جیمز: اون مری نبود... مری رفته...
91168336689457169124.jpg
اون فقط چیزی بود که من... ماریا!
ماریا: چیه جیمز؟
جیمز: ماریا، من تو رو میخوام... میخوام که کنارم باشی...
92726186334446836029.jpg
ماریا: تو مطمئنی؟
جیمز: بجنب، بیا از این جهنم بریم بیرون.
ماریا: ولی مری چی؟
جیمز: مشکلی نیست. من تو رو دارم.
41834420011129299860.jpg

64325514566144549941.jpg
مری:
60079788440333483020.jpg
در رویاهای ناآرامم من آن شهر را میبینم. سایلنت هیل.
تو قول دادی تا باز هم من رو اونجا ببری ولی هیچ وقت این کار رو نکردی.
من الان اونجا تنهام... توی مکان مخصوصمون... منتظر تو... منتظرت تا برای دیدنم بیای... ولی تو هیچ وقت نخواهی اومد.
پس انتظار میکشم. پیچیده توی پیله‌ی تنهائی و درد. میدونم که کار وحشتناکی در حقت کردم. کاری که هیچ وقت من رو به خاطرش نخواهی بخشید. آرزومه که میتونستم تغییرش بدم، ولی نمیتونم. اینجا با احساسی توأم با زشتی و بدبختی دراز کشیده‌ام و انتظار تو رو میکشم. هر روز به ترک‌های روی دیوار اتاقم خیره میشم و به تنها چیزی که میتونم فکر کنم این هست که چقدر همه‌ی این داستان ناعادلانه است. دکتر امروز اومد. گفت که میتونم برای یه مدت کوتاه برم خونه. معنیش این نیست که دارم بهتر میشم، معنیش اینه که احتمالاً این آخرین شانسم هست. فکر کنم منظورم رو میفهمی... اگر چه، خوشحالم که دارم میام خونه. دلم خیلی برای تو تنگ شده. اما من میترسم جیمز. میترسم که تو واقعاً دلت نخواهد من برگردم خونه. هر وقت به دیدنم میای، متوجه میشم که این موضوع چقدر برای تو سخته. نمیدونم که ازم متنفری یا دلت برام میسوزه یا فقط حالت رو بهم میزنم. از این بابت متأسفم.
زمانی که اولین بار فهمیدم دارم میمیرم نمیخواستم این موضوع رو بپذیرم.
تمام مدّت خیلی عصبی بودم. همه‌ی کسائی رو که دوست داشتم عذاب دادم، مخصوصاً تو رو جیمز... به همین خاطر هست که اگر ازم متنفر باشی درک میکنم.
میخوام این رو بدونی جیمز... همیشه عاشقت خواهم بود. اگر چه زندگی مشترکمون اینطور به پایان رسید، باز هم با دنیا عوضش نمیکردم. ما سال‌های فوق‌العاده‌ای کنار هم داشتیم. خب این نامه خیلی بیراهه رفت... پس ازت خداحافظی میکنم. به پرستار گفتم که این نامه رو بعد از رفتن من بهت بده. این به این معنیـه که اگر داری این نامه رو میخونی من مرده‌ام. نمیتونم بهت بگم من رو به خاطرت بسپار. ولی تحمّل این رو هم ندارم که فراموشم کنی. این سال‌های اخیر که مریض بودم... خیلی متأسفم از کاری که با تو کردم، با ما کردم. تو خیلی چیزها به من دادی که من نتونستم حتّی کوچکترینش رو جبران کنم. برای همین هست که میخوام حالا دیگه برای خودت زندگی کنی. جیمز کاری رو بکن که بهترین هست برات...
جیمز، تو باعث شادی من بودی...
54266200426429877468.jpg
*سرفه های ماریا*
جیمز: بهتره یک فکری برای این سرفه‌هات بکنی.
94391325381507719272.jpg
======
In water Ending:

93808226204936091204.jpg
جیمز: مری...
مری: جیمز...
جیمز: منو ببخش...
مری: خودم بهت گفتم که میخوام بمیرم... میخواستم این درد همیشگی تموم بشه.
جیمز: به خاطر همین بود که اونکار رو کردم عزیزم. نمیتونستم درد کشیدن تو رو تماشا کنم.
نه! تمام ماجرا این نیست.
72556650675236998489.jpg
تو این رو هم گفتی که نمیخوای بمیری. حقیقت اینه که... بخشی از وجودم از تو به خاطر گرفتن زندگیم متنفر بود.
مری: من رو کشتی و حالا از این بابت زجر میکشی...
کافیه جیمز.
79659470693132741853.jpg
جیمز: مری...
مری: جیمز...
26925591626331308715.jpg

03761978121291425336.jpg

21705636271853261341.jpg

92749712743997596136.jpg
جیمز: حالا دلیل اصلی اومدنم به این شهر رو میفهمم.
03209719347055999092.jpg
*صدای روشن شدن ماشین*
جیمز: نمیدونم از چی ترسیده بودم؟ مری بدون تو، من هیچی ندارم...
*صدای حرکت ماشین، زیادتر و زیادتر شدن سرعت و سقوط*
جیمز: حالا، میتونیم باهم باشیم.

مری:
47170195449037203789.jpg
در رویاهای ناآرامم من آن شهر را میبینم. سایلنت هیل.
تو قول دادی تا باز هم من رو اونجا ببری ولی هیچ وقت این کار رو نکردی.
من الان اونجا تنهام... توی مکان مخصوصمون... منتظر تو... منتظرت تا برای دیدنم بیای... ولی تو هیچ وقت نخواهی اومد.
پس انتظار میکشم. پیچیده توی پیله‌ی تنهائی و درد. میدونم که کار وحشتناکی در حقت کردم. کاری که هیچ وقت من رو به خاطرش نخواهی بخشید. آرزومه که میتونستم تغییرش بدم، ولی نمیتونم. اینجا با احساسی توأم با زشتی و بدبختی دراز کشیده‌ام و انتظار تو رو میکشم. هر روز به ترک‌های روی دیوار اتاقم خیره میشم و به تنها چیزی که میتونم فکر کنم این هست که چقدر همه‌ی این داستان ناعادلانه است. دکتر امروز اومد. گفت که میتونم برای یه مدت کوتاه برم خونه. معنیش این نیست که دارم بهتر میشم، معنیش اینه که احتمالاً این آخرین شانسم هست. فکر کنم منظورم رو میفهمی... اگر چه، خوشحالم که دارم میام خونه. دلم خیلی برای تو تنگ شده. اما من میترسم جیمز. میترسم که تو واقعاً دلت نخواهد من برگردم خونه. هر وقت به دیدنم میای، متوجه میشم که این موضوع چقدر برای تو سخته. نمیدونم که ازم متنفری یا دلت برام میسوزه یا فقط حالت رو بهم میزنم. از این بابت متأسفم.
زمانی که اولین بار فهمیدم دارم میمیرم نمیخواستم این موضوع رو بپذیرم.
تمام مدّت خیلی عصبی بودم. همه‌ی کسائی رو که دوست داشتم عذاب دادم، مخصوصاً تو رو جیمز... به همین خاطر هست که اگر ازم متنفر باشی درک میکنم.
میخوام این رو بدونی جیمز... همیشه عاشقت خواهم بود. اگر چه زندگی مشترکمون اینطور به پایان رسید، باز هم با دنیا عوضش نمیکردم. ما سال‌های فوق‌العاده‌ای کنار هم داشتیم. خب این نامه خیلی بیراهه رفت... پس ازت خداحافظی میکنم. به پرستار گفتم که این نامه رو بعد از رفتن من بهت بده. این به این معنیـه که اگر داری این نامه رو میخونی من مرده‌ام. نمیتونم بهت بگم من رو به خاطرت بسپار. ولی تحمّل این رو هم ندارم که فراموشم کنی. این سال‌های اخیر که مریض بودم... خیلی متأسفم از کاری که با تو کردم، با ما کردم. تو خیلی چیزها به من دادی که من نتونستم حتّی کوچکترینش رو جبران کنم. برای همین هست که میخوام حالا دیگه برای خودت زندگی کنی. جیمز کاری رو بکن که بهترین هست برات...
جیمز، تو باعث شادی من بودی...
68284587167376022536.jpg
======
Rebirth Ending:
جیمز: مری، تو سرشار از آرامش به نظر میای. ببخش که بیدارت میکنم.
98653887035666306618.jpg
ولی بدون تو، من نمیتونم ادامه بدم. این شهر، سایلنت هیل.
خدایان باستان این شهر رو ترک نکردند...
51989100846751640975.jpg
و هنوز به کسائی که میپرستندشون قدرت میدند.
قدرتی که حتی میتونه بر مرگ غلبه کنه .
18635612823907129643.jpg
آه مری...
72747270282270119214.jpg
======
آخرین...
40216972107064596814.jpg

پایان.
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر