معرفی شخصیت Prince of Persia

FaRd!N

Nothing as it Seems
کاربر سایت
Aug 30, 2007
14,104
نام
فردین
logo.jpg

در سال 2003 شرکتی پر آوازه ای به نام Ubisoft بازی جدیدی از شاهزاده ایرانی را منتشر کرد. این بازی توانست تقریبا تمام گیمر ها را به سمت خود بکشاند و رفته رفته به طرفداران شاهزاده اضافه می شد. بعد از این بازی 2 شماره دیگر از بازی منتشر شدند (شن های زمان) که در جای خود بسیار خوب عمل کردند. اینبار با توجه به علاقه گیمر های ایرانی به این شخصیت محبوب، معرفی و داستان پرنس ایرانی را تقدیم شما می کنیم. امیدواریم مورد توجه قرار گیرد.

کلمات نشاندار در پایان مقاله توضیح داده شده اند.
----------------------------------------------------------------------------------
"بسیاری از مردم می پندارند که زمان همانند رودخانه ایست، که در جهتی خاص بسیار سریع و روان جاری می شود. اما، من چهره زمان را دیدم، و می توانم بگویم، آنها اشتباه می کنند. زمان اقیانوسی در طوفان است. شاید تعجب کنید و از خود بپرسید که من کیستم و چرا این سخنان را می گویم. فقط بنشینید، و من حکایتی را که تا کنون نشنیده اید را برایتان بازگو خواهم کرد... " - شاهزاده ایرانی

cover.jpg

کودکی

شاهزاده تنها فرزند شناخته شده از پادشاه شارامان* (Sharaman) می باشد. بزرگ شده بابل است و آموزش دیده ای بسیار ماهر از نظر جنگ. با وجود شاهزاده بودن قلبی بسیار پاک و بی آلایش داشت و حتی برای صحبت با مردمانش گه گداری به میان آنها می رفت.

اولین نبرد پرنسس

در یکی از سالهای جوانی، پرینس ما به همراه پدرش به سمت هندوستان مسافرت می کنند. وزیر* (Vizier) ماهاراجای هند با پادشاه ایران قرار گذاشته بود که او اربابش را به ایرانیان تسلیم کند اما در عوض صاحب گنجینه ماهاراجا شود. شارامان قبول می کند و ایرانیان به سمت هندوستان به قصد به تصرف آنجا راهی می شوند. پرنس به قصد خوشحال کردن پدرش مخفیانه به سمت خزانه گنجینه ها می رود و خنجر زمان را می دزدد تا به عنوان یادبودی برای خود نگاه دارد.

گشودن ساعت شنی

شارامان تصمیم گرفت ساعت شنی که حاوی شن های شن زمان* بود را به سلطان فرنانروای Azad هدیه کند و این چنین پیروزی ایرانیان در Azad متوفق شد. در آن لحظه که سلطان در حیرت ساعت شنی بود وزیر گفت قدرت های بسیار عجیبی در این ساعت نهفته است که با باز شدن آن به وسیله خنجر نمایان خواهند شد. بدین ترتیب پرنس از خدا بی خبر نیز با نیرنگ وزیر ساعت را باز کرد و با جاری شدن شن ها بر زمین هر که با شن برخورد کرد تبدیل به هیولای شنی شد، اما پرنس خود را سریع به عقب کشید و از مهلکه فرار کرد.

Prince young.jpg

بازگشتی با شکوه

پرنس که نا امیدانه سعی در مقابله با هجوم دشمنان داشت، خنجر زمان را برداشته و سپس با پرنسس فرح* متحد شدند. پرنس و فرح از سد بسیاری خطرات عبور کردند و در پایان توانستند خود را به برجی که وزیر ساعت شنی و شن های زمان را نگه داری می کرد برسانند. پرنس موفق شد بار دیگر خنجر را در ساعت شنی قرار دهد و بدین گونه شن های آزاد شده را به داخلش باز گرداند. این بازگشت با چیزهای عجیبی همراه بود و ناگهان پرنس خود را در کمپ جنگی پدرش در دروازه های هندوستان پیدا کرد. سپس او خود را به اتاق فرح رساند و تمامی اتفاقات افتاده قبل از بازگشت را برای او تعریف کرد. در همان لحظه وزیر وارد اتاق شده و شروع به جنگیدن با پرنس کرد. بعد از این که قهرمان جوان قصه ما، خیانت کار را شکست داد، خنجر زمان را به فرح بازگرداند و او را با بسیاری از سوالات و جواب های بی پاسخ از داستانی که پرنس گفته بود (که در کل همه چیز هم واقعیت داشت) تنها گذاشت. تنها چیزی که پرنس در آن زمان متوجه نشد، تحریک مرگ خود بود. زیرا پرنس با این کارش در کار خط زمان اختلال ایجاد کرده بود و محافظ زمان نیز از این کار ناراضی بود، پس از آن لحظه به بعد محافظ همیشه به دنبال پرنس خواهد بود تا این اشتباه زمانی را "تصحیح" کند.

تعقیب به وسیله داهاکا

زمانی که ما پرنس را بعد از 7 سال دیدم، دیگر آن پرنس جوان و خوش قیافه نبود؛ سختی ها، جنگ ها و از همه مهمتر تلاش برای زنده ماندنش از دست محافط زمان کاملا در چهره اش خود نمایی می کرد. بیخوابی هایش به علت فرار همیشگی چهره اش را دگرگون کرده بود و این عذاب و فرار بالاخره باید روزی تمام شوند؛ یا پرنس باید بمیرد و یا خود را از شر خط زمان راحت کند.
در همین حالت آشفته و پریشان پرنس به دنبال پیرمردی خردمند می گشت که شاید او راهی را به پرنس نشان دهد. به واسطه همین پیرمرد، پرنس از موجودیت و هویت جزیره زمان با خبر شد. جزیره ای که سر منشا تمام این اتفاقات است، با فرمانروائی ملکه زمان. اکنون پرنس تنها به نجات فکر میکرد، پس بادبانها را برای سفری دراز بالا برد تا شاید بتواند از همان ابتدا از ساخته شدن شن های زمان جلوگیری کند. زیرا عقیده اش بر این بود که اگر هیچ شن زمانی در کار نباشد پس داهاکا دلیلی برای تعقیبش نخواهد داشت، هر چند هنوز موانع زیادی تا رسیدنش به جزیره و هدفش باید طی می کرد. ابتدا کشتی اش مورد حمله ارتشی قرار گرفت؛ با فرماندهی زنی مرموز و سیاه پوش به نام شادی* (Shahdee). در نزدیکی جزیره این دو ارتش با هم درگیر شدند و پس از جنگی نفس گیر شادی تمام کشتی و خدمه پرنس را به آتش کشید و خود پرنس را نیز به درون دریا پرتاپ کرد تا زندگیش پایان پذیرد. اما برای یک بار هم که شده شانس به پرنس رو کرد و جریان آب آرام آرام او را به یکی از سواحل جزیره زمان آورد. در طول مسیر که پرنس در خرابه های جزیره به دنبال سر نخی می گشت بار دیگر با شادی رو در رو می شود و اینبار پرنس به دنبال شادی می رود تا او را به تله اندازد؛ در حین تعقیب و گریز ناگهان، ناخودآگاه پرنس به دنبال شادی وارد یکی از چندین دروازه زمانی قلعه می شود، دروازه هایی که زمان حال را با گذشته به هم مرتبط می ساخت. به دنبال تعقیب شادی در زمان گذشته، پرینس با صحنه ای رو برو می شود؛ شادی سعی در کشتن زنی ناشناس در لباسی قرمز به نام کایلینا بود. بار دیگر پرنس با شادی وارد درگیری شده و اینبار پرنس موفق به کشتن او و نجات جان کایلینا می شود. بعد از صحبت کوتاهی که با کایلینا داشت، کایلینا به او گفت که برای ملاقات ملکه زمان او باید دو برج جزیره را فعال سازد که سبب می شود تا دو قفل بزرگ در های ورودی به تخت پادشاهی ملکه باز شوند. با تلاش های بسیار سر انجام پرنس موفق به باز کردن در ها شد اما به چه قیمت... به قیمت اینکه متوجه شود کایلینا همان ملکه زمان است.

EmpressofTimeWW.jpg

ملکه زمان

کایلینا سرنوشت شوم خود را در خط زمان دیده بود؛ "مرگ به دست پرنس". با پا فشاری پرنس برای ادامه داستان کایلینا نیز راهی ندید جز اینکه با سرنوشت خود به مبارزه بپردازد. با حمله کایلینا، پرنس نیز خود را آماده ساخت و در پایان با کشتن کایلینا خط زمان را کامل کرد. در این لحظه پرنس فکر می کرد که همه چیز تمام شده اما، از این سوی داستان بی خبر بود. باقی مانده های بدن کایلینا بعد از مرگش، خود تبدیل به شن های زمان شدند و اکنون اینگونه می شود که پرنسی که سعی داشت از ساخته شدن شن ها جلوگیری کند، در واقع خودش باعث به وجود آمدن شن های زمان شده بود و بایستی این مسیر شوم را همچنان دنبال می کرد. پرنس دیگر هیچگونه امیدی نداشت و از آن طرف هم همچنان به وسیله داهاکا در حال تعقیب بود. بعد از فرار از دست داهاکا تلو تلو خوران دست خود را به دیواری کشید که غیر ممکن را نشان می داد: "افسانه نقاب مرده".

تغییر سرنوشت

به وسیله این نقاب پرنس تبدیل گشت به شبح زمان. نقاب آخرین شانس را برای رهایی از این سرنوشت به او میداد. این بار پرنس تصمیم گرفت که کایلینا را نکشد و در عوض او را با خود به زمان حال آورد. بدین ترتیب شن های زمان در گذشته ساخته نشده بودند، ماهاراجا هیچگاه آن را پیدا نمی کرد و در کل پرنس هیچگاه آن را باز نکرده بود. هر چند کایلینا به زمان حال تعلق نداشت و شاید مشکلاتی پیش می آمد اما پرنس باید این ریسک را قبول می کرد. با تلاش برای نجات کایلینا، پرنس با داهاکا رو برو می شود و در در آخر با فرو کردن شمشیر مرموز آب* (WaterSword) به داخل جمجه او را در داخل دریا شناور کرد.

poptt-prince3.jpg

بازگشت به بابل

بعد از شکست داهاکا، سرانجام پرنس و کایلینا در آرامش کامل بادبان ها را هوا کردند تا به سمت بابل حرکت کنند. بعد از خطرات و حوادثی که دیده بود او انتظار بازگشتی شکوه مندانه به همراه زیبایش را داشت. او قول داده بود که نگذارد حتی کوچکترین صدمه ای به کایلینا برسد. در راه او به مدالی* که متعلق به فرح بود خیره شد و چهره رنج دیده خود را در آن نظاره کرد؛ مدالی که 7 سال از مرگ او در مقابل شن های زمان محافظت کرده بود. حالا او دست داهاکا خلاص شده بود و دیگر نیازی به مدال نداشت پس آن را در دریا انداخت. هر چند او هنوز در دلش غوغا بود، زیرا با تمام این کار ها او در خط زمان اغتشاش ایجاد کرده بود و سخن آن پیر مرد دانا همیشه در ذهنش بود: " داستان تو پایان نخواهد پذیرفت. تو نمی توانی سرنوشتت را تغییر دهی. هیچ کس نمی تواند..."
کشتی با تمام سرعت به سمت بابل در حرکت بود و کم کم نشانه هایی از خانه اش به چشم می آمد. از پشت کوه، برج بلند بابل دیده شد، اما گویا چیزی نادرست بود. چیزی که فکرش را می کرد در انتظارش نبود. به جای شادی و خوشحالی و دیدار خانواده، دود، آتش و تیر های آتشین به پیشوازش آمدند. دیوار های سوخته شهرش خبر از عاملی خارجی را می دادند. او دیگر در امان نبود، حداقل تا زمانی که کایلینا در کنارش بود.
او بدنبال استراحت بازگشته بود و جنگ پیدا کرد، اما با چه کسی ؟؟ پرنس زمان زیادی برای فکر کردن نداشت زیرا کشتی آنها با منجنیق ها مورد تهدید قرار گرفت. پرنس و کایلینا برای نجات جان خود تلاش می کردند، پرنس خود را به تکه چوبی چسباند و امواج آنها را به ساحل کشاند. وقتی به هوش آمد دید که سربازان بدن بی هوش کایلینا را بردند. پرنس قول داده بود که از او محافظت کند پس شروع به تعقیب آنها کرد.

پرنس تاریک

بعد از اینکه خود را به کاج شهر رساند، او متوجه شد که دشمن او هیچ ربطی به شن های زمان ندارد؛ او وزیر بود، وزیری که فکر می کرد باید مرده باشد. سپس متوجه شده که بدون ساعت شنی هیچ کدام از اتفاقات گذشته رخ نداده است. وزیر هیچگاه به گنج ماهاراجا طمع ندوخته و در واقع به دست پرینس هم کشته نشده است، اما هنوز همان جاه طلبی و طمع برای زندگی ابدی را دارد. او به دنبال صدای خنجر زمان ارتش هند را به سمت بابل آورده بود با قدرت را در آنجا پیدا کند. زمانی که پرنس بالاخره به کایلینا رسید دید که کایلینا به دست وزیر اسیر شده است و وزیر قصد کشتن او را دارد تا با آزاد سازی شن های زمان قدرت را از آن خود کند. پرنس به سرعت به سمت وزیر حرکت کرد اما در بین راه توسط مهستی* (Mahasti) یکی از بزرگان ارتش وزیر متوقف گشت. تنها کاری که پرنس توانست بکند این بود که در گوشه ای بنشیند و نظاره گر کشته شدن کایلینا به دست وزیر (به وسیله خنجر زمان) و آزاد شدن شن های زمان باشد. برای کامل شدن این طلسم وزیر خنجر را در شکم خود نیز فرو کرد، که نتیجه آن تبدیل وزیر به هیولایی بالدار و بزرگ و در عین حال با زندگی ابدی شد. بعد از آن شن ها بر روی زمین جاری شدند و تمام کسانی که در آن منطقه بودند را آلوده کرد. سپس بالکون کاخ شروع به ریزش کرد؛ پرنس سریع خود را به خنجر رساند و به داخل سیاهی ها سقوط کرد.
زمانی که شن ها آزاد شدند پرنس نیز آلوده شد، اما به دلیلی نامعلوم روند آلودگی در او با سرعتی کمتری بود و این مجالی بود برای اینکه پرنس خود را به خنجر برساند تا روند آلودگی را کندتر کند (بازنمی گرداند). بر عکس افراد لشکر وزیر، پرنس هنوز خودش بود؛ با تنها نشانه آلودگی اش Daggertail بود که به صورت نورانی بر روی زخم پرنس مانده بود. کم کم پرنس متوجه صدایی از داخل ذهنش شد. صدای نا آشنا ابتدا به پرنس کمک می کرد و او را در مراحل دشوار راهنمایی می کرد، اما بعد از نیمی از بازی راهنمایی های او رفته رفته کمتر شد. سرانجام آن صدا به صورت نیمه شیطانی و سیاه پرنس معرفی می شود. پرنس تاریک یا به اصلاح انگلیسی "Dark Prince" در کنار کمک هایی که انجام می داد گاها شروع به متلک اندازی به پرنس و بازی با احساساتش می کرد که همانند محرکی برای خود Dark Prince بود زیرا زمانی که احساسات پرنس برانگیخته می شد او با استفاده از قابلیتی که داشت تغییر فیزیکی در بدن پرنس ایجاد می کرد و او کاملا شبیه به یک هیولای شن می شد.

poptt-dark-prince1.jpg

در نقش Dark Prince، سلاح اصلی پرنس همان Daggertail می باشد که به دستش گره خورده بود و صد البته از پرنس واقعی سریعتر و نیرومند تر ظاهر می شود اما شایان ذکر است که تنها مشکل این حالت پرنس پایدار نبودن سلامتی اش است که به صورت آهسته افت می کند. این حالت زمانی متوقف می شود که پرنس خود را به آب برساند و با آن برخورد کند؛ در این صورت می تواند دوباره کنترل بدن خود را به دست گیرد. هر چند این قابلیت پرنس خوبی هایی برای خود دارد اما در بسیاری از مواقع دردسر بزرگی برای پرنس ایجاد می کند؛ مخصوصا زمانی که او در شهر با فرح رو در رو می شود، که اینبار فرح به دنبال وزیر است تا انتقام قتل پدرش را از او بگیرد. وقتی که پرنس فرح را می بیند (فرح پرنس را نمی شناسد) سعی می کند که دوباره اعتماد خود را با پنهان کردن نیمه سیاهش به او جلب کند، که این کار جز پشیمانی سودی نداشت زیرا سرانجام فرح او را می بیند و در این بین Dark Prince به او می گوید این کار فقط برای این بود که راهت را بهتر ادامه دهی. سرانجام بعد از اتفاقات و سختی های فراوان هر دو موفق شدند که به کاخ اصلی شهر برسند.
با ورود به کاخ، فرح توسط وزیر اسیر می شود. پرنس جسد پدر خود را پیدا می کند و واقعیت امر را می فهمد: به جای اینکه مانند مرد با مشکلاتش مواجه شود، بسیار بچه گانه تمام این مدت از جنگ با مشکلات فرار می کرد. تمام این هفت سال را با تکیه بر نیرو های شن زمان گذرانده و همیشه در حال بازگرداندن زمان بوده تا اشتباهاتش را جبران کند، به جای اینکه با نتیجه آنها رو برو شود. پرنس همیشه از ناموفقی های زندگی اش پنهان می شده به جای اینکه آنها را قبول کند و راه را ادامه دهد. تمام این کار ها و اشتباهات و استفاده بیش از حد از شن های زمان (حتی استفاده از نقاب مرده) منشا اصلی به وجود آمدن سمت پلیدی و Dark Prince بودند. بعد از پی بردن به این قضایا، پرنس شمشیر پدرش را که راه تاریکی را برایش روشن می کرد برداشت و با قبول تمام اشتباهات و نتایجشان کم کم Dark Prince را نیز از جلدش بیرون انداخت و به حالت عادی خود باز گشت. سپس راه را برای نجات فرح پیش گرفت.

آخرین پیروزی

بعد از یک نبرد طولانی سرانجام پرنس وزیر را با استفاده از خنجر زمان نابود کرد تا بدین گونه شهر از شر هیولاهای شن نجات یابد. بعد از نابودی وزیر و پایان بخشیدن به تمام شن ها، بار دیگر Dark Prince ظاهر می شود و پرنس را در رویایی عمیق فرو می برد تا آخرین تلاش خود را برای به دست آوردن کنترل بدن پرنس بکند. پرنس به دنبال سمت پلیدی اش در رویای خود از مکانی به مکان دیگر می رفت (مکان هایی از شماره های پیشین بازی مثل اتاق چشمه از شماره 1 و کشتی شکسته از شماره 2 بازی). Dark Prince قصد داشت در این دنیا (رویای پرنس) با حواس پرتی و عصبانیت پرینس در اون سستی ایجاد کند اما با آمدن صدای فرح که به پرنس می گفت "بگذار این کینه از دلت برود، او را کنار بزن و به او توجه نکن"؛ تلاشش بی نتیجه ماند. پرنس در آن لحظه به دنبال فرح راه پله هایی را که به سمت روشنایی بود، پیش گرفت و Dark Prince که فریاد می زد "مرا رها نکن" را برای همیشه جا گذاشت و از خواب بیدار شد. همچنان که پرنس و فرح مشغول تماشای بابل بودند، فرح از او سوال کرد که واقعا تو چگونه مرا می شناسی؟؟ و پاسخ پرنس به او این بود:

"بسیاری از مردم می پندارند که زمان همانند رودخانه ایست، که در جهتی خاص بسیار سریع و روان جاری می شود. اما، من چهره زمان را دیدم، و می توانم بگویم، آنها اشتباه می کنند. زمان اقیانوسی در طوفان است. شاید تعجب کنید و از خود بپرسید که من کیستم و چرا این سخنان را می گویم. فقط بنشینید، و من حکایتی را که تا کنون نشنیده اید را برایتان بازگو خواهم کرد... "

poptt-prince7.jpg

**************************************

پادشاه شارامان (Sharaman):

"نمی خواهم هیچ حیوان یا دختر باکره ای تا زمانی که من هستم آسیب ببیند!! تا باشد پادشاه شارامان را رحیم و مهربان بدانند!!"

شارامان پادشاه ایران و پدر پرنس است. همه او را اینگونه می شناسند، "جنجگویی بسیار مهیب اما مهربان در حمله و تصرف". در یکی از روزهای بسیار شوم او با وزیر ماهاراجای هند توافقی مخفیانه انجام دادند، تا در قبال تصرف هندوستان به وسیله پادشاه، گنجینه ماهاراجا (ساعت شنی) به وزیر تعلق یابد. شارامان هندیان را شکست داد و غنیمت های بسیاری را بازگرداند، اما با اجازه دادن به فرزندش برای نگه داری خنجر زمان به عنوان اولین پیروزیش موجب خشم وزیر شد، در عین حال نیز ساعت شنی را نگه داشت تا به عنوان هدیه به سلطان Azad بدهد.

وزیر (Vizier) :

وزیر مدیر ارشد مشاوران ماهاراجا بود، و دچار مریضی شده بود که او را رو به زوال و نابودی می برد. در مدتی که بدنبال درمانی برای مریضی اش بود، اطلاعاتی در مورد جزیره زمان بدست آورد که گفته می شد دارای رازهای بسیار شگفت انگیزی است. او ارباب خود را متقاعد کرد که به سمت جزیره حرکت کنند؛ و در آنجا آنها خنجر زمان و ساعت شنی حاوی شن های زمان را پیدا کردند. در ضمن وزیر از آنجا چوب دستی را پیدا کرد که به او قدرت جادویی بالقوه ای را میداد.

Sands of Time :

شن های زمان را می توان به عنوان سلاح نام برد، سلاحی که به تنهایی قادر به کنترل زمان می باشد. این شن ها متشکل از 4 عنصر می باشند: ساعت شنی، که نگه دارنده شن های زمان هستند. خنجر زمان، که کلید باز کردن ساعت شنی است، مدال زمان و عصای دستی. شن های زمان و این عناصر به دست شخصی به کایلینا (Kaileena) ساخته شده اند، یعنی امپراتور و ملکه زمان.

فرح (Farah):

فرح دختر ماهاراجای هند است و از کودکی در خوش گذرانی بزرگ شده. اما در کنار همین خوش گذرانی ها او تمرینات سختی را برای یادگیری مهارت های تیراندازی و آکروباتیک انجام می داد.

403px-Farah0.jpg

شادی (Shahdee):

"احمق، تو هنوز متوجه نشدی؟... تو نمی توانی سرنوشتت را تغییر دهی." - شادی

شادی فرمانبردار کایلیناست، ما او را در بازی با لباس های کم و سیاه رنگ با موهای کوتاه می بینیم. او از طرف کایلینا مامور شده تا به هر قیمتی که هست از رسیدن پرنس به جزیره زمان جلوگیری کند. شادی می دانست که اگر در انجام ماموریتش موفق نشود ملکه او را خواهد کشت، پس با تمام قوا راهی شد تا پرنس را از رسیدن به هدفش باز دارد.

شمشیر آب (Water Sword):

اطلاعات چندانی از این شمشیر موجود نیست و تنها در این حد که در افسانه ها آمده قدرت بسیار غیر قابل تصوری را دارد. این نیرومند ترین شمشیر در بازی Warrior Within می باشد و تنها سلاحی که نیروی کافی را برای کشتن داهاکا دارد.
نکته: این شمشیر تنها زمانی قابل استفاده است که شما هر 9 عدد درجه ارتقای سلامتی را پیدا کرده باشید.(که شامل پایان اصلی بازی نیز می شود.)

مدال (Medallion):

داستان این مدال به طور واضح توضیح داده نشده و اطلاعاتی که تاکنون از روی داستان بر داشت شده را می نویسم.
اگر این مدال دارای نیرویی از نیروی های شن زمان است پس باید از جزیره زمان آمده باشد و همچنین در یک زمان با شن زمان و از خود شن ها ساخته شده باشد. در Warrior Within ارتقاهای مخصوصی (به صورت دستگاه یا ماشینی در دیوار ها) برای این مدال وجود داشت که قدرت آن را افزایش می داد. در قسمت The Two Thrones، وزیر (Vizier) به سمت جزیره می رود و در آنجا خنجر زمان، عصای دستی اش و یک ساعت شنی خالی را پیدا می کند؛ اما هیچ اثری از مدال نیست، زیرا اکنون در دستان پرنس است. این مدال در اصل از دختر ماهاراجا، پرنسس فرح به پرنس رسیده است. این را ماهاراجا زمان سفر به جزیره در کنار عصای دستی پیدا کرده بود. این مدال همان دلیل سالم ماندن فرح از شنها در زمان گشوده شدن شن های زمان است. او این مدال را در کنار پرنس (زمانی که پرنس در حالت خواب و رویا بود) قرار داد از شن ها در امان بماند (خود نیز خنجر زمان را برداشته بود). این مدال دارای همان قدرت کنترل زمان خنجر نیز میباشد که تا Warrior Within هنوز معلوم نبود.

مهستی (Mahasti):

مهستی یکی از بزرگان و در واقع ژنرال وزیر است. او مسئول اصلی پیوند خوردن سلاح Daggertail به دست چپ پرنس است، درست قبل از اینکه وزیر کایلینا را بکشد و شن های زمان را آزاد کند.

موفق باشید.
-----------------------------------------------------------------------------------------
می توانید نسخه زیبای PDF را از زیر دانلود کنید.
 

Attachments

  • Prince of Persia.rar
    1.2 MB · مشاهده: 143

Cloud Strife

کاربر سایت
Nov 13, 2006
15,179
نام
ماکان
همونطور که قبلا هم گفتم، فوق العاده بود. من عاشق Prince هستم و این مقاله واقعا به من یکی حال داد!

بی صبرانه منتظر کارهای بعدی فردین هستیم!!:love:
 

Black War

کاربر سایت
Jan 16, 2009
47
نام
محمد
باز هم بیوگرافی عالی با نسخه PDF عالی دمت گرم(ای کاش تمام نقدا PDF داشتن)میگم آقا نمیتونی برای نقدای دیگه PDF جور کنی؟(به قول بچه ها زهی خیال باطل)(شکلک پر رو شدم)
 

P.O.P

کاربر سایت
May 15, 2008
714
نام
Davood
ممنون ....
خیلی لطف کردی .............
عالی بود فقط این که نسخه ی شن های فراموش شده رو لحاظ نکردید ؟
البته من خودم خوشم نمیاد ازش ;)
 

PrinceofPersiα

کاربر سایت
Jul 4, 2006
3,462
کلمه نشاندار در پایان پست توضیح داده شده است.
=======================================================
از فردین* جان به خاطر زحمتی که کشیده اند تشکر ویژه ای می کنم. مطلب خوب و مفیدی بود.
ای کاش یه مقداری هم درباره مالک و راضیه و راتاش هم می نوشتید و حوادث مربوط به نسخه Forgotten Sands را هم اضافه می فرمودید.
======================================================
فردین
بعد از این مطلب تبدیل به ناظم محبوب و مورد علاقه من شد!:D
 

Wąnda

Sacred Spirit
کاربر سایت
Dec 31, 2009
2,173
نام
حسین
بدون شک بهترین نسخه این فرنچایز همون شن های زمان هستش...
انقدر این عنوان زیبا و خوش ساخت بود که اصلا هرچی از این عنوان بگم کـــم گفتم....
با تشکر از فردین آقا بابت مقاله.
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر