آپدیت: خب بعد از مدت ها فرصت شد تاپیک رو آپدیت کنم. تمام پست ها رو هم ویرایش کردم و اشکالاتشون گرفته شد. یکمی هم مدل نثرشون رو عوض کردم. کلا فکر میکنم حالا راحتتر میشه خوندشون و روونتر هست. اگه مشکل یا پیشنهادی بود بهم پیام بدید
=========================
درود !
این اولین رمان از سه گانه Forrunner هست که داستان BornStellar و Didact رو میگه. فعلا Halo Ghost of Onyx رو تا اطلاع ثانوی به حالت تعلیق در میاریم و میریم سراغ این :d
مثل تمام کتاب های هیلو، Crytptum نثرش مشکل و پر از تشبیه و این حرفا هست و همینطور چند صفحه اول تا داستان جا بیفته که چه خبر یکم ممکنه گنگ باشه مثل Ghost of Onyx که اگه بخونید تا جایی رو که گذاشتم متوجه میشید.
دو کتاب ادامه Cryptum:
Primordium
Silentium
هرگونه مشکل و نظر و ... رو لطفا از طریق پ.خ بهم اطلاع بدین. اینم سه صفحه اول کتاب:
ممنون
========================================================================داستان Forerunner
داستان مردم من بارها و بارها به صورت های مختلف شاعرانه گفته شده است. به طوری که حتی خود من دیگر قادر به تشخیص همه آن نیستم. در هر صورت بعضی از آنها واقعا درست هستند و حقیقت را بیان میکنند. Forerunner ها بالاتر از همه امپراتوری ها بودند و قدرتی فرای تصور داشتند. شکوه و برکت نسل ما به سه میلیون دنیای مختلف میرسید. ما به بالاترین درجات تکنولوژی و قدرت فیزیکی که امکان پذیر بود دست پیدا کردیم. حداقل بالاترین از زمان Precursor ها که بعضی ها میگویند با قدرتشان نژاد ما را خلق کردند و به وجود آوردند.
این افسانه در طول سالیان دراز گسترده، و شامل قسمت های متعدد زیادی شده است. اولین از سه قسمت شامل: سفر، شهامت، خیانت و سرنوشت میشود.
سرنوشت من، سرنوشت یک Forerunner نادان است که یک شب به تقدیر دو انسان و بزرگترین رهبر نظامی جهان پیوست. آن شب که من اشاره میکنم، شرح رها شدن آخرین موج، از Flood های مخوف است.
امیدارم این افسانه که بیان میکنم تنها شامل حقایق باشد.
=========================
خدمه قایق، آتش و موتور بخار را روشن کردند. و صدای کرنش آب به آرامی می آمد. صدای منظم کار کردن، تبدیل به یک سری صدای ناهنجار شد. مطمئنا مشکلی وجود. بیست کیلومتر دورتر، در قله مرکزی Djamonkin Crater دودی به رنگ آبی-طوسی بلند شد. در نوک آن، آخرین درخشش قرمز خورشید معلوم بود.
ماه درخشان در آمد و پشت قایق ما شروع به منجمد شدن کرد. آتش فشان داخل دریاچه طوری قایق را به حرکت در آورد که هرگز هیچ جریان و بادی اینگونه آب را مواج نکرده بود.
زیر حلقه ها و برجستگی ها، جرقه مواد مذاب، با انعکاس نور غروب خورشید و ماه رنگ پریده، مانند نیلوفرهای حوضچه مادرم شده بود. اما این نیلوفر ها هیچگونه تاثیر پذیری و احساس لطافتی نداشتند. ضخامت هرکدامشان 10 متر بود. ما به دور یک جزیره قدیمی رفتیم. گروهی بر روی سطحش قرار داشتند که آماده بودند به شدت از مرزهایشان دفاع کنند و دروازه جزیره درست در بین مواد آتشفشانی قرار گرفته بود.
تنها ها قایق هایی که آهنگی آرامش بخش با مضمون صلح داشتند میتوانستند از این آبها بدون مشکل عبور کنند. و به نظر می آمد آهنگ ما تاثیر پذیری خودش را از دست داده بود.
انسان جوانی که من او را به اسم چاکاس (Chakas) میشناختم از روی عرشه گذشت و کنار من ایستاد. با هم به نرده ها خیره شده بودیم. چاکاس انسانی برنزه و بی مو بود و با تمام آموزه های من در مورد انسان ها تفاوت داشت. این موضوع من را تحت تاثیر قرار داد (اشاره به تعریف تحریف شده Forrunner ها از انسان) ! سرش را با ترس تکان داد و به آرامی گفت: "دارن با آهنگ جدیدشان دعا میخونند. ما تا وقتی از این حالت در نیومدن، نباید تکون بخوریم."
سرم را پایین آوردم و به آرامی گفتم: "تو این اطمینان رو به من دادی که اینا بهترینن"
با حرکت چشمانش حرف من را تایید کرد و گفت: : "پدر من، پدران اونها رو میشناخت"
از او پرسیدم: "به پدرت اعتماد داری ؟"
گفت: "البته ! مگه تو نداری؟"
جواب دادم:"من سه ساله که پدر واقعیم رو ندیدم."
انسان جوان پرسید: "این ناراحتت میکنه؟"
گفتم:"اون منو فرستاد اونجا !" – با دست به سمت یک نقطه روشن سرخ در آسمان تیره اشاره کردم- "که انضباط رو یاد بگیرم"
شششش- فلورین (Florian)، انسانی که نصف چاکاس قد داشت به ما پیوست. من هیچ وقت نمیدانستم که گونه ای میتواند چنین هوشی داشته باشد. صدایش آرام و دلنشین بود و با انگشتانش نشانه هایی را به وجود می آورد. با چنان شور و هیجانی، سریع حرف میزد که من نمیتوانستم متوجه شوم، چه میگوید ! چاکاس برایم حرفایش را ترجمه کرد: "اون میگه که باید زره تنت رو دربیاری، این برای اونا نارحت کنندس!"
به طور کلی این یک خوش آمد گویی نبود. Forerunner ها با هر درجه و رتبه ای در بیشتر طول زندگیشان زره میپوشیدند. زره ما را از لحاظ فیزیکی و پزشکی حفظ میکرد. در مواقع اضطراری میتواند یک Forerunner را تا زمان نجات حفظ کند. و حتی میتواند برای مدتی منبع تغذیه باشد. ذره یکی از دلایل اصلی ای است که باعث زندگی طولانی Forerunner ها میشود و همینطور میتواند نقش دوست و راهنما را داشته باشد.
=========================
درود !
این اولین رمان از سه گانه Forrunner هست که داستان BornStellar و Didact رو میگه. فعلا Halo Ghost of Onyx رو تا اطلاع ثانوی به حالت تعلیق در میاریم و میریم سراغ این :d
مثل تمام کتاب های هیلو، Crytptum نثرش مشکل و پر از تشبیه و این حرفا هست و همینطور چند صفحه اول تا داستان جا بیفته که چه خبر یکم ممکنه گنگ باشه مثل Ghost of Onyx که اگه بخونید تا جایی رو که گذاشتم متوجه میشید.
دو کتاب ادامه Cryptum:
Primordium
Silentium
هرگونه مشکل و نظر و ... رو لطفا از طریق پ.خ بهم اطلاع بدین. اینم سه صفحه اول کتاب:
ممنون
========================================================================
داستان مردم من بارها و بارها به صورت های مختلف شاعرانه گفته شده است. به طوری که حتی خود من دیگر قادر به تشخیص همه آن نیستم. در هر صورت بعضی از آنها واقعا درست هستند و حقیقت را بیان میکنند. Forerunner ها بالاتر از همه امپراتوری ها بودند و قدرتی فرای تصور داشتند. شکوه و برکت نسل ما به سه میلیون دنیای مختلف میرسید. ما به بالاترین درجات تکنولوژی و قدرت فیزیکی که امکان پذیر بود دست پیدا کردیم. حداقل بالاترین از زمان Precursor ها که بعضی ها میگویند با قدرتشان نژاد ما را خلق کردند و به وجود آوردند.
این افسانه در طول سالیان دراز گسترده، و شامل قسمت های متعدد زیادی شده است. اولین از سه قسمت شامل: سفر، شهامت، خیانت و سرنوشت میشود.
سرنوشت من، سرنوشت یک Forerunner نادان است که یک شب به تقدیر دو انسان و بزرگترین رهبر نظامی جهان پیوست. آن شب که من اشاره میکنم، شرح رها شدن آخرین موج، از Flood های مخوف است.
امیدارم این افسانه که بیان میکنم تنها شامل حقایق باشد.
=========================
خدمه قایق، آتش و موتور بخار را روشن کردند. و صدای کرنش آب به آرامی می آمد. صدای منظم کار کردن، تبدیل به یک سری صدای ناهنجار شد. مطمئنا مشکلی وجود. بیست کیلومتر دورتر، در قله مرکزی Djamonkin Crater دودی به رنگ آبی-طوسی بلند شد. در نوک آن، آخرین درخشش قرمز خورشید معلوم بود.
ماه درخشان در آمد و پشت قایق ما شروع به منجمد شدن کرد. آتش فشان داخل دریاچه طوری قایق را به حرکت در آورد که هرگز هیچ جریان و بادی اینگونه آب را مواج نکرده بود.
زیر حلقه ها و برجستگی ها، جرقه مواد مذاب، با انعکاس نور غروب خورشید و ماه رنگ پریده، مانند نیلوفرهای حوضچه مادرم شده بود. اما این نیلوفر ها هیچگونه تاثیر پذیری و احساس لطافتی نداشتند. ضخامت هرکدامشان 10 متر بود. ما به دور یک جزیره قدیمی رفتیم. گروهی بر روی سطحش قرار داشتند که آماده بودند به شدت از مرزهایشان دفاع کنند و دروازه جزیره درست در بین مواد آتشفشانی قرار گرفته بود.
تنها ها قایق هایی که آهنگی آرامش بخش با مضمون صلح داشتند میتوانستند از این آبها بدون مشکل عبور کنند. و به نظر می آمد آهنگ ما تاثیر پذیری خودش را از دست داده بود.
انسان جوانی که من او را به اسم چاکاس (Chakas) میشناختم از روی عرشه گذشت و کنار من ایستاد. با هم به نرده ها خیره شده بودیم. چاکاس انسانی برنزه و بی مو بود و با تمام آموزه های من در مورد انسان ها تفاوت داشت. این موضوع من را تحت تاثیر قرار داد (اشاره به تعریف تحریف شده Forrunner ها از انسان) ! سرش را با ترس تکان داد و به آرامی گفت: "دارن با آهنگ جدیدشان دعا میخونند. ما تا وقتی از این حالت در نیومدن، نباید تکون بخوریم."
سرم را پایین آوردم و به آرامی گفتم: "تو این اطمینان رو به من دادی که اینا بهترینن"
با حرکت چشمانش حرف من را تایید کرد و گفت: : "پدر من، پدران اونها رو میشناخت"
از او پرسیدم: "به پدرت اعتماد داری ؟"
گفت: "البته ! مگه تو نداری؟"
جواب دادم:"من سه ساله که پدر واقعیم رو ندیدم."
انسان جوان پرسید: "این ناراحتت میکنه؟"
گفتم:"اون منو فرستاد اونجا !" – با دست به سمت یک نقطه روشن سرخ در آسمان تیره اشاره کردم- "که انضباط رو یاد بگیرم"
شششش- فلورین (Florian)، انسانی که نصف چاکاس قد داشت به ما پیوست. من هیچ وقت نمیدانستم که گونه ای میتواند چنین هوشی داشته باشد. صدایش آرام و دلنشین بود و با انگشتانش نشانه هایی را به وجود می آورد. با چنان شور و هیجانی، سریع حرف میزد که من نمیتوانستم متوجه شوم، چه میگوید ! چاکاس برایم حرفایش را ترجمه کرد: "اون میگه که باید زره تنت رو دربیاری، این برای اونا نارحت کنندس!"
به طور کلی این یک خوش آمد گویی نبود. Forerunner ها با هر درجه و رتبه ای در بیشتر طول زندگیشان زره میپوشیدند. زره ما را از لحاظ فیزیکی و پزشکی حفظ میکرد. در مواقع اضطراری میتواند یک Forerunner را تا زمان نجات حفظ کند. و حتی میتواند برای مدتی منبع تغذیه باشد. ذره یکی از دلایل اصلی ای است که باعث زندگی طولانی Forerunner ها میشود و همینطور میتواند نقش دوست و راهنما را داشته باشد.
آخرین ویرایش: